تیه فردی و خانوادگی

تیه فردی و خانوادگی


تیه فردی و خانوادگی

 

حجتالاسلام مهدوینژاد: انسان در گرو اعمالش است، نه در گرو دانسته‌هایش. بعضی‌ افراد خیلی چیزها می‌دانند ولی عمل نمی‌کنند؛ این فایده ندارد. وقتی انسان دانسته‌های زیادی دارد ولی عمل نمی‌کند، فاصله‌ بین علم و عملش زیاد می‌شود و در درون دچار سرگشتگی می‌شود. وقتی حقیقتی را فهمیدید، عمل کنید تا دچار حیرت و سرگشتگی نشوید // خانواده‌های مذهبی بیشتر در معرض خطر تیه خانوادگی هستند // چگونه معلومات را تبدیل به عملیات کنیم؟ چگونه انگیزه عمل پیدا کنیم؟ // بلاتکلیفی باعث اهمال‌کاری، خطا، اشتباه و سرگردانی می‌شود // اینکه انسان کفه علم و آگاهی‌اش را با کفه اقدام و عملش همسان و به هم نزدیک کند، دو نتیجه خوب دارد: یکی دچار تیه و سرگردانی درونی نمی‌شود و دیگری اینکه این خودش یک پیشران میشود. یعنی به هر دانستهای عمل کنی خدا علم بعدی را به تو یاد می‌دهد // خداوند اگر برای خانواده‌ای خیر اراده کرده باشد، در آن خانواده هر کس عیب خود را می‌بیند. الآن یکی از مشکلات عدیده ما این است که خانم عیب خودش را نمی‌بیند و فقط عیب شوهرش را می‌بیند. مرد هم عیب زن را می‌بیند اما عیب خودش را نه. فرزند عیب پدر و مادر را می‌بیند اما عیب خودش را نمی‌بیند... خوش به حال خانواده‌ای که در آن اعضا عیب‌های خودشان را می‌فهمند و اصلاح می‌کنند

 

شناسنامه

 عنوان: حکایت همچنان باقیست/ مراسم ویژه فاطمیه اول

موضوع: عقوبت «تیه»

زمان: سهشنبه 7 آذر 1402 / شب چهارم فاطمیه

مکان: امامزاده سید جعفر محمد(علیه‌السلام)

 

تیه فردی و خانوادگی

گاهی فرد، خانواده و گاهی جامعه، دچار عوقبت تیه می‌شوند. همان عوقبتی که بنی‌اسرائیل گرفتار آن شدند، «أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْض»[1]. افراد تاهی هستند که خانواده و جامعه تاهی را بوجود می‌آورند.

تیه و سرگردانی به هم خوردن تعادل و تنظیم بین دانسته‌ها و کردار(عمل) انسان است. وقتی بین علم و عمل انسان هماهنگی وجود نداشته ‌باشد، دچار تیه می‌شود. یعنی انسان در گرو اعمالش است، نه در گرو دانسته‌هایش. بعضی‌ افراد خیلی چیزها می‌دانند ولی عمل نمی‌کنند؛ این فایده ندارد. وقتی انسان دانسته‌های زیادی دارد ولی عمل نمی‌کند، فاصله‌ بین علم و عملش زیاد می‌شود و در درون دچار سرگشتگی می‌شود. وقتی حقیقتی را فهمیدید، عمل کنید تا دچار حیرت و سرگشتگی نشوید.

 

 چگونه گرفتار تیه و سردرگمی نشویم؟

1. مراقبت از ذهن‌ و کنترل هجوم اطلاعات فراوان به ذهن؛ ما باید مبادی ورودی قلب و ذهن را کنترل کنیم. اساساً ورود حجم زیاد اطلاعات در ذهن و قلب، انسان را گیج می‌کند. لازم نیست همه چیز را ببینید، بشنوید و بگویید. اسلام برای کنترل چشم، زبان، گوش و اعضا و جوارح دستورالعمل‌هایی داده ‌است. ممکن است بعضی چیزها حرام هم نباشد ولی دستور داده باشد که انجام ندهید، گوش ندهید و یا نبینید، حلال هم است ولی ضرورتی ندارد.

2. مواظب باشید اطلاعات متناقض و یا مشابهی که نمی‌توانید تشخیص دهید و نسبت به آن علم پیدا کنید، به عبارتی علوم و اطلاعات بی‌فایده وارد ذهن‌تان نشود. درگاه ذهن آنچنان باز نباشد که چشم و گوشتان مدام در حال دریافت اطلاعات متناقض و متضادی باشد که نمی‌توانید در مورد درستی یا نادرستی آن تصمیم بگیرید. انتخاب شده و با برنامه ببینید و بشنوید، به اصطلاح ذهن را عادت به درهم‌خوری ندهید که انسان را اذیت می‌کند.

3. تبدیل مجهولات به معلومات. از چیزهایی که در ذهنتان است، به ‌سادگی عبور نکنید. نسبت به خیلی از چیزها ابهام و سؤال دارید، ممکن است اعتقاداتی باشد که سالها به آن عمل می‌کنید و به آن شک دارید. اعتقاد صحیح و روشن داشته باشید. وقتی به نماز می‌ایستید، بدانید نماز چقدر برای شما فایده دارد، آن ‌وقت با لذت و شوق بیشتری این عمل را انجام می‌دهید. در هر موردی که در زندگی با آن مواجه هستید، سعی کنید، مجهول باقی نماند. آن را در ذهنتان تبدیل به معلوم کنید. وقتی جلسات، منبرها و نشست‌ها برگزار می‌شود، جلسه‌ بعد باید سؤالات باشد که هجوم می‌آورند و شخص را رها نمی‌کنند. ما روی مجهولاتمان زندگی می‌کنیم. معلوماتمان خیلی نیست.

می‌گویند به عالم بزرگواری گفتند که چقدر عمامه‌تان بزرگ است! معلوم میشود شما خیلی عالمید! گفت من این عمامه را به اندازه علمم بستم، اگر می‌خواستم به اندازه جهلم ببندم که تا آسمان می‌رسید... چیزهایی که نمی‌دانیم، خیلی بیشتر از چیزهایی است که می‌دانیم. مجهولاتمان را تبدیل به معلومات کنیم. حال که معلومات را پیدا کردید از یک مرحله‌ تیه، نجات پیدا کردید. چراکه اگر مجهولات را به معلومات تبدیل نکنید، دچار سرگردانی می‌شوید. وقتی کلی مفهوم مجهول در ذهنتان باشد، نمی‌توانید با یقین و عزم، به سراغ اقدام بروید. اگر هم اقدام کنید، سست و ضعیف انجام می‌دهید.

