پیام خدا به کسانی که نسل موحدین را به هم میزنند!
پیام خدا به کسانی که نسل موحدین را به هم میزنند!
پیام خدا به کسانی که نسل موحدین را به هم میزنند!
حجتالاسلام مهدوینژاد: یاران امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه)، ویژهخواه نیستند // آحاد جامعه پشتیبان ظهور، باید از ظلم کردن و ظلم پذیرفتن متنفر باشند // برای تحقق حکومت جهانی امامعصر(عجلاللهتعالیفرجه)، یک جمع خوب کفایت نمیکند، بلکه جامعه خوب لازم است // خداوند متعال در طول تاریخ، در مَصاف حق و باطل نقشه حق و جریان حق را غالب میکند که تردیدی در آن نیست. سختیهایی هم که در جبهه حق و باطل پیش میآید، امتحاناتی است که برای مؤمنین اتفاق میافتد تا ظرفیت وجودی خود را بالا ببرند و رشد بدهند، تا خالصها از ناخالصها و دروغگوها از راستگوها جدا شوند و حق و حقیقت زلال شود
عنوان: مراسم ویژه دهه اول محرم، شب ششم
موضوع: مهندسی نسل؛ کدام نسل، ظهور را محقق میکند؟
زمان: 12 مردادماه 1401
مکان: امامزاده سید جعفر محمد(علیهالسلام)
تنفر از ظلم و ویژهخواهی، خصیصه جامعه پشتیبان ظهور
عرض کردیم برای ظهور حضرت، جامعه حقپذیر لازم است. ویژگی مهم و اصلی دوران ظهور امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) مسئله عدالت گستری است. «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»[1]؛ بعد از اینکه دنیا پر از ظلم و جور شد، حضرت برای قسط و عدل تشریف میآورند تا دنیا را پر از عدل کنند. مفهوم عدل، مسئله محوری ظهور حضرت است. جامعهای که میخواهد ظهور و امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) را پشتیبانی کند، باید حقیقتاً عدالتخواه و ظلمستیز باشد، تا بتواند از امام عدالتگسترِ ظلم ستیز پشتیبانی کند.
آحاد جامعه پشتیبان ظهور، باید از ظلم کردن و ظلم پذیرفتن متنفر باشند. اگر ما امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) را بخواهیم، ولی پارتی بازی را هم دوست داشته باشیم، یا ویژهخواه باشیم، منتظر نیستیم. ویژهخواهی هم حتماً وامهای میلیاردی و.... نیست، آدم گاهی در زندگی شخصی خودش و در درون خودش ویژهخواه هست، همیشه بیشتر از دیگران میخواهد.
فرار از تلخی ظلم// عدالت تلختر از ظلم!
یاران امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) که جامعه پشتیبان امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) را تشکیل میدهند، ویژهخواه نیستند. یکبار در صدر اسلام اتفاق افتاد، مردم به ظاهر از ظلم و فساد حاکمان و باندبازی و پارتی بازی و ... به شدت منزجر، خسته و افسرده شده بودند، آمدند سمت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و با اصرار و اشتیاق تمام، حضرت را روی کار آوردند. حضرت فرمودند: دیدم همه آمدند و حجت تمام است، من مسئولیت پذیرفتم.
آنوقت همین مردمی که از ظلم ماقبل به سمت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرار کرده بودند، سر عدالت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هم نتوانستند دوام بیاورند! چراکه اساساً به خاطر عدالت به سمت حضرت نیامدند. از تلخی ظلم فرار کرده بودند، ولی پس از مدت کوتاهی عدالت تلختر از ظلم در کام آنها آمد! چراکه ویژهخواه و سهمخواه بودند، عدالتخواه نبودند. رفاه، راحتی، امکانات و ... را ولو به قیمت پارتیبازی یا هر چیز دیگری برای خودشان میخواستند، لذا همان ابتدای حکومت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، بزرگانشان آمدند که یا علی ما بودیم در ستاد تبلیغاتی شما کار کردیم و برایتان کلی تبلیغ کردیم، برایتان بیعت جمع کردیم و... حالا یک مسئولیتی، یک موقعیتی به ما بدهید!
