لذتطلبی در زندگی و بندگی
لذتطلبی در زندگی و بندگی
لذتطلبی در زندگی و بندگی
حجتالاسلام مهدوینژاد: انسانیت و حیات انسانی ما زمانی آغاز میشود که بر هواهای نفسانی خود غلبه کنیم، لذا بعضی را میبینی ۷۰ سال عمر از خدا گرفتهاند، ولی هنوز در حیات انسانی متولد نشدهاند // اولیای خدا در همین دنیا به مقامات رسیدند، پس وقتی دنیا را مذمت میکنیم، منظور دنیایی است که ما برای خودمان ساختیم، وابستگیهایی است که ما به مادیت دنیا پیدا کردیم و اشتباهاً از دنیا بهرهبرداریهای غلط میکنیم // هیئت یعنی جای نصرت ولی امر، نه جایی که وقتی ولیامر حرفی میزند، عدهای بچه هیئتی مخالفت کنند!!
شناسنامه:
عنوان: دورهمی شبهای شهر خدا
موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساختهای انسانی تمدنساز (فرد، خانواده، جامعه)
تاریخ: ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ / هفدهمین شب رمضان ۱۴۴۳
مکان: مسجد جامع کبیر یزد
چه کسی را میپرستی؟!
معیار در مسابقه بندگی، رعایت قانون مخالفت با هوای نفس است، نه صرفاً انجام عبادت. گاهی اوقات ممکن است عبادتهای انسان از سر هوای نفس باشد. اگر باطن عبادتش را نگاه کند، میبیند که دارد به جای خدا، خودش را میپرستد، چراکه دارد به خواستههای دل خودش عمل میکند نه به امر خدا؛ این خیلی مسئله ظریفی است.
ما فرزند دنیای فانی و پست هستیم و چون جسم و ماده هستیم، طبیعتاً اسیر حواس مادی خود هستیم. اسیر لامسه، اسیر چشایی، اسیر بینایی؛ با این حواس زندگی میکنیم و ماورای اینها را به سادگی حس نمیکنیم. اولین گرایش ما به سمت همین نیازها و لذتهای مادی هست، فهم اول ما، فهم پست و پایین مادی است.
تولد حیوانی، تولد انسانی
انسان یک تولد حیوانی دارد. یعنی ما وقتی به دنیا میآییم، یک زندگی حیوانی را شروع میکنیم، مثل مابقی حیوانات و یک وجوه مشترکی بین ما و حیوانات هست. علاوه بر آن یک تولد و حیات معنوی و انسانی هم داریم که آن تولد معنوی و انسانی زمانی اتفاق میافتد که ما مسلط به غرایز و هواهای نفسانی خود شویم، چراکه قبل از اینکه ما به غرایزمان مسلط شویم و به هواهای نفسانی خود غلبه کنیم، مثل بقیه حیوانات فقط همان خوی حیوانی خوردن، آشامیدن، شهوت و غضب و... را داریم.
انسانیت و حیات انسانی ما زمانی آغاز میشود که بر هواهای نفسانی خود غلبه کنیم، لذا بعضی را میبینی ۷۰ سال عمر از خدا گرفتهاند، ولی هنوز در حیات انسانی متولد نشدهاند. نتوانستهاند غرایز خودشان را کنترل کنند، در تمام عمر مثل حیوانات خوردهاند، نه مثل انسانهای مؤمن به خدا که با دستور زندگی میکنند. مثل حیوانات معاشرت کردهاند، خوی غالب آنها خوی حیوانی، درندگی، غضب و... بوده است.
بعضیها مثل سنگ زندگی میکنند
روزی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در مسجد با اصحابشان نشسته بودند که ناگهان صدای وحشتناکی به گوش رسید. همه اصحاب از جا پریدند که چه اتفاقی افتاد؟ حضرت فرمودند: یک سنگی ۷۰ سال پیش از لبه جهنم به پایین پرتاب شده بود، الآن به ته جهنم رسید، این صدای آن سنگ بود. همان موقع خبر آوردند یک نفر که ۷۰ سالش بوده مرده است! هفتاد سال زندگی کرده، ولی ۷۰ سال سنگ بوده، حیات جمادی داشته، از حیات حیوانی هم پستتر، مثل سنگ بوده است.
