تیه زمانی؛ سرگردانی در زمانه
تیه زمانی؛ سرگردانی در زمانه
تیه زمانی؛ سرگردانی در زمانه
حجتالاسلام مهدوینژاد: تیه متناسب با امری که خداوند متعال آن را بر امتی لازم و واجب کرده اتفاق میفتد. به تعبیر دیگر جایی که حجت را بر ما تمام کرده و همه چیز برای ما روشن است، آنجا اگر کسی تخلف کند گرفتار تیه میشود // وقتی عقوبت ارتداد دست و پا گیر انسان میشود... // گاهی مانع رسیدن انسان به خداوند متعال و حق و حقیقت، خود انسان است. یعنی از بس شخص خودبین است، گاهی سالها طول میکشد که بفهمد ایراد از کجاست (به خاطر نفس و خودخواهی). غرورت را کنار بگذار، قدم بعدی را در مسیر هدایت خواهی گذاشت // چرا حضرت موسی و هارون(علیهماالسلام) هم در سرگردانی قوم خود قرار گرفتند؟! // سرگردانی مسلمانان بین وُلات جور، نتیجه تخلف و ارتداد از ولیّ حق بود // گاهی خدای متعال یک تونل زمان باز میکند تا مسیر را برای تحقق یک امر کوتاه کند. اگر مؤمنین وارد تونل زمان بشوند به سرعت به هدف میرسند، ولی اگر وارد نشوند ممکن است سالها در زمان سرگردان بمانند // برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی پنج گام طراحی شده که باید طی شود. هر چه این مراحل زودتر تحقق یابند، زودتر به هدف طلوع خورشید ولایت عظمی خواهیم رسید
شناسنامه
عنوان: حکایت همچنان باقیست/ مراسم ویژه فاطمیه اول
موضوع: عقوبت «تیه»
زمان: چهارشنبه، 8 آذر 1402 / شب پنجم فاطمیه
مکان: امامزاده سید جعفر محمد(علیهالسلام)
این شبها با واژه قرآنی «تیه» آشنا شدیم، به معنای سرگردانی، سرگشتگی و حیرت. در مورد تیه توضیح دادیم و تیه فردی را مورد بحث مفصلی در حد بضاعت و وقتمان قرار دادیم. در مورد اینکه چه اتفاقاتی در درون یک شخص میافتد که دچار حیرت و سرگشتگی میشود و چگونه میتوان از این حیرت و سرگشتگی نجات پیدا کرد، یا به آن مبتلا نشد، نکاتی را عرض کردیم. همچنین به خانواده سرگردان اشاره کردیم؛ اینکه تیه خانوادگی چیست و در مورد چگونگی نجات از این سرگردانی در خانواده مختصراً مطالبی عرض کردیم. در این جلسه بحثمان را در مسئله تیه در جامعه که یک مسئله خیلی مهمی هست ادامه میدهیم.
با مطالبی که عرض شد یک نگرانیهایی ایجاد میشود که آیا ممکن است ما هم مبتلا باشیم یا مبتلا شویم؟ با این اوصافی که در مورد تیه توضیح دادیم که اگر ما نتوانیم به آن چیزی که میدانیم عمل کنیم و دانستههایمان بیشتر از عملکردهایمان باشد دچار تیه میشویم، حال ما باید چه کاری انجام بدهیم؟
عمل به اولویتها در نظام تکلیفی خداوند
ما اطلاعات دینی زیاد داریم، همه این اطلاعات دینی را هم که نمیتوانیم انجام دهیم و اینگونه نیست که قصد انجامش را نداشته باشیم یا حال و حوصله نداشته باشیم، دلمان میخواهد انجام بدهیم ولی حجم آنها زیاد است، وقت ما هم کم است. بیشتر مواقع موفق نمیشویم خیلی از دانستههایمان را عمل کنیم. در جلسه گذشته یک مسئلهای را مطرح کردیم که میتوان امیدوار بود که ما مبتلا به این بلیه و عقوبت نشویم.
خداوند متعال یک نظام تکلیفی را برای ما قرار داده است که در این نظام تکلیف یک نظام اولویت وجود دارد. فرموده این تکالیف شماست؛ اولویت تکالیف واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح است. اینها اولویتهای انجام شماست اگر هم جایی تزاحم پیدا کرد قاعده و قانون دارد. لذا بعضی از کارها را در این نظام تکلیف و نظام اولویت نمیتوانیم انجام بدهیم، ما محدودیتهای خودمان را مدیریت میکنیم و مبتلا هم نخواهیم شد. این یک مسئله که باعث آرامش خاطر مؤمنین میشود.
تیه متناسب با امری که خداوند متعال آن را بر امتی لازم و واجب کرده اتفاق میافتد
نکته دوم این است که تیه در هر زمان و هر شرایطی اتفاق نمیافتد. برای زمانی هست خداوند متعال امری کرده است و در آن امر ما را هدایت کرده؛ به تعبیر دیگر حجت را بر ما تمام کرده و همه چیز برای ما روشن است. آنجا اگر کسی تخلف کند گرفتار تیه میشود. وگرنه اگر جایی حجت ناتمام باشد و مسئله روشن نشده و هدایت ناکامل باشد و عدهای به خاطر جهل و سردرگمی در مسئله نتوانند آن را به درستی انجام دهند، در آن صورت گرفتار تیه نخواهند شد.
مسئله دیگر آن است که تیه متناسب با امری که خداوند متعال آن را بر امتی لازم و واجب کرده اتفاق میافتد. اگر در همان امر تخلف کنید گرفتار تیه میشوید. خداوند متعال اوامر مختلفی دارد. در یک امری شما تخلف میکنید در حالی که آن امر هدایت و روشن بوده است و شما میتوانستید انجام دهید و تخلف کردید، آن جا انسان گرفتار عقوبت تیه میشود.
یکی از سنتهای خداوندمتعال تیه است (سرگردانی بعد از اتمام حجت). در آیات 20 تا 26 سوره مائده بیان شده که اگر انسان مرتکب ارتداد شود و به اصطلاح تخلف کند، چه اتفاقی میافتد.
ارتداد بنیاسرائیل، آنهم وقتی که حجت بر آنها تمام بود!
