جهاد با نفس، راه رسیدن به گنج مخفی وجود
جهاد با نفس، راه رسیدن به گنج مخفی وجود
جهاد با نفس، راه رسیدن به گنج مخفی وجود
حجتالاسلام مهدوینژاد: چرا اکثر مردم به جای اینکه پیرو فطرت و روح خود باشند پیرو هوای نفس خود هستند؟// اگر انسان پرچم عقلانیت را در سرزمین وجودش برافرازد، حتی از ملائکه نیز بالاتر میرود و تا جایی میرسد که ملائکه بر او سجده میکنند// خداوند به انسان عقل داده که با عقل گوهرهای پنهان یا پستیها را انتخاب کند
شناسنامه:
عنوان: دورهمی شبهای شهر خدا
موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساختهای انسانی تمدنساز (فرد، خانواده، جامعه)
تاریخ: 28 فروردین ۱۴۰۱ / پانزدهمین شب رمضان ۱۴۴۳
مکان: مسجد جامع کبیر یزد
ابعاد وجودی انسان/ خودِ بد و خودِ خوب
روح، جسم و نفس، سه بُعد وجود انسان است که در حقیقت همان «خود» است؛ نباید از این غافل باشیم که خودِ ما فقط جسمِ ما نیست که لباس به تن کرده، بلکه بخش مهّم خود، روح است. جسم ما بخش نازل وجود ماست. ما نفسی داریم که یک رقیب و دشمن درونی است و حتماً باید آن را در نظر بگیریم. وقتی از خودِ خوب حرف میزنیم، فطرت ما و روح ماست. منظور از خودِ بد، نفس امّاره و منظور از خودِ مادی جسم ماست.
روح، بُعد قدرتمند وجود انسان
روح ما از خداست، «...نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی...»[1] خدا روح خود را در ما دمیده است. پس روح یک وجود متعالی است. اگر روح بُعدی قدرتمند در وجود ماست، چرا اکثر مردم به جای اینکه پیرو فطرت و روح خود باشند، پیرو هوای نفس خود هستند؟ مگر روح از خدا و قویتر از دیگر ابعاد نیست؟! یا اینکه چرا خدا ما را جوری خلق نکرده که ما کلاً پیرو روح و فطرتمان باشیم و دیگر گرفتار هواینفس نشویم، همیشه خوب باشیم و میان خوبیها و بدیها سردرگم نباشیم؟ اینها سؤالات خیلی مهم و کلیدی است.
تفاوت وجودی مخلوقات
خدای متعال موجودات عالم به غیر از انسان را تک بعدی آفریده است؛ خدا حیوانات را آفریده و به آنها غریزه داده امّا عقل نداده است. خدا موجودات دیگری به نام ملائکةالله دارد که به آنها غریزه نداده، امّا عقل داده است. ملائکةالله عقل محضاند، هیچ ملکی گناه نمیکند.
خدا به غیر از حیوانات و ملائکه؛ جمادات، کوه، سنگ، چوب و... را آفریده است؛ این آفریدهها عقل، غریزه، غضب و شهوت ندارند امّا جِرم دارند. سنگ فقط جرم دارد. یک دسته دیگر از مخلوقات خداوند گیاهاناند. گیاهان هم عقل، غریزه، غضب و شهوت ندارند در عوض رشد و نمو میکنند. یک قِسم دیگر از مخلوقات خداوند شیاطیناند؛ شیاطین دارای وَهماند. حوزه فعالیت شیاطین در وجود انسانها، تخیلات و اوهام انسانهاست. شیاطین در مقابل حقیقتی که انسان با آن مواجه میشود، اوهام و تخیلات او را تقویت میکنند تا او را از حقیقت دور کنند. مثلاً شما یک حقیقت را پیدا میکنید، شیطان آنقدر در وجود شما وسوسه میکند تا شما از این حقیقت به وهم کشیده میشوید و از راه مستقیم خارج میگردید. شیطان، انسانها را از یک حقیقت به تخیل میبرد.
