مرگ آگاهی سبب مرگ اندیشی انسان است
مرگ آگاهی سبب مرگ اندیشی انسان است
مرگ آگاهی سبب مرگ اندیشی انسان است
حجتالاسلام مهدوینژاد: مرگاندیشی یعنی یاد مرگ باید در حالات و افعال و اعمالِ زندگی ما جاری باشد // اینکه انسان باید تدبیرهای عقلایی را انجام دهد تا خسارت و ضرر نبیند، معقول است. خدا این عقل محاسبه را به انسان داده، اما اینکه عدهای گمان میکنند با این تدابیر میتوانند از مرگ خلاص شوند و اجل حتمی آنها به تعویق میفتد، سخت در اشتباهند // سیستم قوی ایمنی هم، خلأ توکل به خدا را پر نمیکند // هر روز آخرین نمازت را بخوان! // اثر یاد مرگ در سالم سازی اقتصاد // مرگاندیشی انسان را تربیت میکند
شناسنامه:
عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 2
زمان: چهارشنبه 23 اسفند 1402، دومین شب از مراسم
مکان: آستان مقدس امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
مرگآگاه نبودن دلیل عدم مرگاندیشی
یکی از مهمترین دلایل مرگاندیش نبودن ما انسانها مرگآگاه نبودن ماست. عدم توجه به این حقیقت انکارناپذیر باعث میشود انسان مرگ را در محاسبات خود قرار ندهد. پس عدم مرگآگاهی باعث عدم مرگاندیشی میشود. خدای متعال درسوره انعام اینطور میفرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ»[1]؛ خدا شما را از گِلی آفرید، بعد که انسان را آفرید، مرگ را برای او معین کرد؛ انسان تاریخ مصرف دارد، روزی تمام میشود. «اجل» به معنای پایان مهلت است.
اجل حتمی تأخیر و تعجیل ندارد
«إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ»[2]؛ این را باید باور کنیم، وقتی مرگ انسان آمد، نه تأخیر و نه تعجیل میافتد؛ یعنی سر وقت، آن لحظه که مقدر شده انسان از این دنیا برود، بدون کموکاست و بدون تأخیر و تعجیل اتفاق میافتد؛ اینقدر دقیق است. برای همه همینطور است، برای انبیای الهی هم اینگونه بوده است.
عظمت سلطنت حضرت سلیمان(علیهالسلام)
حضرت سلیمان(علیهالسلام) آن سلطان بلامنازع همه عالم هستی در عصر خود که در عالم بشریت یک سلیمان بود و یک ملک سلیمان (که مرتبه اعلای آن، زمان حضرت حجت(ارواحنافداه) اتفاق خواهد افتاد). قدرتی بر همه موجودات عالم، انسانها، حیوانات، گیاهان، باد و آبها داشت که همه در تسخیر وی بودند و به امرش اطاعت میکردند. همه جنیان مشغول ساخت آن معبد بزرگ و مسجدالاقصی بودند و کارگر حضرت بودند.
حضرت سلیمان(علیهالسلام) گاهی چند ماه در مسجدالاقصی معتکف میشد و مشغول عبادت بود. با آن ملک عجیبی که داشت، با دسترنج خود روزگار را میگذراند و بسیار زاهدانه زندگی میکرد. خداوند علم منطقالطیر را به آن حضرت آموخته بود و زبان پرندگان را میدانست و با آنها تکلم میکرد. زبان همه موجودات را میدانست. گاهی حضرت روزها با گُلهایی که اطراف مسجدالاقصی روئیده بودند، صحبت میکرد. گل تازهای اگر روئیده بود میرفت و احوال او را میپرسید و میگفت: تو چه موجودی هستی، برای چه آفریده شدهای، خاصیت تو چیست و او با حضرت سلیمان(علیهالسلام) تکلم میکرد.
