شیطان و سه کمین‌گاه خطرناک!

شیطان و سه کمین‌گاه خطرناک!


شیطان و سه کمین‌گاه خطرناک!

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: انسان اگر کار کوچک خود را بزرگ ‌‌ببیند، در حقیقت اسیر خودش و کاری که انجام داده می‌شود و در این کار و عبادتی که انجام داده گیر می‌افتد. از خدا غافل و به این اعمالی که انجام داده مشغول می‌شود// بسیاری از نعمت‌های معنوی که خداوند به ما می‌دهد، توفیق یا تفضل خداوند متعال به ماست// هر وقت عمل خیر و خوب به یاد شما می‌آید باید سریع گناهی را هم که مرتکب شده‌اید یاد کنید // اگر مؤمنی دچار عُجب شود، خدا تا سر حد اینکه او را مبتلا به یک گناه بزرگ کند و سرش به سنگ بخورد، این کار را می‌کند تا او را از منجلاب عُجب بیرون بکشد

 

شناسنامه:

عنوان: بفرمایید مهمانی خدا

موضوع: آخرین فراخوان شیطان

زمان: دوشنبه 14 فروردین1402، دوازدهمین شب از مراسم ویژه ماه مبارک رمضان

مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیه‌السلام)

 

سه کمین‌گاه خطرناک شیطان!

در جلسه گذشته عوامل جذب و دفع قدرت‌های شیطانی و قدرت‌های الهی را بیان کردیم. البته این عوامل به مؤمنین مربوط می‌‌شود که در اعمال صالح و عبادات تلاش می‌‌کنند. اهل عبادت و بندگی خدا هستند و شیطان برای فریب آنها سه ترفند بسیار خطرناک به کار می‌‌برد که باید به اینها آگاه باشیم و حواسمان جمع باشد. چراکه ما هم در همین جرگه هستیم. یعنی جرگه‌‌ مؤمنینی که دنبال کسب رضایت خدا هستند و برای بندگی خدا تلاش می‌‌کنند. لذا شیطان در این کمین‌گاه دنبال این است که ما را مبتلا و از مسیر حق خارج کند.

امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَیْهِ لِجُنُودِهِ: إِذَا اِسْتَمْکَنْتُ مِنِ اِبْنِ آدَمَ فِی ثَلاَثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ إِذَا اِسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ نَسِیَ ذَنْبَهُ وَ دَخَلَهُ اَلْعُجْبُ»[1]؛ ابلیس به لشکریانش گفت: من اگر بتوانم در سه حالت بر فرزند آدم مسلط شوم و او را به سه چیز مبتلا کنم، دیگر هیچ نگرانی ندارم از اینکه هر چقدر بخواهد عمل صالح و عبادت انجام دهد. چراکه از او قبول نمی‌‌شود. اگر موفق شوم و او را به این سه چیز مبتلا کنم دیگر هر چقدر می‌‌خواهد نماز بخواند، روزه بگیرد، به حج برود، به کربلا برود، انفاق کند، هر عبادتی را به هر اندازه‌‌ای انجام دهد از او قبول نمی‌‌شود. خیلی مهم است، حال آن سه مورد چیست؟

 

بزرگ دیدن عمل، اولین فریب شیطان است

شیطان می‌گوید: «إِذَا اِسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ»؛ عمل صالح و عبادت خودش را زیاد ببیند. اگر او را به چنین دردی مبتلا کردم عملش قبول نمی‌‌شود، هر چقدر اعمال انجام بدهد. [مثلاً] می‌‌گوید امروز الحمدالله خیلی موفق بودیم هم زیارت رفتیم، هم به فقیر کمک کردیم، هم به یتیمی رسیدگی کردیم، هم نمازهایمان را اول وقت خواندیم، هم یک سری به پدر ومادرمان زدیم، هم گره از کار دو مؤمن باز کردیم. الحمدلله امروز خیلی زیاد توفیق داشتیم!

این مگر بد است؟ الحمدلله هم که می‌‌گوید! خوب است آدم وقتی کار خوب انجام می‌‌دهد خدا را شکر کند، اما یک مقدار باید در نیت توجه کند. نفس خیلی خطرناک و شیطان هم خیلی فریبنده است. مسئله خیلی ظریف‌‌تر از این حرف‌‌هاست. شما گاهی شکر می‌‌کنید ولی در اصل کفر می‌‌گویید. اگر یک ذره دقیق شوید می‌‌بینید که این شکری که می‌‌کنید به خلوص عمل شما و به بندگی شما برنمی‌‌گردد، به برق خوشحالی که در وجود شما جهیدن گرفته به خاطر انجام این کار خیر برمی‌‌گردد. مگر بد است که آدم وقتی یک کار خیری انجام می‌‌دهد خوشحال شود؟ نه! این هم بد نیست که آدم وقتی کار خیری انجام می‌‌دهد خوشحال شود ولیکن علت این خوشحالی چیست؟ یک موقع این خوشحالی به خودت برنگردد! در پوست خود نمی‌‌گنجید که من امروز چه کارهایی کردم. عمل خود را بزرگ و زیاد نبینید.

