سرچشمه مصیبت ملتها چیست؟
سرچشمه مصیبت ملتها چیست؟
سرچشمه مصیبت ملتها چیست؟
حجتالاسلام مهدوینژاد: در جامعه اسلامی و دینی اگر بخواهد اشرافیت دینی به وجود بیاید، ناگزیر باید با ادبیات دینی همراه شود و توجیهات دینی بیاورد. چراکه در جامعه دینی به خاطر آموزههای اسلام، قرآن و بزرگان دین به راحتی نمیشود اشرافیگری کرد // در دهه هفتاد رئیس جمهور وقت، در یک سخنرانی که به خطبه مانور تجمل معروف شد، گفت: حزباللهیها هم باید از نعمتهای خدا استفاده کنند! با این حرفها راه باز شد و در همان سالها بود که مسئولین به مانور تجمل افتادند // خوی اشرافیگری در بین مسئولین همان فاجعهای است که اگر جامعه دینی به آن مبتلا شد، دیگر سخت میشود مردم آن جامعه را به سمت آرمانهای اسلام و دین سوق داد // یکی از اخلاق و روحیاتی که اشرافیگری به وجود میآورد احساس عقبماندگی مردم است // وقتی آدمهای سرمایهسالار الگوی جامعه شدند، میل و نگاه مردم هم عوض میشود. روحیه ایثار از بین میرود و به جای آن روحیه استئثار میآید // روحیه اشرافیگری، روحیهای نیست که متوقف شود. این روحیه، راه زیادهخواهان و مترفین، سرمایهداران آدمخوار را در جامعه باز میکند و آنها را بر جامعه مسلط میکند // دهه شصت الگوی مهمی برای مسئولین و برای مردم است // در لشکر عمربنسعد دو گروه با دو نیت برای مقاتله با سیدالشهداء(علیهالسلام) صف کشیده بودند
شناسنامه
عنوان: مراسم ویژه دهه اول محرم، شب پنجم
موضوع: حسین(علیهالسلام) در مقتل دنیای یزید؛ بررسی نقش نظام توسعه اُموی در فاجعه عاشورا // مروری بر آرمانهای اقتصادی انقلاب اسلامی
زمان: شنبه، 31 تیرماه 1402
مکان: آستان مقدس امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
تغییر شکل نظام اسلامی از خلافت به سلطنت
بحث ما، بررسی زمینههای اقتصادی فاجعه عاشورا بود. به سیره اقتصادی نبی مکرم اسلام که بعد از دوران حاکمیتشان دگرگونی، انحراف و بدعتهایی در این سیره به وجود آمد و همچنین به چگونگی شکلگیری یک نظامسرمایهداری فاسد و حاکمیت جریان حرامخواری در امت اسلامی اشارهای کردیم.
به دوران خلیفه اول و بعد از آن به حوادث و اتفاقاتی که توسط خلیفه دوم به وقوع پیوست اشاره کردیم و وارد دوران خلیفه سوم شدیم. در دوران خلیفه دوم، علیرغم اینکه خود خلیفه ساده زیست بود و اهل اشرافیت نبود، اما زمینه ایجاد یک نظام سرمایهسالار و یک جامعه طبقاتی اقتصادی فراهم شد. با سیاستهای نادرستی که خلیفه دوم در پیش گرفت، جامعه به سمت اشرافیت سوق داده شد و ثمرات آن در دوران خلیفه سوم به وضوح دیده شد. زندگی شخصی خلیفه سوم یک زندگی اشرافی بود و اطرافیانش را هم به همین نوع زندگی ترغیب میکرد. کمکم بعد از آن در دوران معاویه، نظام اسلامی به طور کامل از خلافت به سلطنت تغییر شکل داد.
ویژگیهای شخصیت خلیفه سوم
خلیفه سوم، عثمانبنعفوان جزء مهاجرین از مکه به حبشه بود. او با دخترخوانده پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به نام رقیه ازدواج میکند و داماد پیامبر میشود. بعدها هم در مدینه یکی دیگر از دختران پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را نیز به همسری خود درمیآورد که به "ذو النورین" یعنی به اصطلاح دو شرفه داماد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مشهور است. این از جایگاههایی بوده که در آن زمان اتفاق میافتاده و اهمیت بالایی نیز داشته است. [الآن هم همینگونه است.] از ویژگیهای شخصیت خلیفه سوم این بود که خیلی خانوادهدوست بود. حتی مردم او را متهم میکردند که او فامیل باز است چراکه زیاد به اقوام، طائفه و... اهمیت میداد و به آنها توجهات ویژه میکرد.
