زبان دشمن، زبان جنگ است
زبان دشمن، زبان جنگ است
زبان دشمن، زبان جنگ است
حجت الاسلام مهدوی نژاد: جمهوری اسلامی در متن قدرت و محوریت جبهه مقاومت قرار دارد، ولی متأثر از معادلات میدان و معادلات سیاسی است. // هر جا که گروهی پای کار بیایند و همراهی کنند، نیروی بصیرتآفرین، مبین و سخنگو وجود داشته باشد که تکلیفها را روشن کند، انحرافات را راست کند، شایعات را باز کند و جواب دهد، اذهان آماده و ارواح مصمم میشود. هر وقت انسانهایی که قدرتمند و شجاعاند و یکتنه امتی هستند وارد معرکهای شوند معادلات را تغییر میدهند. // اگر مردم روشن و توجیه نشوند و حقیقت ماجرا را نفهمند، عدهای با شعار «لاقتال» و جنگ خوب نیست، وارد میدان میشوند و اتفاقی میافتد که در صفین افتاد. خروجی صفین بعد از آن همه تبعات منفی، شهادت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به دست یکی از همان خوارج بود. // سایه جنگ را فقط میتوان با شمشیر دفع کرد. عزت، قدرت و ثروت زیر سایه امنیت است و امنیت زیر سایه شمشیر. اگر قدرت نظامی نداشته باشیم، هیچ امنیت و عزتی نداریم. // کجایند عمارها؟ کجایند کسانیکه مسائل را بفهمند، برای دیگران هم بگویند و مردم را بیدار کنند؟ مردم باید به صحنه بیایند و از جمهوری اسلامی برای وعده صادق ۳ مطالبه کنند، وگرنه حوادث تلخ تاریخ تکرار میشود.
شناسنامه:
عنوان: مراسم ویژه فاطمیه دوم/ حکایت همچنان باقیست
موضوع سخنرانی: نتیجه تعارض دیپلماسی و میدان
زمان: چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۱۴ شب سوم فاطمیه
مکان: مدینةالعلم کاظمیه
مقدمه/ عاقبت عقب نشینی در جنگ
امشب مطلبی را که سؤال آن در طول تاریخ و در محافل مختلف پرتکرار بوده بررسی میکنیم؛ اینکه چرا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حق خودشان را نگرفتند؟ یک جواب سطحی و معمولی و جوابهای عمیقی دارد.
آیه شانزده سوره انفال که در جلسات قبل تلاوت شد و مختصر توضیحاتی در مورد آن دادم که مقام معظم رهبری(حفظهالله) ناظر به مسئله عقبنشینی غیرتاکتیکی مسائلی را فرمودند، اجازه دهید از این منظر این سؤال را بررسی کنیم.
آیه شریفه میفرماید: «وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفا لِّقِتَالٍ أَو مُتَحَیِّزًا إِلَی فِئَة فَقَد بَاءَ بِغَضَب مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأوَیهُ جَهَنَّمُ وَ بِئسَ ٱلمَصِیرُ»[1]؛ وقتی کارزار و جنگ میشود اگر کسی به میدان جنگ پشت کند، حتماً گرفتار غضب الهی میشود. یکی از جاهایی که غضب الهی شخص یا جامعهای را میگیرد زمانی است که از جنگ عقب نشینی میکنند و جایگاه آنها جهنم است و چه بد جایگاهی است!
عقب نشینی تاکتیکی
بعد آیه استثنا میزند و میفرماید: «إِلَّا مُتَحَرِّفا لِّقِتَالٍ أَو مُتَحَیِّزًا إِلَی فِئَة». گاهی شما میبینید کسی دارد از میدان جنگ بیرون میرود، اما دلیل منطقی و معقولی دارد. عقبگرد و برگشتش بهخاطر «مُتَحَرِّفا لِّقِتَالٍ» هست که میخواهد جبهه جنگ را عوض کند، میدان و شرایط جنگ را تغییر دهد، نمیخواهد از جنگ فرار کند. این عقبگرد عقبگرد فرار نیست، بلکه یک تاکتیک است. گاهی میخواهد دشمن را خسته کند، گاه میخواهد دشمن را معطل کند، گاهی میخواهد دشمن را فریب دهد و... دلایلی دارد. «أَو مُتَحَیِّزًا إِلَی فِئَة»؛ یا اینکه دارد برمیگردد تا یارگیری کند. فئه یعنی گروه، جماعت؛ به سمت آنها میرود، حالا با دلایلی که به تقویت جنگ ختم خواهد شد، میرود یارگیری کند. اگر عقبنشینی به این دو دلیل باشد، اشکالی ندارد؛ چراکه میشود عقبنشینی تاکتیکی.
اگر عقبنشینی غیرتاکتیکی یعنی غیر از این دو دلیل بود و برای فرار از صحنه جنگ بود، «فَقَد بَاءَ بِغَضَب مِّنَ ٱللَّهِ». گرفتار غضب الهی میشود. گاهی میبینید شخص طرف نیروهای خودی رفت، اصلاً از نیروهای خودی عبور کرد رفت، فرار کرد، این گرفتار غضب میشود. در جنگها، در صدر اسلام، عدهای بودند گاهی از جنگ فرار میکردند، مثلاً بعضی افراد در احد فرار کردند و دو سه روز بعد برگشتند؛ یعنی اینقدر از سپاه اسلام و شهر مدینه فاصله گرفته بودند که دو سه روز طول کشید تا برگردند. «فَقَد بَاءَ بِغَضَب مِّنَ ٱللَّهِ» اینها گرفتار غضب میشوند، هر امتی که اینگونه رفتار کنند.
تحلیل های غیرواقعی
ذیل این آیه شریفه، روایاتی از اهلبیت(علیهمالسلام) هست؛ شخصی به نام زید شهام محضر امام کاظم(علیهالسلام) آمد و از حضرت سؤال کرد: اگر حق با علیبنابیطالب(علیهالسلام) بود، چرا ایشان نرفتند حقشان را بگیرند؟ چرا درگیر نشدند؟ گاهی در جامعه، مردم تحلیلشان از حوادث، تحلیل واقعی نیست. مثلاً فکر میکرده بالاخره این همه آدم با امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) بیعت کردند، میتوانستند بروند، حقشان را بگیرند! بالاخره کسانی بودند که حضرت را کمک کنند، چرا حضرت نرفتند؟
گاهی برای خود ما هم پیش میآید در زمان خودمان که دچار تحلیلهای اشتباه میشویم. چرا فلان اتفاق نمیافتد؟! چرا فلان کار را انجام نمیدهند؟! گاهی تحلیل درستی از حوادث نداریم، اطلاعاتمان ضعیف یا ناقص است، نمیتوانیم تحلیل خوبی از حوادث داشته باشیم. ظاهر یک قدرت یا شرایطی را میبینیم و میگوییم این اتفاق باید میافتاد، چرا نیفتاد. بعد در مورد آن قضاوت هم میکنیم، در مورد دیگران حرفهایی هم میزنیم.
