تبعات نگاه توسعهمحور
تبعات نگاه توسعهمحور
تبعات نگاه توسعهمحور
حجتالاسلام مهدوینژاد: نگاه توسعهمحور و تک بعدی بدون در نظر گرفتن بنیانهای فرهنگی و اهداف متعالی اسلام، خسارتهای جبرانناپذیری به امت اسلامی زد // خوی اشرافیگری باعث میشود کمکم ارزشهای اسلامی که ناظر به برادری و برابری است تحتالشعاع قرار گیرد و قواعدی به وجود آید که اسلام آنها را قبول ندارد // نگاه توسعهمحور برای رسیدن به اهداف اقتصادی خود، از هر وسیلهای میتواند استفاده میکند حتی اگر دستکاری کردن ارزشهای جامعه و سنتهای دینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) باشد // ریلی که به نام دین و حکومت اسلامی در زمان خلفا گذاشته شد، قطار امت اسلامی را به سمت یک نظام طبقاتیِ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی برد // بدعتهای اقتصادی که بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در جامعه اسلامی به وجود آمد، چه بود؟ // چهرههای دروغینی در بین امت اسلامی با هدف مشروعیت بخشی به حکومت مرکزی، برجسته شدند و شروع به جعل احادیث کردند // نظام سرمایهداری چگونه در اسلام پایهگذاری شد؟
شناسنامه:
عنوان: مراسم ویژه دهه اول محرم، شب چهارم
موضوع: حسین(علیهالسلام) در مقتل دنیای یزید؛ بررسی نقش نظام توسعه اموی در فاجعه عاشورا // مروری بر آرمانهای انقلاب اسلامی
زمان: جمعه 30 تیرماه 1402
مکان: آستان مقدس امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
استراتژی جهاد فیسبیلالله در اسلام و تغییر آن بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
وقتی به کشورگشایی به منظور توسعه منابع مالی نگاه شد، استراتژی جهاد فی سبیلالله عملاً تغییر میکند. ما در اسلام مفهومی به نام جهاد فیسبیلالله داریم که بسیار ارزشمند است. اگر انگیزۀ این جهاد تغییر کرد، از ارزش خودش خارج میشود. عملاً در صدر اسلام بعد از وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) این اتفاق افتاد. یعنی از جهاد، برای کشورگشایی به منظور تأمین منابع مالی استفاده شد. انگیزۀ جهاد، مادی شد و چنین جهادی دیگر فیسبیلالله نبود. فیسبیلالله یعنی در راه هدایت مردم .
انواع جهاد
جهاد یا جهاد دفاعی است که دشمن به شما حمله میکند و شما از خود دفاع میکنید، که یک تکلیف شرعی و فیسبیلالله است. یا جهاد ابتدایی است که حجت و ولیّ خدا دستور میدهد؛ باز هم چون دستورش را حجت خدا، امام معصوم و ولیّ عادل میدهد، حتماً دلیل قرآنی و وحیانی دارد. این یک بحث مفصل است که شما وقتی به قرآن مراجعه میکنید، خدای متعال جهاد را برای رفع فتنه و بغی دشمن لازم میداند. در جهاد ابتدایی دشمن حمله نکرده، شما حمله میکنید. این جهاد یک وجه هدایتی دارد، چراکه حتماً یک وجه معارضه و مبارزه با فتنه و جلوگیری و پیشگیری دارد.
هیچکدام از انواع جهاد به منظور جلب منابع مالی نیست که دستور دهند بروید یک کشور را بگیرید و منابعش را غارت کنید. این کار طواغیتی مثل آمریکاست که به عراق و سوریه حمله میکند و نفت آن را میبرد. اسلام اصلاً چنین چیزی ندارد.
فرهنگسازی مادی در صدر اسلام
این اتفاق در صدر اسلام به نوعی افتاد؛ یعنی جهاد از مسیر خودش خارج شد. در چنین حالتی هرچقدر فتوحات بیشتر میشود، منابع اقتصادی بیشتر میشود. رشد سرمایه اتفاق میافتد، و هرقدر شما میخواهید آن را بیشتر کنید به فرهنگسازی نیاز دارد؛ نیاز دارد افکار عمومی جامعه و مردم نسبت به این مسئله همراهتر شود تا به جهاد بروند و این اتفاق راحتتر رقم بخورد، و وقتی نگاه، نگاه توسعه مادی شد که در مورد آن صحبت کردیم، این دفعه برای فرهنگسازی و مجاب و همراه کردن جامعه، ممکن است دست به فرهنگسازیهایی زده شود که حتی خلاف قواعد حیات طیبه و خلاف بنیانهای نظام توحیدی باشد و متأسفانه این اتفاق در صدر اسلام افتاد.
