ما امانتدارِ خداییم!
ما امانتدارِ خداییم!
ما امانتدارِ خداییم!
حجتالاسلام مهدوینژاد: خدا از مؤمنان امتحان میگیرد تا معلوم شود ایمان آنها چقدر واقعی است// کیفیت ارتباط، پرستش و بندگی کردن، اختیاری است// احساس مالکیت به انسان احساس غنا و استغنا میدهد و استغنا سبب طغیان میشود// در مقابلِ احساس مالکیت که بسیار خطرناک است، احساس عبودیت و مملوکیت، بسیار حس سازندهای است// رابطه تشریعی ما با خدا، میزان ایمان ما به خدا را مشخص میکند. لذا هر مذهب، مکتب و آیین را نمیتوان پذیرفت و گفت که ما مؤمن به خداییم
شناسنامه:
عنوان: دورهمی شبهای شهر خدا
موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساختهای انسانی تمدنساز (فرد، خانواده، جامعه)
تاریخ: 24 فروردین ۱۴۰۱ / یازدهمین شب رمضان ۱۴۴۳
مکان: مسجد جامع کبیر یزد
ضرورت توجه به معنویت و اخلاق
ما در سالهای گذشته بحث معنویت و اخلاق را از بیانیة گام دوم مقام معظمرهبری(حفظهالله) آغاز کردیم و توضیحی در مورد آنها دادیم؛ بحث، پیرامون خودسازی، جامعهپردازی و تمدنسازی است. بحثی که حضرت امام خامنهای(حفظهالله) اشاره فرمودند رسالت همه مؤمنین و مسلمانان و هدف بلند جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است که تحقق آن، تمدن نوین و بزرگ است.
برای آنکه تمدن بزرگ محقق شود باید جامعه، جامعة اسلامی شود و برای اینکه جامعه اسلامی شود باید آحاد جامعه خود را بر اساس دستورالعملهای دین مبین اسلام تربیت کنند. انسانها باید ساخته شوند تا براساس آن جامعه اسلامی و بعد آن تمدن بزرگ اسلامی پایهریزی شود. مهمترین مسئله در این سه محور، معنویت و اخلاق است که حضرت امامخامنهای(حفظهالله) فرمودند: اگر جامعهای معنویت و اخلاق نداشت، حتی اگر همه امکانات مادی را برخوردار بود، آن جامعه، جهنم است. کشوری که همة امکانات مادی در آن هست اما انسانیت در آن نیست جهنم است؛ جامعهای که در آن رحم نیست، آدمها را باید با جریمه و زور و فشار به راه آورد. جامعه باید بهصورت خودکار، با اخلاق و معنویت از بسیاری از موانع عبور کند و این محقق نمیشود، مگر با اخلاق و معنویت!
معنویت چیست؟
معنویت، مجموعه فضائل و ارزشهای اخلاقی، اسلامی و الهی است که از ایمان نشأت میگیرد. معنویت ناشی از ایمان است، عنصر اصلی و مرکزیِ ساختن و پرداختنها در اسلام، ایمان است. ایمان، وجه تمایز بین تمدن اسلام و تمدن غرب و وجه تمایز بین انسان مؤمن مسلمان با انسان غیرمؤمن است؛ ایمان به «الله»، ایمان توحیدی که اخلاق، توکل، اخلاص، ایثار، صدق و همه فضائل اخلاقی از آن نشأت میگیرد. وقتی انسان، مؤمن به خدا شد، همه خوبیها در وجودش مستقر میشود. ایمان، گوهر مرکزی و سازنده همه این لایهها و سطوح است.
شرایط ایمان سازنده
اولین شرط ایمان، ایمان آگاهانه است؛ نه ایمان ظاهری. یعنی ایمان کورکورانه نباشد که پشت آن، فهم و باور و استدلال نیست و در عمل و زندگی روی رفتار تأثیر نمیگذارد، چنین ایمانی فایده ندارد.
دومین شرط ایمان، این است که باید همراه با تعهدات عملی و عمل صالح باشد. ایمانی که به عمل صالح منجر نشود، سازنده نیست و فایده ندارد.
سومین شرط ایمان، باید همهجانبه باشد. ایمان گزینشی فایدهای ندارد. «نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعضٍ»[1] یعنی به قسمتی از دین که دوست میدارد عمل کند و قسمتی از آن که سخت است را کنار بگذارد. این ایمان هم فایدهای ندارد!
خدا از مؤمنان امتحان میگیرد تا معلوم شود ایمان آنها چقدر واقعی است؛ یعنی صف مؤمنین واقعی از آنهایی که ادعای ایمان دارند، جدا شود.