دستور متفاوت به جهاد پیغمبر(صلی الله علیه وآله)
چرا حقشان را نگرفتند؟ حضرت فرمودند: «إنَّ اللهَ لَم یُکَلَّف هذا اَحَداً إلّا نَبیَه(صلیاللهعلیهوآله)، قالَ لَهُ: فَقَاتِل فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفسَکَ»[2] که تا این قسمت آیه را ذکر میکنند، ادامه آیه را که حضرت ذکر نمیکنند، این است: «وَحَرِّضِ ٱۡمُؤمِنِینَ عَسَی ٱللَّهُ أَن یَکُفَّ بَأسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ...» حضرت میفرمایند: خداوند متعال فقط به پیغمبرش امر کرده و دستور داده که در راه خداوند متعال بجنگ و تو مسئولی! تنهایی بروی به جنگ، ولو تنها باشی، برو به جنگ! مؤمنین را هم برای جنگیدن تشویق کن، ولو نیامدند باز هم تو به تنهایی برو و بجنگ!
این اختصاص پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بوده. خداوند متعال به پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) اینگونه دستور داده است؛ تو خودت برو به جنگ، به بقیه هم بگو بیایند. اگر نیامدند من خودم هستم، من به تو کمک میکنم، من که موسی(علیهالسلام) را یک تنه بر فرعون غلبه دادم، وقتی بنیاسرائیل جنگ نکردند و از جنگ در رفتند.
تو ای پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) پا به رکاب شو، برو به بقیه هم بگو بیایند، برای جهاد تشویقشان کن. «و قال لِغَیرِه» اما برای غیر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اینگونه نفرموده است، «إِلَّا مُتَحَرِّفا لِّقِتَالٍ أَو مُتَحَیِّزًا إِلَی فِئَة».
اهمیت و نقش گروه و یار در میدان مبارزه
از پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) به بعد میفرماید: شما اگر میخواهی به میدان جنگ بروی، باید حضورت در میدان جنگ یا همراه با فئه و گروه باشد، تنهایی نرو و اگر ادباری از جنگ داری، بهخاطر آن باشد که فئه و گروهی نیستند، یار نداری و یا قتالی که میخواهی انجام دهی، اینجا میدان دیگری ندارد که بخواهی میدان را عوض کنی. فقط پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است که تنهایی میتواند به جنگ برود، بقیه را فرموده بروید به میدان جنگ، در صورتی که بتوانید «مُتَحَرِّفا لِّقِتَالٍ أَو مُتَحَیِّزًا إِلَی فِئَة» باشید. اگر این دو نبود، تکلیف از شما برداشته است.
حضرت موسیبنجعفر(علیهالسلام) میفرمایند: «فَعَلِی(علیهالسلام) لَم یَجِد فِئةً و لا وَجد فئةً لَقاتَل، ثُمَّ قال لو کان جعفر و حمزه حُیین إنَّما بقیَ رَجلان»[3]. حضرت میفرمایند: فئه و گروهی نداشتند، کسی نداشتند که بخواهند قیام کنند. اگر جعفر برادر امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) یا حضرت حمزه سیدالشهدا زنده بودند، دو مرد بودند که حضرت به عنوان فئه اینها را حساب کنند و میتوانستند قیام کنند. چراکه حضرت حمزه(علیهالسلام) وقتی زنده بود، شخصیتش طوری بود که کسی جرأت نمیکرد به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تعرض کند، یک نفره یک امت بود.
جعفربنابیطالب(علیهالسلام) هم غیر از اینکه انسان شجاع و جنگاوری بود بیانش معجزه میکرد، آن قدرت و این بیانش معجزه میکرد، جهاد تبیینش قوی بود. ولی در زمان غصب خلافت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) این دو نفر نبودند، کسی هم نبود که حضرت به آنها تکیه کنند لذا چه اتفاقی افتاد؟ این وسط مسئله تغییر کرد که حضرت نتوانستند بروند وارد میدان مقابله شوند.
دو گمشده تاریخ اسلام
حضرت خودشان در خطبه سوم نهجالبلاغه دلایلی که نتوانستند بروند حق خودشان را احقاق کنند را بیان فرمودند. اینجا وقتی داشتند حضرت را برای بیعت به مسجد میبردند یکی از چیزهایی که فرمودند این بود: «وا جعفراه و لا جعفر لیَ الیوم»؛ کجاست جعفر که من امروز جعفر ندارم! «وا حمزتاه و لا حمزة لی الیوم»[4]؛ کجاست حمزه من امروز حمزه ندارم! ببینید در چه نقطهای حضرت چه عبارتی را به کار میبرند، حمزه میخواهد، جعفر میخواهد!
در روایات متعددی هست که شاید هفت نفر از معصومین(علیهمالسلام) روایاتی دارند مبنی بر اینکه اگر جعفر و حمزه(علیهالسلام) بودند سقیفه و فاطمیه اتفاق نمیافتاد. فقط دو نفر، این دو نفر گمشده تاریخ اسلاماند. گاهی یک امت معطل این دو نفرهاست و خطی را مشخص میکنند که جعفر و حمزه نیاز است. شما باید برای ولیّ خودت جعفر و حمزه باشی!
حضرت نتوانستند وارد معرکه درگیری شوند، گاهی هم در بعضی روایات دیگر هست که حضرت فرمودند: من اگر ۴۰ نفر داشتم ساکت نمینشستم. گاهی اگر آن دو نفر باشند آن ۴۰ نفر را میآورند، گاهی ۴۰ نفر آدم میتوانند چهلهزار نفر را مدیریت کنند.
حاج قاسم، حمزه میدان
ما امروز چند حاج قاسم داریم؟! نمیگویم نداریم، مسئله را عرض میکنم. یک نفر حاج قاسم سلیمانی جبهه مقاومت را به چه توانی رساند. امام عصر هم ۳۱۳ نفر دارند که با آنها دنیا را اداره میکنند و الا سپاه حضرت که بیشتر از اینهاست.
