تفاوت موت و فوت
تفاوت موت و فوت
تفاوت موت و فوت
حجتالاسلام مهدوینژاد: حقیقت مرگ جدایی و انقطاع نفس ناطقه انسان یعنی حقیقت و روح، از نفس حیوانی اوست// نفس ناطقه، روح متعالی و قوه مدرکه عالم معناست. این حقیقت را خداوند در هنگام خواب از انسان میگیرد؛ لذا در خواب دیگر فکر فعال نیست و تکلیفی نداریم // سکرات موت یعنی سختیها و شکهای سنگین همراه با حیرت و اضطراب بر اثرحادثه موت // به سختی انداختن جسم به خاطر معنویات مثل علم و عبادات، روح را مسلط بر جسم میکند// ریشه تعلقات آدم در این عالم مادی به حب ذات برمیگردد و راه معتدل کردن حب ذات، غلبه دادن حب الله و حب اولیاءالله بر حب ذات است // هنگام مرگ تعلقات دنیایی انسان صدها برابر میشود، چون در معرضِ فوتِ تمام داراییهایش قرار میگیرد
شناسنامه:
عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 7
تاریخ: دوشنبه 28 اسفند 1403، هفتمین شب از مراسم ماه رمضان
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
فوت یا وفات؟ کدام صحیح است؟
موت فرایند انتقال انسان از نشئهای به نشئه دیگر و از عالمی به عالم دیگر است. کلمه دیگری که در این زمینه بسیار از آن استفاده میشود، «فوت» است. فوت با موت چه فرقی دارد؟ فوت در لغت به چیزی میگویند که از دست و از بین رفته باشد، تقریباً معنای ضایع شدن دارد. کلمه فوت ذاتاً خودش برای مرگ استفادهای ندارد. ما در لغت میگوییم فلانی فوت کرده است، ولی در معنای لغوی زبان عرب فوت به معنای موت نیست، در ادبیات روایی ما هم معمولاً از کلمه فوت به عنوان مرگ استفاده نشده، بلکه از کلمات «توفی» و «وفات» استفاده شده است. اگر بگوییم فلانی فوت کرده، غلط است. وفات و توفی به معنای گرفتن و اخذ چیزی به صورت کامل است. توفی در قرآن در مورد دو چیز استفاده شدهاست؛ یکی در مورد مرگ و یکی هم در مورد خواب، میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا»[1]؛ خدا جانها را هنگامی که مرگ فرارسد میگیرد و کسی که جانش گرفته نشده و نمرده، در خواب نفسش وفات میکند. این وفات با موت فرق دارد، «وَالَّتِی لَمْ تَمُت»ْ کسی که نمرده است، «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُس»َ خداوند در خواب هم نفس و جانش را میگیرد.
پس توفی و وفات، هم در مورد خواب و هم در مورد مرگ استفاده میشود. جای دیگری خداوند میفرماید: «وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ»[2]؛ شب که میخوابید وفات میکنید و جان شما را خداوند اخذ میکند.
در خواب وفات داریم نه ممات!
حقیقت انسان چیست؟ ما نفسی داریم که به آن نفس ناطقه میگویند و نفس دیگری داریم که به آن نفس نباتی (حیوانی) میگویند؛ این دو چه فرقی با یکدیگر دارند؟ ما هم مانند مابقی موجودات، نفس خاکی یا نباتی داریم، میخوریم، میآشامیم، نفس میکشیم، میبینیم و میشنویم... این جان و جسم مادی ما یا همان نفس نباتی و حیوانی ماست. اما انسان بر سایر موجودات یک برتری دارد، خداوند به انسان نفس ناطقه هم عنایت کرده است. نفس ناطقه چیست؟
نفس ناطقه، یعنی انسان حیوانی ناطق است. اینجا نطق نماینده تفکر، فهم، عقل و آگاهی است. انسان یک ویژگی متمایز دارد؛ عقل، آگاهی، فهم و قوه مدرکه عالم معنا که خداوند به انسان عطا کرده است. نفس ناطقه یعنی همین نفسی که فکر، عقل و آگاهی در آن است. در حقیقت همان روح انسان است. حقیقت انسان، نفس ناطقه است، نه نفس نباتی و حیوانی انسان. ما با حیوانات و گیاهان وجه مشترک داریم که بُعد حیوانی ماست. وجه افتراق هم داریم که نفس ناطقه ماست. خداوند از خودش به ما روح، عقل و قوه درک عالم معنا داده است، اینها را حیوانات و گیاهان ندارند. انسان برای همین نفس ناطقه اشرف مخلوقات است. خداوند میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا»؛ خدا جانها را میگیرد وقتی مرگ فرا رسد و یا کسی که مرگش نرسد، در خواب این جان را از او میگیرد. ما در خواب نمیمیریم، ممات نداریم اما وفات داریم.
