تکامل حالات انسان در برزخ
تکامل حالات انسان در برزخ
تکامل حالات انسان در برزخ
حجتالاسلام مهدوینژاد: در عالم برزخ برای انسان تحولاتی اتفاق میافتد و رشد و ارتقایی است. ولی بستگی به آن دارد که چقدر انسان در دنیا وسعت معنوی برای خود ایجاد کرده، چقدر نفس خود را تربیت کرده و چقدر عقایدش را اصلاح کرده باشد // مؤمنین وقتی در آستانه موت قرار میگیرند و با حقیقت مرگ مواجه میشوند یا وارد عالم برزخ میشوند، مراتب توحیدیشان فعال میشود. اعتقاداتشان نسبت به خدا بیشتر میشود // انسانی که در دنیا استعداد توحیدی دارد، در برزخ مراتب توحیدی او بالا میرود. ظلمتهای درونش از بین میرود و نورانیت و ادراکات معنوی جدیدی پیدا میکند که در زندگی دنیوی نداشته است. چراکه در دنیا بعضی از مفاهیم و لذتهای توحیدی را درک نکرده بوده، ولی در طول زندگی دنیایی خود بر اثر مراقبت از استعداد توحیدی که داشته، مسیرش رو به جلو و به سمت خدا بوده است. بنابراین سیر حرکت توحیدی او در برزخ نیز ادامه پیدا میکند // تکامل در برزخ متعلق به بخشی از حیات اخروی است نه همه حیات اخروی. چراکه متعلق به دوران برزخ حیات اخروی است نه دوران قیامت. در برزخ تکامل داریم، ولی در قیامت نداریم
شناسنامه:
عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 22
زمان: جمعه 17فروردین 1402، بیستوپنجمین شب از مراسم
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
مراتب برزخ وابسته به میزان سعه وجودی فرد
انسانها به همان اندازه که در دنیا سعه وجودی پیدا کرده و موحد (کسی که توحید در همه افعال و افکارش جاری و ساری باشد) شده باشند و این توحید در افکار و اعمالشان جاری شده باشد، در عالم برزخ مراتب تحول آنها متفاوت است؛ یعنی در عالم برزخ برای انسان تحولاتی اتفاق میافتد و رشد و ارتقایی است. منتها بستگی به آن دارد که چقدر انسان در دنیا وسعت معنوی برای خود ایجاد کرده، چقدر نفس خود را تربیت کرده و چقدر عقایدش را اصلاح کرده باشد. اینها در عالم برزخ در تحولات رشدی که میتواند برای مؤمن اتفاق بیفتد تأثیر دارد.
توحید و شرک دو مفهوم است، یعنی این دو مفهوم در ماجرای مرگ و برزخ خیلی خودشان را نشان میدهند که از ما مؤمنین چقدر موحد بودهایم و چه کسانی از ما موحد نبودهایم که در فرایند مرگ و برزخ روشن میشود.
موحد واقعی کیست؟
اهل توحید بودن یا نبودن یعنی چه؟ خیلی از مؤمنین با زبان میگویند: «لاالهالاالله»، میپرسیم: «لاالهالاالله» یعنی چه، میگوید: خدا تنها مؤثر در عالم است، خداوند یکی است؛ اما در عمل خیلی از مؤمنین ملتزم به این توحید نیستند. چطور؟ مثلاً میگوییم آبرو دست خداست، الآن شما از ترس آبرو پا روی حق میگذاری. عزت و ذلت دست خداوند متعال است، تلاش کن؛ خداوند متعال شما را به کسی واگذار نمیکند. اگر مؤمن ایمانش را اصل قرار دهد خداوند متعال او را ضایع نمیکند.
گاهی فرد به خاطر مال ناچیز دنیا ایمانش را از دست میدهد. وقتی قرار باشد هر چه پیش بیاید دین و ایمان را قربانی کند، این چه توحیدی است؟! توحید کجای این زندگی وجود دارد؟ میگوییم نماز اول وقت بخوان، مغازهات را ببند، میگوید مشتری میآید! پس خدا کجاست؟ سر هر مسئلهای خدا عقب میرود، منافع و مسائل دیگر جلو قرار میگیرد. پس شما چطور موحدی هستید؟! یعنی خداوند متعال را چطور به یکتایی قبول دارید؟ میگویی «لا مُؤَثرَ فِی الوُجود إلا الله» تو که آدمها را مؤثرتر از خداوند متعال میدانی! همه جا باج میدهی، روی حق پا میگذاری، برای نماز، عبادت و حجاب خانوادهات، برای حجاب جامعهات، تو که همه جا کوتاه آمدی و از همه چیز عقبنشینی کردهای!
ما میگوییم «لاالهالاالله»؛ خدا یکی است و دوتا نیست. ما میگوییم همه چیز دست خداست ولی در عمل طوری رفتار میکنیم که انگار همه چیز هم دست خداوند متعال نیست! خیلی چیزها را دست دیگران میبینیم! اینها نکات مهمی است.
