تأثیر قدرت عقلانیت مؤمنین در دنیا و آخرت

تأثیر قدرت عقلانیت مؤمنین در دنیا و آخرت


تأثیر قدرت عقلانیت مؤمنین در دنیا و آخرت

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: گاهی ترس هم خوب است! آدمی که وحشت نداشته باشد، متهور و بی‌باک می‌شود؛ یعنی بی‌عقل. ترس گاهی باعث می‌شود انسان محاسبه کند تا دچار اشتباه نشود. از چیزهایی که باید بترسی، بترس... // در روایت می فرمایند: «لو عَقَـلَ أهـلُ الدنیا لَخَرِبَتِ الدنیا»؛ اگر مردم دنیا عاقل می‌شدند دنیا خراب می‌شد! این دنیایی که حضرت می‌فرماید اگر اهل دنیا عاقل می‌شدند دنیا خراب می‌شد، کدام دنیاست؟ // و آن کدام عقل است که دنیاخراب‌کن است؟! // ماجرای حبس شیطان و عاقل شدن انسان‌ها در زمان حضرت سلیمان(علیه‌السلام)...

 

شناسنامه

عنوان: قرار هفتگی

موضوع سخنرانی: شهادت امام حسن عسکری(علیه‌السلام)

زمان: شنبه 8 شهریور 1404

مکان: مدینه‌العلم کاظمیه

 

 

انس با خدا، سبب ترس از مردم

امشب مجلس ما به یاد امام حسن عسکری(علیه‌السلام) است، روایتی را از ایشان عرض می‌کنم. حضرت می‌فرمایند: «مَن أنِسَ باللّه ِ اسْتَوحَشَ مِن النّاسِ»[1]؛ هر کس با خدا انس بگیرد، از مردم وحشت می‌کند. انسان وقتی که از چیزی وحشت دارد، از آن فرار می‌کند و کناره می‌گیرد. شاید این‌طور برداشت شود که منظور حضرت این است که ما از مردم وحشت داشته باشیم و فرار کنیم. آیا نتیجه انس با خدا، ترس از مردم است؟ این مطلب نیاز به توضیح دارد و خیلی مطلب عمیق، ظریف و دقیقی است. حالا در حد بضاعت‌مان اشاره‌ای به این معرفت می‌کنیم.

 

معنای حقیقی الله اکبر

در سایر روایات ما هم اشارات مشابهی است. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه، در خطبه متقین در اوصاف متقین می‌فرمایند: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ»[2]؛ در نگاه و پیش چشم انسان‌های متقی خدا اینقدر بزرگ است که مابقی عالمِ وجود نزد آنها کوچک است و چیزهای دیگر را ریز می‌بینند. حقیقتاً خدا بزرگ است، می‌گوید «الله اکبر»؛ خدا اکبر است. اکبر، افعل تفضیل است. افعل تفضیل هم اینجا به این معنا نیست که بقیه بزرگ هستند و خدا بزرگتر است. چون اکبر یعنی بزرگتر و ما می‌گوییم «الله اکبر» یعنی خدا بزرگتر است. مگر بزرگی هم در عالم هست که خدا از او بزرگتر باشد؟ خدا از چه بزرگتر است؟ می‌فرمایند اگر می‌گویی «الله اکبر» خدا بزرگتر است، بدان که معنای الله اکبر این است که «الله اکبر مِن اَن یُوصَف» خدا بزرگتر از آن است که بتوانی آن را توصیف کنی؛ نه اینکه خدا بزرگتر از موجودات عالم است. اصلاً بزرگی وجود ندارد. در جایی دیگر می‌فرمایند: «عِظَمُ الْخالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمخْلُوقَ فی عَیْنِکَ»[3]؛ یک بزرگ در عالم است و آن هم خداست. آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند؟ دیگر بقیه وجود ندارند.

 

احساس امنیت با انس با خدا

وقتی شما با یک وجود بزرگ، قدرتمند و قادر به معنای واقعی، غنی، زیبا و مهربان به معنای واقعی و... انس بگیرید، او را بشناسید، لذت انس با او را بچشید، زیبایی‌های او را ببینید و آن را حس کنید، وقتی بخواهید از کنار این وجود با همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها فاصله بگیرید، می‌ترسید و این احساس امنیت را از دست می‌دهید. فقط با او در امنیت و آرامش هستید و با او در لذت و در قدرت هستید. «مَنْ أَنِسَ بِاللَّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ اَلنَّاسِ»؛ هر کس با خدا انس بگیرد، به صورت طبیعی، وحشتی از دیگر موجودات و از مردم در دلش پیدا می‌شود؛ مثل بچه‌ای که وقتی از پدر و مادرش فاصله می‌گیرد و یک جای دیگر می‌رود، از بقیه می‌ترسد! باید پیش پناهش که همان پدر و مادرش هستند بر‌گردد چون امنیت را آنجا می‌بیند، رزق را آنجا می‌بیند. وقتی من از کنار یک غنی مطلق به کنار یک فقیر مطلق می‌روم، آیا نباید احساس ترس کنم؟ از یک قوی مطلق بروم کنار یک ضعیف مطلق، چه احساسی باید داشته باشم؟