یکی از حوادث و وقایعی که برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اتفاق افتاد که قبلاً هم به آن اشاره کردم ماجرای صفین بود. این صفین را با اشارات دیگری سر همین مسئله عرض کنم. چرا کار صفین به حکَمیت کشید؟ هر جایی که فئه و گروه پای کار بیایند و همراهی کنند، نیروی بصیرتآفرین، مبین و سخنگو وجود داشته باشد که تکلیفها را اصلاح کند، انحرافات را راست کند، شایعات را باز کند و جواب دهد، اذهان آماده میشود، ارواح مصمم میشود. هر وقت انسانهایی که قدرتمند و شجاعاند و یکتنه امتی هستند وارد معرکهای شوند معادلات را تغییر میدهند.
وقتی داعشیها بخشهایی از عراق را میگیرند، یکی از مناطق را ۳۶۰ درجه محاصره میکنند. کسی نمیتوانسته به آنجا برود، با حاج قاسم تماس میگیرند که وضعیت اینطور است. ایشان میگوید تا فردا صبح منطقه را حفظ کنید من میآیم! در محاصره مطلق با یک عده سوار بالگرد میشود و میرود وسط محاصره پیاده میشود. ببینید این حمزه است، این مالک است. بر هرچه شک و تردید و شرایط نامطلوب است غلبه میکند، معادلات را تغییر میدهد، محاصره را میشکند و جنگ باخته را میبَرد. حضور اینها خیلی مهم است.
پای کار دین مردانه بایستیم
در صفین چه اتفاقی افتاد؟ همان اتفاقی که در جنگ اُحد افتاد. تا وقتی مسلمانان پای کار پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بودند و گوش به حرف ایشان دادند در بخش اول جنگ پیروز شدند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: شما ۵۰ یا۷۰ نفر در دامنه کوه بایستید و تا من نگفتم پایین نیایید و ایستادند و مقاومت کردند. بخش اول جنگ پیروز شدند و پای کار بودند. به محض اینکه دیدند وقت گرفتن غنائم است و خواستند بروند و غنیمتهای جنگی را بردارند یک عده از اینها از دامنه کوه پایین آمدند. اینجا تا منطقه جنگ ناامن شد، دشمن دور زد، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) زخمی شدند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) زخمی شدند و خیلیها فرار کردند، مسلمانان شکست خوردند. شکست سنگینی بود. تا آن موقع هم مسلمانان شکست نخورده بودند، در حالیکه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بین آنها هستند شکست بخورند! باورشان نمیشد. آقا، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بین ما بود و شکست خوردیم؟! بله، دلیل آن خیلی مهم است، به دلیلش خواهیم رسید. شما وقتی میدان و عرصه و امر ولیّ خود را نفهمید، متأثر از شرایط پیرامون باشید و آن شرایط پیرامونی روی تحلیلهایتان اثر بگذارد و از آن امر تخلف کنید، ضرر میکنید. مردم باید پای دین و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و ولی خدا باشند. همه مردم هم اگر نه، اکثریت مردم باید پای کار باشند.
صفین، طولانیترین جنگ عرب
در صفین چه اتفاقی افتاد؟ صفین، جنگ عجیبی بود، ۶۵۰۰۰ شامی به میدان آمده بودند، 90000 کوفی در لشکر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بودند. طولانیترین جنگ عرب، جنگ صفین بود. قبل و بعد از صفین جنگی نمیبینید که هم اینقدر طولانی باشد، هم تعداد نفرات و نیروها و کشتههایش بالا باشد، خیلی چیز عجیبی است. شهدای سپاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ۲۴۰۰۰ نفرند، عدد کشتههای سپاه معاویه از این هم بیشتر است، چه اتفاقی میافتد؟ میدان جنگ است دیگر، تعداد سپاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بیشتر است، جنگ گره خورده، درگیری بالا گرفته، طوری شده که امر مشتبه شده که چه کسی برنده این جنگ است؟ تلفات هم بالا رفته، تردید بر اذهان سپاه دو طرف حاکم شده، اگر کسی روند کلی جنگ را میدید و میخواست تحلیل کند به نفع امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تمام میشد، فقط مقاومت لازم بود. این را معاویه و عمربنعاص فهمیدند و آن فتنه قرآن بر نیزه کردن را عَلَم کردند.
تأثیر جهاد تبیین و رسانه
چرا فتنه قرآن به نیزه کردن مؤثر واقع شد؟ دو دلیل داشت: یکی شهادت عمار بود. عمار در صفین شهید شد، عمار کسی بود که تبیین میکرد، گرههای ذهنی را باز میکرد، شبهات را جواب میداد، جهاد تبیین میکرد، این شخص شهید شد. چون اینقدر در مسئله آگاهی دادن و... عَلَم شده بوده که شهادتش هم باعث تبیین شد. چطور؟ چون پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرموده بودند: «یا عمار، تقتلک الفئة الباغیةُ»[5]؛ عمار، یک گروه سرکش و ظالم و ستمگر تو را میکشند. تا به شهادت رسید این خبر مجدداً بین همه سپاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و سپاه معاویه بازنشر شد که چه کسی عمار را کشت؟ معاویه، پس اینها همان فئه باغیهاند. روحیه سپاه معاویه داشت به هم میریخت، چون آنها میگفتند ما برحقیم خیلیها پای رکاب آنها فریبخورده بودند.
شهادت عمار داشت اثر میکرد. کسی نبود که تبیین کند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خودشان شروع به تبیین کردند. معاویه گفت عمار را که ما نکشتیم، عمار را علی(علیهالسلام) کشت! او عمار را به میدان جنگ آورده اگر او را نمیآورد این شخصیت بزرگ، این صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که کشته نمیشد. بعضی در مسئله به این سادگی دچار تردید شدند! گفتند راست میگوید!
چقدر آدم باید بیفکر و بیتحلیل باشد! یکی از مهمترین ضربههایی که جبهه حق میخورد این است که طرفداران جبهه حق گاهی فکر نمیکنند. عقلانیت، مسئله بسیار مهمی است. این مسئله دوباره یک ذره در فضا تردید ایجاد کرد، حضرت آمدند و گفتند که اگر اینطور است که شما میگویید پس حمزه سیدالشهدا(علیهالسلام) را هم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) کشتند، چون ایشان او را به جنگ دعوت کردند. یک دفعه دوباره ورق برگشت و گفتند: علی راست میگوید! منتها اینکه چقدر رسانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) کار میکند، رسانه معاویه قویتر است یا رسانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، کدامش بیشتر پخش شد و روی اذهان اثر گذاشت و ...، بحثهای دیگری است.