طلحه و زبیر، در دین سابقه دارند، پایگاه اجتماعی دارند، ثروت دارند، الآن هم آمدند سهم خودشان را بگیرند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هم میفرمایند: همه مردم باید در رفاه باشند، طبقه ویژه نداریم، شما اگر برای خدا از من حمایت کردید، بروید از خدا مزدتان را بگیرید.
چه زمانی میتوانیم بگوییم برای ظهور حضرت آمادهایم؟
تا زمانی که مردم ما، از بیعدالتی متنفر نباشند،(حتی بیعدالتی به نفع خودشان)! هنوز جامعه آماده ظهور و یاری حضرت نیست. تا زمانی که مسئولین در جامعه به گروهها و باندهای قدرت باج قدرت دهند و افراد و اشخاص صاحب نفوذ، رشوه قدرت دهند و اهل معامله باشند، جامعه هنوز آماده ظهور و پشتیبانی امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) نیست.
اگر جامعه، جامعه لایقی باشد و ظرفیتش را داشته باشد، مکرر خدا او را در امتحانات سختتر میاندازد و سنت تمحیص خدا(خالصسازی)، اتفاق میافتد تا جامعه کاملاً تصفیه شود و ظرفیت پیدا کند.
هر زمان که ما از بینوبتی در صف نانوایی تا بزرگترین فرصتهای اجتماعی از بیعدالتی فرار کردیم و حتی منفعتهای برای خودمان را چون عادلانه نیست، کنار گذاشتیم، آن موقع است که میتوانیم بگوییم که ما برای ظهور حضرت آمادهایم. همه مقدمات باید طی شود، جامعه منتظر عدالتگستر باید جامعه عدالتپذیر و عادلی باشد.
شهدا، الگوی جامعه مقدمهساز ظهور
مثلاً در اداره، سر اضافه کاری، سر ساعت کاری و... میبینیم بعضیها دنبال عدالت نیستند، اینکه عرض کردیم شهدا الگوی جامعه منتظر هستند. مثلاً شهید بزرگوار، شهید محمدخانی عزیز؛ ایشان ساعاتی که جزء ساعات کارش محسوب میشد ولی کار نبود، بابت آن ساعتها حقوق نمیگرفت. میگفت این پول بیتالمال است. وقتی کاری نیست، چرا پول بگیریم؟! کسی که احیاناً از تلفن بیتالمال استفاده نمیکند، از امکانات بیتالمال استفاده نمیکند و مراقب است، و یا اگر بهگونهای مجبور شد و از بیتالمال استفادهای کرد، ردّ مظالمش را میدهد، چنین آدمی میتواند مقدمهساز ظهور باشد.
جامعه را باید ساخت!
برای تحقق حکومت جهانی امامعصر(عجلاللهتعالیفرجه)، یک جمع خوب کفایت نمیکند، بلکه جامعه خوب لازم است. جامعه را باید ساخت و این کار برنامهریزی لازم دارد. یک شبه جامعه درست نمیشود. اگر قرار بود که یک شبه و با یک معجزه حضرت، درست شود، خیلی قبلتر از اینها حضرت ظهور کرده و آن معجزه را انجام داده و جامعه را ساخته بودند. پس باید آن جامعه و آن نسلی که میخواهد ظهور را محقق کند، ساخته، پرداخته و تربیت شود. امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) منتظر هستند که این جامعه بوجود بیاید. آنوقت ما غافل از این ماجرا، منتظریم که امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) بیایند و چنین جامعهای برایمان درست کنند. قرار شد که یک جامعه الگو درست شود و آن جامعه الگو، مجتمع صالحان به تعبیر علامه طباطبایی(رحمتاللهعلیه)، آن مجتمع صالحان وقتی ایجاد شد، مقدمات ظهور فراهم میشود.