خداوند غیور است
آدمهایی که اینقدر مؤمن نباشند و توحید در زندگیشان نباشد، مشرک هستند. چراکه همه را با خداوند متعال شریک میکنند. اینها احیاناً شب قدر یا شب جمعه، زیارت یا دعایی هم میخوانند ولیکن خدا میداند این آدم اعتقاد درستی ندارد. خداوند متعال هم غیور است؛ میگوید تو قبول نداری که من همهکارهام، حالا آمدی دعا کردی از من چیزی میخواهی؟! قبول که نداری من همهکارهام، پس برو تا بفهمی که کسی کارهای نیست، خداوند متعال او را امتحان میکند، حاجتش برآورده نمیشود. آنوقت میگوید: دیدی دعا هم کردیم و نشد! قضیه این است.
گاهی حاجت برآورده نمیشود تا بفهمی...
میگوییم همه چیز دست خداست، میگوید: بله! همه چیز دست خداست، ولی اگر ایشان زنگ نزنند نمیشود! ظاهرش این است ولی باطنش میدانید چیست؟ که اگر خدا بخواهد این فرد هم زنگ نزند میشود، یکی دیگر زنگ میزند، یکی دیگر کار را راه میاندازد یا اصلاً خدا به دل او میاندازد.
تو دلت با خداوند متعال نیست و محکم سر حرفت با او نیستی، آنوقت خداوند متعال چه میکند؟ میگوید: من که نمیخواهم اینطور کار جلو برود، امتحان میکنم؛ یکبار، دوبار، دهبار جلو میروی، سرت به سنگ میخورد، برمیگردی، به جایی میرسی که میگویی راست میگویید واقعاً کار دست خداست. خب، همان اول ما گفتیم کار دست اوست. خداوند متعال میخواهد انسان را موحد بزرگ کند و نمیخواهد درِ دهان بنده خود را بگذارد. خداوند متعال امتحان میکند و این حالات نسبت به درجه ایمان، اعتقاد و سعه وجودی هر مؤمن در دنیا متفاوت است، در عالم برزخ هم همین حالات متفاوت است.
اثر امتحانات سخت
بحث خاصی است، یک موقع در این دنیا حادثه تلخی به وجود میآید، مثلا ًیکی از عزیزانمان را از دست میدهیم یا یک خسارت مالی سنگین اتفاق میافتد و خیلی سخت میگذرد. عمق ایمان مؤمنین در فشارهای دنیا مشخص میشود. گاهی فرد ته دلش ایمان داشته به اینکه خداوند متعال همهکاره است، حال وقی مشکلی به وجود آمده، عزیزش را از دست داده یا یک فشار مالی سنگین دیده، متواضع میشود. میگوید دیدی همه چیز دست خداست؟ فکرش را هم نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد. یک دفعه در اوج بحران ایمانی که در عمق وجودش هست، خودش را نشان میدهد؛ یعنی سختی باعث میشود این آدم به ایمان خود برگردد و ایمان و اعتقادهایی که داشته به او کمک کنند. گاهی آدمهایی که با هم اختلاف داشتهاند، سر یک حادثه مثل مرگ عزیزی در خانواده، همه دور هم جمع میشوند و میگویند: دنیا را ببین، بیخودی سر چه چیزهایی با هم دعوا کردیم، دنیا چه ارزشی دارد؟!
امتحانات سخت و افزایش توکل و ایمان
یک عده اینطور میشوند یعنی اعتقاداتی دارند، حادثه آنها را احیا میکند، معتقد میشوند به این معنا که حقیقتاً همه چیز دست خداوند متعال است. هرچند عملاً معتقد نبودند ولی خداوند متعال آنها را با حادثهای به این باور میرساند، توکلشان بالا میرود.
مثلاً یکدفعه به یک بیماری مثل سرطان گرفتار میشوی، میگویند شرایطت معلوم نیست زنده میمانی یا نه. ناگهان در فرایند این بیماری انسان مؤمنی میشوی، توکلت بالا میرود؛ این اعتقادات را داشتی ولی ناگهان با یک حادثه سنگین مواجه شدی و این حادثه سنگین ایمان تو را بالا آورد. یکدفعه با این ایمانت مواجه میشوی و آدم متوکلی میشوی. زندگی تو قبل از بیماری با بعد از بیماری فرق خواهد کرد.
بعد از این بیماری انسان موحد و متوکلی شدهای. قبل از آن، اینگونه نبودهای. بسیاری از حوادثی که در زندگی برای انسان پیش میآید برای همین است. این حوادث، درجه ایمان مؤمنین را مشخص میکند، یک عده اینگونه میشوند.