خداوند متعال به بنیاسرائیل امر کرده و میفرماید: «یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ»[1]؛ ای بنیاسرائیل داخل زمین مقدسی شوید که خداوند متعال بر شما واجب کرده که وارد آن زمین شوید. مرتد نشوید و با این دستور خداوندمتعال مخالفت نکنید که اگر به دوران جاهلیت خود برگردید، دچار خسارت میشوید.
در این امر دو نکته وجود دارد: 1- امر به قوم موسی «یا قوم»، 2- امر به ورود به ارض مقدس. خطاب این امر به قوم است و موضوع امر ورود به ارض مقدس.
این قوم معجزه دیده بودند، خداوند متعال و حضرتموسی(علیهالسلام) را قبول داشتند. حق برایشان کاملاً روشن و حجت بر آنها تمام شده بود، ولی در عین حال تخلف کردند. فرمود: «...ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ...». اینها در آیه بعدی به حضرت موسی چه جوابی دادند؟ «...وإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا...»[2]؛ ما هرگز وارد نمیشویم. حوصله جنگ و دعوا نداریم؛ خودتان دو نفری خداوند و حضرتموسی(علیهالسلام) بروید بجنگید، راه که باز شد بگویید ما میآییم. بعد از اینکه خداوند حضرتموسی(علیهالسلام) را برای آنها فرستاده و فرعون را در رود غرق کرده و آنها را به سمت سرزمین موعود هدایت کرده، حال میفرماید: حکومت بزرگ و سعادت شما در دنیا در این ارض مقدس است و حجت را بر آنها تمام کرده است؛ اما این ملت زیر بار نرفتند. پس میفرماید: «...فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ...»[3]؛ حرام کردم که وارد این زمین شوند. این جا حرام به معنای حرام حکمی نیست، بلکه به این معناست که محروم شدند و خداوند متعال میفرماید: «...فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ...»؛ من محرومشان کردم از اینکه که وارد این زمین شوند، تا چهل سال بایستی در بیابان حیران و سرگردان باشند. جریمه این تخلفی که انجام دادهاند.
امر به ورود به زمین مقدس بود، ارتداد در ورود به زمین مقدس اتفاق افتاد. تیه و سرگردانی کجا اتفاق افتاد؟ «...یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ...». دستور و هدایت برای ورود به مکان بود. ارتداد عدم ورود به مکان بود. جریمه تخلف، تیه در مکان است.
پس خداوندمتعال متناسب با هدایتی که آمده، اگر ارتداد اتفاق بیفتد عقوبت میکند. قرار بود وارد ارض بیتالمقدس بشوند که نشدند، برای همین گرفتار بیابان تیه شدند.
عقوبت ارتداد دست و پا گیر انسان میشود
چهل سال طول کشید تا از یک سرزمین چهار فرسنگ در چهار فرسنگ خارج شوند! عقوبت تیه یک عقوبت عجیبی است. در زمین دارای مختصات کوچک، چهل سال اینها راه میرفتند ولی نمیرسیدند. تفاسیر را بخوانید بحثهایش مفصل است. صبح حرکت میکردند، شب سرِ جای اولشان بودند. چهل سال طول کشید.
مثال بزنم تا روشنتر شود. فرض کنید شما در یک اتاقی هستید به ابعاد سه در چهار یا بزرگتر. یا در یک سالنی هستید، یک وسیلهای آن طرف سالن است. اگر بخواهید بروید آنجا آن وسیله را بردارید چقدر طول میکشد؟ خیلی آهسته حرکت کنید ده ثانیه طول میکشد. ولی اگر دست و پای شما را بسته باشند، این مسیر ده ثانیهای را بخواهید غلت بزنید بروید یا تقلا کنید سینهخیز بروید چقدر طول میکشد؟ چند برابر زمان معمولی طول میکشد. مسیر که همان است، چرا اینقدر طول میکشد؟ برای اینکه دست و پای من بسته است.
عقوبت گاهی اینجوری است. رسیدن به مقصد خیلی کار نمیبرد. ولی عقوبت ارتداد دست و پای انسان را میبندد، مقصد هم نزدیک است، خیلی راه ندارد ولی نمیتواند زود به مقصد برسد.
گاهی خودِ انسان مانع رسیدن به خداوند متعال و حق و حقیقت است
یک رندی کنار رودخانهای نشسته بود. یک جوان پرانرژی سوار اسب آمد که از این رودخانه برود، ولی اسبش رد نشد. هرچه اسبش را زد رد نشد. پیرمرد نشسته بود و میخندید. گفت: چرا میخندی؟ گفت: میخواهی یک کاری یادت بدهم تا اسبت رد بشود؟ گفت: بله. گفت: آب را گلآلود کن رد میشود. این جوان آب را گلآلود کرد اسب رد شد. جوان وقتی آنطرف ایستاد گفت: چرا اینطور شد؟ پیرمرد گفت: این اسب عکس خودش را در آب میدید و نمیتوانست روی خودش پا بگذارد. وقتی آب را گلآلود کردی، دیگر خودش را ندید و رد شد.
گاهی مانع رسیدن انسان به خداوند متعال و حق و حقیقت، خود انسان است. یعنی از بس شخص خودبین است، گاهی سالها طول میکشد که بفهمد ایراد از کجاست (به خاطر نفس و خودخواهی). غرورت را کنار بگذار، قدم بعدی را در مسیر هدایت خواهی گذاشت. حاضر نیست عیب خودش را بپذیرد. سالهاست که گرفتار یک سری عیوب است، هر کس هم به او میگوید نمیپذیرد. چراکه مغرور و خودبین است. اینگونه انسان دچار تیه و سرگردانی میشود.
