برنامه زندگی ابدی و مؤمنانه در کلام امام حسن(علیهالسلام)
برنامه زندگی ابدی و مؤمنانه در کلام امام حسن(علیهالسلام)
برنامه زندگی ابدی و مؤمنانه در کلام امام حسن(علیهالسلام)
حجتالاسلام مهدوینژاد: امام مجتبی(علیهالسلام) میفرمایند: «اِعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً»؛ برای دنیای خود چنان عمل کن که گویی همیشه و تا ابد زندهای. برای آخرت خودت هم طوری عمل کن که انگار فردا خواهی مُرد! // انسان اگر متوجه باشد که تا رسیدن به ابدیت فرصتی ندارد، سعی میکند از حداقل فرصتی که دارد، حداکثر استفاده را ببرد. تلاش میکند در این وقت محدود به سراغ اولویتها برود و آنها را انجام دهد. // «الدنیا مَزرَعةُ الآخِرَةِ». در مزرعه دنیا باید چیزی کِشت کنیم که در بازار آخرت بخرند. این مهم است که بارِ ما در آخرت مشتری داشته باشد. // از دنیا به قدر کفاف بخواهید و به اندازه ضرورت بردارید. // فلسفه نامگذاری امام حسن(علیهالسلام) چیست؟ // نمونههایی از شجاعت امام مجتبی(علیهالسلام) در جنگ و بلاغت در سخنوری
شناسنامه
عنوان: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع: ابد در پیش داریم(2)
زمان: 25/ 12/ 1403 - شب پانزدهم از مراسم ماه مبارک رمضان
مکان: مدینةالعلم کاظمیه
دیدگاه امام حسن مجتبی(علیهالسلام) درباره دنیا
بحث شبهای گذشته درباره عالم برزخ بود که امشب به مناسبت میلاد حضرت امام مجتبی(علیهالسلام)، مطالبی از بیانات نورانی حضرت نقل میکنیم، که به همان بحث مرتبط است و کمک میکند. کلام اهلبیت(علیهمالسلام) نور است و این نور تکلیف انسان را روشن میکند و ما را از سردرگمی، جهالت و ظلمت خارج میکند.
یکی از جملات مبین و نورانی امام مجتبی(علیهالسلام) این است که حضرت میفرمایند: «اِعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً»[1]؛ برای دنیای خود چنان عمل کن که گویی همیشه و تا ابد زندهای و برای آخرت خودت طوری عمل کن که انگار فردا خواهی مُرد!
جمله دقیقی است. اگر قرار باشد به یک مسافرت چند روزه برویم، به اندازه همان چند روز بار برمیداریم و تمام حساب و کتابها به اندازه همان چند روز مسافرت است؛ قرار نیست بار اضافه برداریم چون میدانیم که اذیت و گرفتار میشویم. اگر چهار روز است به اندازه چهار روز و اگر ده روز است به همان اندازه توشه جمع میکنیم. البته در دوران طاغوت یا در همین دوره کسانی که زندگی طاغوتی دارند، افرادی هستند که برای سفر به یک شهر دیگر باید تخت خواب خودشان را هم ببرند! یا یک سری وسایل با خود حمل میکنند که حکم خانه و زندگی برای ما دارد!
برنامهریزی برای زندگی ابد
اگر کسی بخواهد به جایی برود که برای زندگی ساکن شود، در آنجا به خانه و سرپناه نیاز دارد. میخواهد در آنجا با اطرافیان ارتباط برقرار کند، اعتباری کسب کند... بالاخره باید به فکر آینده و روزهای سخت باشد. پس گاهی باید حتی از بعضی از نیازهای سطحی خودش بگذرد تا نیازهای مهمتر خود را تأمین کند. حساب و کتاب میکند که اینجا قرار است سالهای سال زندگی کند، پس برای زندگی در اینجا چه باید کرد و برنامهریزی دراز مدت میکند.
امام مجتبی(علیهالسلام) میفرمایند: اگر قرار است برای زندگیات برنامهریزی کنی، طوری برنامه بریز که انگار تا ابد در این دنیا زندهای. اگر تا ابد زنده باشید، چگونه زندگی میکنید؟ باید از چیزهای سطحی بگذرید؛ چراکه گاهی این چیزها اعتبار آدم را از بین میبرد. گاهی اوقات رفتاری میکنیم که ما را جلوی همه خراب میکند؛ مثل کلاه سر مردم گذاشتن. بالاخره تا یک سال، دو سال، پنج سال این کار را ادامه میدهید ولی از یک جایی دیگر بیاعتبار میشوید. یک انسان با اعتبارش زنده است. میخواهید با مردم معاشرت کنید، باید خوش اخلاق باشید. قرار نیست با رفتارهای سطحی و بداخلاقی این چند روز را بگذرانید و بروید. محکم برنامهریزی کنید نه سطحی. اگر برنامه دارید که کاری را انجام دهید، سطحی عمل نکنید چه برای خودتان باشد چه برای دیگران.