مصداق فرهنگسازی غلط
در مقابل عدالتی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در همه عرصهها تبلیغ و ترویج میکردند، چنین نگاهی پایهگذاری، تبلیغ و ترویج شد. یکی از مصادیق آن که در کتاب «موسوعه تاریخ اسلام» از منابع خود اهل سنت نقل شده، این است که عمربنخطاب (خلیفه دوم) به مؤذن دستور داد که عبارت «حی علی خیرالعمل» را از اذان حذف کند. به دلیل اینکه عدهای به جهاد نمیرفتند میگفتند ما مشغول خیرالعمل که نماز است، هستیم. گفت: در راستای تقویت جهاد این را حذف کن!
خسارتهای جبرانناپذیر نگاه توسعهمحور
نگاه توسعهمحور و تکبعدی یعنی برای رشد اقتصادی، از هر وسیلهای میتوانی استفاده کن، حتی اگر دستکاری کردن ارزشهای جامعه و سنتهای دینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) باشد! این نگاه ممکن است پا را فراتر از این هم بگذارد و مثلاً حلال خدا را حرام یا حرامی را حلال کند تا به اهداف اقتصادی خودش برسد. این، همان نگاه توسعهمحور است که بدون در نظر گرفتن بنیانهای فرهنگی و اهداف متعالی اسلام، خسارتهای جبرانناپذیری به امت اسلامی زد. چراکه میخواست راحت درآمدمحور باشد.
بدعتهای فرهنگی؛ تبعات نگاه توسعهمحور
یکی دیگر از تبعات بسیار خطرناک این نگاه توسعهمحور، در صدر اسلام، بدعتهای فرهنگی بود که در جامعه گذاشته شد. ببینید، وقتی حاکمان نگاه توسعهمحور داشته باشند باید فضا را مهیا کنند تا جامعه به طور کامل همراه سیاستهایی شود که این سیاستها به توسعه اقتصادی کمک کند. آنوقت لازم است که یکسری نوآوریها و بدعتهای فرهنگی هم اتفاق بیفتد، مثلاً یکی از آنها این بود که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هنوز در قید حیات بودند و خواستند وصیت کنند که خلیفه دوم آنجا گفت: «حسبنا کتاب الله»؛ کتاب خدا برای ما بس است. لازم نیست پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) چیزی بنویسند، چراکه کتاب خدا در بین ما هست. این را منابع اهل سنت هم ذکر کردهاند. این جمله یعنی اینکه ما نیازی به عترت و اهلبیت(علیهمالسلام) نداریم .
منع نقل حدیث
بعد در راستای همین مسئله، نقل احادیث از پیامبر(صلیالله علیهوآله) ممنوع شد؛ کسی حق نداشت از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل کند، فقط قرآن کافی است. خب یک نسل که میگذرد، احادیث فراموش میشود. در میان احادیث دستورات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اسلام، هست، نقل احادیث وقتی ممنوع شود، اینها دیگر به گوش نسلهای بعدی نمیرسد، بعد چه کسی میخواهد اینها را تأمین کند؟
بحران مشروعیت حکومت بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
از آنجا که دو خطر حکومت مرکزی اسلامی را تهدید میکرد یکسری اقدامات و بدعتهای فرهنگی اینچنینی اتفاق افتاد.
اولین بحران، بحران مشروعیت بود؛ نگرانی از اینکه عموم جامعه با این سیاستها همراهی نکنند و نتوان آنها را پیاده کرد وجود داشت. بالأخره صحابه و مردمی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را دیده بودند هنوز حاضر بودند، نمیشد به راحتی حرفهایی زد که معارض با حرفهای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) باشد.
شعار اینکه قرآن ما را کفایت میکند و منع نقل حدیث، یکی از کارهایی که میکرد این بود که عدم مشروعیت حکومت مرکزی را جبران میکرد؛ یعنی کمکم چون اینها گفته نمیشد، حکومت مرکزی زیر سؤال نمیرفت. ضمن اینکه در احادیث، حرفهای زیادی از اهلبیت(علیهمالسلام) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود و اگر اینها منتقل میشد مردم به آنها گرایش پیدا میکردند، آنهایی که تازه مسلمان میشدند، به اهلبیت(علیهمالسلام) رو میآوردند و جلوی خلفا گرفته میشد. فرزندان صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و تابعینی که در جامعه اسلامی بودند هم به اهلبیت(علیهمالسلام) گرایش پیدا میکردند. بنابراین با این سیاست، این مسئله هم کنترل شد.
