مرگ را غافل‌گیر کنید

مرگ را غافل‌گیر کنید


مرگ را غافل‌گیر کنید

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: موت اختیاری نوعی از مرگ است که اختیاراً انسان روح خودش را از بدنش جدا می‌کند // عبد خدا وقتی به درجه سرمستی و شوق به خدا برسد، خودش با اختیار خودش می‌میرد // اگر اجل معیّن نبود، عاشقان پروردگار یک لحظه در این دنیا نمی‌ماندند // چهار مرحله از موت باید در درون انسان محقق شود تا ... // امیال انسان یک جلوه از تنوع‌‌طلبی است. باید امیال را مدیریت و کنترل کند تا به یک‌رنگی و انقطاع الی الله برسد // قبل از اینکه مرگ شما فرابرسد و شما را به قبر ببرند بمیرید، قبل از اینکه غافل‌گیر شوید و مرگ گریبان شما را بگیرد، شما مرگ را غافل‌گیر کنید و به آن عالم سر بزنید // اجازه ندهید آزار و اذیت‌ دیگران نفس شما را به واکنش وادار کند // گاهی باید سختی‌های زندگی را تحمل کنید؛ تحمل کردن زن، شوهر، بچه‌ها، اخلاق بد اطرافیان و... اینکه سریع واکنش نشان می‌دهید، به خیال خودتان زبان گویا ‌دارید و با زبان خود همه را آزار می‌دهید، اینکه به خیال خودتان همه را سرجای خود می‌نشانید، این انسان را گرفتار می‌کند

 

شناسنامه

عنوان مراسم: بفرمایید میهمانی خدا

موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 9

تاریخ: چهارشنبه 1 فروردین ماه ۱۴۰۲، نهمین شب از مراسم ماه مبارک رمضان

مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیه‌السلام)

 

موت اختیاری ویژه انسان است

بحث ما در رابطه با چیستی مرگ بود و در مورد اجل‌ها صحبت کردیم؛ اجل معلق و اجل حتمی. این جلسه به یک مبحث مرتبط دیگر به این موضوع به نام موت اختیاری می‌پردازیم که نوع دیگری از موت است.

همه می‌دانید که مرگ برای همه‌ موجودات عالم است و همه پدیده‌های عالم یک روز از دنیا خواهند رفت. خدای متعال می‌فرماید: «مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّی...»[1]؛ ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را بین آنهاست جز به حق و جز در وقت معیّن نیافریده‌ایم. اینها همه دارای یک مرگ و اجل هستند، روزی از بین خواهند رفت. پس مرگ و اجل فقط مختصّ انسان نیست. این اجل معلق و حتمی هم که عرض شد فقط مختص انسان نیست، برای همه پدیده‌هاست. اما این موت اختیاری مختص انسان است.

 

موت اختیاری چیست؟

موت اختیاری نه با اجل معلّق و نه با اجل مسمّی نسبتی ندارد و نوع دیگری از مرگ است که اختیاراً انسان روح خودش را از بدنش خلع و جدا می‌کند؛ یعنی توانایی این را پیدا می‌کند که روح خودش را از بدنش جدا کند و بعد روح خودش را به بدن خودش برگرداند، به این موت اختیاری می‌گویند.

 

انسان چگونه قادر به موت اختیاری می‌شود؟

موت اختیاری با قلع و قمع هواهای نفسانی و اعراض از لذات جسمانی و مشتاقیات و امیال نفسانی، محقق می‌شود. این موضوع جذابی است که انسان چنین قدرتی را می‌تواند از طرف خدای متعال پیدا کند که خودش به موت اختیاری برسد و روح خودش را از بدن خودش جدا کند. بر اثر بندگی خدا و تزکیه نفس به مقامی می‌رسد که هر وقت اراده کند می‌تواند روح خودش را از بدنش مفارقت دهد و بعد برگرداند.