ما خیلی وقت نداریم!
«وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً»؛ برای آخرتت به گونهای باش که انگار قرار است فردا بمیری. اگر قرار باشد همین فردا یا به زودی بمیریم، مثلاً اگر بگویند: نهایتاً یک ماه یا یک روز فرصت داریم، چه میکنیم؟ آدم سعی میکند در چنین شرایطی که وقت ندارد از حداقل فرصتی که دارد، حداکثر استفاده را ببرد. تلاش میکند در این وقت محدودی که دارد، به سراغ اولویتها برود و آنها را پیدا کند. کارهای خیلی مهم را پیدا کند. مسئول محافظ آیتالله شهید رئیسی(رحمتاللهعلیه) میگفت: مدام حاج آقا به ما میگفتند ما وقت نداریم! ما خیلی وقت برای کار کردن نداریم. آدمی که احساس میکند وقت ندارد حداکثری کار میکند و حداقلی کار نمیکند. تعطیلات آخر هفته و آخر سال را استراحت نمیکند. تمام توانش را میگذارد.
پرهیز از تسویف
اگر انسان در دنیا احساس کند وقت ندارد و فردا قرار است بمیرد، تنبلی نمیکند و کار را به فردا موکول نمیکند. چقدر کارهای ما به خاطر اینکه تنبلی میکنیم روی زمین میماند! میگوییم حالا وقت داریم بعداً انجام میدهیم! «سوفَ سوفَ» میکنیم. چیزی که در روایات فرمودند: تسویف نکنید. تسویف به معنی امروز و فردا کردن و کار امروز را به فردا انداختن است. بسیاری از کارهای زندگی و آیندهمان به خاطر تسویف خراب میشود. مدام میگوییم بعداً انجام میدهم. فردا قرار است بمیریم، فرصت این کار خیر الآن مهیا شده، سریع انجام دهیم، نگوییم حالا هنوز که هستیم. معلوم نیست که فردا زنده باشیم یا نه. حضرت میفرمایند: اینطور به مسئله نگاه کنید.
اولویتهای زندگی را دریابید
آدمی که فردا قرار است به مسافرت برود چه کار میکند؟ خداحافظی میکند و ساک خود را میبندد و آماده است. یعنی انگار همین الآن میخواهد به مسافرت برود. بعضی افراد که همیشه هول و دستپاچه هستند و دقیقه آخر کارهای خود را انجام میدهند. خوب است کمی هم برای آخرتشان تصویرسازی کنند. مثلاً گاهی ما برای مسافرت وقت نداریم و دقیقه آخر ساک خود را میبندیم، ولی وسایلمان را درست جمع نمیکنیم و به مسافرت میرویم. در مسافرت متوجه میشویم چه وسایلی لازم داشتیم و نیاوردیم. این را شما با زندگی آخرت تطبیق دهید. «ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد». باید برویم و کارهایمان را انجام ندادهایم و چقدر کارهای رویِ زمینمانده داریم. حضرت میفرمایند: «کُنْ لِاخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَموتُ غَداً»؛ شما فردا قرار است بمیرید پس الآن سراغ کارهای اولویتدار بروید. سراغ اولویتهای زندگی و بندگی بروید.
اهمیت سبک زندگی مؤمنانه
برای دنیای خـودت چنان عمل کن که گویا در دنیا تا ابد زندگی میکنی و برای آخـرت خـودت چنان عمل کن که گویا همین فردا میمیری. این دو را وقتی کنار هم بگذارید سبک زندگی تولید میکند. سبک زندگیاش این است که انسان در همین بستر زندگی دنیا که یک عمری خداوند متعال به او فرصت میدهد، وقتی فکر میکند که فردا ممکن است بمیرد، سعی میکند مؤمنانه زندگی کند. یعنی اولاً سراغ کارهایی که اولویت دارد میرود. ثانیاً اولویت او آخرتش میشود. یعنی انتخابهایش در همین دنیا که عمری میخواهد زندگی کند طوری باشد که بار آخرتش را ببندد و هیچ منافاتی هم با زندگی دنیا و لذت دنیا ندارد.
