در بینش بندگی، انسان امانت‌دارِ خداست

در بینش بندگی، انسان امانت‌دارِ خداست


در بینش بندگی، انسان امانت‌دارِ خداست

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: انسان‌ها وقتی از نعمت‌های خداوند استفاده می‌کنند ولی خدا را نمی‌پرستند، رابطه آنها در حد رابطه تکوینی و حیوانی باقی می‌ماند // رابطه‌مان با امام معصوم باید رابطه امام و مأموم باشد، او قرار است دستور بدهد و ما عمل کنیم. قرار نیست ما دستور بدهیم و او عمل کند! // انسان مؤمن، مصلحت خودش را براساس عبودیتش تنظیم می‌کند // شما اگر می‌دانید که خدا حکیم و عادل است و ظالم نیست، پس به او اعتماد داشته باشید

 

شناسنامه:

عنوان: دورهمی شب‌های شهر خدا

موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساخت‌های انسانی ‌تمدن‌ساز (فرد، خانواده، جامعه)

تاریخ: 25 فروردین ۱۴۰۱ / دوازدهمین شب رمضان ۱۴۴۳

مکان: مسجد جامع کبیر یزد

 

دو نوع ارتباط انسان با خدا

انسان دو نوع ارتباط با خدای متعال برقرار می‌کند: یک ارتباط تکوینی(آفرینشی) که این ارتباط به اختیار خود انسان نیست. خدا خالق است و ما مخلوق، چه بخواهیم و چه نخواهیم، این ارتباط وجود دارد. الزامات این ارتباط را هم خداوند متعال برای ما قرار داده است. مثلاً هوا را برای همه آفریده است، مؤمن و کافر از اکسیژن هوا استفاده می‌کنند. میوه‌ها و خوراکی‌هایی که وجود دارد، همه با هر دین و اعتقادی از این نعمت‌ها استفاده می‌کنند. اینها نیازهای تکوینی انسان‌هاست که خدا برای همه آفریده است. خداوند قوانینی در نعمت دادن و یا کم کردن نعمت دارد، ولی نعمت‌هایش را در این عالَم برای همه مخلوقات فراهم کرده است.

رابطه دیگرِ انسان با خدا، رابطه تشریعی و اختیاری است؛ که همان پرستش خداوند می‌باشد. این مدل ارتباط خیلی مهم است و باید به آن توجه شود. شما پدری را فرض کنید، فرزندانی دارد که از او به وجود آمده‌اند. کار می‌کند و هزینه زندگی فرزندان خود را پرداخت می‌کند. شما تصور کنید رابطه این پدر با فرزندانش در حد همین فراهم کردن خوراک و لباس باشد. وقتی فرزند، رابطه فرزند با پدری و نسبت خودش با پدرش را رعایت نکند، فرضاً احترام نگذارد، تشکر نکند، کمک نکند، فقط خرجی خودش را بگیرد و برود. غذا و لباسش تأمین باشد و برود. رابطه این پدر و فرزند، رابطه سرد و مکانیکی است، رابطه حقیقی نیست.

حال اگر فرزند، پدر را به عنوان پدر به رسمیت بشناسد، احترام بگذارد، بداند وجودش بخاطر پدرش هست، این نعمت‌هایی که به او می‌رسد، به واسطه پدرش هست. اگر حق پدر را رعایت کند، رابطه آنها از رابطه تکوینی به رابطه تشریعی و حقیقی خواهد رسید.

 

تنزل ارتباط با خدا، از رابطه تشریعی به تکوینی

عده‌ای می‌گویند خدا ما را آفریده، نان و آب ما را هم می‌دهد، نماز و عبادت دیگر چیست؟! در حالیکه این نوع ارتباط با خداوند، در حد نوع ارتباط حیوانات و گیاهان با خدا است. انسان اشرف مخلوقات است و ارتباط او با خدا باید تشریعی باشد. خدا انسان را عاقل آفریده است، اشرف مخلوقات قرار داده و برای خلقتش هدف قرار داده است. همه هستی را برای او آفریده تا او به قله سعادت برسد؛ با خوردن و آشامیدن نمی‌توان به قله رسید، بلکه با بندگی و عبودیت خداست که می‌توان به قله رسید، باید بندگی را دنبال کرد. آن وقت رابطه خاصی بین بنده و خدا شکل می‌گیرد که به آن «رابطه عبد و مولا» می‌گویند. یعنی عبودیت و بندگی، ما بشویم بنده و او مولا، بنده یعنی فرمان‌پذیر و مولا یعنی فرمانده. مولا خیر بنده‌اش را می‌داند، اگر گوش به حرفش دهیم، به مقصد خواهیم رسید.

