فتنه عظیم شیطان در لحظه مرگ

فتنه عظیم شیطان در لحظه مرگ


فتنه عظیم شیطان در لحظه مرگ

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: مرگ سنت لایتغیر الهی است که به سراغ همه خواهد آمد و ما در مورد آن اختیاری نداریم؛ ولی در مورد نوع آن اختیار داریم و می‌توانیم نوع مرگ خودمان را انتخاب کنیم // هرکس هرطور زندگی کرده باشد، همان‌طور می‌میرد // وقتی زمان قبض روح فرامی‌رسد، مؤمن انشراح صدر پیدا می‌کند مشغول انوار مقدس می‌شود. لذتی در او ایجاد می‌شود که این حالات و لذت، مقدمه موت است // برای انسان‌هایی که اهل معصیت و بدکارند، در هنگام مرگ ضیق صدر پیدا می‌شود // مراحل شش گانه مرگ چیست؟ // از مرگ می‌ترسید چون دنیای خودتان را آباد و آخرتتان  را ویران کردید، معلوم است که انسان می‌ترسد از جای آباد به جای ویرانی برود

 

شناسنامه:

عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا

موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 16

تاریخ: چهارشنبه 8 فروردین ماه 1403، شانزدهمین شب از مراسم

مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیه‌السلام)

 

مرگ، سنت لایتغیر الهی

گرچه علم و تکنولوژی خیلی پیشرفت کرده و تکنولوژی‌های برتر در دنیا وجود دارد، اما انسان تاکنون با وجود همه پیشرفت‌ها نتوانسته بر پدیده مرگ غلبه کند؛ چراکه مرگ سنت لایتغیر الهی است و همه به این سرنوشت مبتلا خواهند شد و سنت الهی هم تغییرناپذیر است؛ لذا مرگ به عنوان یک پدیده و مخلوق حتمی الهی به سراغ همه خواهد آمد و ما در مورد آن اختیاری نداریم؛ ولی در مورد نوع مرگ خودمان اختیار داریم و می‌توانیم نوع مرگ خودمان را که بر اساس نوع حیات خودمان و در اختیارمان است، انتخاب کنیم.

 

مسئله مورد تأکید رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از ابتدای بعثت

مسئله‌ای که نبی مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از همان ابتدای بعثت خیلی به آن گوشزد می‌کردند و آیات قرآن هم در مورد آن نازل می‌شد، بیان حقیقت مرگ بود؛ می‌فرمودند: «والّذی نَفسی بِیَده، إنّکُم لَتَموتُنّ کَما تَنامون وَ لَتَبعَثُنّ کَما تَستَیقِظون»[1]؛ به خدایی که جانم در دست اوست، شما می‌میرید همان‌طور که می‌خوابید و یک روز برانگیخته می‌شوید کما اینکه از خواب بیدار می‌شوید.

 

نوع مرگ اختیاری؛ مرگ بر معصیت یا مرگ بر طاعت

مرگ ما یا بر معصیت خداست یا بر طاعت خدا؛ یعنی اگر ما دوران حیاتمان را به طاعت خدا گذرانده باشیم، مرگ ما نیز بر اطاعت خواهد بود، و اگر دوران حیاتمان را بر معصیت خدا گذرانده باشیم، مرگ ما نیز مرگ اهل عصیان خواهد بود؛ کما اینکه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: «یموتُ الرَّجَلُ علی ما عاشَ عَلَیهِ و یُحشَرُ علی ما ماتَ عَلَیهِ»[2]؛ هرکس هرطور که زندگی کرده، همان‌طور هم می‌میرد و همانطور برانگیخته می‌شود. این خیلی مسئله مهمی است.

 

مراحل شش‌گانه توفی

بر خلاف تصور عده‌‌ای که فکر می‌کنند مرگ، ناگهانی است و کسی که مرگ را درک می‌کند یک لحظه است و تمام می‌شود، اینطور نیست. مرگ دارای مراحلی است، حتی اگر مرگ ناگهانی باشد، مثلاً بر اثر تصادف، سکته یا... ما می‌گوییم که آن فرد در لحظه جان داد تمام شد و قبض روح شد، ولی در همین لحظات، این شش مرحله بر او می‌گذرد، ولی درک ما از زمان، درک مادی است.

همین که انتهای عمر انسان، متصل به ابتدای حیات اخروی می‌شود، قوانین حیات اخروی بر انسان حاکم می‌شود. در حیات اخروی، زمان به این معنایی که در دنیا وجود دارد، نیست؛ لذا در لحظه، اتفاقات مفصلی می‌افتد که برای ما یک لحظه است.