اینکه چه زمانی شخص سالک الی الله از این موت اختیاری استفاده می‌کند، بحث‌های مفصلی است و ما الآن نمی‌خواهیم خیلی هم به این مباحث بپردازیم. ولی اجمالاً وقتی حالت اشتیاق و شوق وصال در انسان تزکیه شده، عبد صالح خدا و کسی که مراتب را طی کرده، به وجود می‌آید، یک حالت سرمستی، شوق و شور وصال در وجود او اتفاق میفتد که این حالت معنوی قابل توصیف نیست، در این حالت روح از بدن جدا می‌شود و به پرواز در می‌آید و بعد هم با اراده این شخص دوباره روح به بدن برمی‌گردد.

البته علت این موت اختیاری استفاده‌های زمینی و نفسانی نیست، یعنی فکر نکنید کسی که به این مقامات رسیده به‌خاطر مسئله کوچکی روح خودش را جدا می‌کند، مثلاً برای اینکه به مسئله‌ای برسد یا چیزی را بفهمد یا روحش در صحنه‌ای به طیران در بیاید. خیر، با حساب و کتاب، قاعده، اخلاص و تقوا و معنویت و بر اثر شوق به وصال خدای متعال حالاتی عارض می‌شود که شخص سالک به این وضعیت و شأنیت می‌رسد و روح خودش را از بدنش مفارقت می‌دهد.

 

شوق پرواز

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «...وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَیْهِمْ...»[2]؛ اهل تقوا کسانی هستند که اگر آن اجل‌هایی که خدا برای آنها نوشته (اجل‌های محتوم) نبود، «...لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ...»[3]؛ یک چشم برهم‌زدنی روح‌ در بدن‌شان قرار نمی‌گرفت. اینقدر مشتاق لقای خدای متعال‌اند که اگر امر الهی نبود که باید تا مدتی زنده بمانند، اگر اجازه دست خودشان بود که هر وقت خواستند کاملاً قالب تهی کنند و به ملاء اعلا بروند، یک چشم بر هم زدن، روح‌ در بدن‌شان باقی نمی‌ماند. «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ وَ خوْفاً مِنَ الْعِقَابِ»؛ از سر شوق لقای خدا و پاداش نیک و از سر خوفی که از عقاب خدای متعال داشتند، ارواح اینها باقی نمی‌ماند.

 وقتی شب عاشورا امام حسین(علیه‌السلام) جایگاه هر کدام از اصحاب را در بهشت نشان دادند، آنها برای به میدان رفتن از هم سبقت می‌گرفتند. شب عاشورا بعضی از اصحاب شوخی می‌کردند، می‌خندیدند. بعضی می‌گفتند: الآن چه وقت شوخی و شادی است؟! می‌گفتند اتفاقاً الآن وقت شادی است. «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ».

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) گاهی شب‌ها بیرون می‌رفتند، زیاد هم پیش می‌آمد که بر اثر شدت گریه از شوق لقای الهی و خوف الهی بی‌هوش می‌شدند. یکی از این شب‌ها یک نفر به حضرت برخورد کرد و دید حضرت بر زمین افتاده‌اند، رفت روی بدن حضرت دست گذاشت دید سرد شده، حضرت را تکان داد، دید اصلاً تکان نمی‌خورند، از دنیا رفته‌اند. دوان‌دوان آن موقع شب به منزل ایشان رفت و به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیهما) خبر داد که من دیدم امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از دنیا رفته‌اند. حضرت چه جوابی به این مرد بدهند که متوجه شود که علی(علیه‌السلام) هر شب می‌میرد، «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ»، روح علی از شوق لقای الهی به پرواز درمی‌آید، ساعاتی با این حال می‌ماند، واقعاً روح از بدنشان جدا و بدن‌ سرد می‌شود و دوباره روح ایشان برمی‌گردد چون علی(علیه‌السلام) هنوز باید باشد.