بحران مقبولیت و سیره شیخین
دومین بحران، بحران مقبولیت بود. اگر قرار بود احادیث نقل شود، احادیث مبیّن قرآن بود و قرآن را تفسیر میکرد، مردم را با معارف ناب آشنا میکرد، دیگر به خلیفه وقت مراجعهای نمیکردند و مرجعیت اجتماعی حکومت مرکزی تأمین نمیشد. زمانی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) حضور داشتند ایشان قرآن را تفسیر میکردند، حالا چه کسی تفسیر کند؟ روایت نباید نقل شود، احادیث هم که نیست پس خلیفه که جانشین پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است باید قرآن را تفسیر کند. به طور طبیعی مردم به سمت دستگاه خلافت و شخص خلیفه سوق داده میشوند که احکام و تفسیر را بگوید و توضیح بدهد، یک مقبولیت اجتماعی آرامآرام به این شکل برای حکومت مرکزی و خلیفه ایجاد میشد. اینقدر هم روی این مسئله کار شد که سیره شیخین یعنی خلیفه اول و دوم در کنار سیره و سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ذکر میشد. میگفتند سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و سیره شیخین و آنقدر این دو را در کنار هم ذکر کردند تا این قضیه جاافتاد.
اتفاقات جدیدی که میافتاد و خلاف سیره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود و برای قاطبه امت قابلفهم نبود و نمیدانستند در تعارض با سیره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است، میگفتند حرف ما تفسیر امروزی قرآن است و دستوراتی از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نقض میشد که شاید برای بسیاری قابلفهم نبود.
چهرهسازی در راستای بُعد سیاسی
اتفاق دیگری که در راستای بعد سیاسی افتاد، چهرهسازیهایی بود که انجام شد. عدهای از صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مثل سلمان، مقداد، حذیفه و... که اسلام ناب در اختیارشان بود را محدود کردند که از مدینه بیرون نروند با این بهانه که شما از بزرگانید و نباید درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی بشوید، نباید حاکم جایی شوید، بمانید همینجا در پایتخت اسلامی و جزء بزرگان باشید. مقصود این است که مردم آنها را نبینند و مطالب درست را از اینها نشنوند و تا حد زیادی هم موفق شدند. بعد به جای این چهرههای اصیل اسلامی افراد دیگری را برجسته کردند که یکی از آنها معاویهبنابوسفیان است که خلیفه دوم او را به عنوان حاکم شام منصوب و چهره او را برجسته کرد. با اینکه رفتارهای معاویه با سیره شیخین و حتی خود خلیفه دوم کاملا متضاد بود، هم منصوب شد و هم حمایت میشد.
اعتراض خلیفه دوم به اشرافیگری معاویه// حیله معاویه(لعنهاللهعلیه)
در تاریخ نقل شده که خلیفه دوم سادهزیست بود، با الاغ رفتوآمد میکرد. زمانی با الاغش به شام رفت تا اوضاع و احوال شام را ببیند؛ شامی که از مدینه که پایتخت اسلام بود از نظر وضعیت مادی و دستگاه خلافت خیلی پیشرفتهتر بود. خلیفه میبیند آنجا وضعیت بسیار پر زرق و برق است؛ معاویه کاخی برپا کرده و جاه و جلال شاهانهای دارد و روشش همان سیره پادشاهان است. به معاویه خرده گرفت که چرا اینگونه رفتار میکنی و این سنت و سیره شیخین و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نبوده است! معاویه دلیل آورد که ما اینجا نزدیک دشمنان اسلام و رومیم و اینها رفتوآمد دارند، ما برای عزت اسلام و شکوه حکومت اسلامی این کار را میکنیم... خلیفه هم مکثی کرد و گفت: این حیله یک مرد خردمند است، تأیید کرد و رفت! خود خلیفه دوم به معاویه میگفت: «کسرای عرب»، کسری به پادشاهان ایران با آن شکوه و جلال و عظمت خطاب میشد و خلیفه معاویه را کسری خطاب میکرد و هیچوقت او را عزل نکرد. با اینکه خودش هم هیچوقت اینطور زندگی نمیکرد.
ایجاد فاصله طبقاتی در زمان خلفا
این رفتار پایهگذار جریان اشرافیگری و خوی کاخنشینی در حاکمان امت اسلامی بود و در برابر خوی کوخنشینی که سیره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود قرار داشت. کمکم این جریان در امت اسلام در زمان خلیفه دوم پایهگذاری شد.
اتفاقات دیگری هم افتاد؛ از جمله اینکه به غیرمسلمانها ظلم میشد، در مسئله بیتالمال قراردادهایی با آنها بسته میشد که حقوق آنها به درستی و به اندازه لازم پرداخت نمیشد. قراردادهای غیرمشروع بسته میشد. یکی از طبقاتی که خیلی فشار دیدند، غیرمسلمانها بودند. دسته دیگر، عدهای بودند که زمینهایشان توسط لشکر اسلام فتح شده بود و اینها مسلمان شده بودند، به اینها موالی میگفتند و مقدار کمی از بیتالمال میگرفتند. عده دیگر متأخرین بودند که بعد از اینها اسلام آورده بودند و سهمشان از بیتالمال خیلی کم بود. پرداختهای نامتوازن از بیتالمال به اشخاص به دلایلی که با عدالت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در تعارض بود، کمکم اختلاف و فاصله طبقاتی شدیدی در جامعه اسلامی ایجاد کرد.
