صعود و سقوط روح
صعود و سقوط روح
صعود و سقوط روح
حجتالاسلام مهدوینژاد: وزنهبردارها وقتی میخواهند وزنه بزنند از وزنههای سبک شروع میکنند، یکدفعه دویست یا سیصد کیلو وزنه نمیزنند. شیطان هم با همین روش سنخیّت ما با روح ایمانی را از ما میگیرد و آرامآرام ما را به سنخیّت با شیطان و نفس امّاره میبرد. // انسان باید برای ابراز اعتقادات قلبیاش هزینه عملی دهد اگر این کار را نکند، آن چیزی که در دلش هست کمکم اینقدر ضعیف میشود که در حد ابراز زبانی باقی میماند. نمیتواند اصلاً پای عمل بیاید. رفته رفته اقرار زبانیاش هم کم و کمتر میشود. اوایل فقط با حق تعامل نمیکند کمی که جلوتر میرود تعامل نکردن با حق باز هم ایمانش را ضعیف و ضعیفتر میکند تا جایی که از روح ایمانی فاصله میگیرد. بعد کمکم حتی به تخاصم با روح ایمان هم کشیده میشود. مسئله عمل به اعتقادات دینی تا این حد مهم است. // شما وقتی براساس یکپارچگی روح ایمانی در جمع مؤمنین حضور پیدا میکنید، هم در کیفیت و هم در کمیت اعمال و حالات شما اثر دارد. وقتی مؤمنین در کنار هم قرار میگیرند، توانشان به میزان مراتب ایمانی همدیگر در هم ضرب و به هم اضافه میشود؛ نه تنها توان ایمانشان افزایش پیدا میکند، بلکه ایمان بقیه که کمتر مؤمناند به واسطه ایمان آنهایی که مؤمنترند، افزایش پیدا میکند.
شناسنامه:
عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 2
زمان: 1403/12/28 شب هجدهم از مراسم ماه رمضان
مکان: مدینهالعلم کاظمیه
صعود و سقوط روح
روح را یک حقیقت واحدی دانستیم که دارای مراتب است و همه این مراتب با هم در ارتباطند، حتی اگر از حیث شأنیت با هم متفاوت یا متضاد یا به اصطلاح متخاصم باشند. روح یکپارچه دارای مراتبی است که این مراتب از حیث شأنیت گاهی با هم متفاوتند؛ یعنی مؤمنین از نظر ایمانی درجات ایمانشان با هم متفاوت است، کفار هم مراتب کفرشان با هم متفاوت است. گاهی از حیث شأنیت با هم متضاد و متخاصم میشوند. همین روح یکپارچه گاهی در مراتب اینقدر سقوط میکند که در مقابل روح ایمانی قرار میگیرد، اینقدر سقوط میکند که نه تنها در مقابل بلکه خصم روح ایمانی میشود. با ارواح مؤمنین دشمن میشود. بعضی از ارواح از حیث ایمان، از ایمان خارج میشوند، نفسانی و اسیر هواهای نفسانی شده تا آنجا که وارد وادی کفر میشوند. در طبقات منفی کفر در حال تردد و بالا پایین شدن هستند. اینقدر سقوط میکنند که از ارواح مؤمنین جدا میشوند؛ یعنی در حقیقت سنخیت خود را با مؤمنین از دست میدهند. قرآن میفرماید: «یخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَی الظُّلُماتِ»[1] اینها از نور خارج شدند، سنخیت و نورانیتشان را از دست دادهاند، به سمت ظلمت رفتهاند و با اهل ظلمت با کفر و همه مراتبش سنخیت پیدا کردهاند.
سقوط ارواح در عالم دنیا، عالم برزخ و قیامت
این ارواح سرنوشت «أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»[2] پیدا میکنند. در همین دنیا در آتش جهنم نفس خود میافتند، اسیر نفس و هواهای نفسانی میشوند، از روح ایمان فاصله میگیرند؛ چراکه یکپارچگیشان را با ارواح مؤمنین از دست میدهند، با ارواح مؤمنین احساس بیگانگی میکنند. بعد هم از یک مرحله به بعد احساس دوگانگی میکنند، مانند اینکه شما یک نفر غریبه است او را نمیشناسید، گاهی فرد را میشناسید ولی با او دشمنی میکنید. این مرحله بسیار سختتر است. ممکن است الان احساس بیگانگی کنند بعد احساس دوگانگی و بعد احساس خصومت میکنند و عملاً در تخاصم با ارواح مؤمنین قرار میگیرند.