 

روایتی زیبا به نقل از حاج شیخ فقیه خراسانی یزدی

گاهی بروید مزار مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی(اعلی‌ الله مقامه) را زیارت کنید، بعضی بزرگان وقتی از قم به یزد میآیند، می‌روند مزار ایشان را در امامزاده جعفر(علیه‌السلام) یزد زیارت می‌کنند. چراکه به تعبیر بعضی از بزرگان، الآن دست‌شان از زمان حیاتشان بازتر است، حاجت می‌دهند و از مؤمنین رفع گرفتاری می‌کنند.

مرحوم آشیخ روایتی را نقل کردند که اهل بهشت دیگر در اوج نعمت‌اند؛ نعمت‌های مختلف و متنوع و لذت‌های لایُدرک و لایوصفی که اینها مستغرق در آن‌اند. در آن حالت غیرقابل وصف یک‌دفعه نوری می‌تابد؛ همه اهل بهشت، آنهایی که مشغول نعمت‌های الهی هستند، ناگهان از این نور بی‌هوش می‌شوند، این مدهوشی و بی‌هوشی اینقدر طول می‌کشد که حوریان به درگاه خدا شکایت می‌کنند که خدایا، برای اینها چه اتفاقی افتاده است؟

راوی از حضرت سؤال کرد که قضیه چیست که اینها اینگونه شدند؟ (این نعمت‌ها را ممکن است عده‌ای انکار کنند، فهم این نعمت‌ها در حد عقل قاصر ما انسان‌ها نیست، عقل ما بعضی از چیزها را نمی‌فهمد، با عنصر ایمان، انسان این چیزها را می‌تواند بپذیرد و بفهمد.) حضرت می‌فرمایند: آن نور ناشی از لبخندی بود که حضرت صدیقه طاهره(سلام‌الله‌علیها) به روی مبارک امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) زدند و آن نور تابید و چنان اهل بهشت همه نعمت‌ها را فراموش کردند که بی‌هوش شدند. نعمت‌های فوق معنوی که ارواح مؤمنین را از وجودشان مدهوشانه خارج می‌کند و در آن هوای ملکوتی پرواز می‌کنند، چیزهایی نیست که ما بتوانیم درک کنیم.

 

مراحل رسیدن به موت اختیاری/ شما مرگ را غافل‌گیر کنید

چگونه می‌توان به این مراتب رسید؟ کار هر کسی نیست، برای رسیدن به این مرحله (موت اختیاری)، چهار مرحله از موت باید در درون انسان محقق شود تا آن موت اختیاری اتفاق بیفتد.

نبی مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»[4]؛ قبل از اینکه مرگ شما فرابرسد و شما را به قبر ببرند، بمیرید (این جمله خیلی جای شرح و بحث دارد که در وقت جلسه نمی‌گنجد.) قبل از اینکه غافل‌گیر شوید و مرگ گریبان شما را بگیرد، شما مرگ را غافل‌گیر کنید و به آن عالم سر بزنید. این حرف خیلی معنا دارد.

 

اول موت‌الاحمر (مرگ سرخ)

اهل معنا و معرفت می‌گویند چهار موت باید اتفاق بیفتد تا موت اختیاری به دست بیاید: مرگ سرخ؛ درگیری با نفس اماره (جهاد با نفس) است. لشکریان با رسول مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از جنگ برمی‌گشتند، وقتی به شهر رسیدند و همه فاتحانه ساز و برگ جنگ را روی زمین گذاشتند و خواستند بروند که رسول مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای آنها سخنرانی کردند و فرمودند: «مَرْحَبا بقَومٍ قَضَوُا الجِهادَ الأصْغَرَ و بَقِیَ الجِهادُ الأکْبَرُ»؛ خوشامد می‌گویم به مردمانی که جهاد اصغر را گذراندند ولی جهاد اکبر همچنان بر عهده آنان باقی مانده است. «قیلَ: یا رسولَ اللّه، و ما الجِهادُ الأکْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ»[5]؛ عرض شد: ای رسول خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: جهاد با نفس. جهاد با خود سخت‌تر از جهاد با دشمن است، جهاد با دشمنی که نمی‌بینیم و او را دوست خودمان می‌پنداریم و در درون خودمان است، نفس ماست و از هر دشمنی، دشمن‌تر است. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسَکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[6]؛ دشمن‌ترین دشمنان شما، خودتان هستید. این نفس شماست که شما را توجیه می‌کند، سر شما را کلاه می‌گذارد و شما می‌پذیرید؛ این امیال و هوس‌های شماست، با وجود خاکی شما عجین است، با تمایلات و نیازهای شما یکی شده است. باید عالم و آگاه شوید، باید اهل پرهیز شوید تا بتوانید مرزهای آن را تشخیص دهید و از نفس اماره گول نخورید. این سخت است وگرنه دشمن روبرو که همه می‌فهمند چه کسی است و باید با او چه کرد!