اگر می‌خواهیم رابطه ما با خدا رابطه درستی باشد، باید به شکل رابطه عبد و مولا باشد. گاهی رابطه ما به رابطه تکوینی تنزل پیدا می‌کند و خود ما متوجه نمی‌شویم؛ یعنی رابطه ما از تشریعی و رابطه پذیرش شریعت خدا و اوامر و نواهی الهی، گاهی به رابطه تکوینی در لایه‌های مختلف آن تنزل پیدا می‌کند و متوجه نمی‌شویم.

 

ارتباط با خدا در کلام آیتالله سیستانی

ما خدمت آیت‌الله سیستانی در نجف مشرف شدیم و ایشان این مطلب را خیلی زیبا باز کردند و توضیح دادند که من خلاصه آن را عرض می‌کنم.

آیت‌الله سیستانی فرمودند که رابطه ما با خدا باید رابطه عبد و مولا باشد، رابطه ما با امام معصوم هم باید رابطه امام و مأموم باشد. این دو کلمه بار معنایی دارد. ولی گاهی رابطه ما با خدا، رابطه رازق و مرزوق است. کسی که رزق می‌دهد و ما هم که رزق می‌خواهیم. پس رابطه‌مان را با خدا اینگونه تنظیم کرده‌ایم که خدایا نان و آب ما را بده. رابطه‌مان با خدا گاهی وقت‌ها رابطه طبیب و مریض است. اینکه خدا طبیب و ما مریض هستیم. می‌گوییم خدایا شفا بده! خدایا چرا به ما شفا نمی‌دهی؟! و امثال این روابط. که اینها در عالَم تکوین است. خدا مریض آفریده، دارو هم آفریده، شفا هم آفریده، بالاخره شما می‌توانید با دارو خودتان را خوب کنید. بله از آیات الهی است که خدا شفا را در همین داروها قرار داده است. به صورت طبیعی شما می‌توانید بروید و درمان کنید. حتماً دعا هم تأثیر دارد و حتماً خدا آن اثر شفا را در این دارو قرار داده است.

 

در رابطه تکوینی نباید توقف کنیم

حتی کافر هم نزد پزشک می‌رود و خوب می‌شود. شخصی مریض می‌شود، در بیمارستان مجهزی در کشوری غیرمسلمان بستری می‌شود و درمان می‌شود. این در سیر طبیعی عالَم است. بله، البته خدا اگر نخواهد، درمان نمی‌شود، ولی می‌خواهیم بگوییم این ارتباط تکوینی در عالم است که خدا این را ارزان کرده، بخل نکرده که مثلاً کافران نداشته باشند، مثلاً اکسیژن سهمیه‌ای که فقط شیعیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تا می‌توانند اکسیژن ذخیره کنند. چنین چیزی در عالم نیست.

خداوند متعال بسیاری از نعمت‌ها را در اختیار تمام مخلوقاتش قرار داده است. ولی رابطه ما اگر به همین‌ها خلاصه شود، رابطه تکوینی است. سگ هم گاهی از گرسنگی سرش را بلند می‌کند، زوزه‌ای می‌کشد و از خدا یک چیزی می‌خواهد، این رابطه تکوینی است. باید از خدا نعمت بخواهیم، ولی حواسمان نیست که ما گاهی وقت‌ها بندگی‌مان تنزل پیدا کرده در رابطه تکوینی‌ و مدام به این ارتباطات ظاهری بده و بستان گره خورده است. آنوقت یک عمر انسان در عالم تکوین زندگی می‌کند و به تشریع نرسیده است.