اگر از همین ارواحی که از یکپارچگی ارواح ایمانی جدا شدهاند در مورد ارواح مؤمنین از آنها سؤال کنید از ارواح مؤمنین تمجید میکنند. در همین دنیا هم ما گاهی شاهدیم بعضی از دشمنان درجه یک انقلاب اسلامی چه تعریفهایی درباره شخص مقام معظم رهبری کردهاند. فضل این است که دشمنان شهادت دهند. گاهی دشمنان درجه یک امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در فضل ایشان نکاتی میگفتند: خورشید است و دیگر نمیشود انکارش کرد؛ لذا آنهایی که از این جرگه جدا شدند اگر عمیقاً تأمل کنند و بخواهند در مورد ارواح مؤمنین حرفی بزنند یا از آنها تمجید کنند، قلباً آنها را ستایش میکنند ولی در واقع به فهم قلبی خودشان عمل نمیکنند؛ چراکه تحت فرمان نفس اماره، شیطان و خباثتهای خودشان درآمدند؛ یعنی کاملاً سرباز و مطیع محض نفس اماره شدند.
ایمانهای بدون عمل
وجود مبارک سیدالشهداء(علیهالسلام) در مسیری میرفتند به فرزدق که شاعر اهلبیت بود برخورد کردند. از وی پرسیدند: چه خبر از عراق؟ از کوفه چه خبر؟ فرزدق یک جمله تاریخی گفت: «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ»[3] مردم اینطورند: دلهایشان با شماست، اما شمشیرهایشان بر علیه شماست. حاکی از این است که ارواح دیگر به شما متصل نیستند، اینها از دایره ایمان خارج شدند. در مرحله انکار قلبی نیستند، اما در مرحله انکار لسانی یا انکار عملی هستند؛ یعنی گاهی انسان قلباً به حقانیت چیزی شهادت میدهد، ولی حاضر نیست به زبان بگوید. گاهی قلب شهادت میدهد به زبان هم میگوید، اما پای عمل اگر پیش بیاید و بخواهد از حق دفاع کند، از حق دفاع نمیکند و از باطل دفاع میکند چرا؟ برای اینکه جدا شده است.
نقش عمل مسئله بسیار مهمی است. عمل در صعود یا سقوط انسان بسیار مهم و اثرگذار است. عمل یعنی اینکه اعتقاد صرف کفایت نمیکند. اگر اعتقادات شما هم درست هم باشد، باید عمل داشته باشید «ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ»[4]. قرآن دائماً میفرماید: «ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ» هرجا «ءَامَنُواْ» میآورد، «َعمِلُواْ» هم کنارش میآورد؛ یعنی ایمان بدون عمل ثمری ندارد. ایمان اگر بخواهد محقق شود و ارتقا پیدا کند باید عمل شود. اگر به ایمان عمل نشود، همین ایمان عقیدتی کمکم زائل میشود و از بین میرود. پس اگر عملاً انسان مطیع نفس اماره و هواهای نفس و مطیع شیطان شد فرماندهی جسم و روحش در اختیار نفس اماره قرار میگیرد. جسم به فرمان نفس اماره و روح هم زندانی نفس اماره میشود. بعد به روح خبیث، روح شیطانی و روح جاهطلب تبدیل میشود.
فریب گام به گام نفس اماره و شیطان // شیطان از کجا شروع میکند؟
مراتب نازلتری از این ضعف سنخیت هم وجود دارد. ممکن است در ما هم باشد، ما در این روح یکپارچه ایمانی قرار داریم، خطراتی ما را تهدید میکند که ممکن است ما را از این روح یکپارچه خارج کند. مؤمن اگر به این چیزها دقت نکند آرامآرم از روح ایمانی فاصله میگیرد، گاهی خارج و گاهی اخراج میشود. چرا؟ چون فریب و خُطوات شیطان گام به گام است. شیطان طوری انسان را فریب میدهد که فرد اصلاً متوجه نمیشود. این خطر کجاست؟ خطر آنجایی است که ما میفهمیم حق با کیست حق با چیست، گاهی میفهمیم حق با ما نیست ولی تعامل نمیکنیم، تن نمیدهیم، عمل نمیکنیم. خیلی هم ریز و کوچک است. چون ریز و کوچک است، اصلاً اهمیت نمیدهیم. میگوییم: اینکه حقی نیست! اگر عمل نکردیم اتفاقی نمیافتد!
شیطان از کجا شروع میکند؟ مثلاً میگویند: اینجا نایستید، میایستیم، این حرف را نزنید میزنیم، این کار را نکنید میکنیم. کمکم میرسد به جایی که دلهایشان با شماست اما شمشیرهایشان بر علیه شماست. این ارواح دیگر به شما متصل نیستند. اینها از دایره ایمان خارج شدهاند، در مرحله انکار قلبی نیستند، اما در مرحله انکار لسانی یا انکار عملی و یدی هستند.