مدیریت انتفاعی و کلان امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) در زمان غیبت
قبل از هرچیز باید بدانیم که حضرت بیکار ننشستند تا ما جامعه را درست کنیم. حضرت، خودشان هم دارند برای تحقق جامعه ظهور کار میکنند. در روایتی حضرت میفرمایند: «اَمّا وَجهُ الاِنتفاعِ بِی فی غَیبَتی فَکَالاِنتِفاعِ بِاالشَّمسِ إذا غَیبَها عَنِ الاَبصارِ السَّحابُ»[2]؛ اما آن استفادهای که من در دوران غیبتم به دوستانم میرسانم مثل استفاده و انتفاع از خورشیدی هست که در روز، پشت ابر و از دیدگان مخفی است. «وَجهُ الاِنتِفاعِ بِی» یعنی حضرت یک مدیریت انتفاعی و کلان دارند. مدیریت جزءجزء ندارند که بخواهند در جزءجزء مسائل دخالت کنند و جریانات و امور مهم عالم را مدیریت میکنند. البته نه اینکه در مسائل ریز و کوچک حضرت نخواهند و یا نتوانند اداره کنند، بلکه نیازی نیست. حضرت به صورت غیرمستقیم و از ورای موانعی که در عالم وجود دارد، عالم را مدیریت میکنند و آن جامعه را میسازند و مهیا میکنند.
سیستم مدیریتی امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) در دوران غیبت
حضرت چگونه جامعه را مدیریت میکنند و در تدارک آن جامعه مقدمهساز ظهور و تربیت آن نسل هستند؟ ساختار و سیستم مدیریتی حضرت در دوران غیبت چگونه است؟
1) از طریق امدادهای غیبی؛ دعا در حق شیعیان، برطرف کردن بلاها، آفات از اجتماع صالحان و حفظ مؤمنین از نابودی است. خودِ حضرت میفرمایند: اگر دعا و توجه ما نبود، شما نابود میشدید. بسیاری از بلاها به واسطه دعاهای امام از شیعیان و امَّت دفع میشود. هم در توقیع شریف هست، هم در فقره تشرف سیدبنطاووس(رحمتاللهعلیه) در سرداب عسکریه(علیهالسلام) به محضر حضرت؛ که حضرت آنجا برای شیعیان دعا میکردند و متعدد در تشرفات مختلف چنین مسائلی بوده است. در روایات نیز هست.
2) از طریق نائبان عام؛ دومین روشی که حضرت با آن جامعه ایمانی را اداره میکنند از طریق نائبان عام خودشان است که فقها هستند. اصلاً خود حضرت در دوران غیبتشان، جامعه شیعی و مؤمنین را به فقها ارجاع دادند و به حال خود رها نکردند. این هم یک فصل مهم و جدی از تربیت مؤمنین است که دور از امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) در سایه نائبان امام، خود را تربیت و تزکیه کنند. حضرت میفرمایند: «اَمّا الحَوادثُ الواقِعةُ»؛ در حوادث واقعه؛ در اتفاقاتی که مخصوص هر عصری است و نیاز به بصیرت و شناخت دارد و انسان نمیفهمد که باید چه کند. مسئله نماز و روزه نیست، مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی که دین جامعه را جابجا میکند. در این مسائل «فَارجِعُوا فِیها اِلَی رُواةِ حَدیثِنا»؛ به نائبان عام من مراجعه کنید. سپس حضرت سلسه مراتب را نیز اشاره میکنند، میفرمایند: «فَاِنَّهُم حُجَّتی عَلَیکُم وَ اَنَا حُجَّةُاللهِ عَلَیهِم »[3]؛ اینها از طرف من به شما نظارت و ولایت دارند و من نیز از طرف خدا بر اینها نظارت و ولایت دارم.
دنبال کدام فقیه باید رفت؟
حضرت، کاملاً نظارت و کنترل میکنند. مگر میشود امت اسلام در قرون متمادی بعد از دوران غیبت، به دست فقها و نائبان حضرت اداره شود و حضرت نظارت و اعمال ولایت نکنند؟! یا اینها را رها کنند تا هر اتفاقی افتاد، بیفتد؟! آنوقت آیا جمعیت کم شیعه تا به الآن باقی میماند؟! اینها با نظارت حضرت ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجه) به اینجا رسیده است!
