انتخابهای ناخودآگاه
انتخابهای ناخودآگاه
انتخابهای ناخودآگاه
حجتالاسلام مروستیزاده: روان و ضمیر ناخودآگاه بر انتخابها و تشخیصهای ما در حق و باطل تأثیر دارد. حتی بر تمایلات ما، بر حب و بغض، دوست داشتنها و دوست نداشتنهای ما هم اثر میگذارد، بدون اینکه خودمان متوجه شویم // شما باید در تعریف و تمجید کردن از دیگران مواظب باشید. در روایت است که فرعون به واسطه مبالغه اطرافیانش به تفرعن رسید و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی»[1]. بالاخره انسان یک ماه یا یک سال مقاومت میکند، یا یک عمر مقاومت میکند. ولی در نهایت کمکم باور میکند که خیلی مهم و تأثیرگذار است // چهار مرحله طی میشود تا انسان به یک تشخیص، انتخاب یا یک اراده برسد؛ مرحله اول: تصور، مرحله دوم: تصدیق به فایده، مرحله سوم: شوق مؤکد، مرحله چهارم: اراده // گاهی انتخابهایی کردهایم، گرایشهایی پیدا کردهایم و حب و بغضهایی داریم که دلیلش را نمیدانیم! اینها از ضمیر ناخودآگاه است. ضمیر ناخودآگاه از دادههایی که از اطراف دریافت میکنیم، شکل میگیرد
شناسنامه
عنوان: مراسم هفتگی
زمان: شنبه 30 اردیبهشت 1402
موضوع: انتخابهای ناخودآگاه
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
لایههای درون انسان
وجود ما دارای سه لایه است. لایه ظاهری که رفتار و گفتار ما و آنچه ظاهر و آشکار است را شامل میشود. چیزی است که همه میبینند، خودمان هم بر آن اشراف داریم.
لایه مخفیتر، درون ماست که علائق، گرایشات، تمایلات و حب و بغض ما جزء این لایه است؛ اینها درون وجود ما هستند و شاید اکثر مواقع آن را ابراز نکنیم ولی خودمان اشراف داریم و اگر از ما بپرسند آیا فلانی را دوست داری یا او را دشمن میدانی؟ نسبت به آن آگاهیم و حداقل نمیتوانیم به خودمان دروغ بگوییم.
لایه سوم باز هم مخفیتر است و قرآن کریم از آن با عنوان «أَخْفَی» یاد کرده؛ میفرماید: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی»[2].
تفاوت سر و اخفی
علامه طباطبایی(رحمتاللهعلیه) تفاوت سرّ و اخفی را اینگونه تبیین میکنند: سرّ، همان باطن و درونیاتی است که ما به آن اشراف و آگاهی داریم. در حالی که اخفی، آن درونیاتی است که ما خودمان هم از آن غافل هستیم و به آن اشراف و آگاهی نداریم و فقط خدا میداند. ۱۴۰۰ سال پیش قرآن خبر از این لایه مخفی داده و 300_200 سال است که آن را با عنوان ضمیر ناخودآگاه میشناسیم و علم کاویدن در این موضوع «روانکاوی» است که تفاوتهایی با روانشناسی دارد.
روان و ضمیر ناخودآگاه بر انتخابها و تشخیصهای ما در حق و باطل تأثیر دارد. حتی بر تمایلات ما، بر حب و بغض، دوست داشتنها و دوست نداشتنهای ما هم اثر میگذارد، بدون اینکه خودمان متوجه شویم.
آیا ضمیر ناخودآگاه خلاف اختیار انسان نیست؟
مگر نمیگوییم انسان مختار و صاحب اختیار است؟ پس این چیست که خدای تبارک و تعالی قرار داده که برای ما تعیین تکلیف میکند، تصمیم میگیرد، تشخیص میدهد، انتخاب میکند و حب و بغض ما را مشخص میکند؟ امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن»[3]؛ نه جبر است و نه اختیار بلکه امری است میان این دو. نه صد درصد مختار و نه صد درصد جبر دارد.