مثل بعضی از عربهای جاهلی که فرزندان خود را زندهبهگور میکردند. فردی بعد از اسلام نزد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آمده بود و درباره فرزندانش و تفاوتی که بین آنها میگذاشته، سخن گفته بود و گفته بود که فرزندانم را تا به حال نبوسیدهام، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: این فرد دلش از سنگ است، خداوند محبت را از دل او کنده است.
بعضی مثل سنگ زندگی میکنند. ما باید زیست خود را بررسی کنیم که آیا زیستمان زیست حیوانی، گیاهی، جمادی یا زیست انسانی است؟ ما این همه سال از خدا عمر گرفتیم، جزء کدامزیستان هستیم؟ اینها واقعاً معرفت است!
نکند من این همه سال از خدا عمر گرفتم، مثل سنگ هستم که اصلاً بعضی از حرفها در من اثر نمیکند، گاهی میبینی نمینشینم دوکلمه نصیحت گوش کنم، نرود میخ آهنین در سنگ! اینهمه مجلس موعظه بوده، ولی من هیچ اثری نگرفتم. اصلاً مجلس موعظه هیچ، این همه آدم اطراف من مردهاند، من از مرگ هم عبرت نگرفتهام. چنین انسانی چیزی جز سنگ نیست.
سایه حب دنیا بر نیازهای انسان
اگر خواهشهای دل و غرایز حیوانی انسان ذیل حب دنیا که رأس کل خطیئه است بیفتد، خیلی خطرناک میشود. حب دنیا یعنی عشق به دنیا، دنیاطلبی، دنیاپرستی؛ خواهشهای نفس انسان که بسیاری از آنها چیز بدی هم نیست، همین طبیعیات ما است، ولی اگر ذیل حب دنیا بیفتد، یعنی سایه حب دنیا روی نیازهای طبیعی ما بیفتد، آدم را بیچاره میکند.
به هر تمایلی چه حرام، چه حلال که در وجود ما هست، اگر حب دنیا سایه بیندازد، همه آنها در حد افراط میشود و ما را گرفتار میکند. مگر اینکه خودمان را از حب دنیا نجات دهیم.
حب دنیا چیست؟ حب مال، حب نفس، حب شهوات، حب جاه و مقام و هر چیزی که از نفس اماره انسان باشد، ریشهاش حب دنیا است.
آیا دنیا فی نفسه بد و مذموم است؟
شخصی در حضور امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دنیا را مذمت کرد. حضرت فرمودند: چرا به دنیا بد میگویی؟ دنیا مخلوق و آیت خداست، دنیا مظهر خداست، دنیا محضر خداست. اصلاً ما در همین دنیا باید به آخرت برسیم.
در ادامه روایت، حضرت امام خمینی(رحمتاللهعلیه) در اربعین حدیثشان میفرمایند: آنچه بد است دنیای ماست، نه این دنیایی که خدا آفریده است.
روایت میفرماید: «الدُّنیا سوقٌ ربح فیها قَوْمٌ و خَسِرَ آخَروُن»[1]؛
دنیا بازاری است که گروهی در آن سود میبرند و گروهی دیگر زیان میبینند. باید ببینی دنیای تو چه دنیایی است. اگر کسی قلبش را به طبیعت دنیا وابسته و دلبسته کند و محبت زرق و برقهای دنیا در دلش آنقدر جای بگیرد که بر محبت خدا و بر محبتهای اصلی غلبه کند، چنین دنیایی بد است. یک مثال سادهتر؛ دنیا مثل چاقو است که اگر در دست پزشک متبحّر باشد، جراحی میکند و یک نفر را از مرگ نجات میدهد، ولی اگر در دست یک قاتل باشد، میزند و یک نفر را میکُشد.
اولیای خدا در همین دنیا به مقامات رسیدند، پس وقتی دنیا را مذمت میکنیم، منظور دنیایی است که ما برای خودمان ساختیم، وابستگیهایی است که ما به مادیت دنیا پیدا کردیم و اشتباهاً از دنیا بهرهبرداریهای غلط میکنیم.
