به جای اسطورهسازی، به اسوهها اقتدا کنید
به جای اسطورهسازی، به اسوهها اقتدا کنید
به جای اسطورهسازی، به اسوهها اقتدا کنید
حجتالاسلام مهدوینژاد: یکی از چیزهایی که باعث میشود انسان بتواند اولیای الهی را الگو قرار دهد و به آن مقامات برسد یا نزدیک شود، مجاهدت جانانه در راه ولیّ خداست // زندگی شهید «قربانخانی» را مطالعه کنید که چگونه متحول شد. چگونه تغییر مسیر داد و شهید شد // تربیتی شایسته، آن هم در جامعهای پر از انحراف و فساد، چگونه ممکن است؟! // راه اقتدا کردن به اسوهها چیست؟ چگونه قدرت درونی که خداوند به ما داده است را فعال کنیم؟
شناسنامه
عنوان: قرار هفتگی، شب میلاد حضرت علیاکبر(علیهالسلام)
موضوع: اُسوه یا اُسطوره(تربیت شبیهترین نسل به اولیاء دین در عصر انحطاط جامعه دینی)
زمان: 13 اسفندماه 1401
مکان: امامزاده سیدجعفر محمد(علیهالسلام)
تفاوت اسوه و اسطوره
در مورد بزرگان و شخصیتهای تاریخی، ملی و مذهبی، معمولاً حسی که بین مردم وجود دارد، اسطورهسازی است؛ یعنی یک پرداخت ماورایی و بسیار فراتر از دسترس، از یک شخصیت!
تفاوتی بین اسطوره و اسوه وجود دارد. اسطوره به معنای نوعی افسانه شدن حقایق و شخصیتهای تاریخی است که ماجرا و شخصیت را از دسترس افراد خارج میکند. اما اسوه یک شخصیت یا ماجرای تاریخی است که ضمن حفظ برجستگیهای آن شخصیت یا ماجرای تاریخی، تفاوتهای آن با دیگران، او را از دسترس خارج نمیکند بلکه او را به عنوان الگو معرفی میکند.
معمولاً آدمها تمایل دارند که اسطورهسازی کنند، پر و بال میدهند و از یک شخصیت، یک فراانسان تعریف میکنند. تا جایی که این فراانسان دیگر قابل دسترسی نیست؛ فقط برای بالیدن و نازیدن خوب است، ولی برای الگوبرداری و به او رسیدن خوب نیست و اصلاً نمیشود به آن رسید. اسطورهها قابل الگوبرداری و قابلِ شدن نیستند، اما اسوهها قابلِ شدن و قابل دسترسی هستند. میشود در مسیر آنها حرکت کرد، یک مجسمه و قاب عکس نیستند. بلکه یک حقیقت زندهاند که انسان میتواند از آنها استفاده کند.
اسطورهسازی، راحت و بیهزینه است...
ما معمولاً با بزرگانمان مثل اسطورهها رفتار میکنیم، با امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، امام حسین(علیهالسلام)، ابالفضل(علیهالسلام)، علیاکبر(علیهالسلام) یا حتی با بعضی شخصیتهای ملی؛ طوری از آنها تعریف میکنیم که از دسترس انسان خارج میشوند. دوست داریم بگوییم او یک موجود دستنیافتنی است. آنقدر بزرگ است، دست یافتنی نیست. بعد برایش گریه کنیم، شادی کنیم، فریاد بکشیم، به او ببالیم، بنازیم، ذوق کنیم... مهر ورزیدن به همچین موجودی(اسطوره) خیلی راحت است، هزینهای ندارد. آنوقت دیگر نمیشود به او دست یافت. اخیراً مقام معظم رهبری(حفظهالله) فرمودند: بعضیها دوست دارند شخصیت حاج قاسم سلیمانی را به صورت یک شخصیت ماورائی تعریف کنند. بگویند یک چیز دیگری بوده، او که دیگر با ما فرق میکند و... آنوقت دیگر قابل الگوبرداری نیست. ایشان میفرمایند: حاج قاسم سلیمانی یک مکتب است! یعنی بروید و آن را در جامعه و زندگی پیاده کنید. اگر اسطوره و ماورایی شد، دیگر قابل الگوبرداری نیست، فقط برای تخلیه هیجان خوب است.
