ایمان گزینشی، خطرناکترین مدل دینداری
ایمان گزینشی، خطرناکترین مدل دینداری
ایمان گزینشی، خطرناکترین مدل دینداری
حجتالاسلام مهدوینژاد: خدا انبیاء و کتب آسمانی را با برنامه انتخاب کرده و حذف بعضی از انبیاء(علیهمالسلام) و ادیان منجر به خدشهدارشدن نظام هدایت میشود// کسی که در دلش کفر است و نمیتواند مؤمن باشد و از طرفی، در جامعه مؤمنانه زندگی میکند و نمیتواند کفر خود را علنی کند، دنبال راهی در وسط حق و باطل میگردد، تا بتواند به حیات خود ادامه دهد // مدل دین گزینشی در اسلام اینگونه پیاده شد که عدهای به خدا و پیغمبر خدا(صلیاللهعلیه وآله) ایمان آوردند، اما به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایمان نیاوردند// ایمانی که در آن عمل صالح باشد، اما ترک ظلم نباشد، ایمان نیست!
شناسنامه:
عنوان: دورهمی شبهای شهر خدا
موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساختهای انسانی تمدنساز (فرد، خانواده، جامعه)
تاریخ: 20 فروردین 1401 / هفتمین شب رمضان 1443
مکان: مسجد جامع کبیر یزد
عیار سنجش اعمال
شرط اول برای ایمانی که سازنده انسان، جامعه و تمدن باشد، ایمانِ آگاهانه بود و نه کورکورانه؛ شرط دوم، ایمانِ همراه با تعهدات عملی است نه صرفاً ایمان زبانی و دلی؛ سومین شرط ایمانی که دردی را دوا کند و انسان را به سعادت برساند، ایمان همهجانبه است نه ایمان گزینشی، منفعتطلبانه و فرصتطلبانه؛ ایمان اگر آگاهانه و همراه با تعهدات عملی باشد، اما خالص نبوده و از سر فرصتطلبی و سودجودجویی باشد، انسانساز نیست و به درد ساختن جامعه نمیخورد چه برسد به تمدن بزرگ اسلام! این ایمان قیمتی ندارد.
طلافروشها عیارسنج دارند. عیار جواهرات متفاوت است. حتی بعضی از جواهرات طلا نیستند، بلکه بدلاند و منطقاً طلافروشها چیزی که طلا نباشد را به عنوان طلا نمیخرند. خداوند هم وقتی میخواهد ایمان را بخرد، آن را از این نظر میسنجد که از سر جاهطلبی، فرصتطلبی و مصلحتاندیشی بوده یا از سر خلوص و جلب رضایت الهی؛ در روایت آمده «وَ أخلِصِالعَمَلَ، فَإنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ»[1]؛ عملت را خالص کن زیرا کسی که عیار اعمال ما را میسنجد، خیلی بینا است.
ایمان گزینشی، مدل خطرناک ایمان
حال میخواهیم با این نوع ایمان[گزینشی] آشنا شویم که فوقالعاده خطرناک و نابودکننده است. خدای متعال در سوره مبارکه نساء، شیوهای از دینداری را بیان کرده و فرموده: «اِنَّ الَّذینَ یَکْفُرونَ بِاللهِ و رُسُلِه و یُریدونَ اَن یُفَرِّقوا بَینَ اللهِ و رُسُلِه و یَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و یُریدُونَ اَنْ یَتَّخِذُوا بَیْن ذلکَ سَبیلاً»[2]؛ کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند و اراده کردهاند بین خدا و پیامبرانش جدایی بیندازند، میگویند: ما بعضی از انبیای الهی را قبول داریم و بعضی را قبول نداریم، و قصدشان این است که بین حق و باطل راهی برای خود باز کنند. کسی که در دلش کفر است و نمیتواند مؤمن باشد و از طرفی، در جامعه مؤمنانه زندگی میکند و نمیتواند کفر خود را علنی کند، دنبال راهی در وسط حق و باطل میگردد، تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. این یک مدل بسیار خطرناک از دینداری است که خدای متعال در این آیه اشاره میکند: «مُؤمنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعضٍ» مدل ایمان گزینشی است؛ بخشی از دین را انتخاب کرده و به آن پایبند است و بخش دیگری را رها میکند. در آیه بعد خداوند میفرماید: «اولئکَ هُمُ الکافِرونَ حَقاً وَ اَعْتَدْنا لِلکَافِرینَ عَذَاباً مُهِیناً»[3] اینها به تحقیق (در حقیقت) کافرند و ما برایشان عذابی گذاشتهایم.