تمدن بزرگ، نتیجه مؤمنین باکیفیت/ خانواده باکیفیت، جامعه باکیفیت
برای ایجاد تمدن بزرگ به یک جامعه ایمانی باکیفیت نیاز داریم. جامعهای که مردم آن، به معنای حقیقی به اسلام و ارزشها مؤمن و به اخلاق اسلامی و ارزشها متعهد باشند. باید به آن جامعه برسیم و الّا از تمدن اسلامی یعنی از تحقق عملی همه دین با همة ظرفیتهای آن در بستر زندگی بشریت خبری نیست. اگر این اتفاق نیفتد راه دیگری برای رسیدن به تمدن اسلامی نیست. برای اینکه ما یک جامعه باکیفیت ایمانی داشته باشیم باید خانواده (واحد کوچک جامعه)، خانوادهای باکیفیت و مؤمن شود که شروطی دارد و برای اینکه خانوادهای ایمانی داشته باشیم باید آحاد مؤمنین، تراز ایمانیشان بالا باشد، مؤمن به معنای واقعی شوند. ما وقتی میخواهیم لباس مناسبی تهیه کنیم قبل از آن، به پارچه نیاز داریم، این پارچه، از نخ تشکیلشده و نخ از پنبه. اگر بخواهیم لباس باکیفیتی داشتهباشیم، باید پارچه باکیفیت داشته باشیم و اگر پارچه مرغوب بخواهیم، باید نخهای باکیفیت داشته باشیم و اگر نخهای باکیفیت بخواهیم، باید پنبه مرغوبی داشته باشیم. شما تمدن بزرگ اسلامی را آن لباس فرض کنید که میخواهد پوشش امت اسلامی و بشریت شود، آن لباسی که امت اسلامی و بشریت باید بر تن کند و سرتاسر گیتی را بپوشاند، تمدن است. برای اینکه تمدن محقق شود باید پارچه خوب و جامعه اسلامی و باکیفیتی پیدا کنیم که الگو و نمونه شود. بعد جوامع از آن جامعه الگو بگیرند، سبک زندگی و پرستش او را بپسندند و بندگی و زندگی او الگو شود و همه به سمت این تمدن بیایند؛ «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»[2]؛ فوجفوج مردم به این سمت بیایند. وقتی این اتفاق افتاد، آن پوشش کامل، تن همة بشریت میشود و برای آنکه آن جامعه محقق شود، باید خانوادههای باکیفیت و مؤمنی به وجود بیاید و برای آنکه آن خانوادهها به وجود بیاید، طبیعتاً باید افراد، باکیفیت و مؤمن واقعی شوند. پس باز آن عنصر اصلی ایمان است.
عنصر اصلی در تمدن اسلامی
تمدن اسلامی زیرساختهای مختلفی دارد و یکی از مهمترین زیرساختها، زیرساخت انسانی آن است. انسان، عنصر اصلی و مهم در تمدن است؛ هم برای شکلدهی تمدن و هم اینکه خودش هدف تمدن است. بعد از فرد باید بپردازیم به خانواده؛ اول میخواهیم فردی که مدنظر خدا و مدنظر اسلام است را بگوییم. در ادامه شرایط انسان مؤمن با این تراز که میخواهد تمدن بزرگ اسلامی را بسازد، عرض میکنم.
ممکن است شما بگویید آقا ما نمیخواهیم تمدن بزرگ اسلامی را بسازیم! چارهای ندارید، تمدن بزرگ اسلامی در زمان ظهور به صورت اتمّ و کامل محقق میشود و ما برای ظهور حضرت باید به این سمت حرکت کنیم، انسانهای باکیفیتی برای حکومت امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) و آن تمدن بزرگ باشیم.
مهندسی عنصر تمدنساز
ابتدا به این مسئله میپردازیم که فرد باکیفیت چه ویژگیهایی دارد؟ بعد میرویم سراغ خانواده، خانواده چه ویژگیهایی دارد؟ چه خانوادهای زیرساخت جامعه اسلامی و تمدنساز میشود؟ بعد وارد جامعه میشویم؛ حالا کدام جامعه میتواند زیرساخت تمدن بزرگ اسلامی شود؟ ویژگیهای آن جامعه را باید بگوییم که کاملاً بشناسیم، الآن ما مؤمن باکیفیت هستیم یا نه؟ فاصلهمان تا ایمان با کیفیت چقدر است؟ سعی کنیم خانوادگی خودمان را با آن شرایط تنظیم کنیم و بعد همینگونه جامعهمان را... این، همان مهندسی است که ما را به آن تمدن بزرگ میرساند.