اهلبیت(علیهمالسلام) اسوهاند نه اسطوره!// حرکت در مسیر بهترینهای عالم
گاهی ما با اهلبیت(علیهمالسلام) و مخصوصاً با امام حسین(علیهالسلام) مثل اسطوره رفتار کردهایم، حاضریم پایشان سینه و کف بزنیم تا حد مرگ، داد بزنیم، ولی وقتی بگویند از این شخصیت بزرگ الگو بردارید، میگوییم نه! نمیشود، ایشان کجا و ما کجا!... پس اینکه فقط برای همین احساسات خوب است! این بلایی است که ما سر شخصیتها و حقایق تاریخی خودمان میآوریم. گاهی اینطور است که شخصیتها را اسطوره میکنیم، اما اسوه نمیکنیم. از آن طرف میبینید واقعاً شخصیت بینظیری مثل رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) در عین حال که عصمت و نور مطلقاند، خدا ایشان را دستنیافتنی معرفی نکرده، میفرماید: «وَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنةٌ»[1] این گل سرسبد عالم که نظیر ندارد و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با همه عظمتشان میفرمایند: من بندهای از بندگان محمد(صلیاللهعلیهوآله) هستم، خداوند متعال میفرماید: ایشان اسوه شماست، نه اسطوره شما! اسوه است؛ یعنی بروید از ایشان تبعیت کنید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرمایند: نمیتوانید عین من شوید، اما در مسیر من حرکت کنید؛ در همین راه جلو بیاید، بیایید بالا، من اسوهام. حالا ممکن است یکی به قله برسد، یکی به دامنه برسد، ولی در همین مسیر بالا بیایید، راه این است.
اسطورهسازان از منظر قرآن
هرکس بخواهد بگوید اهلبیت اسطورهاند، قرآن با او برخورد میکند. یک عده میخواستند زیرآب همین حقایق را به عنوان اسوه بزنند، میگفتند: اینها اسطورهاند، حتی در مورد خود قرآن! شخصی هست به نام نضربنحارث که نامش در تفاسیر آمده، میگفت: قرآن اسطوره است؛ یعنی داستانهای افسانهوار، حقیقت نیس، نوشتههای افسانهای است! میگویند: نضربنحارث چون با داستانهای ایران باستان (ماجراهای رستم و اسفندیار و...) خیلی آشنا بود، میگفت: همانطور که ایرانیها اسطورهپردازند، مطالب قرآن هم، اسطوره است. آیه نازل شده: «إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ»[2]. ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ (و چنین اشخاصی) ﻣﻰﺧﻮﺍﻧﻨﺪ، میﮔﻮﻳند: ﺍینها داستانپردازیها و افسانهسراییهای گذشتگان است که برای ما نوشتهاند. قرآن میفرماید: «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ »[3]؛ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﺑﺮ ﺩﻝﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﭼﺮﻙ ﻭ ﺯﻧﮕﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﻛﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺭﺍ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﻰﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ. آنهایی که قرآن را خرافات میدانند، گناهانی کردهاند که باعث شده به انحراف بیفتند. قلوبشان تاریک شده، از حق محجوب شدهاند. قلبشان دیگر این حقایق را نمیفهمد. میگویند: اینها افسانه است.
دیدهاید بعضیها تا روضه برایشان میخوانی یا تاریخ اسلام برایشان میگویی، سریع میگویند: این حرفها چیست؟! با عقل جور در نمیآید!
البته گاهی ممکن است بعضی از مطالب در ضمن بعضی از نقلهای تاریخی نادرست بوده باشند، ولی بعضیها واقعاً قلوبشان مریض است، تا یک حقیقت تاریخی را برایشان میگویی که با عقل مادیِ معاشی آنها سازگاری ندارد، سریع میگویند: دروغ است و با عقل جور در نمیآید. خب با عقل تو جور در نمیآید، با عقل موحدین عالم که درست در میآید.
خطر اسطوره کردن حقایق تاریخی
میفرماید: ما پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله)، قرآن و اهلبیت را اسطوره نکردیم، اینها اسوهاند. «وَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنةٌ». وقتی میخواهد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را معرفی کند، میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَیٰ إِلَیَّ»[4]؛ بگو من هم مانند شما بشرم، تنها تفاوتم این است که به من وحی میشود. کسانی که میگویند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و اهلبیت(علیهمالسلام) اسطورهاند، فراانساناند و شما ظاهرشان را اینطور میبینید، اینها دستنیافتنیاند و... اشتباه میکنند. چراکه خداوند متعال میفرماید: نه، اینها هم انساناند ولی فراترند، میفرماید: «بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ» فراتر بودنشان بهخاطر «یُوحَی إِلَیَّ» است. یک انسانِ فراتر از انسانهای دیگر که انسان کامل و قابل الگوبرداری است. در داستانپردازیها، قصهها، فیلمها و انیمیشنها برای بچهها از شخصیتها اسطورهسازی میکنند و شخصیتها را دستنیافتنی میکنند. فوقالعاده جذاب که احساسات همه را درگیر میکند، وقتی هم احساسات را درگیر کند، قطعاً تبعات منفی زیادی دارد. ما نباید با شخصیتهایمان و حقایق تاریخیمان اسطورهوار برخورد کنیم!
باید بدانیم این افراد اسوهاند؛ یعنی قابل الگوبرداریاند. خطر اسطوره کردن حقایق تاریخی این است که آنها را از دسترس خارج میکند؛ دیگر نمیتوانیم از آنها الگو بگیریم. کمکم به یک بت تبدیل میشوند و نوعی بتپرستی ایجاد میشود. کسانی که انحراف پیدا میکنند، مثلاً علیاللهی و علیپرست میشوند و... بهخاطر این است که از این قضیه اسطورهسازی کردهاند.