آیا هرکس آمد و ادعای فقاهت کرد ناوب حضرت است؟ خیر! حضرت فرمودند: «اَمّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاء صائِناً لِنَفسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً لِهَواهُ مُطیعاً لِاَمرِ مولاهُ فَلِلعَوامِ اَن یُقَلِّدُوهُ»[4]؛ فقیه ربانی، خودساخته، خودمراقب، مخالف با هوای نفس خودش. فقیهی که حفظ دین را بر هر مسئله دنیایی ترجیح میدهد. دنبال چنین فقهایی باید رفت. این همان تبصره است.
مهندسی نسل ظهور
1) رجال الغیب؛ سومین روش که بزرگان ما نیز بعضاً در کتبشان به آن اشاره کردهاند، اشخاصی هستند که مهذب و خودساخته هستند و در دوران غیبت شناخته شده نیستند؛ حضرت آنان را مأمور میکنند تا در دل مردم و جامعهاسلامی برای حل و فصل مسائل بروند. کسانی که شناخته شده نیستند، به آنها رجالالغیب میگویند. امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) نسبت به مدیریت شیعه در دوران غیبت برنامه دارند، در تربیت آن نسل دست دارند، چراکه این جامعه و این نسل باید یک کار بزرگ و بسیار خطیری را انجام دهد، از اینرو یک تربیت متفاوتی دارد که بحث ما در این مورد است. واژهای به نام "مهندسی نسل". مهندسی نسل؛ یعنی تربیت هوشمندانه و با برنامه برای تحقق ظهور، نسلی که بتواند نقشه ظهور حضرت را محقق کند.
نسلی مثل حاج قاسم نیاز هست// شناخت جغرافیای ظهور و تربیت نسل هوشمند
نظام سلطه جریانی را درست میکند به نام جریان داعش و برای نابودی اسلام و بویژه ایران که محور مقاومت است، به جان اسلام بویژه تشیع میاندازد. اینکه این مسئله تشخیص داده و طراحی شود، برای نابودی او کسانی مثل حاج قاسم سلیمانی میخواهد که نقشههای دشمن را برای مانع تراشی ظهور خنثی کنند. نسلی لازم است که بتوانند نقشه ظهور حضرت را محقق کنند.
نقاطی که حضرت قرار است حضور پیدا کنند خاورمیانه است. مسئله مهم دنیا الآن خاورمیانه است و همه جنگهای دنیا در اینجا مخصوصاً بین النحرین، در شامات و عراق و در اطراف ایران اتفاق میافتد که اتفاقی نیست. وقتی نیروهای آمریکایی وارد عراق شدند، یکی از سؤالاتی که در بازجوییهایشان از مردم عراق میکردند این بود مهدی(عجلاللهتعالیفرجه) و جای او را به ما معرفی کنید. آنها با نقشه طراحی میکنند، رژیم صهیونیستی وقتی میگوید نیل تا فرات را باید بگیریم، به این دلیل است که میخواهد راه ظهور حضرت را سد کند. اینها برای نیامدن حضرت برنامهریزی دارند و اینکه ما جغرافیای ظهور را بشناسیم و نسبت به پاک سازی و آزادسازی جغرافیای ظهور برنامه داشته باشیم و ابلیس و یارانش را در این زمینه ناکام بگذاریم، نسل هوشمند، توانمند، تربیت شده و... میخواهد.
پیروزی اهل حق بر باطل
خدا روی نسل موحدین و خداپرستان برنامهریزی کرده. اصلا ًخدا عالم را جوری مهندسی کرده که آخر به نفع حق تمام میشود، گرچه که حق ذاتا ًپیروز است و این هم دلایلی دارد. خدا عالم را به شکلی مهندسی کرده که در جدال بین حق و باطل، باطل آخر شکست میخورد.