 

یوم الموت/ مرحله اول

 اولین مرحله موت، یوم الموت یعنی روز مرگ یا لحظه مرگ است؛ روزی که در آن روز یا در آن شب که تعبیر صحیح‌تر آن وقت موت است، آن لحظه که به آن یوم الموت می‌گویند، وقتی که اجل انسان فرامی‌رسد، اجل انسان در شب یا روز، در حین مسافرت، در حال عبادت یا معصیت اتفاق بیفتد، اصلاً انسان نمی‌داند. به هر حال خدا در آن لحظه به فرشتگان امر می‌کند که بروید و جان این انسان را بگیرید. فرشتگان برای قبض روح می‌آیند. وقتی فرشتگان برای قبض روح می‌آیند، انسان تغییراتی در خودش حس می‌کند. چون کسی از یوم الموت اطلاع ندارد و بخشی از آن تغییرات، جسمی است و بخشی به روان و روح انسان برمی‌گردد، مثلاً در روایات وارد شده وقتی زمان قبض روح فرامی‌رسد، مؤمن انشراح صدر پیدا می‌کند، سینه‌اش گشاده می‌شود، وسعت تحمل و حلمی پیدا می‌کند، خوشحالی زایدالوصفی در آن لحظه پیدا می‌کند؛ مخصوصاً مؤمن سطح بالا، قبل از اینکه جانش را جدا بکنند، صحنه‌های بهشت را به او نشان می‌دهند، مشغول انوار مقدس می‌شود. لذتی در او ایجاد می‌شود و خودش هم متوجه نمی‌شود که این حالات و لذت، مقدمه موت است.

برعکس برای انسان‌هایی که اهل معصیت و بدکارند، ضیق صدر یعنی تنگی سینه پیدا می‌شود؛ احساس گرفتگی شدید، نه فقط در قفسه سینه، بلکه از نظر روانی سینه‌اش تنگ می‌شود به یک حالت بی‌قراری مبتلا می‌شود و انگار دنیا بر او تنگ می‌گردد. در این لحظات شیاطین و جنیان متوجه می‌شوند که مرگ این شخص نزدیک شده، خودش متوجه نمی‌شود.

آنها رفت و آمد فرشتگان را می‌بینند ولی خودش متوجه نیست که دارد مقدمات مرگش را طی می‌کند. اینجا خداوند عزوجل در قرآن می‌فرماید: «وَاتَّقُوا یوماً تُرجَعونَ فیه إلَی الله ثُمّ تُوَفّی کُلُّ نَفسٍ ما کَسَبت وَ هُم لا یُظلَمون»[3]؛ بترسید از روزی که به سوی خدا بازگردانده می‌شوید، هر کس جزای آنچه را که در دنیا کرده، می‌بیند و در حق هیچ کسی هم ظلم نمی‌شود. 

آن کسی که در لحظه مرگ قرار می‌گیرد، تمام اوضاع و احوال خودش را مشاهده می‌کند و جزای هر کاری در دنیا کرده را می‌بیند. آیه ۲۸۱ سوره بقره به آخرین آیه‌ای که بر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل شد، در حجة الوداع (آخرین حج) مشهور است.

 مرحله رفت‌وآمد فرشتگان و تغییر وضعیت شخص که حالاتی در جسم و روح او عارض می‌شود مرحله اول است.

 

اخذ تدریجی روح

 مرحله دوم: اخذ روح به شکل تدریجی است؛ روح به صورت مرحله‌ای از بدن خارج می‌شود که در اینجا ممکن است به این شکل که ما قرار است توضیح دهیم صددرصد نباشد و قبض روح ممکن است که به اشکال دیگری هم اتفاق بیفتد، اما اگر بخواهیم یک سیر طبیعی و جسمانی برای قبض روح تعریف کنیم که آیه و روایاتی هم در این زمینه داریم، اینطور است: قبض روح از کف پا شروع می‌شود ممکن است به اشکال دیگری هم قبض روح اتفاق بیفتد.

 گویا انسان با عضوی که در بدنش می‌تواند با آن حرکت کند، روح از او گرفته می‌شود، شاید کنایه از این است که تو دیگر نمی‌توانی جایی فرار کنی قدرت حرکت از تو گرفته می‌شود.