دلیل وجود ادیان مختلف
آیه بعد نقطه مقابل این موارد را ذکر میکند، «و الَّذینَ آمَنوا بِاللهِ و رُسُلِه و لَمْ یُفَرِّقوا بَینَ اَحَدٍ مِنهُم اُولئکَ سَوفَ یُؤتِیهِمْ اُجورَهُمْ وَ کانَ اللهُ غَفوراً رَحیماً»[4]؛ اما کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و بین هیچ کدام از انبیاء الهی فرقی قائل نیستند، اجرشان با خداست. یعنی خداوند نرخ تعیین نکرده و فقط خودش میداند چه پاداشی به این افراد میدهد. ایمان به بعضی از انبیاء و کفر به بعضی از آنها، مثلاً یهودیها بگویند ما فقط پیامبر خودمان را قبول داریم و به عیسی(علیهالسلام) ایمان نیاورند، کما اینکه ایمان هم نیاوردند یا مسیحیها بگویند ما فقط حضرت عیسی(علیهالسلام) را قبول داریم و به پیامبر اسلام ایمان نمیآوریم، کما اینکه خیلی از آنها ایمان نیاوردند. برعکسش هم میشود، مثلاً مسلمانها بگویند ما حضرت عیسی و موسی(علیهماالسلام) را قبول نداریم، اینها همه کفر است. در همه کتب آسمانی نوید آمدن آخرین پیامبر داده شده، پس اکنون نباید مسیحی و یهودی داشته باشیم! چرا که آخرین دین اسلام است. دلیل وجود ادیان مختلف، این است که عدهای پیامبر ما را قبول نداشتند و ایمان نیاوردند.
ابلیس، پایهگذار مکتب ایمان گزینشی/ مدل شیطانی ایمان و بندگی
خداوند میفرماید: «اولئکَ هُم الکافِرونَ حَقاً» این افراد «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» هستند. بعضی از پیغمبرها را قبول دارند و بعضیها را قبول ندارند. این شیوۀ خطرناک دینداری که انسان دین را گزینشی کند، خدا تحمل نمیکند. اینکه از دین قطعهبرداری کند، قطعاتی از آن را انتخاب کند و خیلی هم به آن پایبند باشد، ولی قطعات دیگر دین را کنار بگذارد، خداوند تحمل نمیکند. «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» آنها دو دستهاند: یک دسته سردمداران و رهبران این مکتب فکریاند و یک عده پیروان این مکتب.
سابقۀ تاریخی پایهگذاری این مکتب فکری، به خلقت حضرت آدم(علیهالسلام) برمیگردد. اینکه خداوند به ملائکه امر کرد: بر آدم سجده کنید، «فَسَجَدوا اِلّا اِبلیس»[5]؛ همه سجده کردند، به جز ابلیس! گفت: خدایا، من هر چه بخواهی به تو سجده میکنم، ولی به آدم سجده نمیکنم، چراکه آدم را از خاک آفریدی و مرا از آتش؛ من بهتر از آدمم و ژن من برتر است! خداوند هم تحمل نکرد و هزاران سال نماز و عبادتش را نادیده گرفت و فرمود: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ»[6]؛ برو بیرون، تو رانده شدهای. دلیل این رفتار خداوند این است که شیطان، یک مکتب فکری را پایهگذاری کرد. اینکه کسی بعضی دستورات را اطاعت کند و بعضی دیگر را اطاعت نکند، خیلی بدتر از کفر است، کفر همه چیز را انکار میکند.
بعدها این مدل شیطانی ایمان و بندگی یعنی مدل «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ » (ایمان گزینشی) در میان بشریت رایج شد.