گریبان دیگران را گرفتن که کاری ندارد، گریبان خودمان را نمی‌توانیم بگیریم! از سیم خاردارهای نفسمان باید بتوانیم عبور کنیم. این جهاد اکبر است. اینها رفته‌اند جنگیده‌اند، شهید داده‌اند، جانباز شده‌اند، دشمن را قلع و قمع کرده‌اند، برگشته و بعد از این حس فاتحانه‌ای که پیدا کرده‌اند، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به آنها می‌گویند این تازه یک جهاد کوچک بود، جهاد اصلی مانده است! جهاد اصلی این است که شما بعد از این جهاد، شروع می‌کنید به فخرفروشی، ریاکاری، منت گذاشتن و خراب کردن عبادت‌هایتان؛ این می‌شود هوای نفس! به راحتی شما را گول می‌زند و همه کارهایی که کرده‌اید را خراب می‌کند.

 

موت دوم: موت‌الابیض (مرگ سفید)

دومین موت که در درون انسان باید اتفاق بیفتد الموت‌الابیض (مرگ سفید) است. مرگ سفید چیست؟ می‌فرمایند: گرسنگی کشیدن و از اسارت شکم رها شدن است. این هم خیلی مهم است؛ چیز ساده‌ای نبینید. الان شکم ما تعیین می‌کند که چه بخوریم و چقدر بخوریم. اصلاً اینکه گاهی اینقدر می‌خوریم تا دل‌درد می‌گیریم و حالمان بد می‌شود، معلوم می‌شود که این عقل ما نیست که تصمیم می‌گیرد، بلکه شکم ما تصمیم می‌گیرد، مُشتهیات و امیال ما تصمیم می‌گیرد. اینکه انسان بر شکم خودش مسلط باشد و از اسارت شکم رها شود، چه چیزهایی بخورد و چه چیزهایی نخورد و بر اساس مبارزه با هوای نفس بخورد، نه بر اساس نفس‌چرانی. این مطالب را برای کسانی می‌گوییم که می‌خواهند به مقامات بالای معرفتی و معنوی برسند. مجاهد با نفس کامل بر خودش مسلط می‌شود.

 

سوار بر نفس

یکی از محافظین حضرت امام(رحمتاللهعلیه) خاطره‌ای از ملاقات شهید صدوقی با حضرت امام نقل می‌کند. یک روز شهید صدوقی یک ملاقات و جلسه صمیمیِ دو نفره با حضرت امام داشتند (حضرت امام علاقه شدیدی به شهید صدوقی داشتند) و با لبخند و صمیمیت داشتند با هم صحبت می‌کردند. تابستان بود و یک ظرف هندوانه قرمزی هم بود که امام داشتند از آن می‌خوردند. شهید صدوقی به امام می‌گویند اگر می‌شود از این هندوانه‌ای که خودتان می‌خورید به بنده هم بدهید. امام فرمودند هندوانه سهم شما در یخچال است، الان برایتان می‌آورم و رفتند آن را آوردند و خوردند و گفتند چه هندوانه خوشمزه‌ای! بعد که دوباره امام رفتند برای انجام کاری، شهید صدوقی می‌خواستند از هندوانه امام برای تبرک بخورند، برای همین کمی از آن را برمی‌دارند و می‌خورند، می‌بینند که خیلی شور است! وقتی امام می‌آیند از ایشان سؤال می‌کنند که این هندوانه خیلی شور است، چگونه آن را می‌خورید؟ خیلی اصرار می‌کنند که امام می‌گویند تا الان بر نفسم مسلط بودم تا اینکه امروز در تابستان این هندوانه خنک را برداشتم و خیلی هوس کردم تا آن را بخورم برای همین به آن نمک زدم و خوردم تا هم به حرف دلم گوش داده باشم و هم سوار بر نفسم شده باشم!