عقل، ویژگی ممتاز بشر// جایگاه انسان
پس این موجودات، تک بعدیاند، وجود هر کدام، یک ویژگی خاص دارد. به فرموده حضرت امام(رحمتاللهعلیه) یا فلاسفه، خداوند انسان را یک ذات و یک مرکّب جامع آفریده است؛ انسان ترکیبی از ابعاد وجودی موجوداتی است که در عالم آفریده شده است. یعنی انسان هم غریزه، شهوت و غضب دارد، هم نمو میکند، هم در وجودش وهم وجود دارد، هم مثل جمادات دارای جرم است. انسان این ویژگیها را در خود جمع کرده است. ویژگی مهّمتر انسان این است که علاوه بر اینها، دارای عقل است. این ویژگی ممتاز بشر است. بشر یک ذات جامع دارد. لوح فشردهای از ویژگیهای ذاتی موجودات عالم، در انسان است. اگر انسان بتواند با عقل خود بر غضب، وهم، شهوت و بُعد مادی خود غلبه کند، از همه موجوداتی که دارای این ویژگیها هستند، بالاتر میرود. اگر انسان پرچم عقلانیت را در سرزمین وجودش برافرازد، از جمادات، حیوانات، گیاهان، شیاطین و حتی از ملائکه نیز بالاتر میرود و تا جایی میرسد که ملائکه بر او سجده میکنند. این جایگاه انسان است.
چگونه انسان از حیوان هم پستتر میشود؟
اگر انسان عقلانیت خود را کنار بگذارد و در وادی وهم، غضب، غرایز و شهوات بیفتد و اینها بر او غالب شود، به هر میزانی که این ویژگیها بر او غلبه کند، سقوط میکند. گاهی انسان از گیاه، کمتر میشود. گاه انسان از حیوان، پستتر میشود. گاهی انسان از جماداتی چون سنگ پستتر میشود؛ چرا که سنگ، توانایی بهتر از سنگ شدن و تبدیل به گیاه شدن و استعداد تبدیل شدن به حیوان را ندارد، عقل نیز ندارد و از آن انتظاری بیشتر از این نیست. از حیوان انتظار نمیرود که به حد ملائکه برسد؛ چرا که عقل و استعداد آن را ندارد؛ همچنین بقیه موجودات عالم. امّا انسان، استعداد این را دارد که از همه موجودات بالاتر رود، چون عقل دارد. اگر از عقل خود استفاده نکند، چون عقل داشته، در رده این موجودات و حتی پایینتر از آنها قرار میگیرد. قرآن به این صورت توصیف میکند: «...أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ...»[2]؛ آنها مانند چهارپایان بلکه بسی گمراهترند. بعضی شأن خود را پایین میآورند تا مانند الاغ، گاو و گوسفند و گاهی پستتر از آنها میشوند. گاهی انسانی که دارای عقل است از حیوانات درّنده هم بدتر میشود. به طور مثال گاهی در برخی فیلمها میبینید آهویی که باردار است، وقتی توسط تمساحی شکار میشود، و تمساح احساس میکند که آهو باردار است، او را رها میکند، با اینکه تمساح دارای عقل نیست و فقط دارای یک غریزه و شعور حیوانی است. امّا گاهی انسان دارای عقل، یک زن باردار را میگیرد و شکم او را پاره میکند و بچه را بیرون میآورد و گردن مادر را میزند. آیا این «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» نیست؟! گاهی انسان از حیوانات درّنده، بدتر میشود.
کنار گذاشتن عقل و سقوط انسان/ وقتی شیطان از انسان پیروی میکند!