اتفاقاً اگر کسی میخواهد هم از دنیا لذت ببرد و هم بار آخرت را ببندد به این روایت باید عمل کند. چگونه؟ میفرماید: شما پنجاه، شصت یا هشتاد سال عمر میکنید هر روز هم باید فکر کنید که فردا ممکن است بمیرید. اولاً آدم مؤمن کارهای خود را درست و محکم انجام میدهد. برای خودش کار را خوب انجام میدهد. اگر هم برای مردم کار میکند، کلاه سر مردم نمیگذارد و کار را درست و محکم انجام میدهد تا مردم از او راضی باشند چون خداوند متعال باید از او راضی باشد. سراغ کارهای مهمتری میرود، کارهایی را که خیر بیشتری دارد، انتخاب میکند. از دنیا به قدر کفافش برمیدارد. میگوید: مگر نگفتید تا دنیا هست ما هم تا ابد هستیم؟ چه عجلهای برای برداشت از مطامع دنیا داریم ما الآن آخرتمان فرا میرسد برای دنیا وقت داریم. برای بهرهبرداری از لذتهای دنیا عجله نمیکند. اولویتش آخرت است. سراغ کارهایی میرود که آخرت خود را میسازد. اصلاً هم منافاتی با دنیا ندارد.
خوش اخلاقی، عامل آرامش در دنیا و رفع عذاب قبر
شما در این دنیا دوست دارید همه با شما خوب رفتار کنند؛ خوش اخلاق باشند. پس شما هم با دیگران خوش اخلاق باشید! خوش اخلاقی فشار قبر را برمیدارد و بداخلاقی فشار قبر میآورد. دوست دارید مردم با شما صادق باشند، کسی کلاه سر شما نگذارد. پس شما هم کلاه سر کسی نگذارید. اگر سر کسی کلاه بگذارید آخرتتان خراب میشود. وقتی کلاه سر کسی نگذارید دنیای آباد و آرامی دارید. شما اگر میخواهید تا ابد زندگی کنید باید طوری زندگی کنید که آرام باشید و لذت ببرید. لذت در خوش اخلاقی و آرامش است. اگه خوب به مسئله نگاه کنید اینها اسباب خیر آخرت است.
هدف، جلب رضایت مشتری است!
رسولُ اللّه(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «الدنیا مَزرَعةُ الآخِرَةِ». دنیا مزرعه آخرت است.[2] در این مزرعه باید چیزی کِشت کنیم که در بازار آخرت بخرند. این مهم است که بارِ ما در آخرت مشتری داشته باشد. «إِنَّ اللَّهَ اشتَری مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»[3]. خداوند متعال مشتری است. خداوند متعال چه چیزی را میخرد؟ کسی که دامدار یا کشاورز است بازار را نگاه میکند که چه چیزی لازم است و مشتری دارد، همان را انجام میدهد. وقتی قرار است که دنیا مزرعه آخرت ما باشد و اینجا بکاریم و در آخرت بفروشیم، خداوند متعال هم بخرد، مشتری هم باید راضی باشد و هدف جلب رضایت مشتری است، باید چیزی بکاریم که باب میل مشتری باشد.
از دنیا به قدر کفاف بخواهید
دقت کردهاید روستاییان چگونه زندگی میکنند؟ خانه سادهای دارند. خانه آنها ساده و کنار زمین کشاورزی است، آنها تولیدکننده هستند و فقط مصرفکننده نیستند. خیرشان به همه میرسد؛ زندگی کمآلایش و پربرکت دارند. اگر انسان میخواهد برای آخرتش در دنیا زندگی کند، مثل کسی که در مزرعه زمین دارد، زندگی میکند. زندگی روستایی زندگی سادهای است که به اندازه کفاف و ضرورت برمیدارد. حالا ببینید ضرورت شما چقدر است؟ هر کس یک نیازهایی دارد ولی به اندازه ضرورت بردارد. بعضی حرفها، داستانها و روایتها حکم گوشت در غذا را دارند. بعضی میگویند چهقدر این عبارت را میخوانید؟! مثل قورمه سبزی و قیمه و غذاهایی که میخورید و گوشت درون آن است، اتفاقاً اگر آن گوشت تکراری نباشد آن غذا، غذا نیست. بعضی روایات وآیات هم اینگونه هستند و در هر موضوعی آن را میگوییم ولی واقعاً طعم اصلی آن غذاست.