دین، مجموعه منظم به هم پیوسته// خطر پیروان مکتب ایمان گزینشی
ممکن است بگویید همین که پیروان این مکتب، بعضی از انبیاء(علیهمالسلام) را قبول کردهاند، خوب است. در حالی که حقیقت، یک واحد به هم پیوسته است، دین یک مجموعۀ منظم به هم وابسته است. انکار یک قسمت از آن، مستلزم انکار بقیه آن و ناکارآمدی دین است. همۀ دین به هم پیوسته است، نمیتوانید یک تکه از آن را قبول نداشته باشید. لذا اگر کسی بگوید یکی از ضروریات دین یا اصول دین را قبول ندارم، مرتد و کافر میشود. وقتی بگوید قبول ندارد یعنی اعتقاد به آن ندارد، لذا این فرد کافر است. اگر بگوید قبول دارد ولی عمل نکند، کافر نیست. خطر برای آنجاست که فرد بگوید: نه، چه کسی گفته این برای اسلام است؟! این برای اسلام نیست... تو قبول کن همۀ اینها برای اسلام است، بگو من بیعرضهام، من بیغیرتم، من بیدینم! دین همین است، ولی من این را عمل نمیکنم. اینجا خدا میگوید خب تو مسلمانی، مرتد نیستی! نماز را قبول داشته باش، نمیخوانی من قیامت چوبت میزنم که نخواندی، ولی کافر نیستی!
خیلی برای خدا مهم است که شما برنامهاش را کامل قبول میکنید یا ناقص، میگوید من اصلاً قبول ندارم شما ناقص قبول کنید! من برای این دین برنامهریزی کردهام. شیطان میآید این را در ذهن بشر میاندازد، بشر هم اجرا میکند، چیزهایی از دین را قبول و چیزهایی را رد میکند. خدا برای هدایت بشر برنامهریزی کرده است. تمام انبیاء(علیهمالسلام)، ادیان و کتب آسمانی در سیر تکاملی بشر و سیر تکاملی هدایت، نقش دارند. خدا انبیاء و کتب آسمانی را با برنامه انتخاب کرده و حذف بعضی از انبیاء(علیهمالسلام) و ادیان منجر به خدشهدارشدن نظام هدایت میشود؛ لذا خدا قبول نمیکند و برخورد میکند.
مدل ایمان گزینشی در اسلام
مدل «نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعضٍ» (دین گزینشی)، در اسلام هم وارد شد. یعنی مسلمانها هم که موظف بودند همه انبیای گذشته را قبول داشته باشند، تا اینجا هم خیلیها آمدند گفتند: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا»[7]، تمام مؤمنینی که به پیامبر(صلیاللهعلیه وآله) صلوات و درود الهی میفرستادند، همه این مؤمنین را خدا در قرآن میفرماید که اینها به همه کتابها و انبیاء ایمان آوردند. اینطور نبود که فقط صلوات بر پیغمبر(صلیاللهعلیه وآله) بفرستند. وقتی اسامی انبیای دیگر هم میآمد آنها صلوات میفرستادند. بله، اینکه بعضی از مسلمانها انبیای گذشته را درست و حسابی قبول نداشتند، ایمان کافی به آنها نداشتند، این را داشتیم، ولی مدل دین گزینشی در اسلام اینگونه پیاده شد که عدهای به خدا و پیغمبر خدا(صلیاللهعلیه وآله) ایمان آوردند، اما به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایمان نیاوردند؛ به خدا و رسول ایمان آوردند اما به وصی ایمان نیاوردند؛ «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ».
سردمداران کفر در لباس ایمان
به همین هم منحصر نماندند که فقط بین انبیای الهی(علیهمالسلام) یکی را قبول و یکی را رد کنند یا بین انبیای الهی و اوصیا و جانشینان آنها، پیغمبر(صلیاللهعلیه وآله) را قبول کنند، جانشین را رد کنند؛ دیگر کار به جایی رسید که وارد دین و قرآن شدند و دین و قرآن را هم تکهتکه کردند. ببینید کار به کجاها کشید! خداوند متعال در قرآن فرموده است: «الَّذینَ جَعلُوا القُرآنَ عِضینَ»[8]؛ کار آنها بهجایی رسیده که آمدند قرآن را هم تکهتکه کردند. یکسری آیات را قبول دارند، یکسری آیات را قبول ندارند، به بعضی آیات عمل میکنند، به بعضی عمل نمیکنند، مثلاً آیات نماز و عبادتها و... را قبول دارند، آیات جهاد را قبول ندارند؛ آیات نبوت و رسالت را قبول دارند، آیات ولایت را قبول ندارند. یکسری آیات را پذیرفتند، یکسری آیات را نپذیرفتند. دستورات خدا را جداجدا و گزینشی انتخاب کردند. از دل چنین اسلامی، خوارج بیرون میآید که فقط چند آیه از قرآن را میگیرد و میگوید «لا حُکمَ اِلّا لِلّه»، فهمش بسته است، آیات دیگر را نمیبیند، آیات ولایت را نمیبیند، «اَطیعُو اللهَ و اَطیعوا الرَسولَ وَ اُولیِاَلاَمرِ مِنکُم»[9] را نمیبیند. از دل این اسلام گزینشی، خوارج، داعش و وهابیت درمیآید. 71 فرقه از گزینشی ایمان آوردن، گزینشی دینداری کردن درآمده است. قرآن میفرماید سردمداران تفکر «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، کفار، چون نمیتوانستند کفر خودشان را علنی کنند در لباس دین و ایمان آمدند، میخواستند بین انبیاء(علیهمالسلام) و بین خدا جدایی بیندازند. خدا برای ارسال رسل و سلسله جلیله نبوت برنامه داشته، میفرماید: «اولئِکَ هُمُ الکافرون حَقّاً»؛ اینها کافرند. «...وَ یُریدونَ اَن یَتَّخِذوا ذلکَ سَبیلاً»[10]؛ میخواهند بین این حق و باطل جایی برای خودشان بازکنند، حکومت کنند.
«نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» در جانشینی پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله)
در اسلام چگونه این اتفاق افتاد؟ پیغمبر(صلیاللهعلیه وآله) لحظات آخر عمر شریفشان فرمودند: دوات و کاغذ بیاورید تا من چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. میخواستند چه بگویند؟ دو چیز را میخواهم بگویم، به آن ایمان داشته باشید به هر دو با هم! این حدیث: «انِّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ کتابَاللهِ وَ عِترَتی»[11]؛ من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم اول کتاب خدا و بعد اهل بیتم، «لَن یَفتَرِنا حَتی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»؛ این دو از هم جداشدنی نیست؛ شما نمیتوانید به یکی ایمان بیاورید، به دیگری ایمان نیاورید، به هر دو باید ایمان بیاورید، قرآن و عترت. یکدفعه صدایی بلند شد که گفت: «حَسبُنا کِتابَ الله»[12]؛ کتاب خدا کافی است؛ ما چیز دیگری لازم نداریم، همه چیز در کتاب خدا هست. (ببینید این مکتب تفکیک ایمانی و تفریق ایمانی و «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» کجا خودش را نشان داد!) پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: دو تا، این میگوید: یکی! «حَسبُنا کِتابَ الله» یعنی «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، یعنی ایمان گزینشی.
چرا این کار را کردند؟ «یُریدونَ أن یَتَّخِذوا بَینَ ذلِک سَبیلاً»، برای اینکه میخواستند بین حق و باطل برای خودشان راهی باز کنند. کدام راه؟ اینکه بگویند جانشینی در کار نبوده، فقط قرآن است. بعد اینجا یک راه باز میشود، میگوییم حالا پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بالاخره جانشین میخواهد، مردم جمع شوید، جانشین انتخاب کنیم برای پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) تا خودشان جانشین شوند! دیدید چگونه برای خودشان راه باز کردند؟! دیدید «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، چگونه جواب میدهد؟ قرآن میفرماید: «اُولئِکَ هُمُ الکافِرونَ حَقّاً»، کسانی که «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» هستند حقیقتاً کافرند.
پایهگذاری خطرناکترین مدل دینداری توسط بنیامیه
امام صادق(علیهالسلام) در دوران خودشان از یک مدل بسیار خطرناک ایمانداری و دینداری پردهبرداری میکنند که ادامه همین خط «نُؤمِنُ بِبَعْضٍ و نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» در دوران بنیامیه، معاویه (لعنةاللهعلیه) است. بنیامیه خطرناکترین مدل دینداری را پایهگذاری کردند. نه تنها بین انبیای الهی و خدا جدایی بیندازند و بگویند این پیغمبر است و آن پیغمبر نیست، نه تنها بگویند، پیغمبر هست ولی دیگر جانشین نیست، بلکه کار به جایی کشید که در احکام خدا هم دستکاری کردند. گفتند: این بخشها جزء احکام هست، این قسمتهایش نیست؛ بنی امیه چنین کاری کردند.