اهمیت حقهای کوچک
به این سبک حتی یک ذره حاضر نیستیم نفس خود را تنبیه کنیم و تحت عدالت و انصاف ببریم، بعد در حقهای بزرگتر میخواهیم این کار بکنیم؟! وزنهبردارها وقتی میخواهند وزنه بزنند از وزنههای سبک شروع میکنند، یکدفعه دویست یا سیصد کیلو وزنه نمیزنند. شیطان همینطور سنخیّت ما با روح ایمانی را از ما میگیرد و آرامآرام ما را به سنخیّت با شیطان و نفس امّاره میبرد. «یُخرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَی ٱلظُّلُمَتِ» آرامآرام اینطور آدم را فاصله میدهد. آدم باید تمرین کند، از حقهای کوچک باید شروع و بر خودش هموار کند. سخت است که بر خود هموار کند. مثلاً یک آدم مُسن وارد اتوبوس میشود همه جا پر است، شما اتفاقاً آن روز خیلی خسته شده و نشستهاید. اینجا سر را پایین نیندازید کانّه ندیدهاید. این حق اخلاقی را اداء کنید، بلند شوید و جای خود را به او بدهید. اگر این کار را نکنید، حداقلش این است که رشد نمیکنید حداکثرش این است که ممکن است سقوط کنید. همین حقهای کوچک خیلی مهم است.
خلاصه دینداری/ دلت پاک باشد...
دینداری در یک کلمه خلاصه شده است، در روایات آمده «مُخالَفَةُ الهوی» اگر از شما پرسیدند دین یا ایمان چیست بگویید: «مُخالَفَةُ الهوی». هوای نفس چیست؟ تمایلات آدم که باید با آن مخالفت کنید. امام رضا(علیهالسلام) میفرمایند: «الصَّغائرُ مِنَ الذنوبِ طُرُقٌ إلی الکبائرِ»[5]؛ گناهان صغیر و کوچک راهی است برای رسیدن به کبائر. «و لم یخف الله فی الکبیر لم یخف فی الکثیر» اگر کسی در خطاها و گناهان کم و کوچک از خدا نترسد، کم کم در گناهان بزرگتر هم از خدا نخواهد ترسید. خب! بعد انسان کمکم، آرامآرام از همین صغائر و کوچکها از متن روح ایمانی به حواشی روح ایمانی کشیده میشود، از آن متن یکپارچگی میرود در حواشی مسئله قرار میگیرد بعد به مرحله «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ»[6] میرسد. دلش با خدا و امام حسین(علیهالسلام) با اهل ایمان است ولی حال ندارد دست و پا در این مسیر بیندازد و به آنچه در دل دارد عمل کند. شیطان اینطور کمکم و آرامآرام فاصله میدهد. دلخوش است به اینکه دل او با خداست. یک عده میگویند: دلت پاک باشد! نمیدانند اگر عمل پاک نباشد کمکم این دل را فاسد میکند. شما دارید یکپارچگی خود را با اهل ایمان و روح ایمان از دست میدهید.
مراحل سقوط انسان از ایمان
مردم کوفه همه که شمر، یزید و خولی نبودند «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ» دل مردم با امام حسین(علیهالسلام) بود. برای امام نامه نوشته بودند بعد چطور «سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ» شدند؟! آن چیزی که در دل است باید ابراز شود. این مرحله قلبی باید ابراز شود. انسان باید برای ابراز اعتقادات قلبیاش هزینه دهد اگر این کار را نکند، آن چیزی که در دلش است کمکم اینقدر ضعیف میشود که تا حد قربان صدقه رفتن باقی میماند. نمیتواند اصلاً پای عمل بیاید و بعد از این سقوط میکند. اول فقط با حق تعامل نمیکند کمی که جلوتر میرود تعامل نکردن با حق ایمانش را تضعیف میکند. از متن روح ایمانی فاصله میگیرد و از این یکپارچگی خارج میشود، کمکم به تخاصم با روح ایمان کشیده میشود. نفس این آدم کمکم از دایره انسانی خارج میشود و به تخاصم با حق کشیده میشود و روح ایمان در درون این آدم میمیرد. دیگر از یکپارچگی با اهل حق خارج میشود و به یکپارچگی با روح باطل در ظلمات کشیده میشود، در ظلمات وارد و با ظلمات یکپارچه میشود. قرآن میفرماید: «کَالْأَنْعامِ» مرحله اول مثل حیوان میشوند. دوباره سقوط میکنند: «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[7]؛ بلکه بدتر از حیوان. یعنی با روح حیوانی یکپارچه میشوند و خوی حیوانی پیدا میکنند و از انسانیت خارج میشوند. مرحله بدتر از این قرآن میفرماید: «...کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»[8]؛ یک عده میشوند مثل سنگ؛ در قساوت مثل سنگ میشوند یا از این هم بدتر میشوند، در قساوت شدیدتر و محکمتر از سنگ میشوند. انسان اینقدر سقوط میکند.