چهار ساحت ارتباطی انسان در این عالم
انسان در این عالم چهار ساحت ارتباطی دارد:
1. رابطه انسان با «الله»
2. رابطه انسان با خودش
3. رابطه انسان با سایر انسانها
4. رابطه انسان با سایر موجودات(حیوان، گیاه، جماد).
خدا نسبت به این چهار ساحت وجودی برای انسان دستورالعمل داده، چون دستورالعمل داده معلوم میشود از آن مطالبه میکند. انسان نسبت به اینها تکلیف دارد. چون ما گاهی فکر میکنیم نماز که میخوانیم کافی است و وظیفه دیگری نداریم، همینکه روزه میگیریم کافی است، مسجدی بیاییم و توسلاتی کنیم ما آدم خوبی هستیم. ممکن است ما آدم خوبی باشیم ولی آدم کاملی نیستیم، خدا ظرفیتهایی در وجود ما قرار داده که باید آنها را شکوفا کنیم، کار کنیم تا خلیفةالله شویم. خدا قدرتی به ما داده که شبیه قدرت خودش است. میفرماید من همانگونه که اراده کنم اتفاقی بیفتد، میافتد. انسان هم میتواند به جایی برسد که روی زمین مثل من شود، اراده کند اتفاقی بیفتد. اراده کند قلوب بشریت را تسخیر کند، اراده کند ابلیس و شیاطین را رجم کند، میتواند به اینجا برسد! حیف نیست نرسد، حیف نیست این گنج را کشف و استخراج نکند؟! آن غایت مسئله است.
ضرورت اخلاق ارتباطی
حالا میخواهیم نقش ایمان را در رابطه با ارتباط خودمان با خدا شروع کنیم. اصلاً رابطه ما با خدا درست است؟ تا حالا رابطهمان با خدا درست بوده است؟ آیا اینکه از بسیاری از عبادتهایمان نتیجه نمیگیریم، به این دلیل نیست که رابطهمان با خدا رابطة درستی نیست؟ اینکه پیشرفت نکردیم و به آن علو و برتری نرسیدهایم به این دلیل نیست که رابطهمان با خدا رابطة مناسبی نیست؟ ما اگر بخواهیم در رابطهمان با یک نفر موفق باشیم، باید چه کار کنیم؟ بالاخره باید او را بشناسیم، اخلاقیاتش را بدست بیاوریم، بلد باشیم چگونه با او حرف بزنیم، اخلاق ارتباط داشته باشیم. اگر اخلاق ارتباطی نداشته باشیم، نمیتوانیم با کسی ارتباط درست برقرار کنیم. انسان برای برقرار کردن رابطة با خدا هم لازم است اخلاقی داشته باشد. اگر آن اخلاق را نداشته باشد، نمیتواند ارتباط درست و حسابی با خدا داشته باشد، نمیتواند از فیوضات الهی به نحو احسن استفاده کند. پس اینکه میگویند:
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی |
| هرچه میخواهد دل تنگت بگو |
چه شد؟! شما میگویید باید چیزهایی بلد باشیم، آن میگوید هر چه میخواهید بگویید! بله، آدم در ارتباط و حرف زدنش با خدا هم باید آدابی را رعایت کند. اینکه میگوید هیچ آداب و ترتیبی لازم نیست، منظور این است که برای صحبت با خدا وقت قبلی نمیخواهد بگیریم، ما هر جا و هر لحظه میتوانیم با خدا صحبت کنیم. خدا همهجا هست و حرفمان را میشنود. حالا گفتند هیچ آدابی و ترتیبی لازم نیست شما این را خیلی باور نکنید. ارتباط با خدا هم آداب و حساب و کتابی دارد. شما اگر آن آداب را رعایت کنید، بهتر جواب میگیرید.
انواع ارتباط با خدا
رابطه ما با خدا به دو شکل است: 1ـ رابطه تکوینی و اجباری 2ـ رابطه اختیاری و تشریعی. رابطه تکوینی و اجباری یعنی خدا خالق ماست و ما مخلوق اوییم. به خاطر این رابطه، روابط دیگری هم شکل میگیرد که لازمه آن رابطه تکوینی است، مثلاً خدا گرسنگی را خلق کرده، غذا هم خلق کرده؛ درد آفریده، دوا هم آفریده است و... اینها التزامات زندگی است. در ارتباط تکوینی با خدا که خالق انسان است، خدای متعال نان و آب آدمها را میدهد. خداوند میفرماید: «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا...»[3]؛ هیچ جنبندهای روی زمین نیست مگر اینکه رزقش با خداست. بالاخره روزیِ همه میرسد. این یک ارتباط است. اگر میل به بقا آفریده، قانون و قواعد توالد و تناسل باشد، خدا راهحل این امیال را هم آفریده، مرد و زن را آفریده و آفرینش را کامل کرده؛ هم در گیاهان و هم در حیوانات، نر و ماده آفریده است.