عوامل شکست جنگ صفین
فتنه دوم را عَلَم کردند و قرآن را بالا بردند. این دیگر خیلی پیچیده بود. قرآن واسطه است که ما نجنگیم، برادرکشی و آدم کشی دیگر بس است، قرآن هم واسطه ما! یک عده گفتند که راست میگویند آنها مسلمان و ما هم مسلمان، تا حالا هرچه جنگ بوده دیگر بس است، اینها قرآن را واسطه کردند دیگر نجنگیم. حضرت فرمودند: این فتنه است، فریب عمروعاص است، چیز دیگری نمانده تا بساط معاویه جمع شود. مالک اشتر چند قدمی خیمه معاویه است به خیمه برسد، کار معاویه و عمروعاص تمام است، چه بسا کار بنیامیه تمام است، چه بسا وقتی کار بنی امیه تمام است پشت سر آن هم دیگر بنی عباسی نخواهد آمد، چون تثبیت قدرتی نمیشود که بعد بخواهد دست به دست بچرخد، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میآید و حاکم مطلق میشود، قصه عوض میشود. گفتند: نه ما با قرآن نمیجنگیم!
وقتی کسی مسئله ولایت و امامت برایش حل نباشد، اگر زمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هم باشد، همین کارها را میکند. الآن هم که امام معصوم نیست و نائبش در رأس حکومت است اینجا هم همینکار را میکند؛ برای خودش نظر میدهد، خودش صاحب تحلیل است، با عقاید شخصیاش مسائل اجتماعی را تحلیل میکند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را مجبور کردند که مالک برگردد، مالک برگشت.
پس دو عامل، باعث شکست جنگ صفین بود: 1. جهالت جماعت؛ نداشتن تحلیل، نشناختن امام و ولی 2. شهادت عمار. خیلی مهم است که عمار باشد. در یک روایت دیگری هم هست که حضرت آنجا هم بعد از شهادت عمار، هم «أین عمار» گفتند، هم باز جعفر و حمزه را یاد کردند که اگر اینها بودند صفین اینگونه نمیشد.
نتیجه مذاکرات صفین
گاهی مردم دچار خبط و خطا میشوند. بعد چه اتفاقی افتاد؟ بعد اینها آمدند و گفتند حالا مذاکره کنیم. از وسط میدان جنگ، مالک را برگرداندند که مذاکره انجام شود، در مذاکره چه اتفاقی افتاد؟ به اصطلاح امروز گفتند از این طرف دیپلمات، از آن طرف هم یک دیپلمات بروند، مذاکره کنند. این طرف امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ابنعباس را معرفی کردند. اینها گفتند نه، ابنعباس از بنیهاشم و فامیل خود حضرت است، بعد حضرت مالک اشتر را معرفی کردند. گفتند مالک اشتر نظامی و تندرو است، به اصطلاح تعارض میدان و دیپلماسی پیش میآید، نمیشود. او را هم کنار زدند، بعد خودشان ابوموسی اشعری را انتخاب کردند! گفتند او آدم موجهی است و وسط حق و باطل راه میرود! معمولاً آدمهایی که وسط حق و باطل راه میروند، جاهایی معتبرترند، چون [به اصطلاح] نه سیخشان میسوزد، نه کبابشان و باعث این هم مردماند که به چنین آدمهایی بها میدهند.
این مذاکره یک سال طول کشید در یک جایی در مرزهای حجاز و عراق به نام «دومة الجندل» نزدیک یک سال این مباحثات طول کشید. سال 38 در ماه رمضان نتیجه مشخص شد. اینکه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را خلع کنند، معاویه را هم خلع کنند و بعد رفراندوم کنند. وسط این ماجرا قرار بود که انگشترهایشان را دربیاورند، آقای اشعری انگشترش را درآورد و گفت من علی(علیهالسلام) را خلع کردم؛ عمروعاص هم بالا رفت. (یک سال مذاکره کرده بودند) گفت من انگشتر را از این انگشتم درآوردم و علی(علیهالسلام) را عزل کردم. دوباره انگشتر را در انگشتش برد و گفت معاویه را نصب کردم! این شد نتیجه مذاکره و حکمیت....
خوارج، خروجی حکمیت
بعد از این خبط و خطای بزرگ، به جای اینکه برگردند به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بگویند آقا ما اشتباه کردیم، ببخشید ما فریب اینها را خوردیم، مذاکره یک شعار فریبنده بود، برگشتند و به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گفتند تو کافر شدی، تو بگو اشتباه کردی. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: من چه اشتباهی کردم؟! شما شمشمیر پشت گردن من گذاشتید و گفتید مالک را برگردانم، بعد هم حکمیت را تحمیل کردید! من گفتم فلانی و فلانی شما قبول نکردید، ابوموسی را آوردید، این نتیجه انتخابات شما بود، بعد حالا شما میگویید که من توبه کنم!؟ من از چه چیزی توبه کنم؟! گفتند: نه تو باید توبه کنی. بعد آنها گفتند: «استغفرالله و اتوب الیه»، ما را که خداوند متعال از این اشتباه بخشید، تو هم توبه نمیکنی پس کافری. شدند خوارج، دشمن امیرالمؤمنین(علیهالسلام).
وقتی اهل تحلیل و اهل اطلاعات نباشید، تعقلتان قوی نباشد، چنین تحلیلهای اشتباهی میکنید، نتایج اشتباه، تصمیمات اشتباه بعدی و... ببینید نتیجه نبودن عمارها، جعفرها، حمزهها و مالک اشترها عقبنشینی و جهل این جماعت میشود؛ کسی نیست اینها را از جهلشان خارج کند و کار خطرناک اینطوری میکنند. نتیجهاش میشود حکمیت، نتیجه حکمیت بعد از آن خوارج میشود؛ خوارج، خروجی حکمیت بودند. کسانی مثل ابوموسی اشعری یک دفعه وسط معرکه آنجا که باورش نمیشد، میشود لیدر و منتخب امت اسلامی. عمروعاص یکدفعه میآید و صحنهگردان میشود. برای امت اسلامی تصمیم میگیرد و تصمیماتش در جامعه اسلامی و در حکومت مرکزی اعمال میشود.