سه شعبه هوای نفس
هوای نفس مثل تیر سه شعبه است که اگر ذیل حب دنیا بیفتد، انسان بدبخت میشود. یک شعبه آن شهوت است. شهوت یعنی اشتها و میلهای مختلف که در وجود انسان است. بخشی غضب است، همین که خشم میگیرد، گاهی اوقات خشم به این نیست که بزند یک چیزی را بشکند یا کسی را بکُشد؛ گاهی اوقات بهانهگیری و لجبازی میکند. ممکن است به ضرب وشتم و دعوا هم نرسد، اما همین بهانهگیری، قوه غضب آدم است. و سومین شعبه آن وَهم است؛ یعنی توَهماتی که در مقابل واقعیت قراردارد، مثل دروغ که از وَهم است، یا فریب و... چون همه غیرواقعی است. دروغ یعنی عدول از حق و واقعیت، فریب هم یعنی عدول از واقعیت. این سه، ویژگیهای حیوانی انسان است که در حیوانات هم وجود دارد. حیوانات هم اسیر آن میشوند، ولی چون عقل ندارند، نمیتوانند نجات پیدا کنند.
هوای نفس، مانع رسیدن به حق است
حق سه چیز است:
۱- عقاید حقه؛ یعنی عقاید و باورهای توحیدی
۲- صفات فاضله؛ یعنی صفات خوب اخلاقی
۳- اعمال صالح و حسنه
هوای نفسانی اجازه نمیدهد شما به حق برسید. شما را از اینکه به عقاید حقه برسید، از اینکه به صفات عالیه و فاضله برسید، از اینکه به اعمال صالحه برسید، باز میدارد.
امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) میفرمایند: «إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اِثْنَتَیْنِ اِتِّبَاعَ اَلْهَوَی وَ طُولَ اَلْأَمَلِ أَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَیُنْسِی اَلْآخِرَةَ»[2]؛ همانا من بر شما از دو چیز میترسم: پیروی از هوا و درازی آرزو. اما پیروی از هوا که از حق، باز میدارد، و اما درازی آرزو که آخرت را فراموش میسازد.
گاهی انسان برای دنیای خودش آرزوهایی میبافد و تمام مشغولیتش رسیدن به آن آرزوها میشود، بعد آخرت را فراموش میکند.
ترجیح خواست خدا، بر خواسته نفس
امام محمدباقر(علیهالسلام)، از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) حدیث قدسی نقل میکنند که خداوند میفرماید: «یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ کِبْرِیَائِی وَ نُورِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَی هَوَایَ إِلَّا شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ لَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَ لَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ نُورِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَی هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِکَتِی وَ کَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة»[3]؛ سوگند به عزّت و جلال خودم و بزرگی و کبریاییام و نور و برتری مقامم که هیچ بندهای تمایل و دلخواه خود را بر دلخواه من مقدم ندارد، مگر اینکه کارش را پریشان میکنم و دنیایش را درهم و ویران میسازم، و دلش را به آن مشغول میکنم، و از دنیا به جز آنچه برایش مقدّر کردهام، به او نمیدهم. و سوگند به عزّت و جلال و بزرگی و نور و برتری و بلندی مقامم که هیچ بندهای نیست که دلخواه مرا بر خود مقدم ندارد، مگر آنکه فرشتگان من از او نگاهبانی کنند، و آسمانها و زمینها متکفّل رزق و روزی او میشوند. و در تجارت هر تاجری، پشتیبان و نگران او خواهم بود، و دنیا هم در حالی که او نمیخواهد، بهجانب او رو میکند.
نیست بندهای که هوای خودش را بر هوای من ترجیح دهد، «إِلَّا شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ» مگر اینکه در کارهایش تَفَرُّق میاندازم(یعنی امور زندگیاش روبهراه نمیشود)، در زندگی موفق نیست. خداوند قسم خورده اگر کسی هوای نفس خودش را بر خواسته من ترجیح دهد، «وَ لَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ» دنیایش را به هم میپیچم «وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا» و قلبش را مشغول همین دنیای به هم پیچیده میکنم. هر روز گرفتار و صبح تا شب به فکر این و آن است. چرا که در انتخابهایش هوای نفسش را بر خواسته خدا غلبه میدهد.
بعد فرمود: «إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ» از این دنیایی که این همه به دنبال آن میرود، به او نمیدهم مگر اندازهای که مقدّر شده که چون مخلوق من است و باید چیزهایی به او بدهم، میدهم. فکر نکنیم خداوند در مورد فقرا این را میفرماید، خیر، ممکن است آدم خیلی ثروتمندی هم باشد، ولی چون هوای نفسش را بر اراده خدا ترجیح میدهد، هیچ لذتی از زندگی خود نمیبرد. انگار در یک قفس طلایی زندگی میکند، مثلاً فرزندش ناخلف است، زنش زن نااهلی است که بیچارهاش میکند، یا... به هر حال هر روز یک گرفتاری دارد.