خدا وقتی کدام موجود را خلق کرد، به خودش آفرین گفت؟ «تَبارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخالِقین»[5] وقتی انسان را آفرید. از همان اول. بعد خدا اولین انسان را که آفرید، بهترین انسانها را آفرید یا بدترین انسانها را آفرید؟ بهترین انسانها را، پیامبر آفرید. خدا میتوانست که یک انسان معمولی خلق کند و سالها بگذر و از بین آنها یک پیامبر برانگیخته کند، خدا اولین انسانی را که آفرید، پیامبر(علیهالسلام) بود و اولین زنی را که آفرید یک زن مؤمنه همسر پیامبر بود. خدا نقشهاش را کمکم جلو میبرد. میفرماید: «انِّی جاعِلُکَ فِی الاَرضِ خَلیفَه»[6]؛ واژه خلیفه، یعنی تو ای انسان، جانشین منِ خدا هستی در روی زمین. پس قرار شد انسان تراز اول که انسان مؤمن و انسان کامل است، خلیفه خدا روی زمین شود. خدا برایش منصب و جایگاه هم برایش در نظر گرفته است.
قرآن کریم میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ»[7]؛ اوست خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را امتحان کند و ببیند در فرصت زندگی، کدامیک از شما بهترین عمل را انجام میدهد. هر کسی بهترین عمل را انجام دهد او از نظر خداوند انسان برتر است و صلاحیت خلیفه و جانشین خدا شدن را دارد.
حق ماندگار و باطل نابودشدنی است
یکی از قانونهای خداوند این است: «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»[8]؛ وقتی حق میآید، باطل میرود و نابود میشود، چراکه باطل ذاتاً نابود شدنی است. خدا در این عالم مهندسی میکند و میگوید بدانید حق، ماندگار و باطل رفتنی است. پس دلسرد نشوید و به باطل گرایش پیدا نکنید. فریب هِیمنه باطل را نخورید، حق را زیر پا نگذارید و از جبهه حق فاصله نگیرید. حق پیروز میشود، پای حق بایستید. در جای دیگر میفرماید: «وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ»[9]؛ پیروزی با اهل تقواست. باز میفرماید: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»[10]؛ ما زمین را دو دستی تحویل مؤمنین خواهیم داد. خدا یک مهندسی کرده، هرکس در جدال بین حق و باطل در نقشه الهی و هندسهای که خدا طراحی کرده قرار گیرد، عاقبت پیروزی برای اوست.
مهندسی نسل و پاکسازی کامل نسلی توسط خدا
دو نفر از انبیای الهی هستند که به آنها لقب ابوالبشر(پدر بشر) داده شده: یکی از آنها حضرت آدم(علیهالسلام) که پدر همه بشر است و دومی حضرت نوح(علیهالسلام) میباشد. حضرت نوح در میان قومی زندگی میکرد که قابل هدایت نبودند. ۹۵۰ سال تبلیغ کرد و دوازده یا هشت نفر ایمان آوردند. آنها قوم لجوجی بودند. حضرت آنها را نفرین کرد و خداوند با مقدماتی هفت یا چهار سال به آنها فرزند نداد. نسل آنها که قطع شد و بچهدار نشدند، خداوند آنها را عذاب کرد و نسل آنها را از روی کره زمین برداشت. حضرت نوح(علیهالسلام) اینطور گفت: «وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا»[11]؛ خدایا دیگر احدی از اینها را روی زمین باقی نگذار. «إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا»[12]؛ اگر اینها را رها کنی، کسانی که به من ایمان آوردهاند را فاسد میکنند. اینها هیچ بچهای به دنیا نمیآورند، مگر اینکه فاجر و کافر است. بعد از طوفان نوح، نسل کفار لجوج روی کره زمین برداشه شد و ظاهراً کسانی هم که با حضرت نوح بودند، غیر از فرزندان ایشان، عقیم شده بودند. فقط از حضرت نوح نسل بشر ادامه پیدا کرد و حضرت نوح ابوالبشر شد. یعنی خدا یک پاکسازی کامل انجام داد. در طول تاریخ بشر خداوند فقط یک بار چنین کاری کرد؛ یک پاکسازی کامل نسلی انجام داد و نسل کفار عنودی که قابل هدایت نبودند را از روی زمین برداشت و فقط مؤمنین روی زمین ماندند. باز هم این یک مرحله از مهندسی نسل توسط خداوند است.