 

اسیر عمل خیر و کار خوب نشویم

عمل ما در مقابل عظمت خدای متعال هیچ است. بچه‌‌ها وقتی با یک اسباب‌بازی خانه درست می‌‌کنند می‌‌دوند پیش پدر و مادر می‌‌گویند ببینید چکار کردم! مادر هم می‌‌گوید: آفرین چه کار بزرگی کردی! اما آیا او واقعاً کارش بزرگ است؟ یا چون بچه است کار خودش را خیلی بزرگ می‌‌بیند؟ این کار خیلی کار کوچکی است. فرزند چون کوچک است، این کار کوچک را بزرگ می‌‌بیند. یک آدم بزرگ هیچ وقت یک چنین کاری نمی‌‌کند. مثلاً یک نقاشی بکشد بعد بدود و به دیگران بگوید نگاه کنید، چه نقاشی‌‌ کشیده‌‌ام، چقدر خوب است! چنین کاری نمی‌‌کند می‌‌گوید مردم من را مسخره می‌‌کنند!

انسان اگر کار کوچک خود را بزرگ ‌‌ببیند، در حقیقت اسیر خودش و کاری که انجام داده می‌شود و در این کار و عبادتی که انجام داده گیر می‌افتد. از خدا غافل و به این اعمالی که انجام داده مشغول می‌شود. جو این عمل هم او را گرفته و خیلی خوشحال است. در هیچ شرایطی انسان نباید عملی را که انجام می‌دهد خیلی بزرگ ببیند، چراکه بزرگ دیدن عمل در مقابل خدای بزرگ خیلی خطرناک است.

 

آخرین تلاش شیطان در لحظه مرگ انسان

شخصی در حال احتضار بود. یکی از اولیای خدا بالای سرش آمد و نگاهی به این محتضر کرد، اطرافیان گفتند ایشان حاج آقا فلانی است. هر چه می‌‌گوییم: «اشهد ان لا اله الا الله» نمی‌‌تواند بگوید. ایشان گفت که نه ایشان حاج آقا فلانی نیست، فلانی است. «حاجی» آن را برداشت. بعد نگاهی به محتضر انداخت دید که حالش خراب است. صورتش را نزدیک برد و گفت بگو مکه نرفتم، او هم زور می‌‌زد و با سختی می‌‌گفت نرفتم. بگو کربلا نرفتم، او هم همه توانش را جمع کرد گفت: نرفتم. با اینکه خیلی کربلا و مکه رفته بود. چند لحظه بعد این ولی خدا گفت: بگو «اشهد ان لا اله الا الله» او راحت گفت «اشهد ان لا اله الا الله». همه تعجب کردند، گفتند: چه شد که این ‌قدر راحت شهادتین را گفت؟ گفت: این شخص اسیر اعمالش بود، اسیر سفرهای کربلا، مکه‌ و عبادت‌هایش بود، من اینها را از او گرفتم، راحت شد و ذکر را به زبان آورد.

لحظه مرگ شیطان حاضر می‌شود و اعمال انسان را برایش به شدت بزرگ جلوه می‌دهد، اعمال را بین ما و خدا حجاب می‌کند. انسان نباید اگر عملی انجام داد آن عمل را مهم‌ تلقی کند. شاید عمل، فی‌نفسه مهم باشد، مثلاً نماز مهم است، حج مهم است، ولی خیلی به خودش نبالد که او این عمل را انجام داده است. این عمل را توفیق الهی بداند که اگر توفیق خداوند نبود، نمی‌توانست انجام دهد. اصلاً انسان فی‌نفسه از خودش استقلالی ندارد که بتواند یک عملی را انجام دهد.

 

اعمال معنوی ما توفیق و تفضل خداوند است

بسیاری از نعمت‌های معنوی که خداوند به ما می‌دهد، توفیق یا تفضل خداوند متعال به ماست، یعنی حق‌ ما نیست ولی خداوند از روی فضل و احسانش به ما می‌دهد. یعنی اگر خداوند بخواهد با اعتقادات ما محاسبه کند، اینقدر اعتقادات ما خراب است که نباید چنین عبادتی را نصیب ما بکند. اگر بخواهد با اعمالمان مقایسه کند که ما چقدر گناه می‌کنیم، نباید به ما این توفیق را بدهد، ولی با فضل خودش اینها را به ما می‌دهد، تا کمبودهای خود را جبران کنیم و زمین نخوریم. بعد ما گمان می‌کنیم، خود ما این کارها را کرده‌ایم! در حالی که خدا کمک کرد که توانستیم این پول را از جیب بیرون بیاوریم و به نیازمند بدهیم، اشتباه نکنیم!

 

فریب شیطان از طریق کارهای خیر و خوب

در دعای شریف ابوحمزه، امام سجاد(علیه‌السلام) می‌فرمایند: من تکیه نمی‌کنم به اعمالم، چگونه به اعمالم تکیه کنم؟ خدا این‌قدر بزرگ است که شما هر چقدر عبادتش کنید بلاتشبیه مثل این است که یک قطره‌ای را از اقیانوس برداشته باشید و دوباره در اقیانوس انداخته باشید. هر چقدر عبادت کنید، این عبادت به درد خود شما می‌خورد، برای خدا که فایده نمی‌رساند! به چه چیز مغرور هستید؟! خدا نکند آدم یک نماز شب بخواند، صبح احساس می‌کند من چه آدم خوبی هستم! اصلاً گاهی شیطان از همین‌ جا ورود می‌کند؛ اخلاقش با مردم و با اطرافیانش عوض می‌شود. خداوند به شما عقل داده و بیشتر از بقیه می‌فهمید، نباید بقیه را نفهم فرض کنید. شاید بقیه تعقل و فهم شما را ندارند، نباید اینها را تحقیر کنید. به خاطر داشتن یک نعمت که آن نعمت را بزرگ می‌دانید، دیگران را تحقیر می‌کنید. مردی ممکن است به خاطر تحصیلاتش یا به خاطر مسائل خانوادگی صد بار همسرش را تحقیر کند. این خوبی‌هایی که خداوند تفضلاً به او داده را، خیلی بزرگ می‌بیند. یا در جایی خدمت و فعالیت کرده می‌گوید ما سوابق فلان و فلان داریم.