4. تبدیل معلومات به عملیات؛ یعنی عمل کردن. اگر خیلی چیزها برایتان روشن شده است اما عمل نمی‌کنید، شما از درون دچار سرگردانی و تیه خواهید‌ شد. بی‌قراری در درون شما شکل می‌گیرد که نمی‌توانید خودتان را آرام کنید. در احوالات مرحوم ملاصدرا می‌گویند وقتی ایشان در مسائل علمی پیچیده می‌ماندند، دو رکعت نماز می‌خواندند، مسئله حل می‌شد.

من و شما وقتی مشکلی پیدا می‌کنیم، چه‌ می‌کنیم؟ آیا با نمازمان می‌توانیم مشکلمان را حل کنیم؟ خداوند می‌فرماید: «وَاستَعینوا بِالصّبرِ وَالصلاة»[2]. سراغ نماز نمی‌رویم و آن را به ‌عنوان یک حلّال مشکل نمی‌بینیم و نسبت به آن آگاهی کافی نداریم، لذا به آن عمل هم نمی‌کنیم. فقط نمازهای واجب را از سر رفع تکلیف می‌خوانیم.

 

تبدیل فهم جوانحی به عمل جوارحی

فهم جوانحی خودتان، یعنی آنچه در سینه و فکر و قلب شما آمده ‌است را باید به عمل جوارحی تبدیل کنید. باید با اعضا و جوارحتان وارد میدان شوید. چرا این جلسه برپاست؟ برای‌ اینکه محبتی از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که در سینه شما است را جوارحی کردید، آن را علنی و عملی‌ کردید، بنابراین جلسه‌ معرفت و محبت برپا کرده‌اید. حال اگر این کار را نکنید، در دانسته‌های خود سرگردان می‌شوید، به نتیجه نمی‌رسید و به آثارش پی نمی‌برید. امام خمینی(قُدّسالسِرهالشَریف) می‌فرمایند: «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته ‌است. این محافل و مجالس است که حسینبنعلی(علیه‌السلام) را زنده نگه داشته ‌است».[3] ثمره‌اش این است، اگر اینها نبود و همه در ذهن‌شان یک سری چیزها را داشتند و عمل نمی‌کردند، امروز از اسلام و خیلی از دستورات اسلام چیزی باقی نمانده‌ بود.

 چگونه معلومات را تبدیل به عملیات کنیم؟ چگونه انگیزه عمل پیدا کنیم؟ به صرف دانستن که انسان عمل نمی‌کند، ما خیلی چیزها را می‌دانیم ولی عمل نمی‌کنیم.

 

روشهای تبدیل معلومات به عملیات

1= تفکر

یکی از روش‌هایی که انسان می‌تواند شوق و ذوق و انگیزه عمل را در خودش ایجاد کند، تفکر در مورد آن مسئله است. فکر کنید، در مورد آن مشورت کنید، خودتان را با موضوع درگیر کنید، اگر کلاس یا جلسه‌ای دارد در آن شرکت کنید، سؤال کنید، فواید و آثارش را ببینید، اشکالاتش را در بیاورید، ضررهای ترک کردنش را بررسی  کنید. اینها همه عملیات فکری است‌.

حضرت علی(علیه‌السلام) فرمودند: «التفکُّرُ یَدعُو إلَی البِرِّ و العَمَلِ به»[4]؛ اندیشیدن به نیکی و عمل به آن فرا می‌خواند. وقتی در مورد مسئله‌ای تفکر می‌کنید، به سمت آن کشیده می‌شوید. وقتی در مورد موضوع خوبی تفکر می‌کنید، این فکر کردن شما را به سمت عمل به آن خوبی می‌کشاند. کارهایی که ما با شوق و ذوق انجام می‌دهیم، چقدر به آن فکر می‌کنیم، از قبل فکرمان درگیر آن است، در مورد آن برنامه‌ریزی می‌کنیم. آیا ما برای نماز برنامه‌ریزی می‌کنیم؟ مثلاً ساعت را تنظیم کنیم که یک ربع قبل از اذان اعلام کند و ما برای وضو گرفتن و آماده شدن اقدام کنیم، اینگونه معلوم می‌شود که قبلاً به آن فکر کرده‌ایم و برنامه داریم، در مورد بیدار شدن صبح همینطور است.

می‌فرماید: اگر آن مسئله دل مشغولی و درگیری ذهنی شما باشد، به سمت آن کشیده می‌شوید. همینطور می‌فرماید: «مَنْ کَثُرَ فِکْرُهُ فِی الْمَعاصِی دَعَتهُ اِلَیْها»[5]؛ هر کس در مورد معصیت‌ها، خطاها و اشتباهات زیاد فکر کند و ذهنش را درگیر آن کند، به سمت عمل به آنها کشیده می‌شود. زمینه‌های درگیری ذهنی خودتان را در مورد خطاها از بین ببرید، این‌که شما همه جا بروید و همه چیز را ببینید، مثلاً ماهواره به خانه خودتان آورده‌اید، با گوشی همه صفحات را باز می‌کنید، با محیط بازی که برای خودتان ایجاد کرده‌اید، شما را از نظر ذهنی درگیر می‌کند و به آن فکر می‌کنید و به سمت آن کشیده می‌شوید.

2= مشغولیت عملی مثبت

راه دیگر این است که برای خودتان مشغولیت‌های عملی ایجاد کنید. مسئولیت قبول کنید. یک جایی یک کار خوبی را قبول کنید. در مسجد، پایگاه، هیئت یا جای خوب دیگری مسئولیت پیدا کنید. کار خوب انجام بدهید، برای خودتان دل مشغولی‌های خوب ایجاد کنید.

3= تمرین کردن

کار نیکو کردن از پر کردن است، باید تمرین کنید تا به سمت خوبیها کشیده شوید. باید از کارهای سبک شروع کنید.

4=  داشتن الگو

الگوهایی که در این زمینه راه را طی کرده‌اند و به مقصد رسیدهاند، آنها را پیگیری کنیم و جلو برویم، اینها شوق و ذوق ایجاد می‌کند. الگو، رفیق راه.

 یکی از الگوها شهید فخری‌زاده که سالگرد شهادتش است، یا شهید تهرانی مقدم یا شهید چمران و امثال آنها. به عنوان الگو هم شهدا را داریم و هم افرادی که در قید حیات هستند. مانند شهید فخری‌زاده که پدر علم هسته‌ای ایران است. این شخصیت مؤمن، مذهبی، هیئتی، ولایی، اهل‌بیتی، انقلابی؛ اما مدرن، پیشرفته، علمی. فوق‌العاده تأثیرگذار؛ ‌طوری‌که بیست سال سر لیست ترور رژیم صهیونیستی بوده است. وقتی بعد از بیست سال می‌خواهند او را ترور کنند، در پیچیده‌ترین عملیات تروریستی قرن این شهید را به شهادت می‌رسانند‌. این شهید چقدر مفید و منشأ اثر بوده است!