وجه اشتراک انسان با سایر موجودات
در آفرینش نقص وجود ندارد. در این قسمت ما با گیاهان و حیوانات مشترکیم؛ گیاهان و حیوانات، نر و ماده دارند ما هم نر و ماده داریم. گیاهان و حیوانات به آب و غذا احتیاج دارند. ما هم گرسنه میشویم، غذا داریم. گیاهان و حیوانات ازدواج میکنند، ما هم ازدواج میکنیم. وجوه مشترکی داریم. این برای تکوین وجودی ماست. آفرینش ما اینگونه است، خیلی موارد در ارتباط تکوینی ما با خدا، با حیوانات و گیاهان مشترک است. جنیان را هم در این چرخه بحثمان بیاوریم تا کامل شود. ما در این موارد با هم مشترکیم. این یک مدل ارتباط است.
وجه تمایز انسان با سایر موجودات
مدل دیگر ارتباط اختیاری است و اجباری نیست، اختیاری و تشریعی است. میتوان یک ارتباط با خدای خود داشت که به نحوه ارتباط برمیگردد. کیفیت ارتباط، پرستش و بندگی کردن، اختیاری است. شما میتوانید خدا یا بت را بپرستید، در انتخاب آن آزادید، البته اشتباه کردن در انتخاب، مسئله دیگری است. افراد زیادی مدّت طولانی بت یا گاو میپرستند امّا خدا با آنها کاری ندارد؛ این ارتباط اختیاری و تشریعی است، این وجه تمایز انسان با حیوانات و گیاهان است. حیوان و گیاه عقل ندارند، به همین دلیل از آنها انتظار نمیرود که تسبیح خدا بگویند و رابطه بین خالق و مخلوق را درک کنند.
ذکر خدا، علت بقای موجودات
خدا به انسان عقل داده تا بفهمد و درک کند، لذا انسان مکلّف است. قرآن میفرماید: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ...»[4]؛ هر چه در آسمانها و زمین است، ذکر و تسبیح خدا میگویند. این به معنای مکلّف بودن آنها نیست. خدا به آنها تکلیف نداده ذکر آنها، ذکر طبیعی است. آنها گناه مرتکب نمیشوند، عقل و تکلیفی ندارند و وجود آنها توأمان با اثبات خدای متعال است. در روایت آمده حیوانات ذکر میگویند. گیاهان هم ذکر میگویند، منتهی این به معنای عبودیت نیست، به معنای عبادتی که ارتقاء میدهد، نیست. علت بقای موجودات، ذکر خداست، در روایت است اگر موجودی از ذکر خدا متوقف شود، میمیرد. تمام اشیاء ذکر خدا میگویند امّا ما نمیشنویم. شیطان همه تلاش خود را میکند که ما بنده خدا نشویم و ارتباط تشریعی ما با خدا شکل نگیرد.
رابطه تشریعی با خداوند متعال// راه اصلاح ارتباط ما با خدا
رابطه تشریعی یعنی ما خدا را چگونه عبادت میکنیم. هر کدام از ادیان الهی شریعتی برای پرستش خدا بودهاند. آخرین شریعت هم اسلام است، شریعت اسلام دستوراتی دارد. منظور از شریعت اسلام آن دستوراتی است که در دین به ما داده شده و باید با آن دستورالعملها خدا را عبادت کنیم، مثلاً نماز یا روزه با همان شکل و کیفیتی که گفتهاند باید انجام شود؛ این به معنای شریعت است. خدا فرموده اگر میخواهید مرا بپرستید، به این شکل مرا بپرستید، اینگونه نیست که خدا را بپرستید امّا نماز نخوانید یا به جای نماز، تفکر کنید. فکر جای خود، نماز هم جای خود را دارد. دین دستورالعملهایی دارد که به وسیله آن دستورالعملها میتوان به خدا رسید و خدا دقیقاً همین را خواسته است؛ این به معنای شریعت است. اگر بخواهیم ارتباط ما با خدا به درستی برقرار شود باید از طریق شریعت برقرار شود. «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ...»[5]؛ در حال حاضر هیج دینی پذیرفته نیست جز اسلام که آخرین و کاملترین دین است. باید مسلمان و مؤمن بود و همه این دستورالعملها را انجام داد، تا انسانی مؤمن باشد. رابطه تشریعی ما با خدا، میزان ایمان ما به خدا را مشخص میکند. لذا هر مذهب، مکتب و آیین را نمیتوان پذیرفت و گفت که ما مؤمن به خداییم.