خداوند دوباره قسم میخورد و میفرماید: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ نُورِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَی هَوَاهُ»؛ بندهای نیست که خواست من را بر خواسته خودش ترجیح دهد، «إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِکَتِی»؛ مگر اینکه ملائکهام را میفرستم تا او را از گرفتاریها و بلاها حفظ کنند. خطرات مادی، معنوی و ظاهری زیادی در شبانهروز ما را تهدید میکند، که بسیاری از آنها را ملائکة الله به اذن خداوند دفع میکنند و یکی از چیزهایی که در قیامت به ما نشان میدهند این است که خیلی مواقع ملائکه ما را به دنیا برگرداندند و بارها مرگ و بلاها را از ما دفع کردند و ما اصلاً متوجه نشدیم.
«وَ کَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ رِزْقَهُ»؛ آسمانها و زمینها را مأمور و متکفّل رزق او میکنم. رزق یعنی چیزی که باید به او برسد، میرسد. اگر خدا بخواهد به کسی رزق دهد و تأمینش کند، این نیست که به او خیلی ثروت بدهد، یکی از راههایش این است که خدا خرج انسان مؤمن را کم میکند، گاهی هزینههایی که به دیگران تحمیل میشود به او تحمیل نمیشود، خیلی چیزها رایگان به او میرسد.
بعضیها صلاح دینشان در این است که وضع مالیشان خوب باشد، خدا هم به آنها میدهد، ولی بعضی صلاحشان در این است که فقیر باشند. خداوند برای همه افعالش حکمت دارد. ولی اینطور نیست که بگوییم خدا حتماً یکی را فقیر و یکی را ثروتمند میکند؛ میفرماید: «وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ»؛ من پشت هر کار مالی و تجاری او هستم. خودم به جای او تجارت میکنم و رزقش را به او میرسانم. «وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة» آدمیکه هوای من را بر هوای خودش غالب کرده است، به دنیا رغبتی نشان نمیدهد ولی من مدام دنیا را به پایش میریزم و دنیا به سمتش میآید. قانون خدا در دنیا این است.
دنیا مثل سایه است...
در تعابیر دینی ما میفرمایند دنیا مثل سایه و یا مثل سگ است. اگر از دنیا فرار کنی، به سمت تو میدود، ولی اگر به سمتش بروی، از تو فرار میکند. کسانی که خیلی مشتاق دنیا هستند، دنیا از آنها فرار میکند. ولی آنهایی که مشغول امر خدا میشوند و بیرغبتی به دنیا نشان میدهند، دنیا به سمت آنها میآید. بیرغبتی به این معنا نیست که کار و تلاش نمیکنند، بلکه یعنی دلشان به دنیا بند نیست، ولی اتفاقاً کارهایشان را خیلی بهتر و محکمتر از همه انجام میدهند. فقط دلبسته به دنیا نیستند و حرص به دنیا نمیزنند.
حالِ خوب! // به کدام خود، باید رسیدگی کرد؟
عدهای خیلی در مورد حال خوب تبلیغ میکنند و از آن استفاده بد میشود. منظورشان این است که راحت باش، هر کاری که میخواهی انجام بده. بس است هرچه خودت را به پای دیگران ریختی، از حالا به خودت برس و برای خودت باش. هر کاری حالت را خوب میکند، آن را انجام بده. با خودت مهربان باش، برای خودت کادو بخر و خودت را به مهمانی دعوت کن، جلو آینه برو و خودت را بغل کن. خدا خیلی تو را دوست دارد، خدا لذت میبرد وقتی تو لذت میبری، چرا خودت را اذیت میکنی و به خودت سخت میگیری؟! و از این مدل حرفهای به ظاهر زیبا میزنند. عدهای هم باور میکنند. مخصوصاً وقتی آدمها از دنیا خسته میشوند و معاشرتهای اشتباه هم داشتهاند و لطمه خوردهاند، یا به اصطلاح شکست عشقی و عاطفی خوردهاند، به این نتیجه میرسند که مثلاً این همه فداکاری کردم، چه اتفاقی افتاد؟!