پولهای کلانی که یکدفعه دست عدهای خاص میرسید. امثال طلحه و زبیری که نام بردیم و کسان دیگری هم مثل سعدبنابیوقاص بودند که پول کلان، چندهزار درهم به آنها میرسید و آنها زمین و طلا میخریدند و یکدفعه رشد اقتصادی در زندگی اینها اتفاق میافتاد، پول روی پول میآمد، از طرفی عدهای روزبهروز فقیرتر میشدند؛ چراکه سهم زیادی از بیتالمال نداشتند، مالیات و زکات و جزیه هم باید میدادند، این فاصله و شکاف طبقاتی و اقتصادی خیلی بالا گرفت.
شکاف فرهنگی// رواج سنتهای غلط بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
به تبع این شکاف طبقاتی اقتصادی، شکاف طبقاتی فرهنگی هم در جامعه به وجود آمد. وقتی خوی اشرافیگری میآید، کمکم ارزشهای اسلامی که ناظر به برادری و برابری است تحتالشعاع قرار میگیرد، قواعدی به وجود میآید که اسلام آنها را قبول ندارد. مثلاً سالها وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تلاش کرده بودند که سنتهای غلط در ازدواج را اصلاح کنند. در شبهای گذشته گفتیم که دختر خودشان را چگونه ازدواج دادند و بعد عقد اشخاص مختلف را که چگونه سهل و سادهاش میکردند. در مسئله ازدواج معیار را ایمان و تقوا گذاشته بودند، پول، سرمایه و... را اینقدر حقیر کرده بودند که یک امتیاز منفی برای کسی که میخواهد در ازدواج سختگیری کند، بود. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) زحمت کشیده بودند و از خودشان هم شروع کرده بود تا این فضا را به وجود بیاورند.
بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) کار به جایی رسید که در همان کوفه رسم شده بود که دختران عرب نمیتوانستند با پسران ایرانی ازدواج کنند؛ چراکه خود را نژاد برتر میدانستند و میگفتند ما ایران را فتح کردیم و خوی برتریطلبی و نژادپرستی داشتند. میگفتند شما موالی عرب هستید باعث شد که بگویند موالی که کشورش توسط ما فتح شده باید برده ما باشد، چگونه بیاید همسر دختر یک عرب شود! این خوی جاهلیت برگشت، اما پسر عرب میتوانست دختر ایرانی بگیرد. چیزهایی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) حتی در بین قبایل عرب برانداختند؛ در قبایل عربی که قبیلهبهقبیله دختر به یکدیگر نمیدادند چه برسد از این ملیت به ملیت دیگر؛ ولی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بر اساس آیه» ...إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ...»[1]؛ (فرهنگ یکنواخت اسلامی) اینها را از بین بردند .باز دوباره در این دوران میبینیم به دوران جاهلیت برگشتند.
پایهریزی بدعتها بعد از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)
از اتفاقاتی که افتاد این بود که خیلی از صحابه پولهای کلان از بیتالمال میگرفتند و معمولاً دیگر ساکت میشدند .زمانی که اتفاقی رخ میداد، موضع نمیگرفتند. نوعاً اینگونه بود. در این شرایط اتفاقات زیاد دیگری رخ داد، مثلاً در مسئله زکات و نماز تراویح که میدانید اهلسنت میخوانند، یا وضو گرفتن از روی چکمه یا متعه حج یا متعه زنان که اینها بدعتهایی بود که در دین گذاشته شد و خیلی از صحابه و خواص هم دیدند و چون غالب آنها به حکومت مرکزی بدهکار بودند، دیگر در مورد این مسائل صحبتی نمیکردند. این مسائل در بُعد فرهنگی اتفاق افتاد و فاصلهها و شکافهای طبقاتی را ایجاد کرد.
حقالسکوت حکومت به صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
حکومت مرکزی برای توجیه بسیاری از اقدامات فرهنگی، اقتصادی و احیاناً سیاسی خودش، در بُعد فرهنگی به فرهنگسازی و توجیه سیاستها و همراه کردن مردم و مرجعیت فرهنگی نیاز داشت که مردم به آن رجوع و اعتماد کنند، رسانه لازم داشت.
تعداد خاصی از صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مثل ابوذر، سلمان فارسی و عمار که اسلام ناب را دنبال میکردند، در همان زمان به این مسائل و رفتارها اعتراض میکردند، اما صدای آنها خیلی کم بود و به جایی نمیرسید. عرض کردیم که با آنها هم چه معاملهای شد. ولی خیلی از صحابه چون وامدار بیتالمال شده بودند، گاهی بر سر بعضی از مسائل با حکومت مخالفت نمیکردند و سکوت میکردند.