جان دادن انسان هنگام خواب
خداوند چه چیزی را در خواب میگیرد؟ شاید شما بگویید جان انسان. جان انسان یعنی چه؟ ما که در خواب زندهایم، نمردهایم پس خداوند چه چیز را میگیرد؟ «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا»، در خواب ما چگونه وفات میکنیم؟ کلمه وفات و توفی به معنای اخذ کامل یک چیز است. خدا در هنگام مرگ یا خواب، نفس را به صورت کامل از ما میگیرد («یتوفی» یعنی کامل اخذ میکند) اما خداوند که در خواب جان ما را کامل نگرفته و ما در خواب نفس میکشیم، پس این یعنی چه؟ از این آیه برداشت میشود که حقیقت انسان، نفس ناطقه انسان است نه نفس حیوانی. نفس حیوانی هنگام خواب، زنده است، پس کلمه «یتوفی» صدق نمیکند.
هنگامی که در خوابیم نفس حیوانی کار میکند، اما خداوند میگوید ما همه جان شما را گرفتیم؛ خدایا همه جان ما را که نگرفتهای! پس مشخص میشود نفس ناطقه همه جان انسان است که در خواب از ما گرفته میشود، یعنی روح ما را از بدن خارج کرده، در حالی که نفس حیوانی ما هنوز کار میکند.
مشخص است وقتی میگوید: من تمام و کمال جان شما را گرفتم، منظور نفس ناطقه است. نفس نباتی و حیوانی، داخل در حقیقت انسان نیست، آن را بقیه حیوانات و گیاهان هم دارند، آن نفسی که انسان دارد و بقیه ندارند چیست؟ نفس ناطقه، روح متعالی و قوه مدرکه عالم معناست. این حقیقت را خداوند می فرماید: وقتی شما در خوابید من از شما میگیرم؛ لذا در خواب دیگر فکر فعال نیست و تکلیفی نداریم، این معنای وفات است.
حقیقت خلق و مرگ انسان
حقیقت مرگ چیست؟ حقیقت مرگ جدایی و انقطاع نفس ناطقه ما یعنی حقیقت و روح ما از نفس حیوانی ماست؛ یعنی جسم را باقی میگذارد، میپوسد و خاک میشود، به این موت میگوییم.
انسان یک شأن آسمانی و ملکوتی و یک شأن دنیایی و مادی دارد. شأن آسمانی و ملکوتی همان روح است که خداوند به او عطا کرده، «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[3]، این بعد آسمانی و ملکوتی انسان است. شأن دنیایی انسان همین جسم است. هر کدام از روح و جسم شئونات و ویژگیهایی دارند. مثلاً وقتی نور به چشم ما وارد میشود بصر فعال میشود، ابصار فعال میشود، چشمها بینا میشود. این مال جسم است.
یک بینایی ملکوتی هم انسان دارد که نور معنویت و حقیقتی است که خدا به قلب کسی بتاباند، آنوقت چشم باطنش باز میشود و حقایقی میبیند که چشمهای ظاهری نمیتوانند ببینند. به عبارتی نور باطنی و بصیرت را به آن نور ظاهری بصر میدهد. همینطور در مورد گوش، گوش انسان اصوات را میشنود. ولی انسان گوش باطن هم دارد که صوتهایی را میشنود که دیگران نمیشنوند و گوشهای معمولی نمیتوانند بشنوند، بعضی از گوشها صداهای معنوی را میشنوند.