 

آسیب‌های توقف در ارتباط تکوینی

شما وقتی رابطه‌تان، رابطه تکوینی طبیب و مریض باشد، می‌روید سراغ امام رضا(علیه‌السلام)، ولی اگر مریض شما شفا پیدا نکرد، با امام رضا(علیهالسلام) قهر می‌کنید و ناامید می‌شوید و اگر مریض شما بمیرد، حتی ممکن است ایمانتان به امام رضا(علیه‌السلام) هم ضعیف ‌شود. می‌گویید چرا مریضم را شفا ندادی؟! و در این رابطه طلبکار هستید. در حالی که مرگ و حیات، رزق و روزی، مریضی و دارو و... همه‌اش اسباب طبیعی عالم است که خدا با اینها بنده‌هایش را امتحان می‌کند. گاهی وقت‌ها مریضشان می‌کند تا امتحانشان کند. گاهی وقت‌ها شفا نمی‌دهد، گاهی وقت‌ها شفا می‌دهد، گاهی وقت‌ها مریض می‌کند تا شفا دهد و بعد اتفاقی بیافتد. اینها حکمت‌های خدا است. اینها ابزاری است که خدا با آن بنده‌هایش را امتحان می‌کند.

اگر کسی رابطه خودش با خدا را در حد رابطه طبیب و مریض تنزل داد، وقتی جواب مورد نظرش را نگرفت، رابطه‌اش را با خدا به هم می‌زند. مثلاً شما رفتید دکتر، ولی بیماری شما بهتر نشد، دکترتان را عوض می‌کنید. چراکه آمده بودید که خوب شوید ولی خوب نشدید و خوبتان نکرد، آنوقت رابطه‌ شما با این دکتر به هم می‌خورد. هرکسی را هم که می‌بینید می‌گویید پیش این دکتر نروید.

 رابطه انسان با خدا اگر اینطور شد، زیاد بین انسان و خدا شکر آب می‌شود. همچنین بین انسان و امامش. ولی اگر رابطه انسان با خدا رابطه عبد و مولا باشد، حواسش هست که او بنده است و خدا مولا.

 نقل می‌کنند: «ابراهیم ادهم» روزی غلامی خرید. از غلامش پرسید: چه می‌خوری؟ گفت: هر چه شما به من بدهید. پرسید: چه می‌پوشی؟ گفت: هر چه شما عنایت کنید. به غلام گفت چه کار می‌کنی؟ گفت هر امری شما داشته باشید. هر سؤالی کرد اینجوری جواب داد. ابراهیم ادهم سرش را پایین انداخت و با خودش گفت ای ابراهیم! تو در تمام عمر خودت اینطور خدا را بندگی کرده بودی؟! رابطه عبد و مولا را این است. شاعر می‌گوید پسندم آنچه را جانان پسندد.

 

به خدا باید اعتماد کنیم

شما اگر می‌دانید که خدا حکیم و عادل است و ظالم نیست، پس به او اعتماد داشته باشید. مادربزرگ‌های قدیمی اینها را به بچه‌ها یاد می‌دادند که خدا یک است و دو نیست، عادل است و ظالم نیست، و... از همان بچگی اینها را یاد می‌گرفتند. وقتی می‌دانید خدا عادل است خب کار را به دست او بسپارید. خدایی که وقتی شما به دنیا آمدید و هیچ قدرتی نداشتید، دو نفر خدمتکار دربست و بیست‌و‌چهار ساعته در خدمت شما گذاشت(پدر و مادر). غذایتان را هم از پیش، در سینه مادر گذاشت و اینطور به فکرتان بود. چطور الان به فکر شما نیست؟!

 رابطه‌‌تان با خدا رابطه عبد و مولا باشد، آنوقت ثمره‌اش خیلی جاهای دیگر معلوم می‌شود. ثمره این مدل ارتباط این است که انسان دیگر مطیع مولایش هست و از خودش دیگر حرف در نمی‌آورد. رابطه‌مان با امام معصوم هم باید رابطه امام و مأموم باشد، او قرار است دستور بدهد و ما عمل کنیم. قرار نیست ما دستور بدهیم و او عمل کند!