انسانها هنگام جاندادن یا در برزخ مراتب توحیدیشان فعال میشود
پس جاندادن و برزخ چیست؟ جاندادن که از آن مریضی سختتر است؛ مؤمنین وقتی در آستانه موت قرار میگیرند و با حقیقت مرگ مواجه میشوند یا وارد عالم برزخ میشوند، مراتب توحیدیشان فعال میشود. اعتقاداتشان نسبت به خدا بیشتر میشود و ناگهان در عالم برزخ به حقیقت اینکه هیچکس غیر از خدا در عالم مؤثر نیست و ما مالکیتی نداریم و هیچ چیز دست ما نیست، پی میبرند. قبل از آن قبول داشتهاند اما به معنای حقیقی در مراتب بالا باور نداشتهاند. وقتی با مرگ مواجه میشوند، متوجه میشوند واقعا دیگر چیزی دست ما نیست و نمیشود فرار کرد. نزدیک مرگ مراتب توحیدی آنها بالا میرود، وارد عالم برزخ میشوند، باز هم مراتب توحیدیشان بالا میرود، چیزهایی که در دنیا متوجه نمیشدند، آنجا متوجه میشوند و اعتراف میکنند که خدایا! ما ضعیف و فقیریم و بعد در زمره اهل «لاإلهإلاألله» قرار میگیرند. عدهای از مؤمنین اینگونهاند که یکسری از عقاید را فهمیدهاند و کار کردهاند و در این دنیا تا حدی به این باور رسیدهاند، شاید خیلیها باور عمیقی هم نداشتهاند؛ کارهای آنها را که نگاه میکنی، میبینی توحید و شرک مخلوط بوده است، اما این شخص تا به مرگ میرسد، توحیدش بالا میرود و شرک او پایین میآید؛ این خیلی مهم است.
حال مؤمنین متکبر و مغرور هنگام موت
عدهای از مؤمنین هستند که ظاهراً این مسائل را قبول دارند، اما برعکس وقتی با مرگ و برزخ مواجه میشوند، ایمانشان پایین میآید و شرکشان بالا میرود. نزدیک مرگ حقایق را میبیند و متوجه میشوند که کار از دستشان خارج شده، ولی به جای اینکه ایمان و توحیدشان بالا برود و اعتراف کنند، در همان حالات مرگ باز هم دروغ میگویند. حتی بعضی تا زمانی که وارد برزخ میشوند و میبینند باز هم قبول نمیکنند.
چه کسانی به این حالت دچار میشوند؟ کسانی که در دنیا سرطان روح دارند؛ درگیر غرور و تکبرند، خانواده آنها نمیتواند با آنها حرف بزند، به مردم پرخاش میکنند. انسانهای لطیفی نیستند، قلدر و مغرورند، کسی را آدم حساب نمیکنند؛ گرفتار این رذایل اخلاقی هستند. یا مثل بعضی که حسادت در نهانشان وجود دارد و آنها را بلعیده، خودشان را از حسادت میکشند، این افراد وقتی به مرگ میرسند بسته به میزان کبر و غرور و صفات رذیلهای که در دنیا در وجودشان بوده، در برزخ و حتی تا قیامت هم اصلاح نمیشوند. اینها افرادی بودهاند که اعتقادات در وجودشان ضعیف و نفسانیات قوی بوده است.
رفقا تا عمر و وقت داریم تلاش کنیم رذایل اخلاقیمان را در این دنیا از بین ببریم.
دستورالعمل مقابله با تکبر
خودت را بشکن، غرورت را بشکن. البته اینها هم دستورالعملهای زیادی دارد. بعضی چشم گفتن برایشان از کوه کندن سختتر است. خودت را به چشم گفتن عادت بده.گوش بده، غرورت را بشکن. اینکه انسان متوجه شود بیماریاش کجاست و برای درمان آن برنامه ریزی کند، خیلی خوب است. تواضع دستورالعمل دفع غرور و تکبر است و خیلی از موارد دیگر. روی خودمان کار کنیم.
چرا بعضی لحظه مرگ نمیتوانند «لاإلهإلاألله» بگویند؟
پس، عدهای هستند که مؤمناند و زمینههای اعتقادی آنها ضعیف و زمینههای نفسانیشان قوی است. روی خودشان هم کار نکردهاند. این افراد وقتی به موت میرسند به جای آنکه ایمانشان خودش را نشان دهد، کفرشان نمود پیدا میکند. لحظه مرگ کفرشان نمایان میشود، میبینی نمیتواند «لاإلهإلاألله» بگوید. ما در دنیا «لاإلهإلاألله» میگفتیم و بعد از آن غیبت میکردیم «لاإلهإلاألله» میگفتیم و تهمت میزدیم، بهخاطر همین، لحظه مرگ نمیتوانیم بگوییم. برخی تا عالم قبر و برزخ هم میروند ولی حسابشان صاف نمیشود.
گروهی که در برزخ و حتی قیامت هم دروغ میگویند!
قرآن در مورد بعضی از این افراد اینگونه میفرماید: «انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ»[1]؛ اینها هنوز هم دروغ میگویند، در عالم برزخ وارد شدهاند، اما هنوز هم دروغ میگویند، آنها افرادی بودند که در دنیا بین عقاید و عملشان دروغ حاکم بوده است؛ یعنی به زبان میگفتند فلان چیز را قبول داریم اما در ساحت عمل اصلاً توحید نداشتند و شرک بر آنها حاکم بوده است؛ این شخص مشرک است.