نمونههایی از وساطت خلیفه سوم برای اقوامش
شخصی به نام حکمابنابیالعاص، عموی عثمان بود؛ زمان پیامبر(صلیاللهعلیهواله) وقتی حضرت صحبت میکردند، گوش میایستاد. حتی تا در خانه ایشان میرفت و گوش میایستاد و بعد آن را به صورت لطیفه و جک بین مردم پخش میکرد. پشت سر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) راه میرفت و شکلک در میآورد و مردم میخندیدند و اینگونه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را مسخره میکرد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) او را به منطقه طائف تبعید کردند. یکی از مواردی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)آ جدی برخورد میکردند، مربوط به کسانی است که از نظر فرهنگی ضربه میزدند. مثلاً شاعرهایی بودند که ترور شخصیت میکردند. یکی دیگر، همان شخص بود که نبوت و رسالت را تمسخر میکرد. این حرف کمی نیست، به خاطر همین به طائف تبعید شد.
وقتی که خلیفه اول به قدرت رسید عثمان میآمد که عموی خود را شفاعت کند، توجه نمیکردند و میگفتند: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) او را تبعید کرده است و حتی وقتی خلیفه دوم نیز به قدرت رسید او را آزاد نکرد! اما هنگامی که خود عثمان به خلافت رسید، این شخص را آزاد کرد. در تاریخ نوشتهاند: این آقای حکمابنابیالعاص هنگامی که وارد مدینه شد، لباس کهنه و مندرسی به تن و بزغالهای کوچک در دست داشت، وارد خانه عثمان شد و از آن خانه بیرون آمد در حالیکه یک لباس فاخر و یک ردایی از خز بر تن داشت و خلیفه صد هزار سکه به او هدیه داده بود. بعدها او وارد دستگاه خلافت شد و زکات قبیلهای در یمن به نام "قضائه" کامل به او بخشیده میشد که مبلغ آن سیصد هزار درهم بود! این از نمونههای رفتار خلیفه سوم است.
شخصی به نام ابویحییعبداللهبنسعدابیصرح، برادر رضاعی عثمان بود که مسلمان شد و بعد دوباره مرتد شد. در جریان فتح مکه، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خون چند نفر را حلال اعلام کردند و اسامی آنها را نیز گفتند. اینها از جمله کسانی بودند که علیه اسلام تبلیغات میکردند و به عبارتی آدمهای رسانهای آن زمان بودهاند که یا خواننده، شاعر و یا... . بودهاند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: اینها را هرجا دیدید بکُشید ولو اینکه به پرده کعبه آویزان باشند. در حالی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وقتی برای فتح مکه وارد شدند، یکی از اصحاب فریاد میزد: «الیوم یوم ملحمه»، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: هرگز! امروز روز انتقام نیست، بلکه روز رحمت است! حتی حضرت، ابوسفیان و هر آنکه در خانه او بود را امان دادند. اما گفتند: این چند نفر را باید اعدام کنید، یکی از آنها همان عبداللهبنسعدابیصرح بود.
بعد از فتح مکه، عثمان دست او را گرفت و جلوی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آورد و شفاعتش را کرد و بالاخره او در جامعه آن موقع جایگاهی داشت و مسلمان بود، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وقتی او را دیدند لحظاتی سکوت کردند وسکوت ایشان طولانی شد. با اصرار عثمان بالاخره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) او را بخشیدند و رفت. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به اصحابی که نشسته بودند گفتند: مگر ندیدید من سکوت کردم چرا بلند نشدید تا او را بکشید؟ گفتند: یا رسولالله او آمده بود مقابل شما و شفاعت میخواست! ایشان فرمودند: مگر من نگفتم خونش هدر است!
رفتارهای حاکمیتی خلیفه سوم
عثمان رفتارهای شخصی زیادی داشته که در تاریخ ثبت شده است. در اشرافیت، وساطت برای اقوام و ایجاد موقعیت برای آنها خیلی مشهور بوده. ولی خلیفه سوم رفتارهای حاکمیتی نیز داشته است. خلیفه سوم در سطح حاکمیت، دو نوع مسئله داشته؛ یکی اینکه نظریهپردازی میکرده، دیگر اینکه کارهای عملی انجام میداده است.
نظریهپردازی؛ یعنی برای اینکه بتوانیم بعضی از کارها را انجام دهیم، توجیهات دینی برای آن درست کنیم که مردم هم بپذیرند. مثلاً میگفت: بیتالمال، مال الله است و من هم خلیفة الله هستم، پس این مال الله برای خلیفة الله است! در اختیار من است و من هر طور تصمیم بگیرم میتوانم مصرف کنم که دیگر کسی بهانه نگیرد. ببینید، مال الله، خلیفة الله همهشان واژههای دینی است. یک استدلال این چنینی و مردم هم که اکثراً عواماند. وقتی با این چهرهها مواجه میشوند میپذیرند. البته کسانی مثل سلمان، ابوذر و بعضی صحابه بزرگ مخالفت میکردند و میگفتند: بیتالمال، بیتالمال مسلمین است و شما هم خلیفه مسلمینی و باید این بیتالمال را به عدالت بین مسلمین تقسیم کنی.
خلیفه اول، گاهی میگفت: نسبت من به بیتالمال، نسبت یک وصی هست به مال یتیم. یعنی خودش رادر این فضا، مثلاً مسئول معرفی میکرد! ولی عثمان، نگاهش به بیتالمال نگاه تقریباً شخصی بود. مثلاً وقتی از بیتالمال به خویشان خودش میبخشید، میگفت: اسم این صله رحم است! من صله رحم انجام میدهم و اینها ارحام خلیفهاند و بخشش من، صله رحم من نسبت به اینها هست. دقت کنید! صله رحم هم یک واژه دینی است.