«غارات» تغییر تاکتیک معاویه پس از صفین
در ادامه، بعد از آن نهروان به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تحمیل میشود، آن جنگ سنگین و بعد از آن دو سال غارات. معاویه فهمیده بود در جنگهای بزرگ نمیتواند امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را به راحتی شکست دهد، در صفین هم خیلی تلاش کرد که این کار را کرد، ولی میدانست در جنگهای کلان، مسلمانها، کوفیها پای کار میآیند. تصمیمات و تاکتیکهایش را عوض کرد، غارات را شروع کرد؛ ترور میکرد، یک روستا و یک شهرک و لب مرز را غارت میکرد. اول، گروه پانصد نفره، بعد کمکم گروه هزار نفره تا دو هزار نفره، میفرستاد میکشتند و میرفتند، خبر میرسید به مردم که فلانی را ترور کردند، در روستای فلان یکی را کشتند، خلخال از پای زنی بردند. مردم انگیزه کافی نداشتند که بروند و درگیر شوند بهخاطر اینکه در یک بخش دورافتاده، یک روستا، یک شهر، یک جایی غارت شده و دو نفر را کشتند.
خطبههای نهجالبلاغه را بخوانید، آنجا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) چطور با مردم حرف میزنند؟ آن نالههای حضرت روی منبر؛ «فضَربَ علَی خَده [لِحیَة]»[6]. به صورت خودشان میزنند، اینها در آن دو سال آخر بود. گوش نمیدادند. هنوز که هنوز بود حضرت دنبال این بودند که سپاه را تجدید کنند و به صفین برگردند، با معاویه بجنگند ولی مردم گوش نمیدادند. حضرت میفرمودند: بیایید، باید به جنگ برویم، باید برویم با اینهایی که حمله میکنند طوری مقابله کنیم که یکی از آنها زنده برنگردند...، اما مردم نمیآمدند.
اگر دیپلماسی و میدان یکی شود...
قصه چیست؟ قصه همین حوادثی است که در جامعه ما پیش میآید. پشت سر هم ترور میکنند، یکسری حوادث پشت سر هم اتفاق میافتد، باید تاوانش را بدهند. بعد امام جامعه هم میفرمایند که باید تاوانش را اینها پس بدهند، چرا آن اقدامی که باید انجام شود، به موقع اتفاق نمیافتد؟! من الآن اعتراضی به نیروهای مسلح نمیکنم، نیروهای مسلح که جان بر کف و پای کارند. همان تعارض دیپلماسی و میدان هست، وقتی بین دیپلماسی و میدان تعارض باشد، اینگونه میشود.
در یک دوره، دیپلماسی و میدان یکی میشود، شما میبینید که به میدان میروند، کشورهای اسلامی را علیه جبهه استکبار و صهیونیستها بسیج میکنند تا آنجا که کار به جایی میرسد که عامل جاسوس خود صهیونیستها که رئیس جمهور ترکیه است، علیه صهیونیستها بیانیه صادر میکند! گاو شیرده آمریکا میآید در آن اجلاس به نفع مقاومت شرکت میکند. یعنی وقتی دیپلماسی و میدان یکی میشود اینطور میشود. حالا درست است که آن طرف راست نمیگفت، آن یکی هم دلش نبود، ولی شما میدان را مدیریت کردید. اگر این روند پیش میرفت اتفاقات بزرگی میافتاد. وسط این معرکه، یکدفعه میبینید که رئیس دستگاه دیپلماسی و رئیس کل دولت به شهادت میرسند. یکدفعه حذف میشوند، چون اینها دیپلماسی و میدان را یکی کرده بودند، اتفاقات بزرگی داشت میافتاد.
امروز وظیفه ما کار فاطمی است!
حالا اینجا چه اتفاقی باید بیفتد؟ اینجا عمارها لازماند تا حقیقت را روشن کنند، همه بفهمند ماجرا چیست، اینجا مطالبه لازم است. آنجا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از مردم مطالبه میکردند، گوش نمیدادند. کار فاطمه زهرا(علیهاالسلام) چه بود؟ کار حضرت «مُتَحَیِّزًا إِلَی فِئَة» بود. فاطمه زهرا(علیهاالسلام)، راه میافتادند، برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گروه جمع میکردند، یارگیری میکردند؛ خانه به خانه، پلاک به پلاک. امروز وظیفه ما کار فاطمی است! انجام میدهیم؟! بعد میایستیم و میگوییم چرا آقای حاجیزاده نمیزند؟ پس چرا فلان! مطالبه کنید! خیلی خرجی ندارد! در اجتماعات بزرگ مردمی برای وعده صادق 3 مطالبه کنید.
نتیجه تعارض دیپلماسی و میدان/ نبرد با اسراییل حربُ الوجود است نه حربُ الحُدود
به همین سادگی، جمهوری اسلامی در متن قدرت و محوریت جبهه مقاومت قرار دارد ولی متأثر از معادلات میدان و معادلات سیاسی است. ایران با مقاومت بسته بود که قرار بود اتفاقی بیفتد، شما ندیدید قبل از شهادتش سید مقاومت چه فرمود! فرمود که قرار بود با ایران با هم بزنیم، اتفاقاتی افتاد که مصلحت شد که ما خودمان تنهایی بزنیم. تنهایی زدند. بعد چه اتفاقی افتاد؟ شهادت سیدحسن، شهادت هنیئه! خود صهیونیستها گفتند: ما میخواستیم سید حسن را بزنیم، هنیئه را زدیم، ببینیم که چه اتفاقی میافتد، دیدیم اتفاقی نیفتاد، سیدحسن را زدیم. وقتی زد، باید میزدی، چرا نزدی؟!
اینکه چرا جواب ندادیم یا چرا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حقش را نگرفت، به این سادگیها نیست؛ آیا همه مردم با پاسخ دادن موافقاند؟ اگر زدیم و به فرض دشمن هم در پاسخ، دو نیروگاه ما را زد و برق استان یزد دو ماه قطع شد، پای کار هستیم؟! باید مردم را توجیه و مسئله مداخله در جبهه مقاومت را روشن کنیم. رهبر معظم انقلاب(حفظهالله) میفرمایند: «اینجا مسئله مرگ و زندگی است، هم برای صهیونیستها و هم برای جبهه مقاومت. حرب الحدود نیست، حرب الوجود است؛ یعنی جنگ بر سر بقاست؛ یا اسرائیل نابود میشود و یا ما را نابود میکند.»