چرا حضرت موسی و هارون(علیهماالسلام) در سرگردانی قوم خود قرار گرفتند؟
انبیاء وظیفه دارند امت خودشان را هدایت کنند، نباید آنها را رها کنند. در یک صورتهایی اقوام مستحق عذاب میشوند ولی انبیاء آنها را رها میکنند. البته گاهی هم در مواقع خاص خدا بندههایش را رها میکند و آنها را به حال خودشان وامیگذارد. کجاها؟ جایی که حق را اصلاًً نپذیرند. مثل قوم نوح که پیامبرشان هر چه تلاش میکرد این قوم اصلاً نمیپذیرفتند (کافر مطلق). حضرت نوح(علیهالسلام) گفتند: خدایا این قوم بچههایشان هم که به دنیا میآیند همین هستند. یعنی نسل و تبارشان همین است. حضرتنوح(علیهالسلام) از بین مردم رفت و اینها عذاب شدند. یا اینکه مثلاً قومی که مؤمن شده بودند ارتداد کامل پیدا کنند و کاملاً از عقاید دینیاشان برگردند و خداوندمتعال و پیغمبرش را دیگر قبول نداشته باشند.
حضرت موسی(علیهالسلام) بعد از این اتفاقی که افتاد به خداوند متعال عرض کرد: «قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی...»[4]؛ من غیر خودم و برادرم تسلطی به بقیه ندارم. «...فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ»؛ خدایا من را از دست اینها نجات بده. حضرتموسی(علیهالسلام) میخواست از بنیاسرائیل جدا شود. در تاریخ آمده اینها به دست و پای حضرت موسی(علیهالسلام) افتادند که تو نباید از بین ما بروی. گریه میکردند. تو اگر بروی ما عذاب میشویم. یعنی اعتقاد داشتند، میفهمیدند و قبول داشتند. میدانستند اگر حضرت حضرتموسی(علیهالسلام) برود چه بلایی به سرشان میآید. ولی باز در اوامری ارتداد میکردند.
پس حجت خدا بین قوم خود میماند تا اینکه قوم خود را هدایت کند مگر در شرایط خیلی خاصی آنها را رها کند.
بنیاسرائیل چگونه از بیابان تیه نجات یافتند؟
در همین دوران تیه، حضرت موسی و حضرت هارون(علیهماالسلام) از دنیا رفتند. بعد یوشعبننون که جانشین حضرت شد آمد این نسل جدیدییهای بنیاسرائیل و جوانترهایشان را جمع کرد و گفت قصه تیه این بوده. از اول خدا چنین امری کرده و پدر مادرهایتان قبول نکردند، برای همین دچار تیه شدید. چهل سال است الآن سرگردان هستید، راه نجاتش هم این است. گفتند پس بریم بجنگیم. رفتند جنگیدند ارض مقدس را گرفتند و سالیان سال آنجا بودند. خب آنها در ارض مقدس وارد شدند.
بعد دوباره قوم بنیاسرائیل مرتد شدند. انبیاءشان را میکشتند. چه فسادهایی روی زمین انجام دادند بنیاسرائیل که خداوند در قرآن فرمود: «اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا یَعْتَدُونَ»[5]؛ به شهر مصر فرود آیید که در آنجا آنچه درخواست کردید مهیّاست و بر آنها ذلّت و خواری مقدّر گردید. از آن قوم بافضیلت پایین آمدند، و در نهایت به آنها خطاب شد: به مصر برگردید، شما مستحق همان فرعونیان هستید. این بلایی بود که بنیاسرائیل بر سر انبیاء خود آوردند.
و قومی که هنوز هم گرفتارند...
امروز 75 سال است که صهیونیستها دنبال ورود به ارض مقدس هستند، فلسطین را گرفتند تا در بیتالمقدس حفاری کنند و به مجسمه حضرت سلیمان برسند و بعد تمدنشان را به پا کنند، ولی تحقق پیدا نکرد؛ چراکه دیگر برنامه خداوند این نبود که بنیاسرائیل در ارض مقدس ساکن شوند و آنها را سرگردان کرد. جالب است که یهودیان 75 سال در منطقهای در فلسطین، دور خودشان دیوار کشیدند و شعارشان این است که میخواهند کل دنیا را بگیرند، از نیل تا فرات، که در تورات به آنها وعده داده شده است. ولی خداوند این وعده را به خاطر جنایاتی که بنیاسرائیل کرده محقق نکرد و شأنیت را از آنها گرفت. آنها همچنان دنبال این هستند که نیل تا فرات را بگیرند، ولی نتوانستند نیل تا فرات را بگیرند، بلکه در سرزمین خودشان بعد از قرون متوالی دچار تیه هستند. «...یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ...»[6]. هنوز هم گرفتارند و نتوانستهاند پیشروی کنند.
سرگردانی امت اسلام بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
گاهی تیه برای مکان نیست و مربوط به شخص میشود. خداوند امت را به سمت ولیای از اولیا هدایت میکند و ولایت او را عرضه و حجت را بر مردم تمام میکند. بعد از اینکه حق روشن و حجت تمام شد، دوباره امت مرتد میشوند؛ عین اتفاقی که در صدر اسلام رخ داد. در دعای ندبه شفاف و روشن آمده که وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) چه کردند: «فَلَمَّا انْقَضَتْ أَیَّامُهُ أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِیَّ بْنَ أَبی طالِبٍ»؛ پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) ولایت امام علی(علیهالسلام) را اقامه کردند، «صَلَواتُکَ عَلَیْهِما وَ آلِهِما هادِیاً». مسئله، مسئله هدایت است. «إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرُ»؛ درحالی که حضرت انذار هم میدادند؛ یعنی هم مردم را هدایت میکردند، همه ابعاد مسئله را روشن کرده و به مردم هشدار میدادند. «فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ».
در فرازهای بعدی میفرماید دخترش فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) را به ازدواج او درآورد. مَثَل علی به پیغمبر، مثل هارون است به موسی؛ اگر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و رشادتهای ایشان نبود، مؤمنین بعد از او شناخته نمیشدند. او دشمنان اسلام را زمین زد. اوصاف امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را روشن بیان کردند. «وَ لَمّا قَضی نَحْبَهُ»؛ وقتی پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، «وَ قَتَلَهُ أَشْقَی الْآخِرینَ یَتْبَعُ أَشْقَی الْأَوَّلینَ»؛ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را کشتند، «لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی الْهادینَ بَعْدَ الْهادینَ»؛ امامان خودشان که برای هدایت آنها آمده بودند را کشتند. درحالیکه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در غدیر به روشنی ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را اقامه کرده بودند و همه شنیده بودند.