حضرت علی اکبر(علیهالسلام)، الگو و اسوه جوانان
مقدمهای در مورد شخصیت نازنین حضرت علیاکبرِ امام حسین(علیهالسلام) عرض کنم. ایشان اسوهاند، باید به عنوان یک اسوه به ایشان نگاه کنیم. وقتی میگوییم روز جوان است و الگوی جوانان حضرت علیاکبر(علیهالسلام) هستند، به این دلیل نیست که حضرت جوان بودند و شهید شدند، بلکه ایشان واقعاً الگو و اسوهاند. باید نگاه معرفتی به شخصیت بزرگوار ایشان داشته باشیم. در ده زیارتنامه امام حسین(علیهالسلام) اوصافی برای حضرت علیاکبر(علیهالسلام) ذکر شده، اعم از مقتل یا شخصیت ایشان، نکاتی گفته شده است. در زیارت حضرت علیاکبر(علیهالسلام) میفرماید: «السَّلامُ علَیکَ یا وَلیَّاللهِ وَابنَ وَلیِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حَبیبَاللهِ وَابنَ حَبیبِه، اَلسَّلامُ عَلیکَ یا خَلیلَ اللهِ وَابنَ خَلیلِهِ»[5]؛ ولیّ خدا، حبیب خدا و خلیل خدا. عبارت ولیّ خدا را شما به سایر ائمه معصومین(علیهمالسلام) هم میگویید. مسلماً عین شأن و رتبه ولیاللهی که برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بهکار میبرید را برای حضرت علیاکبر(علیهالسلام) بهکار نمیبرید؛ چراکه ایشان معصوم علیالاطلاق بودند و علیالظاهر علی اکبرِ امام حسین(علیهالسلام)، معصوم نبودند. گرچه از این عبارات و توصیفات دیگری که در مورد شخصیت ایشان شده و شخصیتهایی مثل حضرت اباالفضلالعباس(علیهالسلام)، حضرت معصومه و حضرت زینب(علیهماالسلام)؛ بزرگان استنباط میکنند که به مرحله عصمت رسیده بودند.
انواع عصمت
دو نوع عصمت وجود دارد: عصمت اکتسابی و عصمت لدنی. عصمت لدنی؛ یعنی خدای متعال این شخص را معصوم از هرخطایی آفریده و حتی در ساحت اندیشه هم خطا نمیکند. عصمت اکتسابی؛ یعنی کسی زحمت میکشد، تلاش فوقالعاده میکند و به مقام عصمت اکتسابی میرسد. البته در این مواقع، عصمت اکتسابی میتواند به جایی برسد که حتی در ذهن خود هم آرزوی گناه نکند. زمانی یکی از شاگردان مرحوم آقاسید ابوالحسن اصفهانی(رحمةاللهعلیه) از ایشان سؤال میکند که آقا، طلبهها میگویند شما فکر گناه هم نمیکنید. مگر ممکن است یک انسان فکر گناه هم نکند؟ بالاخره خلجانات فکری و هیجانات روحی وجود دارد. ایشان، نه میگوید خیر و نه میگوید بله! میگوید: هیچوقت شما به ذهنت رسیده که مثلاً نجاسات در دستشویی را بخوری؟! هیچوقت به این فکر کردهای؟ میگوید: اصلاً هیچوقت تا به حال به ذهن ما نیامده. میفرماید: گناه هم در نظر من اینگونه است، هیچوقت به آن فکر نکردهام. انسان میتواند به چنین مقاماتی برسد و چنین تسلطی بر خودش پیدا کند. باز در این مقامات، رتبه انسانها متفاوت است. در یکی از زیاراتی که نقل از امام صادق(علیهالسلام) هست، ایشان در مورد علیاکبر(علیهالسلام) به یکی از اصحاب خود یاد میدهند و میفرمایند: وقتی پایین پای امام حسین(علیهالسلام) رفتی، اینطور بگو، اینگونه زیارت کن: «بِاَبی اَنتَ وَ اُمّی مِن مَذبوحٍ و مَقتولٍ مِن غَیرِ جُرمٍ»[6]. «ولیَّ اللهِ وَابنَ وَلیِّه». «بِاَبی اَنتَ وَ اُمّی» را اولیای خدا هم میگفتند. یک نفر در مقام عظمت شخصیت، آنقدر رشد کرده که امام معصوم به او میفرمایند: جان من فدای تو!
وصف شخصیت حضرت علی اکبر(علیهالسلام) در کلام دشمن
درباره شخصیت ایشان نه تنها در روایات، ادعیه، زیارات و... آمده، بلکه یک شخصیت عنود مثل معاویه(لعنتاللهعلیه) هم درباره شخصیت ایشان حرف دارد. زمانی در جمعی از اطرافیان خود اقرار میکند و میگوید: میدانید شایستهترین شخصیت بعد از من برای خلافت مسلمین چه کسی است؟ میگویند: معلوم است، فرزند خلف صالح شایسته شما، یزید(لعنتاللهعلیه). میگوید: نه، شخصیتی که بعد از من لیاقت دارد خلافت مسلمین را به عهده بگیرد، علیاکبر حسینبنعلی(علیهالسلام) است. دلیل آن را هم میگوید: برای اینکه شجاعت بنیهاشم، سخاوت بنیامیه را دارد و هم از مادر به طائفه ثقفیها میرسد که شکوه و وقارشان، زبانزد است. دلایلی ذکر میکنند که چرا معاویه اینطور گفته، حتی میگویند: «و الفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الاَعداءُ»[7]؛ فضل نیست که دشمن در موردش شهادت دهد. دشمن مجبور شود که از تو تعریف کند. این شخصیت چقدر عظمت شخصیتی و رفتارهایاش زبانزد بوده که حتی معاویه هم نمیتوانسته انکار کند.