اخیراً در یک گفتگویی که بین یکی از دوستان با یکی از رفقای یهودی‌اش که الآن ساکن اسرائیل است ولی بشدت حامی غزه است و تفکراتش با صهیونیست‌ها فرق می‌کند، رخ‌داده بود؛ توصیه‌های نابی کرده است. یکی از آنها این است که می‌گوید: شما اگر می‌خواهید ببینید مفید هستید یا نه؟ ببینید اسرائیل بناست شما را ترور کند یا نه؟

 

اگر کسی دانسته‌ها و علمش بیشتر از عملش بود دچار حیرت و سرگردانی می‌شود

شما اگر اهل عمل درست باشید، شیطان دشمن شماست، آمریکا و اسرائیل دشمن شما می‌شود. نکته مهم این است؛ اگر کسی دانسته‌ها و علمش بیشتر از عملش بود دچار حیرت و سرگردانی می‌شود. به عبارتی بینش داشت اما عمل نمی‌کرد، دچار سرگردانی می‌شود. چون این فرد علم پیداکرده است، اما عزم پیدا نکرده است. مثلاً در این مجلس چیزهایی یاد می‌گیرید، اما عزم و تصمیمی برای عمل به آن ندارید. این ‌یک مرحله از سرگردانی است. اگر علم دارید ولی عزم قلبی ندارید، دچار تیه می‌شوید.

مرحله بعدی علم دارید، بینش هم دارید، عزم هم کردید؛ اما به عمل نمی‌رسانید، باز هم دچار سرگردانی ‌‌می‌شوید. دچار بی‌قراری درونی می‌شوید. مگر اینکه مانع شرعی و عقلی برای عمل کردن به آن وجود داشته باشد. اگر از روی بی‌توجهی عمل نمی‌کنید و حال ندارید، گرفتار سرگردانی و تیه خواهید شد. اما اگر حالش را دارید، عزم هم کردید، جدی هم گرفتید؛ ولی موانع شرعی و عقلی پیش می‌آید و نمی‌توانید بین آن انتخاب کنید که کدام را انجام دهید، اینجا قوائد متفاوتی دارد.

 

بلاتکلیفی باعث اهمال‌کاری، خطا، اشتباه و سرگردانی می‌شود

 از بین اینهمه معلومات که ما وقت نداریم همه آنها را انجام دهیم، پس اگر به خاطر محدودیت‌ها نتوانستیم همه را انجام دهیم آیا الزاماً دچار سرگردانی می‌شویم؟ می‌فرمایند اگر طبق قواعدی عمل کنید ولو آنکه نتوانید همه‌ چیزهایی که یاد گرفتید و عزم کردید، انجام دهید؛ دچار سرگردانی نخواهید شد. برای آنکه انسان در حوزه ادراک و عمل دچار خطا و اهمال‌کاری نشود، خدا برای انسان تکلیف روشن کرده است. خداوند متعال گفته است؛ شما مکلفید؛ تکلیف دارید. یک دستوراتی داده است. برای این خداوند عزوجل این‌قدر تکلیف برای ما مشخص کرده است که ما را از بلاتکلیفی دربیاورد. چون بلاتکلیفی باعث اهمال‌کاری، خطا، اشتباه و سرگردانی می‌شود. خدا برای انسان تکلیف قرار داده است و تکلیفش را روشن کرده است.

با توجه به اینکه وقت و شرایطمان محدود است. چه کنیم که به تکلیف درست عمل کنیم؟ خدا برای انسانها نظام تکلیف قرار دادهاست؛ و در این نظام تکلیف نظام اولویت قرار دادهاست.

 

نظام تکلیف الهی چیست؟

خداوند متعال مجموعه تکالیف به هم ‌پیوسته‌ای برای مؤمن طراحی کرده و گفته است اینها را باید انجام دهید. همین واجبات یا بقیه معروف‌هایی که باید انجام دهیم. یک مجموعه عبادت و اطاعت‌هایی که برای انسان طراحی کرده است و در این منظومه نظام اولویت هم قرار داده است و گفته است طبق این عمل کنید. اگر طبق این نظام تکلیف و اولویت عمل کردید دچار سردرگمی و تیه نمیشوید. دستورات و احکام اسلامی پنجتاست: واجبات، محرمات، مکروهات، مستحبات و مباحات.

واجبات چیزهایی هستند که حتماً باید انجام دهید و ترکش هم جایز نیست. محرمات؛ حتماً باید ترک کنید و انجام دادنش جایز نیست. مستحبات؛ بهتر هست آنها را انجام دهید. مکروهات؛ بهتر هست انجام ندهید. مباحات؛ فرقی نمیکند، هرچه در آن چهارتا نبود، مباح است. میخواهید انجام بدهید میخواهید انجام ندهید. ولی می‌توانید آن مباح را به نیت خیر انجام بدهید و پاداش ببرید. مثلاً آب خوردن یک امر مباح است،وقتی بعد از آب خوردن بگویید السلام علیک یا اباعبدالله، آب خوردن هم عبادت میشود؛ یک عمل مستحب میشود. نیت شر بکنید تبدیل به مکروه میشود.

 

خداوند ما را از بِلاتکلیفی درآورده است

خداوند ما را از بِلاتکلیفی در انجام کارها درآورده است. اولویتها را مشخص کرده است. واجبات؛ یعنی اولویت اول انجام دادنیها. حرام یعنی اولویت اول ترک کردنیها، مستحبات اولویت دوم انجام دادنیها. مکروهات یعنی اولویت دوم ترک کردنیها. مباح هم منطقه آزاد هست. این نظام تکوین و اولویت را خدا برای ما قرار داده است. ‌وقتی بین انجام واجب و مستحب وقت کم میآورید؛ واجب را انجام دهید. اگر وقت داشتید مستحب را انجام دهید؛ اعتقادتان بر این تعلق بگیرد که خوب هست، انجام دهید؛ اگر تزاحم کرد اولویتتان مشخص است. اگر با این برنامه جلو بروید دچار تیه و سرگردانی نمیشوید.