 

نگاه درست به اعمال نیک و معنوی

می‌فرماید وقتی شما عملی را انجام دادید عمل‌تان را کوچک ببینید. بگویید اگر توفیق خداوند نبود، نمی‌شد. به خودتان، به نفس خودتان بگویید. دیگران هم اگر به شما گفتند: ماشاءالله چه سابقه‌ای، ماشاءالله چه وجاهتی، چقدر دست بخیر هستید، چقدر فلان و فلان...، بگویید نه اصلاً اینطور نیست، خدا نکند که فضل و لطفش را از ما بردارد...

شخصی نزد امام حسن مجتبی(علیهالسلام) آمد. حضرت مبلغ زیادی به او پول می‌دادند، اطرافیان تعجب کردند و ‌گفتند: آقا چکار کردید! امروز این آدم را آباد کردید. حضرت ‌فرمودند: این فرد مرا آباد کرد، او آمد از من گرفت، کوله‌‌بار من را سبک کرد و میزان من را سنگین کرد. نگاه را ببینید!

آدم وقتی نگاهش اینطور باشد دیگر عمل خودش را بزرگ نمی‌بیند. بلکه خودش را مدیون می‌بیند، هر چه عبادت می‌کند مدیون‌تر، هر چه تصدق می‌کند مدیون‌تر، و چنین آدمی اصلاً به اعمالش آفت نمی‌زند.

 

دومین کمین شیطان: نسیان گناه

آوای دوم شیطان «وَ نَسِیَ ذَنْبَهُ» است. می‌گوید اگر من موفق شوم کاری کنم که بشر گناهش را فراموش کند، دیگر هر چه می‌خواهد عبادت کند.

ما یک کار خوب می‌کنیم و در مقابل صد یا هزار کار بد؛ ولی شیطان این یک کار خوب را آنقدر جلوی چشم ما بزرگ می‌کند که همیشه یادمان می‌آید و آن گناهان را از یادمان می‌برد. نتیجه‌اش این می‌شود که چون گناهان را فراموش کرده‌ایم، زیاد انجام می‌دهیم. ولی این مکرراً از یاد ما می‌بَرد یعنی آثارش را نمی‌فهمیم. مانند اینکه انسان یک غذای مسمومی را ذره‌ذره می‌خورد و متوجه نمی‌شود. یک ‌دفعه‌ طاقتش تمام می‌شود. آدم مکرر گناه می‌کند و از یادش می‌رود، ولی کارهای خوب یادش می‌ماند و همیشه خودش را آدم خوبی فرض می‌کند. کم‌کم بدی‌ها زیاد و خوبی‌ها کم می‌شود، تا زمانی که این آدم فرو می‌ریزد. این ترفند شیطان است.

 

برعکس ترفند شیطان عمل کنیم

دستور چیست؟ علمای علم اخلاق می‌فرمایند: هر کار خوبی کردید، فراموش کنید و سریع گناهانتان را یاد کنید. مثلاً یادتان می‌آید دیشب نماز شب خوانده‌اید، یا صدقه‌ای داده‌اید، به یک خانواده‌ محروم کمک کرده‌اید، مکرر یادتان می‌آید و نزدیک است به این کار مغرور شوید، سریع بگویید: ای نفس پلید این کاری که تو کردی توفیق خداوند بود، فراموشش کن! الآن خرابش می‌کنی، الآن مغرور می‌شوی، الآن جایی می‌گویی و ثوابش را از بین می‌بری، الآن به خاطر مغرور شدن به این عملت ممکن است دچار عجب شوی! اینگونه باید مبارزه کرد. هر وقت عمل خیر و خوب به یاد شما می‌آید باید سریع در کنار آن گناهی که مرتکب شده‌اید را یاد کنید. بگویید: «تو همان آدمی هستی که آن حرف را زدی، تو همان آدمی هستی که آن نگاه را کردی، تو همان آدمی هستی که آن کار را کردی و...». در کنار کارهای خیر، گناهان را یاد کنید، این کار باد غرور را تنظیم می‌کند. آدم به شدت استعداد ریاکاری و عجب دارد، به شدت استعداد تکبر دارد، اگر خودش را کنترل نکند، اعمالش را خراب می‌کند.

 

بدترین صفت اخلاقی!!

شیطان می‌گوید: «وَ دَخَلَهُ اَلْعُجْبُ»؛ اگر موفق شوم که انسان را گرفتار عُجب کنم، دیگر کاری ندارم. انسان برود عبادت کند، اعمال او قبول نیست. اینطور مرتب بار خودش را سنگین می‌کند‌. امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: عُجب بدترین صفت اخلاقی است. عجب یعنی کسی دچار خودبزرگ‌‌بینی معنوی شود‌ و به خوبی‌ها، داشته‌ها و نعمت‌های خودش مغرور شود‌ که بسیار بد است. اگر مؤمنی دچار عجب شود، خدا تا سر حد اینکه او را مبتلا به یک گناه بزرگ کند و سرش به سنگ بخورد، این کار را می‌کند تا او را از منجلاب عجب بیرون بکشد. فردی که دچار عجب شده با خودش می‌گوید: ما آدم پاک و طاهری هستیم، یک دفعه پای او می‌لغزد تا گردن در کثافت گناه می‌رود. به پاک بودن خودش مغرور بود. خدا این کار را می‌کند، تا او را از عجب نجات دهد.