 

رابطه عبد و مولا در مناجات امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)

در این صورت کلاً معادله عوض می‌شود. توقعات غیرمنطقی را کنار می‌گذارید. می‌دانید که شما مأموم هستید و باید به امام اقتدا کنید. شما مناجات امام علی(علیه‌السلام) در مسجد کوفه را بخوانید. وقتی حضرت به فرازی می‌رسند که نسبت خودشان را با خدا را می‌خواهند مطرح کنند، اولین عبارت این هست: «مَوْلایَ یَا مَوْلایَ، أَنْتَ الْمَوْلَی وَ أَنَا الْعَبْدُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلّا الْمَوْلَی» تو‌ مولا هستی و من عبد. اولین نسبت را نسبت عبد و مولا معرفی می‌کند. ابن خیلی معنادار هست. بقیه نسبتها را هم که در ادامه می‌آورد، همه‌اش ذیل همین نسبت هست. یعنی اولین  رابطه تو و خدا باید رابطه تشریعی باشد، نه رابطه تکوینی.

بعد در دومین عبارت می‌فرماید: «مَوْلایَ یَا مَوْلایَ، أَنْتَ الْمَالِکُ وَ أَنَا الْمَمْلُوکُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ إِلا الْمَالِکُ»؛ تو‌ مالک هستی و من مملوک هستم. من مال تو هستم. اموالم هم مال تو هست.‌ بعد می‌فرماید: «أَنْتَ الْعَزِیزُ وَ أَنَا الذَّلِیلُ...» و می‌فرماید: «أَنْتَ الرَّازِقُ وَ أَنَا الْمَرْزُوقُ»

ولی متأسفانه نظام ارتباطی ما با خدا برعکس هست. رابطه ما با خدا، تکوینی هست، به همین‌خاطر با خدا حال ‌‌نمی‌کنیم. یک رابطه بازاری و خرید و فروشی با خدا داریم. رابطه باید رابطه عبد و مولا باشد.

حدیث عِنوان بصری را عرض کردیم که مراجعه بفرمایید، در آنجا حقیقت مسئله عبودیت و تعریف عبد و مولا به صورت مفصل مطرح شده است.

 

داستان بُشر حافی

امام جعفر صادق(علیه‌السلام) از جایی رد می‌شدند که صدای ساز و آواز شنیده می‌شد. کنیزی از داخل خانه بیرون آمد تا آشغالها را بیرون بگذارد. حضرت از کنیز پرسیدند که اینجا خانه کیست؟ کنیز گفت منزل فلان آقا هست‌. حضرت فرمودند که صاحب این منزل عبد است یا به اصطلاح آزاد؟ کنیز گفت: نه آقا، ایشان مولا هستند، عبد ما هستیم، نه ایشان. ما غلام و کنیز ایشان هستیم. حضرت هم فرمودند: بله، ایشان مولا هست، اگر عبد بود، این‌جور نبود و این کارها را انجام نمی‌داد. حضرت این را گفتند و رفتند. کنیز به داخل خانه رفت. بُشر از او پرسید: کجا رفتی؟ چرا کارت طول کشید؟

کنیز گفت: یک آقایی رد می‌شد. پرسید که صاحب این خانه عبد هست یا مولا؟ و من به او گفتم که مولا هست. ایشان هم گفت بله او‌ مولا هست، اگر عبد بود که چنین کارهایی انجام نمی‌داد. بشر که این سخنان را شنید، یک دفعه منقلب شد. مجلس را به هم زد و تکان خورد. پابرهنه از خانه بیرون دوید و در کوچه به دنبال امام دوید تا به امام رسید و گفت: آقا من غلط کردم. بعضی‌ها آماده هستند. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.‌

بعضی‌ها کارهای خلاف زیاد انجام می‌دهند، ولی گناهشان سطحی و از سر جهالت است، عمیق نیست. ازاینرو با یک تلنگر برمی‌گردند. از آن روز، بُشر، «بشر حافی» لقب گرفت که پابرهنه دوید. او که یک انسان سرمایه‌دار شهر بود، پابرهنه به دنبال حضرت دوید. گفت: آقا چکار کنم؟ آقا فرمودند: این گناهان را ول کن. پرسید دیگر چکار کنم؟  حضرت فرمودند اموالت را که از حق مردم به دست آوردی، برگردان. پرسید آقا دیگر چکار کنم...؟ و همه این کارها را انجام داد و عبد شد.

