علو و برتری، در گرو امتحانات سنگین

علو و برتری، در گرو امتحانات سنگین


علو و برتری، در گرو امتحانات سنگین

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: خدا از جامعه اسلامی امتحاناتی می‌گیرد تا صف منافقین از مؤمنان جدا شود// فتنه‌ها باعث می‌شود اهل ایمانِ واقعی که می‌خواهند مؤمن باشند و برای ایمان‌شان تلاش می‌کنند و زحمت می‌کشند، ایمانشان محکم‌تر شود// اگر خداوند شما را دچار مشکل میکند حکمتی پشت آن هست، اگر سریع متوجه اشتباهتان شوید و برگردید، عذاب از شما برداشته میشود. خدا که با کسی دشمنی ندارد

 

شناسنامه:

عنوان: دورهمی شب‌های شهر خدا

موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساخت‌های انسانی ‌تمدن‌ساز (فرد، خانواده، جامعه)

تاریخ: 22 فروردین ۱۴۰۱ / نهمین شب رمضان ۱۴۴۳

مکان: مسجد جامع کبیر یزد

 

مرور مباحث گذشته

بحث ما در مسئله عنصر و زیرساخت اصلی یکی از ارکان تمدن‌سازی اسلامی است و آن، عنصر ایمان در انسان است. مهم‌ترین عنصر در انسان - به عنوان یکی از ارکان مهم تمدن‌سازی- عنصر ایمان است. توضیح دادیم که کدام ایمان انسان‌ساز، خانواده‌ساز و جامعه‌ساز است و می‌تواند تمدن‌سازی کند و آن ایمان مد نظر انبیاء(علیهم‌السلام)، اولیای الهی، قرآن و دین است و ما باید به آن قله نگاه و به سمت آن حرکت کنیم وگرنه ایمان‌های دیگر را خدا قبول ندارد. ایمان باید آگاهانه و همراه با تعهدات عملی باشد و ایمان بدون عمل پذیرفته نیست. ایمان باید همه‌جانبه باشد و ایمان گزینشی «نُؤمِنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ ببَعضٌ»[1] پذیرفته نیست.

آیه‌ای که از اول در مورد آن صحبت کردیم و محور مباحث ماست: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[2]؛ سست نشوید، غمگین نباشید شما دست برتر و تمدن برتر را دارید (شما علوّ و بلندمرتبگی دارید) اگر مؤمن باشید. این آیه را دقیقاً خداوند وقتی که مؤمنین در جنگ احد شکست‌خورده بودند یعنی همه روحیه‌شان را از دست داده بودند، نازل کرد. خدا این آیه را فرستاد که چرا شما ناراحت هستید؟ شما برترید، شما دنیا را فتح می‌کنید. این نه فقط یک روحیه‌بخشیِ معمولی و شعاری که آدم‌ها را از افسردگی بیرون می‌آورد، بلکه یک وعده و حقیقتی هست که خدا بر مردم نازل کرد.

 

اگر ایمان را از دست بدهیم....

ما با آن ایمان و شرایطی که گفتیم می‌توانیم خودمان را بازسازی کنیم و از نظر فردی و اجتماعی چنان رشد کنیم که علوّ و مرتبه‌مان همه عالم را فراگیرد و پرچم توحید را در همه عالم به اهتزاز دربیاوریم، اما نکاتی وجود دارد.