کسانی که التزام عملی به انجام بایستهها دارند ممکن است گاهی به آنها سخت بگذرد. مثلاً امربه‌معروف میکند به او سخت میگذرد، تکلیف هست؛ از کلفت یعنی سختی میآید، ظاهراً به سختیهایی می‌افتد ولی باطناً درون آرامی پیدا میکند. هرچه به دانستههایش عمل میکند آرامتر میشود؛ اطمینانش بیشتر میشود؛ اما افرادی که هر دقیقه، بی عذر و بهانه و دلیل عقلی و شرعی جلو میروند در درون خیلی بیقرارتر هستند؛ اصلاً ظاهر آدمهای خوب را نشان می‌دهند. زیرا فاصله بین خود واقعیشان که اعمالشان هست با خودآگاهی‌شان زیاد است. دانش‌آموزی که درسخوانده چقدر آرام است! در کلاسهای درس قدیم مشقهای ما را خط میزدند؛ میگفتند تکلیفهایتان را روی میز بگذارید؛ کسی که تکلیف انجام نمی‌داد، خیلی مضطرب بود.

 

چرا بعضی از مردم از دین خدا خوششان نمیآید؟

بعضی از مردم از دین خدا خوششان نمیآید، چون تکالیفشان را انجام نمیدهند. این آدمی که به معلومات خود عمل نمی‌کند بعد وارد جامعه میشود نگاه میکند که چقدر بعضی‌ها خوب‌ هستند. خوبی بعضیها عذابش میدهد؛ اگر آدم با شاکله خوبی باشد و ذاتش خوب باشد؛ وقتی خوبی دیگران را ببیند خودش را ملامت می‌کند که چرا من اینطور نیستم؟!

میبیند بعضیها چه صبر و حوصلهای دارند ولی او ندارد. نمی‌تواند این‌طوری باشد، دشمن این آدمهای خوب می‌شود. یکی از دلایلش این است که فاصله بین خودش و آنها را خیلی میبیند و آنها را خیلی جلوتر از خودش میبیند؛ و اگر شاکله‌اش آدم بدی باشد بجای اینکه خودش را سرزنش کند دشمن آن آدم خوب میشود.

 اگر آدم خوبی باشد، خودش را ملامت میکند؛ میبیند بعضیها چه حال خوبی دارند! در روضه چه گریهای می‌کنند! میگوید چرا ما اینطوری نیستیم. به حرم امام رضا(علیه‌السلام) میرود میبیند بعضیها چه اشکی می‌ریزند! چه مناجاتی با امام رضا(علیهالسلام) میکنند! او هر کاری میکند میگوید ما چرا نمیتوانیم وصل شویم؟ مرتب اذیت میشود؛ خودش را با بعضی آدم‌ها مقایسه میکند میبیند سابقه بعضی آدمها در خانه خدا خیلی زیاد هم نیست؛ خیلی دیرتر از او هم آمدند؛ بعد نگاه میکند؛ میبیند او آمد خوب شد و شهید شد. ولی او هنوز در خودش مانده است. از این سرگردانیها چگونه خودش را نجات دهد؟ یک روز خوب و یک روز بد است. یک روز مهربان و باصفاست، یک روز سنگدل. در کارهای خودش مانده است. می‌گوید این من هستم که اینطور هستم؟! چون التزام عملیاش کم بوده است؛ اصلاً هیچ فرمول پیچیدهای ندارد.

 

کفر پس از ایمان عواقب سخت‌تری دارد

خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «إنّ الذین آمنوا ثُمّ کَفَروا ثُمّ آمَنوا ثُمَّ کَفَروا ثُمّ ازدادوا کُفراً لَم یَکُنِ اللُه لِیَغفِرَ لَهم وَ لا لِیَهدیهُم سَبیلاً»[6]؛ آنهایی که ایمان آوردند، بعد کافر شدند، دوباره ایمان آوردند، دوباره کافر شدند، بعد کفر بزرگ‌تری از خودشان نشان دادند، بنای خدا بر این نیست که اینها را ببخشد و هدایتشان کند.

این‌جا مقداری در حالات ایمانی خودمان، تنزلش بدهیم. ایمان به خیلی چیزها آوردیم ولی خلافش را انجام می‌دهیم، کفر می‌ورزیم، ولو کفر عقیدتی هم نداشته باشیم، کفر عملی میورزیم. اعتقاد داریم اینها حرام است، باز می‌رویم انجام می‌دهیم، دوباره پشیمان می‌شویم، «ثم آمَنوا»، توبه می‌کنیم، برمی‌گردیم و می‌گوییم خدایا ما را ببخش. «ثم کذلک»، دوباره فرصت پیش آمد، سراغش می‌رویم و این ‌دفعه بدترش را انجام می‌دهیم، این رفت و برگشت بین حق و باطل، بین ایمان و کفر خیلی زیاد در زندگی ما اتفاق می‌افتد، اگر این تردد بین حق و باطل و ایمان و کفر زیاد شد، چه اتفاقی برای ما می‌افتد؟!

 

هشدار صریح قرآن به مرددین بین حق و باطل!

در آیه بعدی خدا مسئله را بیان کرده است. صریح گفت اینها منافق هستند. «بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا»[7]؛ به آنها بشارت بده. عذاب که بشارت ندارد؟! کنایه می‌زند، می‌فرماید اینها منافق شدند و عذاب دردناکی در انتظار آنها است. چند آیه بعد می‌فرماید: که چرا اینها منافق شدند؟ منافق مگر کیست؟! «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لَا إِلَی هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَی هَؤُلَاءِ  وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا»[8]؛ چون مدام بین حق و باطل مردد هستند. یک روز حرف‌های خوب می‌زنند، یک روز حرف‌های بد، یک روز مواضع انقلابی و روز دیگر مواضع ضد انقلابی می‌گیرند. یک روز اهل مسجد و عبادت و نماز و... هستند، یک روز هم می‌بینی قیافه و تیپ و ظاهرشان عوض شده، نماز هم نمی‌خوانند. مدتی که این‌طوری رفت و برگشتشان ادامه پیدا کرد، «ثم ازدادوا کفرا»، کفر عملیشان زیاد می‌شود. دیگر خدا بنایی ندارد به این سادگی فرد را هدایت کند بعد به او می‌فرماید: داری منافق می‌شوی!

رفیق‌های بدش را دارد، رفیق‌های خوبش را هم دارد، کمی با اینها و کمی با آنها می نشیند، جاهای بد را می‌رود، جاهای خوبش را هم می‌رود، هم نفس اماره و هم نفس لوامه، هر دو را میخواهد راضی نگه دارد.

 

کفه علم و عملت را هم‌سان کن

اینکه انسان کفه علم و آگاهی‌اش را با کفه اقدام و عملش همسان و به هم نزدیک کند، دو نتیجه خوب دارد: یکی دچار تیه و سرگردانی درونی نمی‌شود و دیگری اینکه این خودش یک پیشران میشود. یعنی به هر دانستهای عمل کنی خدا علم بعدی را به تو یاد می‌دهد.