وقتی انسان با آدم‌های ضعیف و آدم‌های فقیر به معنای محتاج (محتاج همه چیز، نه فقط پول؛ گاهی پولدارترین آدم‌ها هم فقیرند) معاشرت می‌کند ضعیف و حقیر می‌شود؛ نگران می‌شود و ترس دارد. آن ترس را هم انسان با قوت ایمان الهی درست می‌کند؛ ولی در یک مرحله‌ای انسان وقتی با قدرت و با عزت زندگی کرده و حالا به مرحله ذلت یا ضعف می‌رسد، این ترس و نگرانی وجود دارد. لذا معنای این روایت این نیست که از مردم فرار کنید و با کسی معاشرت نکنید، این که برعکس آیات و روایات دیگری است که همه به ما توصیه می‌کنند معاشرت کنید و رفت‌وآمد کنید. منتهی یک نکته خیلی ظریف را یادتان باشد، اگر با خدا مأنوس باشید و با خدا انس بگیرید، ذاتاً و قلباً با غیرخدا خیلی راحت نیستید. چراکه شما وقتی در کنار نور مطلق قرار می‌گیرید، دیگر ظلمت برایتان قابل تحمل نیست. وقتی در کنار قدرت قرار می‌گیرید، دیگر ضعف برایتان شکننده است.

 

معاشرت اثرگذار است

اتفاقاً انسان از قدرت و نور الهی نور می‌گیرد و سراغ همان ضعفا و فقرا می‌رود. از خدا محبت می‌گیرد و بعد سراغ همان انسان‌های محتاج می‌رود و با همان محبت آن‌ها را سیراب و قدرتمند می‌کند. با خدا نشست و برخاست کرده و چیزهایی دستش را گرفته، حال سمت خلق خدا برمی‌گردد و آن محبت را به دیگران هم می‌دهد. البته دقت داشته باشید که معاشرت اثرگذار است؛ سعی کنید شما کسی باشید که بر دیگران اثر می‌گذارد؛ دیگران یعنی ضعفا، فقرا، خطاکاران، آلوده‌ها یا هر چیز دیگری روی شما اثر نگذارند. این ترس، ترس مقدسی ا‌ست. آدمی که وحشت نداشته باشد، متهور و بی‌باک می‌شود؛ یعنی بی‌عقل. ترس گاهی باعث می‌شود انسان محاسبه کند تا دچار اشتباه نشود. «اسْتَوحَشَ مِن النّاسِ»؛ از چیزهایی که باید بترسی، بترس. در روایت دیگری حضرت می فرمایند: «لو عَقَـلَ أهـلُ الدنیا لَخَرِبَتِ الدنیا»[4]؛ اگر مردم دنیا عاقل می‌شدند دنیا خراب می‌شد. این از حرف‌هایی‌ است که خیلی باید روی آن فکر کرد و حرف زد. به این معنا نیست که باید دنیا را خراب کرد و اصلاً به فکر دنیا و آبادانی آن نباشیم چون خلاف روایات و آیات دیگری‌ است که ما را به آبادانی دنیا امر کرده و مدح دنیا را هم کرده است، البته در آیاتی هم دنیا مذمت شده است.

 

دنیای مذموم

این دنیایی که حضرت می‌فرماید اگر اهل دنیا عاقل می‌شدند دنیا خراب می‌شد کدام دنیاست؟ کدام دنیا مذمت شده و نقش عقل و عقلانیت در خرابی دنیا چیست؟

دنیای پست، حقیر و کثیف و در واقع دنیای امروز که مستکبرین بر مستضعفین حاکم‌اند و قلدرها دنیا را به استضعاف کشیده‌اند، این دنیای بد است؛ همان که باید خراب شود. اگر مردم عاقل می‌شدند این دنیا برای دنیاپرستان خراب می‌شد، این دنیا را باید خراب کرد و از نو ساخت. فرمود: «الدنیا مَزرَعةُ الآخِرَةِ»[5]؛ دنیا مزرعه آخرت است، کشت و کار می‌کنید تا درو کنید و در جای دیگری بهره‌اش را ببرید. حالا اگر شما آن را خراب کردید و چیز دیگری ساختید، این دنیا، دنیای غفلت می‌شود، دنیای ثروتِ قدرتِ بی‌مهارِ کثیف، دنیای حرام و بد. این دنیا باید خراب شود و دنیای دیگری درست شود.