شبیهترین مردم به رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)
چقدر این شخصیت فوقالعاده است، «اَشبَهُ الناسَ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرسوُلِ الله»[8]؛ شبیهترین مردم از نظر صورت و ظاهر و اخلاق و سخن گفتن به رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) بودهاند. مطالب زیادی میتوان در مورد خَلق و خُلق حضرت علیاکبر(علیهالسلام) گفت، امام حسین(علیهالسلام) میفرمایند: هر وقت دلتنگ رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میشدیم، به صورت او نگاه میکردیم. هروقت دلتنگ صدای رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میشدیم، به صدای قرآن او گوش میدادیم. میگفتیم قرآن بخوان.
حرف زدن، اخلاق، کرامت و انفاق ایشان مانند رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) بود. ایشان یکی از شخصیتهایی برجسته در انفاق و بخشندگی بودهاند. بالای منزل، به رسم اهل کرم، آتش روشن میکردند. سنتی بین اعراب بوده که کسانی که خیلی اهل سفره انداختن بودند، شبها بالای پشتبام خود آتش روشن میکردند که هرکس از دروازه شهر وارد شد، بالای آن خانهها را نگاه کند و بداند که میتواند به این خانهها برود. یعنی این خانهها، خانههای صلواتی است که سفره میاندازند و از میهمانان پذیرایی میکنند. یکی از آن خانههایی که دائماً در بالای منزل آنها آتش روشن بوده، خانه ایشان بوده است. ایشان در راهها، کاروانسراهایی ساختند و به زوار و مسافرین خدمت میکردند.
خُلق عظیم علیاکبر(علیهالسلام)
عفو و گذشت، شجاعت، رئوف بودن و با اخلاق بودن از ویژگی های ایشان است که در مورد هر کدام از این ویژگیها، میتوان مطالب زیادی گفت. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خُلق عظیم داشتند، خداوند متعال در قرآن خطاب به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: تو خُلق عظیم داری. میفرمایند: علیاکبر امام حسین(علیهالسلام) هم «خُلقاً» مثل پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بودهاند. ممکن است بگوییم این شخصیت، عظمت و جایگاه بالایی دارد و با ایشان اسطورهای برخورد کنیم و بگوییم نمیشود به سمت ایشان رفت و یک شخصیت دستنیافتنیاند، فقط برای ایشان گریه و شادی کنید، برای ایشان ثواب جمع کنید، نمیشود سمت ایشان رفت. این همان طرح ابلیس و نفس امّاره است که آدم را گمراه میکند. این شخصیت، اسوه است و میتوان از حضرت علیاکبر(علیهالسلام) الگوبرداری کرد و یک نگاه تربیتی به داستان ایشان داشت.
بررسی دوران زندگی حضرت علیاکبر(علیهالسلام)
در ابتدا کمی تاریخ را در مورد ایشان بررسی کنیم. سن مبارک ایشان را 18، 19، 25، 27 و 28 سال در تاریخ ذکر کردهاند ولی اصحّ اقوال به نطر میرسد که همان 27 یا 28 سال است؛ چراکه به ایشان علیاکبر(علیهالسلام) میگفتند یعنی پسر بزرگتر امام حسین(علیهالسلام) بودند. به زینالعابدین(علیهالسلام)، علی اوسط و به پسر آخرشان، علی اصغر میگفتند. طبق استناد به همین عبارت، ایشان بزرگترین فرزند بودند. امام سجاد(علیهالسلام) در کربلا 24 ساله بودند. لذا سن حضرت علیاکبر(علیهالسلام) حدود 28 سال بوده است. ایشان سال 33 هجری در زمان عثمان متولد شدند، یعنی ایشان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را درک کردهاند، در آغوش امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بودهاند و روی زانوی حضرت مینشستند. شهادت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در سال چهل هجری بوده، هفت سال از دوران کودکی حضرت علیاکبر(علیهالسلام) در زمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بوده، شش ماه هم دوران امام مجتبی(علیهالسلام) و سپس صلح و شهادت ایشان بوده است (تقریباً یک سال یعنی تا هشت سالگی). بعد از آن تا بیست سال بعدی که ایشان در دوران نوجوانی و جوانی بودهاند، در دوران حاکمیت مطلق معاویه بوده است. یعنی معاویه وقتی صلح را تحمیل کرد و امام حسن(علیهالسلام) را به شهادت رساند، حاکم مطلق شد. ده سال دوران امامت امام حسین(علیهالسلام) چنین بود.