این مسائل خیلی حساس است. قرآن میفرماید: بعضی از انسانها در عالم برزخ هم دروغ میگویند. بعد میفرماید: برخی تا قیامت هم تسلیم نمیشوند و بالاخره در قیامت تسلیم میشوند و اعتراف میکنند که ما خطاکار بودهایم و خدایا، همه چیز دست توست.
بعضی هستند در همین دنیا هم با خود میگویی این را رها کن، این درست بشو نیست، منطق ندارد؛ هرچه با او صحبت میکنی و از هر دری از خدا میگویی، از عقل میگویی، متکبر است و قبول نمیکند؛ اینها معلوم نیست تا کجای عالم آخرت همینطور متکبر باقی میمانند. خیلی خطرناک است. تا وقت داریم روی خودمان کار کنیم، تواضع و اخلاص و پذیرش منطق را تمرین کنیم، از نفسانیات فرار کنیم.
حالات و تعلقات انسان در دنیا به برزخ کشیده میشود/ خیارفروشی در قبر!
پس حالات، مقامات و تعلقات انسانها در دنیا به عالم برزخ کشیده میشود و وارد عالم برزخ میشود. هر چقدر فرد خودساختهتر باشد، مقامات او در برزخ متعالیتر است.
ماجرایی را از مرحوم آیتالحق، حضرت آیتالله حسنعلینخودکیاصفهانی(أعلیاللهمقامه) نقل میکنند؛ شخصی میگوید: من با حضرت شیخ وارد قبرستانی شدم که فاتحه بخوانیم، شیخ فرمود: گوش کن، از قبر چه میشنوی؟ ایشان تصرف کرد و من شنیدم که از قبر صدایی میآید که میگوید: خیارسبز دارم، بیایید خیار بخرید؛ کاکل سبز دارم، بخرید. من گفتم چه اوضاعی است، خیارسبز چیست؟ شیخ گفت: برویم. رسیدیم سر قبر دیگر، فرمود: این را گوش کن، ببین چه میگوید. گفت: شنیدم از این قبر صدا میآید: «سبحانالله، الحمدلله، لاإلهإلاالله». گفتم حاج آقا قضیه چیست؟ فرمود: صاحب قبر اول خیارفروش بوده، این فرد چند سال است مرده اما فکر میکند زنده است و همان حالات دنیا بر او عارض است.
خودت را در دنیا به خوبیها عادت بده
انسان خودش را در دنیا به یکسری چیزها عادت میدهد و غرق در آنها میشود، تا جایی که همه وجودش آن عادتها میشود. بعد همان حالات را با خودش به آخرت میبرد، نمیتواند دل بکند. بعضی از ارواح در آخرت، در حال تکرار همان حالات خود در دنیا هستند. فرمود صاحب قبر اول اینطور بوده است. ما میوهفروش زیاد داشتیم که بعضی از آنها از اولیای خدا بودند. یک قرقرهفروش در مشهد بود که از اولیای خدا بود. شغل مهم نیست، مهم این است که انسان در این دنیا اسیر یک مقوله میشود و بعد با همان حال به آخرت میرود.
بعضی در دنیا اینطور نبودند، در دنیا زندگی کردند، اما اسیر زندگی نشدند. در طول زندگی بندگی میکردند، اهل ذکر و اهل تجارت و کار بودند ولی خدا را هیچوقت فراموش نمیکردند؛ چراکه اهل ذکر و بندگی بودند، موقع مردن هم ذکر را فراموش نکردند. این فرد در عالم برزخ نیز، ملکوت برزخش ملکوت اهل ذکر است. ما حالات خودمان را همراه خود به عالم برزخ میبریم.
برادران و خواهران گرامی، ببینیم در چه چیزی غرقیم و چه صفتی در ما صفت مستقر و ثابت است. زندگی خودت را بررسی کن و ببین در چه گناهانی مستقرّی؟ در چه حالاتی مستقری و دائماً با توست؟ یک خط انحرافی از یک سال از زندگی تو تا الان با تو بوده و این خط قطع نشده است، این، برزخ انسان را تغییر میدهد. انسان به سادگی نمیتواند دل بکند. انسان باید تمام دلبستگیهای خود را در دنیا پیدا کند و آنها را اصلاح کند که در یک جلسه به اختصار اشاره کردیم.
نوع برخورد با دلبستگیها
دلبستگی حرام و حلال داریم. دلبستگی حرام که باید سیمش را قطع کرد وگرنه سر موعد منفجر میشود. دلبستگی حلال مثل دلبستگیهای ما به خانواده، اموال حلال و... اینها را هم باید تنظیم کنیم و به درجهای برسانیم که وقت انتخاب بین آن دلبستگی و تکلیف، بتوانیم تکلیف را انتخاب کنیم.