همانجا یکنفر گفت: یا رسولالله! این حرف که علی را جانشین خود کردید از طرف شما بود یا خداوند؟ فرمودند: از طرف خدا بود. گفت: اگر اینطور است، من نمیخواهم زنده باشم و تحت ولایت علی بروم. کاش سنگی از آسمان بیاید و من همینجا بمیرم... همان لحظه سنگی از آسمان آمد و به فرق سر او خورد و از پایین او خارج شد و مُرد. این را هم همه دیدند؛ همینقدر روشن!
ولی «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِ (ص) إِلَّا ثَلَاثَةَ او اربعة، او خمسه او سبعه»، نهایتاً هفت نفر باقی ماندند و بقیه مرتد شدند؛ مرتد به این معنا که نماز میخواندند، حج میرفتند و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را هم قبول داشتند، ولی ارتداد از ولایت پیدا کردند که اگر به آن عمیق بنگریم، میبینیم وقتی خدا میفرماید: رسالت تمام نمیشود مگر با ولایت علیبنابیطالب(علیهالسلام)، پس چون افراد حاضر در غدیر، ولایت را به درستی نپذیرفتند، رسالت را هم قبول نکردند.
نتیجه ارتداد امت اسلام از ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
مردم مرتد شدند و ارتداد از ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود که در نتیجه آن، امت اسلامی به عقوبت تیه و سرگردانی دچار شد، در دام ولایت طاغوت افتاد و بین ولات کفر سرگردان شدند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بعد از چند سال حکومت، در روزهای آخر، در عالم رؤیا با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) همصحبت شدند و نفرینی کردند: «أَبْدَلَنِی اللَّهُ بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی»؛ خدایا! بهجای اینها بهترینها را به علی بده و بهجای علی، بدترینها را بر اینها مسلط کن. ایشان نفرین کردند و ولیِ امت اسلامی عوض شد؛ امام علی(علیهالسلام) رفت و به جای ایشان معاویه آمد. بجای امام حسن(علیهالسلام) معاویه و بجای امام حسین(علیهالسلام) یزید آمد. اینگونه امت اسلامی بین ولایت امرای بنیامیه، مروانیان، بنیعباس، هارونالرشید، مأمون، متوکل عباسی و... سرگردان شد.
در جلسات قبل اشاره کردیم که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: «لکِنَّکُمْ تِهْتُمْ مَتَاهَ بَنِی إسْرَائِیلَ»[7]؛ شما هم مثل بنیاسرائیل دچار تیه شدید. «لَیُضَعَّفَنَّ لَکُمُ التِّیهُ»[8]. در جای دیگر میفرمایند: «أضعاف ما تاهت بنو اسرائیل»؛ بدتر از تیه که بر سر بنیاسرائیل در عهد موسی آمد، به سر شما میآید. در جای دیگری فرمودند: بنیامیه بر شما مسلط میشوند. همچنین فرمودند: بنیعباس بر شما مسلط میشوند.
سرگردانی مسلمانان بین کفر و نفاق، نتیجه تخلف و ارتداد از ولایت حق بود
حضرت صدیقه(سلاماللهعلیها) در چنین ایامی که در بستر بودند، برای زنان مهاجر و انصار سخنرانی کردند و جملهای شبیه جمله امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گفتند: «اَمَا لَعَمْرِی لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُنْتِجُ...»؛ این شتر خلافت باردار شده و بچهای به دنیا میآورد که خواهید دید. بعد مفصل توضیح میدهند که این شتر بهجای شیر، خون و سم به شما خواهد داد. بین شما شمشیر خواهد افتاد، تهاجم و بهمریختگیها خواهید داشت و استبدادها خواهید دید. همین هم شد؛ مردم گرفتار بنیامیه و بنیعباس شدند؛ حاکمان شرابخوار، سگباز، بوزینهباز و زناکار بر آنها حاکم شدند، بهطوریکه چند قدمی قبر پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) مجالس شراب، رقص و آواز برقرار میکردند. خلیفهای که بر مسلمین حکومت میکرد شب در حوض شراب شنا میکرد و صبح با حالت مستی به مسجد میرفت! جلو میایستاد و نماز صبح را چهار رکعت میخواند. وقتی به او میگفتند: چرا چهار رکعت خواندی؟ میگفت: امروز حال من خوب است. اگر دوست داشته باشید؛ بیشتر هم میخوانم! چنین افرادی بر امت اسلامی مسلط شدند. سرگردانی بین وُلات جور، نتیجه تخلف و ارتداد از ولیّ حق بود. این نوع از تیه، نوعیست که مربوط به شخص ولی خدا میشد.
سرگردانی در زمانه و روزگار
نوع سوم تیه، تیه زمانیست. تیه زمانی، سرگردانی در زمانه و روزگار است؛ وقتی امر و مأموریت روی زمان بیاید. یعنی باید وارد زمان شوید و اگر وارد این زمان نشدید تخلف کردهاید و دچار سرگردانی در زمان میشوید. منظور از زمان، ساعت و روز نیست. ما امام و هادی را پذیرفتهایم؛ امام و هادی که از او اطاعت میکنیم، میخواهد ما را به یک مقصد و هدف برساند، از وضع نامطلوب خارج کند و به وضع مطلوب برساند. امام از ما میخواهد تا تلاش کنیم که در برهه زمانی مشخصی به اهدافمان برسیم؛ یک برهه از تاریخ، برهه حساسی میشود.
مثلاً برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی پنج گام طراحی شده که باید طی شود. هر چه این مراحل زودتر تحقق یابند، زودتر به هدف طلوع خورشید ولایت عظمی خواهیم رسید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فراخوان میدادند: مردم بیایید تا به جنگ با معاویه برویم. بهانه میآوردند و میگفتند تابستان است و هوا گرم. زمستان میگفتند هوا سرد است و پاییز به بهانه کشاورزی نمیآمدند. مدام اتلاف وقت میکردند و کار امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را به عقب میانداختند. بحث، بحث شرایط زمانیست.
امت اسلام دچار تیه زمانی شده است...