اواخر عمر شریف ملاصدرا(رحمتاللهعلیه) شاگردانش از او پرسیدند که انسان مختار است یا مجبور؟ گفت: یک پایتان را بالا بگیرید، سپس از آنها سؤال کرد آیا مجبور بودید پایتان را بالا بیاورید؟ گفتند نه، مختار بودیم و با اراده و اختیار خودمان این کار را کردیم. گفت: حالا پای دیگرتان را هم بالا بیاورید. شاگردان دیدند نمیشود پای دیگر را هم بالا آورد. گفت اکنون مجبورید پایتان را پایین نگه دارید درست است؟ گفتند بله. گفت همین است، هم مجبور هستید و هم مختار. درباره ضمیر ناخوآگاه هم همین است؛ ضمیر ناخودآگاه که شکل گرفت و افکار و باورهای درونی در شما نهادینه شد، برای شما تصمیم میگیرند و تعیین تکلیف میکنند.
یک کروکودیل در درون همه ماست!!
اما چه کسی این ضمیر ناخودآگاه را شکل میدهد؟ اینجا اختیار وجود دارد، شیری را در قفس تصور کنید. این شیر تا زمانی که در قفس است با شما کاری ندارد. شما اختیار دارید که قفس شیر را باز کنید یا بسته نگهدارید. اما وقتی قفس شیر را باز کردید، دیگر اختیار با شما نیست که شیر چه بلایی سرتان بیاورد.
ضمیر ناخودآگاه هم همین است. کسی که ضمیر ناخودآگاه را تنظیم میکند، آن را پایهگذاری میکند و آجرهایش را روی هم میچیند و این بنای عظیم را در بعد مخفی وجود ما بنا میکند، خودمان هستیم. خودمان داریم پیشفرضها، دادهها و اطلاعات را به آن میدهیم. و این بُعد مخفی، دادهها را ترکیب میکند و باورهایی را بوجود میآورد و بعد در تصمیمگیریهای ما اثر میگذارد. پس باید حواسمان به ضمیر ناخودآگاه باشد. اگر برای ما به اشتباه تعیین تکلیف کرد نباید ناراحت باشیم، چون این خودمان بودیم که قفس شیر را باز کردیم، خودمان این کروکودیل موذی را در آبهای وجودمان پرورش دادیم و برایش غذا ریختیم.
کروکودیل مخفیانه و ناگهانی حمله میکند! دقیقاً ضمیر ناخودآگاه هم همین است؛ موجودی است که زیر آب زندگی میکند، دیده نمیشود و خیلی خوب خودش را مخفی کرده است. این ما هستیم که برایش غذا میریزیم و او میخورد و بزرگ میشود و آروارهها و عضلههای بدنش قدرتمندتر میشود. یک روز هم که میروید تا لب برکه بنشینید، حمله میکند و شما را میخورد. نمیتوانید بگویید من نمیدانستم کروکودیل دارد! در وجود همه ما یک کروکودیل هست، مواظب باشید چه چیزی در برکه میریزید. این همان دادههایی است که ما به ذهن و قلبمان میدهیم. این دادهها در یکدیگر ترکیب و ضرب میشوند.
ساخت ضمیر ناخودآگاه/ مواظب رشد و نمو ضمیر ناخودآگاهمان باشیم
به تصاویر مقدسی که اطراف مجلس هست، نگاه کنید. آیا برای شما هزینهای دارد؟ گوشی را باز کنید و در فضای مجازی تصاویر یا فیلمهای افراد مختلف را نگاه کنید، غیر از حجم اینترنت هزینه دیگری ندارد. در خیابان بچرخید و از این طرف شهر به آن طرف شهر بروید، و به همه چیز نگاه کنید غیر از هزینه مختصر بنزین و استهلاک ماشین هزینه دیگری ندارد. دیدهاید بعضی از خانمها میگویند: ما میرویم بازار ولی چیزی نمیخریم، در یک پاساژ چند هزار متری قدم میزنند، گاهی قیمت چیزی را سؤال میکنند، بدون هیچ هزینهای!
البته باید گفت اینها ظاهراً هزینهای ندارد.