جنایات معاویه علیه تشیع
این بیست سال یعنی بعد از شهادت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) تا عاشورا، اوج تبلیغات علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و تشیع است. معاویه به همه سرزمینهای اسلامی و تحت حکومتش بخشنامه میکند که در هر خانهای بچهای به دنیا بیاید که نامش علی باشد، آن خانه را بر سر اهلش خراب کنید. همچنین دستور میدهد بر فراز هفتادهزار منبر و مأذنه، بعد از هر اذان و هر نماز سبّ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) کنند. «سبّ» یعنی فحش و لعن فرستادن. این لعن فرستادن مانند تعقیبات نماز بوده است. در مدت بیست سال چندین نسل به سن بلوغ میرسند و افکارشان اینچنین شکل میگیرد.
حقوق بنیهاشم را کلاً از بیتالمال قطع میکند، فدک هم که منبع درآمدی بود، از اهلبیت(علیهمالسلام) گرفتند، ذکر فضائل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و احادیث را ممنوع میکند. ممنوعیت نقل حدیث بعد از پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) با شعار «حسبنا کتاب الله»[9]؛ کتاب خدا برای ما بس است، اتفاق میافتد و تا زمان معاویه ادامه پیدا میکند.
تهاجم فرهنگی سنگین علیه اهلبیت(علیهمالسلام)
دشمنان دین، نقل و کتابت احادیث را منع کردند، بهخاطر اینکه غالب احادیث و روایات شیعه ناظر به مسئله ولایت و امامت است و اهلبیت(علیهمالسلام) آنجا برجسته میشوند. اینها را ممنوع میکنند و هم زمان اقدام به جعل احادیث میکنند. مرحوم علامه امینی(رضواناللهتعالیعلیه) در جلد پنجم کتاب «الغدیر» این مطلب را ذکر میکند و میگوید: در طول این بیست سال، یعنی از سال چهل تا شصت هجری ۴۲ نفر دستنشانده و حقوقبگیر، قلمبهمزد بنیامیه، چهارصدوهشتاد هزار حدیث علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و اهلبیت و به نفع بنیامیه و معاویه جعل کردند! رسانههای آن زمان هم منبر، مسجد، شعر، زبان و هنر بود، به حساب امروز در نظر بگیرید که چهارصدو هشتاد هزار فیلم و سریال، داستان و شعر به زبان رسانه امروز در جامعه تولید شده باشد، البته الان هم میلیونها و بلکه بیشتر از اینها دارد تولید میشود، در نظر بگیرید رسانهای که آن زمان به جامعه تسلط داشت، اینها را تبلیغ کرده باشد، دیگر از اعتقادات و باور به اهلبیت چه میماند؟!
نتیجه تهاجم و انحراف جامعه بعد از پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله)
یکی از روایتهای جعلی این است که میگویند پیامبر فرمود: «الامنائنا عند الله ثلاثه، انا و جبرئیل و معاویه»؛ سه شخص نزد خدا اعتبار دارند و امین خدا هستند، من و جبرئیل و معاویه. و حدیث دیگری جعل کردند که پیامبر فرمودند: «انت منی و انا منک»؛ تو از منی و من از تو. با استفاده از شخصیتهای برجسته و بانفوذ از طریق منبر، شعر و رسانه آن زمان این اخادیث جعلی را منتشر میکردند. بیست سال به این شکل بود. حضرت علی اکبر(علیهالسلام)، دوران نوجوانی را در این فضا طی کرد، از سن هفت یا هشت سالگی تا عاشورا مدام این احادیث جعلی را نقل و منتشر میکنند و جوانها میشنوند، طوری شده بود که در زمان معاویه کسانی که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را دیده بودند، با ایشان آشنا بودند، اخلاق ایشان را میدانستند، بعد از بیست سال، نسبت به حضرت تغییر عقیده دادند.
دوران امامت امام حسین(علیهالسلام) ده سال است. در این مدت، 270 حدیث و روایت از امام نقل شده؛ یعنی هر سال ۲۷ حدیث! کسانی که معادن علم الهی و شخصیتهای بینظیر عالم هستی بودند، علم لدنی از جانب خداوند داشتند، اینقدر به آنها مراجعه نمیشده و در بایکوت بودند که در طول ده سال، فقط دویستوهفتاد حدیث از حضرت نقل شده، این وحشتناک و فاجعهبار است! محصول این انحرافات و تهاجم فرهنگی و منحرف شدن جامعه، میشود حادثه کربلا...