خداوند گاهی مؤمن را مبتلا به گناهی می‌کند تا او را از عجب نجات دهد. چراکه عجب خیلی خطرناک است. اگر کسی به آن مبتلا شود، شیطان مُسلَم و مجسم است. شیطان را هم عجب گرفت. شیطان به خاطر عبادتش استکبار کرد. آن حالتی که تا به حال به آن مبتلا نشدید، باعث عُجبِ شما می‌شود، مثلاً مغرور شدید به اینکه من بمیرم دست به مال حرام نمی‌زنم، یک دفعه چشم باز می‌کنید‌، می‌بیند مبتلا شده‌اید. اگر شما آدم پاکی‌ هستید، حواستان باشد که این پاکی را خدا به شما داده است. خدا شما را حفظ کرده است. گمان نکنید از خود شماست. اگر غفلت کنید، بیچاره می‌شوید.

 

راهکار دوری از غرور و عُجب

کسی که دچار عجب می‌شود، بر خدا منت می‌گذارد. خدایا ما این کارها را برای تو کرده‌ایم. این حق ما نبود. خدایا این همه به خاطر تو روی پا ایستادیم. این همه برای بنده‌های‌ تو وقت گذاشتیم. خدایا بشکند دستی که نمک ندارد. مرتب با خدا این گونه حرف می‌زند و سر خداوند منت می‌گذارد!

واقعاً خودش را از خوبان تلقی می‌کند. اگر کسی می‌خواهد بداند آدم خوبی هست یا بد، ببیند خودش را خوب تلقی می‌کند یا بد؟ اگر خود را آدم خوبی تلقی کردید، وای به حال شماست. بگویید: من یک بنده ضعیفی هستم که اگر توفیقی هم به من داده، خداوند به من لطف کرده است. من بدون لطف خداوند، آدم خوبی نیستم. به خودتان این‌گونه نگاه کنید.

 

شرط نبوت؛ خود را بالاتر از دیگران ندان!

خداوند متعال می‌خواست حضرت موسی(علیه‌السلام) را به نبوت انتخاب کند، به او خطاب کرد: موجودی پست‌تر از خودت را پیدا کن و بیاور.‌ یکی از شروط نبوت این بود. امتحان سختی بود. حضرت موسی(علیه‌السلام) رفت و دید کسی مشغول فسق و فجور است، گفت: این را ببرم، من که فسق و فجور نمی‌کنم. خواست او را ببرد، ولی با خود گفت: از کجا معلوم که توبه نکرد و از من بهتر نشد؟! چطور او را در خانه خدا ببرم؟! او را رها کرد. بعد جای دیگری رفت، دید دو نفر مشغول انجام گناهی هستند، گفت: من که به این گناه مبتلا نمی‌‌شوم و خواست اینها را ببرد، دوباره به خودش نهیب زد، چه می‌گویی؟ آدم که از آینده خودش خبر ندارد. چند صحنه پیش آمد. سرانجام که پیش خدا می‌رفت،‌ دید یک سگ مرده‌ای آنجا افتاده یا سگ مریضی بود، گفت: این را برمی‌دارم و می‌برم. این که سگ است، از سگ که بدتر نمی‌شوم. سگ را گرفت که ببرد. یک مقدار هم این سگ را کشاند و بُرد. دوباره به خودش نهیب زد: این سگ را می‌بینی، خداوند متعال می‌گوید: این سگ تکلیفی نداشت. این همه نعمت من را خورد، چون سگ بود، هیچ خلافی هم مرتکب نشد. تو اگر این همه نعمت مرا استفاده کردی، باید خیلی شکرگزار باشی، سگ عقل ندارد ولی تو اگر سگ صفتی از خودت در بیاوری، عقل داشتی، وحشی بازی کردی از سگ هم بدتر شدی. (اینها را از زبان خودم می‌گویم). حضرت موسی(علیه‌السلام) سگ را انداخت و دست خالی به در خانه خداوند متعال رفت. خطاب شد: به عزت و‌ جلالم قسم اگر این سگ را می‌آوردی تو را از نبوت خلع می‌کردم! در عین‌حال که انسان اشرف مخلوقات است و خداوند متعال این‌همه به او نعمت داده و جایگاه او بالاست، باید اینقدر بترسد و مراقب و متواضع باشد که خودش را بالا نداند.‌

 

از گناه بدمان بیاید نه از گنهکار

ما با گناهِ گناهکار مشکل داریم و گناه او را تأیید نمی‌کنیم، ولی این آدم را پست‌تر از خودمان هم تلقی نمی‌کنیم. چه بسا این آدم فردا توبه کرد و از ما بهتر شد. چون خداوند ظرفیت را در درونش گذاشته. باید با گناه او بجنگیم نه با شخصیت و وجود او. درست هست که این سگ نجس است، ولی وقتی در مقابل خداوند متعال، خودمان را با سگ مقایسه می‌کنیم، یک چیزهایی می‌فهمیم؛ مثل اینکه با خودمان می‌گوییم اگر این‌ کار انجام دهیم از سگ هم پست‌تر می‌شویم. پس به خودمان مغرور نشویم!

