نقش دوگانه‌ها در رشد جامعه اسلامی

نقش دوگانه‌ها در رشد جامعه اسلامی


نقش دوگانه‌ها در رشد جامعه اسلامی

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: امتزاج حق و باطل در وجود انسان، ایمان‌های مشکوک به ظلم، این ترکیبات سمّی [به قول امروزی‌ها]، نوعی نفاق در وجود انسان تولید می‌کند که کم‌کم آثار آن معنویات و ایمانی را که در وجود انسان بود، آنقدر آرام آرام از بین می‌برد که انسان در دامن انکار و تکذیب آیات الهی و ایمان قبلی خودش می‌افتد. // امتزاج حق و باطل سبب نابودی جریان حق می‌شود، برای ‌اینکه این اتفاق نیفتد، خداوند متعال امتحان می‌گیرد، مشخص می­شود همه چه‌کاره‌اند و چه‌ می‌شود. امتحانات آخر‌الزمان عمدتاً برای رسوا‌ کردن منافقین است. // مؤمنِ ضعیفی که ترکیبات حق و باطلش زیاد است باید مراقبت کند و برای خالص‌سازی خودش تلاش کند. اگر این کار را انجام ندهد، معلوم نیست عاقبتش چه شود! مگر آنکه خداوند متعال به او رحم کند و نجاتش دهد. // شما هر چه می‌توانید دائره خُلَصین را توسعه دهید. خالص‌ها را زیاد کنید نه اینکه نا‌خالص‌ها را بیرون بریزید، کار‌ی کنید که افراد خالصی که می‌توانند جامعه شما را خالص کنند در جامعه بیشتر شوند این خوب است.

 

 شناسنامه:

عنوان: اینجا خیمه‌ای برپاست

موضوع سخنرانی: به طرف درست تاریخ

تاریخ: جمعه 22/ 4/ 1403، شب هفتم از مراسم ویژه دهه اول محرم

مکان: مدینة­العلم کاظمیه

 

نماد و ریشه حق چیست؟/ حقیقت دوگانه حق و باطل در حوزه عقیدتی

همه این دوگانه‌ها یا چندگانه‌هایی که در قرآن هست و مطرح کردیم برای این است که ما بهتر به حقیقت پی ببریم و سنن الهی را بفهمیم. سه دوگانه مهم وکلان وجود دارد، مهمترین دوگانه‌ای که همه دوگانه‌ها ذیل آن قرار می‌گیرند دوگانه حق و باطل است. همه آن ریزدوگانه‌ها که بیان کردیم مثل مؤمن و منافق، مسلمان و کافر، انسان‌های باتقوا و فاسق، همه اینها ذیل این دوگانه حق و باطل قرار می‌گیرند.

نماد یا ریشه این حق چیست؟ وجود مبارک پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در حدیثی می‌فرمایند: «الله»؛ حقیقت اصیل و اصلی در عالم خداست. بقیه همه مجاز و مخلوق خداوند متعال‌اند. یک واجبالوجود داریم، اصل حقیقت در عالم خداست. به تبع این وجود در عالم پیامبران و جانشینان آنها در جامعه، مصدر حق‌اند. ما اگر بپذیریم خداوند متعال حق مطلق است. رسول و امام، حق مطلق‌اند و این سلسله الله، رسول الله و ولی الله در عالم حق‌اند،  بر اساس رفتارها و گفتارهای آنها حق برای ما روشن می‌شود، «اَلْحَقُّ مَا رَضیْتُمُوهُ وَالْباطِلُ مَا اَسْتَخْطُمُوهُ»[1]؛ حق آن چیزی است که شما از آن راضی هستید و باطل آن چیزی است که شما آن را رد می‌کنید و مورد نفی و نهی شماست. حق و باطل یک دوگانگی اصلی است. همه‌ خوبی‌ها و درستی‌ها ذیل حق و همه بدی‌ها و رذایل ذیل باطل قرار می‌گیرد. در دوگانه حق و باطل، یک‌وقت مسئله را در حوزه عقیدتی، باور و اندیشه می‌گوییم حق با چه کسی است و چه کسی برحق یا باطل است. در دوگانه مسلمان و کافر از نظر عقیدتی حق با مسلمان است؛ چراکه مسلمان به خداوند متعال و پیامبران(علیهم­السلام) اعتقاد دارد، ولی کافر که این اعتقاد را ندارد، بر باطل است.

 

نقش عدالت در دوگانه حق و باطل

در حوزه عملی، جزایی، قضایی و حقوق فردی الزاماً حق با مسلمان و مؤمن نیست. در اینجا معیار عدالت، عدل و ظلم است، بر اساس عدالت حکم می‌شود. یک زمان حق با مسلمان و یک زمان حق با کافر است. همان مسلمانی که از نظر عقیدتی بر حق است ممکن است در یک مسئله قضایی و جزایی برحق نباشد و حق با یک کافر باشد.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) زرهی داشتند که از دست­شان افتاده بود و یک یهودی آن را پیدا کرده بود. حضرت فرمودند: این زره من است. او هم گفت: این زره من است. آقا فرمودند: این زره من است و از دست من افتاده، شخص یهودی گفت: به دادگاه برویم! درحالی‌که حضرت خود حاکم‌اند و قضاوت منصب آقاست. حضرت به دادگاه رفتند. قاضی گفت: زره الآن دست شخص یهودی است. شما شاهدی دارید که این زره برای شماست؟ حضرت فرمودند: خیر، قاضی حکم داد که زره برای یهودی است. شخص یهودی خواست از آنجا بیرون برود، دید حضرت در مقابل حکم حرفی نزدند، چون بر عدالت حکم کردند، قاضی نگفت ایشان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است و دروغ نمی‌گوید، بر اساس عدالت حکم کردند، خود را بر قدم‌های امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) انداخت و گفت: می‌خواستم شما را امتحان کنم حرف‌هایی که می‌زنید درست است یا نه.

 اگر بر اساس عدالت رفتار شود، حق در جای خود بروز و ظهور پیدا می‌کند. دوگانه بسیار مهم حق و باطل است که نماد حق الله و نماد باطل شیطان است.