قرآن در ادامه می‌فرماید: «إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ...»[3]؛ اگر (در اُحد) به شما آسیبی رسید، به دشمنان شما نیز (در بدر) آسیب رسید (پس مقاومت کنید). به این واقعیت توجه کنید که اگر شما ضربه خوردید آنها هم ضربه خوردند. سپس می‌فرماید: «...وَ تِلکَ الاَیامُ نُداوِلُها بَینَ الناس وَلِیَعلَمَ اللهُ الَّذینَ آمَنوا وَ یَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ وَاللهُ لا یُحِبُّ الظالِمین»؛ این جریان پیروزی و شکست در طول تاریخ دائم بین اقوام مختلف تکرار می‌شود، تا خداوند مقام اهل ایمان را معلوم کند و از شما مؤمنان (آن را که ثابت است) گواهِ دیگران گیرد. و خدا ستمکاران را دوست ندارد. خدا در طول تاریخ از شما انسان‌ها که یکی از ارکان مهم تمدن توحیدی هستید، شهادت می‌گیرد تا خودتان شاهد باشید که هر جا ایمان داشتید موفق شدید و هر جا که ایمانتان را از دست دادید شکست خوردید. قرار نیست چون شما پای رکاب پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستید همیشه پیروز شوید. قرار است همه با هم مؤمن باشید و بالا بیایید تا حق پیروز شود. اگر شما ایمان‌تان را از دست بدهید ولو اینکه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) که عقل کل و ایمان کل است در بین شما باشد، شکست می‌خورید. قرار است با قاعده رشد کنید و بالا بیایید. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) آمده تا شما او را الگوی خودتان قرار بدهید و رشد کنید. آن‌وقت هست که موفقیت واقعی حاصل می‌شود. حال اگر ما پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را به تنهایی بفرستیم که خودش برود معجزه کند و همه پیروز شوند و همه دشمنان بمیرند! این چقدر واقعی است؟ مؤمنین باید ایمان‌شان رشد کند، پس خدا امتحان می‌گیرد و مؤمنین را همین‌طور رها نمی‌کند.

 

سنت تمحیص و ایمان باکیفیت/ مسیر موفقیت نهایی

آیه بعد می‌فرماید: «وَلِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنوا وَ یَمحَقَ الکافِرینَ»[4]؛ و (فراز ونشیب‌های جنگ برای آن است) تا خداوند افراد مؤمن را پاک و خالص، و کافران را (به تدریج) محو و نابود گرداند. خداوند سنتی به نام تمحیص(خالص‌سازی، ناب و زلال کردن) دارد. هم ایمان مؤمنین باید خالص، ناب و زلال شود و هم جامعه ایمانی باید از مؤمنان بدلی و دروغین پیراسته شود؛ لذا خداوند یک سنّت به نام تمحیص دارد تا ایمان، جامعه و آدم‌ها باکیفیت شوند. هر وقت ایمان‌ها باکیفیت شد، به علوّ و برتری می‌رسید. با این ایمان‌های سست که با یک تلنگر به هم می‌ریزد و از دست می‌رود، نمی‌توان به قله‌‌‌های فتح و ظفر رسید.  

آیه بعد میفرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»[5]؛ آیا میخواهید به بهشت بروید در حالی‌ که هنوز خداوند مجاهدین و صابرین را معلوم نکرده و هنوز برملا نشده‌اید؟ پس بین پیدا کردن این سه مرحله از ایمان و برتری و موفقیت نهایی، مسیری هست که باید آن را طی کنیم. آن مسیر چیست؟ آن مسیر طبق قانون الهی، خالصشدن و زلالشدن است.

 

فتنه‌ها، وسیله خالص‌سازی ایمان‌ها

بعضی از آیات در موضوع «خالص سازی ایمان» برجسته است، می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لایُفْتَنُونَ»[6]؛ آیا مردم پنداشتند که چون گفتند: ایمان آوردیم، رها میشوند و دیگر مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟! خداوند چگونه خالص و تمحیص میکند؟ با فتنه؛ یعنی خداوند از مؤمنین امتحان میگیرد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَوَلَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ»[7]، و از میان مردم کسانی‏ هستند که می‏گویند به خدا ایمان آورده‏ایم و چون در [راه] خدا آزار کَشند، آزمایش مردم را مانند عذاب خدا قرار می‏‌دهند و اگر از جانب پروردگارت پیروزی رسد حتماً خواهند گفت: ما با شما بودیم. آیا خدا به آنچه در دل‌های جهانیان است داناتر نیست؟ اینها عذاب خدا را مثل سختیهایی که مردم به آنها وارد میکنند، می‌دانند.