یک نفر را میبینی که با یک روضه امام حسین(علیهالسلام) زیر و رو میشود و تغییر میکند. در تاریخ چنین افرادی بودند. یک ذکر اباعبدالله(علیهالسلام) او را منقلب میکند. بعضی هم هر کار کنی، یک قطره اشک نمیریزند. صد مجلس روضه و صد مجلس وعظ و نصیحت میرود و تکان نمیخورد. نرود میخ آهنین در سنگ. این فرد همین حالات را به برزخ خود میبرد، سنگ است و سنگ به برزخ میرود و تا کجا این سنگ بشکند...
برزخ، فاصله بین شرک و توحید ما
برزخ فاصله بین شرک و توحید ماست. ما به هر اندازه مشرک یا موحد باشیم، وقتی به برزخ رفتیم مشخص میشود چقدر موحد یا مشرک بودیم. سر اصلی آن در این دنیاست. باید دنیا را درست کرد. عجیب است که مرگ با تلنگرهای سنگینش نمیتواند بعضی از مؤمنین را تا لحظات جان دادن سر خط تقوا و توحید بیاورد. چون او مؤمن بوده، نماز میخوانده، اهل مسجد بوده، البته مسجدی بودن خیلی خوب است و توصیه شده، اهل عبادت بودن خیلی خوب است ولی کدام رذیله مستقر در وجودمان است که با وجود این همه عبادت، همچنان در حال حمل آن هستیم و به فکر درمان آن هم نیستیم.
در این دنیا این همه پای منبر نشستید، این همه مرده دیدید، خودتان مصیبت دیدید، اینها همه تلنگر بود ولی شما را تکان نداد و تصمیم جدید و جدی نگرفتید. اگر با همان حال بمیرید لحظات موت، تلنگر مرگ هم نمیتواند شما را اصلاح کند. بعد به برزخ میروید و تلنگر برزخ هم نمیتواند شما را اصلاح کند. بستگی به میزان رقت قلب دارد. در دنیا چه موقع دلتان به رحم میآمد؟ اگر خیلی دیر به رحم میآمد، ممکن است در برزخ هم کارتان دیر راه بیفتد.
استعداد توحیدی در دنیا موجب افزایش ایمان در لحظه مرگ است
همه چیز در این دنیاست. اگر استعداد توحیدی در این دنیا پیدا کنیم، یعنی وقتی یک تلنگر میخوریم، بگوییم راست میگویند و خود را اصلاح کنیم؛ وقتی به برزخ میرویم ایمانمان رشد میکند. چون در دنیا استعداد توحیدی داشتیم، موقع مرگ ایمانمان افزایش پیدا میکند؛ چراکه در دنیا هم اینگونه بودیم.
انسانی که در دنیا استعداد توحیدی دارد، در برزخ مراتب توحیدی او بالا میرود. ظلمتهای درونش از بین میرود و نورانیت و ادراکات معنوی جدیدی پیدا میکند که در زندگی دنیوی نداشته است. یعنی در دنیا بعضی از مفاهیم و لذتهای توحیدی را درک نکرده بوده، ولی در سیر زندگی دنیایی خود طوری بوده که بر اثر مراقبت از استعداد توحیدی که داشته، مسیرش در دنیا رو به جلو و به سمت خدا بوده است. بنابراین سیر حرکت توحیدی او در برزخ نیز ادامه پیدا میکند و در آنجا چیزهایی متوجه میشود که در دنیا متوجه نمیشده است؛ لذا یکی از ثمرات این است که در این دنیا تأکید میکنند که تا وقت هست خودتان را اصلاح کنید و رشد دهید.
اما برای کفار اصلاً اینطور نیست؛ آنجا وارد عالم تنگی میشوند که هیچ ادراکی ندارند و اگر کافر باشند، خالد در جهنم میشوند و الی الابد در جهنم میمانند.
تکامل در عالم برزخ
در عالم برزخ چیزی به نام تکامل داریم؛ یعنی ما در عالم برزخ میتوانیم به تکامل برسیم. اینجا دار تکلیف است ولی قیامت یا برزخ، دار تکلیف نیست. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «إنّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ»[2]؛ اینجا روز عمل است و حساب و کتابی نیست، قیامت روز حساب است و دیگر عمل نیست. منظور از قیامت؛ برزخ و حیات اخروی است که دیگر واجب و حرام و تکلیفی نیست که ما انجام دهیم و رشد کنیم. همه چیز در این دنیاست.
نکته اول: تکامل در برزخ متعلق به بخشی از حیات اخروی است نه همه حیات اخروی. تکامل در برزخ است، منتها متعلق به دوران برزخ حیات اخروی است نه دوران قیامت. ابتدا وارد برزخ میشویم، بعد از برزخ وارد قیامت میشویم، در برزخ تکامل داریم، ولی در قیامت نداریم.