 

حق در دوگانه مستضعف و مستکبر

دوگانه دیگر، مستضعف و مستکبر است. حضرت امام(رحمت‌الله‌علیه) فرمودند: ما باید حزب مستضعفین جهان اعم از مسلمان و غیرمسلمان را راه بیندازیم؛ مستضعفینی که تحت ظلم مستکبرین عالم قرار گرفته‌اند. اصلاً خود تشکیل حزب و جریان مستضعفین علیه مستکبرین آرام‌آرام جریان حرکت بشریت را به سمت حق­طلبی و حقانیت سوق می‌دهد و حق مطلق خداوند متعال است. اگر مستضعفین عالم قیام کنند علیه چه کسی قیام می‌کنند؟ مستضعفین چه مسلمان باشند و چه مسلمان نباشند، مستکبرین حتماً باطل‌اند. اما مستضعفین الزاماً همه بر باطل نیستند، بعضی از دسته‌های مستضعفین‌اند که بر حق‌ هستند. اگر همه مستضعفین بر علیه باطل حتمی که مستکبرین‌اند، قیام کنند خودبه‌خود جهان به سمت حرکت حقانیت توحیدی حرکت خواهد کرد.

 

حق در دوگانه عدل و ظلم

دوگانه دیگر عدل و ظلم است. از کلان دوگانههای این عالم؛ حق و باطل، مستکبر و مستضعف، عدل و ظلم است. خود عدل و ظلم یک دوگانه اصلی و اساسی است. خیلی از خوبیها و بدیها را اگر میخواهید تشخیص دهید باید ببینید عدل است یا ظلم؟ حتی خوبی­ها را می­خواهید تشخیص دهید که واقعاً خوب است یا نیست باید ببینید عدل است یا ظلم؟ برای مثال، راست گفتن خوب است یا بد؟ چه کسی گفته راست گفتن همه جا خوب است؟! راست گفتن اگر ظلم باشد بد است، اگر عدل باشد خوب است. شما گاهی یک حرف راست میزنید ولی دودمانی را بر باد می‌‌‌‌‌دهد، اجازه ندارید این راست را بگویید باید راست، حق باشد که بگویید اگر باطل باشد، نباید بگویید. اگر عدل باشد بگویید. اگر ظلم باشد، نباید بگویید! دروغ بد است یا خوب؟ بستگی دارد، اگر دروغ ظلم باشد بد است، ولی اگر عدل باشد خوب است،‌ شما در جایی ممکن است با دروغی حقی را اقامه کنید، با یک دروغ جان یک مؤمن را نجات دهید، البته اینها معیار، ضابطه و قاعده دارد! ولی عرض ما اختصاراً این است که حتی معیار سنجش حسن و قبح اخلاق، خوبی‌ها و فضائل، عدل و ظلم است. باید ببینیم که به چه چیزی منتهی می‌شود، این هم یک دوگانه مهم و ‌اصلی است که خیلی‌ها را باید با این تطبیق دهید ببینید چه می‌شود.

 

ارتباط دوگانه­ ها با رشد جامعه

 ذیل خود اسلام، دوگانه‌هایی که در جامعه اسلامی شکل می‌گیرد مثل صالح و فاسق، صادق و کاذب، دروغ‌گو و راست‌گو، بی‌حیا و با‌حیا و... که اینها صف‌بندی­ها، رتبه‌بندی‌های جامعه ایمانی‌اند. مؤمن صالح داریم، مؤمن فاسق هم داریم، مؤمن راست‌گو داریم، مؤمن دروغگو هم داریم، بعضی­ ایمان­شان سطحی است. پس دوگانه‌ها برای چیست؟ برای چه می‌گویند فاسد و صالح، صادق و کاذب؟ چرا اینها را گفته­اند؟ برای اینکه وقتی دوگانه­ای را مطرح می‌کنند توضیح دارد صادق به چنین کسی گفته می‌شود، فاسق به‌ چنین کسی گفته می‌شود. مسرف(اسراف کننده) و مقتصد(میانه‌رو) تعریف می‌شود. وقتی تعریف شد، حق و باطل، ظلم و عدل روشن می‌شود.

اگر این دوگانه‌ها را خوب متوجه شویم، جریان حق و باطل برایمان روشن می‌شود و خداوند متعال به همین دلیل دوگانه­ها را ایجاد کرده است تا ما راحت‌تر درست و نادرستش را‌ بشناسیم. حتی بین مؤمنین دیگر، می‌خواهد درجات ایمان­شان شناخته شود که در چه درجه ایمانی هستند، کمالات­شان، نقایص­شان مشخص شود، برای اینکه مؤمنین خودشان را ارز‌یابی کنند در چه مرتبه­ای از ایمان هستند، چقدر ضعف ایمان دارند. این دوگانه‌ها خیلی کمک می‌کنند. اینها را معرفت می‌گویند که آدم آنها را کسب کند متوجه شود کجای کار است و راه رشد و غی از همین‌جا می‌گذرد؛ چراکه جامعه می‌خواهد رشد کند باید مصالح و مفاسد را بشناسد، اگر جامعه می‌خواهد رشد کند باید راه رشد، پیش روی آن باز و روشن باشد و این راه رشد از همین دوگانه‌ها مشخص می‌شود.

 

بررسی دوگانه ­ها از منظر روایات/ دوگانه مؤمن و منافق

 در مورد دوگانه مؤمن و منافق امیرالمؤمنین(علیه­السلام) می‌فرمایند: «اَلْمُؤْمِنُ مُنیبٌ مُستَغْفِرٌ تَوَّابٌ»؛ مؤمن بازگشت‌کننده و اهل برگشت، آمرزش‌خواه و توبه‌کننده است و از طرف دیگر «اَلْمُنافِقُ مَکُورٌ مُضِرٌّ مُرتابٌ»[2]؛ ویژگی‌های منافق؛ منافق نیرنگ‌باز، زیان‌بار و شکّاک است. وجودش ضرر است، مرتاب، مشکوک و شکاک است.