 

عُجب چیست و چه کسی دچار عجب می‌شود؟

‌ چه کسی دچار عجب می‌شود؟ «مَن کانَ عِندَ نَفسِه عَظیما»[2]؛ کسی که خودش را خیلی بزرگ می‌بیند. «الرضا عن النفس»؛ کسی که خیلی از خودراضی است، چنین کسی دچار عجب می‌شود. «اِعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ»[3]؛ کسی که دچار خودشیفتگی شده، خیلی خودش را تحویل می‌گیرد. او دچار عجب شده است.‌

لقمان به پسرش گفت: «لا یُعجِبُکَ اِحسانُکُ، و لا تَتَعَظَّمَنَّ بِعَمَلِکَ الصّالِحِ، فَتَهلِکَ»[4]؛ مبادا کار خوبی را که انجام می‌دهی، تو را به عجب بکشاند.‌ مبادا بگویید ما دیگر آدم خوبی هستیم و نمی‌شود با بقیه مقایسه کرد.‌ شما باید [در این‌طور مواقع] یک دلیلی پیدا کنید و خودتان را پایینتر بکشانید. اگر انسان همیشه خودش را از دیگران بدتر ببیند، افسردگی می‌گیرد؟! نه، شما خودتان را در مقابل خداوند متعال کوچک ببینید و در مقابل مخلوقات او وجه کوچک‌بودن خودتان را پیدا کنید. بهخاطر اعمال صالحتان احساس بزرگی نکنید که هلاک می‌شوید.

 

وقتی عبادت بی‌حاصل باشد...

(در مجموع این سه مسئله وجود دارد) شیطان می‌گوید: اگر انسان به سه چیز مبتلا شود؛ «اِذَا استَکثَرَ عَمَلَهُ وَ نَسِیَ ذَنبَهُ ودَخَلَهُ العُجبُ»[5]؛ 1- عمل خودش را زیاد تلقی کند. (عمل خودتان را کوچک ببینید). 2- گناهانش را فراموش کند.‌ (گناهان‌تان را فراموش نکنید). کارهای خوب‌تان را فراموش کنید. 3- دچار عجب شود و به خاطر کارهای خوبی که انجام می‌دهد، به خودش مغرور شود. اگر این سه حالت را پیدا کرد، شیطان خودش گفته، دیگر کاری با این انسان ندارم، این فرد برود هر چه می‌خواهد عبادت کند. هر شب هیئت برود و برای امام‌حسین(علیهالسلام) گریه کند، فرقی نمی‌کند یک آدم مغرور متکبری هست. مردم کوفه زارزار برای امام حسین(علیهالسلام) گریه کردند. حضرت زینب(علیهاالسلام) فرمود: چشمانتان خشک نشود. این گریه اهمیتی ندارد، چرا که آدم‌های بزدل و تحت ولایت یزید هر چه بخواهند عبادت کنند!

 

عَرضه اعمال و عقاید به علما، راه پیشگیری و درمان عُجب

چه کار کنیم که عُجب ما را نگیرد؟ یکی از راه‌ها این است که دینمان و فکر و عقاید خودمان را به علما عرضه کنیم. یکی از کارهای زندگیتان این باشد. حضرت عبدالعظیم حسنی(علیهالسلام) چهار امام معصوم(علیه‌السلام) را درک کردند. محضر هر چهار امام، عقاید خود را عرضه کرده و تأییدیه گرفته است. در نقل دیگر هست که هر سال عقاید خود را به امام عرضه می‌کرد. خودتان را عرضه کنید، چرا گمان کردید کارهایتان درست است؟ هیچ اشتباهی ندارید؟ همه افکار، عقاید و اعمالتان درست است؟ نمی‌خواهید خودتان را چک کنید؟ این عُجب است.

گاهی ما این همه سال در مسجد و حسینیه و پای ‌منبر و زیارت‌عاشورا می‌خوانیم. گمان میکنیم ما که دیگر این چیزها را بلد هستیم. اگر برویم بپرسیم زشت است! مخصوصاً اگر محاسن‌مان هم کمی سفید شده باشد حالا برویم از چه‌کسی بپرسیم! می‌گویند ببین، تا حالا چه اشتباهی می‌کردی!

مرحوم آیت‌الله‌عظمی بروجردی(رحمة‌الله‌علیه)، سالی یک‌بار یک قاری قرآن می‌آوردند و می‌نشستند و حمد و سوره‌شان را می‌خواندند. مرجع تقلید، با آن ‌همه تقید و حواس‌جمعی، حمد و سوره می‌خواندند و می‌گفتند: این حمد و سوره ما را چک کن که یک‌وقت اشتباه نباشد! بله، آدم چون یک کاری را تکرار می‌کند، برایش عادی می‌شود و متوجه نیست. خودتان را چک کنید، غرور و عجب‌تان پایین می‌آید. ببینید مرجع تقلید دارد خودش را چک می‌کند.