این جسم ما شئوناتی دارد، با همین چشم و گوش، ادراکاتی داریم، حواسی که خدا به ما داده است. در بُعد معنوی هم همین ادراکات را داریم، سمع معنوی، بصر معنوی داریم، خیلی چیزها را میفهمیم و میبینیم.
وقتی دو بُعد مادی و ملکوتی انسان با هم ترکیب شدند انسان خلق میشود. «فَإِذا جَمَعَ اللّهُ بَینَهُما صارَت حَیاتُهُ فِی الأَرضِ»[4]؛ وقتی خدا این دو بُعد مادی و ملکوتی را جمع کرد، بصَر و بصیرت را با هم مخلوط کرد انسان آفریده میشود؛ «الإِنسانُ خُلِقَ مِن شَأنِ الدُّنیا وشَأنِ الآخِرَةِ».
موت چیست؟ یک جا و یکوقت میرسد که این دو شأن باید از هم جدا شوند؛ شأن ملکوتی و شأن ملکی انسان، جسم و روح انسان باید از هم جدا شوند. باید سر جای خود برگردند، جسم انسان از خاک است و باید در خاک تجزیه شود. روح انسان هم از ملکوت اعلاست و باید به آنجا برگردد. «فَإِذا فَرَّقَ اللّهُ بَینَهُما» آن موقعی که خدا تفرقه میاندازد بین این جسم و روح، بین ابعاد مادی و ملکوتی. «صارَت تِلکَ الفُرقَةُ المَوتَ»؛ این جدایی میشود مرگ. «وذلِکَ أنَّهُ یُفَرَّقُ بَینَ الأَرواحِ وَالجَسَدِ»[5] خدا بین روح و جسم فاصله میاندازد و موت اتفاق می افتد.
سکرات موت
یکی از مفاهیم مرتبط با مرگ، سکرات موت است. سکرات جمع سکره است. سکره به حالتی شبیه به مستی میگویند. وقتی انسان به حیرت میرسد، در حادثه یا در اضطرابی شدید قرار میگیرد این را عرب سکره میگوید. جمع سکره میشود سکرات. سکرات موت یعنی سختیها و شکهای سنگین همراه با حیرت و اضطراب بر اثر حادثه موت. به این حیرت و اضطراب سکرات مرگ میگویند.
خداوند میفرماید: «وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ»[6]؛ حقیقت مرگ، زمانی میآید و شما را فرا میگیرد. درحالیکه از آن فرار میکردید شما را فرا میگیرد. «سَکْرَةُ الْمَوْتِ» یعنی جا میخورید، متحیر میشوید، سختیهایش در یک لحظه بر شما نمود پیدا میکند. البته سکرت و سکرات موت برای مؤمن، کافر، منافق و برای افراد به حسب میزان تعلقاتشان به عالم دنیا فرق میکند.
استعداد موت/ آمادگی ورود به عالم برزخ
وقتی مرگ انسان فرامیرسد، قابض الرواح روح انسان را قبض میکند. دو دسته ملائکه وجود دارند؛ یک دسته ملائکهای که مربوط به این دنیا هستند. وقتی انسانی قبض روح شد، مأموریت این ملائکه نسبت به این انسان تمام میشود، انسان باید برود به دست ملائکه عقبی. اگر انسان آماده مرگ نباشد و استعداد للموت را پیدا نکرده باشد، از این عالم مرخص میشود ولی به آن عالم راهش نمیدهند. ملائکهالله میگویند این انسان استعداد موت پیدا نکرده، توانایی لازم را ندارد، آمادگی ندارد و نمیتواند وارد این عالم شود. انسان بین طرد ملائکه دنیا و عدم قبول و رد ملائکه عقبی قرار میگیرد و این سختترین حالاتی است که بر میت عارض میشود، این را سکرات موت میگویند. یکی از آن معانی سکرات موت همین حالت سنگینی است که از عذابهای هولناک است. هر چه تعلق انسان به عالم دنیا بیشتر باشد، آمادگی انسان برای ورود به عالم برزخ کمتر و جان کندن سختتر میشود.