توجیه اشرافیگری و استفاده نامشروع از بیتالمال
یک بخش، رفتارهای عملی حاکمیتی عثمان است. یکی از آنها مانور تجمل در دستگاه خلافت بوده و دیگری زمینهسازی برای حاکمیت حزب بنیامیه در جامعه اسلامی... عثمان خودش هم از امویها بود، بنابراین کمکم زمینه تسلط بنیامیه را فراهم کرد و مناصب را در حکومت بیشتر بین بنیامیه تقسیم کرد.
بعضی از رفتارهای حاکمیتی را اشاره میکنم؛ مروان حکم، پسر حکمبنابیالعاص و پسر عموی عثمان بود. خلیفه سوم خمس غنائم آفریقا را به مروانبنحکم بخشید. کل آن غنائم دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود که به پول امروز تقریباً شصت و هشت هزار میلیارد تومان و خمس آن چهارده میلیارد تومان است! خمس کل غنائم آفریقا را به مروان بخشید. این فقط یک بخش بود.
بخش دیگر این بود که کل فدک را یکدفعه به مروان حَکم بخشید. در جریان ازدواج مروان، خلیفه سوم صد هزار درهم به او هدیه داد. خزانهدار مروان اینقدر بذل و بخششهای این چنینی میدید، به گریه افتاد. خلیفه به او گفت از چه گریه میکنی؟ از اینکه من صله رحم میکنم؟!... ببینید ادبیات دینی برای توجیه اشرافیگری و احیاناً استفادههای نامشروع از بیتالمال است. مثل این که بعضی، اسم رشوه را به هدیه عوض میکنند. اسم ربا را عوض کنند و چیز دیگر بگذارند، قرار نیست با تغییر اسم، حلال شود! خیلی باید مراقب بود. گاهی در زندگیهای شخصی هم به همچین چیزهایی مبتلا هستیم. اسم چیزی را عوض میکنیم، چشم روی هم میگذاریم و انجام میدهیم.
بذل و بخشش بیتالمال در زمان عثمان
درکتاب انصاب الاشراف آمده: عبدالله مسعود از صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)؛ خزانهدار بیتالمال کوفه بود. یک روز کلیدها را جلوی خلیفه انداخت و اعلام کرد که از بذل و بخششهای بیحد او شاکی است. گفت: من فکر میکردم که خزانهدار بیتالمال مسلمین هستم، اما الآن چیز دیگری میبینم. به مسجد کوفه آمد. به مسلمانان گفت: ای مردم کوفه! صدهزار از پول بیتالمال کوفه گم شده و موجود نیست یعنی برداشت شده است. خلیفه هم دستخطی به من نداده که برای چه و کجا! در جریان باشید و بدانید. خبر به خلیفه سوم رسید و او را عزل کرد. ببینید، کمکم جامعه به چه سمتی حرکت میکند! تاریخ طبری که از کتابهای تاریخی اهل سنت است، مینویسد: عثمان این چنین میگفت: «إنّ عمر کان یّمنَع اّهله و اّقربائه إبتغاء وجه الله، و إنی اُعطی اهلی و اقربائی إبتغاء وجه الله، و لن تلقی مثل عمر»[1]؛ عمر به خاطر خداوند متعال خانواده و نزدیکان خود را از تجملات، مال دنیا، بیتالمال و... منع میکرد و من برای رضای خداوند متعال از این اموال به اهل و نزدیکان خود میبخشم. او به خاطر خدا منع میکرد، من به خاطر خدا به نزدیکان خود میبخشم.
الآن این مفاهیم برای شما روشن است، ولی در صدر اسلام مردم، دیندار حرفهای نبودند که سالیانی از دینداریشان گذشته باشد و با اَشکال مختلف دینداری، فریبکاریها یا احیاناً خبط و خطاها آشنا شده باشند، لذا میپذیرفتند. البته بودند کسانی که متوجه میشدند و اعتراض میکردند.
حاکمیت دشمنان اسلام بر سرزمینهای اسلامی
یکی دیگر از کارهای خلیفه سوم، حاکم کردن دشمنان اسلام بر سرزمینهای اسلامی بود. ولیدبنعُقبه را حاکم کوفه کرد. کسی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) او را لعنت کرده و فرموده بودند: او اهل آتش است. آرام آرام به کسانی که در خط پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نبودند و تبعیدی یا زندانی زمان ایشان بودند، مسئولیت داد و بر مردم حاکم کرد.