 (سختی که در دنیا میبینید، دو روز است و تمام میشود)، اما سختی‌ای که از جانب خدا و طبق قوانین خدا به شما وارد میشود (اگر رعایت نکنی، عذاب آخرت دارد) که خیلی سخت‌تر از عذاب دنیاست. اگر حساب کنید، می‌بینید عذاب خدا سختتر است، فقط در محاسبات اشتباه می‌کنید چرا که عذاب خدا نقدی نیست ولی عذاب‌های مردم نقدی است. خیلی از کارهایی را که ما در دنیا انجام میدهیم، خداوند مهلت میدهد و در آخرت حساب میشود. به این خاطر در محاسبات اشتباه میکنید. یک علت دیگر اشتباه محاسباتی این است که شما وقتی با مردم طرف هستید اگر کسی بخواهد اذیت کند، میبینید مشکل طرف را حل کرده‌اید، پول هم به او داده‌اید او را راضی هم کرده‌اید ولی هنوز با شما سنگین است و متلک میاندازد و رها نمیکند. چون خیلیها درگیر هوای نفس‌اند. خداوند که اینگونه نیست، اگر خداوند شما را دچار مشکل میکند حکمتی پشت آن هست، اگر سریع متوجه اشتباهتان شوید و برگردید، عذاب از شما برداشته میشود. خدا که با کسی دشمنی ندارد.

 

نمونه خالص‌سازی ایمان

حضرت ابراهیم(علیهالسلام) مأمور شد تا پسرش را قربانی کند، همین که کارد را کشید و خداوند متعال عزم انجام کار را در او دید، گفت: لازم نیست! اگر اینکاره باشید، خداوند خیلی از سختیها را از شما بر‌‌میدارد؛ منتها شما را تا سر جلسه امتحان میبرد، البته جاهایی که شما میخواهید خداوند دست از سرتان برنمی‌دارد، خداوند ببیند کارتان را انجام میدهید یا نه؛ روی حساب و کتاب عمل میکند.

ادامه آیه می‌فرماید: «...فَإِذَا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ...»[8]؛ و چون رنج و آزاری در راه خدا ببینند عذاب خدا را با عذاب مردم، یکی حساب میکنند، و هر گاه ظفر و نصرتی از جانب خدایت (به مؤمنان) رسید (آن منافقان) گویند: ما هم با شما (و هم آیین شما) بودیم. انگار که آنها هم با اینها بودند. ولی تا سختی میآید، اینها جا میزنند.

 

فلسفه امتحانات الهی// جداسازی مؤمنین حقیقی از بدلی

چرا خداوند این کار را انجام می‌دهد؟ «...فَلَیَعلَمَنَّ‌ اللهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعلَمَنَّ الکاذِبینَ»[9]؛ برای اینکه کسانی که راست می‌گویند و کسانی که دروغ می‌گویند معلوم شوند.

میفرماید: «وَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِینَ»[10]؛ برای اینکه مؤمنین و منافقین معلوم شوند. در آیه قبلی میفرماید: راستگویان از دروغگویان معلوم شوند، این آیه میفرماید مؤمنین از منافقین معلوم شوند. سنت تمحیص برای این است که ایمانها زلال شود و بعد مؤمنین حقیقی از مؤمنین بدلی جداسازی شوند و این یک نکته دارد. نکته اینجاست که اولاً خدا امتحان‌‌ می‌گیرد تا افرادی که می‌گویند ایمان داریم و راست می‌گویند از کسانی که دروغ می‌گویند مشخص شوند. یعنی من بفهمم که راست می‌گویم یا دروغ. برای همین ما در امتحانات مختلف خدا قرار می‌گیریم.

ثانیاً خالص‌سازی جامعه از مؤمنین بدلی؛ «وَلَیَعْلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَیَعْلَمَنَّ ٱلْمُنافِقِینَ». خدا از جامعه اسلامی امتحاناتی می‌گیرد که صف منافقین از مؤمنین جدا می‌شوند. پس هم باید ایمان‌ها زلال و خالص شود و هم مؤمنین راست و دروغ‌شان مشخص شود. پس فلسفه امتحانات خدا همین است که برای خالص‌سازی ماست.

 

ادعای ایمان به تنهایی کافی نیست!

می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»[11]، خدا خیلی در این آیه ظریف صحبت کرده است، «أن یُتْرَکُوا»؛ فکر کردید ما شما را رها می‌کنیم وقتی ادعای ایمان می‌کنید؟! «یَقُولُوا آمَنَّا» تنها به معنای قول نیست، بلکه ادّعا می‌کنیم و گاهی ادعاهای ایمانی داریم و این ادعا بعضی اوقات دروغ نیست و ممکن است عقیده داشته باشیم و در این زمینه راسخیم، دروغ هم نمی‌گوییم. گاهی ادعای ما صادق است و خدا امتحان می‌گیرد تا صدق یا کذب ایمان ما برای خود ما معلوم شود و اگر کسی منافق باشد، جامعه او را بشناسد و از خطر او در امان بماند.