اولین عضوی که روح از آن خارج می‌شود، از کف پا شروع می‌شود نزع روح، گرفتن روح، تا ساق پاها می‌آید. از ساق پاها وارد زانوها می‌شود، بالاتر می‌آید تا شکم و سینه می‌رسد تا نقطه‌ای به نام تراقی (تراقی به استخوان‌های دو طرف گردن ترقوه می‌گویند.) این مراحل تدریجی نزع روح و خارج شدن روح از بدن است، این جاها انسان احساس خستگی خیلی شدیدی می‌کند، سرگیجه می‌گیرد، مثل کسی که یک‌دفعه‌ احساس می‌کند فشارش افتاده، سرش گیج می‌رود‌. سرگیجه شدید می‌گیرد، دنیا دور سرش می‌چرخد و یک دفعه روی زمین می‌نشیند. این حالت برای شخص اتفاق می‌افتد، قوای جسمانی‌اش تحلیل می‌رود و همچنان خبر ندارد که این حالت، حالت قبض روح است، یعنی روح دارد از بدنش جدا می‌شود. هنوز متوجه این ماجرا نشده تا اینکه مرحله سوم فرا می‌رسد.

 

مرحله تراقی

در مرحله سوم است که انسان با حقیقت جان دادن روبه‌رو می‌شود که همان مرحله تراقی است؛ یعنی وقتی جان به گلوگاه رسید، انسان مطمئن می‌شود که خبرهایی است و دارد جان می‌دهد و نمی‌خواهد باور کند. اینجا حالات آدم‌ها متفاوت است، خیلی تلاش می‌کند که از مرگ نجات پیدا کند. هول عظیمی ممکن است بر او عارض شود (البته به مراتب ایمانش بستگی دارد). قرآن کریم می‌فرماید: «کلّا إِذَا بَلَغَتِ ٱلتَّرَاقِیَ»[4]؛ وقتی جان به ترقوه (گلوگاه انسان) رسید، اینجا دیگر راه برگشتی نیست. «وَ قِیلَ مَن رَاق»[5]؛ و به او گفته می‌شود چه کسی می‌خواهد نجاتت دهد؟ «وَظَنَّ أَنَّهُ ٱلفِرَاقُ»[6]؛ گمان قوی می‌کند که دیگر مرگش رسید. نکته دارد یعنی انسان دیگر نمی‌تواند فرار کند، در عین حال نمی‌خواهد باور هم بکند.

«وَٱلتَفَّتِ ٱلسَّاقُ بِالسَّاقِ»[7]؛ در این لحظات ساق‌های پای این شخص به هم می‌چسبد، دیگر نمی‌توانید پایش را خم‌ و‌ راست کنید. جان از این پا بیرون رفته و خشک شده است. «إِلَی رَبِّکَ یَومَئِذٍ ٱلمَسَاقُ»[8]؛ در این لحظات در این روز، او را به سمت خدا سوق می‌دهند. به او می‌گویند که تو داری سوق داده می‌شوی، داری می‌روی «إلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»؛ این، آن روزی‌ است که تو را دارند می‌برند.

 

تفاوت انسان‌ها در مراحل مرگ

 آدمی که در دنیا بدکار بوده، «فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّی»[9]؛ نماز نمی‌خواند عمل خیر انجام نمی‌داد «وَلکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّی»[10]؛ و این کسی بود که آیات الهی را تکذیب می‌کرد، به خدا و دین پشت می‌کرد، دین و مرگ را مسخره می‌کرد. در آن لحظه «ثُمَّ ذَهَبَ إِلی‌ أَهْلِهِ یَتَمَطَّی»[11]؛ زنده که بود وقتی به سمت خانواده‌اش می‌رفت، گردنکشی می‌کرد و امروز، روز رفتنش فرا رسیده است. وقتی جان به این مرحله تراقی می‌رسد این عبارات به او گفته می‌شود.

 

سفارشات موقع احتضار

 معمولاً در این مرحله اطرافیان انسان هم متوجه می‌شوند که دارد می‌رود، حالش بد شده است. همه می‌فهمند که این دیگر حالش خوب نیست، یک عده می‌گویند برایش قرآن و دعا بخوانید. از دعاهایی که در این هنگام وارد شده که بسیار مؤثر است، در مفاتیح هم مرحوم آقای شیخ عباس ذکر کردند دعای «عدیله» است. دعای عظیم القدری است و سفارش شده در لحظات احتضار برای کسی که جان می‌دهد، بخوانند.

 

سخت‌ترین مرحله مرگ؛ مرحله الحلقوم

 مرحله چهارم جایی است که ملائکه و حضور ملائکه را حس و مشاهده می‌کند. اینجا مرحله‌ای است که چون دیگر رفتنی شده، پرده‌ها از جلوی چشمش کنار می‌رود. رفت‌و‌آمد فرشته‌ها و ملائکه را می‌بیند.