میفرمایند: این سکرات موت و فشارهایی که هنگام مرگ میبیند، فشارهای قبر و عذابهای برزخ برای این است که انسان را از تعلقات تطهیر و پاک و آماده ورود به عالم آخرت کند.
فایده سکرات موت
سکرات موت از مطهرات است، انسان را پاک میکند. البته که خیلی سخت است. مثالی تقریب به ذهن، این حمامهای قدیمی که دلاک داشت و بعضی دلاکها هم به فرد رحم نمیکردند. قدیم هم که زودبهزود حمام نمیرفتند. فرد باید خوب خیس میخورد بعد با کیسه کشیدن، ضربه و مشت و لگد فرد را تمیز میکردند. انگار طرف کتک میخورد تا تمیز و منافذ پوستش باز شود. زیر آن ضربات سنگین و کیسه کشیهای سخت، داد خیلیها در میآمد، اما بعد از حمام چه طراوتی پیدا میکرد. سکرات موت این چرکهای تعلق دنیا را که به روح انسان رسوخ کرده و منافذ روح انسان را بسته و نمیگذارد تنفس کند با سختی و فشار پاک میکند.
این تعلقات چیست؟ یکی از آن تعلقات همان اُنس روح ما با جسم ماست. این روح، سی، پنجاه یا شصت سال با این جسم انس پیدا کرده طبیعتاً مفارقت روح از جسم سخت است.
علت سختی سکرات موت
در روایات فرمودند که نسبت روح با جسم، نسبت راکب و مرکب است. مرکب مانند اسب، راکب یعنی شما که سوار اسب شدهاید. جسم، اسب است که روح بر آن سوار شده؛ چراکه روح برتر است، روح سوار بر جسم است. این نسبت درست بین روح و جسم میباشد. انسانها غالباً در این دنیا این نسبت بین روح و جسم را به هم میزنند. طوری زندگی میکنند که روح مرکب و جسم راکب میشود. افراد به جسم بیشتر توجه میکنند. روح اصل است، اما با توجه بیش از حد به جسم، جسم را بر روح تحمیل میکنند، جسم را بر روح سوار میکنند. مادیات را بر معنویات غلبه میدهند. به غذای جسمشان میرسند ولی به غذای روحشان نمیرسند، به سلامت جسمشان توجه میکنند ولی به سلامت روحشان توجه نمیکنند.
کمکم وقتی توجه به جسمانیت بیشتر شد، روح ضعیف میشود، روح دنبال جسم میافتد. اگر به روح و به الزامات روح توجه کردید، به نیازهای روح اولویت دادید، روح اصل میشود جسم به دنبالش میدود، جسم مرکب و روح راکب میشود. وقتی انسان به جسم و مادیات بیشتر توجه میکند، یعنی تعلقاتش نسبت به عالم مادی و جسمانی افزایش پیدا کرد، آغاز و علت سختی دل کندن و جان کندن است.
افرادی که مبتلا به وسواس در طهارت و نجاست هستند، معمولاً دچار وسواسهای فکری هم میشوند، این نمونهای از تعلقات شدید انسان است. فردی که دچار وسواس است یعنی تعلق شدید به جسم دارد که وسواس پیدا کرده است. لذا دستور اسلام است که اصلاً در طهارت و نجاست وسواس نداشته باشید. وسواس هرگز جایز نیست، هم به دلیل شرعی هم اینکه اگر وسواس داشته باشید، تعلقاتت شما را بیچاره میکند و جان کندن برای شما خیلی سخت میشود. همانطور که زندگی برای یک آدم وسواسی چقدر سخت است.
روزه موجب تعالی روح است
روزه یکی از اسباب رام کردن جسم و راکب کردن روح بر جسم است. روزه روح را تعالی و برتری میدهد. روح را بر جسم غلبه میدهد. جسم را رام میکند. گرسنگی و تشنگی میدهد و آن را رام میکند و روح سوار میشود. نماز و سایر عبادات هم همینگونه است؛ توجه به علم هم همین است. به سختی انداختن جسم به خاطر معنویات مثل علم و عبادات، روح را بر جسم مسلط و تعلقات را کم و موت انسان را راحتتر میکند؛ انتقال انسان از دنیا به آخرت را راحتتر میکند.