مغازهها، پستهای فضای مجازی و تصویری که در طول روز میبینید، همه اینها در وجود شما ترکیب میشوند و در زمانی که فکر و ذهن در حال استراحت است، مانند زمان خواب، بدون اینکه متوجه شوید دو آجر از ضمیر ناخودآگاه شما جابه جا میشود. کمکم دیوار ذهن و فکر شما کج میشود، نمای آن تغییر میکند. هر روز این ماجرا تکرار میشود. کمکم در ناخودآگاه شما یک کروکودیل خشمگین، پروار، قدرتمند و آماده بلعیدن به وجود میآید و سر بزنگاه شما را میبلعد. بزنگاه کجاست؟ بزنگاه شب عاشوراست، بزنگاه فتنههایی است که در جامعه یکی یکی رقم میخورد، بزنگاه دعواها و منازعات است. سر این بزنگاهها ضمیر ناخودآگاه بیرون میزند و نقش ایفا میکند، بدون اینکه خودش را معرفی کند.
خطر غفلت از ضمیر ناخودآگاه!
یک روحانی جلیلالقدر باوقار، اهل نماز و طاعت، نه نگاه چپ به کسی میکند، نه از کسی مزد خواسته و نه اهل سوءاستفاده از جایگاهش است. سادهزیست است و همه از او تعریف میکنند و به او اظهار لطف و ارادت دارند و ابراز محبت و مودت میکنند. 50 -60 سال همینطور طی میشود. یک روز یک جوان خام و جاهل، یک ناسزایی به او میدهد، ناگهان حاج آقا از کوره در میرود و شروع میکند حرفهایی که هیچ وقت از او شنیده نشده را به زبان میآورد، رفتارهایی میکند که واقعاً از او توقع نمیرود. اینجاست که وقتی بررسی میکنید متوجه میشوید دادههایی که در طول روز به او داده شده، افرادی که به او گفتهاند چاکریم، مخلصیم، ارادت داریم و... باعث شده که در درون و ضمیر ناخودآگاهش یک منیت شکل بگیرد و چون مراقبت نکرده، در نتیجه باورش شده که برای خودش کسی هست!
البته اگر از ایشان سؤال کنید، میگوید: من مخلص شما هستم، من خاک پای نوکران سیدالشهداء(علیهالسلام) هستم، من نوکر نوکرهای امام حسین(علیهالسلام) هستم و... ولی در اعماق وجودش به گونهای که خودش واقف نیست و از آن بیاطلاع است یک منیت شکل گرفته است. در فتنه یا دعوا که همان بزنگاه است، این منیت پنهان که در ضمیر ناخودآگاه ذخیره شده، بیرون میجهد و او را میبلعد و آبرویش را میبرد. یعنی یک رفتاری از او سر میزند که این رفتار در شأن حاج آقا نیست.
مراقب دادههای ورودی به ذهن و فکر خود باشید.
در تعریف و تمجید کسی هرگز مبالغه نکنید
شما باید در تعریف و تمجید کردن از دیگران مواظب باشید. در روایت است که فرعون به واسطه مبالغه اطرافیانش به تفرعن رسید و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی»[4]. مکرر اطرافیانش میگفتند: اگر تو نباشی مصر نیست، اگر تو نباشی مردم مصر گرسنه میمانند، روزی مردم مصر از دستان تو میرسد و... . بالاخره انسان یک ماه یا یک سال مقاومت میکند، یا یک عمر مقاومت میکند. ظاهراً فرعون عمر طولانی داشته است، در بعضی از روایات بیان شده که چهارصد و اندی سال عمر فرعون بوده است!
یک بچه هیئتی، اگر تعریف و تمجید اطرافیان مرتب به او برسد، که اگر تو نباشی اصلاً کار هیئت نمیچرخد، اگر تو نباشی مراسم محرم برگزار نمیشود، اگر تو نباشی جشن امام رضا(علیهالسلام) برگزار نمیشود، آدم چقدر میتواند جلوی خودش را بگیرد، کمکم باور میکند که خیلی مهم و تأثیرگذار است. اینجاست که میگوید من دیگر هیئت نمیآیم و شرط و شروط میگذارد. ضمیر ناخودآگاهش دارد برایش تصمیم میگیرد، اینها را باید مراقبت کرد.
کنترل دادههای جسم و ذهن
فضای مجازی، اطرافیان، دوستان، رسانهها، محیط اجتماعی پیرامون ما، محل کار و... هر روز دادههایی را به ما تزریق میکنند و ما را بمباران میکنند. گمان نکنید راحت از آن عبور میکنیم و به خانه میرویم، شب میخوابیم همه این دادهها پاک شده است! نه اینگونه نیست. گاهی اوقات بناهای خطرناکی در وجود ما در حال ساخت است. البته اگر این دادهها مفید و مثبت باشد بسیار خوب است. لذا خداوند متعال میفرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَی طَعَامِهِ»[5]؛ انسان باید نگاه کند و دقت کند که چیزی که میخورد. در تفسیر این آیه شریفه فرمودند منظور خوراک معنوی هم هست که از اطرافش میگیرد.