ابوسفیان اواخر عمرش و در زمان عثمان نابینا شده بود. نوشتهاند؛ در اُحد کنار قبر حضرت حمزه(علیهالسلام) آمد. پای خود را به قبر حمزه(علیهالسلام) زد و گفت: آنچه دیروز بر سر آن با ما میجنگیدی و برای آن کشته شدی، امروز بازیچه دست جوانان ماست! یعنی حکومت؛ یعنی شما میخواستید اسلام در جامعه حاکم شود و شد. حال بیایید و ببینید دست چه کسانی است! اینها اتفاقاتی بود که در حال وقوع بود. انصابالاشراف مینویسد: خلیفه سوم، حارثبنحکم را سرپرست بازار کرد و او معاملاتی میکرد که غیرشرعی بود و از بازاریها باج میگرفت.
ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی مینویسد: ابوسفیان اواخر عمرش به عثمان گفت: این عمارت جهانی است و این پادشاهی همان پادشاهی جاهلی است، پس بنیامیه را بزرگان زمین قرار بده. این اتفاقی بود که در زمان خلیفه سوم میافتاد. یعنی حاکمیت افرادی که صلاحیت نداشتند و از نظر فرهنگی و سیاسی در خط پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نبودند. از آنطرف هم بذل و بخششهای فراوان بیتالمال و بالا بردن قدرت اقتصادی طایفه بنیامیه درحال وقوع بود. ببینید، در دورههای بعد اینها چه قدرتی پیدا کردند و چگونه حاکم ماندند!
خطر خوی اشرافیگری در مسئولین!
به تعبیر قرآن و روایات ما، بنیامیه الف شهر بر امت اسلامی حاکم بودند. این آغاز اشرافیگری دینی در سطح حاکمیت بود. اشرافیگری خواص، نخبگان و کسانی مثل عمر سعد؛ عمر سعد در کوفه خانهای دو طبقه و فوقالعاده مجلل ساخته بود. کسی در کوفه این خانه را نداشت. ابن زیاد گفت: من این خانه را روی سرت خراب میکنم. یکی از چیزهایی که از آن میترسید این بود که گفتهاند خانهام را خراب میکنند!
خطبه مانور تجمل و خطبه عبرتهای عاشورا
خوی اشرافیگری خطرناکترین چیزی است که باید مراقب آن بود. مدیرانی در جمهوری اسلامی مثلاً در تهران هستند که خانههایشان در شمال شهر تهران، در بهترین و خوش آبوهواترین و در گرانترین نقاط تهران است. اینها خطرناک است. این همان خوی اشرافیگری است. در همین شهر خودمان در مناطق روستایی خوش آبوهوا میگویند این خانه فلان مسئول است. در بهترین نقاط روستایی شهر! خب از کجا آورده و ساخته است؟
در دهه هفتاد رئیس جمهور وقت، در یک سخنرانی که به خطبه مانور تجمل معروف شد، گفت: حزباللهیها هم باید از نعمتهای خدا استفاده کنند! با این حرفها راه باز شد و در همان سالها بود که مسئولین به مانور تجمل افتادند. این همان رئیسجمهوری بود که روز عاشورا با خانوادهاش به سد لتیان رفته بود برای اسکی روی آب! خود او در کتابش نوشته است.
در سخنرانیهای مقام معظم رهبری(حفظهالله) هست، فریاد میزدند که مسئولین باید از تجمل پرهیز کنند. سخنرانی مهم "خواص و عوام و عبرتهای عاشورا" برای همان دوران است. امام خامنهای(حفظهالله) سخنرانی کردند و طلحه و زبیر را مثال زدند. این آقایان توجه نکردند تا همین دولت قبل رسید؛ ما در آن دولت، وزرای هزار میلیاردی داشتیم که در مورد مسکن مهری که مردم مستضعف با آن میتوانستند خانهدار شوند، میگفت کار احمقانهای است و مسکن مهر را تعطیل کرد. آیا وزیری که هزار میلیارد سرمایهاش باشد، درد مردم محروم را میفهمد؟! رئیسجمهور، ایام تعطیلی شهادت امام صادق(علیهالسلام) با خانواده به کیش تشریف بردند تا آب و هوا عوض کنند، مردم هم در مشکلات دست و پا میزدند.
سرچشمه مصیبت ملتها چیست؟
خوی اشرافیگری در بین مسئولین همان فاجعهای است که اگر در جامعه اسلامی اتفاق بیفتد، دیگر نمیشود کاری انجام داد.
امام(رحمتاللهعلیه) میفرمودند: «سرچشمه مصیبت ملتها این است که متصدیانِ امورشان از قشر مرفه و از اشراف و اعیان باشند». امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: هر جا کاخی بنا شد، کوخی کنار آن خراب شده است. روحیه اشرافیگری، روحیهای نیست که متوقف شود. این روحیه، راه زیادهخواهان و مترفین، سرمایهداران آدمخوار را در جامعه باز میکند و آنها را بر جامعه مسلط میکند. قشر کمی که برخوردار هستند به واسطه اینکه یک عده مسئولین اشرافیگری میکنند، جرأت بروز و ظهور پیدا میکنند. ماشینهای خود را به خیابان میآورند و جلوی مردم با وضعیت اقتصادی نامناسب مانور میدهند. اینها مشکلاتی است که ایجاد میشود و سپس مردم آن جامعه را مبتلا خواهد کرد.