انتخاب با ماست// یک دوراهی مهم
در قرآن بعضی از عبارات از طرف شیطان بیان شده، یکی از چیزهایی که شیطان به خدا گفت و راست گفت این آیه است: «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»[6]؛ به عزتت قسم! همه بندگان را اغوا میکنم (نمیگذارم تو رابپرستند) «إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[7]مگر بندگان خیلی خالص را. شیطان نمیخواهد اجازه دهد ما خدا را بپرستیم، از آن طرف خدا همه تلاش خود را کرده که ما غیر او را نپرستیم یعنی نرویم شیطان را عبادت کنیم. خداوند فرموده: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»[8]؛ مگر از شما عهد نگرفتیم که بندگی شیطان را نکنید. این دعوا برقرار است، شیطان نمیخواهد اجازه دهد ما بندگی خدا را بکنیم، خدا هم نمیخواهد اجازه دهد ما بندگی شیطان را بکنیم. شما اختیار دارید یا بنده شیطان باشید یا بنده خدا. اگر بنده شیطان باشید عاقبت آن مشخص است. در قرآن آمده در روز قیامت وقتی حساب و کتاب میشود، همه گناه را به گردن شیطان میاندازند، شیطان میگوید من کاری نکردهام، من فقط شما را دعوت کردم و شما دعوت من را قبول کردید، میتوانستید قبول نکنید. من فقط شما را وسوسه کردم، خدا به شما وعده درست داد امّا شما گوش ندادید من وعده دادم و خُلف وعده کردم امّا شما از من پیروی کردید.
تنها راه رسیدن به خدا؛ بندگی صحیح در مذهب تشیع
بندگی خدا و رابطه ما با خدای متعال از طریق شریعت، دین، ظواهر دین و دستورالعمل های دینی مانند نماز، روزه، حج، زکات، امربهمعروف، نهیازمنکر، تولی، تبری، حجاب، انفاق و... شکل میگیرد. یک دستورالعمل درباره بندگی داریم. اینکه یک فرد مؤمن چگونه بندگی کند تا واقعاً بندگی کرده باشد، چگونه ایمان ما به عنوان یک فرد واحد انسانی برای دنیا و آخرتمان مفید و سازنده باشد؛ باید رابطهها را پیدا کنیم، رابطه اول ما با خداست. برای ارتباط با خدا، یک رابطه تکوینی داریم که همه موجودات دارند و یک رابطه تشریعی که از راه دین است. دین، فقط اسلام است و شریعت همین دستورات و احکام خداست که ما باید به آنها عمل کنیم تا از این راه به خدا برسیم. راه دیگری برای رسیدن به خدا وجود ندارد. کسی شما را فریب ندهد. بندگی، فقط از راه شریعت، دستورات دین اسلام و به صورت کامل و صحیح در مذهب تشیع بروز و ظهور کرده، اسلام ناب و حقیقی مکتب تشیع است؛ ما باید به این دستورات عمل کنیم تا رابطهمان با خدا درست شود. رابطه ما با خدا، به وسیله ایمان درست میشود. ایمان یعنی عمل به همین دستورالعملها، کسی که به این دستورات عمل نمیکند نباید ادعای ایمان کند. بعضی میگویند مؤمناند امّا نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، حجاب ندارند، زکات نمیدهند، میگویند خدا را قبول دارند، امّا در حقیقت او را قبول ندارند.
حقیقت عبودیت و بندگی چیست؟
فردی به نام عنوان بصری محضر امامصادق(علیهالسلام) میرود تا از حقیقت عبودیت سؤال کند، حضرت در جواب، حدیث عنوان بصری را میفرمایند که حقیقت بندگی در آن بیان شده است. حتماً این حدیث را مطالعه کنید. مرحوم آیتالله قاضی(رحمةاللهعلیه) به فرزندان خود میگفتند: حدیث عِنوان بصری را بنویسند تا یاد بگیرند. نوشته هر کس را که بهتر بود، نزد خود نگه میداشتند و به دیگران میدادند تا بخوانند و یاد بگیرند. اولین شرطی که ایشان برای شاگردان مکتب عرفانی میگذاشتند این بود که حدیث عِنوان بصری را بخوانند و در مرحله عمل بیفتند، بعد تشخیص میدادند که اینها را به شاگردی قبول کنند یا نه. اینقدر این حدیث، حدیث مهمی است! شرح مختلفی برای آن نوشتهاند. کتاب «ساحل بقاء» با مقدمه آیتالله عابدینی را تهیه کنید.