پیغام رحلت خداوند به حضرت سلیمان(علیهالسلام)
یک روز حضرت سلیمان(علیهالسلام) مشغول قدم زدن بود، به گیاهی برخورد کرد که تا به حال آن گیاه را ندیده بود، سراغ آن گیاه رفت و احوال او را پرسید، گفت: توکیستی؟ پاسخ داد: من خرنوب هستم. فرمودند: چه خاصیتی داری؟ گفت: من ریشههایی دارم که به زیر ساختمانها میرود و ساختمانها را خراب میکند. حضرت سلیمان(علیهالسلام) به فراست و هوش معنوی خود دریافتند که خداوند متعال به حضرت پیغام رحلت میدهد، داستان مفصلی دارد که حضرت رفتند خودشان را آماده کنند.
وقتی کار ساختمان معبد به خوبی پیش میرفت، روزی ایشان به اطرافیان گفت: امروز میخواهم استراحت کنم، امروز دل من مسرور و شاد است، کسی داخل قصر نیاید. داخل قصر رفت و در را از پشت بست. حضرت سلیمان(علیهالسلام) با خداوند مناجاتی کرده بود که اگر قرار است جان مرا بگیری، جان مرا در مقابل این جنیان نگیر؛ چراکه اگر آنها بفهمند من از دنیا رفتهام، ممکن است طغیان کنند، کار این مسجد هم روی زمین میماند.
حضرت سلیمان(علیهالسلام) ایستاده بود، از آن بلندی ناظر بر کار جنیان بود تا این کار به پایان برسد. درحالیکه به عصا تکیه داده بود، جناب عزرائیل آمد، سلیمان فرمود: تو چه کسی هستی، همه درها بسته بود و من گفته بودم کسی وارد قصر نشود؟! گفت: من با اجازه صاحب (خدای) این قصر وارد شدم. حضرت سلیمان(علیهالسلام) عرض کرد: که اگر به اذن خداست من حرفی ندارم، بگو کیستی؟ گفت: من عزرائیل، ملکالموت، هستم، برای قبض روح تو آمدهام. عرض کرد: پس آنچه خدا به تو امر کرده را انجام بده. «فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ»[3]؛ در همان حالی که ایستاده و به عصا تکیه داده بود، ملکالموت جانش را گرفت و به اعجاز الهی تا چند روز حضرت درحالیکه از دنیا رفته بود، سر پا ایستاده بود و در مقابل چشم او جنیان مشغول کار بودند، فکر میکردند او زنده است. درحالیکه چند روز بود آب و غذا نخورده بود، همانطور ایستاده بود. به امر خدا موریانهای پایه عصای او را خورد و روی زمین افتاد، همه متوجه شدند که ایشان چند روز است از دنیا رفته است.
حکمت درخواست حضرت سلیمان(علیهالسلام)
یکی از حکمتهای درخواست حضرت سلیمان(علیهالسلام) از خدا برای اینکه جنیان نفهمند او از دنیا رفته، این بود که عدهای از علم جنیان سوءاستفاده میکردند و میگفتند: جنیان علمالغیب میدانند، برای اثبات اینکه آنها دستشان تهی است و مؤمنین فریب آنها را نخورند. معلوم شد که چند روز بود که ایشان از دنیا رفته بود ولی جنیان فکر میکردند که حضرت زنده است.
علت باز یا بسته بودن چشم افراد هنگام مرگ
از امام صادق(علیهالسلام) سؤال کردند: یابن رسولالله، چرا برخی که از دنیا میروند، چشمهایشان باز و بعضی که از دنیا میروند چشمهایشان بسته است؟ حضرت فرمودند: آنهایی که چشمهایشان باز بوده؛ ملکالموت اجازه نداده که چشمهایشان را ببندند، قبض روح شدند! همین اندازه هم مهلت نیست. آنهایی که چشمشان بسته است ملکالموت اجازه اینکه چشمشان را باز کنند؛ نداده، در لحظه، جان آنها را گرفته است.
توصیه دین به مرگآگاهی
ما را به مرگآگاهی توصیه کردهاند؛ مرگآگاه شوید! نسبت به مرگ توجه کنید. خداوند در قرآن میفرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[4]؛ ای پیامبر به مردم بگو: مرگی که از آن فرار میکنید، او به سراغ شما میآید، بعد شما را به محضر خدایی میبرند که عالم غیب و شهود است و خدا شما را به آنچه انجام دادهاید، آگاه میکند.