پیام خدا به کسانی که نسل موحدین را به هم میزنند!
خدا در قرآن هرجا و هروقت عدهای از حق برگشتند، میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم»[13]؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، شما اگر از دینتان برگردید و اعتقادادتان را کنار بگذارید، من(خدا) قومی را برمیانگیزم که مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم. ویژگی این قوم را خدا برمیشمارد تا کسانی که از حق برگشتند، را تهدید کند. یعنی اگر نسل موحدین را به هم زدید من نسلی را روی زمین میآورم که اینگونه باشند. گمان کردید اگر شما کنار بروید و از حق کوتاه بیایید، حق میمیرد؟! من نسلی را جایگزین میکنم، یک نسل تازهنفس و مؤمن میآورم.
هدف از امتحانات الهی
خداوند متعال در طول تاریخ، در مَصاف حق و باطل نقشه حق و جریان حق را غالب میکند و تردیدی در آن نیست. سختیهایی هم که در جبهه حق و باطل پیش میآید، امتحاناتی است که برای مؤمنین اتفاق میافتد تا ظرفیت وجودی خود را بالا ببرند و رشد بدهند، تا خالصها از ناخالصها و دروغگوها از راستگوها جدا شوند و حق و حقیقت زلال شود. قرآن کریم میفرماید: «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»[14]؛ امتحانات الهی برای همین جداسازی است، وگرنه همیشه پیروزی با حق است.
جدال بین نسل توحیدی و نسل شیطانی
در مقابل مهندسی نسل خداوند متعال، در طول تاریخ ابلیس و شیاطین جن و انس هم بیکار نبودند. آنها هم جدال سنگینی برای مهندسی یک نسل طاغوتی، مشرک و بیدین داشتند، دارند و خواهند داشت. جدال این دو نسل تا ظهور حضرت حجت(عجلاللهتعالیفرجه) ادامه خواهد داشت. هنگام ظهور، نسل مقدمهساز ظهور بر نسل شیاطین غلبه خواهد کرد و نسل امام زمانی و نسل توحیدی زندگی خود را روی زمین تثبیت خواهد کرد.
جدال دو نسل توحیدی و شیطانی در کربلا
این دو نسل جدالشان در کربلا به وضوح قابل مشاهده است. در کربلا یک طرف جبهه حق و یک طرف جبهه باطل است. نسلی در جبهه اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) است که شما در روضهها آنها را میشناسید و در مقابل، نسل بنیامیه و کوفیان که برابر امام حسین(علیهالسلام) صف کشیدند. زندگیشان را بررسی کنید، ببینید زندگی آنها چگونه طراحی شده بود و چگونه و تربیت شدند که به اینجا رسیدند.
یکی از چهرههای درخشان کربلا از نسل امام مجتبی(علیهالسلام)، قاسم ابن الحسن(علیهالسلام) جوان سیزده ساله است که با حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) وارد کربلا شد.
حضرت قاسم(علیهالسلام) شب عاشورا کنار امام حسین(علیهالسلام) نشسته، وقتی حضرت با همه اصحاب اتمام حجت میکند که اگر میخواهید بروید، اینها هیچکدام نمیروند و هرکدام اعلام وفاداری به امام حسین(علیهالسلام) میکنند. وقتی همه اعلام وفاداری میکنند و قطعی میشود که اینها ماندنیاند، امام حسین(علیهالسلام) از آن لحظه به بعد پرده را کنار میزند و میگوید شما که با من ماندید، بیایید به شما بگویم بعد از عاشورا چه اتفاقی میافتد. اول اینکه همه ما کشته میشویم، آنها که آرزویشان شهادت در راه امام حسین(علیهالسلام) بود، همه خوشحال شدند. امام جای تکتک آنها را در بهشت نشان دادند. اینها در قهقهه مستانه خود در آن شب عاشورا در آن لحظه ملکوتی و عرفانی با امام حسین(علیهالسلام) حرفهایی زدند که بماند.