ریشه تعلقات چیست؟
ریشه تعلقات آدم در این عالم مادی به حب ذات برمیگردد، همه انسانها حب ذات دارند. حب ذات یعنی خودشان را دوست دارند؛ این هم خدا به انسان داده و چیز بدی نیست، ولی اگر حب ذات در انسان مدیریت نشود تعلقات آدم را خیلی بالا میبرد. خدا قوه خوردن را به انسان داده است، ولی اگر بیش از حد بخورید یا در هر نعمتی که خدا به شما داده افراط یا تفریط داشته باشید درست نیست. اصل نعمت درست است، حب ذات هم خدا به شما داده برای اینکه خودتان را کنترل کنید و به بقای خودتان کمک کنید، اما اگر مدیریت نکردید و این افراط در حب ذات اتفاق افتاد، یعنی شما بیش از حد عاشق خودتان شدهاید، دارید نفس حیوانی و نباتی را پرورش میدهید. البته این حب ذات تا جاهایی لازم است که بحث خودش را دارد.
راه مدیریت حب ذات
حال، راه و علاج اینکه حب ذاتی که خدا به ما داده معقول و معتدل شود، ریشه تعلقات ما نشود، ما را زمینگیر نکند و دل کندن و جان کندن ما را سخت نکند، غلبه دادن حب الله و حب اولیاء الله بر حب ذات است. اینکه به محبت اهلبیت (علیهمالسلام) توصیه میکنند، به همین دلیل است. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: مرا بیشتر از خودتان دوست داشته باشید، بچههای مرا بیشتر از بچههای خودتان دوست داشته باشید، «...قُل لا أَسأَلُکُم عَلَیهِ أَجرًا إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی...»[7]؛ امثال این عبارات برای چیست؟! یکی از دلایل مهمش این است که انسان تعلقات و حب ذاتش مدیریت شود.
غلبه حب ذات
حب الله حب ذات را کنترل میکند و انسان آسیب نمیبیند. این آیه را توجه کنید، آنهایی که حب ذات بر حب الله در وجودشان غلبه میکند، خدا در قرآن مؤمنین را تهدید کرده است (این تهدید هم از آن دست تهدیدهایی است که خدا میداند شما سکرات موت را در پیش دارید) میفرماید: مبادا حب ذات بر حب من غلبه کند. «قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»[8]؛ بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و اقوامتان و اموالی که کسب کردهاید و کار و کسبی که از دست دادنش میترسید و خانههایی که در آن آرمیدهاید، برای شما دوستداشتنیتر از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خداست، منتظر باشید تا امر خدا بر شما ظاهر شود.
مرحوم شیخ طوسی(اعلیاللهمقامه) در شرح این آیه میفرمایند: این آیه وقتی نازل شد که به هجرت امر شد و عدهای از مسلمانان هجرت نکردند. به آنها گفتند: چرا هجرت نمیکنید و به خدا و پیامبر او کمک نمیکنید؟ گفتند: ما اقواممان همه در مکهاند بیاییم مدینه چه کنیم؟!
خدا میفرماید شما حب ذاتتان غلبه کرده است، محبت خانه و زندگی و اقوامتان به محبت خدا بیشتر است. اگر امر به جهاد بیاید، نمیروید و خودتان را بر خدا و رسول خدا و جهاد در راه او ترجیح میدهید. این همه دلبستگی و غلبه ذات بر حب الله؛ آنوقت است که در این دنیا دل کندن سخت میشود و نمیتوانید از خودتان و متعلقاتتان برای امر الهی دل بکنید، لحظه و جان دادن هزاران برابر سخت میشود.
باید مراقب بود که تعلقات ما به امور دنیایی بیشتر از تعلقات ما به خدای متعال و اولیای او نشود.