مرحله چهارم را مرحله ‌الحلقوم می‌گویند که جان به حلقوم انسان می‌رسد. این مرحله پایانی مرگ و مرحله بسیار سختی است و خدا باید به انسان رحم کند. می‌فرماید: «فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»[12]؛ اینجا کشف غطا می‌شود، پرده‌ها کنار می‌رود، چشم انسان شروع به دیدن می‌کند همه آن چیزهایی که انکار می‌کرد را شروع به دیدن می‌کند. دقیقاً لحظه‌ای که جان به حلقوم می‌رسد؛ یعنی از ترقوه بالاتر می‌آید، به حلقوم می‌رسد و انسان کاملاً حالت خفگی دارد و اینکه جان دارد از بدن او بیرون می‌رود این اتفاق برایش می‌افتد. «وَأَنتُم حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ»[13]؛ به اطرافیان این محتضر خطاب می‌شود ولی آنها نمی‌شنوند، وقتی جان به حلقوم انسان برسد، آنجا خداوند می‌فرماید شما دارید او را میبینید.

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلکِنْ لَا تُبْصِرُونَ»[14]؛ و ما نزدیکتر هستیم به این شخص محتضر ولی شما نمی‌بینید. او دارد چیزهایی را می‌بیند که شما نمی‌بینید؛ یعنی در آن لحظه خطاب هم به اطرافیان است که گوش‌هایشان نمی‌شنود، مگر افرادی که تزکیه نفس و خودسازی کرده ‌باشند و گوش جانشان باز شده باشد که این نواها را بشنوند.

خطاب می‌شود که شما دارید چیزی می‌بینید، او دارد چیز دیگری می‌بیند. او فرشتههای رحمت خدا یا فرشته‌های عذاب و قهر خداوند را می‌بیند و شما نمی‌بینید. شما در جایی هستید و او در جای دیگر.

اینجا لحظه‌ای است که تمام اعمال انسان برایش مجسم می‌شود، هر کاری از کودکی انجام داده است؛ تمام کارهایش مثل پرده سینما از جلو چشمش عبور می‌کند و دقیقاً هم در هر صحنه و لحظه متوجه می‌شود.

«و َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلکِنْ لَا تُبْصِرُونَ»؛ ما به او نزدیکتر از شماییم که اطراف او هستید ولی شما نمی‌بینید، شما نمی‌فهمید چه خبر است. این از مراحل سخت جان دادن است.

 

فتنه الممات/ القائات شیطان هنگام مرگ

کسی که به «مرحله الحلقوم» می‌رسد اتفاقی به نام «فتنة الممات» برای او می‌افتد که در روایات آمده است.

فتنه مرگ یعنی ما در لحظات این‌چنینی هم فتنه داریم، دچار فتنه و امتحان می‌شویم، چون فتنه یعنی امتحان.

فتنة الممات (فتنه مرگ) ورود شیطان است. لحظه بسیار خطرناکی که انسان متوجه می‌شود که دارد می‌رود، هیچ دستاویزی ندارد، نمی‌خواهد از دنیا برود؛ در این لحظه شیطان می‌آید و امید واهی یا ترس واهی به او می‌دهد تا او را منحرف کند و او در این لحظات حساس، دین و ایمانش را از دست بدهد و بی ایمان از دنیا برود. خیلی لحظه سختی است!

می‌فرماید: «وَ قُل رَبّ أعوذُ بِکَ مِن هَمَزاتِ الشّیاطین»[15]؛ پناه ببرید به خدا از گام‌ها و فتنه‌های شیطان «وَ أعوذُ بِکَ رَبّ أن یَحضرون»[16]؛ و پناه به خدا از آن لحظه‌ای که شیطان و شیاطین حاضر می‌شوند. اگر این شخص برای دین و اسلام زندگی کرده‌ و زندگی درستی داشته‌ امید است که در این لحظات هم با ایمان از دنیا خارج شود، ولکن اگر غلبه هواها و هوس‌ها و غلبه گناهان و ظلمات در دنیا بر اعمال خیرش بوده و در طول مدت عمرش حجم معصیت‌ها و گناهان و آلودگی‌هایش بیشتر از خیر و عباداتش بوده، این شخص کارش در این لحظات بسیار سخت است.

 

شیطان در لحظه مرگ چگونه فتنه می‌کند؟/ فتنه عظیم شیطان در لحظه مرگ

حتی در روایت داریم، در این لحظه ابلیس روح یکی از بستگان و آشنایان این فرد محتضر را حاضر می‌کند یا برای او تصویر می‌کند و او درحالی‌که فریاد می‌زند و به این شخص می‌گوید: من قبل از تو از دنیا رفته‌ام، خدا دروغ است، اسلام و آخرت دروغ است. در آن لحظه این مطالب را به او القا می‌کند.