مرگی شیرینتر از عسل
یکی از کسانی که نشسته قاسمابنالحسن(علیهالسلام) است که نرفته و با امام مانده است. حضرت جای همه اصحاب و بنیهاشم را نشان دادند، ولی در مورد این نوجوان چیزی نگفتند. قاسم خطاب به امام حسین(علیهالسلام) عرض کرد: عمو جان! پس من چه؟ حرفی در مورد من نزدید. آقا برای اینکه قیمت قاسم(علیهالسلام) برای همه روشن شود از او سؤال کردند: عزیزم، «کیف الموت عندک»[15]؟؛ این مرگ پیش تو چطور است؟ چه حسی داری؟ بی تردید و بیدرنگ جمله معروف را جواب داد: «أحلی مِنَ العسل»؛ از عسل برایم شیرینتر است. وقتی این حرف را زد، حضرت فرمودند: تو را به بلای عظیم خواهند کُشت؛ به تعبیر ما به طرز وحشتناکی تو را خواهند کُشت. این برای قاسم مژده است، چون نشان میدهد:
هرکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
این نوجوان را به طرز وحشتناکی میکشند! معلوم است که خیلی برای حسین(علیهالسلام) کار میکند. حضرت فرمودند که تو را فردا شهید خواهند کرد و دشمن به خیمهها میرسد. قاسم(علیهالسلام) از جا بلند شد و گفت: آقا جان، یعنی دست دشمن به خیمهها هم خواهد رسید؟ او غیرتالله است. آقا فرمودند: بله، طفل شیرخوار مرا هم خواهند کُشت. آنجا قاسم گریه کرد. قبل از شهادت علی اصغر(علیهالسلام)، برای علی اصغر گریه کرد، قبل از حمله به خیام، گریه کرد و غیرت در سینه او موج میزد.
از بنیهاشم علی اکبر(علیهالسلام) به میدان رفته بود، قاسم(علیهالسلام) به محضر اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) رسید که جهت رفتن به میدان اجازه بگیرد که آقا اجازه ندادند. معطل کردند. زانوی غم بغل گرفت. ناراحت بود. دیشب وعده گرفته بود، گفت: عمو جان شما به من قول دادید. اجازه بدهید که بروم.
نسل سلحشوران در کربلا
امام مجتبی(علیهالسلام) برای پسرشان نامهای نوشته بودند و آن را روی بازوی او بسته بودند و بعد وصیت کرده بودند که هروقت غمهای عالم روی دلت گرفت، این نامه را باز کن و به هر چیز داخل آن نوشته عمل کن. امامحسن مجتبی(علیهالسلام) مهندسی کرده و بچههایشان غیرتمند، سلحشور و شهادتطلب تربیت شدند. آنها برای چنین روزی تربیت شده بودند. نسلی که باید معجزه عاشورا را رقم میزد.
این بازوبند را باز کرد، نامه پدر را دید. امام حسن مجتبی(علیهالسلام) نوشته بودند: پسرم قاسم! روز عاشورا عمویت را تنها نگذار. دواندوان به محضر اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) رسید و نامه را به امام نشان داد و صدا زد: عموجان این دستخط پدرم امامحسن مجتبی(علیهالسلام) است، آیا راضی میشوید؟ آقا این نامه را گرفتند، تا چشمشان به دستخط امامحسن مجتبی(علیهالسلام) افتاد، گریه کردند، نامه را بوسیدند و روی چشم گذاشتند. آغوش باز کردند، قاسم در آغوش عمو قرار گرفت. «فَبَکا بُکاءً شدیداً»، دو بزرگوار خیلی شدید، در بغل یکدیگر گریه کردند. «حتی غُشِی عَلَیهِما» تا اینکه هر دو غش کردند. در مقتل نوشته شده دوباره که به هوش آمدند، دوباره همدیگر را بغل کردند و گریه سنگین کردند و دوباره بیهوش شدند. بعد امام اجازه دادند که قاسم هم به میدان برود. این نسل یک نسل متفاوت است.
