تمدن شیطانی چه زمانی و چگونه شکل گرفت؟

تمدن شیطانی چه زمانی و چگونه شکل گرفت؟


تمدن شیطانی چه زمانی و چگونه شکل گرفت؟

 

حجت‌الاسلام مروستی‌زاده: اولین تمدن الهی روی کره زمین و اساساً اولین تمدن انسانی در بستر خانواده آغاز و بعد توسعه پیدا ‌کرد// یکی از پایه‌های تمدن شیطان مسکرات و مشتقات خمر است// تمدن الهی یک شبکه‌ و منظومه‌ بهم ‌پیوسته است که وقتی وارد این منظومه می‌شوید، خود به‌ خود بسیاری از رفتار‌های شما اصلاح‌ و عبودیت خدا برای شما تسهیل می‌شود. حتی نمی‌توانید راحت به سمت بسیاری از گناهان بروید // اساس کار شیطان در تمدن شیطانی این است که برای نیاز‌ها و خواسته‌های طبیعی انسان و سؤالات صحیح او، پاسخ‌ها و جواب‌های غلط طرح و ارائه می‌کند // حیله‌های مدرن شیطان را بشناسید

 

شناسنامه:

عنوان: بفرمایید مهمانی خدا

موضوع: آخرین فراخوان شیطان

زمان: جمعه18 فروردین1402، شانزدهمین شب از مراسم ویژه ماه مبارک رمضان

مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیه‌السلام)

 

تمدن الهی و شیطانی

انسان یک موجود اجتماعی و اجتماع‌ساز هست. آدم ابوالبشر به ‌عنوان اولین انسان یک زندگی بدوی، بسیط و ساده نداشته، بلکه حضرت آدم(علیه‌السلام) مؤسس اولین تمدن الهی روی کره زمین و اساساً اولین تمدن انسانی است؛ که در بستر خانواده ابتدا این تمدن آغاز و بعد توسعه پیدا می‌کند. شیطان این را خوب فهمیده که تمدن یک ابزاری در اختیار بشر و پیامبران الهی و در اختیار جبهه‌ حق است و او هم باید از همین ابزار برای اجرای منویات خود استفاده کند.

تمدن الهی یک شبکه‌ و منظومه‌ بهم ‌پیوسته است که وقتی وارد این منظومه می‌شوید، خود به‌ خود بسیاری از رفتار‌های شما اصلاح‌ و عبودیت خدا برای شما تسهیل می‌شود. حتی نمی‌توانید راحت به سمت بسیاری از گناهان بروید. در مقابل تمدنی که حضرت آدم بوجود آورد، شیطان هم قصد کرد یک تمدنی به وجود بیاورد که وساوس و توطئه‌هایی علیه بشر را در آن به صورت تمدنی به اجرا درآورد.

این تمدن یک عقبه‌ فکری دارد، شیطان هم ابزار‌هایی برای ایجاد تمدن خود انتخاب کرد. در قدم اول یکی از فرزندان آدم را که یک قرابت‌هایی فکری با او داشت، شناسایی ‌کرد. شیطان خودش حسود و مغرور بود، قابیل هم حسود بود. شیطان این رذیله‌ نفسانی را در قابیل شناسایی و بر روی آن سرمایه‌گذاری کرد. سپس قدم ‌به ‌قدم او را از آن تمدن الهی حضرت آدم و از ولایت الله فاصله داد تا کار را به جایی برساند که دستش به خون انسانی پاک(هابیل) آلوده شود.

 

جدا شدن قابیل از تمدن الهی/ مسکرات پایه تمدن شیطانی

به نقل تاریخ حضرت آدم(علیه‌السلام) محل سکونت خود را بر فراز کوه قرار داده بودند. قابیل از آن کوه سرازیر می‌شود و با فرزندان خود پایین می‌آید و پایه‌گذار اولین تمدن شیطانی می‌شود. یک نقل تاریخی اینجاست که خیلی قابل اهمیت است. قابیل فرزند پیامبر است و در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده، مرتب با ذکر و دعا و مناجات و گریه و انابه محضر حضرت حق انس داشته است، الآن یک خطایی مرتکب شده. از خانواده‌ و قوم ‌و خویشان فاصله گرفته و دلش برای خدا و مناسک الهی که حضرت آدم آنها را تأسیس کرده بود تنگ‌ شده است. اینجا شیطان خودش می‌آید و برای اولین بار، خمر را به بشر معرفی می‌کند. شراب را بدست قابیل می‌دهد و می‌گوید بخور تا از این حالت غم و اندوه بیرون بیایی، راهش که فقط مناجات و ارتباط با خدا نیست. شراب را آنجا به بشر معرفی می‌کند.