از مرگ نمیشود فرار کرد. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ، کُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا یَفِرُّ مِنْهُ فِی فِرَارِهِ والْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ»[5]؛ ای مردم هرکس در حال فرار از مرگ است، در مسیر فرار مرگ را ملاقات میکند، وقتی مهلت او تمام شد؛ مرگ را ملاقات میکند.
مرگآگاهی خیلی مهم است. آدمها چقدر تدبیر میکنند برای اینکه خطری آنها را تهدید نکند، مبادا که بمیرند.
تدبیر عقلایی فقط مانع اجل معلق است
اینکه انسان باید تدبیرهای عقلایی را انجام دهد تا خسارت و ضرر نبیند، معقول است. خدا این عقل محاسبه را به انسان داده، اما اینکه عدهای گمان میکنند با این تدابیر میتوانند از مرگ خلاص شوند و اجل حتمی آنها به تعویق میفتد، سخت در اشتباهند. انسان باید ایمنی را رعایت کند، خودش را بیجهت در معرض خطر قرار ندهد. چراکه آجال و مرگهایی وجود دارد که ممکن است بر اثر بیاحتیاطی انسان را دچار اجل معلق کند و زودتر از اجل حتمی خودش از دنیا برود؛ اما اینطور نیست که انسان اگر همه تدابیر را انجام داد و همه چیز را اندیشید و حفاظها را درست کرد میتواند از مرگ در امان باشد. انسان نباید چنین فکری کند. از جبهه جنگ یا از تکلیف فرار میکند که مثلاً کشته نشود، خدا میفرماید: این فرار فایدهای ندارد « قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرَارُ...»[6] فرار نفعی به حالتان ندارد، جلوی مرگتان را نمیگیرد. مادری در زمان جنگ خیلی تقلا میکرد که پسر سربازش به جبهه نرود تا مبادا کشته یا شهید شود. پسرش هم دوره سربازی را گذراند و روز آخر سربازی که برگه پایان خدمتش را گرفته بود، از پادگان بیرون آمد، تصادف کرد و مرد!
سیستم قوی ایمنی هم خلأ توکل به خدا را پر نمیکند/ چقدر این جمله ضد توکل است!
خانههایی با سیستمهای عجیب امنیتی میسازند؛ چراکه فکر میکنند این سیستم، ایمنی فوقالعاده دارد و دیگر دزد قرار نیست اینجا را بزند، دیگر حریقی اتفاق نمیافتد، تخریبی صورت نمیگیرد و اینگونه مرگش به تأخیر میافتد و خطر از او دور میشود. دیگر به خدا توکل نمیکند چون اینها جای خدا را میگیرد.
گاهی چنان بیمه را تبلیغ میکنند که انگار این بیمه میتواند خلأ توکل به خدا را پر کند؛ به گونهای میگویند آینده خود را با بیمه تأمین کنید! که انگار آینده در دست بیمه است. چقدر این جمله ضد توکل است! مؤمنین باید حواسشان باشد که هرقدر امکانات و تسهیلات بیشتر شد، مغرور نشوند، فکر نکنند که این میتواند جای خدا را بگیرد. فرمود: «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ...»[7]؛ هرکجا باشید مرگ شما را درک خواهد کرد حتی اگر در برجهای مستحکم و سر به فلککشیده باشید.
پیامدهای خلإ مرگاندیشی/ وقتی مرگاندیش نباشی
متوکل(لعنتاللهعلیه) خلیفه دهم عباسی، حاکمی ستمگر و عیاش بود که درباره او جنایات زیادی نوشتهاند. مهمترین آنها همان تخریب قبر اباعبدالله(علیهالسلام) است که چندین و چند مرتبه آن را تکرار کرد. قبر امام حسین(علیهالسلام) را شخم زد و جنایتهای فراوانی انجام داد. ۲۵سالگی به قدرت رسید و ذکاوت جوانی و غرور خودش را داشت که حالا میخواهم خیلی مختصر وضعیت حاکم در آن زمان را عرض کنم.