 آدم اسراف‌کار یا مقتصد چه ویژگی­هایی دارد؟ در روایات هست، ریزریز این دوگانگی‌های اخلاقی یا رتبه­بندی­های اخلاقی هم در جامعه ایمانی بررسی کنید، متوجه میشوید. امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرمایند: کمترین اسراف این است که ته‌مانده آب را دور بریزید یا لباس مهمانی را بیجا بپوشید. آدم متوجه می‌شود که مسرف (اسراف) چیست؟ در صف مسرفین هست یا نیست! اینها را آدم باید بررسی کند. اینها برای این است که سره از ناسره شناخته شود. آدم این دوگانه‌ها و چندگانه‌ها را می­شناسد برای اینکه حق از باطل را تشخیص دهد، درست را از نادرست تشخیص دهد.

 

امتزاج حق و باطل/ وقتی تشخیص حق و باطل سخت می­شود

گاهی اوضاع طوری می‌شود که مشخص نیست حق کدام است و باطل کدام! کی این اتفاق می‌افتد؟ ‌وقتی که حق و باطل باهم ممزوج و مخلوط شود، مثلاً نشانه­هایی از ایمان را بردارم، نشانه­های نفاق را هم بردارم نشانه‌هایی از حق در من باشد نشانه‌هایی از باطل هم در من باشد، وقتی باهم ممزوج شد، دیگر تشخیص سخت می‌شود. من تظاهراً خیلی مؤمنم، ظاهرم ظاهر ایمانی است ولی باطنم مریض و فاسد است. اینجا معلوم نمی‌شود. من ظاهراً خیلی معتقدم، اما درونم پر از شک و تردید است، ممکن است یکی مرا نگاه کند بگوید چه آدم معتقد و با صلابتی، اما در خلوت خودم وقتی می‌نشینم فکر می‌کنم می‌بینم، به خیلی چیزهایی که تظاهر می­کنم شک دارم، در درون خودم ایمان مستحکمی به آن ندارم‌، کمی از حق که ظاهر ایمانی است دارم و کمی از باطل که ریب و تردید و... است را هم دارم؛ اینها با هم ممزوج شده، مؤمن مرتاب، شکاک، پر از تردید! خداوند متعال و «مَا اَنزَلَ الله» را قبول دارم ولیکن در مرحله ایمان عمیق می‌لنگم، شک دارم، این حق و باطل در وجود من هست. مؤمن اهل نماز اول وقت است ولی بلای وسواس به جانش افتاده، اسراف‌کار شده. اسراف حرام است، نگاه می‌کنی، می‌بینی این باطل و حرام، با این حق در وجود او جمع است. از یک طرف مؤمن است و از یک طرف فسق دارد، یک مشکل دارد. ترکیب و امتزاج حق و باطل در وجود خیلی افراد هست؛ مثلاً فرد اهل روضه و هیئت است، ببخشید اهل چشمچرانی هم است!

 

سقوط تدریجی؛ نتیجه امتزاج حق و باطل

امتزاج حق و باطل در وجود انسان، ایمان‌های مشکوک به ظلم، این ترکیبات سمّی [به قول امروزی‌ها]، نوعی نفاق در وجود انسان تولید می‌کند که کم‌کم آثار آن معنویات و ایمانی را که در وجود انسان بود، آنقدر آرام­آرام از بین می‌برد که انسان در دامن انکار و تکذیب آیات الهی و ایمان قبلی خودش می‌افتد و بعد یک‌دفعه می‌بینی زندگی‌اش عوض شد، شکلش هم عوض شد و بعد به سمت دیگری می‌رود و کفرش خارج می‌شود. کفری در باطنش بوده‌ که آن را مدیریت نکرده. باطل‌هایی در وجودش بوده که بی‌خیال آنها شده بوده و با آنها ساخته بوده. این باطل‌های درون را با آن حق‌هایی که به آن اعتقاد داشته با هم جمع کرده بود، یک مدت مدید که می‌گذرد چون حق و باطل با هم سازگار نیستند بالاخره یکی غلبه می‌کند. مراقبت نمی‌کند آن‌وقت صدای آن در چند سالگی درمی‌آید! بعد از یک عمر ظاهرالصلاح بودن، می‌بینی شلوارک پوشیده و رفته با یک خانم خواننده چت می‌کند! او برای این ترانه می‌خواند و قبلش هم واعظ بوده مثلاً! اگر آن باطل‌های درون‌مان را مدیریت نکنیم، به علاوه آن حق‌هایی که در درون‌مان هست، یک امتزاج خطرناک اتفاق می‌افتد و کار دست ما می‌دهد.

 

تفاوت مؤمن و منافق

مدل دیگر هم این است که فرد به نفاقش ادامه می‌دهد و نفاق عمیق‌تری پیدا می‌کند. روایت زیبایی داریم می‌فرماید: «اِذا تَمَّ نِفاقُ المَرء مَلَکَ دُموعُ عَینَیه»[3]. وقتی نفاق فرد کامل شود و عمیقاً کافر شود، اشک چشمش در اختیار خودش قرار می‌گیرد؛ یعنی فرد می‌تواند اختیاراً گریه کند، شما الآن نمی‌توانید به اختیار خودتان گریه کنید مگر اینکه هنرپیشه باشید. ولی اگر کسی نفاقش کامل باشد همین الآن می‌تواند اشک بریزد. اختیار اشکش دست خودش است.

مؤمنِ عاشقِ عارف هم همین‌طور است، فقط فرقش این است که دست خودش نیست، اگر بگویی «السّلام علیکَ یا أباعبدالله» بی‌اختیار اشک می‌ریزد اما یک منافق وقتی بگویی «السّلام علیکَ یا أباعبدالله» می‌تواند با اختیار و اراده اشک بریزد. اگر انسان این امتزاح حق و باطل را در درون خودش مدیریت نکند به وضعیت خطرناکی می‌رسد.