بنیاسرائیل ارض مقدس و دوره طلایی داشتند ولی با چهل سال تأخیر به آن رسیدند، چون ارتداد کردند. وقتی به کتاب مقدس و ادبیات دینی آنها مراجعه میکنیم، واژگانشان مکانی هست و به ارض موعود تأکید دارد. اما در اسلام به ویژه در تشیع به زمان موعود وعده داده شده و شیعیان را به زمین یا مکانی هدایت نکردند. اگر هم در روایات گفتند که در آخرالزمان مکه تغییراتی میکند، اینها علامتها و نشانههای ظهور است، شروط ظهور نیست. ممکن است خیلی از آنها محقق نشود و ظهور اتفاق افتد. ما را به زمان خاصی هدایت کردهاند و حرف از این است که شرایط زمانی باید محقق شود؛ کلیدواژه طلایی ما فرج است. در دعای سلامتی امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) و دعاهای دیگر میخوانیم: «فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة»، «اللّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی». حرف از زمان و موقعیت زمانی است. حتی میگوییم: «اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ»؛ اگر من مردم و زمان حضرت را درک نکردم، «فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی»؛ من را به آن زمان برسان. امام ما صاحب الزمان(عجلاللهتعالیفرجه) است، قرار است زمانی حکومت الهی محقق شود و در روایات به ما گفتهاند عالِم به زمان باشید، شرایط زمانتان را بشناسید و فرزند زمان خویشتن باشید. چرا که اگر زمانشناس نباشید، دچار سرگردانی میشوید. «العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِس»؛ بفهمید زمانتان و زمان ظهور کی هست. چهکارهایی باید انجام شود تا زمان ظهور تعجیل شود. این مسئله بسیار مهم است.
اینکه زمانِ یک مسئلهای برسد و شرایط موضوعی آن محقق شود، بسیاری از مواقع دست ماست. اجمالاً میپرسم: امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) باید بیایند یا باید ایشان را بیاوریم؟ به این مسئله فکر کنید.
اهمیت زمان و شرایط قیام
ابومسلم خراسانی نامهای به امام صادق(علیهالسلام) نوشت: ما در حال تدارک قیام هستیم و میخواهیم حکومت را تحویل شما دهیم. بنیامیه در حال ساقط شدن است. زمینه روی کار آمدن عباسیان فراهم میشود. داستان اینکه ابومسلم که بود را فعلاً کنار میگذاریم. گفت یک عده قصد دارند قیام کنند و خود را سپر کردهاند تا حکومت را بگیرند و تحویل شما دهند. شعارشان «الرضا من آل محمد» است. بالاخره حکومت متعلق به اهل بیت است. امام جواب نامه را این چنین دادند: «ما انت من رجالی و لا الزمان زمانی»؛ تو آدم ما نیستی و این زمان هم زمان این کار نیست. خیلی مهم است، امام چه میبینند و به چه مسئلهای تأکید میکنند؟! اینکه در این شرایط زمانی حکومت را بگیرند و به امام بدهند شدنی نیست و او هم آدم لایقی برای امام نیست. امام میدانند او چهکاره است. بعداً معلوم شد این اقدام استفاده ابزاری از اسم اهلبیت بوده تا حکومت را تصاحب کنند.
وقتی زمان و شرایط قیام امام حسین(علیهالسلام) فراهم شد ولی امت همراهی نکردند
شیعیان سه بار به امام حسین(علیهالسلام) نامه نوشتند. یک بار زمان حیات امام مجتبی(علیهالسلام)، حسینابنعلی(علیهالسلام)! ما با تو بیعت میکنیم و علیه معاویه قیام کن. امامحسین(علیهالسلام) فرمودند: من در بیعت برادرم و در اطاعت امام حسن(علیهالسلام) هستم، یعنی شما هم باید اطاعت کنید و الآن شرایط برای قیام مهیا نیست.
دفعه دوم، بعد از شهادت امام مجتبی(علیهالسلام) نامه نوشتند: اکنون که برادرتان به شهادت رسیدند و شما امام هستید و ما بهتر از شما سراغ نداریم و معاویه هم که مشخص است چطور آدمیست پس بیایید قیام کنیم. خلاصه جوابهایی که امام دادند، این است که من این زمان را برای این امر، صلاح نمیبینم و شما بهانه دست بنیامیه ندهید و در خانههایتان بمانید تا وقتی که من اعلام کنم.
بعد از مرگ معاویه که نامه سوم شیعیان از کوفه آمد، حضرت زمینه را برای قیام و خروج مساعد دیدند، به سمت مکه حرکت کردند و به آن نامهها توجه نمودند و البته آنها را با فرستادن مسلم امتحان کردند. آنجا بود که حضرت حرکت کردند و فرمودند: حالا وقت آن رسیده، هر کس میخواهد علیه حکومت یزید خروج کند، الآن وقت آن است. فرمودند: «فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»[9]؛ هر کس بیاید با ما کشته خواهد شد و هر کس نیاید، «لَمْ یُدْرِکِ اَلْفَتْحَ»[10]؛ رنگ فتح و پیروزی را نخواهد دید.
اهمیت عنصر زمان در کسب پیروزی/ اقدام درست و به موقع در زمان
این چه عبارتی است؟ «هر کس با شما آید، کشته میشود و هر کس نیاید، رنگ فتح را نمیبیند» این چه پیروزی است؟ امام میخواهند بفهمانند که پیروزی ما در این زمان، با شهادت ماست. بعدها شما ببینید چه اتفاقاتی افتاد. سلیمانبنصردخزاعی راه افتاد و توابین را تشکیل داد و با چهارهزار نفر رفت جلوی بنیامیه ایستاد تا انتقام امام حسین(علیهالسلام) را بگیرد. آنها تکه تکه شدند، ولی نه انتقام خون امام را گرفتند و نه قیام آنها، اثری داشت. مختار با همه زیرکی و تأیید شدن قیامش اثرات خوبی بعد از قیام داشت. البته قاتلین را قصاص کرد، ولی انتقام خون امام حسین(علیهالسلام) را نگرفت. انتقام خون امام حسین(علیهالسلام) این است که حجت خدا در مسند قرار گیرد. «و َاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتی رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها»[11]؛ اهلبیت را از موقعیتشان دور کردند. اتفاق حقیقی و اصلی نیفتاد، چون اقدام و قیام به موقع نبود. اگر به موقع پای رکاب امام حسین(علیهالسلام) بودند، ورق برمیگشت. مهم در زمان حرکت کردن و در لحظه اقدام کردن است.