 

امتحانات الهی زمینه شناخت افراد

 امتحان این است که خدا ما را در وسط معرکه‌ای‌ که ادعای آن را داریم قرار می‌دهد. برای مثال، یک موقع می‌گوییم اگر فلان اتفاق بیفتد ما فلان کار را انجام می‌دهیم. مثلاً اگر پولدار شویم به فقرا کمک می‌کنیم، کار خیر انجام می‌دهیم. می‌گوید: حاج آقا، دعا کنید، یک ختم هم گذاشته‌ام، اگر فلان معامله جور شود فلان مقدار به هیئت می‌دهم. اتفاقاً معامله او انجام می‌شود ولی نمی‌آید به هیئت کمک کند. خدا او را در همین موقعیت قرار می‌دهد و او این کار را انجام نمی‌دهد ولی بعضی‌ها هستند که راست می‌گویند، شاید معامله‌ای هم انجام ندهد ولی می‌گوید اگر شغلم عوض شود و شغل خوبی پیدا کنم، یک مبلغ ناچیز هم خودم را شریک کنم و اتفاقاً حاجت او روا می‌شود و نذرش را ادا می‌کند. خدا آنها را هم امتحان می‌کند.

بعضی هستند که دائماً مسئولین و اوضاع را نقد می‌کنند، از قضا خودش مسئول می‌شود بعد وقتی به او گفته می‌شود چرا اینگونه عمل می‌کند می‌گوید نمی‌شود، اوضاع بد است! اینها امتحان خدا هستند. فردی به مسئولیتی علاقه دارد؛ حال یا به پست و مقام علاقه دارد یا اینکه واقعاً نیت او خدمت است. یا ظرفیتش را دارد و یا فکر می‌کند که دارد و برای بدست آوردن آن تلاش می‌کند و خدا زمینه آن را فراهم می‌کند و به آن مسئولیت می‌رسد، «وَأَن لَیسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعی»[12]؛ و این‌که برای انسان جز آنچه تلاش کرده، (بهره دیگری) نیست. وقتی به آن مسئولیت رسید، آن وقت محک می‌خورد و خودش را می‌شناسد.

 

آرزوی رهبر انقلاب در نوجوانی

مقام معظم رهبری(حفظه‌الله) در بیان آرزویشان از دوره نوجوانی، می‌فرمایند: دعای من در قنوت نمازم این بود: «اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک»[13]. تا بتوانم برای امت اسلامی حرف بزنم و جهان اسلام را در مسیر حرکتش کمک کنم، این را از خدا می‌خواستم. «...وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»[14] که در قرآن است. از خدا این را بخواهیم. خداوند این را به رهبر دادند، می‌خواستند و خدا به ایشان داد و نگاه کنید چگونه همان‌طور دارند عمل می‌کنند.

خداوند اینگونه از انسان امتحان می‌گیرد و او را در وسط معرکه قرار می‌دهد. پس خیلی مواظب ادعاهای خود باشیم. گاهی ادعای ایمانی می‌کنیم و می‌گوییم دیگر مرتکب این گناه نمی‌شویم از قضا آن را انجام می‌دهیم! چرا؟ چون مغلوب شدیم و گمان کردیم که ایمان خودمان است در صورتی که همه در معرض خدا هستیم.

 

حال مؤمن باید بین خوف و رجا باشد

پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روزی هفتاد بار می‌فرمودند: «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَداً»[15] ولی الآن بعضی از خودشان مطمئند، می‌گوید: خدایا، می‌خواهی در این مورد مرا امتحان کن، اینکه چیزی نیست و خدا در همان مورد امتحانش می‌کند و شکست می‌خورد. پس چه بگوییم؟! تلاش کنیم برای کسب و ارتقای ایمان، و همیشه بین خوف و رجا باشیم و از خدا بخواهیم و هیچ‌ وقت به خودمان مغرور نشویم. این مفهوم آن اصل است که ما رهایتان نمی‌کنیم، «أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ» امتحان می‌شوید. مراقب باشید که اتفاقاً اگر در امتحان پیروز شوید، به چه جاهایی که شما را نمی‌رسانیم! خدا نمی‌خواهد در امتحان کردن‌ها مچ بگیرد، می‌خواهد دست بگیرد، می‌خواهد شما مشت‌تان پیش خودتان باز شود و اگر کسی منافق یا دروغگو باشد و بخواهد مردم را فریب دهد مشتش پیش مردم باز شود.