در قبال سکوت خواص و اصحاب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که وامدار بیتالمال مسلمین شده بودند، چهرهسازیهایی در حوزه فرهنگی انجام شد. چهرههایی را به جای صحابهای که سکوت کرده بودند و حرف نمیزدند، برجسته کردند. کسانی که بتوانند حرف بزنند و حرفهایی بزنند که حکومت مرکزی و فعالیتهای آن را تأیید کند.
به وجود آمدن چهرههای دروغین در زمان خلفا / ابوهریره و کعبالاحبار
یکی از آن چهرههایی که در این زمان برجسته شد ابوهریره است، که به عنوان محدّث معروف شد؛ یعنی کسی که از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) حدیث شنیده بود و نقل میکرد. احادیث زیادی را به نفع سیاستهایی که در حال وقوع بود، ساخت و به اسم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) منتشر کرد. یکی دیگر از آنها کعبالاحبار یهودی است که از علمای یهود بود و بعداً مسلمان شد. خلیفه دوم او را خیلی قبول داشت و در بسیاری از مسائلش از او سؤال میکرد. حتی از او پیشگویی میگرفت؛ چراکه او دستی در این مسائل داشت و از پیشگوییهایی که در تورات بود و از علمای یهود شنیده بود، اطلاع داشت.
یکی از سؤالاتی که خلیفه دوم از او پرسید این بود: بعد از من چه کسی روی کار میآید و زمام امور مسلمین را به دست میگیرد؟ کعبالاحبار گفته بود: مردی که خیلی خانوادهدوست است و خلیفه گفت: خدا ابنعفوان (یعنی عثمان) را رحمت کند.
وقتی قطار امت اسلامی را از ریل خود منحرف کردند
علامه کورانی در سیرهنامه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) معتقد است که خلیفه دوم این حرف را از عمد بیان کرده است؛ چراکه از قبل طراحی شده بود که بعد از او، عثمان روی کار بیاید؛ صلاح مسلمین این است که عثمان خلیفه شود. بعداً هم شورای غیرمشورتی تشکیل داد که عثمان از آن بیرون آمد و خلیفه مسلمین شد.
این چهرهها ساخته و پرداخته شدند و نقل حدیث میکردند و زمینههای فرهنگی را ایجاد و در بُعد فرهنگی پشتیبانی میکردند.
این ریلی که به نام دین و حکومت اسلامی در زمان خلیفه دوم گذاشته شد، قطار امت اسلامی را به سمت یک نظام طبقاتیِ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی برد و دارالحکومه از مسجد به کاخ منتقل شد و قطار امت اسلام را به آن سمت برد. کاخنشینی و سلطنت جای نظامی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آورده بودند را گرفت.
پایهگذاری نظام سرمایهداری در زمان خلیفه دوم
خلیفه دوم خودش خوی اشرافیگری نداشت، اما زمینه این نظام پولسالار و حاکمان پرزرق و برق و پرخرج را فراهم کرد، برای نمونه زمانی که خلیفه دوم برای خلافت انتخاب شد در جمعی بیان کرد و به شُور گذاشت که من قبلاً تاجر بودم و خرج زندگیام را درمیآوردم، الآن که مسئول شما شدم چهکار کنم؟ مشورت گرفت. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در آنجا فرمودند میتوانی به قدر کفاف از بیتالمال برداری و او هم در ظاهر همین کار را میکرد، اما آن چیزی که باید به عنوان سیره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در نظامسازی حکومت اسلامی منتقل میشد، منتقل نشد و در همین زمان، سیاستهای ایشان در نظام سرمایهداری و سرمایهسالار و طبقاتی که منجر به کسرای عربی و اشرافیگری اسلامی- عربی شد، پایهگذاری شد. افرادی مثل طلحه و زبیر و سعدبنابیوقاص در کوفه و جاهای دیگر خانههای کاخمانند و ویلایی ساختند. عمربنخطاب معاویه را حاکم شام کرد و او را از اشرافیت منع نکرد. اینها اتفاقاتی بود که در زمان خلیفه دوم افتاد.
اشرافیگری خلیفه سوم
وقتی زمان خلیفه سوم یعنی عثمان رسید، دیگر حتی شورایی شبیه سقیفه هم تشکیل نشد. عثمان به خلافت رسید و دوره عثمان آغاز دوران اشرافیگری خلفا و خروج از سنت شیخین بود؛ یعنی خلیفه اول و دوم هم بعضی از مسائل را رعایت میکردند و زهدی در زندگیشان داشتند ولی این هم توسط خلیفه سوم کنار گذاشته شد و اشرافیگری عجیبی به راه افتاد.