 

راه خراب کردن دنیای مذموم

راه خراب کردن دنیای مذموم، سر عقل آمدن انسان‌هاست. عقل، قدرتی ا‌ست که خدا در درون انسان‌ها گذاشته و آن را معیار قرار داده است. در روایت است زمانی که خداوند عقل را آفرید، هر دستوری به آن داد اطاعت کرد. خداوند آن را پیامبر درون انسان قرار داد. منظور از این عقل، عقل متشرع، فطری و موحد است نه عقل معاش به تنهایی. عقل معاش را حیوانات هم دارند. بلکه عقل ترقی، تعالی و رشد. در روایت از «عقل معاد» یاد می‌کنند؛ یعنی عقلی که انسان دنیایش را با آن می‌سازد، از دنیایش بهره می‌برد و به گونه‌ای آن را جهت می‌دهد که آخرتش آباد می‌شود. برخی عقل‌شان نمی‌رسد که آخرتی هم وجود دارد، فکر می‌کنند هر کاری کردند همین جاست، هر کاری می‌توانند می‌کنند. در این نگاه ظلم و عدل معنایی ندارد، فقط منفعت معنا دارد. خیلی از ما باید دنیایی که برای خود ساختیم را خراب کنیم و دنیای دیگری درست کنیم.

خدایا به ما کمک کن چیزهایی که ‌می‌فهمیم را درک کنیم و بتوانیم مطالبی که درک می‌کنیم را عمل کنیم. دنیایی مثل دنیای حاج قاسم سلیمانی، شهید رجایی، شهید باهنر یا آقای رئیسی(رحمت‌الله‌علیهم) برای خود بسازیم. اینها زندگی کردند، موفق بودند و عقل توفیق و موفقیت داشتند. شهید رجایی(رحمت‌الله‌علیه) بعد از اینکه رئیس‌جمهور شدند می‌گفتند جهنم جایی‌ست که به اندازه 36 میلیون نفر، انسان را عذاب می‌کنند و آن‌جا، جای من است. توجه کنید چطور با عقل، حال دنیاپرستی خود را می‌گیرد و نمی‌گذارد نفسش سوءاستفاده کند و با دنیا انس بگیرد و آلوده شود؛ جلوی جمع می‌آید و می‌گوید من در دورانی قابلمه می‌فروختم.

 

عقل اولیا و صلحا

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، اولیای خدا و شهدا این عقل را داشتند. می‌فرماید: «لَو عَقَلَ اَهلُ الدُّنیا خَرِبَت»[6]؛ آن دنیای مذموم ناپسند را با عقل‌تان خراب کنید و یک دنیای جدید بسازید. «مَتجَرُ اَولیاءِاللهِ»[7]؛ آن دنیایی که محل تجارت اولیای خداست که دارند با آن آخرت‌شان را آباد می‌کنند. همه، حساب آن طرف‌شان پر است. حالا اینجا ممکن است اینطور نباشد، مثلاً داخل خانۀ معمولی زندگی ‌کند ولی سرمایه‌گذاری کرده است.

 