کسی که با تمام وجودش جلوی ابرقدرت‌های دنیا می‌ایستد، اول جلوی خودش ایستاده و آن بت درونش را سرنگون کرده است بعد جلوی طواغیت جهان می‌ایستد.

 

سوم: موت‌الاخضر (مرگ سبز)/ اسیرِ لباس

مرگ سبز چیست؟ اهل معنا می‌فرمایند مرگ سبز، قناعت در پوشاک و دوری از پوشیدن لباس‌های فاخر است. اینکه انسان لباس خوب و مرتب بپوشد، اشکالی ندارد، اما اینکه انسان دنبال شیک‌پوشی فوق‌العاده و مارک پوشیدن باشد، نوعی لباس شهرت پوشیدن و هوس‌رانی است.

این کارها برای آنهایی که می‌خواهند اهل معنا و معرفت باشند و در وادی عبودیت، سیر و سلوک داشته باشند، این کارها خوب نیست؛ لذا در احوالات حضرات معصومین(علیهم‌السلام) از اینگونه مراقبت‌ها داریم. امام سجاد(علیه‌السلام) از منزلشان بیرون آمدند درحالی‌که لباسی نسبتاً فاخر پوشیده بودند. امام(علیه‌السلام) با غلام‌شان می‌رفتند، ناگهان ایستادند به منزل برگشتند و لباس‌شان را عوض کردند. غلام سؤال کرد: آقا! چرا این کار را کردید؟ حضرت فرمودند: یک‌ لحظه در این لباس مشغول خودم و لباسم شدم! امام(علیه‌السلام) با آن مقام دارند به ما درس می‌دهند.

 گاهی انسان لباسی می‌پوشد که نه می‌تواند بنشیند، نه می‌تواند بایستد، بلکه بیشتر مراقب لباس است تا خودش، بیشتر حرمت لباسش را باید حفظ کند تا حرمت بقیه را. انسان باید مراقبت کند تا اسیر این چیزها نشود.

 

مرگ سیاه

چهارمین موت «الموت الاسود» است؛ مرگ سیاه چهارمین مرگی که باید در درون و در نفس ما اتفاق بیفتد تا ما بتوانیم بر نفس خودمان مسلط شویم و به آن مقامات بالای معرفتی برسیم.

مرگ سیاه چیست؟ تحمل آزار و اذیت‌ دیگران در سیر و سلوک الی‌الله است. این مورد از بقیه سخت‌تر است؛ چرا که در راه خدا و معنویت گاهی دیگران به شما خرده می‌گیرند. به‌خاطر اینکه سبک زندگی و روش زندگی کردن، خوردن، خوابیدن و... انسان‌های مؤمن با آدم‌های معمولیِ عرف جامعه متفاوت است. گاهی نزدیکان و آشنایان فرد مؤمن را سرزنش می‌کنند. انسان ملامت‌ها و توهین‌هایی می‌شود که باید بر خودش هموار کند. چون داشت نماز می‌خواند یا کار جهادی می‌کرد، اگر به او توهینی کردند باید جواب بدهد؟ اجازه ندهید آزار و اذیت‌ دیگران، نفس شما را به واکنش وادار کند. البته که این کار خیلی سختی است. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: «وَأْمُر بالمَعْرُوف‏ تَکُن‏ من‏ أهلِهِ‏»[7] امربه‌معروف کنید تا خود از کسانی شوید که اهل معروف هستند.