مردم باید در مسائل کنش داشته باشند
در این بین عدهای میگویند: «لاقتال، لاقتال» مذاکره کنیم. تروریستها دارند منطقه را میگیرند، شعار میدهند: «دختران و زنان ایرانی آماده باشند»، باز هم عدهای میخواهند مسئله تروریستها را با دیپلماسی و گفتگو حل کنند! یک بار گفتند زبان گفتگو با دنیا را بلدند آمدند و دیدید چه اتفاقی افتاد. برجام چه گلی بر سر مردم ما زد؟
بنده کاری به دولت و نیروهای نظامی ندارم. عرض بنده این است که مردم باید نسبت به این مسئله کُنش داشته باشند. الان بین نیروهای مسلح مجاهد و مردم کسانی حائلاند که میگویند جنگ نشود، اگر جنگ بشود اول مردم ضرر میکنند، رؤسا و مسئولین ضرری نمیکنند. چون خوشان میدانند که خارج از کشور خانه و اسباب زندگی و یا تابعیت دارند و اگر جنگ شود ضرری نمیکنند.
تاکتیک بهموقع مقام معظم رهبری(حفظهالله)
ولی تا نتانیاهو تهدید کرد، مقام معظم رهبری(حفظهالله) «تَحَیُّز الی فِئه» (یک تاکتیک نظامی است که فرمانده میدان تغییر روش جنگ میدهد) کردند؛ با اینکه در خطر بودند و موشکهای صهیونیستها روی نماز جمعه تهران قفل بود، نماز را شخصاً خواندند، یک تنه ایستادند و گفتند ما از کسی نمیترسیم. مردم عاشق هم حضور پرشوری داشتند و گفتند اگر قرار است بزنند، ما را هم بزنند.
اگر روشنگری نشود ماجرای صفین تکرار میشود
مردم اینگونهاند؛ وقتی رهبر به میدان میآید، آنها هم میآیند ولی وقتی شبهات پراکنده میشود حواس مردم پرت میشود و شعارهای فریبنده داده میشود، چه کسی باید فضا را روشن کند، چه کسی باید عمار یا جعفر بشود؟ نباید منتظر بمانیم. اگر فکر میکنید کسانی هستند و مسائل را حل میکنند، اشتباه میکنید. نائب امام زمان(حفظهالله) با عدهای سرباز جان بر کف و مردم هستند. اگر مردم روشن و توجیه نشوند و حقیقت ماجرا را نفهمند، عدهای با شعار «لاقتال» و جنگ خوب نیست، وارد میدان میشوند و اتفاقی میافتد که در صفین افتاد. خروجی صفین بعد از آن همه تبعات منفی، شهادت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به دست یکی از همان خوارج بود.
بعضی از کسانی که پژوهش تاریخی دارند، میگویند ابوموسیاشعری خیلی ساده و احمق نبود که بگوییم فریب خورد؛ بلکه نفوذی معاویه بود. شواهد تاریخی بر آن است که بعداً در قبال کاری که کرد، صله فراوانی از معاویه گرفت، پسرش میگفت تا روزی که پدرم زنده بود، هیچ دری در شام به روی ما بسته نبود. اگر ما هم ابوموسی و عمروعاص زمان را نشناسیم، همان حوادثی که در صدر اسلام اتفاق افتاد، برای ما هم اتفاق میافتد.
باید خروجی مجلس اهلبیت(علیهمالسلام) بصیرت باشد
رهبر معظم انقلاب(حفظهالله) در دهه پنجاه فرمودند: بشکند دهانی که نالهها و نوحههای فاطمهزهرا(سلاماللهعلیها) را بگوید، اما شعارها و فریادهای ایشان را نگوید. اُف بر مجلس و محفلی که به اسم حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) برگزار شود ولی خروجی آن مجلس و محفل، بصیرت و فاطمی شدن مردم نباشد و مردم را تخدیر کند. دفاع حضرت از ولی زمان خود، از حوادث سنگین بود.
اقدامات حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در دفاع از ولایت
اشاره کوتاهی به خطبه حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) میکنم. این را هم عرض کنم که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با این عقبنشینی اجباری که اتفاق افتاد، کنار نیامدند. فکر نکنید حضرت به راحتی بیعت کردند؛ خیلی مقاومت کردند ولی عمار نداشتند. اقدامات حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) را خلاصه عرض میکنم؛ ایشان وارد میدان مبارزه شدند و نفربهنفر و خانهبهخانه جهاد تبیین کردند، اعتراضات میدانی داشتند، جهاد بکاء و محفل دعا و نفرین داشتند، گفتوگو با بعضی از سیاستمداران داشتند و با برخی دیگر حرف نمیزدند و اعتصاب داشتند.
خطبه فدکیه
حضرت در خطبه خود مردم را اینگونه توصیف میکنند که شما قبل از اسلام از چالهها آب گندیده میخوردید، «مُذْقَةَ الشَّارِب»؛ مثل گوسفندان قربانی، هرکس از راه میرسید قسمتی از شما را میبرد یا مثل آبی که هرکس جرعهای از آن را برمیداشت و میبرد، «نُهْزَةَ الطَّامِعِ» مورد طمع گرگصفتها بودید. «بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی» بعد از فراز و فرودها، «وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ» و گرفتار یک عده مردان وحشی و بیمنطق بودید که مثل گرگ بودند. گرفتار ارتداد اهلکتاب هم بودید. وقتی شاخ شیطان ظاهر میشد، یعنی وقتی کفار و مشرکین بعد از اسلام میخواستند علیه شما اقدام کنند، «قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها» پدرم برادرش، علیبنابیطالب را در دهان این گرگها میانداخت، «فَلا یَنْکَفِی ءُ حَتَّی یَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ» و او برنمیگشت تا گوش آنها را زیر پای خود له میکرد و با شمشیر خود آتش فتنه آنها را خاموش میکرد.
آتش جنگ با مشرکین و فتنهها و درگیری در این میان با شمشیر خاموش میشود.
رابطه ما با آمریکا، رابطه گرگ و میش است
امام خمینی(رحمتاللهعلیه) میفرمودند: «رابطه ما با آمریکا رابطه گرگ و میش است.» وقتی میخواهید با گرگ بجنگید، نمیتوانید با آن صحبت کنید، با داعش نمیشود مذاکره کرد ولی برخی میخواهند با اربابان آنها که طناب داعش در دستان آنهاست، مذاکره کنند و آنها هم شرط بگذارند که موشکهایتان را بدهید، کشور و منابعتان را هم بدهید. میگویند مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد، ولی متأسفانه بعضی از ما نمیترسیم.