مثلاً انسان به موسیقی که گوش میدهد نگاه نمیکند(دقت نمیکند) که چه مفاهیمی داخل ذهن او میرود؟ به صحنهای که میبیند، دقت نمیکند که چه تأثیری بر روان او دارد؟
آنچه که اهلبیت(علیهمالسلام) در تفسیر این آیه فرمودهاند عمده دادههای معنوی است که در وجود ما از طریق گوش، چشم و... وارد میشود، در وجود ما ترکیب و تهنشین میشود و روزی خودش را نشان میدهد.
چهار قاعده طلایی
چهار مرحله طی میشود تا انسان به یک تشخیص، انتخاب یا یک اراده برسد؛ مرحله اول: تصور، مرحله دوم: تصدیق به فایده، مرحله سوم: شوق مؤکد، مرحله چهارم: اراده.
تصور همان دادهای است که وارد ذهن ما میشود؛ از تصویر میآید، تصاویری که وارد ذهن ما میشود. شما یک چیزهایی را تصور میکنید و چیزهای مختلفی را میبینید، به اینها تصور میگویند. مثلاً وقتی من تصور میکنم که اگر این لیوان آب را بخورم، عطشم برطرف خواهد شد، این را تصور کردهام. وقتی تصور کردم، باید تصدیق به فایده کنم که آیا واقعاً این لیوان آب که بخورم فایدهای برای من دارد یا ندارد، بعد شوق مؤکد پیدا میکنم که آب را بخورم، بعد اراده شکل میگیرد و لیوان آب را برمیدارم.
شما برای همه رفتارهای زندگیتان چنین مراحلی را طی میکنید، برای همه رفتارها، تصمیمها، انتخابها، تشخیصها و... . منتها گاهی اوقات در کسری از ثانیه این رقم میخورد از اینرو خیلی انسان متوجه نیست، و الا برای همه، در همه موارد و تصمیمهای مهم زندگی این اتفاق رقم میخورد.
وقتی میخواهیم رئیس جمهور انتخاب کنیم، چهار نفر میگذارند مقابل ما، تصور میکنیم. بعد میگوییم اگر این شخص بیاید خوب میشود، همهاش در ساحت ذهن است، بعد تصدیق به فایده میکنیم. بعد اشتیاق پیدا میکنیم (شوق مؤکد) به سمت آن میرویم و مطمئن هستیم که میخواهیم این کار را انجام دهیم. بعد از آن وقتی اراده شکل گرفت، میرویم کار را انجام میدهیم (چهار مرحله).
رابطه تصورات و ارادهها
مرحله مربوط به تصور، در ضمیر ناخودآگاه به وجود میآید، هر چقدر دادههای ذهنی ما، دیتاها و اطلاعات زیادتر شود، تشخیص دشوارتر میشود. ببینید اینجا الآن یک عدد لیوان آب گذاشته، ما هم تشنه هستیم، حرف زدیم، دهانمان خشک شده است، این را تصور میکنم و برمیدارم و میخورم. حالا اگر علاوه بر یک لیوان آب، یک شربت آبلیموی خوشمزه، یک لیوان آبمیوه و یک بطری نوشابه هم گذاشته باشند، در این صورت من دیرتر تصمیم میگیرم. چون تصدیق به فایده طول میکشد. فکر میکنم که کدام بهتر است.
من این مثال را همیشه زدهام، کسانی که میخواهند برای سربازی پوتین بخرند، پنج دقیقه طول میکشد! تازه اگر بخواهند بخرند، آنهایی که میروند تحویل میگیرند که پنج دقیقه هم نمیشود! میروند پوتین را میبینند. فقط سایز پا را میگویند، یک پوتین تحویل میگیرند و میروند. جنس همه پوتینها چرم، رنگ آن هم که مشکی و شکل آن هم معلوم است. پنج دقیقه طول میکشد!