گاهی باید سختی‌های زندگی را تحمل کنید؛ تحمل کردن زن، شوهر، بچه‌ها، اخلاق بد اطرافیان و... اینکه سریع واکنش نشان می‌دهید، به خیال خودتان زبان گویا ‌دارید و با زبان خود همه را آزار می‌دهید، اینکه به خیال خودتان همه را سرجای خود می‌نشانید، این انسان را گرفتار می‌کند.

 

داستان صبر و تحمل شیخ ابوالحسن خرقانی

«شیخ ابوالحسن خرقانی» از عرفا و اهل معنا بود. سه نفر از بغداد برای دیدن شیخ به سمت ایران آمدند، در شهر جست‌وجو ‌کردند، تا نشانی خانه‌ شیخ را از مردم ‌گرفتند و به آنجا رفته و در زدند. یک زن بداخلاق بیرون ‌آمد شروع ‌کرد به شیخ فحش دادن! اینها تعجب ‌کردند؛ شیخ عارفی که نامش همه‌جا مشهور است چنین زنی دارد! بعد از فحاشی به شیخ ‌گفت: شیخ فلان جاست. برای دیدن شیخ ‌رفتند و از دور دیدند که شیخ دارد می‌آید، یک شیر نر در کنار شیخ راه می‌رود درحالی‌که هیزم به پشت این شیر گذاشته. به‌جای شلاق، یک مار در دست دارد که به پشت این شیر می‌زند تا راه برود. از دیدن این صحنه حیرت ‌کردند. به شیخ ‌گفتند: ما از عراق آمدیم و به منزل شما رفتیم و اینطور شد.‌ الان هم از چیزی که اینجا دیدیم در حیرتیم و نمی‌دانیم چه خبر است. شیخ گفت: اگر در خانه، آن گرگ خشم و زبان مار را تحمل نمی‌کردم، این شیر و مار، رام من نمی‌شدند.

 

کنترل امیال دستاورد دارد/ عزم در سیر و سلوک الی‌الله

هر گاه انسان هوای نفسانی را بمیراند قطعاً دستاورد دارد. انسان تنوع‌طلب، دنبال کثرات و چیزهای رنگارنگ است. انسان باید به یک حقیقت پی ببرد‌ و به سمت عالم وحدت حرکت کرده و خودش را از این ‌همه تنوع‌طلبی خلاص کند‌. امیال انسان یک جلوه از تنوع‌طلبی است، باید امیال را مدیریت و کنترل کند و به یکرنگی و به انقطاع الی‌الله برسد، به ‌جایی که از ماسوی‌الله منقطع شود و به خدا برسد، صبغه الله شود‌ و رنگ خدایی بگیرد. اینها برای همه نیست، آئین‌نامه و نسخه نیست که دست همه بدهند. برای کسی است که عزم کرده این مسیر را طی کند و آرام‌آرام وارد این مسیر ‌شود.‌ دستش را در دست بزرگ‌تر از خودش می‌گذارد و حرکت می‌کند.

آن شهید عزیز دوران دفاع مقدس که جوان بود ولی همیشه لباس‌های یکرنگ می‌پوشید به او می‌گفتند چرا همیشه یک رنگ می‌پوشی درحالی‌که وضع مالی خوبی داری؟! می‌گفت: من همه لباس‌هایم را از همین رنگ می‌خرم چون در محله‌ای زندگی می‌کنم که مردم محله ما وضع مالی خوبی ندارند. توجه کنید! این‌ یک مثال است برای اینکه مسئله را فهم کنید. نباید دنبال تنوع‌طلبی باشید. دل مؤمنین چیز مهمی است و باید حواسمان به این چیزها باشد.

 

هزینه‌ای که حضرت خدیجه(علیها‌السلام) برای اسلام داد!