ماجرای حبس شیطان و تعطیلی کسب­ و ­کارها

یک داستان ظریفی بیان می‌شود تا یک مقدار مفهوم «لَو عَقَلَ اَهلُ الدُّنیا خَرِبَت» را که امام عسکری(علیه‌السلام) می‌فرمایند، عمیق‌تر کنیم؛ حضرت سلیمان از بیت‌المال استفاده نمی‌کرد کارش زنبیل‌بافی بود زنبیل می‌بافت. غلامی داشت که این زنبیل‌ها را می‌برد می‌فروخت نصف پول را به فقراء صدقه می‌داد و با نصف دیگر هم غذا ساده‌ای تهیه می کرد برای حضرت سلیمان می‌آورد. حضرت سلیمان همه چیز در دنیا در اختیارش بود اما ابلیس در اختیارش نبود آزاد بود. یک روز به خدای متعال گفت: بار پرودگارا می‌شود آن ابلیس را هم در بند من کنی در اختیار من بگذاری؟ خدا گفت: نه صلاح نیست، بگذار ابلیس آزاد باشد. گفت: خدایا همه چیز در اختیار من است می خواهم او هم در اختیار من باشد بیاورم زندانیش کنم که خیالم راحت باشد. خدا گفت: حالا که اسرار می کنی عیبی ندارد. مأمورها را بفرست شیطان فلان جاست بگیرند در غل و زنجیرش کنند به زندان بندازند. رفتند شیطان را غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند. سلیمان پیامبر زنبیلش را بافت داد به غلامش گفت: برو بازار آن را بفروش. غلام رفت دید که بازار خیلی کساد است هیچ کس نیست. دید مغازه‌ها بسته است. چرا مغازه‌ها بسته است؟ چرا بازار تعطیل است؟ گفتند: همه رفتند مسجد، دارند نماز می‌خوانند و استغفار می‌کنند. رفت مسجد دید بله، همه داخل مسجد هستند؛ تازه فهمیده‌اند چه کار‌ها‌یی کرده‌اند. خلاصه هرجا رفت دید همه‌جا تعطیل است. ایشان دو سه روز همینطوری گذشت. بعد دید اینطوری نمی‌شود. گفت: خدایا نمی‌شود شیطان را آزاد کنم؟! شیطان را آزاد کردند. همین که شیطان آزاد شد دوباره بازار و همه چیز رونق گرفت، زندگی در جریان و... خدایا چه می‌شود؟ دنیایی است که آن دنیا با شیطان آباد می‌شود! آن دنیا دنیایی است که با عقل سازگاری ندارد. می‌دانید که در روایت است اولین کسی که بازار می‌رود شیطان است. آخرین کسی هم که آخر شب از بازار آخرین قفل را می‌زند و بیرون می‌آید شیطان است. این به معنای این است که بازار برای کسی که آنجا رفت و آمد دارد محل پر‌خطری است.

 

بازاری که باید خراب شود!

در کسب­و­کار، انسان در معرض طمع، حرص، مال حرام، کم‌فروشی، چشم‌چرانی، دزدی و... است؛ بازار و محل کسب و کار، محیط پر‌خطری است. البته بازاریِ مؤمن، عاقل و حلال‌خور هم داریم. گاهی هم بازار‌ی عاقل ورشکست می‌شود، دنیایش خراب می‌شود. می‌شود مؤمنانه هم زندگی کرد. ولی آن مدل بازار، آن مدل دنیایی که با مال شبهه‌ناک، حرام و امثالهم آباد می‌شود، «لَو عَقَلَ اَهلُ الدُّنیا خَرِبَت» آن بازار را باید خراب کرد. آن مدل بازار و کسب و کار را باید با عقل خراب کرد. این را امام عسکری(علیه‌السلام) می‌فرمایند. آن مدل درس خواندن، آن مدل ازدواج و... را باید خراب کرد؛ دنیا همین‌هاست، همۀ اینهایی که می‌گویید دنیا، همینها را جلو بیاورید، اینها همه‌اش باید خراب شود، یک دنیای دیگری ساخته شود. الگوی آن دنیا را امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به ما داده‌اند؛ فرمودند: این‌گونه بخور، بیاشام، ازدواج کن، معامله کن و... سبک زندگی اسلامی در مقابل سبک زندگی غربی و تمدن غرب؛ نظام ابلیس اینها می‌شود. عاقلانه­اش را انتخاب کنید.

 

تأثیر قدرت عقلانیت مؤمنین در دنیا و آخرت

پس اگر قدرت عقلانیت مؤمنین زیاد شد، یک دنیاهایی خراب می‌شود. لذا حضرت ولی عصر(عجل‌الله‌تعالی فرجه) وقتی ظهور می‌کنند در روایت هست: روی سر مؤمنین دست می‌کشند، عقل مؤمنین زیاد می‌شود. آدم که عاقل شد دیگر خلاف نمی‌کند و دنیای حرام نمی‌خواهد. دنیا بهشت می‌شود؛ بهشتی که در روایات آمده در زمان ظهور حضرت، گرگ و میش در کنار هم زندگی می­کنند. مثلاً یک زنی از یک طرف دنیا با طلا و جواهراتش راه می‌افتد و می‌رود یک طرف دیگر دنیا و کسی نگاه چپ هم به او نمی‌کند! این بهشت است؛ این دنیاست. دنیایی که با عقل آباد شده، عقل‌های معیوب و ناقص دنیاهای بدی بنا می‌کنند هر چند پرطُمطُراق و پر زرق و برق باشد.

 

خبری که آرزوی مرگ به همراه داشت!

«صَلَی اللهُ علَیکَ یا مَظلوم یَا اَبا مُحمد یا حَسَنِ بنِ عَلی ایها‌الزَّکیُ العَسکری یابنَ رَسولِ الله یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَی اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ». مجلس، متعلق به امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) است. شما امشب در مجلسی آمده‌اید که صاحب عزایش امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) هستند. به حضرت تسلیت بگویید؛ همین الآن که نشستید خطاب به حضرت بگویید: «عَظَّمَ الله اُجورَنا و اُجورَکُم فِی مُصیبَتِ اَبیک».