سایه جنگ تنها با شمشیر دفع میشود
حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) راه مقابله با این افراد را مبارزه دانستند؛ ما هم با جنگ مخالفیم. منتهی سایه جنگ را فقط میتوان با شمشیر دفع کرد. عزت، قدرت و ثروت زیر سایه امنیت است و امنیت زیر سایه شمشیر. اگر قدرت نظامی نداشته باشیم، هیچ امنیت و عزتی نداریم. زبانی که دشمن میفهمد، زبان جنگ است. نتانیاهو به سیم آخر زده است، این دشمن هزینههای سنگینی به جبهه مقاومت وارد کرده، مسئله، مسئله مرگ و زندگی است. اکنون شما وسط جنگی هستید که اگر یک قدم عقب بگذارید نابود میشوید، آنوقت حرف از مذاکره میزنید؟!
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در خطبه ۱۲۴ نهجالبلاغه میفرمایند: بعضی دشمنان هستند که «فَاعتَدُوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اگر دشمن یکی زد، شما هم یکی بزن. رهبر معظم انقلاب(حفظهالله) میفرمایند: اگر یکی بزنید، ما ده تا میزنیم. اینجا قضیه یکی زد، تو هم یکی بزن نیست. اگر دشمن استراتژیک به مصاف تو آمد، نیزه را فرو کن، اگر دیدی کشته شد، او را رها نکن. اگر دیدی دارد میمیرد، او را رها نکن، جوری او را بزن که بگوید او از من دیوانهتر است. در این صورت شما از شر او نجات پیدا میکنید. آنوقت برخی حرفهایی میزنند که این همه شیعه و سنی که به واسطه جمهوری اسلامی به این جبهه متمایل شده یا پای این جبهه ایستادند، مقاومت میکنند، کشته دادند ولی ایستادند و سازش نمیکنند را دلسرد کنیم. یک سال و اندی است که مردم حرفی از سازش حماس و حزبالله میان نیاوردند ولی باز هم عدهای میخواهند با دیپلماسی مسئله را حل کنند. برخورد با دشمنِ استراتژیک و مُحارب، برخورد شدید است. خداوند در قرآن میفرماید: «...وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً...»[7] باید اینقدر غلیظ رفتار کنید که از شما فرار کنند. «اشداء علی الکفار» مذاکره، اشداء است؟ آن هم زمانی که نائب امام زمان(حفظهالله) حرف از مقاومت میزند و میگوید یکی زدند ده تا بزنید، وقتی کشور را میزنند و هنوز جواب آن را ندادهاید، میخواهید مذاکره کنید؟ بعد از آن چه اتفاقی میافتد؟
اهمیت مطالبه مردم
کجایند عمارها؟ کجایند کسانیکه مسائل را بفهمند، برای دیگران هم بگویند و مردم را بیدار کنند؟ مردم باید به صحنه بیایند و از جمهوری اسلامی برای وعده صادق ۳ مطالبه کنند، وگرنه حوادث تلخ تاریخ تکرار میشود. از من طلبه ناچیز کمسواد قبول کنید. اگر کوتاه بیاییم اتفاقات تلخی در پیش است، باید اجتماعاتی ایجاد شود و مردم مطالبه کنند. شب وعده صادق ۱ کسی هماهنگ نکرده بود ولی مردم به خیابانها آمدند و شعار الله اکبر دادند. اکنون هم نیروهای مردمی باید کف خیابانها بیایند و همه را با خود همراه کنند. اینکه شما صد نفر، هزار نفر، دو هزار نفر چندین بار به میدان امیرچقماق میروید و تجمع میکنید ولی بقیه به کار خود مشغولاند و هردفعه تعداد افراد به واسطه آگاهسازی مردم افزایش نیابد در واقع فایدهای ندارد. مردم را باید بیدار و آگاه کرد. اگر در چنین صحنههایی فاطمی عمل نکنیم بهتر است دیگر بر فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) گریه نکنیم، دیگر علی علی نگوییم. اگر علی زمان خودمان را نمیشناسیم و از او دفاع نمیکنیم، دیگر نگوییم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، وقتیکه او دستور به اقدام داده و عدهای مانع میشوند، عدهای هم میگویند آقا فرموده که ما تعلل نمیکنیم، شتابزده هم عمل نمیکنیم و تحلیلشان این است تعلل نکردن یعنی هر وقت خواستند و صلاح دیدند کار را انجام میدهند.
ضرورت تحلیل درست سیاسی
اما مسائل سیاسی آبنبات نیست، اینقدر راحت طعمش فهمیده نمیشود. خبرها را بگذارید کنار هم و ببینید مسئولین سیاسی کشور چه حرفهایی زدند. خودشان گفتند آقایان آنطرف به ما وعده آتشبس دادند ولی خلاف آن عمل کردند و سیدحسن(رحمتاللهعلیه) را شهید کردند. هزینه بالا رفت و ما هم مجبور شدیم بزنیم توافقات به هم خورد وگرنه قرار بود تحریمها برداشته شود.
با هیچ کس درگیر نیستیم فقط باید مردم بیدار شوند، مردم به صحنه بیایند. جمعیتی فوقالعاده تا دیر نشده باید به صحنه بیایند و در همه کشور مطالبه کنند. منتظر چه هستیم منتظر چه کسی هستیم؟ این وسط ممکن است بعضی هم افراط کنند، شعارهای الکی بدهند و وجهه این حرکتها را خراب کنند، خیلی مواظب باشید. فقط مردم را پای کار بیاورید و بعد این اجتماعات را برگزار کنید. مدام به من زنگ نزنید چرا هیچ کاری نمیکنید؟ شما چرا هیچ کاری نمیکنید؟ من هم مثل شما هستم. چرا هیچ کاری نمیکنیم؟ حرکت کنیم. یکدیگر را صدا بزنیم. برویم از تاثیرگذاران اجتماعی مطالبه کنیم. این همه روحانی و استاد دانشگاه تاثیرگذار، این همه چهرههای نخبه و هنرمندان و ورزشکاران مؤمن تاثیرگذار، این همه عرصههای آماده داریم، بیاییم در میدان مطالبه کنیم. همین مطالبه کار را حل میکند. مالک اشتر منتظر است تا چند ضربه دیگر بزند و ریشه معاویه را بکند. یک عده ایستادهاند و شمشیر بلند کردهاند که نه نمیشود، برادرکشی است؟ (الا لعنت الله علی القوم الظالمین).