 

عمل به دانسته‌ها سبب رسیدن علم بیشتر به انسان است

فرمودند: زکات مالت را بده، داراییات زیاد می‌شود، زکات علمت را هم بده، (زکات العلم نشره). تعلیم بده، کلاس بگذار، به بقیه یاد بده. عمل کن. زکات زیبایی، عفت است. کارهای مختلف، زکات‌های مختلف دارد. زکات یعنی نمو و رشد، یعنی تزکیه. شما درخت را دیدی، شاخه‌های اضافه‌اش را که می‌زنی، رشد می‌کند، بالا می‌رود. اضافات مال و علمت را به دیگران بده، عمل کن، رشد می‌کنی؛ پیش‌ران است، خدا کمکت می‌کند، چیزهای بیشتری را به تو می‌رساند.

مرحوم شیخ عباس قمی(رحمت‌الله‌علیه) کتاب مفاتیح‌الجنان را نوشت. ایشان خیلی شخصیت بزرگی بود. وقتی مفاتیح را می‌نویسد برای اینکه منتشر بشود، به یک چاپخانه می‌دهد که چاپ کند و به دست مردم برسد. چند روزی که می‌گذرد، مفاتیح را از چاپخانه می‌گیرد؛ می‌گویند: آقا نمی‌خواستید چاپ کنید؟ می‌گوید: نه. حالا باشد، می‌رود؛ یک سال بعد کتاب را می‌آورد به چاپخانه می‌دهد که چاپ کنند، می‌گویند آقا چه شد؟ اشکالاتی داشت؟ رفته بودید اصلاح کنید؟! می‌فرماید: نه، من دیدم خودم همه این کتاب را نخواندم و عمل نکردم، آن وقت می‌خواهم به دیگران بگویم به آن عمل کنید؟! یک‌سال رفتم همه این کتاب مفاتیح را خواندم و عمل کردم، حالا آوردم چاپ کنید و به مردم بدهید...

 

اگر اهل عمل باشی، دچار تیه درونی نمی‌شوی

اصلاً فارغ از اینکه وقتی تو اهل عمل باشی، کلامت تأثیر می‌گذارد، از حیرت هم نجات پیدا می‌کنی. دچار تیه درونی نمی‌شوی. حرفی را که می‌زنی خودت هم عمل کن. در خاطرات فرماندهان زمان جنگ مثل حاج احمد متوسلیان و همت و باکری و... آمده است. بروید خاطراتشان را بخوانید. (البته خیلی از فرماندهان مخلص الان هم همین‌طور هستند) می‌گویند وقتی بچه‌ها را به خط می‌کردند خودشان جلو می‌دویدند. حاج احمد یکی از فرماندهانش را به خاطر یک مسئله‌ای جریمه کرد، گفت باید در این آب‌گل‌ها سینه‌خیز بروی. خودش هم در آب‌گل‌ها پرید و سینه‌خیز رفت. گفتند: اقا تو دیگر برای چه می‌روی؟ گفت نفسم خوشش آمد که ببین فرمانده هستی، دستور دادی، دارد انجام می‌دهد. دیدم الان خراب می‌کنم، خودم هم رفتم.

اگر عمل نکنید چه می‌شود؟ بین نفس اماره و نفس لوامه سرگردان میشوید.

 

تیه خانوادگی چیست؟

یک تیه خانوادگی هم داریم؛ خانواده سرگردان، چطور خانواده‌ای است؟ سرگردانی‌های یک خانواده چیست و چگونه است؟ وقتی یکی از اعضای خانواده گرفتار یک بلایی می‌شود، مثلاً پدر یا جوان خانواده معتاد می‌شود، همه گرفتار می‌شوند، همه ناراحت می‌شوند، همه درگیر می‌شوند. دخترش دیگر خواستگار برایش نمی‌آید؛ می‌گویند؛ پدر این دختر معتاد است. پسرش را در مدرسه ملامت می‌کنند. همه خانواده درگیر یک ماجرا می‌شوند. از طرف دیگر معیشت زندگی‌شان خراب می‌شود، در فامیل خفیف و خوار می‌شوند، همه درگیر می‌شوند. این، یک نوع است.

نوع دیگر این است که اگر کسی مریضی لاعلاجی پیدا ‌کند، تخلفی هم اتفاق نیفتاده ولی همه درگیر می‌شوند. دکتر می‌برند، مدت‌ها در آلام و درد فردی که مریض شده، شریک هستند. کم‌کم می‌بینند که خوب نشد، این همه خرج شد، این همه رفت وآمد شد، احیاناً این همه دعا کردند نشد، کم‌کم بی‌خیال می‌شوند. نسبت به این مسئله بی‌تفاوت می‌شوند، ناامید می‌شوند، نمی‌دانند چه کار کنند، گیج و سرگردان می‌شوند.

گاهی پدر در خانه مستبد و زورگو است. همه خانواده را درگیر این زورگویی‌اش می‌کند. بچه‌ها به خواسته‌هایشان نمی‌رسند، خانم به خواسته‌هایش نمی‌رسد. همه سرکوب می‌شوند. گاهی مادر اینطوری است. لجباز و یک‌دنده است. گاهی پدر یا مادر مثلاً وسواس دارند، همه خانواده درگیر این وسواس می‌شوند. خانواده سرگردان و گیج است، در کار خودش مانده است.

گاهی هم یک نظام ارزشی واحدی بر این خانواده حاکم نیست. از بیرون که نگاه می‌کنی خانواده علی‌الظاهر مشکلی ندارد ولی وقتی در خانه می‌روی می‌بینی؛ پدر بی‌خیال است، روی فرزندان حساس نیست، در مقابل مادر خیلی مذهبی است و برای بچه‌هایش حرص می‌خورد. پسر خانواده به دنبال هوسرانی، دختر رفته حوزه علمیه ثبت‌نام کرده است. یکی ژیگول، یکی ژولیده. آن یکی دنبال عشق و حالش است. آن یکی دنبال ذکر و جلسه و...

یک باران می‌آید، آن یکی غر می‌زند؛ باز باران زد همه چیز خراب شد! آن یکی می‌گوید: الحمدلله نعمت خدا است، خدا را شکر می‌کند. متفاوت هستند. اینها وقتی سر سفره می‌نشینند دعوایشان می‌شود. این روند همین‌طور ادامه پیدا می‌کند، بعداً دیگر نمی‌توانند یکدیگر را تحمل کنند. از هم جدا نمی‌شوند ولی دچار طلاق عاطفی می‌شوند.