مروج الذهب مینویسد: «خانههای مدینه همه گِلی بود، اولین خانهای که با سنگ و آهک که درهای آن از چوب ساج -که در ساخت کشتی استفاده میشد و نوعی چوب از درخت سرو کوهی بود- در خانه عثمان استفاده شد. زمانی که به او مراجعه کردند که چرا چنین کاری انجام دادی، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اینگونه نبودند، جواب داد زمانی که میخواهم امور مسلمین را اداره کنم باید خیالم راحت باشد، باید آرامش خاطر داشته باشم تا بتوانم راحت به مردم خدمت کنم!
مسئولین در نظام اسلامی باید چگونه زندگی کنند؟
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) این مسائل را برانداخته بودند. چراکه متأسفانه شیب مسئولیت و قدرت به شدت به سمت ثروت است. کسی که قدرت را در اختیار میگیرد، اسلام میگوید باید مثل فقیرترین مردم یا مردم معمولی، جامعه زندگی کند. قدرت، شائبه و میل به ثروتاندوزی را به وجود میآورد و زمینههای آن را شدیداً ایجاد میکند. کسی که مسئول میشود باید خیلی خودش را حفظ کند، در عهدنامه مالک اشتر، در دستوراتی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دادند، مسئولین را به سادهزیستی توصیه میکنند و چگونه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حاکم خودشان را توبیخ میکنند که چرا در مهمانیای شرکت کردی که در آن اغنیا بودند ولی فقرا حضور نداشتند؟!...
چون اگر قرار باشد کسی که در حکومت اسلامی مسئولیت دارد خودش را از محرومان جامعه جدا کند، در نظام طبقاتی و سرمایهاندوزی و خدمت به طبقات مرفه میافتد.
آغاز مانور تجمل در حکومت اسلامی
عثمان بسیار اهل تجمل بود، برای اولین بار مانور تجمل در حکومت اسلامی توسط او راهاندازی شد. عبداللهبنعتبه که ظاهراً خزانهدار او بوده، میگوید: روزی که عثمان کشته شد، 150هزار دینار و یک میلیون درهم موجودی داشت، ارزش املاکش در وادیالقری و منطقه حنین صدهزار دینار بود و اسبان و شتران فراوانی داشت؛ در حالیکه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مقروض از دنیا رفتند. کتاب «انصارالاشراف» مینویسد: «رأیت علی عثمان برداً فمنهه مأته دینار»؛ دیدم عثمان لباسی پوشیده بود که قیمتش صددینار بود. در زمان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که مسجد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ساخته میشد، او در همان اول هم این روحیه را داشت و یک لباس گرانقیمتی پوشیده بود، مسلمانان در ساخت مسجد کمک میکردند اما او خیلی به خاطر لباسش ورود نمیکرد.
خوی اشرافیگری عامل انحطاط جامعه اسلامی
خوی اشرافی گری اجازه نمیدهد انسان رفتارهای مؤمنانه و جهادی داشته باشد. یکی از مورخین میگوید؛ در زمان عمر گوهر گرانبهایی نزد او آوردند، آن را در مسجد گذاشت؛ چراکه خیلی زیبا و گرانقیمت بود یک روز به خزانهدار گفت: با این گوهر چه کنیم، مسلمانها میبینند ممکن است مفسده داشته باشد؟ او گفت: کسی قدرت خرید این را ندارد تقسیم هم بکنیم به تمام مسلمانان نمیرسد. عمر گفت پس آن را در بیتالمال بگذار. قطعه را در بیتالمال گذاشتند، زمان عثمان او این گوهر را خرد کرد و به دختران خودش داد.
با ذکر تاریخ متذکر میشویم اگر خوی اشرافیگری ایجاد شد، عامل انحطاط جامعه اسلامی فراهم میشود. خوی اشرافیگری باعث میشود هرکس برای منافع خودش تلاش کند نه منافع مردم. گاهی مردم وقتی میخواهند یکی را انتخاب کنند، فردی که مال و مکنت و موقعیت دارد را انتخاب میکنند. بعد از آنها میپرسیم چرا به این فرد رأی دادید؟ میگویند آدمی که توانایی داشته برای خودش جمع کند، برای ما هم کار میکند! این تفکر اصلاً اسلامی نیست.
بنیامیه به شدت خوی اشرافیگری و پولسالاری را ترویج کرده بودند. میخواستند همهچیز را با پول بخرند و بفروشند، مردم هم اینطور شده بودند، «النّاس عَلی دینِ مُلوکِهِم»، بهخاطر پول حاضر بودند فردی را بکشند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) که روی کار آمدند (در نهجالبلاغه هم هست) فرمودند: من از شما اینقدر اطمینان ندارم که اگر کاسهای را به شما بدهم میترسم بندش را بدزدید!
تفکر استیثار در سپاه عمرسعد
تفکر ایثارگری برای خدا از بین رفته بود و به جای آن تفکر استیثار (برای خود جمعکردن) آمده بود.