قرآن میفرماید: انسان گاهی مثل سنگ یا بدتر از سنگ «...فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...»[3]، میشود و هیچ چیز این قلب مثل سنگ را تکان نمیدهد، هیچ ناله و تضرّع و صحنه تکان دهندهای قلب او را تکان نمیدهد. زمانی که انسان عقل و عقلانیت را کنار بگذارد، اینطور میشود.
عقل یعنی ایمان، معنویت، یعنی نماینده خدا در وجود انسان. «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِه الرَّحمن وَ اکتُسِب بِه اَلجِنان»[4]؛ عقل چیزی است که به وسیله آن بندگی خدا و بهشت کسب میشود. اگر انسان عقل را کنار بگذارد، اینطور میشود و باز از این بدتر، گاهی انسان شیطان میشود. در سوره ناس میخوانیم «مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاس»[5]. بخشی از شیاطینی که وسوسه و شیطنت میکنند، جن و بخشی اِنس هستند؛ شیاطین جن و انس داریم. گاهی انسان تنزل میکند و در حد شیطان میشود، ولی آیا شنیده بودید انسان گاهی از شیطان هم بدتر میشود؟! کارش به جایی میرسد که همه عالم از شیطان پیروی میکنند و شیطان از او پیروی میکند! این موضوع را خداوند متعال در درباره «بلعم باعورا» ذکر میکند. «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ»[6]؛ داستان آن کسی که ما آیاتمان را به او دادیم را بخوان، فردی که ما نعمتها را به او دادیم، مستجابالدعوه شد. بلعم باعورا در معرفت به مقاماتی رسید و اسراری از اسرار خدا نزد او قرار گرفت، «آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنهَا»؛ یعنی چیزهایی از خودمان به او دادیم، ولی او از اینها جدا شد. بله انسان اینطور آفریده شده که میتواند به قلّهها برسد و میتواند از آن قلهها پایین بیفتد و جدا شود. «فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ» اینجا معنایی که تفاسیر کردهاند این است که شیطان او را دنبال میکرد تا او را زمین بزند، بعضی از تفاسیر هم اینطور میفرماید که شیطان تابع او شد. انسان گاهی به جایی میرسد که شیطان از او تبعیت میکند.
دو نعمت برای برتر شدن
خدا انسان را مختار(دارای اختیار) آفریده و عقل هم به او داده که میتواند با قدرت عقل بر همه قوای دیگر در وجودش غلبه کند، آنوقت است که از فرشتگان بالاتر میرود. خدا در وجود انسان فرصتها و ظرفیتهایی برای صعود، رشد، علوّ و برتری قرار داده است؛ تا کجا؟ «قابَ قَوسَینِ اَو أدنی»[7]، «حَتّی أجعَلَکَ مِثلی اَو مَثَلی»[8]، تا جایی که انسان مَثل خدا بر روی زمین شود. از آن طرف ظرفیتها و فرصتهایی برای سقوط در وجود انسان و تنزل پیدا کردن هست که پایینِ پایین بیاید و از همه موجودات پستتر شود. خداوند به انسان دو چیز داده است: اول: عقل، دوم: اختیار؛ و به انسان قدرت رسیدن را داده که با تلاش محقق میشود.
چرا ما سلمان فارسی نمیشویم؟
نکته مهم بحث این است که چرا با این شرایط ما به علو و برتری نمیرسیم؟ بالاخره خداوند همانند همان روحی که در امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و سلمان فارسی دمیده در ما هم دمیده، پس چرا ما سلمان فارسی و ابوذر نمیشویم؟
عرض کردیم از عقل، فطرت به وجود میآید. سرچشمه فطرت، روح انسان است. روح انسان از سرچشمه فطرت جاری میشود و فطرت محل گرایش به همه خوبیها و فضائل در وجود انسان است. از آن طرف نفس اماره هم هست که محل رذائل در وجود انسان است، این دو در مقابل هماند؛ یک جسم هم داریم که در آن غرائز نهفته وجود دارد که یا تابع روح و فطرت است و سرباز فطرت میشود، فطرت بر نفس غلبه میکند و قوی میشود، یا اینکه جسم با غرائزی که وجود دارد سرباز نفس اماره میشود، نفس اماره قدرتمند میشود، بر فطرت پیروز میشود و انسان به اشقیالاشقیاء تبدیل میشود.