طایفه هانیبنعروه، پشت در دارالحکومه آمدند و سر و صدا کردند که هانی را آزاد کنید. شمشیرها کشیده بودند. کل سربازان دارالحکومه به صد نفر نمیرسیدند. یک قبیلهای که آمده بود، چه جمعیتی داشت! اینها اگر همان موقع و همان شب به دارالحکومه میریختند، ابنزیاد را کشته و حکومت را گرفته بودند. امام حسین(علیهالسلام) میآمدند و حادثه کربلا اتفاق نمیافتاد. در لحظه عمل نکردند، همان شب باید این کار را میکردند. فردا یا پس فردا شب نمیشد، فقط و فقط همان شب باید این کار را انجام میدادند. اهمیت عنصر زمان، اگر این زمان را مردم دیده بودند، و در زمان و موقعیت درست ورود کرده بودند، کربلا اتفاق نمیافتاد.
توجه و درک زمان و موقعیت
در صفین ده ضربه شمشیر مانده بود تا مالکاشتر معاویه را به درک واصل کند و ریشه بنیامیه کنده شود. عمروعاص زمان خرید و قرآنها را سر نیزه کرد و فتنه شد. همه چیز را به گردن امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گذاشتند. حضرت فرمودند: اینها کاغذ پاره است، قرآنِ ناطق من هستم. گفتند: ما با قرآن نمیجنگیم. بگویید مالک برگردد و گرنه گردنتان را میزنیم. توجه کنید در یک برهه زمانی کوتاه، چه اتفاقی افتاد. اینها مسائل مهمی است، گاهی خدای متعال یک تونل زمان باز میکند تا مسیر را برای تحقق یک امر کوتاه کند. اگر مؤمنین وارد تونل زمان بشوند به سرعت به هدف میرسند، ولی اگر وارد نشوند ممکن است سالها در زمان، سرگردان بمانند.
الآن یمنیها وارد عمل شدند و تنگه بابالمندب را بستند. کشتیهای اسرائیلی از یک مسیر کوتاه از طریق این تنگه حرکت میکردند، الان مجبورند، کل قاره آفریقا را دور بزنند، تا به سرزمینهای اشغالی برسند. گاهی انسان یک موقعیتی را قدر نمیداند، یک زمانی خدا برایش پیش میآورد «إنّ فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ»[12]؛ خدا فرصتهایی را پیش میآورد. انسان از این فرصتها استفاده نمیکند و سالیان سال گرفتار میشود.
زمانشناس بودن امام
امامخمینی(رحمهاللهعلیه) وقتی از پاریس به ایران آمدند، حکومت نظامی اعلام شد. از ۱۲ بهمن تا ۲۲ بهمن یک زمان تاریخی است، یک برهه زمانی فوقالعاده مهم، که در این زمان حکومت نظامی اعلام شده است. قبلاً شاه کشتارهای زیادی کرده بود. امام یک دفعه 21 بهمن فرمودند: مردم به خیابان بریزند و حکومت نظامی را بشکنند. همه تعحب کردند. بزرگان به امام نامه دادند یا زنگ زدند. حضرت آیتاللهطالقانی زنگ زدند به امام که آقا اینکار را نکنید، مردم قتلعام میشوند. جوی خون در خیابانها راه میافتد.
این قضیه شکستن حکومت نظامی یک ماجرایی دارد،که حضرت آیتالله خزعلی(رحمهاللهعلیه) در کتاب خاطراتشان مینویسند و مرکز اسناد انقلاب اسلامی این کتاب را چاپ کرده است. در آن کتاب مینویسند: شخصی که با امامعصر(عجلاللهتعالیفرجه) ارتباط داشت و مورد وثوق مراجعه عظام بود (اسم این فرد در کتاب آمده است، و آیتالله وحیدخراسانی، آیتاللهصافیگلپایگانی و برخی برزگان دیگر نیز این را گفتهاند)، نامهای به امام خمینی(رحمهاللهعلیه) میدهد که حضرت امامعصر(عجلاللهتعالیفرجه) فرمودهاند: 21 بهمن همه به خیابانها بریزند. آقای طالقانی به صورت تلفنی اصرار میکنند تا امام را منصرف نمایند. امام میگویند: آقای طالقانی اگر دستور از جایی دیگری باشد چه؟!... اینجا آقای طالقانی قانع میشوند.
این خیلی مهم است. اگر شکستن حکومت نظامی اتفاق نمیافتاد، انقلاب با همه شهدا، با همه زحمات، با همه زندانها، با همه اتفاقات محقق نمیشد. کما اینکه مردم کوفه به موقع اقدام نکردند، تا سر امامحسین(علیهالسلام) بالای نیزه رفت. خدا میگوید: نیامدید پای کار، من تونل زمان باز کرده بودم، نرفتید و کار نکردید در نتیجه شمر روی سینه حسین(علیهالسلام) و سر حسین(علیهالسلام) بالای نیزه میرود. خداوند میخواهد، امت را هدایت کند. خداوند نمیخواهد با زور و فریب مردم را به بهشت ببرد یا رشد دهد. مردم باید بفهمند امت اسلام هزینهها دادهاند.
فلسطین کلید رمزآلود فرج است
مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) فرمودند: فلسطین کلید رمزآلود فرج است. فرج یعنی زمان گشایش. طوفانالاقصی یک تونل زمان برای فرج است، برای نابودی اسرائیل، برای نابودی آمریکا و افول ابرقدرتها. رهبری فرمودند: اگر طوفانالاقصی ادامه پیدا کند، جدول آمریکا و اسرائیل از زمان حذف خواهد شد. خدا یک تونل زمان باز کرده و چقدر مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) پشت این قضیه را میگیرند. بعضیها سطحی به مسئله نگاه میکنند. اگر تحلیل سیاسی هم بلد بودند میدانستند که الآن در این برهه که اسرائیل در آستانه نابودی است، یک ذره هُل بدهند؛ الآن وقتش است.