پیامبر و شخص خسیس و دعایی عجیب!
در روایت است[4] که وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) با چند نفر از اصحابشان میرفتند که به یک شخصی در بیابان رسیدند. گفتند ما تشنه هستیم، آب یا شیری به ما بدهید تا بنوشیم. آن فرد هم گفت: ما الان نداریم. حضرت هم برایش دعا کردند و فرمودند: «اللَّهُمَّ أَکْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ»؛ خدایا! مال و فرزندان او را زیاد کن. اصحاب گفتند: الهیآمین و رفتند. به جای دیگری رسیدند که یک بادیهنشینی بود. حضرت گفتند: ما تشنه هستیم، اگر میشود یک چیزی به ما بدهید. او دوید و به جای آب، شیر گوسفند یا شتر دوشید و سریع آورد و به همه داد که بخورند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) درباره او نیز دعا کرده، گفتند: «اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفَافَ» خدایا! به اندازه کفاف او روزی عنایت فرما! یکی از اصحاب عرض کرد: یا رسولالله! آن کس که به شما شیر نداد درباره او دعایی نمودید که همه ما آن دعا را دوست داریم. ولی درباره کسی که از شما خالصانه پذیرایی کرد، دعایی فرمودید که هیچ یک از ما آن دعا را دوست نداریم! پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «إِنَّ مَا قَلَّ وَ کَفَی خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَی؛ اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْکَفَافَ»؛ مال کمی که نیاز زندگی را برطرف میسازد، بهتر از ثروت بسیاری است که آدمی را غافل نماید. دنیا این است که شما به اندازه کفاف داشته باشید و بیشتر از آن اگر داشته باشید شما اسیر دنیا هستید و دنیا اسیر شما نیست.
بعضی افراد این دنیا را خیلی جدی گرفتند و برای کسب آن خیلی تقلا میکنند. دنیا به اندازه کفاف خوب است، باور کنید. این حرف پیامبر(صلواتاللهعلیه) است. عمرمان که تمام شد باید این را بفهمیم؟!
از این وقتی که خدا به شما عنایت کرده است و از این عمر ابدی که برایتان داده، از این مزرعهای که در اختیارتان گذاشته، استفاده کنید و محصولاتی که در آخرت مشتری دارد اینجا تولید کنید. بازار آخرت را دریابید آنوقت از زندگیتان هم لذت میبرید و آخرتتان هم آباد است.
چند نکته هم درباره زندگی امام مجتبی علیهالسلام) بگویم:
فلسفه نامگذاری امام حسن(علیهالسلام)
چرا اسم ایشان حسن شد؟ حضرت نیمه ماه مبارک رمضان به دنیا آمدند. وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به منزل تشریف آوردند. حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) فرزند را در دامان حضرت گذاشتند و گفتند: اسمی برایش انتخاب کنید. حضرت فرمودند: من بر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پیشی نمیگیرم. محضر پیامبر(صلواتللهعلیه) رفتند و گفتند اسمی برای فرزند انتخاب کنید. حضرت فرمودند: من بر خدا پیشی نمیگیرم. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسولالله! ذات اقدس اله (جلوعلا) سلام میرساند و میفرماید: خدا فرزندی به شما عنایت کرده است و امیرالمؤمنینعلی(علیهالسلام) نسبت به شما حکم هارون نسبت به موسی دارد و هارون فرزندی به نام شُبَر داشت و ما نام فرزند شما را هم شُبَر انتخاب کردیم. حضرت عرض کردند: شُبَر نام عبری است، عربی شُبَر چه میشود؟ خطاب شد نامش حسن میشود و نام مبارک حضرت را به این دلیل حسن گذاشتند.
شباهت دیگری از امت اسلام با قوم بنیاسرائیل
ببینید اسم امام مجتبی(علیهالسلام) از کجا آمده است؟! آنهایی که سالهای قبل مباحث را دنبال میکردید، میدانید که پیامبر(صلواتللهعلیه) در روایتی دقیق ماجرای بنیاسرائیل و شباهتهای زیاد امت اسلام به امت بنیاسرائیل را بیان کردند و فرمودند که امت من نعل به نعل پا جای پای بنیاسرائیل میگذارند و همان کاری که امت موسی کردند، امت من هم انجام میدهند و مفصل توضیح دادند. بعد کدهای فراوانی برای این مسئله دادند، فرمودند: مَثل علی برای من مَثل هارون است که در دعای ندبه هم میخوانید.