 

تمحیص، یکی از نتایج امتحانات الهی

اولین نتیجه امتحانات تمحیص است؛ در امتحاناتی که خدا می‌گیرد خالص‌سازی اتفاق می‌افتد، صف حق از باطل مشخص می‌شود. این اتفاقات الآن که آخر‌الزمان است اتفاق می‌افتد. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در خطبه ۱۶ نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا»[16] مدام بلا میآید و مدام غربال میشوید، این فتنهها این‌قدر آدم‌ها را زیر و رو میکند تا آنهایی که بالایند میروند پایین و کسانی که پاییناند بالا میآیند، آنهایی که عقب افتادهاند جلو میافتند و جلو رفته‌ها عقب میافتند. صف آخری‌ها میروند اول و صف اولی‌ها، آخر می‌روند.

 

اتفاقات آخرالزمان

برای مثال، شهید قربانی جوانی که دنبال معصیت بوده، ولی یکدفعه عوض می‌شود. به سوریه می‌رود، شهید مدافع حرم می‌شود. اما فردی با سابقه انقلابی‌گری مسیرش عوض می‌شود و دنبال دنیا می‌افتد و سقوط می‌کند. این است که شاعرمی‌گوید:

ما مدعیان صف اول بودیم
 

 

از آخر مجلس شهدا را چیدند
 

 

این حرف یعنی عقبی‌ها می‌آیند جلو و صف اولی‌ها می‌روند آخر، در آخر‌الزمان اتفاق می‌افتد. یک عده مُحِق و مستحق بودند، مستضعف شدند اینها را عقب نگه داشتند، در مسئولیت‌ها، پست‌ها و مقام‌ها، در موقعیت‌ها ظلم‌هایی به آدم‌ها شده که آدم‌های شایسته در موقعیت خود قرار نمی‌گرفتند و آدم‌های غیرشایسته جلو می‌آمدند، چه در کشور خودمان و چه در تمام جهان اسلام. می‌بینید مستضعفینی که حق با آنها بود و آنها باید حاکمیت را به دست می‌گرفتند، عقب نگه داشته شدند و یک عده سردمداران دست‌نشانده آمدند و بر آنها حاکم می‌شوند و شدند.

نزدیک ظهور این اتفاقات می‌افتد، یکدفعه اوضاع تغییر می‌کند. شما می‌بینید که جریان‌های انقلابی، جریان‌های ناب، جریان‌های متدین، خالص، مجاهد و مؤمن‌‌ رومی‌آیند و جریان‌های انحرافی، سکولار، غیرانقلابی و ضدانقلاب پایین می‌روند. بعد در دنیا هم نگاه کنید همین‌طور است، کسی فکر نمی‌کرد یکدفعه این پابرهنه‌های یمن روبیایند و قدرت شوند و جلو ابرقدرت‌ها بایستند و آنها را به التماس بیندازند، کسی باور نمی‌کرد. حزب اللّه لبنان یک گوشه و محله‌ از لبنان، رژیم صهیونیستی را زمین‌گیر کرده! اینها قرار بود از نیل تا فرات بروند، اما الآن دور خود را دیوار کشیده‌ و گنبد آهنین زده‌اند که موشک به آنها نخورد! اصلاً یکدفعه معادلات به هم می‌ریزد. یکدفعه آن کسی که زیر نگه داشته شده بالا می‌آید و بالایی‌ها پایین می‌روند، این سنت خداست. این اتفاق در آخرالزمان می‌افتد و شدید می‌شود. این نتیجه اول این امتحانات الهی است.

 

نتیجه امتحانات سنگین

دومین نتیجه امتحان‌ها و فتنه‌ها این است که سبب پویایی، ارتقا و استحکام ایمان می‌شود، ایمان‌ها محکم می‌شود. اصلاً انسان در سختی و شدت رشد می‌کند نه در رخا. در مشکلات انسان شکوفا می‌شود. فتنه‌ها باعث می‌شود ایمان‌‌های کسانی که می‌خواهند مؤمن باشند و برای ایمان‌شان تلاش می‌کنند و زحمت می‌کشند، محکم‌تر شود و آنهایی که ایمانشان سست است و دغدغه تقویت ایمان را ندارند، مشخص شوند.

«وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»[17]. «...لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا...»[18]؛ خدا امتحان می‌گیرد، تا شما را بیازماید که کدامیک نیکو کردارترید.

 فشارها، بلاها و امتحان‌ها برای این است تا ببینیم چه کسی نمره بیشتری می‌گیرد، چه کسی تمیزتر و کامل‌تر برگه امتحانی تحویل می‌دهد. دنبال آن احسن‌ها در امتحانات هستیم. اگر علّو می‌خواهید باید جزء بهترین‌ها باشید، اگر بخواهید جزء بهترین‌ها باشید، باید امتحانات سنگین بدهید و این امتحانات سنگینی‌ که می‌دهید حداقل ثمراتش این دو موردی است‌ که بیان شد. شهید بهشتی(رحمت‌الله‌علیه) این آیه را می‌خواند: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ» و می‌گفت: ایمان را به بها دهند و به بهانه‌ ندهند.

 

ایمان کامل حضرت خدیجه(علیها‌السلام) به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)/ الگوی ایمان اگاهانه

حضرت خدیجه(علیهاالسلام) از عهده این سه‌ مرتبه‌ ایمان خوب برآمدند؛ اولاً ایمان ایشان به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) کاملاً آگاهانه بود. حضرت خدیجه(علیهاالسلام) از روی کتب آسمانی برایشان محرز شده‌ بود که وجود مبارک پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به نبوت خواهد رسید.

حضرت خدیجه(علیهاالسلام) زن آگاهی بودند. سختی‌هایی که انبیاء(علیهم‌السلام) کشیدند را می‌دانستند. اهل مطالعه، باسواد و آگاه بودند. می‌دانستند زندگی با پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) زندگی راحتی نخواهد بود، آن ‌هم در جزیرة‌العربی که زندگی کرده ‌بود و همه را می‌شناختند. آن ‌هم یک زن اجتماعی نه یک زن خانه‌نشین تنها؛ زنی که کارش تجارت بوده، مردان زیادی زیردست او بوده‌اند از اوضاع و احوال اقتصاد، فرهنگ و سیاست عصر آن روز - نه فقط جزیرة‌العرب- باخبر بوده است. یک آدم پربینش که عشق به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در دل او موج می‌زد، آگاهانه به او ایمان داشت و بسیار آگاهانه و عارفانه تصمیم‌گرفت با پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ازدواج کند. غیر از ایمان به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و عشقی که به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) داشت، به خاطر اینکه ایشان رسول خداست. چون می‌دانید با هم‌دیگر فاصله ‌سنی داشتند، ظواهر نیست‌ که بگویی به خاطر ظواهر رفتند، مثلاً صرفاً می‌خواهد ازدواج کند، هیچ منفعت دنیایی هم در آن نیست مخصوصاً کسی‌که تاجر است، باید اهل محاسبه باشد، محاسبه کرده، من می‌توانم پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کمک کنم، می‌توانم پشت و پناهش باشم، من اعتبار اجتماعی، سرمایه و پول دارم، می‌توانم کمکش کنم؛ اعتماد به خود! پشت پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ایستاد. ایمان آگاهانه!

مرتبه دوم: ایمان همراه با تعهدات عملی؛ پای‌ کار پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مردانه ایستاد،. اولین زن مسلمان جلوی همه در مسجد نماز می‌خواند. مسخره می‌کردند، به او و پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، سنگ می‌زدند، همراه پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد در کتک‌خوردن. شریک پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در غصه‌ها و تنهایی‌ها بود. پای پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) محکم ایستاد. تعهدات عملی در‌حد اعلی!

مرتبه سوم ایمان همه‌جانبه؛ به همه مسائلی که پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گفتند و به همه احکامی‌که پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتند ایمان آورد و مال و آبرویش را داد. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتند: علی، گفت: جانم فدای علی! در حالی ‌که دیگران به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) حسادت‌ می‌کردند و او را می‌زدند، ایشان به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) عشق می‌ورزید. ده سال حضرت را تر و خشک و رسیدگی ‌می‌کرد.