اجلاس کشورهای اسلامی را برگزار کنید. دیپلماسی را فعال کنید و همه را وسط بکشید. میدان مبارزه را در دست بگیرید، میدان را راهبری کنید، در این تونل وارد شوید، این فرصت را خدا قرار داده است. اگر دو ضربه دیگر بزنید، رژیم صهیونیستی ساقط میشود، هیمنه آمریکا میشکند. دنیا از دست مستکبران نجات پیدا میکند، ظهور نزدیک میشود، باز هم افراد دارند استخاره میگیرند. یکی میگوید: مردم از سیاستهای دولت خسته شدهاند، چقدر برای فلسطین هزینه بدهند! سیاست خوب این است که مسائل فلسطین مربوط به خودشان است و به ما ربطی ندارد. عجب! اصلاً میفهمید چه میگویید؟ کجا را دارید میبینید؟!
فرصتها و زمانها را قدر بدانیم
اگر به ایران حمله شود، مردم تاوان آن را باید بدهند، مسئولین که ضرر و خسارت نمیکنند. امام خمینی(رحمهاللهعلیه) زمان جنگ به پناهگاه نمیرفتند، چون همه مردم پناهگاه نداشتند، میگفتند: من به پناهگاه نمیروم. مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) در جبهههای دفاع مقدس مرتب در حال رفت و آمد بودند. مسئولینی هم هستند که هم در ایران و هم در خارج از کشور خانه دارند، اگر جنگ صورت گرفت، میتوانند به آنجا بروند.
خداوند تونل زمان را برای ظهور و برای تحقق آرمانها باز میکند. یکی میخواهد اینها را بفهمد. موسی یا هارون یا حسین میآیند وسط و فریاد میزند: «فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا». عدهای چرتکه میاندازند یا استخاره میگیرند، تا اینکه فرصت از دست میرود. تیه و سرگردانی سراغ ما میآید، سرگردان خواهیم شد، بر ما مسلط خواهند شد، زمان آن حقیقتی است که باید توجه کنیم.
سندی بر جهاد حضرت زهرا(علیهاالسلام)
این مدت زمان 95 روز که برای ما فاطمیه شده است یک زمان است. چرا فاطمیه شده؟ چون حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام)، قدر این 95 روز را خیلی دانستند. فاطمه زهرا(علیهاالسلام) در این 95 روز، برای ولایت علی(علیهالسلام)، برای نجات این امت از جاهلیت و ارتداد از ولی خدا، کارهایی کردند. فاطمه زهرا(علیهاالسلام) جهاد کردند، حداکثر استفاده را از موقعیت و زمان کردند و هیچ چیز مانع جهاد ایشان نشد. هیچ چیز! روضههای فاطمیه، سندی است بر این حرف.
بیبی یک نفری راه افتادند سوار بر استر بودند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و حسنین هم بودند، اما موضوعیت و محوریت فاطمهزهرا(سلاماللهعلیها) بودند. چهل شب، درب خانه مهاجر و انصار میرفتند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمودند: شما بودید که شمشیرتان غبار غم از چهره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میبرد... امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در میزدند و فاطمه زهرا(علیهاالسلام) حرف میزدند. مردان باغیرت میفهمند، خیلی سخت است، ناموستان را بردارید و خانه به خانه بروید. اگر مسئلهای جز مسئله اقامه ولایت بود، هرگز علی(علیهالسلام) بیبی را کوچه به کوچه نمیگرداند. شبها برای رایزنی سیاسی با مهاجر و انصار خانه به خانه میرفتند.
مظلومیت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
اگر فقط چهل نفر میآمدند در آن بازه زمانی، ورق برمیگشت. چهل نفر از شما بلند شوید و کاری کنید. به شما میگویند: حاضر بودید آن شب بلند شوید بروید، فاطمه زهرا(علیهاالسلام) درب خانه شما آمده است.
اگر شما خواب ببینید فاطمه زهرا(علیهاالسلام) از شما چیزی میخواهد، فردا روی پا بند نیستید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: اگر با ما همراه هستید، فردا صبح با سر تراشیده به میدان شهر بیایید. خانه به خانه رفتند تا یار جمع کنند. بعضی خانهها جواب ندادند، بعضیها گفتند: نمیتوانیم چون ما قبلاً با دیگری بیعت کردهایم. بعضیها گفتند: دیگر گذشته، شما هم رها کنید. نهایتاً یک نفر یا دو نفر آمدند. یکی از آنها زبیر بود. زبیر که بعد جلوی امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) ایستاد. زبیر شاهد وصیت حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) بود. زبیر سرش را تراشیده و شمشیرش را هم دست گرفته بود. امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) را که میبردند، عقب عقب میرفت و میگفت: چکار کنم؟ امام فرمودند: تو یک نفر نمیتوانی کاری کنی، برو.
چهل نفر نیامدند. اگر در زندگی تمرین نکنید، موقعیتهای زمانی که باید در صحنه باشید، در صحنه عبادت، در صحنه سیاست، پای کار نیستید. اگر تمرین نکنید، امام زمانتان هم که بیاید، در زمان نیستید.
مبارزات فاطمه زهرا(علیهاالسلام)
حضرت زهرا(علیهاالسلام) حرف زد، در مسجد سخنرانی کرد، کارهای اجتماعی کرد، میرفت مکانهای شلوغ، صحبت میکرد، بیبی دیدند که زمان دارد میگذرد و صحبت کردن فایدهای ندارد و کسی جواب نمیدهد. مبارزه دیگری را شروع کردند. رفتند در بیتالاحزان با صدای بلند گریه کردند. در بقیع، زار زار گریه میکردند. در خانه زار زار گریه میکردند. صدای گریه پخش میشد، همه را آزار میداد. میدانید چرا میگفتند از صدای گریه فاطمه زهرا(علیهاالسلام) اذیت میشویم؟ چون مبارزه بود و پیام داشت. بیتالاحزان را خراب کردند، ولی مبارزه ادامه داشت.