یک اخلاق بسیار خطرناکی شکل میگیرد و انسان غافل است. از کسانی که این مدل اخلاق را رواج میدهند، بترسید. این آدمها افکار خطرناکی دارند، حتی اگر خودشان هم آدمهای خطرناکی نباشند.
میگویند خودت را بغل کن، ولی نمیگویند که منظور از این خودت را بغل کن، کدام خود است؟ منظور روحت است؟ یعنی برو فطرت و عقلت را بغل کن، به عقل و فطرتت صفا و حال بده؟ یا اینکه برو به نفس امارهات یک حالی بده؟ کدام را میگوید؟
یک سری حرفهای کلی میزنند که شامل همه چیز میشود و ذهن شنونده به طرف خودِ ظاهری و نفس میرود. میگویند اینقدر محبت و فداکاری کردی، بس است، از حالا به خودت محبت کن.
البته اسلام هم میگوید آدم باید به خودش توجه کند. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»[4]؛ بر شما باد که خیلی حواستان به خودتان باشد. ولی کدام خود؟ این وجه خطرناک ماجرا است. آیا این سیره اهلبیت(علیهمالسلام) است؟! آیا جایی شنیدهاید که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اواخر عمرشان از این همه محبت که به یتیمان کوفه کردند، پشیمان باشند؟!
چون ایشان برای خودش و نفسش این کار را نکرده، برای خدا انجام داده، لذا هیچ وقت پشیمان نشده است. کسی پشیمان میشود که برای خدا کار نکرده باشد. میخواسته لذتی ببرد و میبرد. اگر لذت بالاتر میخواست، باید به معرفت بالاتر میرسید.
منظور از حالِ خوب و حالِ بد
حال بد این است که آدم خواستههایی دارد که به خواستههایش نمیرسد و حالش بد میشود یا چیزهایی را نمیخواسته و برایش پیش آمده است و حالش بد میشود. حال خوب هم وقتی به انسان دست میدهد که به چیزهایی که دلش میخواسته، رسیده باشد!
چون ما اسیر هواهای نفسانی و مادی هستیم، غالباً لذتهای ما مادی و دمدستی است، لذا حال خوب و بد ما نفسانی است. یعنی اینکه یک خواسته نفسانی داشتیم و به آن رسیدیم، به یک آرامشی، به یک مالی، به یک چیزی که خواسته دلمان بوده، رسیدیم و ما را آرام کرده است پس میگوییم حالمان خوب است. مثلاً اگر مقدار زیادی پول به شما بدهند، حالتان خوب میشود؛ خانه و ماشین و زندگی و... که خلاصه اوضاع ظاهری زندگیتان هم روبهراه شود، حالتان خیلی خوب میشود. ولی اگر اوضاعتان به هم ریخته باشد، حالتان خوب نیست.
ما غالباً حال خوبمان به این برمیگردد که نفسمان لذت ببرد. مثلاً یکی بیاید و از ما تعریف کند، غرور ما را میگیرد. با خود میگوییم بهبه! ماشاءالله. ببین چهقدر میفهمد! گوهرشناس است. ببین چهجوری ما را تحویل گرفت! حال میکنیم. اما یکی بیاید به ما انتقاد کند، حالمان به هم میخورد و حالمان بد میشود.
حالِ خوب ما از کجا نشأت میگیرد؟
معمولاً حال خوب ما، نشأت گرفته از نفسانیات ماست. نفس هم اینطور است که «إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ»[5]؛ نفس همیشه امر به بدی میکند، مگر اینکه خدا رحم کند. صاحب عقیده «حالِ خوب» میگوید وقتی شما کیف میکنید، خدا کیف میکند. در حالی که لزوماً هم اینطور نیست.
کمی به این قضیه دقیقتر نگاه کنید تا گول این حرف را نخورید. آیا هیچ پدری از هرطور کِیف کردن فرزندش، لذت میبرد؟ ممکن است این بچه از چیزهایی لذت ببرد که برای او ضرر دارد. با آنها کِیف میکند ولی پدر کِیف نمیکند، اتفاقاً عصبانی میشود. آنوقت چگونه ممکن است خداوند با هر نوع لذت بردن ما، کِیف کند؟!
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «عَسَی أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ...»؛ خیلی چیزها هست که شما خوشتان نمیآید، ولی برای شما خوب است. در ادامه همین آیه میفرماید: «....وَعَسَی أَن تُحِبُّواْ شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ»[6]؛ خیلی چیزها هم هست که شما دوست ندارید، ولی برایتان خوب است.