متوکل در زمان خودش خیلی از شیعیان را سرکوب یا زندانی کرده بود یا کشته بود. هرکس، حتی فرقههای مختلف را که احیاناً با حکومت ناسازگاری داشتند سرکوب میکرد. در زمان او زنان علویه شیعه به قدری فقیر بودند که لباس آستیندار برای نماز در منزل کم داشتند، خیلیها نداشتند و یک لباس آستینبلند را به یکدیگر قرض میدادند تا به نوبت نمازشان را بخوانند. چنین بلایی بر سر شیعیان آورده بود. درحالیکه صاحب هزار کنیز در حرمسرای خود بود و نودهزار سرباز در پادگانهای حجاز و سامرا داشت. یکی از عیاشترین حاکمان بنیعباس بود که هر شب بزم شراب و گناهش را به راه میانداخت. یک شب که خودش و دیگران مست قدرت و شراب بودند و کنیزکان میرقصیدند، به دنبال امام هادی(علیهالسلام) فرستاد، حضرت را نصف شب به این جلسه آوردند و در آن وضع به حضرت شراب تعارف کردند. حضرت روی برگرداندند و فرمودند: «گوشت و خون خاندان من مطهر از این نجاسات است.»
خباثت شراب/ مرگ را فراموش کردیم
میدانید که پیامبر(صلواةاللهعلیه) شراب را لعنت کردند. به قدری این گناه شنیع است که فرمودند اگر همه گناهان در یک اتاق باشند و بر درِ آن قفل بزنند، کلیدش شراب است. چرا؟ چون وقتی انسان شراب میخورد، عقلش زایل میشود و وقتی عقل زایل شد، قادر است هر گناهی را انجام دهد. فرمودند به کسی که شرابخوار است، دختر ندهید؛ اگر کسی به شرابخواری مشهور است در قبرستان مسلمانان دفن نکنید؛ اگر کسی میوه انگور را به قصد تهیه شراب میچیند، میخرد، تهیه و حمل میکند ملعون است. بعد میشنویم که بعضی از شهرها در شرابخواری رتبه دارند! در بعضی خیابانهای شهر، در گوشه و کنار دختر و پسر مست هستند، چرا؟! چون مرگ را فراموش کردیم. فراموشی مرگ از خوردن شراب هم بدتر است چون کسی که مرگآگاه و مرگاندیش باشد، به سمت این گناهان نمیرود.
امربه معروف امام هادی(علیهالسلام) در مرکز طاغوت
متوکل اصرار کرد و حضرت انکار کردند. گفت: حالا که شراب نمیخورید، شعری بخوانید و بزم ما را گرم کنید. وقاحت تا کجا! حضرت فرمودند: من خیلی اهل شعر نیستم. با اصرار آنها، حضرت شعری را خواندند و بساطشان را با این شعر به هم زدند؛ حضرت فرمودند:
بَاتُوا عَلَی قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَــلُ
وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ فَأُسْکنُوا حُفَراً یا بِئْسَ مَا نَزَلُوا
نادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ مَا دُفِنُوا أَینَ الْأَسِرَّةُ وَ التِّیجَانُ وَ الْحُلَلُ
أَینَ الْوُجُوهُ الَّتِی کانَتْ مُحَجَّبَــةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْکلَلُ
فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِینَ سَاءَلَهُمْ تِلْک الْوُجُوهُ عَلَیهَا الدُّودُ تَنْتَقِل
قَدْ طَالَ مَا أَکلُوا دَهْراً وَ مَا شَرِبُوا فَأَصْبَحُــوا بَعْدَ طُولِ الْأَکلِ قَدْ أُکلُوا[8]
عدهای بر بالای قلههای کوهها، خانههایی مستحکم ساختهاند و شبها را در آنها به صبح میرسانند و مردان قویهیکلی آنها را حراست میکنند، درحالیکه نه آن مردان قوی و نه آن قلهها نفعی به حال آنها نخواهند داشت. بعد از آن همه عزت از پناهگاههایشان به زیر کشیده میشوند و در حفرهای در خاک مدفون میشوند و چه بد منزلگاهی دارند. بعد از آنکه دفن شدند منادی فریاد میزند: کجا رفت آن بازوبندها، تاجهایی که بر سر میگذاشتید، آن زر و زیورها، کجا رفت آن صورتها و چهرههایی که با ناز و نعمت پرورششان میدادید و روی آنها پردهها و نقابهای گرانقیمت میافکندید؟ قبرهایشان از طرف آنها جواب میدهد که: آن چهرهها هماکنون خانه کرمها شدهاند، روزگاران زیادی را مشغول خوردن و نوشیدن بودند، اما بعد از آن روزگاران طولانی از خوردنها و آشامیدنها، اکنون خورده میشوند.