اقدام ائمه در برابر تهاجم فرهنگی
ائمه نه در مرجعیت عرفانی و نه در مرجعیت سیاسی حاکم نبودند. حتی جایگاه مرجعیت علمی و دینی هم در بین مردم نداشتند، یعنی مردم نمیرفتند مسائل شرعی را از ائمه بپرسند. اگر مردم مسئله شرعی و اجتماعی را از امام حسین(علیهالسلام) پرسیده بودند، از 270 حدیث بیشتر میشد. کاری کرده بودند که مردم در مسائل علمی هم به ائمه مراجعه نکنند. لذا امام سجاد(علیهالسلام) بعد از عاشورا با دعا خواندن و نوشتن «رساله حقوق» آرامآرام مردم را با معنویات آشنا میکنند. امام باقر(علیهالسلام) و امام صادق(علیهالسلام) جهاد علمی میکنند تا مرجعیت علمی اهل بیت(علیهمالسلام) را اثبات کنند. تا اثبات کنند که کسی در علم نظیر اینها نیست و تازه مرجعیت علمی را برگردانند.
امام هشتم و امام هفتم(علیهماالسلام) جایگاهی پیدا میکنند و وارد شبکه وکلا و آغاز حرکتهای اجتماعی و سیاسی میشوند، ولی ایشان را به زندان میاندازند، بعد اینقدر محبوبیت اهلبیت گسترش پیدا میکند تا مأمون مجبور میشود ایشان را بیاورد و ولایتعهدی را به زور به ایشان تحمیل کند. حضرت هم از این ظرفیت برای گره زدن تشیّع و بقای همیشگی و وحدت بین شیعه و سنی استفاده میکنند.
تربیتی شایسته، آن هم در جامعهای پر از انحراف و فساد
علی اکبر(علیهالسلام) در این دوران تهاجم فرهنگی تربیت شده بودند. «اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً به رسول الله». ایشان در خانواده وحی بوده، ما دنبال چه چیزی میخواهیم برویم ما هیچوقت نمیتوانیم به پای آنها برسیم. بله «خلقاً» و «منطقاً» را میشود گفت ژنتیکی است؛ اینکه چهره او شبیه پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله) شده، نحوه بیان، سخن و کلام هم بگوییم ژنتیکی است، اما اخلاق که صددرصد ژنتیکی نیست، ممکن است قسمتهایی از اخلاق، از خانواده و اصالت خانواده نشأت بگیرد، اما به صورت مطلق نمیشود گفت: چون ایشان پسر امام بوده، اخلاقش اینطور شده. ما پسر امام و پیامبر هم داشتیم که مثل پدرش نبوده. جعفر کذاب هم پسر امام هادی(علیهالسلام) است، ولی شراب میخورد و ادعای امامت داشت.
پس جامعه و خود فرد حتماً نقش دارد، خانواده و کارهای تربیتی هم نقش دارد. وقتی نقض یک نمونه را پیدا کنید، این قانون خدشهدار میشود. دهها و صدها نمونه در طول تاریخ بشریت داشتهایم. برادر امام رضا(علیهالسلام) شخصی است به اسم «زیدالنار»، از بس آدم بد و اهل فسق و فجور بود. محیط، جامعه، تبلیغات و تربیت خیلی مهم است. در میان این همه انحرافات عقیدتی در دوران بنیامیه، انحرافات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و جنسی که از در و دیوار جامعه میبارد شما بتوانید این چنین آقازادهای تربیت کنید خیلی مسئله مهمی است.
در هر زمان میتوان علیاکبر تربیت کرد
پیام جمله «اشبهالناس...» این است که شما در دوران بنیامیه که دوران انحطاط و انحرافات امت اسلام است، در این دوران میتوانید شبیهترین به اولیای الهی تربیت کنید.
در این دوران کسانی تربیت شدند، مثل یاران امام حسین(علیهالسلام) که حضرت فرمودند: تا قیامت دیگر کسانی مثل آنان نیست. اصحابی از ائمه تربیت شدند که امام صادق(علیهالسلام) در مورد بعضی از آنها فرمود: «منا اهل البیت»، یعنی فلانی از اهلبیت است. افرادی که پدر و مادرشان معصوم نبودند. پس میشود!
دوران دفاع مقدس علی اکبریها تربیت شدند! در دوران جدید هم شهدایی داشتیم که مرزهای عصمت را لمس کردند، اینها تربیت شده این مکتباند، ائمه را الگو قرار دادند و در آن مسیر رفتند و رسیدند. اما بعضی از ما میگویند: نمیتوانیم یا نمیشود. میگویند زمان جنگ فرق داشت، امام بود، آن دوران خوب بود، اصلاً فضای مجازی و آلودگیهای این چنینی نبود. در حالی که زمان جنگ یا امام حسین(علیهالسلام) هم همین فسادها در مقیاس خودش وجود داشت. درباره شهدای مدافع حرم چه میگویید؟ اینها کجا تربیت شدند؟ اینها که وسط همین ماهوارهها و فضای مجازی تربیت شدند، از غار که بیرون نیامدند. زندگی شهید «قربانخانی» را مطالعه کنید که چگونه متحول شد، چگونه تغییر مسیر داد و شهید شد. میشود، به شرط اینکه شما اولیای الهی را اسوه خود قرار دهید نه اسطوره.