خطر اشرافیگری در جامعه
یکی از اخلاق و روحیاتی که اشرافیگری به وجود میآورد احساس عقبماندگی مردم است. خداوند متعال در مورد قارون اینطور میفرماید: «إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیْهِمْ ۖ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ»[2]؛ قارون از قوم موسی(علیهالسلام) بود. باغی شد و بر حضرت موسی و قوم او بغی کرد. ما به او ثروت زیادی داده بودیم. فقط کلیدهای گنجهای او و خزائن او را آدمهای قوی هیکل حمل میکردند. بعد این قارون مانور تجمل میداد. در آیات بعدی میفرماید: «فَخَرَجَ عَلَیٰ قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ ۖ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ»[3]؛ جلو مردم با آن زیورآلات و آن خدم و حشم بیرون میآمد. مردمی که در دل خود حب دنیا را داشتند، میگفتند: کاش وضع ما هم مثل قارون خوب بود. هوس مردم تحریک میشود.
مردم آن را قله تعریف میکنند. برای رسیدن به این قله تلاش میکنند و همیشه احساس عقب ماندگی میکنند و چون به آن نمیرسند، همیشه ناراضیاند. اینها الگوی جامعه میشوند. لذا اسلام دستور میدهد، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به مردم میگویند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در نهجالبلاغه میگویند. نهجالبلاغه، چقدر حاکمان را بسیار تأکید و توصیه بر سادهزیستی میکنند و توبیخ میکنند که چرا اشرافیگری کردید؟ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: بر سر یک سفره با محرومان و فقرا، اقشار پایین جامعه، بگردید نه اینکه مدام با پولدارها و سرمایهداران جلسه بگذارید و با آنها نشست و برخاست کنید، مردم نگاه کنند، آنها را احترام کنید و مردم را احترام نکنید. البته خبط و خطا نکنیم. نه اینکه هر کس که سرمایهدار است و بخواهد سرمایهگذاری کند، ما بگوییم چرا با او جلسه میگیرید؟ چرا با او صحبت میکنید؟ نه، همین مردم نیاز به سرمایهگذارها دارند. این یک حرف دیگر است.
اینکه سرمایهدارها برای شما مهم باشند و به مردم فقیر بیتوجهی کنید، غلط است. اگر به سراغ سرمایهدارها بروید و سرمایه آنها را پای حل مشکلات مردم بیاورید، خوب است. این همان کاری است که اسلام دستور میدهد و کار درستی است. اگر فضا برعکس شد و آدمهای سرمایهسالار الگو شدند، الگوی جامعه عوض میشود، میل و نگاه مردم هم عوض میشود. حتی فقیرها هم چنین آرزویی میکنند. چه اتفاقی میافتد؟ روحیه ایثار از بین میرود و به جای آن روحیه استئثار میآید. ایثار یعنی از خودگذشتگی و بخشش، استثمار یعنی همه چیز را برای خود بخواهید، حتی همه چیز دیگران را برای خود بگیرید. روحیه قناعت میرود، روحیه طمع میآید. این است، آن خطری که جامعه را تهدید میکند.
مضرات خوی کاخ نشینی
امام خمینی(رحمتاللهعلیه) جملات عجیبی داشتند. گاهی بعد از بیست یا سیسال جملات امام رامیفهمیم. ایشان میفرمودند: باید اخلاق کاخنشینی را از ملت بزداییم، با اینکه در آن زمان مردم و ملت کاخنشین نبودند. مردم عموماً قشر مستضعف و فقیر بودند. ایشان میگویند: اگر بخواهید ملت شما جاوید و اسلام آنطور که هست بمانند، مردم را از خوی کاخنشینی پایین بکشید.
چگونه مردم خوی کاخنشینی پیدا میکنند؟ با نگاه کردن به خواص و کسانی که مانور تجمل میدهند. اگر مسئولین در مانور ثروت و تجمل باشند مردم هم خوی کاخنشینی پیدا میکنند ولو اینکه در کوخ زندگی کند. این آن خطری است که جامعه را تهدید میکند. در تلویزیون و با تبلیغات تجاری مردم ترغیب به کاخنشینی میشوند. در این تبلیغات تجاری برای لوازم خانگی، یا برای خوردنی، یا برای یک چیز آموزشی چه ضرورتی دارد لباسهای خاص تن این آقا و خانم کنید؟! چه ضرورتی دارد این دکوراسیون و کابینت آشپزخانه و... را نشان دهید، که خانواده متوسط هرگز در خواب هم نمیبیند؟! این آدم که کارگر و مستضعف است، جلو چشم زن و بچهاش، اینها را نشان میدهید. چقدر اختلاف خانوادگی درست میکند. چقدر خانمها در حسرت چنین زندگیهایی هستند و ممکن است با همسرانشان دچار اختلاف شوند. چقدر بچه در حسرت داشتن این امکانات شب و روز میگذرانند، گریه و ناله میکنند، اختلاف و قهر میکنند. داریم توقع جامعه را بالا میبریم. هوس کاخنشینی را در دل مردم میپرورانیم. اساساً درست نیست مردم را به چنین چیزهایی ترغیب کنیم.