 

نقش امتزاج حق و باطل در تسلط دشمنان/ چه موقع زبان دشمنان دراز می­شود؟

امیرالمومنین(علیه‌السلام) می­فرمایند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ»[4]؛ اگر باطل از مزج و ترکیب حق خالص می‌شد، یعنی می­شد حق را از باطل جدا کنی کسی شک نمی‌کرد، «وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ» و حق اگر با این پوشش‌های باطلی که پیدا کرده از آن جدا می­شد «انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ» زبان دشمنان کوتاه می­شد. اینکه می­گویند این از شماها و این هم از آنها و... برای این حق و باطلی است که مخلوط شده. من طلبه روحانی یک دفعه حرکتی انجام می­دهم که این حرکت برای دیگران باورپذیر نیست! می‌گویند تو نماد حقی این باطل چه بود!

چه موقع زبان دشمنان دراز می­شود؟ وقتی ما سر حق نمی­ایستیم. ما جمهوری اسلامی ایرانیم، ما با مقاومتیم، ما با مستکبرین مبارزه می‌کنیم، بعد یک عده مسئول در جمهوری اسلامی پیدا می‌شوند که این استکبار­ستیزی را زیر پا می‌گذارند، باعث میشوند دشمن زبانش دراز ‌شود. در حالی که وقتی محکم می­ایستی و استکبارستیزی می‌کنی دشمن زبانش کوتاه می­شود و عقب‌نشینی می‌کند. اینها سخنان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است.

 بعد می‌فرمایند: «وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی». پاره‌ای از حق و پاره‌ای از باطل را برمی‌دارد و با هم ممزوجشان می‌کند، در چنین شرایطی شیطان بر دوستانش مسلط می‌شود و کسانی نجات پیدا می‌کنند که خداوند متعال به آنها رحم کند. مؤمنِ ضعیفی که ترکیبات حق و باطلش زیاد است باید مراقبت کند و برای خالص‌سازی خودش تلاش کند. اگر این کار را انجام ندهد، معلوم نیست عاقبتش چه شود! مگر آنکه خداوند متعال به او رحم کند و نجاتش دهد.

 

جدا شدن حق از باطل با سنت ابتلا و امتحان

اگر چنین شرایطی پیش آمد و این دوگانه‌هایی که گفتیم؛ حق و باطل در وجود ما و در جامعه مخلوط شد، چه‌ باید کرد؟ یک نفر که ظاهرش سالم و درونش مریض است و بیماری دارد، هیچ‌کس هم نمی‌فهمد او بیمار است اما یک بیماری مسری خطرناک دارد. خودش می‌فهمد، هرجا می‌رود چندوقت بعدش دیگران را درگیر کرده‌، این آدم را چطور می‌توان کنترل و مسئله‌اش را حل کرد؟ می‌گویند برود تست دهد. چون ظاهرش که معلوم نمی‌شود، باید آزمایش دهد تا معلوم شود. او را می‌برند آزمایش و چکاپ کلی تا وضعیتش مشخص شود. آزمایش می‌دهد و معلوم می‌شود بیمار است و باید دارو مصرف کند، قرنطینه شود و ...تا زمانی که آزمایش نشود این بیماری برای دیگران و گاهی حتی برای خودش هم معلوم نمی‌شود! درست است؟ خداوند متعال دقیقاً در عالم همین‌ کار را کرده ‌است، می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»[5]؛ مردم فکر کرده‌اند که همین‌که بگویند ما مؤمنیم، خدا آنها را رها می‌کند و آنها را امتحان و آزمایش نمی‌کند؟ همین‌ که ظاهرمان خوب است و بچه مثبتی هستیم کافی است؟ هنوز باطن­مان مشخص نشده، همه باید امتحان دهند، همه را خداوند پای میز امتحان می‌کشد. خداوند متعال سنت‌هایی دارد؛ سنت‌های مبین، رسوا‌کننده و جدا‌کننده است. یکی همین سنت ابتلا‌ و امتحان است.

 

چگونه خودمان را بشناسیم؟

 امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه درباره اتفاقی که در درون جامعه ایمانی خواهد ‌افتاد، حرف بسیار سنگینی زدند، فرمودند: «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ»[6]؛ شما گرفتار بلا خواهید‌ شد، آنهم چه بلایی! شما غربال خواهید‌ شد، آنهم چه غربالی! دیگ آش را دیدهاید، وقتی آتشش گُر می‌گیرد و شروع به جوشیدن می‌کند هر چه محتویات پایین است به سمت بالا می‌آید و هرچه بالاست به سمت پایین می‌رود؟ می‌فرماید اینطور آزمایش می‌شوید، خداوند متعال دین‌تان را در آخر‌الزمان زیر دیگ آتش ابتلائات، گرفتاری‌ها و آزمایش‌ها می‌گذارد، ایمان‌ها شروع به جوشیدن می‌کند. سختی‌ها، گرفتاری‌ها و مشکلات زیاد می‌شود تا معلوم شود چه کسی خالص است. این امتحانات برای منافقین که خودشان را بین مؤمنین مخفی کردند، رسوا‌کننده است. این ابتلائات و امتحانات برای مشخص‌ شدن مراتب ایمانی ما و مراتب نفاق اخلاقی در وجود ما تعیین‌کننده است، خودمان را بشناسیم.

 

امتحانات آخرالزمان عمدتاً برای رسوایی منافقین است

چرا خداوند متعال سخت می‌گیرد؟ برای اینکه اگر این ابتلائات انقاق نیفتد، جامعه از درون فاسد می‌شود. جامعه‌ای که پر از مفسد و فسادهای پنهان است از درون متلاشی می‌شود، اسلامش منهدم می‌شود. امتزاج حق و باطل سبب نابودی جریان حق می‌شود، برای ‌اینکه این اتفاق نیفتد، خداوند متعال امتحان می‌گیرد، مشخص می­شود همه چه‌کاره‌اند و چه‌ می‌شود. امتحانات آخر‌الزمان عمدتاً برای رسوا‌کردن منافقین است.

 

سنت‌های رسواکننده!