یکپارچه شدن ارواح با نور یا ظلمت/ تأثیر عمل در یکپارچگی روح
الآن در دنیایی که داریم زندگی میکنیم، همین اتفاقات دارد در اطرافمان میفتد. این نمودار همین ماجراست. خداوند صهیونیستها و خوی حیوانی آنها را لعنت کند، شما دارید «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»، را میبینید. یک عده در دنیای امروز دارند با «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» یکپارچه میشوند و دائم جبهه آنها دارد جدا میشود. کسانی که با آمریکا و اسرائیلند دارند یکپارچه میشوند و جبههای دارد شکل میگیرد، از آن طرف یک جبهه یکپارچه حق و مقاومت دارد شکل میگیرد. کسانی که ظاهراً در سیاهی و ظلمات بودند، به دلیل پیوستن به حق، به دلیل عدم انکار حق و به دلیل حمایت از حق، هزینه میدهد. استاد دانشگاه آمریکاست، بهخاطر حمایت از حق اخراجش میکنند، استاد دانشگاه اروپا را اخراج میکنند، دانشجوی آمریکایی که مسلمان هم نیست بهخاطر حق کتک میخورد. این آدمهایی که در سیاهی بودند رنگشان میرود و به رنگ نور درمیآیند «یُخرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَی ٱلظُّلُمَتِ» آرامآرام جبهه آنها عوض میشود و با روح حق یکپارچه میشوند؛ بهخاطر عمل. عمل یعنی به میدان آمدن، شعار دادن، پای حق ایستادن، برای حق کتک خوردن، مقاومت کردن. این عمل با آدم چه کار میکند؟ با روح حق یکپارچه میکند.
جدا شدن جبهه نور و ظلمت در آخرالزمان
یک عده آدمهایی که ممکن است مسلمان هم باشند البته مسلمانهای سست، ادعا دارد و ظاهرشان هم خیلی مسلمان است، دارند از جبهه ظلم و ظلمت حمایت میکنند، در مقابل این ظلمت و نور سکوت کرده. آنها دارند یکپارچگی خود را با جبهه نور از دست میدهند؛ این جبههها در آخرالزمان تفکیک میشود «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»[9] خدا این دو صف را از هم جدا میکند. عدهای که در ظلمات بودند «یُخرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَتِ الی النور» چون سر حق مماشات نکردند. یک عده که ظاهراً اینطرف بودند، در مسجد و هیئت بودند، ندبهخوان و نمازخوان بودند کمکم «یُخرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَی ٱلظُّلُمَتِ» میشوند. دو جبهه و دوگانه ارواح در عالم یعنی ارواح مؤمنین و ارواح کافرین شکل میگیرد.
این جبههبندی در دنیا اتفاق میفتد و ثمرهاش در عالم برزخ است. عدهای در عالم برزخ با ارواح ظلمت زده، حیوانی و سنگوارهای محشور میشوند. کسانی که اهل نور و اهل ایمان شدند در برزخ با اهل ایمان حشر و نشر پیدا میکنند. اگر در دنیا با اهل حق یکپارچه شدند، در برزخ هم با اهل حق محشور میشوند. اگر در دنیا با اهل باطل یکپارچه شدند، با اهل باطل محشور میشوند. حالا قیامت هم روایاتی دارد. تا آنجا که وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: هرکسی یا هر چیزی را دوست داشته باشید در قیامت با آن محشور میشوید، ولو سنگی را دوست داشته باشید در قیامت با آن سنگ محشور میشوید. شاید کنایه از این باشد که به صورت سنگ محشور میشود. چون کسی که به چیزی اینقدر علاقه داشته باشد کاملاً شبیه او میشود. بعضی افراد اینطور سقوط میکنند.
عداوت و بغض نسبت به حق/ سنخیت با ظلم در دنیا و اثر آن در آخرت
در مورد ابوجهل یا ابولهب(لعنتاللهعلیهما) داستانهای عجیبی است، آنها در عداوت نسبت به پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و انکار ایشان اصرار داشتند. یک روز از عدهای سؤال کرد: آیا پیامبر جلوی شما هم در برابر خدا سجده میکند و سر روی خاک میگذارد؟ آنها گفتند: بله، ایشان موقع نماز که میشود هر کجا باشد سر به خاک میگذارد. گفت: اگر من او را ببینم که سر به سجده گذاشته با همین پاهایم صورتش را له میکنم. کینهاش اینقدر به رسول خدا زیاد بود.
نقلی هم شنیدم، البته خودم روایت را ندیدم، ولی شخصیت محترم و معتبری این را نقل کرد. در قیامت وقتی جهنم شعله میکشد ناگهان اهل جهنم میبینند که آتش جهنم خاموش شد، چه شد؟! میگویند: وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) دارند از صراط رد میشوند. طبق روایات صراط در دل جهنم است یعنی جهنم محیط بر صراط است و همه باید از آتش رد شوند. وقتی آتش لحظهای خاموش میشود، ابوجهل میگوید: من دوست دارم در آتش جهنم بسوزم ولی بهخاطر او آتش جهنم بر من سرد نشود. چطور میشود یکی در دل عذاب این حرف را بزند؟! چقدر میتواند تغییر سنخیّت و ماهیّت داده باشد؟ در همین دنیا گاهی نمونههای کوچکی را میبینیم، مثلاً فردی خود را بیچاره کرده بهخاطر یک صفت بد یا اشتباهی و حاضر نیست اشتباهش را بپذیرد. به جای اینکه بپذیرد که تقصیر دارد روی اشتباه خود ایستاده و میگوید: تقصیر فلانی است. حاضر نیست معذرتخواهی کند و این آتش را خاموش کند. این حالت در آخرت تجلّی پیدا میکند.