پس یکی عرضه کردن خود و خانواده‌تان؛ فرزندتان را هم با خود ببرید، بگویید: حاج آقا فرزند ما حمد و سوره را میخواند و شما بشنوید که درست می‌خواند یا نه. تازه به سن تکلیف رسیده یا اینکه چند وقت دیگر می‌رسد، می‌خواهد نمازش را بخواند. این بچه یاد می‌گیرد که زانو بزند و خودش را چک کند. ما اصلاً از این کارها نمی‌کنیم!

بگویید حاج‌آقا مثلاً درباره‌ توحید، عقیده من این است. آیا درست است؟ چند نفر از ما رفته‌ایم و درباره عقاید و اصول دین، خودمان را با یک عالم چک کرده‌ایم؟ چون فکر می‌کنیم درست است، نمی‌رویم. آنوقت کی متوجه می‌شویم؟ شب اول ‌قبر!

 

داشتن حال تقصیر، راه جلوگیری از عجب

دومین کاری که سبب می‌شود عجب ما را نگیرد و عمل‌مان را زیاد نبینیم و گناهانمان را فراموش نکنیم، داشتن حال تقصیر است. حال تقصیر، یعنی کوتاهی؛ مؤمن اینطور است که حال تقصیر دارد، خودانتقادی دارد. می‌نشیند و از خودش ایراد می‌گیرد.

تا به حال این کار را کرده‌اید؟ به خودتان بگویید این تقصیر تو بود. تو اگر این حرف را نمی‌زدی، اینطور نمی‌شد. مدام عیب‌های خودش را درمی‌آورد. مدام خودش را در مسائل مختلف، مقصر می‌داند. از خداوند متعال عذرخواهی می‌کند. می‌گوید خدایا، ببخش، از کوتاهی خودم بود که اینطور شد.

این حالِ تقصیر، مؤمن را می‌سازد. ولی دقیقاً ما برعکس این حس را داریم. هر اتفاقی که می‌افتد، می‌گوییم تقصیر فلانی بود. اگر این کار را نکرده‌ بود که اینطور نمی‌شد. همگی تقصیر اوست. اصلاً هر ایرادی از شما می‌گیرند تقصیر یکی هست به جز خودتان! مؤمن برعکس است. می‌بینید تازه تقصیر دیگران را نیز گردن می‌گیرد. در روایت داریم که مؤمن اینطوری است که اگر یک مؤمنی در معرض اتهامی هست یا یک مشکلی برایش پیش آمده که یک عده از دست او ناراضی هستند، او می‌رود و گردن می‌گیرد. می‌گوید: ببخشید، من به او گفتم، تقصیر من هم هست.

 

هر کس به اندازه خودش مسئول است

بگویید این بی‌حجاب‌هایی که در جامعه ما زیاد شده‌اند، تقصیر منم هست. همه بار را بر دوش مسئولین نگذارید. آنها به اندازه خودشان، مقصر هستند. ولی شما، بار خودتان را بر دوش دیگری نیندازید، آقا ما چه کاره‌ایم؟ مگر ما پول داریم؟ مگر ما قدرت داریم؟ مگر ما امکانات داریم؟ اگر هر کدام از ما به عنوان مردم و مؤمنین در جامعه‌ اسلامی، به تکالیف خودمان در نقطه‌ خودش عمل می‌کردیم، آنقدر بار سنگین نبود. در خانه خودتان و اقوام می‌توانستید، اما انجام ندادید. از کنار خیلی از چیزها ساکت بودید و رد شدید. این نگاه را داشته باشید.

 

ناامیدی انسان‌ها و قهقهه مستانه شیطان

یکی از کارهایی که شیطان می‌کند این است که شما را از عمل صالح بی‌بهره‌ می‌کند. بعد شما به خودتان می‌گویید، دیدی عرضه کار خیر نداری، عبادت نمی‌توانی انجام دهی. مدام خودتان را سرزنش می‌کنید. یعنی توفیق عمل را از شما می‌گیرد ولی ایمان دارید. مدام می‌گویید اصلاً نمی‌توانم من اصلاً خوب نمی‌شوم. بعد اعتمادتان به خدا را از دست می‌دهید. شیطان همین را می‌خواهد که شما بگویید: من دیگر درست نمی‌شوم. دیگر فایده ندارد. همین که این را گفتید تمام جنود شیطان کف می‌زنند. قهقهه مستانه می‌زنند‌. چون می‌گویند: کارش تمام شد. این را رها کنید! این فرد چون به خدا بی‌اعتماد شده، دیگر عمل ‌صالح انجام نمی‌دهد و در گناهان غرق شده است. گاهی شیطان به این شکل آدم را فریب می‌دهد. آدم‌هایی که خیلی توفیق عمل‌صالح ندارند، ولی کمی ایمان و وجدان دارند، اینها را دچار این حالت می‌کند.

 

غرور و عُجب، راهبرد بعدی شیطان

شیطان، بعضی‌ از کسانی را که عمل ‌صالح انجام می‌دهند و توفیق عمل دارند، دچار عجب می‌کند. آنها را به اعمالشان مغرور می‌کند. بیچاره آدم! که یا به ‌خاطر کمبود اعمال دچار افسردگی و یأس می‌شود و توکلش را از خدا از دست می‌دهد (شیطان این بلا را بر سرش می‌آورد)، یا بهخاطر زیادی و خودبینی، دچار توهم خودبزرگ‌بینی می‌شود. ببینید شیطان یا از آن‌طرف می‌اندازد یا از این‌طرف، خیلی باید مراقب باشید.