 

حدیث عِنوان بصری

عنوان بصری از امام جعفر صادق(علیه‌السلام) پرسید: «ما حَقِیقَةُ الْعُبُودِیةِ؟» حقیقت عبودیت چیست؟ «قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْیاءَ: أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً» حضرت فرمودند: سه چیز است: چیزهایی را که خدا به او روزی کرده، اینها را ملک خودش نداند و خدا را مالک بداند. «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ» اگر کسی بنده باشد، چیزی را که دستش باشد، مال خودش نمی‌داند، مال خدا می‌داند. لذا وقتی دید مال خداست، در جایی که خدا امر کرده، خرج می‌کند.

رفقا! انسان با احساس مالکیت بدبخت و اهل گناه می‌شود. می‌گوید این مال من است، می‌خواهم آن را آتش بزنم! چه کسی گفته مال تو هست؟! این لباس را که خریدی، مال خداست، تو‌ حق نداری آن را بسوزانی. هیچ‌چیز مال هیچ‌کس نیست. همه‌چیز مال خداست.

لذا می‌فرماید چون آن را ملک خودش نمی‌داند، هر چیز را جایی مصرف می‌کند که امر الهی هست.‌ چون خدا گفته اسراف نکن، اسراف نمی‌کند.

 

سیره امام خمینی در جلوگیری از اسراف

حضرت امام(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) به فیضیه می‌رفتند. دیدند آن طرف فیضیه، در یکی از غرفه‌ها یک لامپ روشن هست. از آن طرف فیضیه به سمت مقابل آن رفتند و لامپ را خاموش کردند و بعد به دنبال کار خودشان رفتند. حالا شما در ادارات، در خانه می‌بینید که لامپ و کولر گازی را روشن گذاشته و رفته است.

نعمت آب، برق و ... بیت‌المال است. این‌که در خانه اسراف کنیم و بعد بگوییم پولش را پرداخت می‌کنیم، با پول جبران نمی‌شود. حضرت امام وقتی آب می‌خوردند، اگر اضافه بود روی لیوان یک دستمال‌کاغذی قرار می‌دادند و بقیه را برای موقعی که تشنه می‌شدند نگه‌ می‌داشتند. آن‌وقت ما آب معدنی می‌خریم اگر اضافه بماند، آنرا استفاده نمی‌کنیم. در رستوران‌ها همینطور، خیلی اسراف می‌شود. اگر انسان همه‌چیز را برای خدا بداند، مراعات می‌کند و دقیق می‌شود.

 

بینش بندگی

این بینش بندگی هست که انسان همه چیز را نه برای خودش، بلکه برای خدا بداند. اگر این بینش را پیدا کنیم، همه سوء رفتارها درست می‌شود. انسان مالک تنش نیست، مالک زن و بچه‌اش نیست، بلکه امانت دار است. و این امانت چند روزی در اختیار او است. انسان خودش ‌هم امانت خدا است و نمی‌تواند خودش را بی‌دلیل به خطر بیاندازد، حفظ الصحه در روایات وارد شده است که از واجبات است. لذا پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: اگر مشقت نمی‌شد، من مسواک زدن را بر امتم واجب می‌کردم. حفظ سلامتی واجب است. در حفظ مال خود و مال مردم باید مراعات و دقت شود، چراکه تماماً امانت خداست.

 

دومین شأن از شؤن بندگی

دومین شأن از شئون بندگی که در حوزه گرایش رفتاری انسان است و در حدیث شریف عنوان بصری وارد شده، این است: «وَ لا یُدبِّرُ العَبد لِنَفسِهِ تَدبیراً»، انسان عبد برای خودش مصلحت‌اندیشی و تدبیر نمی‌کند. یعنی آیا انسان نباید برنامه‌ریزی و تدبیر در کارها را انجام دهد؟ اینکه با آیات قرآن مخالف است! پس چگونه حدیث این را بیان می‌کنند؟! دقت کنید، منظور از روایت این است که یعنی تدبیر امور، خودسرانه و از روی هوای نفس و خواستن دل و مستقل از اوامر و رضای الهی نباشد. انسانِ مؤمن، عبد است و مصلحت خودش را براساس عبودیتش تنظیم می‌کند، نه هوای نفس. مصلحت و تدبیر امور خودش را براساس اوامر و نواهی الهی تنظیم می‌کند و مصلحت خود را در آن می‌داند. براساس ایمان و تقوا طراحی و تنظیم می‌کند، یعنی تقوا را می‌بیند و بعد مصلحت‌سنجی می‌کند، تقوا را می‌بیند و برنامه‌ریزی می‌کند. اگر از صبح تا شب خود را در نظر گرفته و تصمیم‌هایی که می‌گیرید را بررسی کنید، می‌بینید که آیا آن تصمیمات براساس تقوا بوده یا از روی هوای نفس.