خیلی چیزها هست که شما دوست دارید، ولی برای شما بد است. آنوقت چگونه ممکن است خدا کیف کند از انجام کارهایی که دوست دارید، ولی برای شما بد است؟!
رگههایی از نفاق در لذتطلبی
اینطور نظام لذتجویی برای ما درست کردهاند. بنابراین لذّات و خواستههای ما معیار نیست. الآن تبلیغ میکنند که برو خوش باش. هر کاری که از آن لذت میبری و حالت را خوب میکند، انجام بده. در حالی که هرچه حالت را خوب میکند، خوب نیست. اصلاً بعضی چیزها است که تو خوشت نمیآید، ولی حالت با آن خوب میشود. اتفاقاً فرمودند: معیار، مخالفت با خواهشهای دل است، چراکه غالباً خواهشها نفسانی است.
بعضی کارها خوب است و به اصطلاح طلبهها حُسن فعلی دارد، ولی حُسن فاعلی ندارد. یعنی آن کار خوب را ما انجام میدهیم، ولی بد انجام میدهیم. بد انجام دادن یعنی چه؟ مثلاً یک مسئولیتی در جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی گرفتی، یا در مسجد و هیئت خادم شدی، یا در صندوق قرضالحسنه و... به هر حال یک مسئولیتی خدا به تو داده که خدمت به خلق است و شبانهروز کار میکنی، وقت و بیوقت تلاش میکنی و خلاقیت داری، خیلی عالی خدمترسانی میکنی، ولی این حال تا زمانی است که در ذوقت نخورده. تا یکذره به تو چیزی میگویند یا ناسپاسی میکنند، تسلیم میشوی. دیگر نمیتوانی کار کنی. تا از تو تعریف و تمجید میکنند و لوح سپاس به تو میدهند، حالت خوب است. کلی کار میکنی و انرژیات چند برابر میشود، ولی تا به تو انتقاد میکنند، حالت بد میشود و دست از تلاش برمیداری.
در روایت میفرمایند: کسی که وقتی مردم را میبیند، در عبادت نشاط پیدا میکند و وقتی که مردم نیستند، در عبادت کسالت دارد؛ وقتی از او تعریف و تمجید میکنند، سرِحال و بانشاط است و وقتی از او ایراد میگیرند، حالش گرفته میشود و دیگر نمیتواند این کار را انجام دهد، رگههایی از نفاق در وجودش است.
خدا دارد میبیند. قرار بود همه دلمشغولیت خدا باشد!
گاهی خود انسان هم حواسش نیست که کارهایش را برای نفس انجام میدهد، ولی اگر یکذره از او ایراد بگیرند، میبینی که به هم میریزد. اینقدر تلاش برای دیده شدن، برای تحسین، برای جایگاه اجتماعی، برای اینکه بگویند ایشان برای پست بعدی، خیلی توانایی دارد. برای این چیزها دویده، برای خدا و برای خدمت به خلق نبوده است.
کسانی که با دیده شدن حالشان خوب میشود، وقتی ناسپاسی ببینند، حالشان بد میشود. روایت میفرماید: چنین کسانی رگههایی از نفاق در وجودشان هست. دنیا پر است از این دیدهنشدنها و خدا این کار را میکند و خدا تو را امتحان میکند و اگر تو این را نپذیری نمیتوانی برای خدا بندگی کنی.
آسیب لذتطلبی در عبادات
امروزه بسیاری از مردم لذتطلب و دنیاطلب شدهاند. حتی در عبادتها؛ مثلاً شخص به حج میرود برای اینکه به او حاجی بگویند، یا اینکه میخواهد برود مکه را ببیند. از همان زمان ائمه(علیهمالسلام) هم بوده است. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «مَا اَکثَرَ الضَّجیجَ وَ اَقَلَّ الحَجیجَ»[7]؛ چهقدر ضجهزن زیاد است، ولی حاجی کم است. در عبادات اینگونه است، در مناسک هم اینگونه است. مثلاً جوان مؤمن خوبی است میخواهد اربعین برود کربلا، پدر و مادر یا خانوادهاش را ناراحت میکند که میخواهد به زیارت کربلا برود. برای اینکه به یک لذت معنوی برسد چهقدر مرتکب محرمات میشود، چهقدر مطابق هوای نفس رفتار میکند؟! فکر میکند چون میخواهد برود کربلا، اینها شمربنذیالجوشن هستند و او که میخواهد برود کربلا، اصحاب امام حسین(علیهالسلام) است، بعد آنها نمیگذارند کربلا برود، دیگران را ناراحت میکند و میرود کربلا، برای همین است که زیارتش جواب نمیدهد!