نبرد شجاعانه قاسمبنالحسن(علیهالسلام) با ازرق شامی
قاسم به میدان رفت. عمر سعد، فردی به نام «ازرق شامی» را که یک پهلوان جنگاور عرب بود، به میدان فرستاد. نقل است که چهارهزار نفر از مقابل ازرق فرار میکردند، وقتی مچ دستش را در مقابل آفتاب میگیرد، از بس دست او بزرگ و قوی پنجه بود، به صورتش سایه میافتد. هیچکس قدرت جنگیدن با او را نداشت. عمر سعد گفت: ازرق برو به جنگ این پسر نوجوان. به ازرق برمیخورد و میگوید من به جنگ با این بچه بروم؟! میخواهی آبروی مرا ببری؟! عمر سعد میگوید تو اینها را نمیشناسی، تو از شام آمدی و خبر نداری. گفت من نمیروم و پسرانم را میفرستم. چهار پسرش را یکی یکی فرستاد و قاسمبنالحسن(علیهالسلام) چهار پسرش را به درک واصل کرد.
قاسم(علیهالسلام) وقتی میخواست به میدان برود، کلاهخود اندازهاش نبود. عمامه امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را به سر بست. زره اندازهاش نبود. با دشداشه عربی به میدان رفت، پوتین نظامی اندازهاش نبود، کفش پوشید و به میدان رفت. شمشیر اندازهاش نبود و وقتی شمشیر را به کمرش میبست، به زمین کشیده میشد. سوار اسب شد پایش به رکاب نمیرسید، پایش را در تسمه بالای رکاب بست و با این حال به میدان رفت. چهار پسر ازرق شامی را کشت. ازرق عصبانی شد و گفت: داغ این بچه را به دل مادرش میگذارم. به میدان رفت، همین که وارد میدان شد، ناله اهل خیمه بلند شد. گفتند: کار قاسم(علیهالسلام) تمام است... وقتی در مقابل ازرق قرار گرفت، گفت تو چه کسی هستی؟ گفت من ازرق شامیام. گفت: پس ازرق شامی که میگویند تویی؟ تو چه پهلوانی هستی که تنگ دهنه اسبت را نبستهای؟! ازرق سرش را پایین آورد که نگاه کند، قاسم با یک شمشیر فرق او را زد. از روی اسب افتاد. صدای الله اکبر از خیمههای امام حسین(علیهالسلام) بلند شد. این نسل، این چنین است!
عمرسعد صدا زد که دیگر فایدهای ندارد، همه حمله کنید. لشگر حمله کردند. در مقاتل نوشته که دستور داد که قاسم(علیهالسلام) را سنگباران کنید. آدمی که کلاهخود و زره ندارد. اول قاسم(علیهالسلام) را سنگباران کردند، بعد او را با تیر و نیزه هدف قرار دادند. یکوقت صدای قاسم(علیهالسلام) به ناله بلند شد. اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) مثل یک باز شکاری خودش را کنار این بدن رساند. دید پاهایش را به خاک میمالد. فرمود: «یَغُض والله علی عمّک أن تَدعوا فلایُجیب»؛ سخت است بر عموی تو که صدایش بزنی و او نتواند برای تو کاری کند. یکوقت هم صدایی از گلوی پر از خون قاسم بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
[1]. کتاب سلیمبنقیس، ص 429.
[2]. بحارالانوار: 52 / 92 / 7.
[3]. کتاب الغیبة، ص29 0، ح 247.
[4]. وسائلالشیعه، ج 27، ص 131، ح 33401.
[5]. سوره مؤمنون، آیه 14.
[6]. سوره بقره، آیه30.
[7] . سوره ملک، آیه 2.
[8] . سوره اسرا، آیه 18.
[9] . سوره قصص، آیه 38.
[10] . سوره قصص، آیه 5.
[11] . سوره نوح، آیه 26.
[12] . سوره نوح، آیه 27.
[13] . سوره مائده، آیه 54.
[14] . سوره انفال، آیه 37.
[15] . نَفَسُ المهموم، ص 116.