هارون برادر موسی(علیهالسلام) است. بنیاسرائیل با هارون چکار کردند؟ با خود حضرت موسی چکار کردند؟ حضرت موسی به کوه طور رفت، زمانی که برگشت همگی گوسالهپرست شده بودند و هارون را کنار زدند و هارون را به اصطلاح خانهنشین کردند. اتفاقات عجیبی در قوم بنیاسرائیل افتاده است، که مطابق اینها در امت اسلام اتفاق افتاد. اینها را پیامبر(صلواتاللهعلیه) خبر دادند. آنقدر هم شبیهسازی کردند و کدهای دقیق دادند تا آن جایی که نام فرزند ارشد هارون زمان یعنی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همنام فرزند ارشد هارون زمان حضرت موسی است. تا این حد کدها تطبیق میکند تا کسی خطا نرود. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) همه چیز را توضیح دادند.
امام مجتبی(علیهالسلام) مقوم و مؤکد این ماجراست. نام حضرت در این جریان انتخاب شده است و باز دوران هارون و موسی و بنیاسرائیل برگشته است و یا اینکه حواستان باشد که با چهکسی طرف هستید و جریان چیست؟ و بعد نام مبارک امام حسین(علیهالسلام) هم به نام پسر دوم هارون یعنی شُبیر گذاشته شد! وقتی حضرت به دنیا میآیند باز همین جریان تکرار میشود و جبرئیل نازل میشود و خدا میفرماید نام پسر دیگر هارون را روی این پسرتان بگذارید که شُبیر است و عربی آن «حسین» میشود. ولی مردم چکار کردند؟! «وَ الْأُمَّهُ مُصِرَّهٌ عَلی مَقْتِهِ فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِیَ مَنْ سُبِیَ، وَ اقْصِیَ مَنْ اقْصِیَ»[5].
شجاعت امام مجتبی(علیهالسلام) در جنگ جمل
در ماجرای جنگ جمل ناکثین به فرماندهی طلحه و زبیر و همسر پیامبر مقابل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایستادند. حضرت به فرماندار کوفه که ابوموسیاشعری بود پیغام دادند که مردم را برای کمک بیاورید. ابوموسی این کار را نکرد و مردم کوفه به کمک امیرالمؤمنین(علیهالسلام) برای جنگ نیامدند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خیلی پرهیز داشتند از اینکه امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) را در چشم مردم و جامعه نمایان کنند چون منافقین در جامعه زیاد بودند. تا جایی که امکان داشت میخواستند اینها را در معرض دید نگذارند تا ترور نشوند و کسی به آنها تعرضی نکند. بعضی جاها دیگر مجبور میشدند. یکی از جاها همینجا بود که امام مجتبی(علیهالسلام) را به کوفه فرستادند که ایشان بروند و مردم کوفه را به سمت لشکرگاه بیاورند. امام مجتبی(علیهالسلام) رفتند و سخنرانی غرایی کردند. امام مجتبی(علیهالسلام) در امت اسلامی معروف به سید شباب اهل جنت بودند که این موضوع خیلی مهم بود. پیامبر در مورد امام مجتبی(علیهالسلام) به مردم فرموده بودند به دیگران بگویید. این را روز غدیر گفتند، در جای دیگر هم گفتند اینهایی که هستید به آنهایی که نیستند برسانند «من حسن را دوست دارم و هر کس حسن را دوست داشته باشد من او را دوست دارم».
جایگاه امام مجتبی(علیهالسلام) خیلی بالا بود. حضرت به کوفه رفتند و سخنرانی کردند. شخصیت ایشان به گونهای بود که دیگر مردم نتوانستند مخالفت کنند. مردم گفتند: سبط اکبر پیامبر دارد همراهی میکند، دارد حرف میزند، دارد دعوت میکند ما بگوییم نه؟!... کوفه تجهیز شد و مردم پشت سر امام راه افتادند و برای جنگ آمدند.
