شیطان و ایجاد فاصله بین مؤمنین
شیطان و ایجاد فاصله بین مؤمنین
شیطان و ایجاد فاصله بین مؤمنین
حجتالاسلام مهدوینژاد: خدای متعال بر اساس غریزه و فطرت انسان را متمایل به اجتماع و گروه آفریده، از همان ریشه، شیطان به دنبال بر هم زدن اتحاد و همدلی و با هم بودن بشریت است؛ مؤمن و غیر مؤمن! اما کارویژه شیطان این است که جمع مؤمنین را متلاشی کند // محدوده مراعات اصل وحدت تا کجاست؟ // در واقع خودِ وحدت، اتحاد و اتفاق، دارای مراتبی است. مثلاً اگر انقلاب اسلامی میگوید: وحدت شیعه و سنی، این امر را واقعاً به عنوان مرتبهای از وحدت دارد مطرح میکند. نه وحدت تاکتیکی که مثلاً همدیگر را فریب دهیم، ولی بعداً به حساب هم برسیم، نه! بلکه وحدت به عنوان یک استراتژی، در سطح جامعه اسلامی // یکی از بسترهای جامعه دینی- توحیدی مبتنی بر اجتماع قلوب، محلهمحوری است // سیاستهای تحمیلی شیطان در قالب تمدن غرب به ما عرضه شده است // اجتماع قلوب و اجتماع جسوم یک قدرت است
شناسنامه
عنوان: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع: آخرین فراخوان شیطان
زمان: یکشنبه27 فروردین 1402، بیستوپنجمین شب از مراسم ماه رمضان
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
شیطان و راهبرد بغض و عداوت بین بشریت، مخصوصاً...
در بیان راهبردهای شیطان بودیم که مخصوصاً در آخرالزمان چطور شیطان نقشههای خود را عملی و پیاده میکند. در این بیان به راهبرد «عداوة و البغضاء» میپردازیم که قرآن میفرماید یکی از مأموریتهای مهم شیطان، اختلافافکنی و دشمنیپراکنی بین همه انسانها به ویژه مؤمنین است. شیطان به صورت ویژه برای مؤمنین برنامه دارد.
به عنوان مقدمه باید عرض کنم که آنچه لازم است ما به آن توجه کنیم و هیچوقت از دایره فکرمان خارج نکنیم، این است که اصالت، با پیوندهای اجتماعی است. تفرقه و دشمنی خطرناک است. همان بحثی که عرض کردیم؛ خدای متعال بر اساس غریزه و فطرت انسان را متمایل به اجتماع و گروه آفریده، از همان ریشه، شیطان به دنبال بر هم زدن اتحاد و همدلی و با هم بودن بشریت است؛ مؤمن و غیر مؤمن! اما کارویژه شیطان این است که جمع مؤمنین را متلاشی کند.
محدوده مراعات اصل وحدت تا کجاست؟
اصالت، با پیوندهای اجتماعی است؛ اصل به این است که ما انسجام، وحدت و اجتماع قلوب را حفظ کنیم. اصل بر این است که اجتماع جسوم یعنی کنار هم بودنها را حفظ کنیم و اجتماعات را تقویت کنیم. حالا پیرامون اینکه اصل بر این است، تا کجا باید این اصل (وحدت) رعایت شود و این پیوندها مراقبت شود، خودش یک بحث مفصل است که ما بتوانیم مرزها را بشناسیم؛ بدانیم وحدت و یکپارچگی تا کجا؟ این خیلی نکته مهمی است. از همین بحث، بحثهای مربوط به وحدت شیعه و سنی، وحدت جامعه جهانی و بحثهای بسیار دیگر مطرح میشود.
اصالت با پیوندهای اجتماعی است. ما با سه مفهوم؛ ناس، مسلمانان و مؤمنان مواجهیم. وقتی میگوییم ناس، در جاهایی از قرآن هم میفرماید: «یا أیها الناس»؛ شما در جامعهای که ترکیبی از مسلمان و غیرمسلمان است، مثلاً در جامعهای زندگی میکنید که مسلماناناند، یهودیان، مسیحیان و مکاتب دیگر هم ممکن است باشند، وقتی شما میخواهید خطاب به همه اینها داشته باشید، وقتی میخواهید حرف از وحدت بزنید، میگویید: «یَا اَیُّهَا النَّاس». عامل و مرز وحدت کجاست؟ شاخصههای وحدت کجاست؟ اینها بحثش مفصل است. ولی اجمالاً این است که شما وقتی میخواهید با ناس و عموم حرف بزنید، آنجا محور وحدت، قانون است و همه باید به قانون احترام بگذارند. حالا در این کشور اکثریت مسلمان و شیعهاند و قانونی که بر این جامعه حاکم شده، قانون تشیع است. بقیه هم حق زندگی مسالمتآمیز را دارند و برای آنها هم قانون رعایت شده، ولی یکسری حقوق را هم ندارند چون اکثریت شیعهاند.
