از دل نَرود، هر آنکه از دیده برفت!
تا امروز بیشتر از بیست مجلس از کفمان رفت! حسابش را کردهام، اگر در هر مجلسی سه سلام هم داده بودیم، یکی برای اذن ورود، یکی ابتدای روضه و یکی هم سلام پایانی، خودش زیارتنامهای شده بود.
حالا بماند آن چند صفحه از نور که دور هم میخواندیم...
بماند آن مسائل و احکامی که یادمان میانداخت، رساله باید دم دست مؤمن باشد...
بماند آن معارفی که اگر این سالها مفت و مجانی ما را پای منبر ننشانده بود، چه میدانستیم دنیا دست کیست!
حالا بماند که فرشهای مجلسمان، بالک ملائک بود...
حالا بماند چای بعد روضه که آن را با غزل باید سرود...
به همه اینها اضافه کن دیدار مؤمنانهای که هر شب رمضان تازه میشد،
یاربهایی که از ته دل میگفتی برای تقرب خودت و بغلدستیات...
همه را اضافه کن، خیلی از کفمان رفته!!
مبتلا شدهایم رفیق! مبتلا به آزمایشی بزرگ...
معیار عشق و ارادت میسنجند در این بلا.
شاید خدا گفت مدتی دور باش، خودت باش و خودت، تا ببینم چند مَرده حلّاجی. مدتی دور از مسجد و منبر باش، تا ببینم مسلمانیات به چند مَن است. هفتهای لااقل یک روزت را میگذاری برای دینت؟! جویای احوال مؤمنین هستی یا نه؟!
کسی اگر روضه برایت نخوانَد، بَلَدی صبح و شام به قدر یک سلام و یک آه و یک پلک خیس، عاشقی کنی؟! یا بناست بنشینی و حسرت بخوری؟!
دست خدا با جماعت است، درست، ولی حالا که جماعت از هم پاشید، تو دستت را از دست خدا جدا نکن. کتابی ورق بزن، معرفتی یاد بگیر، ذکرت را بیشتر کن، خلوتت را، اشکت را...
از این امتحان سربلند بیرون نیاییم، فردا روز که باز مساجد و حسینیههامان رونق بگیرد و دور هم جمع شویم، غریبگی میکنیم با خدا، با دینش و با حُسینش...
تازگیها زیاد به یاد اُویس میافتم، نه اینکه بخواهم در احساس زلالش قیاس کنم، نه... او کجا و ما کجا؟! اما جنس این محبتها یکیست، جنس این فراقها هم یکی. دور بود، اما عشق و ایمان کارش را به جایی رساند، که فراق و وصال برایش یکی شد.
از عشق مثال زدنیاش که بگذریم، عبادتهای کمنظیرش هم تاریخ را متحیر کرده است، شبی را شب رکوع، شبی را شب سجده...
معشوق را به ظاهر ندید، اما در فراق رشد کرد، آنقدر بالا آمد تا به صفین رسید و در رکاب علی(ع) جان داد.
فراق جای رشد است، اگر عشق و ایمان اویسی به خرج دهیم.
بنا نیست از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
به قلم: راحیل