ببینید حضرت در آن بزم شراب و متن گناه چه کردند! در نقطه ثقل طاغوت و بدترین محفل روی زمین که هر کسی باشد میگوید ما قدرت امر به معروف و نهی از منکر نداریم، ببینید حضرت با چه ابزاری، چه کردند!
نفوذ کلام امام علیالنقی(علیهالسلام) در قلب سخت متوکل
متوکل به دست پسرش منتصر، به بدترین وضع کشته شد و حکومت به دست منتصر افتاد.
حضرت میفرمایند؛ برای دشمنانشان به جا میگذارند. همیشه منظور از دشمن، دشمن بیرونی نیست، گاهی دشمن در کنار آدم و گاهی در زندگی آدم است، گاهی انسان هزینه دشمنش را میدهد. قرآن میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوّاً لَکُمْ»[9]؛ ای اهل ایمان بعضی از همسرانتان و فرزندانتان دشمن شما هستند. بعضی خودشان آدمهای خوبی هستند ولی فرزندانشان ناخلف هستند، مانند زبیر. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: زبیر از ما بود تا وقتی پسرش به دنیا آمد، پسرش او را بدبخت کرد. گاهی همسر و فرزند انسان، دشمن انساناند آدم را به حرام میاندازند و به جهنم میکشانند. مرد و زن هیچ فرقی نمیکند.
میفرماید: اینها دشمن شما هستند، گاهی دشمن، خانگی و گاهی رفیق آدم است، «إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»[10]؛ گاهی اموال و اولادی که خدا به شما داده آزمایش و امتحانات سخت خداست.
حضرت این اشعار را خواندند و متوکل به پهنای صورت اشک میریخت، جام شراب را بر زمین کوبید و همه اهل مجلس شرابها را ریختند و مجلس، مجلس بکا و گریه شد.
مرگآگاهی، سبب مرگاندیشی میشود. مرگاندیشی یعنی یاد مرگ در حالات و افعال و اعمالِ زندگی ما جاری باشد.
یاد مرگ، راه حل حضور قلب در نماز/ مرگآگاهانه نماز بخوانید
شهید دستغیب در کتاب «صلاة الخاشعین» نقل میکند که فردی خدمت امام صادق(علیهالسلام) آمد و گفت: من نمیتوانم در نماز حضور قلب داشته باشم، چکار کنم؟ حضرت فرمودند: وقتی نماز را میبندید این نماز را آخرین نماز عمر خودتان بدانید، نمازتان را مرگآلود کنید، مرگآگاهانه نماز بخوانید. وقتی میخواهید تکبیرهالاحرام را بگویید، چند لحظه مکث کنید، فکر کنید اگر این آخرین نماز باشد و شما را بعد از این نماز قبض روح کنند، پس این آخرین نمازتان را خوب بخوانید.
اثر یاد مرگ در اقتصاد سالم
اگر انسان در معامله، شغل، کار حواسش به مرگ باشد، اینکه میمیرم و حساب و کتاب هست؛ مبتلا به غش در معامله و فریب و ربا نمیشود، حتی در شبهات هم احتیاط میکند. الآن خیلی از ما مسلمانها برای به دست آوردن پول، به هر شغل و کاری دست میزنیم و برای همین هم جامعه باز فقیر و فقیرتر میشود، در جامعه بزهکاری و فتنه زیاد میشود؛ چون مال حرام زیاد میشود. مال حرام سر منشأ بسیاری از آسیبهای اجتماعی است. بعضیها در مغازههایشان، یا بعضی در صفحه موبایلشان، جملهای را مینویسند که این جمله تکانشان بدهد، کنار میزشان مینویسند که این جمله بیدارشان کند، عکسی میگذارند که یاد مرگ و قیامت بیفتند. مرگاندیشی خیلی مهم است، اگر انسان مرگاندیش باشد، رفتارهایش هم درست میشود.