اولین قدم در بندگی
عنوان بصری از امامصادق(علیهالسلام) پرسید: «ما حَقیقةُ العُبودیه؟» حقیقت بندگی خدا چیست؟ حضرت فرمودند: «ثَلاثةُ أشیاءَ: أن لا یَرَی العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللّه ُ إلَیهِ مُلکا»؛ سه چیز است: اینکه انسان در آنچه که خدا در اختیار او گذاشته (نعمتهای الهی، فرصتها و ظریفتها) احساس مالکیت نکند. اولین قدم در حقیقت بندگی این است که شما احساس مالکیت نکنید، احساس نکنید مالک ماشین، موتور، لباس، خانه و بقیه چیزهایی که دارید، هستید. کسی که خود را بنده متواضع خدا میداند برای خودش ملک و مالکیتی قائل نیست. «لأنَّ العَبیدَ لا یَکونُ لَهُم مِلکٌ، یَرَونَ المالَ مالَ اللّه یَضَعونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ اللّهُ تَعالَی بِه»[9]؛ هر چه دارد را برای خدا میداند و میگوید این را خدا به من داده است، با آن مال به نحوی عمل میکند که خدا دستور داده و رضایت دارد.
فلسفه و حقیقت احساس مالکیت در انسان
امام رضا(علیهالسلام) میفرمایند: «أَنَّهُم مَالِکونَ مَجَازاً لَا حَقِیقَةً لَه»[10]؛ همه مردم مجازاً مالکیم و مالک حقیقی نیستیم. اگر لباسی را خریدهایم، مجازاً برای ماست، ولی حقیقتاً برای خداست. خدا به ما سلامتی، کار، نفس و... را داده، پس همه چیز برای خداست. بعضی چیزها برای خداست و نمیتوانیم از آن استفاده کنیم. یعنی خدا نمیگذارد از آن استفاده کنیم تا متوجه شویم که ما مالک نیستیم. حق مالکیت در دنیا برای این است که ما حقوق یکدیگر را ضایع نکنیم، در دنیا حق همدیگر را پایمال نکنیم، حریمها و ضوابط مشخص شود. اتفاقاً رعایت مالکیت مجازی که در دنیا داریم، جزء وظایف ماست. خدا خواسته که حق مردم را رعایت کنیم. هیچ فرد مؤمنی نباید نسبت به چیزهایی که در اختیار او قرار دارد، احساس مالکیت کند، چرا که احساس مالکیت به انسان احساس غنا و استغنا میدهد و استغنا سبب طغیان میشود.
احساس مالکیت بسیار خطرناک است// سوزنده و سازنده
«کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَی * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی»[11]؛ هر وقت انسان خوشی زد زیر دلش طغیان میکند، از بندگی بیرون میرود. میگوید خدا به ما پول بده، ما به فقرا رسیدگی میکنیم. خدا در مقطعی از زندگی گشایشی ایجاد میکند پولی به او میدهد، بعد همین پول را صرف گناه، سودچرانی و خرجهای بیهوده و باطل میکند. بعضیها هم هستند درست رفتار میکنند، برای بعضیها در مدلهای مختلفش پیش میآید؛ میگوید احساس مالکیت نکن، وقتی احساس مالکیت نکردی، طغیان نمیکنی. احساس مالکیت بسیار خطرناک و احساس عبودیت و مملوکیت بسیار حس سازندهای است.
مالک حقیقی
شما وقتی احساس نکردید مالک مالتان هستید، احساس میکنید برای خداست. نگاه میکنید میبینید این حقوق ماهیانهاتان برای خداست راحت انفاق میکنید، راحت صدقه میدهید. باید وجوهات شرعی را بدهید میگویید اینها برای خداست میدهید، نه مالتان را خرج حرام میکنید، نه خرج لهو و لعب، چراکه میگویید مال خداست و حساب و کتاب دارد. آیا ما مالک بدنمان هستیم؟! خیر؛ اگر مالک تنت هستی نمیر! آنهایی که میگویند ما مالک تنمان هستیم لخت و برهنه میشوند و میگویند تن خودمان است دیگر، موی خودمان است، حجاب را بر میدارند، خودکشی میکنند چرا که احساس نمیکنند این وجودشان برای خداست، خدا یقهشان را میگیرد، چون حق نداشتید خودکشی کنید شما حق نداشتید بدن خود را بیخودی خراش دهید، بدن برای خداست.
مال مردم، مال خدا
خانواده برای خداست، اگر نسبت به همسر و فرزندان در خانواده احساس مالکیت کردید فکر میکنید اینها برده شما هستند. مثل رفتاری که پادشاهان با بردگان میکردند. اینجور با زن، با شوهر، با بچهاتان رفتار میکنید؛ شما مالک نیستید، خدا چنین اجازهای نداده است. طرف رئیسجمهور میشود، رأی میآورد، فکر میکند مالک کشور و اموال مردم است. برای خودش حقوق میبرد، همینجوری از مال مردم برمیدارد. وزیر و وکیل میشود فکر میکند اموال مردم ارث پدریاش است با مردم جوری صحبت میکند که انگار همه زیردست او هستند... این موارد را داشتهایم. شما وقتی مال مردم (بیتالمال) را مال خدا بدانید حق مردم را ضایع نمیکنید!