نکته دوم: تکامل در برزخ مانند تکامل در دنیا نیست، چون دیگر عملی نیست. شما دیگر عملی در آنجا انجام نمیدهید. بلکه چیزهای دیگری باعث میشود که متوفی در عالم برزخ به رشد و تکامل برسد و درجاتش بالا برود. فرد در دنیا آدم بدی نبوده، عبادت میکرده، چیزهایی که بلد بوده را انجام میداده، ولی مستضعف دینی و فکری بوده است؛ بعضی حقایق به او نرسیده، بیشتر از این نفهمیده است، عناد هم نداشته است؛ یعنی اگر میفهمید، عمل میکرد، اصلاح میکرد. این آدم همینطور به آخرت میرود. بنده خدا آدم سادهای بوده، مشغول زندگیاش بوده، آدم مؤمنی هم بوده، مسجد و خدا و پیغمبر را هم میفهمیده، نماز میخوانده، مسجد میرفته و عباداتش را انجام میداده. سطح معرفتیاش همینقدر بوده است، اگر بیشتر از این میفهمید عمل میکرد. عناد و مرضی نداشت، جزء «فی قلوبِهِم مَرَض»[3] نبود. اینجا وقتش تمام شد و به برزخ رفت. مراتب توحیدیاش هم چندان بالا نیست. در عالم برزخ خداوند متعال از فضل خودش اسباب فهم انسان مؤمن را فراهم میکند، فهمش ارتقا پیدا میکند، همه اعمالش رنگ فهمش را میگیرد. شما یک موقع میفهمید و یک عمل خیر را انجام میدهید و یکوقت هم نمیفهمید و عمل خیر را انجام میدهید. نمیفهمید و همینطور ثوابی را به شما میدهند. یک موقع میفهمید که این کار، خیلی کار بزرگی است. فردی کارهای بزرگ، منفعتدار برای مردم انجام داده، ولی خودش متوجه نبوده که این کاری که کرده، چقدر مهم بوده است! یک خانواده، یک نسل را نجات داده، ولی خودش متوجه نبوده است. در نظام اولویت رفتار نمیکرد ولی کارهای خوب را میفهمید و انجام میداد. آنجا میفهمد که این کارهایی که میکرد، خیلی مهم بوده است؛ چراکه ذیل ولایت و ذیل تحقق آرمانهای ولیّ خدا بود.
راهپیمایی روز قدس از عبادات بزرگ است
برای مثال، بعضی راهپیمایی روز قدس را در عداد عبادت نمیشمارند، میگویند: راهپیمایی روز قدس، کار سیاسی است، برویم در خیابان شعار بدهیم، چطور این عبادت است؟! نمیدانند که این راهپیمایی روز قدس، در سرنوشت امت اسلام تأثیر دارد، برای همین از نماز بالاتر است. نه اینکه نماز نخوانیم و به راهپیمایی برویم، آن جای خودش است. شأنش این است که شما میروید و در راهپیمایی شرکت میکنید، مستکبران عالم را به غیظ درمیآورید؛ «لِیَغیظَ بِهمُ الکُفار»[4]؛ دشمنان را به غیظ درمیآورید، آنها را محدود میکنید، دستشان را کوتاه میکنید، مصداق أتم احادیث ماست که وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: «فَلَیسَ بِمُسلِم»[5] وقتی دغدغه مسلمین ندارید، حالا هرچه میخواهید نماز بخوانید. اینها را نمیفهمد، این محاسبات را ندارد ولی شرکت میکند. در قیامت میفهمد که چقدر این عبادتهایی که کرده بود، عظیم بوده است.
بعضی این فهمها را در دنیا ندارند، در برزخ پیدا میکنند و به واسطه فهمی که پیدا میکنند اعمالشان رتبه بالایی پیدا میکند.
ماجرای سیدجواد کربلایی و پیرمرد اهل سنت
علامه طباطبایی(رحمتاللهعلیه) شخصیت بزرگی هستند. ایشان نقل میکنند در کربلا، یک شخص واعظ و منبری به نام سیدجواد کربلایی بود. ایشان محرمها از کربلا بیرون میرفت، به قصبات و روستاها میرفت، مسئله شرعی میگفت و نماز جماعت میخواند. منبر میرفت، روضه میخواند، آن کسانی که از لحاظ فکری و دینی مستضعف بودند، سطحشان را بالا میآورد. در کربلا نمیماند که روز عاشوراست و من کنار حرم امام حسین(علیهالسلام) باشم. [میگفت:] کار من چیز دیگری است، من باید بروم و تبلیغ کنم و در این ایام میرفت و این امور را انجام میداد.
در یکی از سفرهای تبلیغی در یکی از روستاها، به یک پیرمرد باصفای نورانی برخورد، رفت با او اختلاط کرد و متوجه شد که اهل سنت است، تعجب کرد. خیلی دلش میخواست او را هدایت کند؛ چراکه پیرمرد معاندی نبود و عنادی نداشت. دید این پیرمرد اهل عبادت و نورانی است، گفت با او حرف بزنم و ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را بر او عرضه کنم، کمی با او صحبت کرد، دید قلبش مملو از محبت خلفای سه گانه است، اگر الان با او حرف بزند، بدتر میشود. سر حرف را باز کرد و گفت: پیرمرد، شیخ شما کیست؟ (شیخ در ادبیات آنها منظور رئیس و بزرگ قبیله است.) گفت: ما یک شیخ داریم خیلی بزرگ و قدرتمند است، سفره میاندازد و غذاهای فلان میدهد، چندهزار گوسفند و شتر و تفنگدار و تیرانداز دارد و... سیدجواد هم گفت: ایشان شخصیت بسیار بزرگی است، ماشالله خیلی بزرگوار و قدرتمند است.
