راه رسیدن به آرامش حقیقی
راه رسیدن به آرامش حقیقی
راه رسیدن به آرامش حقیقی
حجتالاسلام مهدوینژاد: همه آرامش انسان به تأمین نیازهای مادی نیست؛ گاهی هم انسان همه چیز دارد، ولی آرام نیست. آدم یک آرامشی نیاز دارد که وقتی ثروتمند است، آن آرامش باشد و وقتی هم فقیر است آن آرامش باشد. // برای آنکه انسان به آرامش حقیقی برسد، باید خود را از اسارت محسوسات خارج کند. // انسان نباید آرامش حقیقی را با امید کاذب اشتباه بگیرد. امید کاذب این است که آدم تلاش خودش را نکند و امید داشته باشد که خدا به او مدد برساند! این درست نیست. باید تلاشی که میتواند را انجام دهد، به خدا هم تکیه کند. بعد از آن چه به مقصود برسد یا نرسد، آرام خواهد بود. // آدمی که وقتی عصبی میشود قرص اعصاب میخورد، باید دنبال ضعف خود و نسبت این ضعف با خدا بگردد. چه معنی دارد آدم مؤمن قرص اعصاب بخورد؟! چرا با ذکر و یاد خدا آرام نمیشود ولی با داروی آرامبخش آرام میشود؟ چون درگیر و اسیر حواس خود است. این قرص، سلسله اعصاب او را از کار میاندازد و تخدیر میکند، وقتی بیحس شد، آرام میشود. قرص خوردن سلسله اعصاب را از بین میبرد، ولی ذکر خدا اعصاب و روح را قوی میکند، مقاومت آدم را بالا میبرد، مشکلات پیش چشم آدم کوچک میشود.
شناسنامه:
عنوان: قرار هفتگی
موضوع سخنرانی: انسان و بیقراریهای دنیایی
تاریخ: شنبه هشتم اردیبهشتماه 1403
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
بیقراریهای مادی
یکی از چیزهایی که انسان خیلی زیاد از آن رنج میبرد بیقراری است. بیقراری، بیتابی، ناآرامی، استرس، فشارهای روحی- روانی و نگرانی، چیزهایی است که معمولاً انسانها از آن رنج میبرند و زندگی امروزه خالی از این ناراحتیها نیست. برای نجات از بیقراریها و بیتابیها چه باید کرد؟ اساساً چرا انسان اینقدر زود بیتاب و بیقرار میشود؟
ما انسانها از طریق حواس پنجگانه با عالم دنیا ارتباط برقرار میکنیم، به اصطلاح اسیر محسوسات (آن چیزهایی که حس میکنیم) هستیم. انسان وقتی چیزی حس میکند یعنی درک مادی او فعال است، به وسیله تأمین مادیات و حواس به آرامشی میرسد، مثلاً پول آدم را آرام میکند. آدم پول داشته باشد راحت به مغازه میرود و راحت خرید میکند، راحت صدقه میدهد و... اگر انسان ثروتمند باشد پول او را آرام میکند، حس داشتن دنیا و تأمین یک نیاز، آدم را آرام میکند، این را نمیتوان انکار کرد. آدم وقتی بیپول میشود بیقرار هم میشود. غذا آدم را آرام و گرسنگی آدم را بیقرار میکند. آدم وقتی لباس مناسب داشته باشد آرامش هم دارد، اگر لباس پاره و نامناسب داشته باشد بیقرار و بیتاب است، اگر در جمع باشد اذیت و ناراحت میشود، اینها اشتباه نیست کاملاً درست است، حالات روحی آدمی براساس نیازهایش متغیر میشود.
در فقر و دارایی آرام باش
آیا در صورتی که نیازهای مادی ما تأمین شود، هم آرامش داریم و هم آسایش؟ خیر. میبینیم بعضیها که خیلی ثروتمندند، بهترین لباسها را میپوشند، ولی باز بیقرارند. افرادی که بعضاً نمونههایش را در مصاحبههای تلویزیونی میبینید بعضی از این شخصیتها میگویند: من همه دنیا را گشتهام، همه راهها را طی کردهام، وضع مالیام عالی است، ولی آرام نبودم تا اینکه یتیمنوازی کردم، آنوقت آرام شدم، به دیگران کمک کردم، آرام شدم. پس معلوم میشود همه آرامش انسان به تأمین نیازهای مادی نیست؛ گاهی هم انسان همه چیز دارد، ولی آرام نیست. آدم آرامشی نیاز دارد که وقتی ثروتمند است، آن آرامش باشد و وقتی هم فقیر است آن آرامش باشد. به این آرامش، آرامش واقعی میگویند. وقتی گرسنه است آن آرامش را داشته باشد و وقتی هم سیر است آن آرامش را داشته باشد. این یک آرامش حقیقی است.