اینجا چندتا سنت رسوا‌کننده هست؛ سنت ابتلا و امتحان و تمحیص (خالص‌سازی). خداوند متعال می‌فرماید: «وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ»[7]؛ برای‌اینکه خداوند متعال مؤمنین را خالص‌ کند، ایمان مؤمنین را از ناخالصی‌ها خالص کند و کافران را به‌تدریج نابود ‌کند و منافقین یعنی کسانی‌که کفر ‌باطنی دارند را رسوا کند، آزمایشات گوناگونی در جامعه می‌گیرد. هنوز خیلی‌ها نفاق‌شان معلوم نیست، آرام‌آرام باید بفهمیم. البته اگر مردم اهل معرفت و بصیرت باشند، همه اینها را زودتر می‌فهمند و خیلی از بلاها و امتحانات از سرشان دفع می‌شود، ولی خدا سنتش این است که آرام‌آرام با ابتلا و آزمایش به مردم می‌فهماند که چه کسانی راست و چه کسانی دروغ می‌گویند، چه کسانی منافق و چه کسانی مؤمن و انقلابی‌اند‌. اگر زودتر فهمیدید، این راه را زود طی می‌کنید و اگر نه، باید یکییکی امتحان کنید؛ بشکنید تا ببینید پوچ است یا نه.

خودمان هم اگر باب معرفتی باز کنیم و خودشناسی و بررسی کنیم، زود راه‌مان را طی می‌کنیم، و الا برای خودمان آزمایشات فراوانی فراهم می‌کنیم و به مرور زمان خدای متعال دست‌مان را برای خودمان رو‌ می‌کند که در مورد خودمان اشتباه فکر می‌کردیم و در واقع ضعیف‌تریم. پس زودتر خودمان را بررسی و آزمایش کنیم، از استادی کمک بگیریم و کار خودمان را راه بیندازیم و اجازه ندهیم کار به ابتلائات سنگین برسد.

 

حوادث زمان ما برای تطهیر و تمحیص جامعه اسلامی است

بعد می‌فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»[8]؛ آیا فکر می‌کنید چون ایمان آوردید، چون یاحسین(علیه‌السلام) می‌گویید و با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) هستید، قرار است همه‌جا پیروز شوید و مستقیم به بهشت بروید؟ خدا قرار است صابرین و مجاهدین شما را امتحان کند، باید از امتحان سربلند بیرون بیایند. «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ...»[9]؛ خداوند می‌خواهد خبیث و طیب را جدا‌ کند.

 پس در دورانی که ما زندگی می‌کنیم حوادث برای تطهیر و تمحیص جامعه اسلامی و مؤمنین است تا صف‌های حق و باطل کاملاً از هم جدا شود و منجی آخر با جریان‌های خالص ‌و ناب مواجه شود و به سرنوشتی که ائمه گذشته مبتلا شدند، مبتلا نشود. از این رو خالص‌سازی و سنت تمحیص در دوران آخرالزمان مدام اتفاق می‌افتد. اگر مراقب نباشید ممکن است در امتحان بعدی شما هم به ولایت، انقلاب، شهدا و حقانیت چیزی که قبلاً به آن معتقد بودید شک کنید. علما، نظامیان، مداحان و نخبه‌ها امتحان می‌شوند، در هر دوره‌ امتحانات سختی پیش می‌آید تا عده‌ای وضعیت‌شان روشن ‌شود؛ باید مراقب این امتحانات بود.

 

ضرورت اتحاد مؤمنین، قول لین و سدید داشتن

به ما دستور دادند که اتحاد داشته باشید؛ شیعه و سنّی و آحاد جامعه ایمانی باید با هم وحدت داشته باشند، حاج قاسم(رحمت‌الله‌علیه) فرمود: «همان دختر کم‌حجاب، دختر من است». مراقب فلان جوان بی‌نماز هم باشید، دستش را بگیرید. همه با هم رحماء باشید، به شیوه‌ شهید بهشتی(رحمت‌الله‌علیه) جاذبه در حد اعلی و دافعه در حد ضرورت داشته باشید، جامعه را خط‌کشی نکنید، تفرقه نیاندازید، آدم‌ها را زود به‌خاطر خطاهایشان حذف نکنید‌، به کسی‌ که سال‌های سال انقلابی بوده ولی خطاهایی داشته، ضد انقلاب‌ نگویید. مگر ما چند نفریم که مدام سعی در حذف کردن یکدیگر داریم؟ وحدت داشته باشید. شب‌های قبل هم گفتیم که با قول سدید، قول لین و محبت با یکدیگر سخن بگویید.

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ...»[10]؛ «...کونوا إخوَةً بَرَرَةً»[11]، «إِنَّمَا ٱلمُؤمِنُونَ إِخوَة...»[12]؛ گفتیم جامعه برادرانه بسازید و با هم مؤمنانه رفتار و یکدیگر را اصلاح کنید. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً...»[13]؛ همه با سِلم با هم رفتار کنید. از طرفی در جامعه نفاق وجود دارد و از جهت دیگر، خداوند سنت تمحیص دارد، خودش خالص‌سازی می‌کند و صف مؤمنین و منافقین را جدا و در مؤمنین مراتب مختلف ایمانی را بروز می‌دهد.

 

اتحاد یا خالص‌سازی

حال سؤال پیش می‌آید که ما اتحاد کنیم یا خالص‌سازی؟ عده‌ای می‌گویند: اگر یک جمع خوب، مثلا پنجاه نفر آدم درست و حسابی پیدا کنید، گوشه‌ای هیئت بگیرید و گریه کنید بهتر از آن است که چندهزار نفر جمع کنید که پر از گناهکار، خطاکار، آلوده و حرام‌خوار باشد و دور هم جمع شوید و یا حسین(علیه‌السلام) بگویید. ضرب‌المثلش را هم درست کردیم؛ یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است. یا اصلاً امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود: «لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةَ مِنْکُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُمْ»[14]؛ حضرت قسم خورده؛ و الله، منِ علی می‌خواستم با معاویه فقط وارد یک معامله شوم؛ کاش مثل صراف‌ها که درهم و دینار می‌دهند و می‌گیرند، معاویه با من معامله‌ای می‌کرد. چه معامله‌ای؟ ده تا از شما را از من می‌گرفت و یکی از یاران خودش را به من می‌داد. «الله اکبر»! یک انسان باکیفیت و پای کاری که حرف می‌زند و پای حرفش می‌ایستد، بهتر از ده آدمی ا‌ست که هرطور با آنها می‌سازی راه نمی‌آیند، زیر حرف‌شان می‌زنند و تعهدی ندارند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) حاضر است ده تا از نمازخوان‌هایِ مدعی طرفدار امیرالمؤمنینِ (حضرت به یاران خویش می‌گویند) صحابه‌ پیامبر را بدهد و یکی از یاران معاویه را بگیرد؛ چون آنها سر باطل‌شان محکم ایستاده‌اند و طرفداران حضرت سر حق‌شان متفرق‌اند.