خودمان را امتحان کنیم
گاهی خودتان را امتحان کنید؛ در اینکه تعلق دارید یا ندارید. اینجا سؤال و جواب هم دارد، یکوقت یک نفر زندگیاش را تعطیل نکند! اینها را باید سؤال کرد، نباید به خانوادهاش ظلم کند که من در حال کنار گذاشتن تعلقاتم هستم! اینها یادگرفتنی است ولی مهم است. انسان باید یاد بگیرد.
تعلقات دنیایی در لحظه مرگ/ نشکن، نمیگویم!
یکی از علمای مشهد نقل میکند: در زمانی که در مشهد تحصیل میکردم یک دوست طلبه داشتم، یک روز مریض شد و حالش خیلی بد بود تا اینکه مطمئن شدم که در حال مرگ است، به حالت احتضار رسید. بالای سرش رفتم و به او تلقین میگفتم، اذکار را میگفتم. هر چه که اینها را میگفتم او در جواب میگفت: نشکن، نمیگویم! تعجب میکردم و میگفتم بگو «اشهد ان لا اله الا الله» او در جواب میگفت: نشکن، نمیگویم. از قضا ایشان عمرش به دنیا بود و نمرد، وقتی حالش بهتر شد به سراغش رفتم و از او سؤال کردم که چرا وقتی میگفتم اشهد را بگو میگفتی نشکن، نمیگویم؟ گفت آن ساعت مخصوص مرا بیاورید، همانجا آن ساعت را به زمین زد و خرد شد. گفتم این چهکاری است؟ گفت وقتی برای من یقین شد که در حال مرگم یکدفعه شیطان ظاهر شد، من این ساعت را خیلی دوست داشتم، شیطان این ساعت را در دست گرفته بود، شما که میگفتید «لا اله الا الله»، شیطان به من میگفت: اگر بگویی میشکنم، من هم میگفتم نشکن، نمیگویم.
اینجا یک توضیح دارد، میگویید مثلاً موبایل، ماشین یا بعضی از وسایلم را دوست دارم ولی نه اینقدر که دم مرگ بخواهم بگویم که این را نبر یا...، این خبرها نیست. هنگام مرگ تعلقات دنیایی انسان صدها برابر میشود؛ چراکه در معرضِ فوتِ تمام داراییهایش قرار میگیرد و تنها و دستخالی است. مثال میزنم: شما قایقی دارید و سوار آن شده و به دریا میروید، تعلق شما به این قایق چقدر است؟ معلوم است که شما به این قایق تعلق خاطر دارید از آن مراقبت میکنید، اما یکوقت سوار که میشوید هنگامی که به وسط دریا رسیدید، در دریا میافتید و شنا هم بلد نیستید، آنجا چقدر به این قایق احساس نیاز میکنید؟ آنجا چقدر تلاش میکنید دست خودتان را به این قایق برساندید؟ خودتان هم فکر نمیکردید که اینقدر به این قایق تعلقخاطر داشته باشید.
در لحظه مرگ انسان در حال رفتن از این دنیاست و هر چه را که به آن تعلق خاطر داشته باشد، در حد نجاتدهنده او از مرگ، به آن وابستگی پیدا میکند.
تمرین دل کندن
اگر قبلاً دریا رفته باشد و شنا هم بلد باشد در این حالت اگر در آب افتاد دیگر خیلی وحشت نمیکند. کسانی که به آخرت و مرگ مأنوساند وقتی به لحظه مرگ میرسند دیگر تعلقاتشان کار دستشان نمیدهد؛ لذا گاهی خداوند، بعضی از بندههایش را که دوست دارد، بعضی از وسایلشان را که خیلی هم دوست دارند را از آنها میگیرد، تا تمرین دل کندن کنند. خیلی هم برایشان سخت است و برای آنها خرج کردهاند. میفرماید: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[9]؛ از چیزهایی که دوست دارید انفاق کنید، این را برای چه کسی میگوید؟ چند دلیل دارد، یکی از این دلایلش همین است، «تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»، تعلق خودتان را مدیریت کنید.