هرجا کارت گیر افتاد شیخ علی را صدا کن!
پیرمرد گفت: شیخ شما کیست؟ سیدجواد گفت: ما شیخی داریم اگر در شرق عالم باشی و او در غرب عالم باشد، در گرفتاری و مشکلات صدایش کنی، سریع خودش را میرساند و کارت را حل میکند؛ پریشان باشی، احوالت ناجور باشد، فقط کافی است صدایش کنی، اسمش را ببری او خودش را میرساند. پیرمرد تعجب کرد، گفت: عجب! شیخ به این میگویند؛ شیخ بسیار بزرگی است. اسمش چیست؟ گفت: شیخ علی. گفت: ما خیلی به شیخ علی علاقهمند شدهایم. حرف به هم خورد و پیرمرد رفت و سیدجواد به کربلا آمد و ایام تبلیغ تمام شده بود.
یک مقدمه سر راه این پیرمرد کاشت و گفت: حالا سال بعد میآیم و درستش میکنم، یک سال گذشت، محرم سال بعد رفت آنجا، سراغ پیرمرد را گرفت، گفتند: از دنیا رفته است. خیلی متأثر شد گفت: خدایا، میخواستم او را هدایت کنم، پیرمرد باصفایی بود، معاند نبود، او الآن با دین ناقص از دنیا رفت، ولایتش خراب است. خدایا چه حکمتی است؟ رفت خانهاش را پیدا کرد، پسرهایش را پیدا کرد و سر قبر رفتند، خیلی متأثر بود. بعد از اینکه فاتحه خواندند، پسرهایش سیدجواد را به منزلشان بردند و ایشان استراحت کرد و خوابید.
آموزش ولایت در عالم برزخ
شب خواب پیرمرد را دید. دید پیرمرد، جایی نشسته، از دری وارد شد، سیدجواد گفت، دیدم دالان بسیار بزرگی است، کنار این دالان هم یک نیمکت خیلی بلند گذاشتهاند، دو نفر روی آن نیمکت نشستهاند، این پیرمرد هم جلوی اینها مثل شاگرد نشسته است، جلو رفتم، گفتم: پیرمرد اینها چیست؟ اینجا چه خبر است؟ بعد میگوید همانجا نگاهم به انتهای دالان افتاد، دیدم که در شیشهای بزرگی است، باغ بسیار دلربایی پشت این شیشه است، گفتم چه خبر است، قضیه چیست؟ گفت: وقتی شما رفتی و به من گفتی شیخ علی، من که از دنیا رفتیم. مرا آوردند و در قبر گذاشتند، دو ملک آمدند برای سؤال و جواب؛ «مَن رَّبُک»؟ من که یک عمر عبادت کردم، زبانم نمیچرخید بگویم: «لا إله إلا الله». دیدم کار خراب است. اینها اسم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را پرسیدند، من یک عمر با اسم ایشان زندگی کردم، نمیتوانستم بگویم. بعد گفتند: امامت کیست؟ نفهمیدم! نشد حرف بزنم. ناگهان یاد حرف تو افتادم که گفتی یک شیخ علی داریم که هر کجای عالم باشی و صدایش بزنی، خودش را میرساند، گفتم: شیخ علی به فریادم برس! دیگر کاری نمیشود کرد، همه راهها بسته شده است. یکدفعه دیدم، حاضر شد. میگوید در خواب به من گفت: سیدجواد، گفتی ولی نگفتی؛ گفتم یعنی چه؟ گفتی شیخ علی، ولی نگفتی این شیخ علی، علیابنابیطالب(علیهالسلام) بود، من آنجا فهمیدم. میگفت: تا آقا رسید، به این دو فرشته خطاب کرد: این پیرمرد را رها کنید، او دشمن ما نبوده است، او بیشتر از این نفهمیده، با همین فضا بزرگ شده، رهایش کنید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) این دو ملک را رد کرد بعد صدا زد دو فرشته دیگر آمدند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به این دو فرشته دستور داد؛ این چون مستضعف بوده، متوجه خیلی از مسائل نبوده، آدم عابد و خوبی بوده است، ولی درست و حسابی به او نرسیده، ولایت را به او یاد بدهید.
گفت: سیدجواد، من وقتی ولایتم کامل شد میتوانم این دالان را طی کنم و به آن باغ برسم، این دو فرشته دارند به من ولایت یاد میدهند.
امکان رشد و اصلاح در عالم برزخ برای اهل صدق و صفا
این برای کسی است که در دنیا آدم صادقی بوده، عبادت هم کرده ولو اهل سنت بوده، بیشتر از این امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را نشناخته است. در عالم برزخ شفاعت نیست ولی دخالت هست. اینگونه افراد، دوران رشدی را طی میکنند. شخصی سیر و سلوک الی الله انجام داده، در این مسیر ضعف و اشتباهاتی داشته، در برزخ خدا به فضل خود برایش جبران میکند؛ لذا خدا اگر در دنیا از مؤمنین صدق ببیند، گردنکشی نبیند؛ مؤمنی که تا فهمید، فلان عملی درست است برای آن نیت میکند، خدا او را در این مسیر سیر و سلوک در برزخ کمک میدهد.