یکی از پایه‌های تمدن شیطان مسکرات و مشتقات خمر است. خداوند در قرآن می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون»[1]؛ بدانید که خمر و انواع مواد و مایعات مست‌کننده، بت‌ها و قمار که بعضی از روایات گفته‌اند «مَیسِر» مطلق قمار است. «وَالْأَنْصَابُ»؛ بت‌ها، «وَالْأَزْلَامُ»؛ وسایل شرط‌بندی و بلیط‌های بخت‌آزمایی، «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ» هستند. در بعضی روایات اینها را «صنعه الشیطان»؛ دست‌ساز و کاردستی شیطان معنا کرده‌اند. اینها را خود شیطان ابداع و وارد چرخه زندگی بشری کرده، تا بنی‌آدم را گمراه کند. اساس تمدن شیطان در همه‌ ادوار تاریخ همین چیزها بوده و هست.

 

پاسخ‌های غلط شیطان به نیازهای درست انسان

اساس کار شیطان در تمدن شیطانی این است که برای نیاز‌ها و خواسته‌های طبیعی انسان و سؤالات صحیح او، پاسخ‌ها و جواب‌های غلط طرح و ارائه می‌کند. انسان نیاز به پرستش دارد، جواب درستش را تمدن الهی و انبیاء و اولیاء الهی به او می‌دهند. اگر می‌خواهی کسی را بپرستی، خالق خودت را بپرست. اما شیطان به انسان می‌گوید: بت بپرست. اولین کاری که شیطان در این زمینه کرد، این بود که قابیل را با ترفند‌های خود متمایل به آتش‌پرستی کرد. تاریخچه بت و بت‌پرستی در زمان حضرت نوح(علیه‌السلام) خیلی رواج پیدا کرد.

انسان می‌گوید: من نیاز به معنویت دارم، شیطان می‌گوید: می‌خواهی معنوی باشی؟ راهش این است که شراب بخوری تا از غم دنیا لحظه‌ای بیا‌سایی. انسان نیاز جنسی دارد، اولیای الهی می‌فرمایند که ازدواج راه ‌حل شرعی و درست است (البته استحباب و گاهی واجب هم می‌باشد) اما شیطان می‌گوید: نه هزینه‌ ازدواج بالاست و راه حل اشتباه و غلط به او می‌دهد.

 

وصیت مهم حضرت آدم(علیه‌السلام)

حضرت شیث(علیه‌السلام)، وصی حضرت آدم(علیه‌السلام) می‌شود؛ حضرت آدم(علیه‌السلام) همه فرزندان خود را جمع می‌کنند، می‌فرمایند: «شیث» جانشین من است. در آنجا وصایایی دارند؛ از جمله اینکه جنازه من را در محلی به نام «مهاره‌الکنز» بگذارید، جنازه من را دفن نکنید تا روزی که روی زمین بروید بعد آنجا مرا دفن کنید. وصیت می‌کند و می‌گوید: با قبیله قابیل و تمدن شیطانی به ‌هیچ ‌وجه قاطی نشوید، فاصله و حریم خود را حفظ کنید. شیث هم که از دنیا می‌رود همین وصایا را به فرزندانش می‌کند. وصی شیث شخصی به نام «انوش» هست. انوش هم همین وصیت را به فرزندش «قینان» می‌کند. قینان هم همین وصایا را به فرزندش «مهلائیل» می‌کند. مهلائیل هم همین وصایا را به فرزندش «یرد» می‌کند. یرد 500 ساله می‌شود. همه این بزرگوارانی که گفتیم تقریباً همین مقدار عمر کرده‌اند. تعدادی از فرزندان شیث، عموها و عموزاده‌های جناب یرد، که ۱۰۰ نفر بودند تصمیم می‌گیرند که از کوه سرازیر و وارد قبیله قابیل شوند. چه می‌شود که این اتفاق می‌افتد؟ این ماجرا در «تاریخ یعقوبی» که از منابع موثق تاریخی اسلامی و شیعی است نقل شده است. جناب یعقوبی هم به اقرار بسیاری از مورخین، شیعه بودند. اگر کسی تاریخ یعقوبی را مفصل بخواند متوجه می‌شود که بخش‌های مربوط به اهل بیت را طوری روایت کرده که کاملاً ارادت ایشان نسبت به اهل بیت مشخص است.