البته اصلاً نباید ناامید شوید. این حرف‌ها باید به شما امید دهد. اینکه این چیزها از دست شما خارج است. فکر نکنید که آدم خوبی هستید، خداوند متعال هست که دارد به شما کمک می‌کند و... عین امید است. ولی وقتی به خودتان دل ببندید ناامیدی است!

 

عارف، طبیب نفوس است!

یکی از اساتید می‌فرمود: زمان طاغوت شخصی اهل نماز شب، خدمت یکی از اولیای خدا آمده بود و می‌گفت گرفتاری‌هایم حل نمی‌شود! هر چقدر نماز و دعا و... انگار بی‌فایده است. گفت: ما گفتیم الآن این عالم بزرگوار با ایشان صحبت می‌کند و دلجویی می‌کند. دیدیم که خیر، گفت: اشتباه کردی؛ اصلاً شما چند سال است که نماز شب می‌خوانی؟ گفت: بیست‌سال. گفت: شما اشتباه کردی. شما فکر کردی چه کار کرده‌ای! و مدام معامله کرد‌ه‌ای، و هر چقدر عمل انجام داده‌ای بهخاطر این بوده‌ که به حاجاتت برسی، یک عمل را به خاطر خداوند متعال انجام ندادی. این بنده‌خدا ناراحت شد.

بعد به آقا گفتیم: ما فکرکردیم شما الآن ایشان را تحویل می‌گیرید. یک بنده‌خدا پیدا شده بود که دو رکعت نماز شب می‌خواند. شما این را هم پراندید! فرمود: برایش خوب نبود که من تحویلش بگیرم. او را باید داغونش می‌کردم. دچار عجب شده‌ بود.

عارف، طبیب نفوس است. نگاه می‌کند، می‌بیند این را الآن باید رگش را بگیری، این الآن نیاز به یک ضربه و شوک شدید دارد‌. بعضی‌ها اینطوری هستند. ما نباید فکر کنیم که آدم خیلی‌خوبی هستیم.

 

همیشه بین خوف و رجا باشیم

در عین‌حالی که خداوند متعال را شکر می‌کنیم که ما بین آدم‌های خوب و در جاهای خوبی هستیم، خدایا چه رفیق‌های خوبی به ما دادی! خدایا چه مکان‌های خوبی در اختیار ما قرار دادی! بگوییم: خدایا بهخاطر نادانی ما، این نعمت‌ها را از ما نگیر. بهخاطر ناشکری‌ها، بداخلاقی‌ها، نفس‌پرستی‌ها و خودخواهی‌های ما این‌ نعمت‌ها را از ما سلب نکن. خدایا اگر تو دست ما را نگیری، ما سقوط می‌کنیم.

خداوند‌ متعال از بس نعمت به ما داده خیال می‌کنیم مُهر خورده که ما برای همین‌جا هستیم. شاکر و خاضع باشیم. حال تقصیر داشته باشیم. آنوقت خداوند متعال نعمت‌هایمان را بیشتر می‌کند.

 

حال تقصیر ائمه معصومین(علیهمالسلام)

مناجات‌های امام سجاد(علیه‌السلام) را بخوانیم. صحیفه سجادیه را مطالعه کنیم. حضرت با اینکه معصوم است، حال تقصیر دارد. مناجات خمسه عشر امام سجاد(علیه‌السلام) و... مناجات‌های کوتاه‌کوتاه هست، آنها را بخوانیم. مناجات شاکین که از نفس خودش، شکایت میکند، مناجات الخائفین و... را بخوانیم.

امام(علیهالسلام) به ما حال تقصیر یاد می‌دهد. به امام گفتند: چقدر شما سجده می‌کنید؟ سیدالساجدین! فرمودند: عبادات‌ من در مقابل عبادت‌های جدم امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) چیزی نیست. امیرالمؤمنین، علی(علیه‌السلام) یک شب تا صبح، هزار رکعت نماز می‌خوانده، بعد در نخلستان از خوف خداوند متعال، غش می‌کرده، بعد به امام می‌گفتند: آقا، چقدر عبادت می‌کنید! امیرالمومنین(علیه‌السلام) (نه شوخی کردند نه دروغ بستند نعوذبالله، نه شکست نفسی کردند، امام هستند. از ساحت‌شان این حرف‌ها به دور است) فرمودند: اگر علی(علیه‌السلام) مطمئن بود دو رکعت از این نمازها را خداوند ‌متعال قبول کرده، اینقدر خودش ‌را به مشقت نمی‌انداخت! این است آن شناختی که علی(علیه‌السلام) از خداوند متعال دارد و آن توقعی که خداوند متعال از علی(علیه‌السلام) دارد!

 

فواید روضه در درمان عجب

خدایا! ما عمل‌مان که چیزی نیست، کم آورده‌ایم، به جبران این اعمال کم، می‌آییم تضرع می‌کنیم، روضه می‌خوانیم و گوش می‌دهیم. می‌دانید یکی از فوائد روضه، این است که آدم را از اینکه عملش زیادی هست، پایین می‌آورد. شما به روضه‌ امام‌ حسین(علیه‌السلام) می‌آیید می‌بینید امام ‌حسین(علیه‌السلام) هر چه داشته در راه خدا داده، زن و بچه، اموال و آبرو و همه‌چیز را. بعد در گودال قتلگاه مناجات می‌کرد، به خداوند می‌گفت: خدایا! حسین(علیه‌السلام) دستش خالی است و به سمت تو می‌آید!