 

حضرت خدیجه(علیها‌السلام)، پناه پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)

خدا به پیغمبر(‌صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی»[19]؛ آیا تو یک یتیم نبودی ما تو را پناه دادیم؟ خدا پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از بچگی در پناه ‌خودش و اولیایش حفظ‌ کرد. یتیم به ‌معنای بی‌‌پشت ‌و ‌پناه؛ ما به تو پناه دادیم. یکی از مهم‌ترین پناهگاه‌های پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حضرت‌خدیجه‌کبری(‌علیهاالسلام) بود؛ او پناه پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم بارها فرمودند: وقتی همه من را تکذیب‌ می‌کردند، حضرت‌خدیجه(علیهاالسلام) مرا تأیید و تصدیق ‌می‌کرد؛ وقتی همه مرا رها کردند او حمایت ‌کرد.

قرآن کریم می‌فرماید: «وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَی»[20]؛ تو دستت خالی‌ بود ما تو را غنی‌کردیم. ابن‌عباس در تفسیر این آیه می‌گوید: مراد یکی از تفاسیر این ‌آیه این است که «وَ وَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَی بِمِکنَت الخدیجه»؛ به مال خدیجه. خدا در قرآن بر سر پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منت می‌گذارد که ما به تو خدیجه ‌را دادیم.

 

بانویی که هرآنچه داشت فدای پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و دین کرد

وقتی که قرار بود حضرت خدیجه(علیهاالسلام) خواستگاری شود، مقابل پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نشست. این مجلس خواستگاری بود. خود حضرت خدیجه(علیها‌السلام) اسباب خواستگاری را فراهم کرد. به عمویش‌ گفت: برو محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را بیاور. (می‌دانید که پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این آخر که منتهی به ازدواج شد، یکی از کسانی بود که برای حضرت خدیجه(علیهاالسلام)، کار تجارت انجام می‌داد و سود فراوانی نیز برای حضرت خدیجه(علیهاالسلام) حاصل کرد.) جلسه را خود حضرت خدیجه(علیهاالسلام) ترتیب داد. عموی حضرت خدیجه(علیها‌السلام) تا سرِ صحبت را می‌خواست شروع کند که بحث مهریه، عقد و ازدواج و... را مطرح کند، ‌بی‌بی خدیجه(علیهاالسلام) صدا زدند: عموجان، شما ساکت باش. «قَد زَوَّجتُکَ یا مُحمدُ نَفسِی»[21]. همان‌جا خود حضرت خدیجه(علیهاالسلام) فرمود: من، همسر تو هستم. اجازه نداد که عمویش دیگر حرف بزند. بعد محضر پیغمبر(صلی‌الله‌عیله‌وآله) عرضه داشت که مهریه و ولیمه همه با خودم! همه را خودش پرداخت کرد. جعبه‌هایی را آورد، مقابل پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرار داد؛ کلید‌های خزائن حضرت‌خدیجه(علیهاالسلام) بود. بی‌بی خدمت پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عرض کرد: تمامِ اینها کلید‌های خزائن من است تقدیم به شما. آقا، خودم هم کنیز خانه‌‌ تو. (اصلاً منتظر بود تا همه چیز را فدا کند.)

 

محبت رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به خدیجه(سلام‌الله‌علیها)

حضرت ‌خدیجه(علیهاالسلام) برای پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) کاری کرد که هر وقت بعد از ایشان کسی نام حضرت ‌خدیجه(علیهاالسلام) را جلوی پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌بُرد، اشک در چشمان آقا حلقه می‌زد. در بعضی جاها افراد می‌گفتند خدا رحمت کند همسر شما خدیجه را. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از جا بر می‌خواستند، عبای خود را تا می‌زدند و به زیر پای آن فرد می‌انداختند به این خاطر که به نیکی از حضرت‌خدیجه(علیهااسلام) یاد کرده و نام ایشان را برده است.

بعضی از همسران پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتند او (خدیجه) که پیرزنی بود و از دنیا رفت و دندان هم نداشت؛ اینگونه به فاطمه‌‌‌‌زهرا(علیها‌السلام)کنایه می‌زدند. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ناراحت شدند و فرمودند: «هیهات و أینَ مِثلُ خَدیجَه»[22]. هرگز، کجا زنی مانند خدیجه است؟!