مزد کسی که از امیالش می‌گذرد چه باشد خوب است؟ مزد کسی که با نفس خود مبارزه می‌کند و پا در مسیر سلوک الی الله می‌گذارد و پای حق، همه‌ چیز خود را فدا می‌کند و فقط یک رنگ از او باقی می‌ماند و آن صبغه الله است، چیست؟ کسی که همه زرق ‌و برق‌های دنیا پیش او هیچ ارزشی ندارد. کسی که می‌تواند متنوع‌ترین و رنگارنگ‌ترین و جذاب‌ترین زندگی را داشته باشد؛ اما می‌آید تمام دارایی‌های خودش را مقابل پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گذارد.

حضرت خدیجه(‌علیهاالسلام)، بانوی بزرگ سرمایه‌دار و میلیاردر جزیره العرب، کسانی برای خواستگاری ایشان آمدند که از بزرگان متمول جهان عرب در آن دوران بودند، ایشان همه خواستگار‌ها را کنار زدند. سن مبارکشان بین ۲۵ تا ۲۸ سال بود. اینکه بعضی می‌گویند: چهل سال داشتند، برمی‌گردد به شیطنت‌های حکام بعد از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) برای اینکه می‌خواستند شأن حضرت خدیجه(علیهاالسلام) را پایین بیاورند. گفتند: ایشان چهل ساله بودند، درحالی‌که نهایتاً ۲۸ ساله داشتند. این خانم در اوج جوانی با این همه استعداد و فرصت، به اصطلاح آینده‌دار بودند. اما کنار محمد امین که از مال دنیا هیچ نداشت و یتیم مکه بود، ایستادند. این بانو هم همه چیز دارد‌. انسان باید بسیار فرهیخته و بزرگ باشد تا چنین تصمیمی بگیرد. اسباب ازدواج با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) را هم خود حضرت خدیجه(علیهاالسلام) فراهم ‌کردند. می‌دانند که ایشان رسول خدا هستند و می‌دانند در طول تاریخ با انبیای الهی چه کردند. ‌ایشان بانوی باسوادی بودند، جزیره العرب را می‌شناختند، با این مردم کار تجاری و مالی کرده‌ بودند، این جماعت و فرهنگ آنها را می‌شناسند، می‌دانند مردم غرق شهوت، قدرت و ثروت‌اند و از معنویت چیزی نمی‌دانند، حضرت خدیجه(علیها‌السلام) می‌دانند چه هزینه‌ زیادی باید بدهند، با این وجود ایشان درخواست می‌کنند و ازدواج اتفاق می‌افتد. تمام دارایی و گنجینه‌ها را تحویل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) داده و می‌گویند: همه اینها برای شما و من هم کنیز شما هستم.

 

مزد جهاد حضرت خدیجه(علیها‌السلام)

پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مورد این بانو می‌فرمایند: وقتی همه مرا تکذیب می‌کردند، او مرا تصدیق می‌کرد. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) در آغاز رسالت از نظر همسر خوش‌نعمت بوده‌اند. حضرت خدیجه(علیها‌السلام) همراه و کنار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) بودند تا در شعب ابی‌طالب و آن تحریم شدید اقتصادی و در آن دره همه چیز جیره‌‌بندی بود و غذا نبود‌. بزرگانی امثال ابوطالب شبانه بر شتر بار می‌بستند و از شکاف‌ها و دره‌های اطراف به اینها غذا می‌رساندند. این بانو که جزیره العرب را می‌خریدند و می‌فروختند بیمار شدند، لحظات احتضار رسید از مال دنیا چیزی نداشتند، از شدت گرسنگی، ضعف و بیماری متوجه شدند که رفتنی هستند. اینقدر مأخوذ به حیا بودند که به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) مسائل را مستقیم نمی‌گفتند، دخترشان فاطمه(علیها‌السلام) را صدا می‌زدند و پیغامها و درخواست‌هایشان را از طریق دخترشان به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رساند. همه چیز را داده و حالا چیزی ندارند یعنی وقتی می‌گویم چیزی ندارند، یعنی از مال دنیا حتی کفن هم ندارند و از شدت ضعف و مریضی از دنیا می‌روند.