بعد روضه میخوانیم و گریه میکنیم که روز عاشورا از اموال خیمههای امام حسین(علیهالسلام) میبردند، این فرهنگ مردم شده بود. میگفتند اینها خارجیاند، از دین خروج کردهاند، مال و جان و اموالشان هدر است، نمیگفتند اینها مسلماناند. چراکه مال و جان مسلمان محترم است. یک حکم هم نوشتند: «ایشان بر حکومت خروج کرده و کافر است»!
با خاندان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رفتارهایی کردند که با کفار میکردند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هیچ موقع اجازه نمیدادند مؤمنی را به بند بکشند، توهین و جسارت کنند. کارهایی که در حق هیچ مسلمانی، بلکه هیچ انسانی نباید میشد در حق اهلبیت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) انجام دادند. یک نمونهاش اینکه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «کسی را مُثله یعنی قطعهقطعه نکنید.» کشتن هم قاعده دارد. یعنی کسی اگر باید کشته شود قاعده دارد. ولو کلب عقول (سگ هار) هم حق ندارید مثلهاش کنید.
به امام زینالعابدین(علیهالسلام) گفتند: آقا از کربلا چه خبر؟ فرمودند؛ به خدا قسم، اگر جدّ ما پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفته بود هر بلایی میتوانید سر اهل بیت من بیاورید، بیشتر از این دیگر بلد نبودند که این کار را بکنند. زمینهاش را فراهم کردند. قاضیالقضات کوفه حکم داد خون حسینبنعلی(علیهماالسلام) هدر است، اموالش هم هدر است!...
تقابل ایثار و استیثار در کربلا
در کربلا اصحاب امام حسین(علیهالسلام) جان خودشان را فدا میکردند. بنیهاشم چه فداکاریهایی کردند! آن طرف لشکر استیثار؛ یعنی برای خودتان جمع کنید، یعنی همه چیز را برای خودتان بخواهید، این طرف لشکر ایثار جان و مال و همه چیزش فدای امام حسین(علیهالسلام) میکند، آن طرف از یک انگشتر در دست امام حسین(علیهالسلام) نمیگذرد. آن طرف لشکری که شب عاشورا نشستند گفتند؛ آیا میشود هفتاد بار بمیرم و دوباره زنده شوم؟ میشود وقتی کشته شدم دوباره مرا زنده کنید؟ هفتاد بار برایتان بمیرم؟ چنین ایثاری! آن طرف برای کندن یک گوشواره از گوش دختر امام حسین(علیهلسلام) از هم سبقت میگرفتند، برای کندن یک زره از تن یاران حسین(علیهالسلام) سر میبریدند. دنیای بنی امیه اینطور است و دنیای حسین(علیهالسلام) اینطور...
اباعبدلله الحسین(علیهالسلام) به خواهرشان زینب(علیهالسلام) فرمودند: «خواهرم هرچه زینتآلات دارند از بچهها بگیر وقتی خواستند حمله کنند به آنها بده تا کسی دست دراز نکند»؛ بیبی هرچه که توانست جمع کرد که بعضی از دختربچهها را که نمیشد گوشوارههایشان به گوششان ماند که آنها را هم...
دنیای زیبای حسین(علیهالسلام) و دنیای زشت بنیامیه
دنیای حسین(علیهالسلام) قشنگ است. در این لشکر بانوانی که دم خیمهها ایستادهاند همه پوشیده، باحیا به اینها هم رحم نکردند. راوی میگوید: دختری از دختران امام حسین(علیهالسلام) که بچه هم نبود بزرگ بود، در حال فرار بود مردی از کوفه هم دنبال او بود، این مرد همین که به این دختر رسید با پشت نیزه به کمر او زد، خانم روی زمین افتاد بیهوش شد، وقتی به هوش آمد دید بیبی زینب(علیهالسلام) سرش را به دامن گرفته و دارند گریه میکنند، یکدفعه دست برد دید چادرش را بردهاند، فرمود: عمه جان، چیزی دارید من خودم را بپوشانم؟ بیبی فرمود: «عمه جان، عَمّتُکَ مِثلُک»؛ عمه تو هم مثل توست...
به این دنیای بنیامیه لعنت باد. دیدند عمر سعد دارد تحسین میکند. گفتند: چرا؟ گفت: دختر علی(علیهلسلام) را تحسین میکنم. گفتند: چرا؟ فرزندانش را آورده فدایی میکند، بعد هم از خیمه بیرون نمیآید تا حسینش خجالت نکشد... آنوقت در لشکر ما تا پول ندهیم، کسی قدم از قدم برنمیدارد.
شرط ضمن عقد حضرت زینب(علیهالسلام)
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خواستند دخترشان را به عقد عبداللهبنجعفر؛ پسر جعفر طیار درآورند ایشان یک شرط ضمن عقد گذاشتند، فرمودند: عبدالله! اگر روزی حسین(علیهالسلام) خواست به مسافرت برود و زینب(علیهالسلام) هم خواست همراهش برود مبادا جلویش را بگیری و عبدالله هم قبول کرد.