اثرگذاری و اثرپذیری روح در جمع
روح واحد جمعی اثرگذار است؛ یعنی چه؟ یعنی شما وقتی براساس یکپارچگی روح ایمانی در جمع مؤمنین حضور پیدا میکنید، در مسائل ایمانی ورود پیدا میکنید و در اجتماع مؤمنین حاضر میشوید هم در کیفیت و هم در کمیت اعمال و حالات شما اثر دارد. این حرف بسیار مهمی است. نه فقط یک، دو، سه، ده نفر مؤمن میشود. ده نفر واحد ایمانی که اینجا کنار همدیگر قرار گرفتند و توان آنها ده برابر نمیشود، بلکه توان اینها به میزان مراتب ایمانی این مؤمنین در هم ضرب و به هم اضافه میشود؛ یعنی اینها وقتی کنار همدیگر قرار میگیرند نه تنها توان ایمانشان افزایش پیدا میکند، بلکه ایمان بقیه که کمتر مؤمناند به واسطه ایمان آنهایی که مؤمنترند، افزایش پیدا میکند، به مرحله موازی میرسند. سطح ایمانشان بالا میآید، نزدیک میشود و با همدیگر موازی میشوند. این اثر ارتباط جمعی ارواح مؤمنین با همدیگر است. اینکه این همه توصیه به اجتماعات و جماعت و حضور در جماعت مؤمنانه میکنند برای این است. بهخاطر همین است که میفرماید: اگر چهل مؤمن دعا کنند، خدا کوهی را جابهجا میکند؛ یعنی اگر چهل مؤمن جمع شوند و دعا کنند غیرممکن، ممکن میشود. امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: اگر شما مؤمنین چهل روز پشت سر هم ضجه میزدید و برای ظهور امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) گریه میکردید خدا امام زمان را میآورد. این اثر حضور اجتماعی ارواح مؤمنین، روح جمعی بر امورات این عالم است.
دو منبع آب، یک منبع پر از آب و یک منبع خالی را در نظر بگیرید، وسط این دو منبع یک لوله کار میگذارند، از وسط راه اتصال برقرار میکنند. سطح آب آن منبعی که خالی است با آن منبعی که پر بوده مساوی میشود. این منبع خالی با آن منبعی که پر بوده، موازی و مساوات و مواسات پیدا میکنند. این اثر ارتباط است. اگر همه ثروتمندان چنین ارتباطی با فقرا بگیرند، همه دانشمندان زکات علمشان را بدهند، چنین ارتباطی با جاهلان بگیرند، اگر آنهایی که خوشحالند چنین ارتباطی با آنهایی که بدحالند، مواسات و انفاق کنند جای «لَم یَزرَع» در عالم پیدا نخواهد شد، روح قحطیزده پیدا نخواهید کرد. البته اینطور نیست که آنهایی که علم را احتکار میکنند، زکات علمشان را نمیدهند، حال خوبشان را بین دیگران تقسیم نمیکنند، حتماً خودشان حالشان خوب و از علمشان بهره میبرند. سنن الهی حاکم است. روایتهایی داریم که اگر عالمی زکات علمش را ندهد، به علمش عمل نکند، به چه بلایایی گرفتار میشود. از علمش نمیتواند استفاده کند و آن هم که حال خوبی دارد اگر این کار را انجام ندهد، حال خوبش به سوء حال تبدیل میشود.
آیا انفاق علم و مال از علم و مال صاحب آن کم میکند؟
سوال آیا وقتی افراد غنی و ثروتمند به مصاف فقرا بروند و به آنها کمک کنند، انفاق کنند، فقرا را غنی کنند ممکن است از مالشان کم شود؟ اگر دانشمندان علمشان را در اختیار دیگران بگذارند، ممکن است دانششان کم شود؟ از مال ممکن است کم شود ولی سطحش باید یکسان شود. چراکه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: هر جا میبینید افراد غنی، ثروتمند شدند حق فقرا در مالشان است. حق فقرا را باید بدهند اگر دادند فقیر نمیشوند، سطحشان پایینتر میآید، سطح فقرا بالاتر میشود، مساوات برقرار میشود، زندگی خوبی خواهند داشت. ممکن است طرف فقیر شود، از مالش کم شود عیبی ندارد بنابر مصلحتی بوده است. بعضی هم بنا بر حکمت الهی اموالشان اصلاً کم نمیشود، هر چه در راه خدا میدهند، اموالشان بیشتر هم میشود. قواعدی حاکم است. مهم این است که انتقال سرمایههای مادی و معنوی به فقیر مادی و معنوی از مرتبه معنوی شخصی که انتقال میدهد کم نمیکند، بلکه اضافه هم میکند؛ یعنی شما از مال و علمتان به دیگران کمک میکنید، حالتان را در اختیار دیگران میگذارید، جلسهای بنا میکنید مؤمنین میآیند علم و حالشان افزایش پیدا میکند، این هم همین است، از علم شما کم نمیشود، به دیگران میدهید، اتفاقاً به علم شما اضافه خواهد شد؛ چراکه شما انفاق میکنید، زکات علمتان را میدهید، زکات باعث افزایشش میشود، باعث افزایش حالتان میشود.