 

چگونه وصیت حضرت آدم(علیه‌السلام)فراموش ‌شد؟

چه اتفاقی می‌افتد که اینها پایین می‌روند؟ شیطان دو نفر از فرزندان قابیل را که به تعبیر تاریخ یعقوبی، دو مرد دیوصفت بودند را استخدام می‌کند، به نام‌های «یوبل» و «توبلیق» و به اینها مهارت‌ ساختن ساز و نوازندگی را آموزش می‌دهد، دف‌ و چنگ‌ و... را یاد می‌دهد. موسیقی بین فرزندان قابیل رواج پیدا می‌کند. شب‌ها که دور هم جمع می‌شدند، شروع به نواختن موسیقی می‌کردند، خنده‌های مستانه سر می‌دادند، جیغ و فریاد می‌زدند. این صدا به گوش فرزندان شیث، انوش، مهلائیل و... رسید. بعضی از سر کنجکاوی و بعضی‌ هم گفتند: برویم آنها را هدایت کنیم. برخلاف وصیت حضرت آدم و شیث(علیهم‌السلام) و فرزندان این دو بزرگوار و برخلاف دستورات یرد از کوه سرازیر شدند و به سمت قبیله قابیل رفتند و دیدند بساطی است. یک عده دارند می‌نوازند و... تاریخ یعقوبی می‌گوید: آنجا گناهانی را مرتکب شدند و با فرزندان قابیل در هم آمیختند. باز تعدادی می‌گفتند: اینها کجا رفتند باز پایین می‌آمدند، و این ماجرا تا زمان حضرت ادریس(علیه‌السلام) ادامه پیدا می‌کند.

 

شناخت حضرت ادریس(علیه‌السلام)

حضرت ادریس(علیه‌السلام) فرزند جناب یرد هستند. ای کاش ما معرفت نسبت به انبیاء الهی پیدا کنیم. ادریس(علیه‌السلام) سرمنشاء بسیاری از علوم روی کره زمین هستند. حتی تمدن‌های غیرالهی برای این بزرگوار ارج و قرب قائل هستند. ایشان در یونان باستان مشهور به «هرمیس» هستند، در مصر به «تات» و در ایران به «هوشنگ» معروفند. نه فقط مسلمین و موحدان عالم بلکه تاریخ تمدن‌های دیگر هم ریشه‌ بسیاری از علوم را مرتبط با حضرت ادریس(علیه‌السلام) می‌داند، علم ریاضیات، علم نجوم، علم کیهان‌شناسی، علم خیاطیت (یعنی خیاطی) را منسوب به ایشان می‌دانند. اولین کسی که نوشت و خط را اختراع کرد، حضرت ادریس بود و از ایشان صحفی باقی مانده که در کتاب «سعد الصعود» سیدبن‌طاووس اسامی این صحف آمده است: صحیفه الحمد، صحیفه الخلق و... . حدود سی صحیفه از ایشان باقی مانده، خیلی از علما هم تأیید کرده‌اند. این صحف به زبان سریانی به دست یکی از علمای صفوی می‌رسد و ایشان به عربی ترجمه می‌کند و این ترجمه به دست مرحوم علامه مجلسی(رحمه‌الله‌علیه) می‌رسد و ایشان هم ذکر می‌کند. حضرت ادریس(علیه‌السلام) عظمت زیادی دارند. فرمودند: ایشان ادریس نام گرفت «لکثره دراسته»؛ از بس درس می‌داد. مجامع علمی داشت و مدارسی را دایر کرده بود.