یک نظر این است که سراغ آدم‌های ناب بروید و خالص‌سازی کنید، بقیه را هم رها کنید. اصلاً گاهی بعضی آدم‌ها مانع‌اند، ظلمت می‌آورند و مشکل ایجاد می‌کنند، رهایشان کنید، مثلاً در انتخابات دنبال اصلح می‌روید؛ اصلح یعنی بهترین که می‌خواهید آن را پیدا کنید. باید در بقیه کارها هم به دنبال افضل، اصلح و اعلم باشید و بهترین‌ها، خالص‌ترین‌ها و ناب‌ترین‌ها را پیدا کنید. این یک نگاه دیگر است.

حال چه کنیم؟ خالص‌سازی کنیم یا دنبال اتحاد و وحدت باشیم؟ اگر هم با هر طیف فکری و ایمانی دست به دست هم بدهیم کار به سرعت پیش نمی‌رود ولی چاره چیست؟

این سؤال، جواب نیمه‌مفصلی دارد؛ خدای متعال به پیغمبرش فرمود: «فَاستَقِم کَما أُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَکَ...»[15]؛ ای رسول ما! پای حق استقامت کن و به یارانت هم بگو استقامت کنند. پیامبر(صلی‌الله‌علیهوآله) فرمودند: این آیه مرا را پیر کرد، چون خودم استقامت می‌کنم ولی یارانم استقامت نمی‌کنند، ایمان‌شان بالا و پایین دارد؛ این‌ جماعت، همان‌هایی هستند که در گردنه کوه احد گفتم بدون اجازه من تنگه را ترک نکنید، ولی با دیدن غنایم فریب خوردند و جنگ برده را باختیم. خداوند از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خواسته تا با اینها صبر کند و بسازد؛ چراکه مقدر است با همین امت، کار جلو برود.

 

نظر مقام معظم رهبری(حفظه‌الله) در مورد وحدت و خلوص

بنده بیان مقام معظم رهبری(حفظه‌الله) را نیز برای جواب سؤال بخوانم، ایشان فرمودند: «سؤال دیگر این است که بعضی‌ می‌گویند وحدت، بعضی‌ می‌گویند خلوص؛ شما چه می‌گویید؟ من می‌گویم هردو. خلوص که شما مطرح می‌کنید که ما بایست از فرصت استفاده کنیم و حالا که غربال شد، یک عده‌ای را که ناخالصی دارند از دائره خارج کنیم. این چیزی نیست که با دعوا و کشمکش و گریبان این و آن را گرفتن و با حرکت تند و فشارآلود به وجود بیاید.» با برخورد تند و بیرون کردن آدم‌های ضعیف‌الایمان کار درست نمی‌شود. خود فرآیند خالص‌سازی به این سادگی نیست که بخواهیم همه را از هم جدا کنیم، ما مأمور به انجام این هم نیستیم. ایشان می‌فرمایند: خدا چنین مأموریتی به ما نداده که اینطور خالص‌سازی کنیم و همه را جدا کنیم؛ مثل مدرسه‌ها که تیزهوشان و بقیه مدارس را جدا کرده‌اند، همه جامعه صف‌بندی‌ و دسته‌بندی‌ شده، که در جامعه طبقه ایجاد کرده و اسلام هم با آن موافق نیست. در صدر اسلام عده‌ای با پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند؛ سلمان، اباذر، أبی‌ابن‌کعب، عمار و... اینها در درجه اول و خالص‌ترین‌ها بودند. عده‌ای دیگر سطح پایین‌تری داشتند، حتی گاهی ‌پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به بعضی از آنها تشر می‌زد. عده‌ای از آنها زن و فرزندشان را رها کرده و به کوهی رفته بودند و عبادت می‌کردند. همسران‌شان نزد حضرت آمدند و گلایه کردند که اینها ما را رها کردند و پی عبادت رفته‌اند. رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به قدری نارحت شدند که صورت‌شان سرخ شد و رگ گردن‌شان بیرون زد و وقتی راه می‌رفتند، عبایشان روی زمین کشیده می‌شد. در همین حال سراغ آنها رفتند و فرمودند: «من که پیامبر شما هستم اینگونه رفتار میکنم که شما اینطور هستید؟» پس همه جور آدمی نزد ایشان بود.

 

باید دائره خالصین را توسعه بدهیم، نه اینکه ناخالص‌ها را بیرون کنیم

اگر فرض کنیم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در همان جامعه چند هزار نفره که کار خالص‌سازی خیلی آسان‌تر از یک جامعه هشتاد میلیونی کشور ما بود می‌خواست خالص‌ساز‌ی کند، چه کار می‌کرد؟ چه برایش می‌ماند؟ آن کس که گناهی کرده باید می‌رفت، آن کس که تشر‌ی شنیده باید می‌رفت، آن کس که در وقتی که نباید از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اجازه مرخصی بگیرد، اجازه گرفته باید می‌رفت، آن کس که زکاتش را مقداری دیر داده باید می‌رفت، خب کسی نمی‌ماند.