راه رسیدن به آرامش حقیقی
برای آنکه انسان به آرامش حقیقی برسد، باید خود را از اسارت محسوسات خارج کند. اینکه فقط اسیر حواس خودش باشد، این آدم آرامش حقیقی پیدا نخواهد کرد. میگوید تا نبینم، تا نخورم، تا نپوشم، آرام نمیشوم! او باید از این حالت عبور کند. دستورات دینی برای رسیدن به آرامش است. خدا بهگونهای با این دستورات میخواهد ما را از اسارات محسوسات خارج کند. نمونهاش روزه ماه مبارک رمضان و روزههای مستحب یا صدقه است که میخواهد ما را از اسارت لذتهای مالی خارج کند و لذتهایی بالاتر از لذتهای مالی به ما بدهد. به هر دستوری از دستورات دین نگاه کنید همینطور است، دین میخواهد انسان را از حواس ظاهری عبور دهد و به حسهای بالاتر معنوی و آرامشهای بالاتر برساند، آرامشی که دیگر ضعفهای دنیایی و کمبود مادی آن را خراب نکند.
خودت را بساز
حقیقت زندگی همین است. آدم باید تلاش کند تا به چنین آرامشی برسد. انسان وقتی اسیر تکبر میشود بیقرار است، مثلاً شخص یک حرف تند و تلخ از کسی میشنود و باعث میشود تا یک هفته ناراحت و درگیر باشد. منتظر این است که نیازهای عاطفیاش تأمین شود تا روی خوش و روز خوش را ببیند، منتظر روزی است که آن روز، روز او باشد و همه چیز درست باشد. میگوید مگر میشود که ما یک روز چشم باز کنیم و هیچ مشکلی نباشد و یک نفس راحت بکشیم. هنوز آن روز نرسیده و قرار هم نیست برسد؛ چراکه دنیا ذاتاً پر از سختیها و فراز و فرودهاست. انسان باید خودش را طوری بسازد که این فراز و فرودها آرامش او را نگیرد. هدف از سختیها، تلخیها و شیرینیهای دنیا همین است که آدم خودش را بسازد و درست کند. همه اینها امتحان است. انسان اگر اسیر خود و محسوسات خویش باشد به آرامش حقیقی نمیرسد. اگر اسیر لذتهای حسی شد، زندگیاش پر از تلخی میشود، چون لذتهای دنیا کماند و خیلی هم دوام ندارد.
آرامش فقط در آغوش خدا/ زندگی کودکانه!
انسان باید به لذتهای بالاتر برسد، مثل لذت ترک لذت؛ به آنجایی برسد که تغیُّر و نقص دیگر معنا ندارد و آن آرامش به دست نمیآید مگر با یاد خدا، «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[1]؛ با یاد خدا دلها آرام میشود. خدایی که همه چیز و همه قدرتها در ید باکفایت اوست. اگر کسی به معنای حقیقی خودش را به آغوش خدا سپرده باشد وقتی طوفان و زمینلرزه میشود نمیترسد، وقتی فقر میآید نمیترسد، وقتی ثروت میآید خودش را گم نمیکند، مانند کودکی که در آغوش پدر است و پدر او را از خیابان و بیابان و درهها عبور میدهد و وارد باغی پر از میوه میکند. در دل خیلی چیزها را میخواهد ولی مطمئن است پدرش در لحظه مناسب میوهای از درخت میچیند و به او خواهد داد و نیازهای او را تأمین خواهد کرد، اگر نیاز و خواسته او را در آن لحظه تأمین نکند یعنی آن خواسته برای او مفید نبوده است. در آغوش پدر به همه لذتهایی که باید برسد، میرسد، آرامش دارد چراکه به قدرت و دلسوزی پدرش اعتماد دارد. انسان اینگونه باید خودش را در آغوش خدا قرار دهد و به خدا اعتماد کند، وقتی امواج سختیها به طرف انسان میآید، نترسد. مطمئن باشد که خدا او را در آغوش گرفته و او را احاطه کرده است. انسان به چنین ایمان و آرامشی نیاز دارد و تا وقتی آدم به این آرامش نرسد از زندگی لذتی نمیبرد. زندگی که در آن آرامش با خدا نباشد یک زندگی حقیقی نیست.