 

آغاز شکل‌گیری مفهوم انتظار برای بشر

حضرت ادریس(علیه‌السلام) از سر ناچاری پایین می‌آیند و به خیل هابیلیان می‌پیوندند. تصور کنید یک اقلیتی آمدند و به تمدنی پیوستند که شکل گرفته، ساختار و قوانینش موجود است، بزرگانش از پیش معلوم شدند، خیلی کار برای مؤمنین دشوار است چون یک اقلیت هستند. اینجا شدت فشارها بر مؤمنین بالا می‌رود و اینجاست که مفهوم انتظار برای اولین بار شکل می‌گیرد که پیامبران به ظهور یک منجی وعده می‌دهند که همان جناب نوح(علیه‌السلام) هستند.

 

حیله‌های مدرن شیطان را بشناسید

ما تاریخ را بررسی می‌کنیم و افعال و رفتار شیطان را در این بازه تاریخی مورد دقت قرار می‌دهیم، چراکه این بازه تاریخی خیلی شبیه به دوران آخرالزمان است. یعنی ما در دورانی قرار داریم که منتظر منجی هستیم. خیلی از رفتارهای شیطان را می‌توانیم استخراج کنیم، یعنی قاعده کار شیطان را از آنجا استخراج کنیم تا ببینیم با این قواعد چه صورت‌های جدیدی، چه حیله‌های مدرنی برای ما ساخته است. این کار شدنی است.

خیلی از این مواردی که خدمت شما عرض شد، مانند خمر، میسر، انساب و ازلام، امروزه اصل اینها موجود است، منتها نسخه‌های بروز‌رسانی‌شده‌ دارد. بعضی از آنها این‌قدر برای بشر جذاب بوده که اصلاً بروزرسانی نشده است، مثل خمر. ولی بت،‌ بروزرسانی شده امروز ما بت‌های جدید در عالم داریم، قمار یک شکل و سیاق جدیدی به خود گرفته است، شرط‌بندی و شرط‌بازی شکل تازه‌ای به خود گرفته است. لذا بررسی این بازه زمانی مهم است. 140 بار اسم حضرت نوح(علیه‌السلام) در قرآن آمده است، یک اهمیتی دارد. یک عنایت خاصی خداوند روی این دوره تاریخی دارد که می‌گوید: نوح(علیه‌السلام) و جامعه‌اش را نگاه کنید. ترفندهای شیطان در زمان نوح(علیه‌السلام) را نگاه کنید، کارهای خود حضرت و پیروان ایشان را مورد مداقه قرار دهید.

 

دو ترفند خطرناک شیطان

یکی از آن ترفند‌هایی که شیطان در همه تاریخ دارد، ترفند «تزیین» و «تسویل» است. تزیین یعنی زینت دادن امور زشت و حق جلوه دادنِ امور باطل. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»[2]؛ کارهایی که انجام می‌دهند را شیطان برای اینها زینت داده است.

درباره ماجرای حضرت سلیمان(علیه‌السلام) و هدهد وقتی از سرزمین بلقیس برمی‌گردد، قرآن کریم می‌فرماید: «وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یَهْتَدُونَ»[3]؛ من ملکه بلقیس و قومش را این‌طور یافتم، که داشتند به خورشید سجده می‌کردند و شیطان برای آنها اعمالشان را زینت داده بود.

 

تفاوت تزئین و تسویل

«الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ»[4]. بعضی از مفسرین اینگونه بین تزئین و تسویل تفاوت قائل شده‌اند؛ گفته‌اند: تزئین، زینت دادن یک امر از خارج و تسویل، زینت دادن یک امر در داخل وجود انسان است. به عنوان مثال، این دکور قشنگ و خیلی شیک، پشت آن، یک‌خورده چوب‌هایی هست که روی هم سوار کرده‌اند ولی روی آنها یک بنری زده که به این چوب‌ها زینت داده شده. شما وقتی نگاه می‌کنید آن چوب‌ها را نمی‌بینید، اساس و پایه این دکور را نمی‌بینید، فقط این بنر را می‌بینید، این معنای تزئین کردن می‌شود. یک امری در خارج که دارد اتفاق می‌افتد.