میخواهد با رفقایش به مشهد برود، حالا طرقبه و شاندیز و... خوب است بهکنار، ولی در کنار این مشهد رفتنش ببین چقدر با هوای نفس مشهد میرود؟!
وقتی هیئتها هم محلی برای لذتطلبی شود
خیلیها میگویند، برویم هیئت حال کنیم؛ یعنی برویم هیئت لذت ببریم. چه لذتی میخواهی ببری؟! هیئتها را دارند دیسکو میکنند، دیگر عزاداری نیست. اخیراً مقام معظم رهبری(حفظهالله) فرمودند: مداحی، خوانندگی پاپ نیست، مدلهایی که در کنسرتها و شوها برگزار میشود را آوردهاند در هیئتها، با امام حسین(علیه السلام) هرگونه که میخواهند دارند رفتار میکنند. جوان هم میگوید برویم حال کنیم. اگر معیار حال کردن شد، آنوقت بیچاره میشویم.
به جای اینکه جوانهایمان را با عمق و حقیقت معارف اهلبیت(علیهمالسلام) آشنا کنیم، آنها را به سمت حال کردن و لذتهای کاذب بردیم و خدا میداند این چه بلایی سر هیئتها میآورد.
هیئت یعنی جای نصرت ولی امر، نه جایی که وقتی ولی فقیه حرفی میزند، عدهای بچه هیئتی مخالفت کنند، به کجا داریم میرویم؟!!
هیئتها و مداحیهای استیجی با رقصنورهای فراوان، با خواندنهای عجیب و غریب که به جای مداحی دارد آوازخوانی و ترانهخوانی میشود. بعد جوانهای ما فکر میکنند چون به جای فلان اسم، اسم حسین(علیهالسلام) برده میشود، دیگر خوب است.
دارند مردم ما را لذتطلب و لذتجو تربیت میکنند
لذت طلبی در همهجا هست. میبینی یک عده میروند تِستر غذا میشوند. در فضای مجازی زیاد میبینید انواع کبابها و غذاهای مختلف را تست میکند و میگوید بیایید اینجا که اینجا آخر دنیا است!!! اینجا هرچیزی که بخواهی هست و.... مکرر به تو لذت تزریق میکنند. صدها پیج مد لباس و مدلینگهای مختلفی که مکرر مد لباس و... را ترویج میکنند.
دارند مردم ما را لذتطلب و لذتجو تربیت میکنند. آرایشهای عجیب و غریب، مد میکنند. یکی از صنعتهای پردرآمد کشور ما، صنایع آرایشی است.
آنهمه کلینیکهای کاشت ناخن که خلاف شرع است، برای غسل و وضو مانع است. نماز و روزه و... اشکال پیدا میکند. در حالی غسل و وضویش باطل بوده، انعقاد نطفه اتفاق میافتد.
در تاریخ بشر هیچوقت به اندازه امروز، دنیا برای بشر زیور نشده بود. مواظب باشید، حتی خیلیها که وضعشان هم خوب نیست در همه چیز لذتطلب و تنوعطلب شدهاند و این مسئله، آستانه خطر ابتلا به انواع آلودگیها را در انسان بالا میبرد.
این همه زن بدحجاب، این همه تصاویر نامناسب در موبایلها، در خیابانها، این حجم از تصاویر و صحنههای را مرد در طول روز میبیند و به خانهاش میرود، بعد آنها را با همسر خودش مقایسه میکند؛ خانم او هم بیرون میرود، اینهمه مرد با فیگورهای مختلف را میبیند و در خانه با همسر خودش مقایسه میکند، آنوقت اختلافات خانوادگی شکل میگیرد، به طلاق و خیلی آسیبهای دیگر کشیده میشود، و...
این همه عمل جراحی زیبایی دماغ و گوش و...، یعنی دشمن موفق عمل کرده است.
بعضی از متدینان هم لذتطلب شدهاند
عبادت را مثال میزنم، مابقی لذتهای دنیا که دیگر هیچ؛ روایت داریم اگر در حال نماز شب هستی، در حال دعا و اشک هستی و یک دفعه مادرت تو را صدا زد، بلافاصله هر جای نماز هستی، قطع کن و ببین با تو چه کار دارد.