داریم شاخص می‌دهیم، داریم سنت‌ها را می‌گوییم. امروز هم همین‌طور است. اینگونه نیست که شما افراد ضعیف‌الایمان را از دائره خارج کنید به بهانه اینکه می‌خواهیم خالص کنیم. نه! جواب این است: شما هر چه می‌توانید دائره خُلَصین را توسعه دهید. خالص‌ها را زیاد کنید نه اینکه نا‌خالص‌ها را بیرون بریزید، کار‌ی کنید که افراد خالصی که می‌توانند جامعه شما را خالص کنند در جامعه بیشتر شوند این خوب است. از خود‌تان هم شروع کنید، اطرافیان، خانواده‌، دوستان و تشکل خود‌تان، بیرون از تشکل خود‌تان، هر چه می‌توانید در حوزه نفوذ تشکل خود برای بالا آوردن میزان خلوص‌ها‌ی فردی و جمعی تلاش کنید، که نتیجه آن خلوص روز‌افرزون جامعه شما خواهد شد. راه خالص کردن این است که برو‌ید همه را خالص کنید.

 

وحدت و خلوص با هم قابل جمع است

وحدت هم که گفتیم منظور اتحاد بر مبنا‌ی اصول است. بنابر‌این وحدت با کیست؟ با آن کسی که این اصول را قبول دارد، در جامعه ما، مؤمنین زیادند، اصول چیست؟ اصول این است که دین، خدا و پیغمبر و ائمه(علیهم‌السلام) را قبول داری؟ بله قبول دارم پس چرا حجابت این‌گونه است؟ ضعف ایمان، پس چرا دروغ می‌گویی؟ ضعف ایمان است، پس چرا آنگونه‌ای؟ ضعف ایمان است. اصول را قبول دارد؟ بله، خب او را بیاور در دائره آنهایی که می‌خواهی خالص کنی، روی آن‌ها کار کن.

یکی می‌گوید من اصلاً قبول ندارم، من اصلاً انقلاب، شهدا و رهبر‌ی را قبول ندارم، من اصلاً شما را قبول ندارم، خب او را کنار بگذارید، با او وحدت نداریم. ولی آن کسی که اصول را قبول دارد، به همان اندازه‌ای که اصول را قبول دارد، ما با هم مرتبط و متصلیم. این هم نکته عجیبی است؛ طرف کامل قبول ندارد ببین چقدر قبول دارد همان اندازه با او ارتباط بگیر این، ولایت بین مؤمنین می‌شود. آن کسی که اصول را قبول ندارد یعنی نشان می‌دهد که اصول را قبول ندارد یا تسریح می‌کند که اصول را قبول ندارد قهراً از این دائره خارج است. بنابر‌این با این تفصیل و توضیحی که عرض شد هم طرفدار وحدت و هم طر‌فدار خلوص هستیم.

 

مدل منفی و مثبت خالص‌سازی

شما اگر به مسجد و هیئت می‌آیید ولی آدم با خود‌تان نمی‌آورید، چند سال گذشته ولی کسی را از اطرافیانتان خالص نکرده‌ا‌ید شما به مدل منفی خالص‌سازی معتقدید. مؤمنین این‌طورند که همه آنها بالا می‌آیند، کار را اساسی جمع می‌کنند. مدام به جمع خو‌د‌شان اضافه می‌کنند. یکی از اساتید می‌فرمود: یک معتاد آخر سال ده نفر را معتاد کرده ولی ما آخر سال چند نفر را هیئتی و امام حسینی کردیم، چند نفر را با دین آشتی دادیم؟ خدا‌وکیلی، آیا وظیفه نداریم؟! شما اگر کسی را به سمت توحید هدایت نکنید و خالص‌سازی را شروع نکنید، خو‌دتان هم خالص نمی‌شو‌ید، چون باید روی خود‌تان پا بگذارید برای اینکه بعضی از کار‌ها را انجام بدهید. این هم یکی از آن تکالیف ماست. یکی از دو‌گانه‌ها‌یی که خیلی‌ها در آن متوقف‌اند. با توجه به بیان نورانی حضرت آقا(حفظه‌الله) و استدلال‌ها‌یی که عرض شد وظیفه ما هم خالص‌سازی ‌است، هم وحدت؛ یعنی باید شما اصرار کنید این را درستش کنید منتهی بر معیار ظلم و عدل؛ ظلم نباید باشد حالا یکوقت می‌خواهید ولی هنر آن را ندارید، زور آن را ندار‌ید، خراب می‌کنید این هم یک حرفی است .یک‌وقت اصلاً نباید بخواهید شما اشتباه کردید رفتید فلانی را هدایت کنید. اینها همه‌اش راه حل دارد.

 

امام حسین(علیه‌السلام) خیلی از انسان‌ها را اوج داده است

ان‌شا‌ءلله ابا‌عبد‌الله‌الحسین(علیه‌السلام) همه ما را دست‌گیر‌ی کنند و ما را از این امتزاج حق و باطل در دورن‌مان نجات دهند، کمک‌مان کنند. امام حسین(علیه‌السلام) کشتی نجات‌اند اگر امام حسین(علیه‌السلام) به ما رحم نکنند ما با این همه حق و باطلی که در وجود‌مان ممزوج شده و خود‌مان هم از خیلی از جا‌ها‌ی آن خبر نداریم چه کنیم؟ امام حسین(علیه‌السلام) دست ما را بگیرند هدایت کنند. امام حسین(علیه‌السلام) خیلی‌ها را خالص کرده؛ در کربلا هم همین کار را کرد یک «هل من ناصر ینصرنی» گفت، باعث شد آنها‌یی که ته وجود‌شان خلوص بود نا‌خالصی‌ها‌یشان ریخت به طرف امام حسین(علیه‌السلام) آمدند. امام حسین(علیه‌السلام) ما را پا‌ی کار آورده، خیلی از بی‌نماز‌ها را نماز‌خوان کرده، خیلی از بی‌دین‌ها را امام حسین(علیه‌السلام) با دین کرده، خیلی آدم‌ها را اوج داده، نه فقط بی‌دین‌ها را با دین کرده باشد. علامه طبا‌طبایی(رحمت‌الله‌علیه) می‌فرمایند که هیچ عارفی به هیچ مرتبه‌ای از معرفت و عرفان نرسید مگر به وجود مبارک امام حسین(علیه‌السلام) یا در حرم امام حسین(علیه‌السلام) به او دادند. حالا اینجا هم مجالس امام حسین(علیه‌السلام) حرم ایشان است.