 

معنای تسویل و مصادیق آن

اما یک موقع شیطان با شما کاری می‌کند که یک امر زشت را زیبا ببینید. به عنوان مثال بعضی از امور، امور قبیحی است؛ ولی رسانه‌ها، فیلم‌ها، مطبوعات و... با افکار عمومی کاری می‌کند که انسان یک امر کاملاً قبیح را زیبا ببیند! من یک مثال خیلی امروزی‌تر بزنم؛ یک آقای کارگردانی به هر دلیلی که به ما مربوط نیست در هفتاد ‌و چند سالگی خودکشی کرده است! خودکشی قطعاً قبیح و بد است. قتل نفس گناهی است که توبه ندارد، فرصت توبه به گناهکارش داده نمی‌شود. فرمودند: اگر کسی قتل نفس مرتکب شد در قبرستان مسلمانان دفن نکنید، چراکه از شدت عذابش بقیه ارواح مؤمنین و مؤمنات هم در عذابند. یعنی اینقدر امر قبیحی است! ولی رسانه با ترفندهای رسانه‌ای، با آراستن الفاظ و کلمات، این امر قبیح را در وجود ما زیبا جلوه می‌دهند. این، تسویل می‌شود. می‌گویند: این خودکشی نیست، مرگ خودخواسته است! او خود اراده کرد و قدرت داشت تا چراغ زندگی خود را خاموش کند. خیلی قشنگ است! مرگ خود خواسته! ببینید شیطان چه‌کار می‌کند!

 

«مُوتُوا قَبلَ أن تَمُوتُوا»

در معارف ما برای اولیای الهی و بزرگانی که اهل سلوک هستند، چیزی به نام موت اختیاری وجود دارد. «مُوتوا قَبلَ أن تَموتُوا»[5]؛ بمیرید قبل از آنکه شما را بمیرانند. یک مفهوم عرفانی و بلندی است که مخصوص برخی از خواص اولیای الهی است. حضرت آیت‌الله بهجت(رحمتالله‌علیه) و بسیاری از اولیای الهی موت اختیاری داشتند، یعنی خروج و ورود روح از بدنشان دست خودشان بوده. انسان این را می‌پسندد. «مُوتوا قَبلَ أن تَموتوا» را می‌پسندد.

 

زیبا جلوه دادن بدی‌ها در آخرالزمان // غوغای شیطان در تسویل!

شیطان با اغوا‌گری این را جای آن، جا می‌زند. خودکشی را مرگ خودخواسته می‌نامد. اگر اینها سربازان و پیاده‌نظام شیطان نیستند، پس چه کسی هستند؟! معلوم است که از شیطان خط می‌گیرند و خط او را دنبال می‌کنند. مثلاً ربا را اِسکونت می‌گویند. روی روابط فاسد محرم و نامحرم، اسم مقدس عشق و عاشقی را می‌گذارد. اینها تسویل شیطان است. روی خوردن مسکرات «دمی آسودن از سیاهی دنیا» اسم می‌گذارد. می‌گوید بزن تا روشن شوی! یعنی این مسیری هست به سمت روشنایی و نور! فکر نکنید وقتی شیطان خواست قابیل را گول بزند، گفت: بلند شو، سنگ بردار و در کمال نامردی بزن سر برادرت که پاره تنت هست و اینقدر به تو خوبی کرده را منفجر کن و مغزش را روی زمین بریز! نه اینگونه نمی‌گوید، تسویل می‌کند. در روایت آمده؛ شیطان اگر وسیع شود، فرزندان او به فرزندان تو فخر می‌فروشند، درِ خانه خدا سرشکسته می‌شوید.

وقتی برادران حضرت یوسف(علیهالسلام)، حضرت را با آن وضع در چاه انداختند و پیراهن آغشته از خونش را برای حضرت یعقوب(علیهالسلام) آوردند، ایشان از همین ماده استفاده می‌کنند. می‌فرمایند: « قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ»[6]؛ عمل شما در چشم شما زیبا جلوه کرده است.

 سنت تزیین و تسویل شیطان در آخرالزمان هم آمده است. در شب‌های آینده وقتی ماجرای حضرت نوح(علیه‌السلام) را بشنوید، می‌بینید آنجا شیطان چه غوغایی کرده! روی هرکار بدی اسم زیبایی گذاشته و مردم را به بیچارگی می‌کشاند.