بانو خدیجه(علیها‌السلام) به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) پیغام فرستاند تا آن پیراهنی که هنگام نازل شدن وحی، به تن مبارک شما بود، را به عنوان کفن به من بدهید. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) آن پیراهن را دست فاطمه زهرا(علیهاالسسلام) دادند، پیراهن را به محضر مادر آوردند. کسی که اینطور با نفس مبارزه کرده و تمام این مراحل را گذرانده، جهاد عظیمی کرده؛ هم جهاد کبیر و فرهنگی و مالی و هم جهاد اکبر کرده است. خداوند همه چیز به حضرت خدیجه(سلام‌الله‌علیها) داد. ایشان با خدا معامله کرده و دنیا را سه طلاقه نموده. خداوند در خزانه غیب یک گوهر داشت که مظهر اسم «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ»[8] او بود و آن فاطمه زهرا(علیهاالسلام) است، این گوهر به حضرت خدیجه داده شد. خداوند متعال فرمود: تو همه چیزت را دادی، من هم همه چیزم را به تو می‌دهم، خیر کثیر و کوثر را به تو می‌دهم.

بانو جهاد اصغر هم داشته‌اند؛ جهاد اصغر ایشان این بود که وقتی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) را با سنگ می‌زدند ایشان از خانه بیرون می‌آمدند و مانند سپر جلو می‌ایستادند تا سنگ‌ها به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) نخورد. بسیار زخم زبان شنیدند.

 

دختری مظلوم‌تر از مادر

رسم اعراب جاهلی این بود که با زنان دهان به دهان نمی‌شدند. هر وقت زن وارد دعوا می‌شد رها می‌کردند و می‌رفتند. می‌گفتند ما اصلاً وارد درگیری نمی‌شویم. هر وقت حضرت خدیجه(علیها‌السلام) برای دفاع از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) وسط می‌آمدند، رها می‌کردند و می‌رفتند. اما دخترشان در مدینه خیلی مظلوم‌تر از خودشان بود، آنها هم خیلی رذل‌تر از اعراب جاهلی قبل از اسلام بودند.

حضرت فاطمه(علیها‌السلام) آمدند تا دست دشمن به حضرت علی(علیه‌السلام) نرسد، هم دست بی‌بی را کوتاه کردند و هم درِ خانه را شکستند و وارد شدند. دست امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را بستند، ولی بی‌بی جهاد را ادامه دادند و کمربند امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را گرفتند. ایشان دختر همان مادر است. نانجیب صدا زد دست فاطمه را کوتاه کن. فدای آن دست شکسته‌ات بانو.

حضرت خدیجه می‌فرماید: وقتی به فاطمه باردار بودم، وزن و سنگینی احساس نمی‌کردم. این یک ویژگی بود و یک ویژگی دیگر این بود که این جنین در رحم با من حرف می‌زند و مرا آرام می‌کند. زمان به دنیا آمدن حضرت زهرا(علیها‌السلام) هیچ کس به کمک نیامد، ناگهان سقف خانه شکافت و از آسمان چهار زن بهشتی آمدند. عرض می‌کرد بچه حرف می‌زد و من را آرام می‌کند و دلم گرم است و آرام است با حرف‌هایی که این بچه می‌زند.

دخترشان چقدر مظلوم و غریب بود! زمانی که باردار بود به پدرش عرض کرد: این بچه در رحم با من حرف می‌زند، اما حرف‌هایش جگرم را آتش می‌زند و هر روز چیزی می‌گوید؛ یک روز می‌گوید: «انا المظلوم»، یک روز می‌گوید: «انا الغریب». امروز حرفی زده که بند دلم پاره شده. می‌گوید: «انا العطشان».


[1]. سوره احقاف، آیه 3.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه 93.

[3]. نهج‌البلاغه، خطبه 193.

[4]. بحارالانوار ج 72، ص 59.

[5]. بحار الأنوار، 19/182/31 .

[6]. تنبیه الخواطر، 1/259.

[7]. غررالحکم، ج۱، ص۱۴۳.

[8]. سوره شوری، آیه 11.