در تهران شخصی بود که به او مرشد چلویی میگفتند. مغازه غذاپزی داشت، انسان مؤمن و خوبی بود، از بس انسان مؤمنی بود، روی درِ مغازهاش نوشته بود: «نسیه میدهیم، حتی به جنابعالی». یک شب وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را در خواب میبیند، حضرت به امیرالمؤمنین میفرمایند: علی جان، من این جمله را دوست دارم.
مرگ اندیشی در شادی و غم
در شادیها حد حلال و حرام را رعایت کنیم، مثلاً شب عروسی نگوییم یک شب است، یک شب که هزار شب نمیشود؛ همان یک شب انسان از چشم امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) میافتد.
در دلتنگیها، دلمردگیها، غصهها، افسردگیها آنجا هم حد را نگه دارید؛ هرچیزی مرگ دارد، حد دارد؛ غصهها هم اجل دارد و روزی تمام میشود. آدمی که مرگآگاه است بهخاطر غصهها و ناراحتیهایش افسرده نمیشود؛ چراکه میداند همه این غصهها موت و اجلی دارد. مرگاندیشی حقیقتی است که میتواند انسان را تربیت نماید.
مرگاندیشی چیست و چه چیزهایی باعث مرگاندیشی میشود؟
مرگآگاهی است که سبب مرگاندیشی میشود. یک حدیث قدسی هست که چه کنیم که مرگاندیش شویم؟ میفرماید که مرگ را خط پایان همه رفتارهای زندگی خودتان قرار دهید. نسبت خودتان و هر چیزی که مربوط به شماست را با مرگ تعیین و تنظیم کنید؛ این یعنی: مرگاندیشی.
لازم است تأکید کنیم که مرگاندیشی و یاد مرگ اصلاً به معنای افسردگی و بههمریختگی و ناامیدی و رها کردن دنیا نیست؛ اتفاقاً برعکس است. ما را به مرگآگاهی و مرگاندیشی تشویق کردهاند، ولی اصلاً اینها به معنی یأس، دنیاگریزی، ترک دنیا و... نیست. این اسلامی که ما را دعوت میکند؛ همین اسلام هم گفته که یأس و ناامیدی بزرگترین گناه کبیره است.
ما را به سمت حرکت، نشاط و امید سوق دادهاند. پس وقتی از ما نشاط و خوشاخلاقی و حرکت میخواهند، میفرمایند: «مَن لا مَعاشَ لَه لا مَعاد لَه»؛ هرکس که زندگی نمیکند مرگ و معاد را هم ندارد، از ما خواستهاند که در دنیا درست زندگی کنیم، اهل معاش باشیم. تلاش برای معاش زندگی و خانواده را جهاد دانستهاند، پس این اسلام نمیتواند وقتی ما را به مرگ دعوت میکند ما را از دنیا و زندگی مأیوس کند.
20 سالهها، 30 سالهها، 40 سالهها، 50 سالهها و... بگوش!
در یک حدیث قدسی از جانب ذات اقدس حق اینطور آمده که نسبت خودمان را با مرگ تعیین کنیم؛ «إنّ الله تَعالی خَلَقَ مَلِکاً یَنزِلُ فی کُلّ لَیله یُنادی»[11]؛ خدای متعال مَلَکی را خلق کرده که در هر شب نازل میشود و ندا میدهد: «یا أبناء عِشرین»؛ ای بیست سالهها! «جِدّوا وَ اجتَهِدوا»؛ تلاش کنید، سخت تلاش کنید. آنهایی که به دهه دوم زندگیشان رسیدهاند دیگر اوج کار و تلاششان است، باید کار و تلاش کنند؛ و «یا ابناء الثلاثین»؛ ای 30 سالهها! «لا تَغُرَّنکُمُ الحَیاتُ الدنیا»؛ دنیا شما را فریب ندهد؛ چراکه 30 سالگی اوج جوانی است، پول، قدرت، توانایی، لذت بردن از زندگی و دنیاست. میفرماید؛ مواظب باشید دنیا فریبتان ندهد و آن چیزی که باید به دست بیاورید را از دست بدهید و مست شوید.