علت بیقراری انسان/ آرامشهای کاذب
انسان به آرامش حقیقی نیاز دارد. در طول تاریخ آدمها میخواستند آرامش پیدا کنند، نیاز به پرستش داشتند. پرستش نیاز درونی انسان بوده، ولی چون اسیر محسوسات بودند، بت ساختند، تا بپرستند و به آرامش برسند. چون اسیر محسوسات بودند بت را حس و لمس میکردند پس بتپرستی کردند. ولی بعدها متوجه شدند پرستش بت به آدم آرامش نمیدهد. لذا چیزی از بت بالاتر یعنی خورشید را پرستیدند، دیدند آن هم آرامش نمیآورد الهههای خیالی پرستیدند. باز هم دیدند آرامش نمیآورد... این بیقراریهای آدم نتیجه اسیر بودن در محسوسات بود. تأمین احساسات مادی انسان، باعث آرامشهای کاذب میشود.
انسان باید طوری باشد که وقتی بیپول میشود، دستش خالی میشود، فقیر میشود، حتی شب نان ندارد که برای زن و بچه به خانه ببرد، آرام باشد. نه اینکه بیخیال باشد، نه اینکه درد و دغدغه نداشته باشد، کاری نکند، بلکه باید بیقرار نباشد، مطمئن باشد که خدا رازق است.
مدرک توکل و اعتماد به خدا!/ مانند کودکی که به پدر اعتماد دارد، به خدا اعتماد کنیم
وقتی خدا شما را امتحان میکند آرامش خود را حفظ کنید. خدا دنبال این آرامش است، باید آن را در شما ببیند. البته انسان نباید آرامش حقیقی را با امید کاذب اشتباه بگیرد. امید کاذب این است که آدم تلاش خودش را نکند و امید داشته باشد که خدا به او مدد برساند! این درست نیست. باید تلاشی که میتواند را انجام دهد، اگر به مقصود نرسید، آرام باشد. چون میگوید من کار و تلاش خودم را انجام دادم. خدا دارد میبیند، این گرسنگی، فقر، گرفتاری و... را خدا خودش داده تا مرا امتحان کند.
مثل کودکی که در آغوش مادر است ولی فعلاً هنوز به او غذا نداده است. مگر میشود به فکرش نباشد؟! مگر میشود به او آب و غذا ندهد و نیازهایش را برطرف نکند؟! ما به چنین اعتمادی به خدا نیاز داریم. به خدا باید اینطور اعتماد کنیم تا آرامش داشته باشیم. چرا چنین اعتمادی به خدا نداریم؟ چرا به خدا شک داریم؟ چون اسیر محسوسات هستیم، میگوییم چک ما برگشت خورد، وام ما جور نشد، این خانه از دست ما رفت. باز میگویید خدا دارد میبیند! بله خدا حواسش به شما هست. چنین اعتمادی لازم است. اگر کسی اعتماد کامل به خدا کرد، مدرک توکل، مدرک اطمینان و مدرک اعتماد به خدا را میگیرد. خدا در بزنگاه به او اعتماد میدهد.
اعتمادی چنین باید!/ جراحی بدون بیهوشی با ذکرخدا
مرحوم آیتالله حاج سیداحمدخوانساری(رحمتاللهعلیه) قبر شریفشان در حرم حضرت معصومه(علیهاالسلام) است. در زمان حیاتشان میخواستند ایشان را عمل جراحی کنند، چون نظرشان این بود که مرجع تقلید نباید بیهوش شود، گویا در زمان بیهوش شدن از عقلانیت خارج میشود. ایشان میگویند: من را بیهوش نکنید، بدون بیهوشی جراحی کنید. فقط وقتی خواستید جراحی را شروع کنید به من بگویید. هر وقت من اشاره کردم جراحی را شروع کنید. یک ساعت عمل جراحی بدون بیهوشی، ایشان مشغول ذکر گفتن بودند. جراحی بدون بیهوشی تمام شد! میتوان در این حد به خدا اعتماد کرد! نوش جان آن کسی که این همه به خدا اعتماد دارد! من با شک به این جراحی بدون بیهوشی فکر میکنم چون به خداوند اعتماد کامل ندارم. واقعا تردیدی نیست، که دردی احساس نکردند. درد و درمان را خداوند داده است. همه امور در ید باکفایت خداوند است. چنین اعتمادی به خدا لازم است.