پی کردن شتر فتنه
در جنگ چند نفر از فرماندهان لشکر جمل کشته شدند، بعضی هم کنار کشیدند و رفتند ولی کماکان ریشه درگیری که آن شتر وسط معرکه بود باقی بود. آنجا مرکز فرماندهی بود که یک قبیله آن را محافظت میکردند و به اصطلاح دستورات از آنجا صادر میشد. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به اقتضای اینکه هم تدبیر جنگی کنند و هم اینکه میخواهند تا آنجایی که امکان دارد جلوی خونریزی را بگیرند، تصمیم گرفتند آن مرکز فرماندهی را منهدم کنند. چون در یک جنگی اگر فرمانده کشته شود یا مرکز فرماندهی منهدم شود، نیروها متواری میشوند و کمتر هم کشته میشوند. حضرت نیزهشان را دست پسرشان محمدحنفیه دادند که برو و آن شتر را بزن. محمدحنفیه همینکه جلو رفت یک لشکر به او حمله کرد. او هم برگشت گفت آقا نمیشود. یک نفری که نمیشود به جنگ یک لشکر رفت. امام مجتبی(علیهالسلام) اینجا نیزه را گرفتند و در تاریخ دارد حضرت مستقیم از همانجا به سمت شتر حمله کردند. حتی بهاصطلاح حرکت مارپیچ هم نداشتند. در یک حرکت خیلی سریع و برقآسا رفتند و شتر را زمین زدند و با سرعت برگشتند که در روایت دارد وقتی آمدند هنوز خون از این نیزه میچکید.
محمدحنفیه خشکش زده بود و باورش نمیشد؛ امیرالمؤمنین(سلاماللهعلیه) اینجا کار جالبی انجام دادند. جملهای فرمودند که این جمله واقعاً درسآموز است. به اصطلاح هم برای محمدحنفیه پدری کردند و هم تواضع و ادب کردند. فرمودند: «لا تنفیها یا بنی این یقع ابنی من ابنی بنت رسول الله(صلیاللهعلیهوآله)»؛ پسرم خیلی خودت را سرزنش نکن، حسن پسر دختر پیامبر(صلواتاللهعلیه) است و تو پسر من هستی. هم پیامبر(صلواتاللهعلیه) را اعزاز و اکرام کردند و هم جایگاه امام مجتبی(علیهالسلام) و محمدحنفیه را روشن کردند و الّا امام مجتبی پسر امیرالمؤمنین هم هستند ولی حضرت نسبت ایشان را با پیامبر(صلواتاللهعلیه) مطرح کردند. درسها در این مطلب است. حداقل یک جلسه درس تربیتی میشود از این جمله درآورد و توضیح داد که حضرت در این مسئله چقدر قشنگ توضیح دادند و توجیه کردند تا دل محمدحنفیه را به دست آوردند که سرخورده نشود که اصلاً قابل قیاس نبوده است. چون یکی از مشکلات ما این است که در جامعه، پدر و مادرهایمان بچههایشان را با کسانی که اصلاً نباید مقایسه کنند، مقایسه میکنند.
خواندن خطبه نماز جمعه توسط امام مجتبی(علیهالسلام)
بعد از جنگ جمل وقتیکه به شهر برگشتند امیرالمؤمنین(سلاماللهعلیه) مریض شدند، چند روزی بستری بودند. خطبه نماز جمعه را نتوانستند تشریف ببرند. به امام مجتبی(علیهالسلام) فرمودند که بروند و خطبه را بخوانند. خبر خطبهخوانی امام حسن(علیهالسلام) قبل از برگشتن خود امام به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) رسید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خودشان امیر بیان هستند. کسی جرئت نمیکند جلوی ایشان منبر برود و خطابه کند، همانطور که در شجاعت کسی نمیتواند جلوی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ادعا کند. حضرت در بستر بودند که امام مجتبی(علیهالسلام) وارد شدند. ایشان نگاهی به چهره پسرشان امام مجتبی(علیهالسلام) کردند، اشک در چشمان حضرت حلقه زد، شروع به گریه کردند و بعد فرمودند «بأبی أنت و أمی»؛ پدر و مادرم فدای تو. یعنی امام مجتبی(علیهالسلام) در خطابه در حدی است که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) که امیر بیان است را به وجد آورده است، در شجاعت و در سایر صفات هم همینطور.
انشاءالله که خدای متعال از برکات وجود نازنین و مبارک امام مجتبی (لیهالسلام) همهمان را بهرهمند کند. معرفت و محبت ما را نسبت به امام مجتبی بیشتر کند. به امام مجتبی(علیهالسلام) توسل کنید و مطمئن باشید که توسل به امام مجتبی(علیهالسلام) به صورت ویژه جواب دارد. خیلیها کرامتهایی از ایشان دیدند و حاجاتی از حضرت گرفتند متأسفانه ما شیعیان در حق حضرت اجحاف میکنیم و کم به وجود مبارک ایشان توجه میکنیم. انشاءالله که این معرفت را به همه ما عنایت کنند.