مالک یا امانتدار
رفیق، چقدر ما حقالناس میکنیم، حق مردم را ضایع میکنیم، عین خیالمان هم نیست، چون احساس عبودیت و مملوکیت نمیکنیم، به جای آن احساس مالکیت میکنیم. این احساس مالکیت خطرناک است. چه احساسی باید داشته باشیم؟ احساس امانتدار؛ ما امانتدار خداییم. خانواده، اموال، وجود خود ما همه امانتی است که باید تحویل خدا بدهیم. بعد همانطور که خدا گفته با آن رفتار کنیم.
این امانت بهر روزی دست ماست |
| در حقیقت مالک اصلی خدا است |
مالک اصلی خداست و هر طوری خدا خواست ما باید رفتار کنیم تا بنده خدا باشیم.
عبودیت امام موسیبن جعفر(علیهالسلام)
راجع به عبودیت و بندگی امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) خیلی حرف نزدیم و نزدهاند. در روایت دارد حضرت ده ساله که بودند گاهی در طلوع آفتاب سجده میرفتند، نزدیکیهای اذان ظهر سر از سجده برمیداشتند؛ در ده سالگی! عبادت و بندگی ویژگی خاص امام بود. آمده است که وقتی امام مناجات میکردند یکی از مناجاتهایشان که خیلی زیاد پیش میآمد تکرار میکردند این بود: «خدایا، خلوتی برای من فراهم کن که من بتوانم عبادت تو را کنم».
تحمل سختی امام موسیبن جعفر(علیهالسلام) برای حفظ جان شیعیان
در روایت دارد امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) فرمودند: «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَی اَلشِّیعَةِ»؛ خدا غضب کرد به شیعه (دلیلش جای بحث دارد). امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) فرمودند: «فَخَیَّرَنِی نَفْسِی أَوْ هُمْ فَوَقَیْتُهُمْ وَ اَللَّهِ بِنَفْسِی»[12]؛ من مخیر شدم بین اینکه خودم را نجات دهم عذاب برسد به شیعیان یا اینکه آنها نجات پیدا کنند من کشته شوم و سختی بکشم. فرمودند: به خدا قسم، من شیعیان و جان شیعیانم را حفظ کردم با اینکه پذیرفتم خودم شکنجه بشوم و زندان بروم. کدام شیعیان؟ فکر کردید مثلاً سلمان فارسی و ابوذر غفاری و... نه شیعیانی که مینشستند تماشا میکردند، هر سال اربعین دستهدسته پیادهروی کربلا میرفتند! در همان زمان امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) در زندان بودند، جمع نمیشدند امامشان را از زندان بیرون آورند. آن شیعیان ضعیفی که گناه میکردند. امام نگاه امتی دارد میفرماید این امت باید بماند، لذا هفت تا چهارده سال حضرت گوشه زندان بودند. وقتی افتادند گوشه زندان یکی از دعاهایشان این بود که خدایا، من تو را شکر میکنم که خلوتی برای من فراهم کردی که عبادت کنم! از زندان هم دارد استفاده میکند.
زندان، عبادتگاه امام موسیبنجعفر(علیهالسلام)
کسانی که در زندان بودند، میدیدند که حضرت از طلوع آفتاب سجده میرفتند و اذان ظهر سر از سجده بر میداشتند که زندانبانها فکر میکردند حضرت در سجده خوابشان برده؛ اینقدر عبادت میکردند. ضجهها و مناجاتهای نیمه شب... برای اینکه امام را شکنجه کنند زنان رقاصه را میآوردند داخل زندان که بخوانند و برقصند با آن وضعیتشان که حضرت را شکنجه دهند، اما حضرت سر از سجده برنمیداشتند. در روایت دارد زنی را آوردند مدتی هر کاری کرد حضرت در حال عبادت بودند چند روز بعد مأمورین آمدند ببینند که این زن چکار میکند که دیدند که زن سرش را روی خاک گذاشته و دارد با خدا مناجات میکند! از آن نالهها و نفسهای معنوی که به ما بزنند بلکه دل ما هم بیدار شود.