حضرت زینب(علیها‌السلام) در گودال قتلگاه آمده دست برده زیر این بدن امام معصوم(علیه‌السلام)، به خداوند عرض کرده: «تَقَبَّل مِنّا هذَا القَلیل»[6]؛ این کم را قبول کن. اصلاً چه داری می‌گویی؟! تو می‌آیی روضه می‌شنوی، می‌گویی امام حسین(علیه‌السلام) شهید شده! خدایا این کم را از ما قبول کن.

الان تو چه می‌خواهی بگویی؟! به چه می‌خواهی بنازی؟ به کدام عملت؟ روضه با آدم کاری می‌کند که وقتی آدم روضه می‌شنود گناهان خودش جلوی چشمش مجسم می‌شود از این جهت که، می‌بیند بنی‌امیه چه کردند، چقدر آدم‌ها می‌توانند بد شوند. از اینطرف به رحمت خداوند متعال امیدوار می‌شود. از این‌طرف خودش را در مقابل آینه‌ تمام‌نمای وجود امام‌ حسین و اهل بیت(علیهم‌السلام) می‌بیند. حقارت‌های خودش را یکی‌یکی می‌بیند. از آن‌طرف ناامید نمی‌شود، در این مجلس و محفل به امید متصل می‌شود. عجب او را نمی‌گیرد، از کارهای خوبش عجب نمی‌گیرد. روضه با آدم این کار را می‌کند. مجلس روضه زیاد بروید، شما را می‌سازد. زیاد گریه کنید، شما را می‌سازد.

 

سیره امام سجاد(علیه‌السلام) در زنده نگه داشتن یاد کربلا

امام سجاد(علیه‌السلام) 35 سال بعد از کربلا گریه می‌کرد. هر صحنه‌ای می‌دید، به کربلا گریز می‌زد. چون می‌خواست یاد کربلا را زنده نگه دارد. گریه می‌کرد، اطرافیان هم با گریه او گریه می‌کردند. یک نفر گفت: آقا خیلی گریه می‌کنی. سر هر قضیه‌ای گریه می‌کنی. آب می‌خوری، غذا می‌خوری، هر صحنه‌ای می‌بینی گریزی به کربلا می‌زنی. زندگی پر از این صحنه‌هاست. شما بچه‌ شیرخوار، جوان، دختر بچه، اسیر و... می‌بینی، گریه می‌کنی. همه زندگی‌تان پر از اشک است. امام فرمودند: یعقوب پیغمبر(علیه‌السلام) یک فرزندش(یوسف) را از دست داد؛ «وَ ابیَضَّت‌ عَیناهُ مِنَ الحُزنِ»[7]؛ آنقدر گریه کرد تا چشمانش نابینا شد. من چطور گریه نکنم وقتی در یک نصف روز هجده ‌تا یوسف را مقابلم سر بریدند و بالای نیزه زدند! من چطور گریه نکنم؟! چه کسی در مقابل این عظمت دیگر دوام می‌آورد؟

«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله، ابداً ما بقیت و بقی الیل و النهار. و لا جعله الله آخر عهد منی لزیارتکم.»

 

اولین تشییع جنازه اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

تشییع جنازه امام‌زین‌العابدین(علیه‌السلام)، اولین تشیع جنازه‌ای بود که با شکوه در مدینه برگزار شد. در امن و امان و در روشنایی روز برگزار شد. مادرش فاطمه(علیها‌السلام) شبانه و غریبانه دفن شدند. پدرش امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)شبانه و غریبانه دفن شدند، امام حسن(علیه‌السلام)تیرباران شدند. تشیع جنازه بهم خورد و غریبانه دفن شدند. «و لایومٌ کَیومَکَ یا اباعبدالله» بدن مولا که سه روز روی زمین، زیر آفتاب افتاده بود. امام‌زین‌العابدین(علیه‌السلام) این بدن را با طایفه بنی‌اسد دفن کردند «السَّلامُ عَلَی مَن دَفَنَهُ اَهلُ القُری»[8]؛ سلام بر آن آقایی که روستایی‌ها دفنش کردند.

اما اولین تشیع جنازه، تشیع جنازه امام سجاد(علیه‌السلام) است. غلام‌ها و کنیزهایشان آمدند. شیعیان آمدند. همه دارند ناله می‌زنند. نوشتند امام زین‌العابدین(علیه‌السلام) شتری داشتند، بیست و دو سفر با این شتر به مکه رفته بودند. بدون اینکه یک تازیانه‌ای به این شتر بزنند. بعد از شهادت حضرت، این شتر آمد زانو زد لب قبر امام، این قدر ناله زد، صورتش را روی این قبر کشید و بعد سه روز از دنیا رفت.

 اما کربلا...

 یک وقت صدای ذوالجناح بلند شد. همه از خیمه‌ها بیرون دویدند ولی سالار زینب(علیها‌السلام) را ندیدند...

 


[1]. الخصال، ج۱، ص۱۱۲.

[2]. غررالحکم و دررالحکم، ج1، ص626.

[3]. شرح غررالحکم، ج2، ص509.

[4]. بحارالانوار، ج13، ص431.

[5]. خصال شیخ صدوق، ج1، ص112.

[6]. کبریت‌الاحمر، ص376.

[7]. سوره یوسف، آیه 84. 

[8]. فراز زیارت ناحیه مقدسه.