 

جاذبه انبیا و اولیا(علیهم‌السلام) مغلوب قدرت تزیین وتسویل شیاطین

چرا مردم به جذابیت‌های انبیا و اولیای الهی و ائمه اطهار(علیهمالسلام) پشت پا می‌زنند؟ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بالای منبر می‌گفتند: از من سؤال بپرسید! اگر اکنون کسی در دنیا چنین ادعایی کند، تعداد زیادی از مردم، از کشور‌های مختلف برای دست‌بوسی می‌روند تا جواب سؤالات‌شان را بگیرند. با وجود جاذبه انبیای الهی، بهخاطر خلق‌، منطق، رفتار و ویژگی‌های ظاهریشان، مردم به باطل گرایش پیدا می‌کنند چرا که باطل تزیین و تسویل میشود. لذا می‌بینید عده‌ای امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را با آن عظمت و جذابیت می‌گذارند و سراغ نسخه‌های فیک و بدل می‌روند.

 

سقایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در جنگ بدر

ایام، ایام جنگ بدر است. در روایت دارد پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جنگ بدر طلب آب کردند و چاه‌های بدر در سلطه‌‌ لشکر مکه بود و هر کسی جرأت نداشت سمت آنها برود. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بلند شدند و گفتند: من مرده باشم و شما تشنه باشید، خودم برایتان آب می‌آورم. همه ترسیده بودند، حضرت مشک را بر دوش مبارک انداختند و به سمت چاه‌های بدر راه افتادند. در تاریخ نوشته‌اند پهلوانان عرب و بزرگان قریش خود را به ندیدن می‌زدند‌ چون اگر می‌دیدند باید شمشیر می‌کشیدند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بالای چاه رسیدند، چاه به شکل چاه‌های امروزی نبوده و ظاهراً حفره‌ای بوده که بر سر آن می‌نشستند و مشک را پر از آب می‌کردند و از این حفره بیرون می‌آمدند. حضرت وارد می‌شوند، چند مرتبه مشک خالی می‌شود و حضرت دوباره به‌سختی مشک را پر می‌کنند. آخر امر مشک را سَرِ‌شانه می‌گذارند و خدمت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌آیند. لب‌ها‌ی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از تشنگی خشک شده بود، همین که چشم‌شان به امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) افتاد، لبخند روی لب مبارک‌شان نشست.

 

سقایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و فرزندان‌شان برای دشمنان

علی(علیه‌السلام) آب‌آور رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. فرزندان او هم آب‌آور شدند، نه فقط برای خود‌ی‌ها؛ در محاصرۀ خانۀ عثمان، امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) به حسنین(علیهما‌السلام) امر فرمودند: بروید و به‌ یک طریقی به اینها آب برسانید. در صوتی‌که اینها همان بنی‌امیه هستند‌؛ همان‌ها‌یی که قرار است فردا حسین(علیه‌السلام) را با لب تشنه سر ببرند. در ماجرا‌ی صفین وقتی معاویه بر نهر سلطه پیدا کرد، ابا‌عبد‌الله‌(علیه‌السلام) بودند که شمشیر زدند تا شط را برای مردم کوفه آزاد کردند.

 

ابا‌الفضل(علیه‌السلام)، سقای مظلوم کربلا

آب‌آور رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) بودند و آب‌آور حسین(علیه‌السلام) که خود آب‌آور بنی‌امیه و مردم کوفه بودند، ابا‌الفضل‌العباس(علیه‌السلام) هستند.

قمر بنی هاشم آمدند تا اجازه بگیرند. به سمت فرات حرکت کردند اما شرایط ساده نبود؛ نوشته‌اند چهارهزار تیر‌انداز برای تیراندازی نشسته‌اند. حضرت به هر نحو‌ی خود‌شان را به آب رساندند و مشک را پر از آب کردند و از اینکه به حرم پسر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و به لب‌های خشکیده حسین(علیه‌السلام) آب می‌رساندند، خوشحال بودند. آدم وقتی کار‌ی برای محبوبش انجام می‌دهد، احساس فتح می‌کند.