آبرو، سنگینترین هزینه دفاع از ولایت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
اگر این شبها و روزها با حضرت فاطمهزهرا(سلاماللهعلیها) همراه شویم میبینیم ایشان هزینههای سنگینی متحمل شدند که مهمترین آن آبروی ایشان بود. از لطماتی که بیبی خورده بودند مهمتر و دردناکتر آبروی فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) بود. وقتی میآییم در جبهه از حق دفاع کنیم، در میدان گاهی آبرویت هم میرود. ما از فاطمهزهرا(سلاماللهعلیها) چه چیزی یاد گرفتیم؟ گاهی آبرویمان را هم باید وسط بگذاریم، طعنه و حرف بشنویم. دختر پیامبر(صلواتاللهعلیه) با آن عظمت که اینقدر پیامبر(صلواتاللهعلیه) به ایشان احترام میگذاشتند، ضربهها و اینها که هیچ، چقدر توهین و جسارت به ایشان شد. ایشان در مسجد به قرآن استناد میکنند که فدک برای من است، آنوقت میگویند که باید شاهد بیاوری! ایشان فرمودند ام ایمن و علیبنابیطالب(علیهالسلام) شاهد من هستند، درباره امایمن پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند که زن بهشتی است، زن بهشتی که دروغ نمیگوید. علیبنابیطالب(علیهالسلام) هم که دیگر جایگاهش معلوم است. گفتند اینکه زن است و شهادتش قبول نیست. علیبنابیطالب(علیهالسلام) هم که ذینفع است. آن یکی آنجا نشسته بود بلند شد (خدایا مرا ببخش) یک ضربالمثل فارسی داریم عربیاش را گفت. گفت: به روباه گفتند.... امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از جا بلند شدند، چقدر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) صبر دارند اصبرالصابرین هستند، بلند شدند، گفتند: فلانی تو که این حرفها را رد میکنی اگر یک عده بیایند، شهود اقامه شود، یعنی چهار نفر آمدند شهادت دادند که دختر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فلان عمل منافی با عفت را انجام داد تو چهکار میکنی؟ گفت حد به او جاری میکنم. فرمودند پس با قرآن چه میکنی که در مورد فاطمه(سلاماللهعلیها) فرموده: «...إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»[8]، او که طاهره مطهره است؟! امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اینها را رسوا کرد. این اتفاقات فاطمه(سلاماللهعلیها) را کشت. آبرو، آبرو، آبرو. فاطمه(سلاماللهعلیها) را له کردند.
حضرت در مسجد رو به انصار کردند و گفتند شما که با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بودید، شما که عِده و عُده و ادوات جنگی دارید. عین عبارت بیبی است مرا له کردند و دارید تماشا میکنید.؟!
ماجرای درد دست شیخ حسین کبیر/ همدردی با مادر
شیخ حسین کبیر خدا رحمتش کند از نوکرهای مرحوم طیب بود. ایشان زمانی که طیب توبه کرد و بعد هم شهید شد و شاه او را کشت، دیگر منقلب شده بود. به حوزه علمیه آمد و روحانی شد و پسرش هم به جنگ رفت و شهید شد و خیلی شخصیت بزرگی است. من اواخر عمرش ایشان را در قم در مجلسشان دیده بودم، شخصیت عجیبی بود، اهل دل و عارف، نمیگویم آیتالله بود ولی خیلی عارفمسلک، اهل دل و باصفا بود، با اهلبیت(علیهمالسلام) ارتباط خاصی داشت. یکی از عزیزان میگفتند که در مجلس روضهای ایشان را دیدم و بعد که ایشان از مجلس روضه رفت، به منزلشان رفتم. مدتی ایشان را ندیدیم تا اینکه یک روز تماس گرفتند که بیایید ما را یک مجلس روضهای ببرید. رفتیم دیدیم دست ایشان را بستهاند گفتیم چهطور شده؟! گفت دستم شکسته است. آن روز که از روضه برگشتیم آمدم خانه پایم یک دفعه پیچید و زمین خوردم، دستم شکست. خیلی عجیب بود و اصلاً طبیعی نبود، این درد خیلی شدید بود و هرچه دارو و مسکن هم مصرف میکردم اصلاً هیچ جوری ساکت نمیشد و شدیدتر میشد و من با خودم گفتم این حکمتی دارد وگرنه این همه دستشان میشکند اینقدر درد، عادی نیست. دیگر کار به جایی رسید که تجویز بعضی از مسکنهای فوقالعاده را کرده بودند که از آنها هم استفاده کرده بودم و افاقه نمیکرد. میگفت: همینجور که داشتم با خودم فکر میکردم علتش چیست، شب خوابم برد، بیبی به خوابم آمدند، فرمودند شیخ حسین میخواستم بفهمی دست من چقدر درد میکرد، هرچه روضه خواندند و شنیدی را کنار بگذار، درد دست چیز دیگری بوده است!
آخر میگوید که غلاف را به بازو زد. عزیزان، برادرها، خواهرها، وقتی یک چیزی را محافظ یک چیزی درست میکنند، محکم درست میکنند، غلاف محکم است. وقتی شمشیر هم داخلش باشد، چقدر سنگین میشود؟! این را زده، آن را هم که زده، نزده که مثلا یک ضربه کوچکی را زده باشد، زده، جنگی زده...
میگوید دو، سه هفته مانده بود به فاطمیه. فهمیدم که حکمت درد دستم چیست.
حکمت بوسه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)بر دستان حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
یکی از مداحهای آذری میگفت: من این بیت را جلوی آیتاللهالمعظم بهجت(رحمتاللهعلیه) خواندم، گفتم، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میآمدند دست فاطمه«سلاماللهعلیها» را میبوسیدند
بوسهاش نی ز روی عادت بود بلکه از امر حق اطاعت بود
چون میدانید پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هر کاری میکنند، «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی»، «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»[9]؛ میگوید بعد از اینکه من روضه را خواندم، رفتم خدمتشان، گفتم: آقا این شعر اگر اشکال دارد به من بگویید، ایشان فرمودند: نه اشکال ندارد بلکه حتی یک بار دست فاطمه(سلاماللهعلیها) را بالا نیاوردند، همیشه خم میشدند و دست ایشان را میبوسیدند. بالاخره، هر جایی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بوسیده بودند را زدند. صورت فاطمه(سلاماللهعلیها) را زدند، بازوی فاطمه(سلاماللهعلیها) را، دست و سینه فاطمه(سلاماللهعلیها) را که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میبوسیدند و میگفتند که بوی بهشت میآید زدند.
« السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیدة».
[1]. سوره انفال، آیه 16.
[2]. سوره نساء، آیه 84.
[3]. بحارالانوار، ج 29، ص 452.
[4]. بحارالانوار، ج 29، ص 624.
[5]. حلیةالاولیاء، ج 7 ، ص 232.
[6]. نهجالبلاغه.
[7]. سوره توبه، آیه 123.
[8]. سوره احزاب، آیه 33.
[9] سوره نجم، آیه 2 و3.