دل کندن را تمرین کنید، یکوقت چیزی دارید که خیلی هم آن را دوست دارید، مثلاً تسبیح زیبایی دارید که خیلی هم به آن وابسته شدهاید، سریع یک نفر را پیدا کنید و آن تسبیح را به او بدهید! انسان تمرین دل کندن کند. به هر چیزی که در حال وابسته شدن هستید، برای دل کندن از آن تمرین کنید تا اینکه دل کندن شما در لحظه مرگ آسان شود. چون شیطان طبق روایات ما، انسان را در لحظه مرگ با تعلقاتش فریب میدهد. شوخی نیست!
خاطرات بعضی از شهدا را بخوانید؛ چند شب مانده به عملیات خبر میدهند که خدا به تو فرزندی داده، عکس فرزندش را هم میفرستند. ولی عکس را در جیبش میگذارد و نگاه نمیکند. میگویند: چرا به عکس نگاه نمیکنی؟ مرخصی بگیر و برو، ناسلامتی پدر شدی! میگوید اگر ببینم سست میشوم.
اگر این را درک کنیم و بیمهری تلقی نکنیم، میفهمیم که این شدت حب به خدا در مقابل حب به ذات است.
قبض روح سخت در سه گروه از امت اسلامی
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دچار درد چشم شده بودند، به طوری که از درد فریاد میزدند، رسول الله به عیادت ایشان رفتند و دیدند که خیلی بیقرارند، فرمودند: قوت تو کم شده یا درد خیلی شدید است؟ حضرت فرمودند: آقا من تا به حال چنین دردی نکشیده بودم! آدمی که درد جراحات شدید جنگ را تحمل کرده بود، این درد چشم چه بود که خدا به ایشان داده بود؟ حضرت فرمودند: علی جان! وقتی عزرائیل میخواهد روح کافری را بگیرد، یک سیخ آتشین به همراه دارد که با آن روح کافر را از بدنش بیرون میکشد و همان لحظه از شدت سنگینی این قبض روح، جهنم صیحه میزند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تا این جمله را شنیدند، بلند شدند و نشستند. فرمودند: یا رسوال الله، اصلاً درد چشمم یادم رفت. میشود یکبار دیگر بفرمایید؟ حضرت مجدد فرمودند و ایشان سؤال کردند که آیا از امت شما هم کسی اینگونه قبض روح میشود؟ حضرت فرمودند: «بله! سه دسته اینگونه قبض روح میشود. امیرالمؤمنین درد چشمشان را فراموش کردند. کسی که جسمش مرکب روحش است و روح بر جسمش غلبه دارد، درد جسمش با یک اتفاق روحانی و معنوی تمام میشود؛ چراکه جسم مغلوب روح شده است.
فرمودند: «نَعَم حاکِمٌ جائرٌ و آکلُ مالِ الیتیمِ ظُلماً و شاهِدُ زورٍ»[10]؛ بله، حاکم ظلمکننده، خورنده مال یتیم به ناحق، شهادتدهنده به دروغ.
مراقبت برای تسلط روح بر جسم
مراقبت کنیم که اسیر تعلقات نشویم، مراقبت کنیم که جسم ما بر روح ما غلبه پیدا نکند، تلاش کنیم برای آنکه معنویات را بیشتر بر خودمان هموار کنیم تا روحمان را بر جسممان حمل کنیم و جسم خود را به دنبال روح بکشیم.
خاطرات شهید چمران را بخوانید؛ زمانی که پای او مجروح میشود و از او خون میرود، به پای خودش امر میکند که من الان در میدان جنگم، باید مبارزه کنم و خون پای او بند میآید! انسان به جایی میرسد که اینطور روحش بر جسمش تصرف پیدا میکند. این مقامی است که ما باید به آن چشم طمع داشته باشیم، نه چشم حسرت. چشم حسرت یعنی آه، ما که هیچوقت به آن نمیرسیم. چشم طمع داشته باشیم.
احتضار اباعبدالله چه تماشایی است!