کسی که در زندگی ایمان داشته و در مورد خدا و مرگ به یقین رسیده، «وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَأَنَّ ناکِراً وَنَکِیراً حَقٌّ وَأَشْهَدُ أَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ وَالْبَعْثَ حَقٌّ وَأَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ وَالْمِرْصادَ حَقٌّ وَالْمِیزانَ حَقٌّ»[17] را باور کرده و در زمان حیاتش به خودش القا کرده‌، این شخص در این لحظه فریب شیطان را نمی‌خورد. اما اگر ایمانش ضعیف بوده، چیزی شنیده و باور قلبی نداشته، در این لحظات فریب می‌خورد. قرآن می‌فرماید: «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَری‌ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمینَ»[18]؛ شیطان در این لحظات می‌آید و امر می‌کند که کفر بورز، تا کفر می‌ورزد شیطان می‌گوید: من از تو بیزارم. من از خدا پروردگار جهانیان می‌ترسم. یعنی به محض اینکه فریبش داد و خراب کرد، همان‌جا به او می‌گوید که تو اشتباه کردی و این عذاب مضاعفی برای او می‌شود که ضرر کردی، من فریبت دادم. این برای آن لحظات است.

 

داستان برصیصای عابد/ همیشه باید به خودمان سوءظن داشته باشیم

ببینید، موارد زیادی از داستان‌های این‌چنینی در تاریخ آمده، یکی از این موارد مربوط به برصیصای عابد در قوم حضرت موسی(علیه‌السلام) می‌شود.. برصیصا از عُبّاد و زهُاد زمان خودش در قوم حضرت موسی(علیه‌السلام) بود، هفتاد سال عبادت کرده بود، در زهد و دنیاگریزی به مقام مستجاب‌الدعوگی رسیده بود؛ یعنی هر دعایی می‌کرد دعایش پذیرفته می‌شد.

 عزیزان، خواهران و برادران این داستان که نقل می‌کنم خیلی مهم است که ما به خودمان توجه کنیم که چه کسانی سقوط کردند و ما خیالمان راحت نباشد، فکر نکنیم با کمی نماز و عبادت و این نمازهای دست و پا شکسته که گاهی می‌خوانیم و روزه‌هایی که می‌گیریم که خیلی هم خاص نیستند و کلی هم خدشه ممکن است به همین عبادات ما وارد باشد، عاقبتمان درست است! ذره‌بین بگذاریم و ببینیم ممکن است ریا، شرک و... هم داخلش باشد، نکند خیال کنیم پرونده‌ خوبی داریم. اولیای خدا با عبادات سنگین به خودشان بدبین بوده‌اند، ما که کاری نکرده‌ایم، عبادتی نکرده‌ایم. برصیصای عابد کسی بود که مردم دم حجره‌اش صف می‌کشیدند، دعا می‌کرد، کور مادرزاد شفا پیدا می‌کرد، مردم مریض می‌بردند، شفا می‌گرفتند، هر گرفتاری داشتند حل می‌شد؛ مستجاب‌الدعوه بود.

روزی به بزرگ قبیله‌ یا پادشاهی خبر رسید که فردی است به نام برصیصای عابد، این فرد مستجاب‌الدعوه است، این پادشاه دختری داشت که از دو چشم نابینا بود، رفتند تحقیق کردند و متوجه شدند بله درست است این فرد دعا کرده و نابینا شفا پیدا کرده است‌. با تعدادی محافظ و مراقب، دختر پادشاه را آوردند، مردم هم در صف بودند، بزرگ آنجا گفت: در صف بایستند تا نوبت‌شان شود، طول کشید و شب شد. شیطان، برصیصا را وسوسه کرد به اینها گفت: اگر می‌خواهید بیماری‌اش رفع شود باید اینجا بماند، دختر در حجره ماند و شیطان او را پشت سرهم وسوسه می‌کرد، آدمی که ۷۰ سال عبادت کرده ‌بود -نستجیر بالله- گناه کرد.

 

ارتباط با نامحرم را جدی بگیریم!