دهه شصت را الگو کنیم...
آنهایی که سنشان اقتضا میکند دیدهاند که در دهه شصت مشکلات زیاد بود. جنگ، مشکلات معیشتی، مردم در صف نفت و پنیر و... چقدر گرفتار بودند، ولی همین مردم برای جنگ ایثار میکردند. نه فقط برای جنگ ایثار میکردند به همدیگر هم ایثار میکردند. همسایه به فکر همسایه بود. مشکلی پیش میآمد در روستاها، جهاد سازندگی میگفت مردم بیایند، مردم میرفتند برای درو کردن گندم و رسیدگی به مشکلات. چرا؟ چون مسئولین کف حسینیه جماران جلسه میگرفتند. حسینیه جمارانی که هنوز آجری بود. ساختمانهای آنچنانی نبود. مسئولین درجه یک مملکت، همسایه مردم بودند. مردم اینها را میدیدند، باعث میشد درد فقر و مشکلات احساس نشود. الآن وقتی فلان شهرک برای مسئولین در تهران یا جاهای دیگر ساخته میشود، مسئولین در جاهای خاصی زندگی میکنند. اینها مسائلی است که به کشور ما لطمه زده، مشکل برای ما ایجاد کرده است. ما دهه شصت را نباید فراموش کنیم. مقام معظم رهبری گفتند به دهه شصت برگردید، الگوی مهمی برای مسئولین و برای مردم است.
شیب تند قدرت به سمت ثروت
در جامعه اسلامی و دینی اگر بخواهد اشرافیت دینی به وجود بیاید، ناگزیر با ادبیات دینی همراه میشود و توجیهات دینی میآورد. چراکه در جامعه دینی رفتارهای اشرافی انجام دادن سخت است، به خاطر آموزههای اسلام، قرآن و بزرگان دین به راحتی نمیشود اشرافیگری کرد. مگر اینکه در سه جا ظهور و بروز پیدا کند:
یکی «رجال مذهبی» هستند. بعضی از شخصیتها، مسئولین، روحانیان متنفذ، بازاریان متنفذ، چهرههای اجتماعی، اعم از مسئولین و غیر مسئولین که از رجال محسوب میشوند. وقتی سر از تشریفات دربیاورند. مثلاً قبل از آن بچه مذهبی بوده حالا یک مسئولیتی به او دادند، نمیتواند خودش را حفظ کند. چراکه قدرت، بسیار شیب تندی به سمت ثروت دارد. زمینهاش بسیار فراهم و محل تولید فساد است. خیلی مراجعه میکنند برای استفاده از رانت و امتیاز یک امضاء خیلی کارها انجام میدهد. در قبالش میتواند قانونی و غیرقانونی رشوه بگیرد. یک مسئول باید خیلی باتقوا باشد که به دامن اشرافیت سُر نخورد و به حرامخواری نیفتد. این آدم، آدم خوبی بوده رفته آنجا نتوانسته خودش را کنترل کند، مزه ثروت و تجمل را چشیده و این کار را سخت میکند. رجالی که به اشرافیت میافتند، اشرافیت مذهبی را درست میکند. فرد ظاهرش مذهبی است، ریش و تسبیح دارد، انگشتر در دست دارد، ولی زندگی اشرافی هم دارد. این راه توجیه اشرافیگری را در جامعه باز میکند.
مکان و زمان بروز تجمل و اشرافیگری
جای دوم برای بروز اشرافیگری «مناسک و شعائر دینی» است. یعنی محافل و مجالس دینی که رنگ اشرافیت بگیرد. مجالس دینی و مذهبی را باید در حد متعارف و ساده برگزار کرد. بعضیها اصرار دارند که با هزینه زیاد شعائر اسلامی را برگزار کنند. اگر چنین شد، زمینه فساد و اشرافیگری به وجود میآید.
سومین جا برای بروز اشرافیگری «مکانهای تولید و ترویج دین» است. مثل مسجد، حسینیه، حوزههای علمیه، بیتالفلان، دارالفلان و مراکز قرآنی تشریفاتی با هزینههای گزاف، پرزرق و برق ساخته شود. اینها چیزهایی است که اسلام جلوی آن را گرفته است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) جلوی آن را گرفته است.
خلیفه سوم یک خانه خیلی اشرافی در مدینه ساخته بود، که به او اعتراض کردند و گفتند: چرا شما چینن خانه و زندگی ساختی در مقابل مردمی که سطحشان پایین است. میگفت من خلیفه مسلمینم و خیالم باید از مسأله معیشتی، زندگی زن و بچهام راحت باشد تا بتوانم خدمت کنم. اگر قرار باشد یک روز آب من قطع شود یا برقم قطع شود، و یک روز چکم برگه شود و ... هر روز دنبال این چیزها باشم، دیگر نمیتوانم حکومتداری کنم. باید خیالم راحت باشد تا بتوانم حکومت کنم. اگر قرار باشد من هم مثل شما، مثلاً پول نداشته باشم تا بتوانم گوشت بخرم یا مثلاً فلان مسافرت را نتوانم بروم، حالم بد میشود. من باید راحت باشم تا بتوانم بر شما حکومت کنم. مردم گفتند راست میگوید!