اما اگر یک خانمی خواسته باشد کفش بخرد، به این سادگیها نیست! از کدام شهر بخرم؟ مشهد، یزد، اصفهان، تبریز یا تهران. فرضاً شهر معلوم شد. حالا از کدام پاساژ بخرم؟ پاساژ هم معلوم شد. از کدام مغازه بخرم؟ فرضاً مغازه هم معلوم شد. حالا رفتیم داخل مغازه، آیا طبی بخرم، مجلسی بخرم یا چرم؛ چرم مصنوعی بخرم یا طبیعی؟ خیلی هزینه نکنم، اگر میخواهم شش ماه یک بار کفشم را عوض کنم یا یک کفش خوب میخواهم که دو الی سه سال پا کنم. بعد رنگش چه رنگی باشد؟ زرشکی که به شلوار مشکی نمیآید!. آقایان هم همین هست. آقایان نسل ما هم خیلی بهتر از خواهرهای بزرگوار نیستند. بالاخره طول میکشد. آخرش هم به نتیجه نمیرسد! این اراده را دچار تردید میکند. وقتی تصورات و روایتها متعدد شد، اراده سست میشود.
فاصله تصورات تا حقیقت
مولوی یک داستان جذابی دارد، میگوید:
کودکان مکتبی از استاد رنج دیدند و ملال و اجتهاد
بچههای یک مکتبخانهای استادی داشتند که خیلی سختگیر بود. او روز تعطیل هم نداشت. جمعه هم میگفت تشریف بیاورید. نه مریض میشد، نه زیارت میرفت و نه... بچههایی که کاسه صبرشان سر آمده بود، نشستند و یک جلسهای تشکیل دادند. یکی از آنها پیشنهادی داد که همه پسندیدند. گفت: صبح که شد همه وارد کلاس میشویم و به استاد القاء میکنیم که حال شما بد است. تعدد تصورات و تأکیدات باعث میشود که خودش باورش بیاید و به خانه برود. همه پسندیدند. صبح شد و اینها به مکتب آمدند. استاد تشریف آوردند و وارد مدرَس شدند. بچهها یکییکی وارد شدند. اولین کسی که مغز متفکر ماجرا بود، وارد شد و گفت: استاد بدی نرسد. چیزی شده؟ استاد گفت: نه بچه، چیزی نشده، برو بنشین («نگو یاوه هلا»). نفر دوم آمد و گفت: وای استاد چقدر رنگتان پریده است! استاد گفت: نه آقا چیزی نیست، برو بنشین.
اینجا مولوی میگوید استاد او را رد کرد و گفت: چیزی نیست؛ اما خیال وهم بد در دلش یک اتفاقاتی را پدید آورد؛ یعنی یکلحظه ته دلش لرزیدکه نکند چیزی باشد؟
نفر بعدی آمد. گفت: استاد چرا عرق کردید؟ نکند تب دارید. نفر بعد آمد و گفت: وای بمیرم، بی استاد شدیم! نفر سوم و چهارم و پنجم و دهم همینطور آمدند. استاد گفت: نکند چیزی شده است و من خودم داغ هستم و نمیفهمم؟ یک گلیم داشت. گلیم را پیچید، زیر بغلش گذاشت و به سمت خانه راه افتاد. در مسیر خانه داشت در ذهن خودش با خانمش دعوا میکرد که عجب زنی داریم! صبح ما از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم، یک کلمه به ما نگفت که رنگ تو زرد است، تبداری و حالت بد است («وا رَهَد از ننگ من»). بالاخره میخواهد ما را بپیچاند و ما به زیرخاک برویم، بله حق هم دارد، پیر شدیم و دیگر فایدهای نداریم. در دلش از این حرفها زد. داغ شد و عصبانی. در خانه یک دعوای مفصل با خانمش کرد. خانمش هم گفت: چیزی که نیست! استاد گفت: تو بیهوده میگویی که چیزیم نیست و بیمار نیستم. بچهها گفتند. مگر میشود چند نفر یکحرفی را به آدم بزنند و دروغ باشد؟ من حتماً یکچیزیم هست. گفت: برو تشک من را بیاور که بخوابم. خانمش گفت: بگذار یک آینه بیاورم که خودت را در آن ببینی که چیزی نیست. گفت: نه، نمیخواهم.