مناجات امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) در روزهای آخر
یکی از مناجاتهای روزهای آخر امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) این بود که دعا میکردند: «یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِینٍ یَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنَ الْحَدِیدِ وَ الْحَجَرِ یَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ یَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَیْنِ مَشِیمَةٍ وَ رَحِمٍ یَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِ هَارُون»[13]؛ ای خلاصکننده گیاه و درخت از بین آب و خاک و ریگ، ای خلاصکننده آتش از بین آتش و سنگ، ای خلاصکننده و بیرونآورنده شیر از بین آلودگیها و خون، ای خلاصکننده طفل از رحم مادر، ای نجاتدهنده روح از بین اعضا و جوارح بدن، خلاص کن مرا از زندان هارونالرشید.
چه بلایی سر امام آورده بودند که امام، مظهر صبر و مقاومت اینطور مناجات میکند که مرا از زندان هارونالرشید خلاص کن!
احوال امام موسیبن جعفر(علیهالسلام) در زندان هارونالرشید
یکوقت یک آدم کمصبر است میگوییم طاقت ندارد! بعد از این چهارده سال و این سالهای آخر چه بلایی سرشان آوردند که دارند اینجوری میگویند! امام را که شکنجه زیاد میدادند، شکنجهای که روزهای آخر سندیبنشاهک یهودی به امام داد این بود که نمدی را آورده بود حضرت را میآورد روی این نمد، نمد را دور حضرت میپیچید و با لگد به پهلو و صورت حضرت میزد. فقط هر روز غروب یک تکه نان خشکیده با یک کاسه آب میآوردند در زندان میگذاشتند، برای آقا قابل تشخیص نبود که روز است یا شب! اینقدر بدن لاغر و ضعیف شده بود که یکی از شیعیان گفته بود میخواهم بروم حضرت را داخل سیاهچال ببینم. در سیاهچال که برداشتند هر چه نگاه کرد ندید گفت: آقای ما کجاست؟ گفتند: آن عبایی که آنجا افتاده. زیر آن عبا امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) قابل تشخیص نبود.
شهادت و تشییع امام موسیبنجعفر(علیهالسلام)
تنها امامی که با دست بسته جان داد، امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) بودند. دست آقا را بسته بودند و ایشان را میزدند. وقتی آقا را تشییع میکردند غُل و زنجیرها به گردن و دست آقا روی همان جنازه بعد از هفت سال بود؛ اما دردی که آقا طاقتش از آن تمام شده بود این بود وقتی این سندی بنشاهک یهودی ملعون وقتی تازیانه را میزد و شکنجه میکرد، به حضرت صدیقه طاهره جسارت میکرد. حضرت دیگر طاقت نداشت. «اَلسَّلامُ عَلَی الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ، وَالْجَنازَةِ الْمُنَادی عَلَیْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ»[14]. یکوقت گفتند الآن جنازه را میآورند شیعیان آمدند دیدند درب باز شد چهار غلام سیاه یک تخت دری را روی دست گرفتهاند، بدن امام روی این تخته است و یکی هم جلو جلو میرود صدا میزند: این بدن امام شیعیان است! نوشتهاند یکییکی شیعیان هر کدام چند لحظه زیر این تابوت میرفتند، اما وقتی بیرون میآمدند همه گریه میکردند و منقلب شده بودند. هر کس از زیر این درب و تخته بیرون میآمد به دیگری میگفت صدای غل و زنجیر از این بدن به گوش میرسد.
بدن را آوردند تا جسر بغداد، ماجرایی شد، شیعیان آمدند بدن را تحویل گرفتند، اینقدر روی این بدن گُل ریختند که زیر این گلها تابوت مخفی شد. بازار به سوقُالرَیاحین(بازار گلها) معروف شد. گفتند: بدن پسر پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) است باید احترام شود. اما بمیرم «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ»؟ کربلا چه کردند!!
بیبی زینب(علیهاالسلام) وارد گودال شد. وقتی نگاه کرد دید اینقدر نیزه و تیر و سنگ روی این بدن ریختهاند که بدن پیدا نیست. با دست این نیزه شکستهها، سنگها و تیرها را کنار زد یکوقت رسید به یک بدن، نه سر دارد، نه انگشت و نه انگشتر...
[1]. سوره نساء، آیه 150.
[2]. سوره نصر، آیه 2.
[3]. سوره هود، آیه 6.
[4]. سوره جمعه، آیه 1.
[5]. سوره آلعمران، آیه 19.
[6]. سوره ص، آیه 82.
[7]. همان، آیه 83.
[8]. سوره یس، آیه 60.
[9]. بحارالانوار، ج1، ص224.
[10]. مستدرکالوسائل، ج7، ص284.
[11]. سوره علق، آیه 6 و 7.
[12]. الکافی شیخ کلینی، ج1، ص260.
[13]. عیون اخبارالرضا، صدوق، ج1، ص94.
[14]. مصباحالزائر، زیارتنامه امام کاظم(علیهالسلام)، کبریتالأحمر، ص176.