سادهزیستی مسئولین در دهه شصت
خاطرهای که یک پزشک در مصاحبه تعریف کرد و گفت: زمان ریاست جمهوری آیتالله خامنهای(حفظهالله) خانمی آمد پیش من، بچهاش مریض بود. من گفتم که باید لعاب برنج بدهید به بچه بخورد. ایشان گفت که ما برنج نداریم که بتوانیم لعاب برنج به بچهمان بدهیم. بعدها متوجه میشود این خانم، همسر رئیس جمهور مملکت بودند. در همان دوران دهه شصت وضعیت خوب نبود. پنیر هم گیر نمیآمد. یک سخنرانی از مقام معظم رهبری موجود است که فرمودند: ما پنیر در خانه نداریم، چون مردم نمیتوانند پنیر بخورند.
آغاز اشرافیگری دینی از مسجدالنبی
عثمان در زمان حیات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میگفت: بیایید مسجدتان را سر و سامان بدهید. این چه مسجدیست؟ یک دیوار به اندازه قد آدم، با لیف خرما و برگ درخت خرما با چوب و... سایهبان درست کردید. بالأخره مردم از بلاد مختلف به اینجا (مسجد النبی) میآیند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میگفتند: «عریش کعریش موسی»[4]؛ من سایهبانم مثل سایهبان حضرت موسی(علیهالسلام) با چوب و برگ و ... است. هر موقع اصرار میکردند باز همین جواب را به آنها میدادند. عثمان زمان خلافت خودش مسجدالنبی را بزرگتر کرد، سقف زد، ستونهایی با نقش و نگار از جنس سرب در مسجد ساخت. همان زمانکه خواستند مسجد را افتتاح کنند، یک عده از اصحاب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اعتراض کردند، گفتند شما چرا چنین کاری کردید؟ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اجازه نمیداد. خلیفه پنجاه نفر از صحابه را به دلیل اعتراض به زندان انداخت.
مردم و مسئولین مراقب اشرافیگری باشند
باید مسجد لاکچری افتتاح شود تا خانههای لاکچری توجیه پیدا کنند. بعد هم حوزههای علمیه آنچنانی و مساجد پر زرق و برق و پر هزینه ساخته شود، تا بتوان زندگیهای اشرافی را در جامعه دینی توجیه کرد. شما حق ندارید سوار ماشینی شوید که دیگران حسرتش را بخورند. این همان چیزی است که اگر جامعه دینی به آن مبتلا شد، دیگر سخت میشود مردم آن جامعه را به سمت آرمانهای اسلام و دین سوق داد. ما باید در رابطه با این مسائل مراقب باشیم، مردم مراقب باشند، مسئولین هم مواظب باشند. این همان چیزی بود که در صدر اسلام اتفاق افتاد و به دوران یزید بن معاویه کشیده شد و زندگیهای اشرافی وحشتناکی که از سیری زیاد، این افراد را به تولید فساد در جامعه کشانده بود؛ زیرا یکی از جاهایی که بشدت ظرفیت تولید فساد دارد، قدرت اقتصادی است. اگر پول و سرمایه در اختیار فردی باشد، آن فرد بسیار باید مؤمن و متدین باشد که با آن گناه نکند. در تاریخ این اتفاقات رخ داده بود و در جامعه اسلامی با پول، زندگیهایی را رقم زده بودند که مردم و اقشار پایین جامعه، حسرتش را داشتند.
دو گروهی که در لشکر عمرسعد بودند / ریشه واقعه عاشورا در اشرافیگری
دو دسته به کربلا آمدند و در مقابل امام حسین(علیهالسلام) صف کشیدند. از نظر اقتصادی به این مسئله نگاه میکنیم؛ یک دسته کسانی بودند که حقوقهای نجومی داشتند، دسته دیگر کسانی بودند که میترسیدند به آنها حقوقهای نجومی و ملک ری ندهند! سرمایهداران و اقشار ضعیف یا به هوای پول یا از ترس از دست رفتن پول جلوی اباعبدالله(علیهالسلام) صف کشیدند. برای مقابله با اباعبدالله الحسین(علیهالسلام)، عمدتاً از این دو قشر به کربلا آمدند.