چرا با داشتن امام حسین(علیهالسلام) اصلاح نمیشویم؟
چرا ما با داشتن امام حسین(علیهالسلام) اصلاح نمیشویم؟ چرا جوانهای ما با داشتن علی اکبر امام حسین(علیهالسلام)، علیاکبر نمیشوند؟ برای اینکه امام حسین و علیاکبر(علیهالسلام) و اولیای الهی اسطوره آنها هستند، نه الگوی آنها.
اسوه و الگو در همه شئون زندگی قابل دسترسی هست؛ در ازدواج، معاشرت، معامله، مسافرت و.... اما اسطوره را آویزان میکنیم جلوی ماشین و بعد هر کاری خواستیم به میل خود انجام میدهیم. طرف قرآن را روی میز گذاشته و کنارش یک آهنگ مستهجن گوش میدهد؛ چراکه قرآن اسطوره اوست، نه اسوه و الگوی او. قرآن چیز خوبی است، به عنوان یک نماد، یک مجسمه که روی سرمان بگذاریم یا استخاره بگیریم یا تبرک کنیم.
حقیقت را انکار نکنیم!
امام حسین(علیهالسلام)، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و علی اکبر(علیهالسلام) برای ما یک اسطورهاند، اگر آنها را از اسطورگی بیرون نیاوریم و اسوه نکنیم، نمیتوانیم از آنها برای زندگیمان بهره ببریم. شهدا و حتی کسانی که امروز هنوز در بین ما دارند زندگی میکنند، هستند کسانی که زندگی اهل بیتی دارند و اسوه آنها اهلبیت هستند. پس میشود. اگر بگوییم نمیشود، داریم حقیقت را انکار میکنیم.
ما شهدایی داریم که میخواستند مثل علی اکبر(علیهالسلام) به شهادت برسند. خداوند متعال دعایشان را مستجاب کرد، اینها تاریخ معاصر ماست.
اسطورهسازی میکنیم تا زحمت اقتدا به اسوهها را به خود ندهیم!
مشکل سر این است که ما نپذیرفتهایم که باید به سمت الگو برویم و خیلی دوست داریم اسطورهسازی کنیم. یعنی شخصیتهای بزرگ تاریخ را از دسترس خارج کنیم و هر طور میخواهیم درباره آنها بگوییم، مثلاً میگوییم خداوند کریم به آنها عنایت ویژه کرده است! برای اینکه زحمت اقتدا به خود ندهیم، اسوهها را تبدیل به اسطوره میکنیم. اقتدا کردن برای انسان سخت است. ترجیح میدهیم اسطوره داشته باشیم و به او عشق بورزیم. میدانید یعنی چه؟ یعنی اینکه خداوند متعال ظلم کرده، که چیزی به او داده که به شما نداده است، درحالیکه خداوند کریم همان نعمتهایی که به علیاکبر(علیهالسلام) داده به ما هم داده، همان قدرتی که درون او گذاشته درون ما هم گذاشته، ما آن قدرت را فعال نمیکنیم، با ارتکاب گناهان، موانع زیادی سر راه خودمان درست میکنیم.
خود را در معرض نفحات الهی قرار دهیم
راه اقتدا کردن به اسوهها چیست؟ چگونه قدرت درونی که خداوند به ما داده است را فعال کنیم؟ حربنیزید ریاحی در لشکر عمر سعد بود، اگر همانجا کشته شده بود امروز او را لعنت میکردیم. ولی یک دفعه تغییر کرد، راه افتاد، حرکت کرد و آن قدرت را فعال کرد، آمد به سمت امام حسین(علیهالسلام) و خونش با خون امام مخلوط شد.
یکی از راههای تقتدا کردن به اسوهها، تقویت ایمان است. به جان، مغز، دل، روح و ایمان تقویتی بزنیم. ایمان را چطور تقویت کنیم؟ با علم و عمل صالح. اطلاعات ایمانی و آگاهیهای خودمان را بالا ببریم و آگاهانه دینداری کنیم و عمل صالح زیاد انجام دهیم. خود را در معرض نفحات الهی قرار دهیم.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: در زندگی شما نفحاتی است، نسیمهای رحمتی میوزد، خودتان را معرض اینها قرار دهید. مسجد و دعا و این مجالس از نفحات الهی است، ماه رجب، شعبان و رمضان نفحات الهی است، شبهای جمعه نفحات الهی است. در این موقعیتها یک تحول عجیبی در انسان ایجاد میشود، خود را معرض قرار دهید، آن نسیم روحبخش به شما بخورد، معلوم نیست در کدامیک از صحنهها رحمت خاص الهی شامل حال شما شود.
یک راه مهم برای الگو قرار دادن اولیای الهی//چه کسانی به درخواست امام صادق(علیهالسلام) پاسخ دادند؟
یکی از چیزهایی که باعث میشود انسان بتواند اولیای الهی را الگو قرار دهد و به آن مقامات برسد یا نزدیک شود، مجاهدت جانانه در راه ولیّ خداست. شخصیتهایی در طول تاریخ آدمهای خیلی خوبی از نظر اعمال، رفتار و… نبودند خیلی متدین نبودند، اما زمان اطاعت از امام که رسید، پای کار آمدند. اینها در زمان اهلبیت(علیهالسلام) هم بودند.