انس با امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) در عالم برزخ به کمک ما میآید
روز جمعه و متعلق به وجود مبارک صاحب العصر و الزمان(عجلاللهتعالیفرجه) است، هر کس انسش با امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) زیاد باشد، این از آن مراتبی است که در لحظه موت و برزخ به کمک آدم میآید. اگر با امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) مأنوس باشید به کمک شما میآید. یکی از مهمترین مراتب مأنوس بودن با امام این است که انسان مأموریتهایش را نسبت به امام بفهمد و انجام دهد.
روضه از راههای قرب به امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) است
ما با وسایلی خودمان را به خدا و امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) نزدیک میکنیم، یکی از این وسایل روضه است؛ با روضه خودمان را به امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) مقرب میکنیم تا حضرت برای ما دعا کنند. این یک سبب است برای اینکه ما را بپذیرند و این آغاز راه است نه اتمام کارها؛ چون خیلیها میگویند: ما روضه خواندیم، گریه کردیم کار تمام شد. نه، اتفاقاً اول کار است. الآن مقرب امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) شدید حضرت گفتند، حالا بیا، بیا «بسم الله». روضه اول کار است آخر کار نیست. توسل اول کار است، وقتی شما توسل کردید تازه امام آغوشش را باز کرده و میگوید بخشیدمت بیا. مراقبت خیلی مهم است.
حضور امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) در روضه ابالفضل العباس(علیهالسلام)
در تشرفات مختلف مثل تشرف حاج علی فشندی خدمت حضرت که گفت: آقا من دیگر کی شما را میبینم؟ حضرت فرمودند: روز عرفه در عرفات وقتی دعای عرفه خوانده میشود، وقتی به روضه عموجان ما میرسند من آنجا میآیم. بالأخره حضرت عنایتی به عموجانشان دارند.
حاج علی فشندی میگوید؛ من روز عرفه اصلاً سر از پا نمیشناختم در دعای عرفه این طرف و آن طرف نگاه میکردم، دیدم آقا نیست! آقا چرا نمیآید؟! یکدفعه دیدم آقا دم در خیمه به ستون خیمه تکیه داده و دارند گریه میکنند. یکدفعه یادم آمد که گفتند: وقت روضه میآیند، دیدم روضهخوان دارد روضه قمربنیهاشم(علیهالسلام) میخواند آقا دارند گریه میکنند.
امام حسین(علیهالسلام) در کربلا دو جا شکسته شدند
قربان آن آقایی برویم که وقتی اباعبدالله(علیهالسلام) بالای سرش قرار گرفتند، احساس شکست کرد. امام حسین(علیهالسلام) فقط در کربلا یک جا نوشتند که احساس شکست کردند؛ نه شکست در مقابل دشمنان، آن شکست در ارکان وجود امام اتفاق افتاد.
اولین جایی که صورت آقا شکسته شد وقتی بود که خبر شهادت حضرت ابالفضل(علیهالسلام) را شنیدند. اولاً وقتی خبر شهادت به گوش آقا رسید صدای خود آقا قمربنیهاشم(علیهالسلام) بلند شد. این را در مقتل نوشتهاند که «بانَ اِنکسارِ فی وَجهِ الحُسَین»[6]؛ صورت امام شکست؛ یعنی قوام صورت از دست رفت صورت افتاد. خیلی ریز نمیخواهم شوم ولی اهل روضه این را میفهمند؛ یعنی شکل و صورت امام تغییر کرد، یعنی شما صورت امام را با یک ساعت قبل مقایسه میکردید این صورت به هم ریخته شد. این نشان میدهد قمربنیهاشم(علیهالسلام) چه مقامی داشتهاند. آدم به جایی برسد امامش اینقدر به او تعلق پیدا کند!
دومین بار وقتی پیکر قمربنیهاشم(علیهالسلام) را دیدند کمرشان شکست. امام که بالای سر این بدن آمد انکساری که بر امام عارض شد به خاطر انکساری بود که بر عباس(علیهالسلام) عارض شده بود! یعنی عباس(علیهالسلام) را شکسته بودند! فرق و چشم شکافته بود، دست قطع شده بود. عمودی که به سر زدند و جوری که از اسب انداختند، گفتند کمر شکسته بود، روی زمین افتاده بود. تا امام این صحنه را دید، دستش را به کمرش برد و فرمود: «الآن إنکَسَر ظَهری»[7]؛ الان کمرم شکست. «السّلام عَلی عَبدِ الصّالح المُطیعُ لِلّه وَ لِرَسولِه وَ لامیرِالمؤمنین وَ الحَسنِ وَ الحُسین»[8]....