 

اکسیر خالص‌سازی، روضه حضرت علی اصغر(علیه‌السلام)

یکی از روضه‌هایی که به شدت خالص می‌کند، روضه علی اصغر امام حسین(علیه‌السلام) است. این روضه دیگر غیرمسلمان‌ها را هم خالص می‌کند. این روضه سنگ‌دل‌ها را هم خالص می‌کند. همه‌مان فدا‌ی امام حسین(علیه‌السلام) بشویم.

 

دومین آرزوی شهید برونسی(رحمت‌الله‌علیه)

شهدا را یاد کنیم؛ شهید حاج عبد‌الحسین برونسی(رحمت‌الله‌علیه) فرمانده تیپ بود، می‌گفت: من آرزو‌ی اولم شهادت است، یک آرزو‌ی دیگر هم دارم. چه آرزویی؟ غیر از شهادت آرزو دارم تیر به گلویم بخورد. همه تعجب کردند این دیگر چه آرزویی است! گفت: آخر آن روضه‌ای که در کربلا من را دیوانه کرده، روضه علی اصغر(علیه السلام) است که تیر به گلویش زدند، چون می‌دانید که مثلاً ابا‌الفضل‌العباس(علیه‌السلام) را بخواهند بکشند معلوم است باید بر سرش عمود بزنند که او را بکشند، اباعبدالله(علیه‌السلام) را بخواهند بکشند حتما باید تیرباران کنند، حتی علی‌اکبر(علیه‌السلام) را باید ارباً اربا کنند. آدم جنگی است به تماشا نمی‌ایستد، اما شش ماهه را فقط آب ندهند می‌میرد، تیر نمی‌خواست. این است که آدم را می سوزاند.

 

شش ماهه‌های تاریخ‌ساز

به یوسف تهمت زدند که خیانت کرده، هیچ کس را نداشت، تنها بود، هیچ شاهدی جز خدا نداشت. یک بچه شش ماهه در بغل یک کنیز زبان باز کرد، گفت: یوسف مقصر نیست، زلیخا مقصر است، دهان همه بسته شد. یک شش ماهه آبروی حجت خدا را حفظ کرد، از مظلومیت نجاتش داد.

یک بچه شش ماهه دیگر در بغل مادر بود وسط بیابان لم یزرع که آب نیست بچه دارد تلظی می‌کند رنگش کبود می‌شود آب نیست. مادر است دید طرفی آب هست رفت دید سراب است. برگشت طرف دیگر آب دید، دوید سراب بود، هفت مرتبه رفت و آمد، سعی صفا و مروه شد. آخرین باری که برگشت دید بچه‌اش پا روی زمین کشیده چشمه آب جاری شده، زمزم پدیدار شد. هنوز هم هست. خدا با یک شش ماهه و مادرش مناسک حج درست کرد، گفت: همه حاجی‌های عالم باید به‌خاطر این مادر و بچه بدوید.

یک شش ماهه دیگر هم در کربلا بود. مادرش، او را بغل گرفت، بچه آب می‌خواست از این خیمه به آن خیمه، این طرف به آن طرف، آب نیست. بچه دیگر رمقش رفته و نمی‌تواند تقلا کند. روضه تلظی را همه بلدید، من دیگر نمی‌خوانم. ماهی بیرون از آب، دهانش را باز و بسته می‌کند. این مادر می‌داند بچه در این حال اگر آب بخورد هم دیگر کارش تمام است. می‌دوید این‌طرف در خیمه مشک‌ها، دیگر آب‌آوری هم که نیست! در کربلا دو نفر متحیر شدند، هر دو هم سراب بود، یکی عباس(علیه‌السلام) بود که رفت آب بیاورد دست‌هایش را بریدند. یکی هم امام حسین(علیه‌السلام) بود که رفت آب بگیرد ولی کاری کردند که ماند به خیمه برود یا پشت خیمه...

 

احکام صید و ذباحه

در احکام صید و ذباحه در فقه ما دستوراتی دارد که اگر می‌خواهید قربانی را ذبح یا حیوانی را شکار کنید، محاصره‌اش نکنید. اگر می‌توانید از همان جایی که هستید بزنید یعنی اگر راه فرار است بگذارید فرار کند، آن را گیر نیندازید. بمیرم ارباب ما را محاصره کردند.

حکم دیگری دارد که هیچ‌وقت بچه حیوان را جلوی مادرش ذبح نکنید، بچه‌شتری را جلوی مادرش ذبح کردند، آن شتر از دنیا رفت، جگرش را برای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آوردند دیدند که سوراخ‌سوراخ شده، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند که جلوی این شتر بچه‌اش را ذبح کردند. حیوان این‌طور می‌شود.

سومین دستور این است، اگر خواستید قربانی را ذبح کنید حتما به او آب بدهید بعد ذبح کنید. حتماً چیزی است که فرمودند آب بدهید، لابد زجرش کمتر می‌شود. یک دستور دیگر هم دادند، فرمودند اگر خواستید قربانی را ذبح کنید به گلوی قربانی نگاه کنید، وسیله ذبحی که استفاده می‌کنید اندازه گلویش باشد. چطور این شش ماهه را کشتند؟!

تیری که استخوان علمدار را شکست     آن تیر را به حنجر این پسر زدند


[1]. فرازی از زیارت آل­یاسین.

[2]. غررالحکم، ح 1288 و 1289.

[3]. نهج­البلاغه، خطبه 185.

[4]. نهج­البلاغه، خطبه 50.

[5]. سوره عنکبوت، آیه 2.

[6]. نهج­البلاغه، خطبه 16.

[7]. سوره آل­عمران، آیه 141.

[8]. سوره بقره، آیه 214.

[9]. سوره انفال، آیه 37.

[10]. سوره توبه، آیه 71.

[11]. الکافی، 2/175/1.

[12] . سوره حجرات، آیه 10.

[13]. سوره بقره، آیه 208.

[14]. نهج‌البلاغه، خطبه 97.

.[15] سوره هود، آیه 112.