تأثیر داروهای معنوی بر جسم و روح
آدمی که وقتی عصبی میشود قرص اعصاب میخورد، باید دنبال ضعف خود و نسبت این ضعف با خدا بگردد. چه معنی دارد آدم مؤمن قرص اعصاب بخورد؟! چرا با ذکر و یاد خدا آرام نمیشود ولی با قرص آرام میشود؟ چون درگیر و اسیر حواس خود است. این قرص، سلسله اعصاب او را از کار میاندازد و تخدیر میکند، وقتی بیحس شد، آرام میشود. قرص خوردن سلسله اعصاب را از بین میبرد، ولی ذکر خدا اعصاب و روح را قوی میکند، مقاومت آدم را بالا میبرد، مشکلات پیش چشم آدم کوچک میشود. خداوند میفرماید: «وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»[2]؛ از صبر و نماز کمک بگیرید. آیا به این معنی است که وقتی مریض شدیم دارو نخوریم و ذکر بگوییم تا خوب شویم؟! خیر. خدا شفا را در دارو قرار داده، ولی داروهای معنوی و شفاهای معنوی هم داده است. جسم اگر درگیر شود باید دکتر بروید و دارو مصرف کنید. البته مهم است به چه طبی مراجعه کنید یا چه درمانی برای خودتان انتخاب کنید که برای بدن ضرر نداشته باشد. نمیخواهیم در مورد آن بگوییم که کسی اگر ایمانش به اکمل ایمان برسد، دردهای جسمی خودش را هم با داروهای معنوی میتواند درمان کند.
شهید چمران وقتی پایش مجروح میشود و در حال خونریزی است به پای خودش میگوید: ای خونهایی که از بدن من جاری هستید، متوقف شوید، من الآن فرصت درمان ندارم من الآن باید مبارزه کنم و خون بدن او بند میآید! آدم میتواند به جایی که شهید چمران رسیده برسد. باید با دعا، توسل، تضرع، کنترل، اصلاح خود و مبارزه با نفس خودمان را قوی کنیم، ایمان خود را قوی کنیم.
اطمینان قلبی لازم است/ اطمینان قلبی ابراهیم(علیهالسلام)
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) از کنار دریا میگذشت، حیوانی را دید مرده است. حیوانات دور این مردار جمع بودند و آن را میخورند. با خودش فکر کرد چگونه میشود، این حیوانها این مردار را میخورند، گوشت حیوان مرده جزء بدن حیوانات زنده میشود، بعد خدا فرموده یک روز همه موجودات را زنده میکنیم، چگونه خداوند میخواهد این را زنده کند درحالیکه جزء بدن حیوان دیگری شده است! از خداوند سؤال کرد. خطاب آمد: ابراهیم! مگر معاد را باور نداری که ما زنده میکنیم؟! چرا باور دارم «وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»[3]؛ اما برای اطمینان قلبم، به من نشان بده. این سؤال را کردم، تا نشانم بدهی و دلم آرام بگیرد.ما انسانها الآن همینها را قبول داریم، خدا مردهها را زنده میکند، بله. قبول، ما خیلی کارها را میگوییم خداوند انجام میدهد، با قدرت خودش انجامش میدهد، قبول دارید؟ بله. همه قبول دارند اما مطمئنید؟ در این زمینه به خداوند اطمینان دارید؟ این اطمینان را میبینید، شک است.