خانم سرش در کار خودش است، آقا سرش در کار خودش، بچه‌ها هم سرشان در کار خودشان است. گسست عاطفی ایجاد می‌شود. دارند با هم زندگی می‌کنند، در یک خانه هستند ولی هر کس سرش در لاک خودش و مشغول کار خودش است. اینها تیه و سرگردانی خانوادگی است.

 

خانواده‌های مذهبی بیشتر در معرض خطر تیه خانوادگی هستند

یادتان هست که گفتیم نخبه‌ها و برگزیده‌ها بیشتر در معرض خطر هستند؟ حالا می‌گوییم مذهبی‌ها و بستگان مذهبی هم بیشتر در معرض خطر هستند. خانواده‌هایشان بیشتر در معرض خطر هستند. یک نگاهی به خانواده‌های برگزیده قرآنی بیاندازید، خانواده حضرت نوح(علیه‌السلام) را ببینید، پسر نوح با کفار نشست، همه خانواده را درگیر کرد. حضرت نوح(علیه‌السلام) را درگیر کرد. چقدر التماس کرد خدایا نجاتش بده. خدا فرمود «...إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ...»[9] این پسر از اهل تو نیست.

خانواده یعقوب نبی را نگاه کنید. ۱۱ پسر دارد. یکی یوسف و دیگری بنیامین و ۹ تای دیگر، اینها همه با هم اختلاف داشتند. نظام ارزشی که بین اینها حاکم است یکی نیست. پدر به اینها اعتماد ندارد و اینها هم پدر را گمراه می‌دانند. یعقوب به اینها اعتماد نداشت و آنها می‌خواستند بنیامین را با خود به مصر ببرند. «...فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[10]؛ آنها گفتند ما مراقبش هستیم و یعقوب فرمود: «قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ»[11]؛ من دیگر او را با شما نمی‌فرستم و به شما دیگر اعتماد ندارم مگر اینکه قسم بخورید. بچه‌ها به پدرشان می‌گفتند: «...إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ»[12]؛ بابای ما گمراه است. پدر خانواده به فرزندانش اعتماد ندارد و فرزندان می‌گویند پدر ما گمراه است. این خانواده، خانواده نبوت است.

در خانواده لوط، لوط و فرزندانش مؤمن هستند، اما همسرش کافر است. خانواده حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) که کافر نیستند اما بین هاجر و ساره دعوا می‌شود و به امر خداوند مجبور می‌شود زن و فرزند خود را به بیابان مکه ببرد. ساره طاقت نمی‌آورد و اذیت می‌شود. پیامبر خدا است. از انبیاء اولوالعزم است ولی اختلاف خانوادگی دارند. این امر، در زندگی، مشکل سرگردانی و معضل ایجاد می‌کند. در خاندان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بین همسرانشان این حرف‌ها بوده است. در بین بعضی از فرزندان ائمه(علیهمالسلام) نیز این حرف‌ها بوده است. در انقلاب خودمان نسبت به بعضی از اطرافیان خواص هست. در سطوح نخبگانی و اولیای الهی سرگردانی بوده است، منتها برو ببین چگونه رفتار کرده‌اند، این مهم است.

این حرف‌ها را زدیم تا بگوییم شما مواظب خودتان باشید. این حرف‌ها را نزدیم تا سطح خانواده‌های نخبه و اولیای الهی را پایین بیاوریم. خواستیم بگوییم در آن افق‌ها و قله‌ها خطرات بیشتر است. آنجا هم هست و به طریق اولی مبتلا خواهی شد. برداشت‌های معکوس نکنید.

هرچه بیشتر در چشم باشید، معروف‌تر و باسوادتر باشید وجایگاهتان بالاتر باشد، بیشتر در معرض خطرید، در عوض اگر مواظب باشید و رفتار درست انجام بدهید اوج و اجری که می‌گیرید قابل مقایسه با دیگران نیست‌.

 

تفاوت زنان پیامبر با دیگر زنان

خداوند در قرآن می‌فرماید: «یَا نِسَاءَالنَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ...»[13]؛ ای زنان پیامبر، شما مثل زنان دیگرنیستید اگر تقوا پیشه کنید. سپس فرمود: «وَإِن کُنتُنَّ تُرِدنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلأخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلمُحسِنَتِ مِنکُنَّ أَجرًا عَظِیما»[14]؛ اگر خدا، رسول و آخرت را باور دارید، خدا اجری بزرگ به شما می‌دهد( اجری صد‌ها برابر بیشتر از اجری که به دیگران می‌دهند). چون نسبت شما با پیامبر است و با رفتار خود، ایشان را بالا می‌برید و آبروی پیامبر را می‌خرید. مردم می‌گویند زن‌های پیامبر از همه مقیدتر هستند، پس اجر آنها هم بیشتر است. بعد می‌فرماید: «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ...»[15]؛ ای زنان پیامبر اگر شما مرتکب خلاف شوید، گناه‌ شما دو برابر است. همسایه کناری را برای گناهی که شما کردید یک بار عقاب می‌کنند ولی اگر شما انجام بدهید دو مرتبه عقاب می‌شوید، چون هم گناه کرده‌اید و هم آبروی پیامبر را برده‌اید.

 

برای امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) خود آبرو باشید

یا مکن با پیل‌بانان دوستی                            یا بنا کن خانه‌ای در خورد پیل

حالا که در این وادی آمده‌ای و شرف به تو داده‌اند، حالا که متصل به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) شده‌ای و آبرویی به نسبت خودت داری؛ مراقب باش و آبروداری کن. خودت را جمع کن و برای امام زمان(عجل‌الله‌تعالی فرجه) آبرو بخر. کاری نکن که بقیه بگویند بیا این هم از این. تلاش خود را بکن و توان خود را بگذار. خانم، آقا، بچه و بزرگ ندارد. بچه‌ها و نوجوان‌های عزیزی که هیئت می‌آیید و خانواده مذهبی دارید، شما بیشتر مواظب باشید و در مدرسه بیشتر درس بخوانید. نگویند این بچه هیئتیِ بی‌سواد است که زیر دست در رفته است. آبروریزی نکن.

گفت: روزهای عملیات نزدیک بود. رفیق من که عاشق شهادت بود ناگهان مرخصی گرفت، رفت و بعد از چند روز برگشت. گفتیم: نزدیک عملیات کجا رفته بودی؟ گفت: رفتم کنکور دادم و آمدم. گفتیم: عملیات است و معلوم نیست برگردیم، دیگر کنکور برای چیست؟ گفت: در فامیل ما بچه‌های فامیل به زور دیپلم گرفتند، من دکترا قبول می‌شوم و رتبه بالا می‌آورم. می‌دانم در این عملیات شهید می‌شوم ولی به پدر و مادرم گفتم وقتی نتایج کنکور آمد، این نمره و قبولی من را در حجله من بگذارید تا همه بدانند من برای فرار از درس و دانشگاه به جبهه نرفتم. ما اگر اینجا هم بودیم رتبه‌مان بالا بود. این آدم آبروی امام زمان(عجل‌الله‌تعلی‌فرجه) را می‌خرد.