قابل ‌توجه آنهایی که روابط نامحرم برای‌شان مهم نیست و می‌گویند شما خودتان به خودتان شک دارید، ما به خودمان شک نداریم؛ با نامحرم خلوت می‌کنند و راحت حرف می‌زنند و بگو‌بخند دارند و آنهایی که مؤمن و سربه‌زیرند و با نامحرم متین و شرعی رفتار می‌کنند را مسخره می‌کنند، می‌گویند شما اُمُل هستید. میگویند: به خانم‌ها توهین می‌کنید که به آنها نگاه نمی‌کنید...!! حتی بعضی از خانم‌ها فکر می‌کنند، وقتی کسی حرف می‌زند به آنها نگاه نکند، دارد به آنها توهین می‌کند؛ درحالی‌که قرآن می‌فرمایید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»[19]؛ به مؤمنین بگو وقتی با نامحرم مواجه می‌شوید، چشمان‌تان را پایین بیندازید، در صورت زن نامحرم خیره نشوید. فقط مخصوص مردها هم نیست، به زن‌های مؤمن هم می‌فرماید: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ....»[20]؛ وقتی به مرد نامحرم می‌رسید، نگاه نکنید، سرتان را پایین بیندازید. از عبارت بعد «یغضوا» و «یغضضن» (یحفظوا و یحفظن) معلوم می‌شود، این چشم‌ها وقتی به صورت نامحرم خیره می‌شود، به پاکی دامن لطمه می‌زند.

 

شیطان نفر سوم در خلوت با نامحرم

یکی از طلبه‌های نجف، از عالم و عارف بزرگی که ایشان محضر حضرت حجت(ارواحناله‌الفداء) مشرف می‌شد، آن طلبه از این مرجع تقلید بزرگ با آن سن و سال که در این حد بود، سؤال کرد، اگر شما یک‌وقت با نامحرمی در جایی قرار بگیرید چه اتفاقی می‌افتد؟ سه مرتبه فرمود: پناه می‌برم به خدا، پناه می‌برم به خدا، پناه می‌برم به خدا. در روایات از شیطان(لعنة‌الله‌علیه) نقل شده که گفت: اگر دو نامحرم با هم در جایی خلوت کردند، نفر سوم آنها من هستم؛ آن‌وقت اینقدر راحت به این صورت رفت‌وآمد، بدون حریم و رعایت صورت می‌گیرد. همین است که اینقدر مفسده درست می‌شود. آن عارف‌ بالله اینطور می‌گوید.

 

سقوط در کسری از ثانیه/ انسان بر لبه پرتگاه

برصیصای عابد، ۷۰ سال عبادت کرده، مستجاب الدعوه که دعا می‌کند خدا دعایش را مستجاب می‌کند، گول خورد و این عمل را انجام داد. شیطان وسوسه کرد و بعد هم گفت که اگر صبح شود و برادران این دختر بیایند و پادشاه متوجه شود، چه‌کار می‌خواهی بکنی؟ شیطان او را وسوسه کرد که این دختر را به قتل برسان بعد او را جایی بینداز و صبح که آمدند بگو که دعا کردم، شفا پیدا کرد و رفت. این دختر را کشت و یک دفعه در کسری از ثانیه سقوط کرد. انسان نسبت به عمر نگاه می‌کند، می‌بیند خطر جدی است. ادعا هم ندارد، من و تو و بزرگ و کوچک هم ندارد.

او را داخل چاهی انداخت. صبح شد، دنبال دختر آمدند، گفت: من دیشب دعا کردم، شفا پیدا کرد نایستاد و رفت. این داستان در تفاسیر ذیل آیات سوره حشر آمده است. ابلیس به شکل انسانی مجسم شد، سراغ آنها رفت گفت: او دیشب به دختر پادشاه تعرض کرد و بعد او را کشت و او را در فلان نقطه انداخت، اینها آمدند، دیدند بله درست است. جنازه را بالا آوردند.

 

مراقبت تا آخرین لحظه/ قهقهه شیطان

آقای برصیصای عابد مستجاب‌الدعوه که این همه پیش مردم آبرو داشت را نزد حاکم بردند، دستور اعدامش صادر شد. او را پای چوبه دار بردند، همه آمدند، طناب به گردنش انداختند. ابلیس هم ایستاده بود، به او گفت: می‌خواهی نجاتت دهم! گفت: بله؛ گفت: بر من سجده کن ورق را برمی‌گردانم. گفت: من که بالای دار نمی‌توانم سجده کنم گفت: با چشم اشاره کن کافی است. کینه سجده بر آدم و اخراجش هنوز در دل شیطان هست. آقای برصیصای عابد با چشم اشاره ‌کرد، شیطان هم قهقههای زد و گفت: فریب خوردی. برصیصا را دار زدند درحالی‌که به ابلیس سجده کرد!

آدم در معرض خطر است. باید مراقب بود. ممکن است من از بالای این منبر داخل جهنم بیفتم، تو از درون مغازه‌ات، از محل کار و پشت میزت داخل جهنم بیفتی، یکی در معامله به جهنم بیفتد، هر کسی به یک طریقی. باید مواظب بود. خداوند متعال عاقبت ما را ختم به خیر کند.