دعوت به حقیقت شد ولی آن را پس زد. گفت: من آینه نمیخواهم. به ظواهر وجودش اعتنایی نکرد. ولی تعدد تصورات و تعدد دادهها او را مریض کرد و از پا انداخت. کلاسش را تعطیل کرد.
تصورات غلط، چه آسیبهایی در پی دارد؟
چنین بلاهایی را بر سرخودمان میآوریم. این بلاها را رسانهها بر سر ما میآورند. ببین! این آقای قاتل، این فیلم اعترافش در دادگاه است. دادگاه را قبول نداری؟! این فیلم اعتراف از شام روزی که آن جنایت را انجام داده، هست. خودش اعتراف میکند که من زدهام و کشتهام. میگوید: نه، تو دروغ میگویی. «تو میخواهی وا رهی از ننگ من!»
میگوید: مگر میشود همه دروغ بگویند؟! از صبح تا حالا صد نفر دیدهام که استوری کردهاند که این اعدام، بهطور فرض ناروا و ظلم بوده است و اینها کاری مرتکب نشده بودند. حال هر چه هم مدرک و سند برایش بیاورید، فایدهای ندارد؛ ضمیر ناخودآگاهش دستوپایش را قفل کرده، کروکودیل ضمیر ناخودآگاهش حقیقت و عقلانیت را بلعیده، خورد کرده و آن را هضم کرده بهطوریکه دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. حرف حساب نمیفهمد. حالا شما مدام بگو که سند و مدرک این اعتراف وجود دارد، میگوید: برو اصلاً نمیخواهم ببینم.
دقت در انتخابهای ناخودآگاه
خیلی باید مراقب بود. ما انتخابهایی در زندگی میکنیم که بعد از مدتی مینشینیم و میگوییم چه اشتباهی کردیم! یا بعداً اصلاً نمیفهمیم و چنین حرفی نمیزنیم. اصلاً برای چه من این تصمیم را گرفتم!
مثلاً تعدادی از شما طرفدار تیم استقلال و یک تعدادی هم طرفدار تیم پرسپولیس هستید. اگر از شما بپرسند که چرا استقلالی یا پرسپولیسی هستید؟ چرا علاقهمند به فلان بازیگر سینما شدهاید؟ آیا برای شما کاری انجام داده است؟ میگویید: نه. نمیدانم چرا! اما دوستش دارم...
گاهی انتخابهایی کردهایم، گرایشهایی پیدا کردهایم و حب و بغضهایی داریم که دلیلش را نمیدانیم! اینها از ضمیر ناخودآگاه است. البته قابل کنکاش است. گاهی نیز جستجو که میکنیم میبینیم که این آقا سن انتخاب تیمش در زمانی است که پرسپولیس قهرمان شده یا خانواده او همگی طرفدار یک تیم خاص هستند، یا مثلاً دوست صمیمی او طرفدار یک بازیگر است و به این شکل دادهها در ضمیر ناخودآگاهش تأثیر گذاشته و الآن نیز تعصب پیدا کرده است. این تعصب از کجا میآید؟ از ضمیر ناخودآگاه. ضمیر ناخودآگاه چطور شکل میگیرد؟ از دادههایی که از اطراف میگیرد، اثر میگذارد و گاهی تأثیر کشنده هم دارد.
رابطه تقوا و تشخیص
خیلیها اهل تقوا هستند، به ظاهر خیلی از محرمات را ترک کردهاند و واجبات را هم انجام میدهند ولی تشخیص ندارند، فرقان ندارند. مگر نفرمود: «اِن تَتَّقوا اللهَ یَجعَل لَکُم فُرقاناً»[6]؛؟ اگر ما تقوا را رعایت میکنیم، پس باید فرقان را به ما بدهند. گاهی میبینید شخصی که خیلی به ظواهر، به این شکل معتقد نیست و خیلی پایبندی هم ندارد ولی گاهی تشخیصهای درستی میدهد. چه اتفاقی میافتد؟ منظور قرآن کدام تقواست و چگونه ارتباط پیدا میکند با ضمیر ناخودآگاه؟ و... که نیاز به بررسی دارد.
[1]. سوره نازعات، آیه 24.
[2]. سوره طه آیه 7.
[3]. بحارالانوار، ج4، ص197.
[4]. سوره نازعات، آیه 24.
[5]. سوره عبس، آیه 24.
[6]. سوره انفال، آیه 29.