 

بررسی اعمال براساس تقوا و ایمان

از صبح تا شب شمارش کنید ببینید تصمیمات شما طبق اوامر و نواهی الهی است یا از هوای نفس است؟ این نشان می‌دهد که انسان بر چه اساسی ندگی می‌کند. شغل، ازدواج، خانه خریدن، مسافرت، معاشرت همه این‌ها شئونات مختلف زندگی است. انسان باید ببیند که در اینها معیارهای الهی را درنظر می‌گیرد یا بر اساس سلیقه‌ شخصی خود عمل می‌کند. اگر انسان عبد باشد، به دستورات مولا و آقا و آن کسی که او را آفریده است عمل می‌کند و اگر مولا را قبول نداشته باشد و عبد نباشد پس به دستورات خود عمل می‌کند. به عنوان مثال، با یک معامله پرسود مواجه می‌شوید، ولی آن معامله ربوی است. آیا می‌توانید از آن معامله بگذرید؟

طبق روایت یک درهم ربا اگر کسی بخورد، مانند این است که هفتاد بار با یکی از محارم خودش که یکی از آنها مادرش هست، در کنار کعبه زنا کرده باشد!! یک درهم! آنوقت بازاری مسلمان، روضه هم شرکت می‌کند، ولی نزول هم می‌دهد و می‌گیرد، به راحتی ربا می‌خورد.

 شما فکر نکردی خدا رازق است و اگر بندگی خدا را بکنی خدا تو را به حد نیازت تأمین می‌کند؟! هوس باز و زیاده خواه شدی. تو اگر بنده هستی، آیا خدا نمی‌تواند عبد خود را تأمین کند؟! چرا به خدا اعتماد نداری؟! یقین داشته باش که خدا روزی تو را می‌دهد. چرا حرام مرتکب می‌شوی؟!

اگر در تصمیمات زندگی بر اساس بنده بودنمان طراحی و برنامه‌ریزی کنیم، زندگی‌مان درست می‌شود. همه امورات زندگی اینطوری است. نیازهایی که در زندگی داریم، لذت هایی که در زندگی می‌خواهیم ببریم، حلال باشد. خدا در این دنیا از همه لذت‌ها حلالش را هم قرار داده است. چرا تدبیر حرام می‌کنی برای خودت؟! خدایی که ما را آفریده، اول و وسط و همه‌ امور را می‌داند، ولی ما فقط پیش پایمان را نگاه می‌کنیم و می‌گوییم نقد را به نسیه نده!

 

سه دلیل اطاعت از خداوند

 بزرگی می‌گوید: من از خدا اطاعت می‌کنم به سه دلیل، یک؛ هیچکس به اندازه خدا من را دوست ندارد(خدا بیشتر از بقیه من را دوست دارد)، بقیه فکر خودشان هستنند. دو؛ خدا بیشتر از بقیه خیر من را می‌خواهد. سه؛ قدرت خدا بیشتر از بقیه است.

این سه دلیل برای اطاعت از خداوند کافی نیست؟! قدیمی‌ها این شعر را زیاد می‌خواندند:

اگر تیغ عالم بجنبد زجای              نبرد رگی تا نخواهد خدای

وقتی عقیده انسان اینچنین شد، در عبودیت و بندگی با خدا محکم است.