همکلاسهای معرفتی و ایمانی در دنیا، دوستان یکدیگر در برزخ هستند
به همدیگر که میرسید مصافحه کنید دست بدهید، با هم معانقه و روبوسی کنید، همدیگر را در آغوش بگیرید. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «تصافحوا فإنّها تذهَبُ بالسَخیمَه»[10]؛ با هم دست بدهید اگر دست دادید کدورتها از بین میرود، گناهان مثل برگهای درخت از میان انگشتانتان میریزد، محبت را بیشتر میکند. به عبارتی انرژی وجود ایمانی فرد به طرف مقابل منتقل میشود، حالش خوب میشود. امام رضا(علیهالسلام) فرمودند: «تَزاوَروا تَحابّوا وَ تَصافَحوا وَ لاتَحاشَموا»[11] به زیارت همدیگر بروید، مهر بورزید، با همدیگر دست بدهید، حالت خشم با همدیگر نداشته باشید، از کنار همدیگر بیتفاوت عبور نکنید، سطح ایمانی و محبتها را یکپارچه میکند. این رابطهها سطح محبتها را بالا میبرد. هر چقدر این رابطههای ایمانی از محبت به مودت برسد، یعنی عملیتر شود، انسان عملاً خودش را همسطح و همکلاس مؤمنان بالاتر و اولیای خدا کرده است. هر چقدر ارتقاء دهد، با آنها یکپارچهتر میشود. ثمرهاش در برزخ؛ حشر و نشر با همان مؤمنان است. همکلاسهای معرفتی و ایمانیاش در دنیا دوستانش در برزخ میشوند.
نقش سنخیت با اولیای خدا در عنصر زمان و مکان
اینکه ما با اولیای خدا و روح مؤمنان همسنخ و یکپارچه شویم و مدام مراتب خودمان با ارواح مؤمنین را سطوح بالاتر ببریم، نقش این سنخیت در عنصر زمان و مکان چطوری میشود؟
زمان و مکان میتواند یک مانع باشد؛ یعنی ارتباط ایمانی انسان را قطع کند. اگر انسان عقلاً، عقیدتاً، عملاً و حالاً همسنخ و همجنس با اولیای خدا و مؤمنین واقعی شود، دو اتفاق برای او میافتد، شما تلاش میکنید که سنخیت خودتان را نسبت به شهدا بالا ببرید. یک شهید را الگوی خودتان قرار میدهید، تلاش میکنید سنخیت خودتان را بالا ببرید دو اتفاق برایتان میافتد: اولاً اینکه انسان اگر چنین کاری کند، به اصطلاح امروزیها با ارواح مؤمنین، اولیای خدا شبکه میشود، یکپارچه و همدما میشود. اعمال، نیات و حالات مؤمنان بالاتر در او هم جاری میشود. نه اینکه سطح مؤمنان بالاتر، پایین بیاید، سطح او بالا میرود. در این ارتباط شبکهای، هرچه سنخیت خودش را بالا ببرد در این شبکه ارتقا پیدا میکند. در سطوح ایمانی بالا میآید، با آن مؤمنین بالاتر ارتباط برقرار میکند، سطحش بالا میرود، مدام این منبع خالی پر میشود. منبع آب تفاوتش این بود که این منبع آب سطحش پایین میآمد، آن منبع خالی سطحش بالا میآمد و همسطح میشدند. این مثال مادی است در معنویات اینگونه نیست، این سطحش بالا میآید، همسطح میشود، اعمال آنها برای او هم حساب میشود، هم از نظر عقیدتی، هم روحی، هم عملی توانمند میشود. نقش معاشرت این است. میگوید شما با مؤمنین و علما معاشرت کنید، با علما و صلحا رفتوآمد کنید؛ زیرا این معاشرت اثر میگذارد، اثر عملی، عقیدتی و... میگذارد؛ لذا میفرماید: اخوت ایمانی کنید «المَرأ عَلی دینِ خَلیله»[12]؛ انسان بر دین دوستش است. «المرأٌ معَ مَن أحَبّ»[13]؛ انسان با آن کسی است که دوستش دارد؛ یعنی بر دین دوستش است. در روایت هم هست امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند که کسی را میخواهید بشناسید دوستش را بشناس. در معاشرت شما یکسانسازی میکنید، گاهی روح ایمانیتان با کسانی که با آنها در ارتباطید، همسانسازی میشود.