راهِ رفت با راهِ برگشت برای قمربنی‌هاشم‌(علیه‌السلام) فرق داشت و سخت‌تر بود. ابا‌الفضل‌(علیه‌السلام) وقتی می‌رفت، دست خالی و با یک مشک بود ولی برای برگشت، آمال و آرزو‌ها‌ی حرم رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را با خود‌ می‌بُرد؛ مشک پر از آب که همۀ همّ و غم ابا‌الفضل(علیه‌السلام) این بود که به مشک آسیب نخورد.

شنیدید پشت قمر‌بنی‌هاشم(علیه‌السلام) مثل قنفذ شد از بس به ایشان تیر زدند! ولی تیر‌ی به سینۀ حضرت نخورد، چون خود‌شان را رو‌ی مشک انداخته بودند تا سالم برسد. سکینه(علیها‌السلام) منتظر است، رقیه(علیها‌السلام) منتظر است، رباب(علیها‌السلام) چشم‌ به راه است، علی اصغر(علیه‌السلام) دارد گریه می‌کند. ابا‌الفضل(علیه‌السلام) همۀ توجهش معطوف به مشک بود که آن را نزنند. دست مبارک را قطع کردند، می‌گوید مشک را نزنند. دست دیگر را قطع کردند، باز همه توجه حضرت به مشک بود که مشک را نزنند. اما آه از آن ساعتی که امید اهل حرم نا‌‌‌امید شد. مشک را زدند. ابا‌الفضل(علیه‌السلام) دید اگر ادامه دهد نمی‌تواند آب را به خیمۀ حسین(علیه‌السلام) برساند و اگر آب نرساند، آبر‌ویش می‌رود. گفت بگذار همین‌جا بمانم تا شرمندۀ زن و فرزند حسین(علیه‌السلام) نشوم.

دیگر ابا‌الفضل(علیه‌السلام) زمین‌گیر شد و وقتی زمین‌گیر شد، آن نا‌نجیب از پشت سر، عمود آهنین به فرق مبارک ایشان زد. نالۀ ابا‌الفضل(علیه‌السلام) بلند شد: «یا اَخا اَدرِک اَخاک»[7]؛ حسین فاطمه(علیه‌السلام) این صدا را شنید؛ صدا‌ی برادرم هست، همان برادر‌ی که تا به‌حال مرا برادر صدا نزده. ابا‌عبد‌الله‌الحسین(علیه‌السلام) مثل باز شکار‌ی خود‌شان را بالا‌ی سر ابا‌الفضل(علیه‌السلام) رساندند، اما ابا‌الفضل(علیه‌السلام) دست در بدن نداشت که حسین(علیه‌السلام) را بغل کند، چشم‌ها‌یش نمی‌دید که چشمش به جمال مولا روشن شود، این‌جا بود که آثار انکسار در صورت مبارک‌ اباعبدالله(علیه‌السلام) هویدا شد.

 

انکسار اباعبدالله(علیه‌السلام) با دیدن سقایشان

گفتیم رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) را دیدند لبخند زدند. ولی اینجا حسین(علیه‌السلام) کمر‌ش شکسته و لبخند نمی‌زند. اما عده‌ای لبخند می‌‌زنند؛ حرمله و شمر نه‌تنها لبخند می‌زنند، هلهله می‌کنند و حسین فاطمه(علیه‌السلام) را با انگشت به هم نشان می‌دهند که او دیگر تنها شده و یار و یاور‌ی ندارد. بمیرم برای غربت امام حسین(علیه‌السلام)، نوشته‌اند وقتی از علقمه برگشت، با آستین اشک‌‌ها‌ی چشمش را پاک کرد. سمت خیمۀ دختران حرم نرفت، مستقیم سمت خیمۀ ‌قمر ‌منی ر‌‌بنی‌هاشم رفت و عمود خیمه را کشید. یعنی ای فرزندان حسین(علیه‌السلام)، ای فرزندان علی(علیه‌السلام)، رخت اسارت بپوشید، دیگر ابا‌الفضلی نمانده، دیگر علمدار‌ی نداریم، دیگر خیمه‌ها نگهبانی ندارد...

 

 


[1]. سوره مائده آیه ۹۰.

[2]. سوره انعام، آیه 43.

[3]. سوره نمل، آیه 25.

[4]. سوره محمد، آیه 52.

[5]. بحارالانوار، ج 72، ص 59.

[6]. سوره یوسف، آیه 38.

[7]. بحارالانوار، ج45، ص41.