 

مرحله پنجم قبض روح: مشاهده نتیجه اعمال

مرحله پنجم موت، فرامی‌رسد. مرحله پنجم، انسان نتیجه اعمال خود را می‌بیند. در این مرحله حضرت عزرائیل(علیه‌السلام) وارد مسئله می‌شود و انسان، دیگر کاملاً متوجه می‌شود اهل عذاب یا اهل رحمت است. در روایات از وجود پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) هست که گروهی از فرشتگان دوزخ درحالی‌که کفنی از آتش مهیا کرده‌اند، به یک شکل بسیار ترسناک و دردناکی روح او را از بدنش قبض می‌کنند، اگر اهل گناه باشد روح او را با غلظت و شدت از او جدا می‌کنند. «فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ»[21]؛ ملائکه درحالی‌که محکم به صورت و پشت آنها می‌زنند جان آنها را می‌گیرند.

 

آخرین مرحله، قبض روح کامل

اینجا دیگر مرحله آخر، مرحله ششم فرامی‌رسد که ملک‌الموت برای قبض روح کامل او می‌آید. اینجا در روایات دارد که جان از تراقی و مرحله حلقوم هم گذشته در دهان و بینی انسان قرار گرفته، آماده خروج و تحویل به ملک‌الموت است. اگر این انسان، انسان بدی باشد در روایت دارد که به او اینگونه خطاب می‌شود: «یا اَیَّتُها الرّوحُ الخَبیثه اُخرُجی اِلی نارٍ و نیران». جایگاه تو آتش است و چهره باطنی شخص سیاه می‌شود.

 

تلاش انسان برای بازگشت به دنیا/ برگشتی در کار نیست!

در این مرحله در عالم معنا شروع می‌کند به گفتن این کلمات: «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُون»[22]؛ شروع می‌کند به التماس کردن که ای خدا! مرا برگردان، من قول می‌دهم که وقتی برگشتم دیگر خطا نکنم و خطاهایم را درست کنم. چه خطابی می‌آید؟ خطاب میشود: هرگز! حرفی می‌زند اگر بازگردد هم همان کارهای قبلی را تکرار می‌کند. تو بارها وعده دادی اما هر دفعه پیمان‌شکنی کردی، برگشتی در کار نیست.

 

چرا از مرگ می‌ترسیم؟

«وَجَاءَت سَکرَةُ ٱلمَوتِ بٱلحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنتَ مِنهُ تَحِیدُ»[23]؛ اینجا سکرات و فشار مرگ بر او وارد شده این همان چیزی است که انسان از آن فرار می‌کرد‌. به او خطاب می‌کنند، «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُون»[24]؛ به آنها بگو این همان مرگی است که از آن فرار می‌کردید ولی باید او را ملاقات کنید!

از امام صادق(علیه‌السلام) پرسیدند: چرا ما اینقدر از مرگ می‌ترسیم؟ فرمودند: «لأنَّکُم عَمَّرتُمُ الدُّنیا وأخرَبتُمُ الآخِرَةَ فَتَکرهونَ أن تُنقَلوا مِن عُمرانٍ إلی خرابٍ»[25]؛ چون شما دنیای خودتان را آباد و آخرتتان را ویران کردید، معلوم است که انسان می‌ترسد از جای آباد به جای ویرانی برود.

تا زنده‌ایم باید مراقبت کنیم و به فکر مرگ باشیم، به وسوسه‌ها و وعده‌های شیطان اعتماد نکنیم که اگر اعتماد کنیم در لحظات آخر و سکرات موت هم اعتماد می‌کنیم و دین و ایمان خود را از دست می‌دهیم.

 

بشارت پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) بر گریه‌کنان امام حسن(علیه‌السلام)

ابن‌عباس از وجود مبارک پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) نقل می‌کند که می‌فرمایند: پسر مرا، حسن مرا با زهر شهید می‌کنند. وقتی او را شهید می‌کنند آسمان‌های هفت‌گانه بر او گریه می‌کنند، حتی زمین و ماهیان دریا و مرغان آسمان بر او گریه می‌کنند. پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودند: هرکس و هر چشمی بر او گریه کند روزی که همه چشم‌ها کور وارد محشر می‌شوند، چشم او کور نخواهد بود. هرکس بر مصیبت حسن(علیه‌السلام) اندوهناک شود روزی که همه دل‌ها اندوهناک است، دل او مسرور و شاد است. هرکس در بقیع قبر او را زیارت کند، قدم او بر صراط ثابت می‌ماند، روزی که همه قدم‌ها بر صراط لغزان است.