یک روز زینب(علیهالسلام) خدمت همسرش آمد درحالیکه داشت گریه میکرد، گفت زینب جان، چه شده است؟ گفت: حسینم دارد از مدینه خارج میشود، میدانی که من چقدر به او وابستهام و میدانم که اجازه زن دست شوهرش است، اگر به من اجازه ندهید نمیروم، ولی بدانید من زنده نمیمانم. عبدالله جعفر بامعرفت بود، هم به بیبی اجازه داد هم دو تا پسرهایش را همراه کرد، گفت: خانم اگر یک روز کار حسین(علیهالسلام) گره خورد، بچههایمان را جلو بفرست.
ادب و ارادت عبداللهبنجعفر به امام حسین(علیهالسلام)
وقتی خبر شهادت بچههای عبدالله به او رسید غلامش گریهکنان، گریبان پاره کرد، سالها با این بچهها مأنوس بود، غلام عصبانی و احساساتی شد و یک لحظه از دهانش پرید و گفت: همه مصیبتهایی که سر ما آمد بهخاطر حسین(علیهالسلام) است، اگر اینها به کربلا نرفته بودند اینطور نمیشد... اینقدر عبدالله جعفر ناراحت شد که سرش فریاد زد، در نقلی هست که کفشش را به سمت غلام پرتاب کرد. گفت: چه میگویی؟! افتخارم این است که بچههایم فدایی حسین(علیهالسلام) شدند، من برای حسین(علیهالسلام) گریه میکنم برای بچههایم گریه نمیکنم. من ناراحتم که چرا نتوانستم به کربلا بروم.
فرزندان حضرت زینب(علیهالسلام) در کربلا
زینب(علیهالسلام) بچهها را زینت کرد و خودش لباس رزم به تن بچهها پوشاند و آنها را محضر ابیعبدالله الحسین(علیهالسلام) برد، خودش رفت اذن بگیرد نگفت بچهها بروید اذن بگیرید خودش رفت اذن بگیرد آن هم با چه سختی اذن گرفت. آقا اجازه میدهید؟ آقا فرمودند: نه زینب جان بگذار این بچهها بمانند، به تعبیر بنده، تو اسیری در پیش داری. امام حسین(علیهالسلام) قبول نمیکرد. اینقدر حضرت زینب(علیهالسلام) آقا را قسم داد تا ایشان قبول کردند که بچهها بروند. بچهها را به میدان فرستاد؛ کاروان به مدینه بازگشت؛ عبدالله جعفر به استقبال خانمش آمد، ولی هرچه نگاه میکرد زینب را نمیدید، رفت محمل به محمل سر بزند که خانمش را ببیند از محملی رد شد تا رد شد بیبی صدا زد عبدالله نشناختی؟! گفت: خانم شمایی؟! چقدر شکسته و پیر شدی! گفت: همین طور است، من هم حسینم را نشناختم...
گفت: خانم شنیدم هرکس روی زمین میافتاد یا قبل از حسین یا همراه حسین میدویدی خودت را به آن بدن میرساندی و حسین را آرام میکردی. گفت: بله درست شنیدی. و یک چیز عجیبی هم شنیدم؛ شنیدم وقتی بچههای خودت کشته شدند، حسین داشت اینها را برمیگرداند؛ تو نیامدی. بیبی حکمتش چه بوده است؟ زینب(علیهالسلام) شروع به گریهکردن کرد، گفت: وقتی داشت بچههایم را میآورد درون خیمه داشتم از پشت پرده خیمه نگاه میکردم و بیرون نیامدم چون ترسیدم به بیرون بیایم یکدفعهای حس مادری بر من غلبه کند، کاری بکنم حسینم خجالت بکشد.
حضرت زینب(علیهالسلام) الگوی مادران شهدا
این مادران شهدای ما اگر حضرت زینب(علیهالسلام) نبود از چه کسی یاد میگرفتند؟ مادر شهیدی در خوزستان از آن خانمهایی که لباسهای مجروحان را در منطقه میشستند، کار میکردند، یک مادری داشت لباسها را میشست به او گفتند: پسرت شهید شد بیا. گفت: من وقت ندارم این لباسها مانده است بروید تشییعش کنید من بعداً میآیم، کار بچههای رزمنده مانده است؛ این مادرها از کجا آمدهاند؟ روضههای امام حسین(علیهالسلام) چنین افرادی تربیت کرد.
امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: هرکس زیر آسمان سه مرتبه بگوید: «صلیالله علیک یا اباعبدالله» ثواب زیارت برایش مینویسند.
السلام علیک یا اباعبدالله و علیالارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار
[1]. سوره حجرات، آیه 13.