 

با منطق رفتار کنید

در فامیل، کوچه و بازار و مشکلات و سرگردانی خانواده‌ها اولاً باید با منطق و حکمت رفتار کرد. با دعوا و استبدادرأی نمی‌شود. باید آرام و منطقی و با محبت رفتار کرد و دیگران را مجاب کرد. مخصوصاً بچه‌های امروز مثل بچه‌های قدیم نیستند که ما هرچه بگوییم قبول کنند و بعد به آنها بگوییم تو نیامده‌ای که این سؤالات عجیب را بپرسی. اینگونه نیست. اسلام منطق دارد. بشینیم منطق را بگوییم و همراهی کنیم. حضرت یعقوب(علیه‌السلام) همین کار را کردند و در آخر ماجرا مدیریت شد و بچه‌ها گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ»[16]؛ ما اشتباه کردیم.

در زندگی ارزش‌ها و اخلاق را تصنعی نکنید. ساختگی نباشد. واقعاً صبور باشید. خودتان را به صبوری نزنید. جلوی دیگران خیلی آدم باادبی هستید اما آن‌طرف آدم بی‌ادبی هستید، این ساختگی است. جلوی دیگران آدمی راستگو هستید اما در خانه دروغ‌هایتان مشخص می‌شود. اینطور نباشد.

 

سرگردانی فرزندان امروزی

در بعضی خانواده‌ها خاله باحجاب است، اما محبت نمی‌کند و مهربان نیست. عمه بد‌حجاب است ولی مهربان است و کلی هدیه می‌دهد و قربان صدقه می‌رود. این بچه سمت اخلاق کشیده می‌شود. شما هرچقدر مذهبی‌تر باشید باید در خانه و جامعه با اخلاق‌تر و مهربان‌تر باشید چون مردم به اخلاق جذب می‌شوند. اگر می‌خواهید به دین شما هم جذب شوند باید اخلاق شما خوب باشد وگرنه با اخلاق بد همه از شما و دین شما متنفر می‌شوند. بچه سرگردان می‌شود، خانواده سرگردان می‌شود. بچه بین خاله و عمه، بین ظاهر خوب و اخلاق بد و اخلاق خوب و ظاهر بد تیه می‌شود و در آخر نتیجه آن مشخص می‌شود. منفی در مثبت، منفی می‌شود. زلال، منطقی، صادق، مهربان و مصمم باشید. اینها ویژگی‌هایی است که باید در خانواده رعایت شود.

 

وقتی خدا برای خانوادهای خیر بخواهد...

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: «اِذا اَرادَ اللّه ُ بِاَهْلِ بَیْتٍ خَیْرا فَقَّهَهُمْ فِی الدّینِ وَ وَقَّرَ صَغیرُهُمْ کَبیرَهُمْوَ رَزَقَهُمُ الرِّفْقَ فی مَعیشَتِهِمْ وَ الْقَصْدَ فی نَفَقاتِهِم وَ بَصَّرَهُمْ عُیُوبَهُمْ فَیَتُوبُوا مِنْها وَاِذا اَرادَ بِهِمْ غَیْرَ ذلِکَ تَرَکَهُمْ هَمَلاً»[17]؛ اگر خدا برای خانواده‌ای خیر اراده کند، آنها را دین‌فهم می‌کند. یک بچه از این خانواده بیشتر از یک آدم چهل ساله دین می‌فهمد‌. کوچک‌ترها، حرمت بزرگ‌ترها را در خانواده نگه می‌دارند( این خانواده طراز است).  پدر، مادر، خواهر و برادر در زندگی با هم رفیق هستند. رفاقت در خانه وجود دارد. در مخارج زندگی میانه‌رو هستند. هم بچه‌ها و هم خانواده میانه‌رو هستند. خرج اضافه نمی‌کنند.

 خداوند اگر برای خانواده‌ای خیر اراده کرده باشد، در آن خانواده هر کس عیب خود را می‌بیند. الآن یکی از مشکلات عدیده ما این است که خانم عیب خودش را نمی‌بیند و فقط عیب شوهرش را می‌بیند. مرد هم عیب زن را می‌بیند اما عیب خودش را نه. فرزند عیب پدر و مادر را می‌بیند اما عیب خودش را نمی‌بیند. خوش به حال خانواده‌ای که در آن اعضا عیب‌های خودشان را می‌فهمند و اصلاح می‌کنند. «وَاِذا اَرادَ بِهِمْ غَیْرَ ذلِکَ تَرَکَهُمْ هَمَلاً»؛ اگر خدا غیر از این را برای یک خانواده‌ای اراده کند، آنها را به حال خودشان رها می‌کند.

 

علت خلق عوالم

خدا همه این عالم را به خاطر پنج تن آل‌عبا آفریده است. همه عوالم را از دنیا و آخرت، عوالم ملک و ملکوت را برای پنج تن آل‌عبا آفریده است. حدیث کسا را می‌خوانید که آمده است: «اِنّی ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِیةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیةً وَلا قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضِیئَةً وَلا فَلَکاً یدُورُ وَلا بَحْراً یجْری وَلا فُلْکاً یسْری اِلاّ فی مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ الْخَمْسَةِ»؛ خداوند می‌فرماید: آسمان و زمین و ماه و دریا‌ها و کشتی و هر چیز‌ی را نیافر‌یدم مگر به خاطر محبت این پنج نفر. علت مُحدثه عالم، این پنج نفر هستند. عالم چرا حادث شده است؟ به خاطر محبت این پنج نفر. اصلاً خدا کل عالم را به خاطر این پنج نفر خلق کرده است. ببیند قضیه چقدر مهم است.

 

محور هستی

محور هستی این پنج نفر هستند. جبرئیل پرسید: «و من تحت‌الکساء؟»؛ چه کسانی زیر این عبا هستند؟ ببیند خدا چگونه می‌فرماید: «هم اهل‌بیت‌النبوة و معدن‌الرساله. هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها». نحوه حرف زدن خدا را ببینید. به قول ما چقدر خدا عشقی حرف زده است. فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است و پدر فاطمه و همسر فاطمه و بچه‌ها‌ی فاطمه. محور این پنج نفر چه کسی است؟ فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است. محور عالم چه کسانی هستند؟ این پنج نفر. محور این پنج نفر چه کسی است؟ فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است. قضیه خیلی مهم شد! حالا اگر به این خانواده مصیبتی برسد، رکن و محور این خانواده لطمه ببیند یا بشکند؛ این خانواده می‌شکند. محور هستی می‌شکند. متوجه شد‌ید چقدر مسئله مهم است؟!