ساحتهای وجودی انسان
گاهی انسان فقط با خوبیها مواجه است، پس فقط خوبیها را انتخاب میکند، دیگر اسم آن را انتخاب نمیگذارند، چون فقط خوبی است. مثل اینکه شما وارد باغی شوید که فقط محصول آن انار است. آیا میتوانید بگویید من سیب میخورم؟! نه، چون همه محصول این باغ انار است. یکوقت انسان با رذائل طرف است که فقط در بدیها میافتد. جایی که اصلاً هیچ خوبی نباشد که چنین چیزی امکان ندارد. اینجور جاها تکلیف انسان روشن است. گاهی انسان تکساحتی نیست و دوساحتی است؛ یعنی انسان بین یک و دو مخیر میشود.
مثلاً شما با خوبیهایی مواجهاید که قویتر و پرجذبهتر هستند، بدیهایی هستند که ضعیفترند. معلوم است که شرایط قوی شما را به سمت خودش میکشد، قویتر را انتخاب میکنید و ضعیفتر را وامیگذارید. گاهی هم قوی بودن و ضعیف بودن درکار نیست و بدیها و خوبیها یکسان کشش دارند. اینجا بین بدیها و خوبیها معلق میمانید؛ اصلاً هیچ برتری بین این بدیها و خوبیها در کشش وجود ندارد، هر دو قوی و جذاباند، این وسط معلق میمانید که کدام را انتخاب کنید.
پس سه حالت داریم، اینکه شرایط واحد باشد، در آن شرایط قرار میگیرید. اگر شرایط دوگانه باشد، هر طرف که جذابتر، پررنگتر و قویتر است به آن طرف کشیده میشوید. اگر شرایط کاملاً مساوی باشد، در این میان شما برای انتخاب و گرایش و تمایل متحیر و معلق میمانید.
موازنه نفس، روح و جسم/ گوهر خوبیها دردریای وجود
خداوند بین شرایط نفس، روح و جسم یک موازنه برقرار کرده تا آن فرصت و ظرفیتی که به انسان برای رشد و تعالی یا برای سقوط داده آنجا خودش را نشان دهد. آن موازنه این است که خدا فضائل و خوبیها را که خیلی جذابتر و مهمترند در اعماق وجود انسان قرار داده و آنها را پنهان کرده، به راحتی در دسترس نیستند. اما رذائل و پستیها را در دسترس قرار داده و آدم زودتر به بدیها مبتلا میشود. البته خداوند الزاماً این رذائل را بهگونهای قرار نداده که انسان را به زمین بزند، بلکه چون انسان مادی و جسم است و با حواس پنجگانهاش زندگی میکند، بیشتر با مادیت و عالم پایین و پست اُنس دارد؛ لذا گرایش اولیه او به چیزهای پست است. انسان اگر بخواهد به لذتهای بالاتر و عمق لذتها و حقیقت وجود برسد، اول باید از ظواهر عبور کند تا به عمق برسد. انسان باید برای رسیدن به چیزهای خوب و باارزش که پنهان است، زحمت بکشد و تلاش کند، از طرفی چیزهای پست و بیارزش نیز هست که ظاهر و آشکار است و انسان زود به آنها مبتلا و آلوده میشود. از طرفی خداوند به انسان عقل داده تا با عقل یکی از گوهرهای پنهان یا پستیها را انتخاب کند. انسان باید بر هوای نفس غلبه کند و به سمت ارزشها برود.