در ادامه میفرماید: «یا أبناءَ الاربعین»؛ ای 40سالهها! «ماذا أعدَدتُم لِلِقاءِ ربّکُم؟»؛ چیزی برای ملاقات با خدا آماده کردهاید؟ «یا أبناءَ الخَمسین أتاکُمُ النذیر؟»؛ ای 50 سالهها خطر بالای سرتان است؛ «یا أبناءَ الستّین زَرعٌ أن حصادِه»؛ ای 60سالهها! زراعتی هستید که زمان درو کردنتان رسیده است؛ «و یا أبناءَ السَّبعین نودی لَکُم فَأجیبوا»؛ اسمتان را خواندند جواب بدهید: حاضر و ندا میدهند: «یا أبناءَ الثّمانین أتَتکُمُ السّاعه وَ أنتُم غافلون» زمانش رسید، گفتند: سوار شوید بروید و شما غافلید. همه غافلید؛ 20 سالهها، 30 سالهها، 40 سالهها، 50 سالهها، 80 سالهها، همه غافلاند. گفت:
گرگ اجل یکایک از این گله میبرد این گله را نگر که چه آسوده میچرد
«ثُمّ یَقولُ لَو لا عِبادٌ رُکّع وَ رِجالٌ خُشّع وَ صِبیانٌ رُضّع وَ أنعامٌ رُتّع لَصُبَّ عَلیکَمُ العَذابُ صَباً»؛[12]سپس ملک این چنین میگوید: اگر نبودند بندگانی که رکوع کنند و مردانی که برای خدا خشوع کنند و شیرخوارههایی که در آغوش مادرانشاناند و اینها هم پاکاند و چهارپایانی که در مراتع در حال چریدنند، عذاب خدا شما را فرا میگرفت آن هم چه فرا گرفتنی!
تنظیم زنگ هشدار مرگ
به مرگ و به گرسنگی و تشنگی روز قیامت توجه داشته باشیم. در همه حالت مرگ را مقابل چشمانمان ببینیم. زنگ هشدار مرگ را تنظیم کنیم، هر لحظه مخصوصاً لحظههایی که گناه سراغمان میآید، با مرگ و یاد مرگ بتوانیم خودمان را حفظ کنیم. شما اگر سراغ مرگ هم نروید مرگ سراغ شما میآید. حتی سراغ یاد مرگ هم نروید، یاد مرگ سراغ شما میآید. فردا همسایه شما خواهد مُرد، عزیزی از عزیزان شما اطراف شما از دنیا خواهد رفت، ملک الموت اطراف پرواز میکند، میگوید آماده باشید. چه خوب است انسان از قبل آمادگی داشته باشد.
بدرقه مرگ!
امامحسین(علیهالسلام) شبی در بیابان از منزلی به منزل دیگر به سمت کربلا میرفتند، روی اسب بودند که خواب سبکی ایشان را فراگرفت. یکدفعه بیدار شدند و آیه استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَجِعُونَ)[13] را شروع به تکرار فرمودند، علیاکبر(علیهالسلام) کمی عقبتر از پدر، مراقب و محافظ حضرت بیدار و هوشیار با گوش تیز یکدفعه شنیدند پدر استرجاع میکنند. به کنار پدر بزرگوار آمد و عرض ادب کرد و گفت: آقا چه شد که استرجاع میکنید؟ در گفتگوی ملائکتی و معرفتی پدر و پسر، فرمودند: الآن که لحظهای خواب مرا فروبرد، در عالم رؤیا منادی اینطور صدا زد که این کاروان در حال حرکت است درحالیکه پشت سر او، مرگ آنها را بدرقه میکند. این جوان رعنای أبیعبدالله عرض کرد: باباجان «أَوًلَسَنَا عَلَی الْحَقِّ؟»[14]؛ آیا ما برحق نیستیم؟! یک دوره، یک کتاب قطور درس معرفت در یک جمله. حضرت فرمودند: «نعم» چرا، ما برحقیم. عرض کرد: «إِذَن لا نُبَالِی بِالمُوتَ».