فاطمه زهرا(علیهاالسلام) خیلی برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در این 95 روز دوندگی کردند، تا اینکه از نفس افتادند از پا افتادند. کتک خوردند، ضربهها خوردند، در بستر افتادند. فاطمه زهرا(علیهاالسلام) کاری کردند که بعد از شهادت زمان در تسخیر ایشان قرار گرفت. وصیت کردند، قبر من مخفی باشد. محل قبر مرا کسی نداند. هزاروچهار صد سال گذشته، زمان هنوز در تسخیر یک معماست، که فاطمه زهرا(علیهاالسلام) طرح کردند. قبر بیبی کجاست؟ چرا قبر دختر پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله) مخفی است؟ چه شد که قبر دختر پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله) مخفی هست؟ همه چیز به نفع علی(علیهالسلام) تمام شد، هیچ چیزی را از دست ندادند. باید زمانشناس باشیم.
قبر بی نام و نشان حضرت زهرا(علیهاالسلام)
مردم وقتی عزیزی را از دست میدهند و دفن میکنند، یک نشانه میگذارند سر قبرش، یک پارچهای، عکسی، چیزی میگذارند روی خاک که مزار معلوم باشد. بعد از چند وقت سنگ مزاری میگذارند و روی سنگ قبر چیزهایی مینویسند، هر کسی حرفهای خودش را مینویسد، حرفهای دلش را مینویسد.
بیکسترین آدمها هم معمولاً یک خشتی سر قبرشان میگذارند رویش مینویسند این آقا، این خانم، فلان سال فوت کرده است. اگر کسی هم نداشته باشد که سنگ قبر برایش بگذارد، یک چیزی میگذارند روی قبر تا نشانه باشد.
مظلوم آقایی که وقتی خانمش را دفن کرد، مجبور شد بدون هیچ نشانه و علامتی قبر را با خاک یکسان کند. نمیدانم چقدر به این روضهها فکر کردید. حضرت قبر بیبی را صاف کرد که معلوم نباشد. یکی از داغهای دل امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) این است که هیچ موقع نمیتوانست راحت برود سر قبر فاطمه زهرا(علیهاالسلام). شب و روز علی(علیهالسلام) را میپاییدند و دنبال قبر فاطمه زهرا(علیهاالسلام) بودند. صد سال قبر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مخفی بود. ائمه اطهار(علیهمالسلام) میرفتند از دور میایستادند تا کسی نفهمد کجا را دارند اشاره میکنند و زیارت میکردند. از مدینه میآمدند به نجف، برای زیارت امیرالمؤمنین(علیهالسلام). امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) هیچ، بچهها چکار میکردند؟ بچه وقتی مادرش از دنیا میرود، مکرر بیتابی میکند، میخواهد برود سر قبر مادر. یک داغ دل امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) این بود که هیچ وقت نتوانست روی قبر فاطمهاش آب بپاشد...
خانه محترمی که بیاحترام شد...
در نقل هست که علی(علیهالسلام) چهل صورت قبر درست کرد تا رد را گم کند. بدتر از کربلا که نمیشود، امام سجاد(علیهالسلام) وقتی بدن پاره پاره پدر را بدون امکانات در حالی که اسیر بودند، دفن کرد با انگشت روی قبر نوشت «هذا قبر حسین بن علی بن ابی الطالب الذی قتلوه العطشانا»
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) این کار را هم نتوانست برای فاطمه(علیهاالسلام) انجام دهد. اگر میخواست بنویسد باید چه مینوشت: هذا قبرُ فاطمه الذی قتلوها مجروحا، مظلوما، مضروبا، اینها را باید روی قبر مینوشت؟!
السلام علیک ایتها المظلومه، یا قره العین الرسول، یا سیدنا و مولاتنا، یا وجیهه عندالله اشفعی لنا عندالله
ای که دختری که پیش تو بابا کند سلام تو کوثر هستی و به تو طوبا کند سلام
زهرایی و خانه تو همچون آفتاب هر صبح و شام سید بدها کند سلام
پیغمبر هر روز صبح میآمد دستهایش را میگذاشت روی درب خانه صدا میزد «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه»
ای قبر بی نشان تو بر غربتت گواه مهدی کنار قبر تو تنها کند سلام
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»[13]؛ ای اهل ایمان، فوق صوت پیغمبر صدایتان را بلند نکنید و بر او فریاد بر مکشید چنانکه با یکدیگر بلند سخن میگویید، که اعمال نیکتان (در اثر بی ادبی) محو و باطل شود و شما فهم نکنید.
پیغمبر را با اسم کوچک صدا میزدند بیادبی میشد، خطاب آمد مبادا پیغمبر را با اسم کوچک صدا بزنید بگویید: «یا رسولالله». بعد از نزول این آیه پیامبر وارد خانه شد. دختر جلو آمد و گفت: «السلام علیک یا رسولالله». پیغمبر(صلواتاللهعلیه) حالشان منقلب شد فرمودند دخترم این آیه برای شما نیست، شما به من بگو بابا. بابا گفتن شما دل من را آرام میکند. همه دلخوشی من این است که بگویی بابا.
از آن روز به بعد هر وقت پیغمبر را میدید میگفت: «یا ابتا یا رسولالله»
یک روز هم یا ابتا گفت و دل پیغمبر را آتش زد، وقتی بین در و دیوار قرار گرفت.
خود آن ملعون گفت: «فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ..»
بلند شو و ببین با دخترت چهکار کردند.
در مقاتل اشاره کردند که این شب و روزها از همه بیتاب تر امام حسن پسر بزرگتر بود. چون خیلی جاها با مادر رفته، خیلی صحنهها را دیده، در کوچه فهمید با مادر چه کار کردند. وقتی میرفت مسجد دست امام حسن در دست فاطمه بود. وقتی برمیگشتند دست فاطمه در دست امام حسن بود.
من ایستاده بودم، دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه گه بین خانه میزد….
[1]. سوره مائده، آیه 21.
[2]. همان، آیه 22.
[3]. همان، آیه 26.
[4]. سوره مائده، آیه 25.
[5]. سوره بقره، آیه 61.
[6]. سوره مائده، آیه 26.
[7]. نهجالبلاغه، خطبه 166.
[8]. همان.
[9]. بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.
[10]. المحتضر، ج ۱، ص ۸۲.
[11]. فرازی از زیارت عاشورا.
[12]. کنز العمّال، 21324.
[13]. سوره حجرات، آیه 2.