به عنوان مثال، شما وقتی به کنار دریا میروید، ساحل دریا پر از صدف است. شما میتوانید به راحتی صدفها را جمع کنید. اما خداوند مروارید را در اعماق دریا قرار داده و اگر مروارید بخواهید باید به اعماق دریا بروید. مثال دیگر، کنار جاده، پر از سنگ، خاک و... است. اگر طلا بخواهید، باید به زیر زمین بروید و کوه را حفاری کنید، چون طلا باارزش است. خداوند چیزهای باارزش را در دسترس قرار نداده است. اگر در دسترس همه میگذاشت، دیگر با ارزش نبود.
عمق عبادت در ماه بندگی
خداوند ارزشها و فضایل را در اعماق وجود، زیر لذتهای مادی و سطحی مانند خوردن و خوراندن قرار داده است. در ماه رمضان دعا میکنیم: «اللّهُمَّ أشبِع»[9] یعنی میرویم سراغ سیر کردن. گفته شده افطاری دادن بسیار ثواب دارد. به یاد مساکین باشید و به آنها کمک کنید. این کارها باعث میشود تا انسان از لذتهای سطحی به لذتهای عمیقتر سوق داده شود.
«اللّهُم اکسُ کُلَّ عُریان»[10]، لباس قشنگ پوشیدن لذتبخشتر است، یا لباس به دیگران پوشانیدن؟! در ماه رمضان خداوند میخواهد ما را وسط دریای بندگی، به عمق عبادت ببرد و به لذتهایی برسیم که هیچ وقت در دنیای مادی و در حالت عادی به آن دست پیدا نمیکنیم، مگر اینکه در چنین فرصتهایی برای صعود خود تلاش کرده باشیم.
گنج مخفی وجود انسان/ جهاد نفس، راه رسیدن به گنج درون
هر چیز باارزش اگر در دسترس باشد قدرش دانسته نمیشود و بیارزش میشود. انسانها باید تلاش کنند چیز باارزش را از دوردستها پیدا کنند تا قدرش را بدانند و درست از آن استفاده کنند. فضایل و ارزشها را که خیلی مهم، باارزش و جذاباند را خداوند دور از دسترس گذاشته، ولی توانایی رسیدن به آن را به انسان داده، نقشه گنج و راهنما هم داده است. فقط کافیست بروند مسیر را طی کنند و به آن برسند. اما لذات پست دنیوی را در دسترس گذاشته است. ازاینرو مردم اینها را به راحتی جمع میکنند و لذت را به همین لذتهای مادی عادی پست تفسیر میکنند؛ در حالیکه آدم حقیقتاً این نیست، آن روح متعالی است و گنج درون او خداست، خداوند متعال در حدیث قدسی فرمود: «کُنتُ کَنزاً مخفیاً خَلَقتُ الخَلق لِکَی اُعرَف»[11]؛ من آن گنج مخفی هستم که میخواستم شناخته شوم، خلق کردم عالم را برای اینکه شناخته شوم. حافظ میگوید آن چیز که در دنیا به دنبال آن هستید در درون خودتان است، آن خداست، «فی قُلوبِ مُنکَسِرَه»[12]؛ خدا در وجود ماست. «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ ربّه»[13]؛ کسی خودش را به معنای واقعی بشناسد، خدا را پیدا کرده است. این گنج در درون انسان هست و باید جهاد نفس کرد تا به این گنج رسید.
[1]. سوره حجر، آیه 29.
[2]. سوره اعراف، آیه 179.
[3]. سوره بقره، آیه 74.
[4]. الکافی، ج1، ص11.
[5]. سوره ناس، آیه 6.
[6]. سوره اعراف، آیه 175.
[7]. سوره نجم، آیه 9.
[8]. کلیات حدیث قدسی، ج1، ص709.
[9]. بحارالانوار، ج95، ص120.
[10]. همان.
[11]. بحارالانوار، ج84، ص199.
[12]. حدیث قدسی/ اخلاق، ص61.
[13]. شرح غررالحکم و درر الکلم، ص232.