شیخ صدوق نقل می‌کند که امام عسکری(علیه‌السلام) قبل از شهادت­شان به همسر بزرگوارشان نرجس­خاتون(علیهاالسلام)، مادر امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)، خبر دادند که بعد از من داخل خانه می‌ریزند و خانه را تفتیش می‌کنند. «وَ بَعثَ سُلطانُ اِلی دارِه مَن یُفَتَشُها وَ یُفَتَشُ حُجَرَها وَ خَتَمَ عَلَی جَمیعِ مَا فیهَا وَ طَلَبُوا اَثَرَ وَلَدِهِ وَ جاءُوا بِالنِّساءِ یَعرِفنَ الحَملَ فَدَخلنَ اِلی جَواریه فَنَظَرَ اِلَیهِنَّ»[8]. می‌آیند که خانه را تفتیش کنند. امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) را پیدا کنند. حجره‌ها و اتاق‌ها را می‌گَردند. تمام اتاق‌ها را مُهر و موم می‌کنند. هر اتاقی را که می‌گردند مهر و موم می‌کنند. به دنبال نشانه‌های امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) هستند تا حضرت را دستگیر کنند. حضرت پنج ساله بودند. بعد از اینکه اتاق‌ها را مهروموم می‌کنند، الله اکبر! چند زن می‌آورند. زن‌های خانه را بازداشت می‌کنند و اینها را معاینه می‌کنند تا ببیند کدام یک باردار است. اینجا می‌فرمایند: وقتی این خبر را امام عسکری(علیه‌السلام) به بی‌بی نرجس­خاتون(علیهاالسلام) دادند، بی‌بی خیلی منقلب شدند. گفتند: آقا می‌شود دعا کنید من قبل از شما از دنیا بروم؟ ببینید برای چه کسی چه چیزی سخت است؟ قدرش همان است. در این نقل می‌فرمایند: آقا دعا کردند و بی‌بی قبل از خودشان از دنیا رفتند. یعنی امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) قبل از اینکه از پدر یتیم شوند، از مادر یتیم شدند. حضرت نرجس­خاتون(علیهاالسلام) از دنیا رفتند. امام عسکری(علیه‌السلام) هم به شهادت رسیدند. یا صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)! آن‌قدر برای مادرتان سخت بود که اینها وارد بیت می‌شوند، خانه را می‌گردند، که مادرتان به مرگ راضی شدند. جدتان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) چه کردند!

 

حد و مرز صبر امیرالمؤمنین(علیه­السلام)

نوشته‌اند امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نزد پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند. آخرین دیداری بود که داشتند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف‌هایی زدند که نوشته‌اند هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از اتاق بیرون آمدند، رگ‌های گردن‌شان متورم و صورت برافروخته بود. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) چه شنیده بود؟ آنجا نقل هست هنگامی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حوادث را به ایشان می‌گفتند، می‌فرمودند: علی جان صبر کن. حضرت می‌فرمودند: صبر می‌کنم. تا آنجایی که رسیدند به این جمله، فرمودند: علی جان! بعد از من در مقابل تو فاطمه‌ام را کتک می‌زنند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) سکوت کردند... پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: باید صبر کنی. آقا سکوت کردند. غیرت­الله است، صورت برافروخته شد. بعد حضرت حوادث را فرمودند، که پهلوی فاطمه­ام را می­شکنند، درب روی سینه‌شان می‌افتد و سینه ایشان سوراخ می­شود. همه را گفتند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آنجا به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عرض کردند: یارسول‌الله می‌شود دعا کنید من قبل از شما از دنیا بروم؟ حضرت فرمودند: علی جان! نمی­شود، هدایت این امت دست توست.

چه کشیدند امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)! کارشان رسید به جایی که دیدند همسرشان دست به دعا بلند کردند و می‌فرمایند: «اَللّهُمَّ عَجِّل وَفاتی»...


[1]. الدره‌الباهره، ص 43.

[2]. نهج البلاغه، خطبه 193.

[3]. نهج البلاغه، حکمت 124.

[4]. غررالحکم، ص 7574.

[5]. تنبیه‌الخواطر و نزهه‌النواظر، ج 1، ص 183.

[6]. بحارالانوار، ج 3، ص 377، ح 78.

[7]. نهج­البلاغه، کلمات قصار، جمله 131.

[8]. اصول کافی، کتاب الحجة، ح 20.