استادی داشتیم مثال میزد: در قالب یک بیت شعر گفت:
اسب تازی گر ببندی چند روزی پیش خر رنگشان یکسان نگردد خویشان یکسان شود
خیلی مهم است انسان با چه کسی معاشرت میکند.
میتوانی با روح ایمانی گذشتگان و آیندگان، یکی شوی...
سطح ایمانی خودمان را با چه کسی گره میزنیم. با ارواح مؤمنین بالاتر، شبکه میشویم. حساب آنها به حساب ما وصل میشود. ما ارتقاء حساب پیدا میکنیم. اخلاق و معنویاتمان اینطور میشود. دومین اتفاقی که برایمان میافتد، زمان و مکان به عنوان دو متغیر مهم مادی در این شبکهسازی نمیتوانند اثر منفی بگذارند؛ یعنی زمان و مکان انسان را از افراد و اشخاص جدا میکند. بالاخره عدهای در زمانهای گذشته بودند، یک عده در زمانهای آینده میآیند، این شبکه به گذشته و آینده هم برمیگردد. زمان و مکان در این مسئله اصلاً نمیتواند مانع شود که شما با گذشتگان و آیندگان شبکه شوید. شما سنخیت پیدا کنید اگر سنخیت پیدا کردید شبکه میشوید، زمان و مکان نمیتوانند مانع شوند، روح موافق جمعی پیدا کنید. هم به گذشته و هم آینده وصل می شوید.
در جنگ صفین یکی از یاران حضرت محضر امیرالمومنین(علیهالسلام) آمد و گفت: «وَدَدتُ أنّ أخی فلاناً کانَ شاهِدُنا لِیَری ما نَصَرَکَ الله به علی أعدائِک» حضرت فرمودند: «أ هویَ أخیکَ مَعنا؟ قال: نعم، قالَ فَقَد شَهِدنا وَ لَقَد شَهِدنا فی عَسکَرِنا هذا قومٌ فی اصلاب الرِّجال وَ ارحامِ النساء سَیَرعَفُ بِهِم الزّمانَ وَ یَقوی بِهِمُ الایمان»[14]؛ خیلی دوست داشتم برادر من الآن اینجا بین ما و با ما بود، برای اینکه میدید چطور خدا شما را بر دشمنانتان پیروز میکند. فرمودند: آیا برادرت همخط و همفکر و همعقیده با ماست؟ گفت: بله با ماست. حضرت فرمودند: اگر ما را قبول دارد پس با ما محشور میشود. حتی کسانی که هنوز در صلب پدرانشان و در رحم مادرانشان هستند و هنوز به دنیا نیامدهاند با ما هستند. زمان آنها را به تأخیر انداخته است، اینها کسانی هستند که ایمان به واسطه اینها قوی میشود، اینها هنوز نیامدند، ولی اسمشان جزء سپاهیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در جنگ صفین است.
امروز هم میتوانید با امام حسین(علیهالسلام) باشید!
پای حق هم محکم بایستید، به هر اندازه که روحتان با روح مؤمنین و ارواح اولیای خدا یکپارچه شده باشد به همان اندازه شریک هستید. ما از حضرت آدم(علیهالسلام) جزء هابیلیان عالمیم، تا کربلا و تا زمان ظهور و بعد از آن... این شبکه اینقدر گسترده است و اینقدر امکان دسترسی وجود دارد، به شرط اینکه خودمان را از سنخیت نیندازیم. هرچه سنخیت بالا برود، عضویت در این شبکه و دسترسی ما به لایههای عمیقتر و بالاتر این شبکه بیشتر است. لذا شما در زیارت حضرت میخوانید: «وَ یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکم فأفوزَ فَوزاً عَظیماً»[15]؛ کاش من با شما بودم. این یک آرزو نیست. حضرت می فرمایند؛ میتوانید با امام حسین و اصحاب امام حسین(علیهمالسلام) باشید.
در شبهای قدر برای نجات مظلومین عالم ضجه بزنید و دعا کنید
ما الآن یک امت یکپارچهایم، این مردم مظلوم در غزه، سوریه و لبنان ماه رمضان است روزهدارند، با این وضعیت اسفناک. ماه عبادت، ماه دعا و ماه مناجات است ماهی است که به فرموده نبی مکرم دعاها مستجاب میشود. در این شرایط وحشیگری و قتل عام شما دعا نمیکنید؟ ضجه نمیزنید؟ دعا کنید، دشمنان را نفرین کنید. باید مسلمانها ضجه بزنند، خدا و امام زمان انتظار دارند. اگر با این روح امت، یکپارچه شویم اتفاقات عظیم میافتد. کمک کنید و کمک مالی هم بکنید. الآن واقعاً به سفره افطار و به لقمه نانی نیاز دارند. شیعه امیرالمؤمنین یا مسلمان هستند. در خرابههای خانههایشان زیر شلاق این تکفیریها و سلفیها هستند. کمک کنید.