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
خدا رحمت کند شهید صدوقی را، با نوای ملائک میگفت: ما را تهدید به ترور کردهاند، مرغابی را از آب میترسانید؟! مرگ اگر مرد است گو نزد من آی.
دردانهای که حسین(علیهالسلام) در راه دوست فدا کرد!
بعد یک مرد نصرانی خوابی دید که حضرت مسیح به او فرمودند: «أسلِم علی یَدِ محمد»؛ به دست محمد، پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) ایمان بیاور؛ از خواب بیدار شد و حیران و سرگردان طرف مسجد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آمد. زمان امامحسین(علیهالسلام) بود. گفت اهلبیت پیامبر اسلام کجایند؟ گفتند: أباعبداللهالحسین نوه ایشان در مسجد هستند. رفت که به مسجد برود، مسلمانان او را راه ندادند و گفتند: تو مسیحی هستی. گفت خواب دیدم حضرت مسیح اینگونه به من گفتند، آمدم اینجا به دست اهلبیت پیامبر مسلمان شوم. اینطور گفت و او را راه دادند.
محضر أبیعبدالله(علیهالسلام) آمد و خوابش را بیان کرد، وقتی خوابش را گفت، حضرت صدا زدند و فرمودند: پسرم علیاکبر را بگویید بیاید. آقا علیاکبر آمد درحالیکه نقابی به صورت بسته بود، حضرت فرمودند: این پارچه را از صورتت باز کن، پارچه را باز کرد، وقتی مرد مسیحی نگاهش به چهره علیاکبر(علیهالسلام) افتاد، فریادی زد و بیهوش روی زمین افتاد. او را به هوش آوردند و گفتند چه شد؟ گفت: به خدا قسم، آن فردی که در خواب دیدم، همین بود. أبیعبدالله به او محبت کردند و فرمودند: ای مرد مؤمن اگر خدا چنین پسری به تو بدهد؛ اینقدر زیبا، اینقدر شبیه به پیغمبر خدا، اینقدر بلیغ، خطیب و عالم، «اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِالله»، بعد یکوقت خار یا تیغ به پای این فرزندت برود، چه حالی به تو دست میدهد؟ گفت: آقا به خدا میمیرم. حضرت فرمودند: این پسر مرا میببینی؟ گفت بله، فرمودند: «قَطَعوه بِسیوفِهِم» او را در مقابل من با شمشیرهایشان قطعهقطعه میکنند.
«السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیل مِن نَسلِ خَیرِ سَلیل مِن سُلالَةِ الخَلیلِ»، «صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ وعَلی أبیکَ...»[15]
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
دنبال تو از خیمهها راهی شده اهل حرم آهستهتر ای روح من، بیند جمالت خواهرم
در حال رفتن بود، نوشتهاند: أبیعبدالله دستش را زیر محاسنش برد، محاسن سفیدش را پیش خدا واسطه کرد، «اللَّهُمَّ اشهَد عَلی هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ مُحَمّدٍ صلی اللَّه علیه و آله، کُنّا إذَا اشتَقنا إلی وَجهِ رَسولِکَ نَظَرنا إلی وَجهِهِ»[16]؛ خدایا! شاهد باش...
آه از آن ساعتی که صدای علیاکبر از وسط میدان بلند شد: «یا ابَتا عَلَیکَ مِنّی السَّلامَ» من هم رفتم خداحافظ.
[1] .سوره انعام آیه 2.
[2] .سوره یونس آیه 49.
[3]. سوره یونس آیه 49.
[4]. سوره جمعه، آیه8.
[5] . نهجالبلاغه، خطبه 149، ص 137.
[6] . سوره احزاب، آیه 16.
[7] . سوره نساء، آیه 78.
[8] . بحارالانوار، 50، 211.
[9]. سوره تغابن، آیه 14.
[10]. همان، آیه 15.
[11]. ارشادالقلوب، ج 1، ص 31.
[12]. همان.
[13]. سوره بقره، آیه 156.
[14]. شیخ عباس قمی؛ منتهیالامال: ج 1،ص 270.
[15] . زیارت ناحیه مقدسه.
[16] . گزیده شهادتنامه امام حسین بر پایه منابع معتبر؛ محمدی ریشهری،، ج1، ص557.