این سکرات و سختیهای موت در لحظه جان دادن امام حسین(علیهالسلام) تماشایی است؛ اعظم مصایب بر ایشان وارد شد که دیگر هیچگونه تعلقی نداشتند. امام و اصحابشان چگونه جان دادند؟ امام سجاد(علیهالسلام) فرمودند: «لَمَّا اشتَدَّ الأَمرُ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهمالسلام»؛ هنگامیکه شرایط خیلی سخت شده بود، حضرت در گودال افتاده بودند، همه اسباب منقطع شده بود و امیدی به حیات نبود و امام در معرض شهادت بودند، «نَظَرَ إلَیهِ مَن کانَ مَعَهُ» بعضی از اصحاب به ایشان نگاه کردند. دقت کنید حضرت در حالت احتضار بودند. «فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم» نگاه کردند و دیدند که حال و احوال حضرت بر خلاف آنهاست. «لِأَنَّهم کُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ تَغَیَّرَت ألوانُهُم وَارتَعَدَت فَرائِصُهُم ووَجَبَت قلوبهم»، اصحاب نگاه کردند و دیدند که خود آنها در سختی و کارزار رنگشان تغییر میکند و بدنهایشان شروع به لرزیدن میکند و قلبهایشان به تپش میافتد. «وکانَ الحُسَینُ علیه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ تُشرِقُ ألوانُهُم وتَهدَأُ جَوارِحُهُم و تَسکُنُ نُفوسُهُم»[11] درحالیکه امام حسین(علیهالسلام) و بعضی از خواص ایشان (اصحاب ایشان همه در یک درجه و مرتبه نبودند) هر لحظه نورانیتر میشدند و صورت امام میدرخشید و بدنهایشان استوارتر و دلهایشان آرامتر میشد.
لحظه وصل چون شود نزدیک، آتش شوق تیزتر گردد
این حال امام حسین(علیهالسلام) بود. هلالبننافع از حال امام اینگونه گزارش میکند: داخل گودال رفتم، «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً»؛ به خدا قسم که هیچ کشتهای در خون تپیدهتر از حسین، زیباتر از حسین و نورانیتر از حسین ندیدهام. شمر آمده بود که کار را تمام کند. هلال میگوید: «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِکْرَةِ فِی قَتْلِه»؛ آنقدر محو چهره زیبا و نورانی حسین(علیهالسلام) شده بودم که یادم رفت دارد جان میدهد و او را میکشند.
من در این جمع خودمانی و در شب ماه رمضان این عبارت مقتل خوارزمی را بگویم که تا الان در مراسمها نخواندهام. در روز عاشورا هم نخواندهام، معلوم هم نیست که بخوانم. در مقتلش میگوید: شمر که روی سینه اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) نشست، امام لبخند زدند، به شمر فرمودند: «مرا میشناسی و میخواهی بکشی؟» گفت: بله.
حسین(علیهالسلام) را آشنایان کشتند....
لحظه جان دادن چه حالی داشتند؟ حضرت چه موتی داشتند؟ در روایت است که خدا اجازه نداد ملکالموت جان حضرت را قبض کند، خود خدا جان ایشان را قبض کرد. همه ملائک شاهد بودند و طبق نقل مقتل، همه انبیا دور گودال قتلگاه حاضر بودند ولی در گودال قتلگاه غیر از شمر یک نفر دیگر هم آمده بود و آن هم مادرش، فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) بود. ظاهر لحظه جان دادن اباعبدلله(علیهالسلام) این بود که سرش بر دامن شمر بود، اما باطنش آن بود که سرش روی دامن مادرش بود. برای همین حضرت لبخند میزدند.
وقتی نانجیب داشت از گودال بالا میآمد، ناگهان هلال تازه متوجه شد، رفت و آب آورد. شمر گفت: چه میکنی؟ هلال گفت: آب آوردهام. گفت: آب لازم نیست، خودم سیرابش کردم. پرسید: پس چرا بدن نحست میلرزد؟ گفت: زمانی که داشتم سر را جدا میکردم، از گوشه گودی قتلگاه صدایی به گوشم رسید که صدا میزد: غریب مادر حسین...