 

اعتماد کودک به والدین

کودک وقتی پشتش به پدر گرم است و دستش در دست پدرش هست، محکم از خیابان رد می‌شود، اگر جایی گل و لای باشد بابا بغلش می‌کند، از آن‌جا ردش می‌کند، اعتماد دارد به پدرش. می‌گوید؛ «پدرم هست». حال اگر والدینش را گم کند، بهم می‌ریزد و به هیچ چیز دیگر توجه ندارد. اگر وسط مجلس سخنرانی هم باشد، شروع می‌کند به گریه؛ بلند بلند داد می‌زند تا پدرش را پیدا کند. مرا همچین بندگی‌ای آرزوست.‌‌.. که وقتی احساس کنم خدا یک لحظه در زندگی‌ام پشت کرده به من، داد بزنم، بهم بریزم. وقتی خدا را دارم و دستم در دست خداست، آرام و مطمئن باشم. همچین بندگی لازم است.

 

سیدالشهداء(علیه‌السلام) تسلیم محض خدا بود

وجود مبارک اباعبداللّه الحسین(علیه‌السلام) در کربلا کاملاً این‌ها را به همه ثابت کردند که امام پاک‌باز است. امام نه خودش بلکه زن و بچه اش هم مملوک خدا هستند. تدبیر خدا در زندگی‌شان جاری است، خودش را ذیل تدبیر الهی تدبیر می‌کند. ما گاهی اوقات تدبیرهایمان موازی تدبیرهای خدا یا معارض تدبیرهای خداست. برای همین است که بهم می‌ریزد. ذیل تدبیر خدا باید تدبیر کنیم. مصلحت‌های الهی را در نظر بگیریم و ذیل مصالح الهی برنامه‌ریزی کنیم.

 سیدالشهداء(علیه‌السلام) چرا به کربلا رفتند؟ تدبیر امام ذیل تدبیر خداست، تسلیم محض خداست. می‌داند خدا عادل است، خدا حکیم است، می‌داند خدا مدبر امور است. از حضرت پرسیدند چرا به کربلا می‌روید؟ فرمودند: ندایی گفت؛ «ان اللّه شاء اَن یراک قتیلاً» خدا می خواهد تو را کشته ببیند.‌ خدا می‌خواهد! ولی اگر خدا را شناخته باشی و بنده باشی، این دلیل کافیست. خب حالا که خودت می‌روی، زن و بچه‌ات را دیگر چرا می‌بری؟! فرمودند؛ «إنّ ‌اللّه شاء اَن یَراهُن صبایا» خدا می‌خواهد اینها را هم اسیر ببیند! خدا می‌خواهد.

یک طفل شش‌ ماهه دارد امام‌ حسین(علیه‌السلام) که لااقل آن را باید فاکتور می‌گرفتند، ولی باز ‌هم امام‌ حسین(علیه‌السلام) علی‌اصغر شش ‌ماهه‌اش را سر دست می‌گیرد. ناظر به این حرف هست که: خدایا! من مالک این بچه نیستم «انت المالک و انا المملوک». خدا خواسته بود که او را هم کشته ببیند.

 

داغی که جگر حسین(علیه‌السلام) را سوزاند

خدا مختار را رحمت کند. حرمله را گرفت، گفت چه بگویی، چه نگویی تو می‌کشم. ولی بگو با طفل شش‌ماهه‌ کربلا چه کردی؟ گفت می‌گویم تا جگرت بسوزد. حسین بچه را بلند کرد تا برای او طلب آب کند. من تیر سه‌شعبه‌ام را برداشتم، عمرسعد صدا زد حرمله کار را تمام کن، گفتم: امیر حسین را بزنم یا بچه‌اش را؟! چون آمده جلو در تیررس هست.

نامرد گفت بچه را بزن، چون می‌خواست امام را زجرکش کند، چون دیده ‌بود امام تنهاست. دیگر یار ندارد. گلوی بچه را نشانه گرفت و زد. مختار گفت حرمله، جایی هم شد دلت بسوزد برای حسین؟ گفت: بله وقتی بچه را زدم حسین طفل را آورد پایین، خون گلویش را پاشید به آسمان، بچه را برد زیر عبا، برگشت طرف خیمه‌ها، منتها دیدم حسین یک قدم می‌رود طرف خیمه‌ها ولی باز یک قدم برمی‌گردد، متحیر شده است.

السلام علیک یااباعبدالله.....