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به خداوند عرض میکنند: خدایا، قلب مرا مطمئن کن. من به تو مؤمنم، به معاد مؤمنم، مرا مطمئن کن که دیگر هیچ تردیدی نداشته باشم. خطاب شد،: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَی وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»[4]؛ خدایا به من نشان بده چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا ولی میخواهم دلم آرام شود. خداوند امر کرد. برو چهار پرنده بگیر و آنها را ذبح کن، بعد ایها را با هم مخلوط کن، بکوبشان، گوشتهایشان را با هم مخلوط کن. گوشتهای چهار حیوان را جدا کن، همهشان را با هم قشنگ میکس کن، خوب که دیگر مخلوط شدند، گوشت و استخون و... هیچ چیز دیگری نماند، دیگر نمیشد تشخیص بدهند چی به چیست، برو چهار قطعه از اینها را جدا کن، بگذار سر چهار قله کوه. بعد صدایشان بزن. یکی یکی آن پرندهها را به اسم صدا بزن. بعد ما اینها را جلوی چشمت زنده میکنیم و به طرف تو میآیند
طاووس نماد غرور
اولی طاووس است. اهل معنا میفرمایند: طاووس نشانه غرور است؛ چون طاووس خیلی زیباست، معروف است، پرنده مغروری است. طاووس نماد تکبر، خودنمایی و زیبایی است. کسی که بهخاطر زیبایی، قدرت و ثروتش یا هر چیزی خودنمایی میکند و به آنها غره شده است، این آدم آرامشش در گرو این غرور و زیباییاش است، این خودنمایی است، تا اسیر این است، آرامش ندارد. اگر این خدشهدار شود، این هم آرامشش به هم میریزد.
طاووس را برو ذبح کن، یعنی چه؟ یعنی خودنماییات را از بین ببر. یعنی غرورت را نسبت به داراییهای خودت کنار بگذار، آن چیزی که تو را به خودش مغرور کرده، ذبح کن و خودت را از کمندش رها کن.
خروس نماد شهوترانی
دومی خروس! خروس معروف به شهوترانی و غریزه جنسی است. مثلاً بعضی آرامششان در اینهاست، در تأمین لذتهای جنسیشان، اسیر شدهاند. آرامششان در گرو تأمین این نیاز است. آقا انسان به این چیزها نیاز دارد، خدا هم راه تأمینش را گذاشته اما اسیر این نیاز شدن مثل همان اسیر گرسنگی، تشنگی شدن است. آدمی که تمرین نمیکند تا از اسارت این حواس خارج بشود، هروقت این نیازهایش لطمه ببینند، بیقرار میشود.
حرام را ترک، حلال را مدیریت کن/ حلال الهی را هم باید کنترل کرد
انسان مؤمن باید از نظر روحی قدرتمند شود و بتواند حلال را به اندازه مدیریت کند، وگرنه مبتلا به حرام میشود. حتی حلال هم اگر از چیزی زیادی استفاده کنید باز عادت میکنید وقتی عادت کردید، ترک عادتتان موجب بیقراری است. پس حلال هم به اندازه باشد.
میفرماید که خروس درونت را ذبح کن؛ یعنی عادت به شهوات را چه از جنس حلال و چه از جنس حرام مدیریت کن، حرام را ترک کن، حلال را مدیریت کن، اگر نکنی بیقرار میشوی. با یاد خدا، خودت را به اعتدال روانی برسان.
کبوتر مظهر لهو و لعب
سومین پرنده کبوتر بود، کبوتر در ادبیات اخلاقی ما مظهر لهو و لعب و بازیگوشی و بازیگری است. آدمهایی که جدی نیستند و همه چیز را به بازی میگیرند یک کار به آنها میسپاری به آخر نمیرسانند، با ملعبه خرابش میکنند دنبال سرگرمیاند. یک کار جدی را به آخر نمیرسانند، کلمه اول، دوم را نشنیده رفته پای لهو و لعب و کار را ضایع میکند. بعضی کبوترصفت هستند از واقعیات فرار میکنند.
آدمهایی که اینطوریاند آرامش ندارند. چرا؟ چون نمیتوانند واقعیات را به معنای درست بپذیرند و با آنها کنار بیایند، همه چیز را به لهو و لعب برگزار میکنند قسمت لهو و لعب زندگی و قسمت بازیگری و بازیچه بودنش را دوست دارند، قسمت جدیاش را دوست ندارند، این هم یک ضعف است، میفرماید: کبوتر درونت را هم ذبح کن.
خیلی مهم است، ورزش خوب است اما یک عده میروند ورزش که درس نخوانند. خیلی دقیق است، بعضی دنبال عبادتهای راحت و سبک و شیرین و آب و ناندار و اسم و رسمدار میروند که سراغ عبادتهای سخت و پنهان بدون اسم و رسم نروند. این بازیگری است، آدم خودش گاهی نمیفهمد.