هر کس با حسین است، با او شریک است
اربعین وقتی که جابر با عطیه کنار قبر اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) آمد و زیارت اربعین را خواند، امام خود را زیارت کرد، بعد سرش را به چپ و راست گرداند زیارت خواند، این عبارت را گفت: «به خدایی که پیامبر را به پیامبری برگزید ما شریک هستیم با شما در آنچه که شما در آن واقع شدید.» جابر گفت: یا اباعبدالله، ما با شما شریکیم در شهادت شما، در این مجاهدتها. عطیه نتوانست تحمل کند و گفت؛ ما نه در این بیابانها دویدیم نه از کوه بالا رفتیم، نه ضربه شمشیر زدیم، آیا ما شریکیم با امام حسین؟! بعد گفت: اینها بین سر و بدنهایشان فاصله افتاده ما با اینها شریکیم؟! ما اینجا سالمیم، ما شریکیم؟! جابر گفت: رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «مَن أحَبَّ قوماً حُشِرَ معهم وَ مَن أحَبَّ عَمِلَ قومٍ اُشرِکَ فی عَمَلهِم»[16]؛ هر کس که قومی را دوست داشته باشد با آنها محشور میشود و هرکس عمل قومی را هم دوست داشته باشد شریک در عمل آنها میشود. به خدا قسم، من حسین را دوست داشتم و کار و عملی که آنها انجام دادند را دوست داشتم و اگر میتوانستم با آنها همراهی میکردم.
یا مولاتی زینب، أنا شریک...
حالا شما که الان اینگونهاید که امام حسین(علیهالسلام) و عاشورا را دوست دارید کاری که امام حسین کرد را دوست دارید، خودتان را شریک با آنها ببینید. امشب به مولا بگوییم: «أنا شریک»؛ من هم شریکم. به بیبی جانمان حضرت زینب(علیهاالسلام) بگوییم: بیبی جان «أنا شریک»؛ خانم من هم شریک؛ در آن قدمهایی که با پای برهنه روی این خاکها میدویدید «انا شریک»، بیبی جان، تازیانههایی که خوردید، اسارتی که کشیدید، بالای گودی قتلگاه ایستادید «أنا شریک». حالا شما نخواستید ما را شریک کنید نکنید ولی پیغمبر فرمودند من تمنا میکنم، بیبی جان ما را شریک کنید، ما شما را دوست داریم، ما عمل شما را دوست داریم.
آن ساعتی که رسیدید به این بدن قطعهقطعه و دست زیر این بدن بردید و بلند کردید «أنا شریک»، زین العابدین(علیهالسلام) فرمودند که عمه جانم زینب در بعضی منازل نشسته نماز نافله میخواند. نوافلش را نشسته میخواند و نماز واجب را با آن ضعف ایستاده میخواند.
یک طبق بزرگ در محضر امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، اولیای خدا، حضرت زینب(علیهاالسلام) برای آنهاست، شراب طهور را به آنها میدهند آن را بچشند، ما برویم بگوییم «أنا شریک»! آیا میشود یک جرعه از این را به ما هم بدهید؟! از این مصائبی که شما کشیدید، دردهایش را شما کشیدید ما نکشیدیم! اینقدر کریمند که میگویند بیا تو هم شریک و اگر ما با آنها شریک شویم ما را به کجا میبرند چه چیزهایی به ما نشان میدهند! چه حالی به ما میدهند و چه حالی پیدا میکنیم، چه احوالی به ما میدهند. یکی از مصادیق «حَوّل حالَنا إلی أحسنِ الحال» همین است که یک ذره از آن حال زینب(علیهاالسلام) را به ما هم بدهند.
شب قدر نزدیک است، برای سال تحویل و... آن لحظهای که میگویید «الی احسن الحال» حال امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و زینب را یادتان باشد چه حالی داشتند؟ اینها ما را شریک میکند.
[1]. سوره بقره، آیه 257.
[2]. سوره بقره، آیه 39.
[3]. نوادر المعجرات، ج۱، ص۲۴۱.
[4]. سوره عنکبوت، آیه 58.
[5]. بحار الأنوار: 73/353/55.
[6]. نوادر المعجرات ج۱ ص۲۴۱.
[7]. سوره اعراف، آیه179
[8]. سوره بقره، آیه 74.
[9]. سوره انفال، آیه 37.
[10]. اصول کافی، ج 9، ص 62.
[11]. بحارالانوار، ج 75، ص 347.
[12]. وسائل الشیعه، ج 4، ص 207.
[13]. مکارم الاخلاق، ج 2، ص 357.
[14]. نهجالبلاغه، خطبه 12.
[15]. زیارت وارث.
[16]. بحارالانوار، ج 65، ص 130.