 

خواهش بانوی فداکار از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)

چرا حضرت خدیجه(علیهاالسلام) اینطور شد؟ خدیجه‌ای که جزیره‌العرب را می‌خرید و می‌فروخت. تجّار بزرگ دنیا به خواستگاری ایشان آمده بودند اما همه را پس زده بود و این آقا را با هیچ پشتوانه‌‌ی مادی پذیرفت. کارش به جایی رسید که همه‌‌ اموالش را در راه اسلام و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) داد و در بدترین موقعیت مکانی، در آن منطقة شعب ابی‌طالب، در تحریمِ کامل و صد‌درصد مشرکین مکه، نه آب، نه غذا به اینها نمی‌رسید، آنقدر ضعیف شد، از شدت گرسنگی بیمار شد، در بستر افتاد، در آستانه‌ احتضار یک کلمه از دنیا حرفی نزد که چیزی می‌خواهم، یک بار آه حسرت نکشید!

یک روز دخترش حضرت ‌فاطمه(علیهاالسلام) را صدا زد و فرمود: دخترم نزد پدرت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌روی و خواهش می‌کنی که اگر می‌شود آن پیراهنی را که بر تن می‌کرد یا آن پارچه‌ای را که هنگام وحی بر روی سرش می‌انداخت را به من بدهد که آن را کفن خود کنم؟ فاطمه‌‌زهرا(علیهاالسلام) رفت و به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)گریه کرد و آن پیراهن را آورد.

بعد از آن همه فداکاری خجالت می‌کشد که به پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگوید پیراهنت را به من بده! یک پیراهن اینجا حضرت ‌خدیجه(علیها‌السلام) از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گرفت برای اینکه خودش را کفن کند. وقتی حضرت خدیجه(علیهاالسلام) از دنیا رفت جبرئیل نازل شد، صدا زد: یا رسول‌الله، کفن حضرت‌ خدیجه(علیهاالسلام) با ماست؛ ما خودمان برای حضرت‌خدیجه(علیهاالسلام) کفن می‌آوریم. از بهشت کفن آوردند و پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هم لباس را بر تن حضرت ‌خدیجه(علیهاالسلام) کرد و هم کفن‌ها را پوشاند. یک پیراهن هم فاطمه‌‌زهرا(علیهاالسلام) موقع احتضار به دست حضرت ‌زینب(علیهاالسلام) داد. دختر را صدا زد و فرمود عزیز دلم! این پیراهن را بگیر، خودم با دستان خودم بافته‌ام، زمانی که خواستی با حسین(علیه‌السلام) خداحافظی کنی، آن را به او بده تا بر تن کند.

 یک‌وقت حضرت‌ زینب(علیهاالسلام) داخل گودال آمد و گفت:

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را
 

 

به هرگل‌ می‌رسم می‌بویم او را
 

گل من یک نشانی در بدن داشت
 

 

یکی پیراهن‌کهنه به تن داشت
 

 

 


[1]. سوره نساء، آیه 150.

[2]. سوره آل‌عمران، آیه 139.

[3]. سوره آل‌عمران، آیه 140.

[4]. سوره آل‌عمران، آیه 141.

[5]. سوره آل‌عمران، آیه 142.

[6]. سوره عنکبوت، آیه 2.

[7]. سوره عنکبوت، آیه 10.

[8]. سوره عنکبوت، آیه 10.

[9]. سوره عنکبوت، آیه 3.

[10]. سوره عنکبوت، آیه 11.

[11]. سوره عنکبوت، آیه 2.

[12]. سوره نجم، آیه 39.

[13]. به نقل از رضا امیرخانی.

[14]. سوره فرقان، آیه 74.

[15]. بحارالانوار، ج17، ص53.

[16]. نهج‌البلاغه، خطبه 16.

[17]. سوره بقره، آیه 155 و 156.

[18]. سوره ملک، آیه 2.

[19]. سوره ضحی، آیه 6.

[20]. سوره ضحی، آیه 8.

[21]. الکافی، ج5، ص375-374.

[22]. بحارالانوار، ج43، ص131.