این نتیجه نظام سرمایهداری و تفکر توسعهمحور است و چون نگاه انسانها به درآمد و ثروت بیشتر است، معادلات و محاسباتشان بشدت دنیایی میشود. آن وقت اگر مسئله قربانی کردن ولی خدا پیش بیاید، بیمی از این کار ندارند و این کار را انجام میدهند. البته با ادبیات دینی به جنگ ولی خدا میروند. شما گمان میکنید عمرسعد، وقتی به لشکر دستور میداد که به امام حسین(علیهالسلام) در قتلگاه حمله کنند، میگفت: خدا لعنت کند شما را ای انسانهای خبیث ملعون، بروید حسینبنعلی، پسر فاطمه را بکشید؟! نخیر! بلکه عمرسعد میگفت: «یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری»[5]؛ ای لشکریان خدا بر مرکبهایتان سوار شوید و به سوی بهشت بروید! چند هزار نفر در آب فرات وضو گرفتند و امام حسین(علیهالسلام) را کشتند. بعد از کشتن امام حسین(علیهالسلام) در روایات و مقاتل است که همه آنها تکبیر میگفتند. «هذَا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو أُمَیَّةَ». بنیامیه، روز عاشورا را جشن رسمی اعلام کردند و مردم عید میگرفتند و به بچههایشان عیدی و شیرینی میدادند. تا قرنها اینگونه بود، روز عاشورا جشن میگرفتند «وَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ». مسجد شکر ساختند. شخصی برای یک روز یادش رفت که لعن کند، وسط راه یادش آمد که لعن نکرده، آنجایی که یادش آمد، مسجد ساخت و اسمش را مسجد شکر گذاشت.
نعل اسب آن کسانی که بر بدن اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) تاختند را، مردم گرفتند و برای تبرک بر سر در خانههایشان زدند. برای تبرک! برای اینکه نعمت و رحمت خدا جلب شود. ببینید با چه ادبیاتی مردم فریب خوردند. هنوز هم بعد از قرنها بعضی نعل اسب میزنند و میگویند خوش یمن است. نعل اسب داستان و روضه دارد.
کودککُشی در کربلا
اُف بر این دنیا که به صغیر و کبیر اهلبیت(علیهمالسلام) رحم نکرد. دنیای بنیامیه را ببینید و مواظب باشید! یکی از اتفاقاتی که در کربلا جگر اهلبیت و دل هر آزادهای را میسوزاند و هیچ توجیهی ندارد، کودککُشی در کربلا است. صهیونیستها را ببینید که چطور بچه میکُشند؟ بچه را در بغل پدرش میکُشند، چرا؟ چون هر چیزی که در مقابل قدرت طلبیشان قد علم کند را له میکنند تا سر بلند نکند.
امشب متعلق به عزیز دل امام مجتبی(علیهالسلام) است. مهمان حسن مجتبی(علیهالسلام) هستیم و آقا صاحب مجلس هستند. به نقل از مقاتل، سه فرزند امام مجتبی(علیهالسلام) در کربلا به شهادت رسیدند؛ قاسم، عبدالله و ابوبکر. روضه عبداللهابنحسن(علیهالسلام) قصه بسیار عجیبی دارد. من از روی مقتل میخوانم که حرفی از خودم نباشد.
«سپاه کوفه پس از اندکی درنگ دوباره به سوی امام برگشتند، در حالی که هنوز روی زمین نشسته بود و نمیتوانست بلند شود. اطرافش را محاصره کردند، در این هنگام عبداللهابنحسن که یازده ساله بود، نگاهش به عمویش افتاد و دید که دشمن به دور او حلقه زده است. حرکت کرد و داشت دوان دوان به سوی عمو میرفت که حضرت زینب (علیهاالسلام) خواست او را نگه دارد و به خیمهها برگرداند. او میگفت: «لَا أُفَارِقُ عَمِّی»؛ به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم.
حرکت کرد و خود را به عمو رساند. در همین هنگام بهرابنکعب شمشیر بلند کرده بود که بر سر امام فرود آورد، عبدالله فریاد زد و گفت: ای پسر زن ناپاک، تو میخواهی عمویم را بکشی؟! آن دژخیم شمشیرش را فرود آورد و عبدالله که دست خود را به عنوان حمایت از عمو سپر ساخته بود تا از فرود آمدن شمشیر بر بدن عمویش جلوگیری کند، آن چنان دست کوچک و نازکش را قلم نمود که به پوست آویزان گردید. صدای عبدالله بلند شد و با گفتن «یَا عَمَّاهُ» به دادم برس، خود را در دامن عمو انداخت. حسین(علیهالسلام) بدن نیمه جان او را در آغوش کشید و دل به دلش نهاد تا دم جان دادن با او همدردی نماید. فرمود فرزند برادرم، بر این مصیبت صبر کن. که خیر تو در آن است، زیرا خداوند تو را به پدران صالح و شایستهات ملحق خواهد نمود. آنگاه هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و سپاه کوفه را اینچنین نفرین نمود: خداوندا، این مردم ستمگر را از باران رحمت و از برکات زمین محروم گردان و اگر عمرشان به درازا میکشد به بلای تفرقه و تشتت مبتلایشان بفرما و آنان را در اختلاف شدید قرار بده، حکام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان خشنود و راضی مگردان، ستیزه و دشمنی بین آنها و حکامشان قرار بده، که آنها ما را با وعده نصرت و یاری دعوت کردند، سپس به جنگ با ما قیام نمودند
سرانجام در حالیکه عبدالله در بغل عمویش بود، حرمله او را شهید نمود».[6]