 

حیران و سرگردان شدن خانواده امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام)

می‌خواهی بفهمی در این شب و روز‌ها در این خانه چه خبر بوده است؟ چه حال و هوایی حاکم بوده است؟ رفتن این مادر با اهل این خانه چه کرده است؟ قبول داری امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) با رفتن فاطمه(سلام‌الله‌علیها) سر‌گردان شد؟ همه عالم حیرت کرده است. او محور عالم هستی بوده است. قبول داری بچه‌ها حیران شدند؟ امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) فاصله کوتاه مسجد تا خانه را دوید، زمین خورد و بلند شد. دم دَر اتاق رسید. نوشته‌اند گردن خود را کج کرد، سر را به چار‌چوب در گذاشت و به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) نگاه می‌کرد. کسی این حالت‌ها را از امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) ندیده بود؛ نه قبل از فاطمه(سلام‌الله‌علیها)، نه بعد از فاطمه(سلام‌الله‌علیها). کسی زمین خوردن علی(علیه‌السلام) را ندیده بود، گردن کج کردن علی(علیه‌السلام) را هم کسی ندیده بود. حرف‌های ایشان را ببین: «کلمینی یا فاطمه»؛ با من حرف نمی‌زنی؟! اینقدر گفت و گفت تا بی‌بی چشم‌ها‌یش را باز کرد. فاطمه(سلام‌الله‌علیها) چگونه جان داد؟ سر‌ش بین گلو و سینۀ علی(علیه‌السلام) بود، سر را در آغوش گرفته بود و داشت اشک می‌ریخت.

 

لحظه تدفین حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها)

سپس برای دفن کردن فاطمه(سلام‌الله‌علیها) رفت. قبر را کنده است. دارد با رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف می‌زند. با چه کسی حرف بزند؟ کسی نیست که با او حرف بزند؟ با رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف زد. البته می‌گویند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و... در تشییع بودند ولی اینها نامحرم بودند و نمی‌توانستند به علی(علیه‌السلام) کمک کنند. با پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف زد: «قَلَّ یا رسولُ اللّه ِ عَن صَفیَّتِکَ صَبری». فعل را اول جمله آورده است. می‌خواهد کاستن را بیان کند. صبر تمام شده یا رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله). سپس فرمود: «وَ رَقَّ عَنها تَجَلُّدی». اگر داغ تو را که بالا‌تر‌ین داغ‌ها بود تجربه نکرده بودم، اینجا طاقت نمی‌آوردم. داغ پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) سخت‌تر بوده است. بعد می‌فرمایند: «فَلَقَد استُرجِعَتِ الوَدیعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهینَةُ‌». فعل را هم مجهول می‌گوید. نمی‌گوید من به تو پس دادم. نمی‌گوید ودیعه را من پس دادم، رهن را من پس دادم، می‌گوید بر‌گر‌دانده شد. ودیعه چیست؟

شب زفاف پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را در دست علی(علیه‌السلام) گذاشتند و فرمودند: «یا ابا‌الحسن، هذه ودیعة‌الله و ودیعة رسوله فحفظهُ»؛ این امانت خدا و رسول اوست از او محافظت کن. علی(علیه‌السلام) چه کشیده است! چقدر امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) به هم ریخته است! آهی کشید و گفت: «نَفسِـی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَةٌ یا لَیتَــهَا خَرَجَـت مَـعَ الزَّفَـرَاتِ»؛ می‌خواهم آه بکشم، جانم در سینه‌ام گیر کرده است. کاش آه می‌کشیدم و این جان هم بیرون می‌آمد. این خانواده به هم ریختند.

 

حال پریشان فرزندان حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها)

پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی خدیجه(سلام‌الله‌علیها) را دوست داشتند. تا آخر عمر هم برای این بانو گریه می‌کردند. مقام خدیجه(سلام‌الله‌علیها) خیلی بالا بود ولی معصومه نبودند. امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) فاطمه‌ای را از دست داده که عدل خود‌ش است. اینها را ما نمی‌فهمیم. امام حسن(علیه‌السلام) دوید. دید مادر اینجا خود‌ش را انداخت. «فوقع ‌علیها»؛ خود‌ش را رو‌ی مادر انداخت. چه گفت؟ «یَا أُمَّاهْ! کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی»؛ مادر با من حرف بزن قبل از آن که جانم از بدنم خارج شود. امام حسن(علیه‌السلام) به هم ریخته است. حال این خانواده را ببینید. امام حسین(علیه‌السلام) همین که مادر را در این حال دید، دوید. پایین پای مادر رفت. نوشته‌اند: «ویُقَبِّلُ رِجْلَهَا»؛ مرتب کف پا‌ی مادر را می‌بوسید. «وَ یَقُولُ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی»؛ من حسین تو هستم مادر، با من حرف بزن.

 اوضاع و احوال این خانواده اینگونه است. فضه آن‌طرف دارد خود‌ش را می‌زند. اسماء آن‌طرف گریه می‌کند. بچه‌ها اینطور هستند. امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) بی‌قرار است. چه چیز‌ی آنها را از این سرگردانی نجات می‌دهد؟ امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید: به خدایی که جان علی در ید قدرت اوست، یک وقت دیدم بند‌ها‌ی کفن باز شد. یک دست به گردن حسن و یک دست به گردن حسین انداخت. می‌فرماید: به خدا قسم مناد‌ی ندا داد علی جان! بچه‌ها را بردار، ملائکه طاقت دیدن ندارند.

«لا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ». آن ملائکه روز عاشورا کجا بودند ببینند دختران ابی‌عبد‌الله(علیه‌السلام) خود‌شا‌ن را رو‌ی این بدن انداخته بودند...


[1]. سوره مائده، آیه 26.

[2]. سوره بقره، آیه 45.

[3]. صحیفه امام خمینی، ج 15، ص 330.

[4]. الکافی، ج 5، ص 55.

[5]. غررالحکم، حکمت 8561.

[6]. سوره مائده، آیه 138.

[7] . سوره نساء، آیه 138.

[8] . همان، آیه 143.

[9]. سوره هود، آیه 46.

[10]. سوره یوسف، آیه 63.

[11]. همان، آیه 66.

[12]. همان، آیه 8.

[13]. سوره احزاب، آیه 33.

[14]. همان، آیه 29.

[15]. همان، آیه 30.

[16] . سوره یوسف، آیه 97.

[17] . نهج الفصاحه، ح 147.