 

بی‌تابی امام حسین(علیه‌السلام) در لحظات شهادت امام حسن(علیه‌السلام)

آن لحظات آخر که بر امام می‌گذشت، لحظات عجیی بود؛ وقتی زهر، کامل بر امام اثر کرد؛ چون قبلاً هم زهر به ایشان داده بودند؛ نوشته‌اند تا هفت مرتبه امام را زهر داده بودند، اما این زهر آخر به زهر حلائل معروف بود. معاویه(لعنت‌الله‌علیه) دستور داده بود از یک یهودی بگیرند و با ذرات پودر شده الماس مخلوط کرده بود. هم این زهر مسموم بوده و هم این ذرات پودر شده الماس وقتی وارد بدن می‌شد حالت براده آهن داشت. این مخلوط را در آب به دست همسر ملعون ایشان دادند و او بالای سر امام گذاشت. امام هم بنابر روایتی شب‌ها عطش می‌گرفتند و گاهی آب می‌خوردند (وقتی اجل حتم باشد دیگر نوشته شده) حضرت تا آب را نوشیدند حالاتشان تغییر کرد، متوجه شدند که کار تمام است. «یَتَمَلمَلُ تَملمُل السّلیم»؛ مثل شخص مارگزیده‌ای به خودشان می‌پیچیدند. کنیزی را صدا زدند که بروید و خواهرم زینب(علیها‌السلام) را صدا بزنید. تا خواهر وارد شد، ظرفی را آورده بودند و زهر را بالا می‌آوردند. همراه زهر، لخته‌های خون و پاره‌های وجودشان بیرون می‌آمد، تا حضرت این صحنه را دیدند به سر و صورت زدند. امام فرمودند: برادرهایم را خبر کنید بیایند. برادرها آمدند این صحنه‌ها را که دیدند، امام حسین(علیه‌السلام) آنقدر اشک ریختند که از تمام محاسن‌شان روی صورت امام حسن(علیه‌السلام) می‌ریخت، خیلی بی‌تابی می‌کردند. امام حسن(علیه‌السلام) دست برادرشان را گرفتند، اینجا جملاتی ردوبدل شد. حضرت فرموند: گریه نکن، بر احوالات من صبر کن. امام حسین(علیه‌السلام) اینجا فرمودند: غارت‌زده به کسی نمی‌گویند که اموالش را برده‌اند، غارت‌زده به کسی می‌گویند که برادر از دست داده است.

 

امان از دل زینب(سلاماللهعلیها)...

به نقلی حضرت فرمودند: اینجا همه برادرانم و خواهرم اطراف من هستند. اولین بار امام حسن(علیه‌السلام) فرمودند: «لا یَوم کَیَومِکَ یا اباعبدالله»؛ هیچ روزی روز تو نمی‌شود برادر! «یَزدَلِفُ اِلیکَ ثَلاثونَ اَلفَ رَجُلٍ یَدَّعونَ أنَّهُم مِن اُمَّةِ جَدِّنا و یَنتَحِلونَ دینَ الاسلامِ فَیَجتمعونَ علَی قَتلکَ و سَفکِ دَمِکَ...»[26]؛ سی‌هزار نفر دور تو را می‌گیرند همه ادعا می‌کنند از امت جد مایند. همه جمع می‌شوند برای کشتن تو، برای ریختن خون تو.

روضه‌خوان‌های قدیم اینطور می‌خوانند؛ روزگار، دو تشت نشان حضرت زینب(علیها‌ا‌لسلام) داد؛ یک تشتی که پاره‌های بدن برادرش امام حسن(علیه‌السلام) در آن بود و دیگری تشتی بود که سر بریده برادرش امام حسین(علیه‌السلام) در آن بود.


[1]. بحارالانوار: ج7، ص47.   

[2]. تنبیه الخواطر، 133/2.

[3]. سوره بقره، آیه 281.

[4]. سوره قیامت، آیه 26.

[5]. همان، آیه 27.

[6]. همان، آیه 28.

[7]. همان، آیه 29.

[8]. سوره قیامت، آیه 30.

[9]. همان، آیه 31.

[10]. همان، آیه 32.

[11]. همان، آیه 33.

[12]. سوره ق، آیه 22.

[13]. سوره واقعه، آیه 84.

[14]. سوره واقعه، آِیه 85.

[15]. سوره مؤمنون، آیه 97.

[16]. همان، آیه 98.

[17]. مفاتیح الجنان، زیارت آل یاسین.

[18]. سوره حشر، آیه16.

[19]. سوره نور، آیه 30.

[20]. همان، آیه 31.

[21] . سوره محمد، آیه 27.

[22]. سوره مؤمنون، آیه 99.

[23]. سوره ق، آیه 19.

[24]. سوره جمعه، آیه 8.

[25]. الکافی: 20/ 458/ 2.

[26]. الامالی شیخ صدوق، ص 115.