نماد آرزوهای دراز و خیالبافی
چهارمین حیوان کلاغ بود، کلاغ نماد آرزوهای دراز و خیالبافی است. دیدید در بعضی فیلمها کلاغ میرود زیورآلات را میدزدد، داخل لانهاش میگذارد. خیالباف است، کلاغ، مظهر جمع زیورآلات، مال دنیا، آرزوهای دراز و حرص به دنیاست. میفرماید، کلاغ درونت را هم ذبح کن.
این چهارتا را که ذبح کردی. آرام و مطمئن میشوی.
راه رسیدن به آرامش، ذبح این چهار خصلت
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) این حیوانات را میگیرند، ذبح و با هم مخلوط میکنند، سر چهار قلّه کوه میگذارند، بعد این پرندهها را صدا میزنند در مقابل چشمشان هر کدام از اینها ذرهذره از هم جدا میشوند، به هم پیوند میخورند؛ طاووس، کبوتر، خروس و کلاغ میشود و سمت پیامبر میآیند. نکته آمدن این حیوانات این است که بعد از اینکه شما اینها را ذبح کردید، کنار انداختید، دیگر سراغشان نروید و صدایشان نکنید، دوباره زنده میشوند و سراغتان میآیند، دائما باید مراقبت کنید. میخواهد بفرماید که شما اینها را از درون خود بیرون کن، بکش. انسان اینطور به آرامش میرسد، راه حضرت ابراهیم(علیهالسلام) این است. مؤمن باید این نمایش را به صورت حقیقی در زندگیاش بازی کند. این چهار پرنده را از قفس نفسش بیرون کند و آنها را بکشد.
ذبح تعلقات بالاتر، مقام بعد از ذبح نفسانیات
چرا بعد از این امتحان، از حضرت ابراهیم(علیهالسلام)، امتحان حضرت اسماعیل(علیهالسلام) را گرفتند؟
بعد از اینکه این چهار صفت در وجود انسان ذبح شد، به ذبح تعلقات بالاتر میرسد. میفرماید باید اسماعیلت را قربانی کنی و او برای قربانی کردن اسماعلیش میرود و از این امتحان هم سربلند بیرون میآید.
خداوند میفرماید: «لیطمئِنَّ قَلبی»؟ به ما مطمئن شدی؟ بله؛ حالا که به ما مطمئن شدی، برو اسماعلیت را قربانی کن، بعد او اسماعیل را به قربانگاه میبرد و چاقو را به قصد بریدن میگذارد و میکِشد که ببرد ولی خدا میگوید درست میگویی تو مطمئن شدی و من کسی که مطمئن شد و به من اعتقاد دارد، امتحان نمیکنم. کسی که به من اعتماد دارد و من به او اعتماد دارم که دیگر امتحان به این صورت از او نمیگیرم، میخواستم همه عالم بفهمند که تو به ما مطمئنی، آنوقت چشم دل انسان باز میشود.
خدایا، به ما چنین قدرتی عنایت بفرما. اینکه آدم وقتی مریض است، تا شفا پیدا نکند آرام نمیشود، تا دردش دوا نشود آرام نمیشود. اینها ساده نیست سخت است. خدایا ما را به امتحانات خیلی سخت، فوق طاقت امتحان نفرما
آن کسی که تا امام حسین(علیهالسلام) و امام رضا(علیهالسلام) مریضش را شفا نداده به امام رضا(علیهالسلام) اطمینان نمیکند، اسیر محسوسات است. هنوز امام و خداوند متعال را نشناخته است. اسیر است.
راهی آسان برای ذبح خصلتهای منفی درونی
یک راه گذاشتهاند برای اینکه ما بتوانیم این شهوات، حب به جاه و مال، حرص دنیا و این پرندگان، چرندگان و درندگان نفسمان را، گرگ و روباه و سگ و خوک و بوزینههای درونمان را راحتتر ذبح کنیم؛ این راه چهچیز است؟ راه محبت به امام حسین(علیهالسلام) و گریه برای ایشان است. باز هم امام حسین(علیهالسلام)؟ بله، همهجا پای عشق امام حسین(علیهالسلام) در میان است. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) وقتی خواست اسماعلیش را قربانی کند آیه نازل شد، نمیخواهد، از تو قبول کردیم. «وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ»[5]؛ ما یک ذبح دیگری داریم.
اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت ای صد ذبیح کشته شده در منای تو
ارزش گریه بر امام حسین(علیهالسلام)/ عشق حسینی و رهایی از رذایل
گفت: خدایا، من میخواستم در غم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شریک شوم، من اسماعیلم را قربانی کنم، داغ پسرم را ببینم، تو چنین مقامی را به من بدهی که من داغ جوان دیده باشم. خطاب شد: «وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ».
خطاب شد ما بهخاطر گریه تو بر اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) این مقام را به تو میدهیم نه بهخاطر کشتن اسماعیل. خیلی روضه امام حسین(علیهالسلام) ارزش دارد. اسماعیل و ابراهیم هر دو نشستند و زارزار بر اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) گریه کردند و خداوند متعال آن اجر را بهخاطر گریه بر اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) داد. چرا اینگونه است؟ چون امامحسین طوری است که آدم میخواهد قربانش شود.
گفتند آتش عشق به امام حسین(علیهالسلام) به جان مؤمن است، وقتی محبت امامحسین(علیهالسلام) در دلش غلیان میکند، میخواهد همه تعلقاتش را فدا کند. هر کسی درست و حسابی عاشق امام حسین(علیهالسلام) شد و گفت: «بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی» بعد در خطر عاشقی و نوکری و دلباختگی امام حسین(علیهالسلام) افتاد، دیگر او را متکبر نمیبینی. تکبر از وجود او ذبح شده است. انسانی که امامحسینی شده، حیوانات درونش را ذبح کرده است، کمکم به محبت امام حسین(علیهالسلام) رذایل را ذبح میکند، با محبت امام حسین(علیهالسلام) به جایی میرسد که انسان حاضر است، مال، جان و فرزندش را در راه خدا بدهد. محبت و اشک برای امام حسین(علیهالسلام) همه صفات رذیله را از وجود انسان متواری میکند و راه رسیدن بر آن عمق محبت، اشک بر امام است. گریه بر امامحسین(علیهالسلام) و امامحسینی شدن است.
امام حسین(علیهالسلام) در کربلا تمام تعلقاتش را ذبح کرد
امام حسین(علیهالسلام) در کربلا به همه عالم نشان داد که نفس مطمئنه است و به اطمینان کامل رسیده است. دست به دامان امام حسین(علیهالسلام) شوید تا «لیطمئن قلبی»...
امام حسین(علیهالسلام) در کربلا مظهر ذبح همه تعلقاتش بود. سختترین تعلقات امام حسین(علیهالسلام) که خیلی سخت بود، آنقدر که وقتی از آن گذشت، از آسمان برای او ندا آمد که حسین خیالت راحت باشد، مطمئن و آرام باش. او هم خطاب کرد: «َهوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ»؛ آرام هستم چون خداوند میبیند.
وقتی ششماهه را به میدان آورد و بچه را روی دست گرفت، وقتی طلب آب کرد. با این عزیز دل امام حسین(علیهالسلام) کاری کردند که امام تمام تعلقات ظاهری و دنیوی خود را در مقابل چشم این جماعت زیر خاک دفن کرد ولی تسلیم نشد. هرکسی را که از دست داد، تسلیم نشد. ما هم هر چه را در زندگی از دست دادیم نباید تسلیم شویم. شیاطین جن و انس ما را میزنند. امتحانات سنگین است اما تسلیم نشوید. خیلی دوست دارم این شعر را اینگونه بخوانم که قدیمتر میخواندیم.
وقتی که بر دست حسین، پرپر پرنده میزد بر روی بابا کودک ششماهه خنده میزد
سوی پدر نظر کرد، خود را بر او سپر کرد پاره گلو عزم سفر کرد پاره گلو عزم سفر کرد
وقتی حسین تیر از گلوی پاره درمیآورد بهر پریدن داشت اصغر بال درمیآورد
پرپرزنان سفر کرد، بر خیمهها گذر کرد دل را ز غم زیر و زبر کرد
از امام حسین(علیهالسلام) بخواهیم به حق این ششماهه ما را از اسارتهای نفس رها کند.