ممکن است کسی در دلش بگوید حالا این هم وقت پیدا کرده این موقع شب، وسط یا رب، وسط هیئت، وسط زیارت. حال کردن وسط دعا ملاک نیست، مبارزه با نفس معیار است، رضایت خدا معیار است. هیچ نمازی، نماز خاتم الانبیاء(صلیاللهعلیهوآله) میشود؟! وقتی وسط نماز صدای گریه کودکی میآید، پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) نماز را سریع تمام میکنند تا مادر بتواند فرزندش را آرام کند. یا در روایت داریم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) سجده رفتند، بچهای روی دوش پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) رفت، سجده را طولانی کردند تا بچه خودش پایین بیاید.
معیار عبادت، مخالفت با هوای نفس است و این مسئله، شناخت لازم دارد، سلیقهای نیست، رضایت خدا باید در آن باشد.
گاهی اوقات عزاداریها و شادیهای ما برای اهلبیت(علیهمالسلام) سر هوای نفس است. گاهی بین امری که دستور دین به آن تعلق میگیرد و انسان اتفاقاً در این مورد حال میکند، با یک امر دیگری که رضایت خدا در آن امر نیست، تزاحم پیدا میشود، انسان ناراحت میشود. همشیه میخواهد آن چیزی که به او حال میدهد را انجام بدهد، در حالی که رشد در آن چیزی است که به او حال نمیدهد.
بندگی یعنی که انسان به سراغ چیزهایی برود که با آنها حال نمیکند. خدا ماه رمضان را گذاشته است تا حال نفس را بگیرد. ماه رمضان بهترین عنصر سازنده برای ما است. باید ببینی حاضری برای خدا تشنگی را تحمل کنی؟
چه کسی را بر خواسته دلت ترجیح میدهی؟
سپاه اسلام در حال حرکت از بیابانی بود. شتر ابوذر از پا درآمد. ابوذر جا ماند. پیاده در آن بیابان گرم راه میافتد، از تشنگی دارد هلاک میشود. به یک برکه آب میرسد، مشکش را در آب میزند وپر میکند وقتی میخواهد آب بخورد، با خودش میگوید شاید حبیب من رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) تشنه باشند! پس این آب را برای پیامبر میبرم، کدام یک از ما اینطور هستیم؟! ما که یقه پاره میکنیم برای امام حسین! برای دوستان اهل بیت(علیهمالسلام) چطور؟ هیچ وقت شده بگویی ببین این شربت و آب را میخواستم بخورم، خیلی خنک است ولی آوردم که تو بخوری. این کار را میکنید؟!
ابوذر با پای پیاده و با همان حال تشنگی آمد. از دور دیدند شخصی دارد نزدیک میشود. اصحاب به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مژده دادند که ابوذر دارد میآید. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خوشحال شدند و دعا کردند. ابوذر وقتی کنار پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رسید از شدت تشنگی و خستگی از هوش رفت. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) به صورتش آب زدند، به هوش آمد. فرمودند: تو که آب به همراه داشتی، چرا نخوردی؟! عرض کرد یا رسولالله! نمیخواستم قبل از اینکه شما از این آب گوارا بنوشید، من از آن بخورم. حضرت دعایش کردند.
دختر امام حسین(علیهالسلام) هم در کربلا همین کار را کرد. شخصی میگوید که دیدم این بچه خیلی ترسیده بود، به همراهم گفتم: آب داری؟ گفت: بله. آب را در ظرفی ریختم و به دستش دادم. تصور کنید دو سه روز است آب قطع است، این بچه آب نخورده، دیدم دارد به طرف گودال قتلگاه میرود. پرسیدم کجا میروی؟ گفت: وقتی پدرم من را بوسید، لبهایش خیلی خشک بود، میروم این آب را برسانم به پدرم...
السلام علیک یا اباعبدالله
[1] . تحف العقول، ص 36212.
[2] . الکافی، ج2، ص335.
[3] . کلیات حدیث قدسی، ج1، ص241.
[4] . سوره مائده، آیه 105.
[5] . سوره یوسف، آیه 53.
[6] . سوره بقره، آیه 216.
[7] . بحارالانوار،ج 46، ص261.