خیانت بنیامیه به جامعه اسلامی
امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: بنی امیه دستورات خدا را هم دستکاری کردند. «إنَّ بَنی اُمَیَّةَ أطلَقُوا لِلنّاسِ تَعلیمَ الإیمانِ و لَم یُطلِقُوا تَعلیمَ الشِّرکِ لِکَی إذا حَمَلُوهُم علَیهِ لَم یَعرِفُوهُ»[13]؛ بنیامیه آمدند، تعلیم ایمان را آزاد گذاشتند، ولی اجازه ندادند کسی شرک را یاد دهد، تا وقتی شرک را به مردم عرضه کردند، مردم نشناسند. ایمان را بشناسند، اما شرک را نشناسند. بنیامیه بخشهای ایجابی دین را گفتند، چه چیزهایی خوب است را گفتند، اما چه چیزهایی بد است را یاد ندادند.
جلسه گذشته عرض کردیم که ایمان، یک سکه دو روست. یک طرف عمل صالح، طرف دیگر ترک ظلم است. بنی امیه ضرورت ترک ظلم را نگفتند، فقط خوبی ایمان را گفتند. اینکه حج، نماز، روزه و... خوب است را گفتند. ولی مثلاً اینکه ظلم و شرک بد است، را نگفتند. مدام گناهان و حرامها را کمرنگ کردند، لذا در جامعه آنزمان مردم حج میرفتند، شراب هم میخوردند، زنا میکردند، نماز هم میخواندند. ایمانی که در آن عمل صالح باشد، اما ترک ظلم نباشد، دیگر ایمان نیست! ته این همیان پاره است، هر چه انسان عمل صالح داخلش بریزد، از آن طرف بیرون میریزد! بنیامیه، این اسلام را ترویج کرد. با این کارشان، نه اجازه دادند فرد مؤمنی به معنای حقیقی تربیت شود، نه جامعه، جامعه ایمانی شود. آن تمدنی که آنها میخواستند برپا کنند، تمدن حقیقتاً ایمانی نبود، اسمش اسم اسلام بود. مدل خطرناک دینداری و ایمان که سردرمداران کفر در لباس اسلام، خیلی منافقانه در جامعه اسلامی پیاده کردند و مردم هم متوجه نشدند.
«نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعضٍ»؛ پذیرفتن بخشی از دین و رد کردن بخش دیگری از دین، عمل کردن به بخشی از دین و عمل نکردن به بخش دیگری از دین، این خطرناکترین مدل دینداری است؛ مخصوصاً وقتی از روی قصد و برنامه باشد. یک بخشهایی از دین را پررنگ میکند، بخشهای دیگر دین را که هزینهبردار است کم میکند.
نگاهی به عملکرد مأمون در زمان امام رضا(علیه السلام) //چرا مأمون امام رضا(علیه السلام) را به مرو آورد؟
یک نگاه به ایمان مأمون(لعنتاللهعلیه) کنید، تاریخ زندگی مأمون را بررسی کنید. یکی از مهمترین مجالسی که در اثبات ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برپا شده، مجلسی است که مأمون در حضور مخالفین برپا کرد؛ قویترین استدلالها را در آن مجلس آورد. چنین آدمی، امام رضا(علیهالسلام) را خیلی خوب میشناسد. چه بسا از همه آدمهای عصرش، امام رضا(علیهالسلام) را بهتر میشناسد، میداند حق حکومت و ولایت با امام رضا(علیهالسلام) است. عملاً هم امام رضا(علیهالسلام) را به مرو آورد، به اسم اینکه حکومت را به امام رضا(علیهالسلام) تحویل دهد. اعلام کرد، حکومت حق امام رضا(علیهالسلام) است، ما آقا را اینجا میآوریم که حکومت را تحویل دهیم. اما آیا این ایمان و این عمل، همهجانبه، واقعی، خالصانه و صادقانه بود یا فرصتطلبانه و منفعتطلبانه؟! چرا امام رضا(علیهالسلام) را آورد؟ او که میدانست امام رضا(علیهالسلام) قبول نمیکنند، او که میدانست حتی اگر امام رضا(علیهالسلام) قبول هم بکنند، او قرار نیست حکومت را تحویل دهد.