عدهای از اصحاب امام صادق (علیهالسلام) گله میکردند که چرا امام بعضی از کفتربازها و آدمهای لات را دوست دارند؟ به امام میگفتند چرا این افراد را از خودتان طرد نمیکنید؟ حضرت یک نامه نوشتند و دستور دادند همه این افراد به اصطلاح لات را در مسجد جمع کنید و نامه را بخوانید؛ مذهبیها و اصحاب امام گمان کردند برائتنامه است. همه در مسجد جمع شدند، حضرت در نامه نوشته بودند که به مقداری پول نیاز دارم. این پول را برای من جمع کنید و بیاورید. آقایان مذهبی، محاسن سفید به لکنت زبان افتادند و دلیل آوردند که ما این مقدار پول را نداریم، ولی چند نفر از این کفتربازهای به اصطلاح لات، مبلغ درخواستی امام را جمع کردند. آن کسی که نامه امام را آورده بود به اصحاب و یاران امام گفت: امام صادق(علیهالسلام) میخواستند به ما یاد دهند که اینها پای کارند، شما پای کار نیستید و فقط حرف میزنید.
جانانه پای دفاع و اطاعت از ولایت بایستیم// راهی برای رسیدن به قرب الهی
شما در ظاهر تسبیح، حمد و... دارید، اما پای ولیّ خدا که میشود بهانه میگیرید، پای ولایتپذیری شما میلنگد. ممکن است آنها را آخرش خدا عاقبتبهخیر کند و عبادتشان هم درست شود و به بهشت بروند. ولی شما با این همه نماز و ریش به جهنم بروید!
البته نه ظاهر مذهبی بد است و نه کفتربازی را تأیید میکنم؛ بلکه مهم آن است که پای کار ولایت بایستیم. این خیلی مهم است. داستان شخصیتهایی که تغییر کردند و عوض شدند و پای امام حسین(علیهالسلام) و پای امام خمینی(رحمهالله علیه) مردانه ایستادند. داستان «طیب حاج رضایی» که در تهران لات بود و چقدر خلاف کرده بود، اما امام حسینی بود و به ماه محرم، سادات و مرجعیت احترام میگذاشت. شاه دستور داد دستگیرش کردند و گفتند: بگو در این درگیریها خمینی به من دستور و پول داده، گفت: من به سید اولاد پیغمبر تهمت نمیزنم، گفتند: اعدامت میکنیم! گفت: اعدامم کنید. آدمی که میرفت در جاهای مختلف و گناهان زیادی انجام میداد، ناگهان مردانه پای ولایت ایستاد، یک مجاهدت جانانه برای ولی خدا، همه گناهانش را ریخت. بالاخره هم اعدامش کردند. امام خمینی(رحمهاللهعلیه) در تشییع جنازهاش فرمودند: همه کسانی که به تشییع جنازه طیب آمدند یک شبانهروز نماز و یک روزه برای او انجام دهند، اینگونه همه نماز و روزههایش هم ادا شد. این توفیق نصیب هر کسی نمیشود که اهل گناه باشد بعد هم عاقبتبهخیر شود. ولی ولایت مسئلهای است که اگر کسی جانانه از آن دفاع کند، خداوند متعال گناهانش را میبخشد. این یکی از راههای رسیدن به این مقام است.
مجاهدتمان را در حفظ دین بالا ببریم. نمیشود در این فساد، گناه، ماهواره و فضای مجازی خودمان را رها کنیم بعد انتظار داشته باشیم با دو تا مجلس ذکر، دعا و نماز همه چیز حل شود. متناسب با آن حجم فساد، باید بازدارنده و تقوا ایجاد کنیم. اینها باعث میشود راه برایمان باز شود. این روشی است که شهدا در دوران وانفسا از آن استفاده کردند و بعد به شهادت رسیدند.
خدایا! به حق علی اکبر امام حسین(علیهالسلام) ما را پیرو این فرزند نورانی و بزرگوار اباعبداللهاللحسین(علیه السلام) قرار بده...
خدایا! به حق علی اکبر جوانهای ما را از این فتنهها و فسادها حفظ بفرما.... همه جوانهای ما را پیرو علی اکبر قرار بده...
خدایا! همین جوانهایی که احیاناً فریب خوردهاند در این دوران و به نفع معاویههای زمان یک حرفی زدهاند و شعاری دادهاند خدایا همه این جوانها را علیه دشمنان و معاویههای زمان به صحنه قیام انقلاب وارد کن...
[1]. سوره احزاب، آیه 21.
[2]. سوره مطففین، آیه 13.
[3]. سوره مطففین، آیه 14.
[4] . سوره کهف، آیه 110.
[5]. کتاب حضرت علیاکبر(علیهالسلام)، ج1، ص 30-42.
[6]. کتاب حضرت علیاکبر(علیهالسلام)، ج1، ص 30-42.
[7]. الارشاد، ص 458.
[8]. الفتوح، ج 5، ص 114.
[9] . الأمالی، ۱۴۱۳ق، ص۳۶.