برای چه این کار را کرد؟ برای اینکه بگوید: من به امام رضا(علیهالسلام) ایمان دارم، بگوید من اعتقاد دارم که ایشان برای حکومت لیاقت دارند. بعد چون نقشه دارد و میداند که امام رضا(علیهالسلام) قبول نمیکنند، به زور ولایتعهدی را به امام رضا(علیهالسلام) تحمیل کرد تا در میان شیعیان، کسب محبوبیت کند و بتواند جامعه را کنترل و علویون را با خودش همراه کند.
کشتن امام معصوم(علیهالسلام)، آسیب ایمان گزینشی
مأمون ولایتعهدی را به امام رضا(علیهالسلام) داد تا در برابر مردم ظاهرسازی کند. بالاخره، علیالظاهر امام رضا(علیهالسلام) به اجبار قبول کردند و سکه هم به نام ولایتعهدی امام رضا(علیهالسلام) خورد. میفرماید: «اولئِکَ هُمُ الکافِرونَ حَقّاً». خدا میداند که او چه کفری در دلش پنهان کرده است. با امام رضا(علیهالسلام) چه کار کرد؟ آیا ولایتعهدی به امام رضا(علیهالسلام) رسید؟ آیا اجازه داد که عمر مبارک امام اینقدر مهلت پیدا کند تا حکومت به امام برسد یا خودش با دست خودش [ایشان را به شهادترساند]؟! کار «نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعضٍ» به جایی میسد که امام را از مقابل خودش حذف کند و امام را بکُشد. خیلی ویژگی خطرناکی است.
چرا امام رضا(علیه السلام) قبول کردند زهر را بخورند؟
«السلام علیک یا سلطان یا ابالحسن یا علیابن موسیالرضا(علیهالسلام)»
مأمون آقا را صدا زد. زهری را در انار یا آب انار یا انگور ریخت و به امام تعارف کرد. امام(علیهالسلام) فرمودند من میدانم قصد تو چیست. مأمون دید که دیگر پیش امام(علیهالسلام) لو رفته و امام علنی با او حرف میزنند. گفت: چارهای نداری جز اینکه این را بخوری وگرنه قتلعام بزرگی اتفاق میافتد. شیعیان تو را خواهم کشت، اختلاف بزرگی خواهد شد. خب اگر امام آنجا با شمشیر به شهادت میرسید، بعد دیگر جامعه به هم میریخت و قتلعام عجیبی میشد و آخرش ثمرهای هم نداشت. امام(علیهالسلام) آن انگور را خوردند و از دارالحکومه بیرون آمدند.
حضور امام جواد(علیهالسلام) بر بالین پدر
اباصلت میگوید: امام رضا(علیهالسلام) قبلاً فرموده بودند: اگر من بیرون آمدم و عبا را روی سرم کشیدم، بدان دیگر کارم تمام است و کسی با من حرف نزند. امام را دیدم عبا را روی سرشان کشیده بودند. حضرت مستقیم داخل خانه رفتند و در را بستند. اباصلت میگوید من از روزنه در، اتاق را نگاه میکردم نگران حال امام بودم. دیدم فرش اتاق را کنار زدند و روی خاکهای حجره دراز کشیدند، «یَتَمَلمَلُ کَتَمَلمُلَ السَّلیم»[14]؛ مثل شخص مارگزیدهای مرتب به خودشان میپیچند. میگوید: اندکی گذشت دیدم آقازادهای وارد شد. سلام کردم. گفتم: آقا، شما چگونه از در بسته وارد شدید؟! آقا فرمودند: خدایی که مرا از مدینه تا اینجا به چشم بر هم زدنی آورد از در بسته هم عبور داد. من جوادالائمه هستم. آقا در سن نوجوانی سر بابا را به بغل گرفتند و امام رضا(علیهالسلام) در دامن پسرشان جان دادند. اما «لا یوم کَیومک یا اباعبدالله»...
[1]. الجواهرالسّنیّه، ص 67.
[2]. سوره نساء، آیه 150.
[3]. سوره نساء، آیه 151.
[4]. همان، آیه 152.
[5]. سوره بقره، آیه 34.
[6]. سوره حجر، آیه 34.
[7]. سوره احزاب، آیه 56.
[8]. سوره حجر، آیه 91.
[9]. سوره نساء، آیه 59.
[10]. سوره نساء، آیه 150.
[11]. بصائرالدرجات، ج1، ص413.
[12]. بحارالانوار، ج22، ص473.
[13]. اصول کافی، ج10، ص134.
[14] . سوگنامه آل محمد، ص123-124.