در عربستان یک حکومت پادشاهی و سلطنتی و دیکتاتوری است، هیچکس حق نفس کشیدن ندارد و شیعهها را گردن میزنند و قانونشان را مطلقاً بر اساس مکتب فکری خودشان بستهاند. هیچ حقی هم به بقیه مکاتب و مذاهب نمیدهند. درحالیکه شما وقتی به کشور شیعه ایران نگاه میکنید، یهودیها کنیسه و مسیحیها کلیسا دارند، در مجلس نماینده دارند و میبینید دارند زندگی میکنند ولی شما وقتی در کشور دیگری مثل عربستان میروید، میبینید این حق وجود ندارد.
مشترکات، محور وحدت است
وقتی خطاب شما به ناس میشود؛ یعنی در همه اینها، محور باید قانون شود؛ قانون هم باید حتماً قانون عادلانهای باشد. یکوقت خطاب شما به مسلمانان است یعنی سطح جامعهای که دارید با آن حرف میزنید، جامعه اسلامی است. آنجا محور وحدت، مشترکات است؛ مشترکاتی که همه به آن اعتقاد دارند. همه به خداوند متعال و قرآن کریم اعتقاد دارند، به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هم اعتقاد دارند. حالا بین جامعه مسلمین که فِرَق مختلفی هستند، ممکن است به ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) اعتقادی نداشته باشند. بله این درست نیست ولی وقتی خطاب به مسلمانان و جامعه جهانی اسلامی میخواهید حرف بزنید و وحدت را حفظ کنید، محور وحدت مشترکات و مقبولات همگانی امت اسلام است. آنجا دیگر باید از آنها حرف بزنید. آنجا بحثهای اختلافانگیز را نباید مطرح کنید، آنجا قدرت و اقتدار امت اسلام به همان حفظ مشترکات است نه اینکه شما دست از مذهب خود بردارید، ابداً!. شما سر جای خودتان محکم به مذهب خودتان معتقدید و آن را حق میدانید، اما وقتی میخواهید در جامعه جهانی اسلامی حرف بزنید و همه را یکپارچه کنید، وحدت با مقبولات و مشترکات عمومی این قشر محقق میشود.
سیره اهلبیت(علیهمالسلام) در حفظ وحدت
بعد شما خطابتان را تغییر میدهید و میخواهید با مؤمنین حرف بزنید (فرق مسلمان و مؤمن در ادبیات روایی ما این است که مسلمان به کسی میگویند که شهادتین را بگوید ولی مؤمن به کسی میگویند که به ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) معتقد باشد)، اینجا محور وحدت، مقبولات شیعی است. شما وقتی میخواهید حرف بزنید، باید با ادبیات ولایی و قانون شیعی حرف بزنید، این مسلم است.
در واقع خودِ وحدت، اتحاد و اتفاق، دارای مراتبی است. مثلاً اگر انقلاب اسلامی میگوید: وحدت شیعه و سنی، این امر را واقعاً به عنوان مرتبهای از وحدت دارد مطرح میکند. نه وحدت تاکتیکی که مثلاً همدیگر را فریب دهیم، ولی بعداً به حساب هم برسیم، نه! بلکه وحدت به عنوان یک استراتژی، در سطح جامعه اسلامی با این ادبیات. اهلبیت(علیهمالسلام) هم در جامعه اسلامی که ترکیبی از شیعه و سنی بوده و غلبه اهل سنت آنجا بود، این کارها را میکردند. امام صادق(علیهالسلام) و امام عسکری(علیهالسلام) به شیعیانشان نامههایی دارند، مطالعه کنید و ببینید که چه توصیههایی دارند.
حفظ مراتب وحدت برای رسیدن به قله
یک کوه را تصور کنید. قله، دامنه و کوهپایه دارد، وقتی میگویید: ناس، آن پایه کوه و آن وحدت در پایه، همان وحدت عمومی، ملی، همگانی و خطابالناس است. شما عموم را نگاه کنید. وحدت اولیه، وحدت بین همه جامعه است که آنها ناساند و ممکن است همه مذاهب را هم در بربگیرد، آنجا محور وحدت شما قانون میشود. بعد میخواهید وحدت را دقیقتر معنا کنید، کمی به بالاتر و در جامعه اسلامی میآیید. وحدت در دامنه این مسیر، حول خداوند متعال، قرآن و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است، یعنی مسلمین را میبینید. بعد کمی جلوتر میروید و میخواهید به قله برسید، آن وحدت خاص و اصیل و صحیح و کامل، آن وحدت اهل ایمان است و مؤمنین که به مذهب حق شیعه است. پس ما برای اینکه به آن قله برسیم، باید این مراتب وحدت را در جامعه طی و پیاده کنیم. بعضی این را متوجه نمیشوند، وقتی میگویی در جامعه وحدت بین شیعه و سنی را حفظ کنید، وحدت آحاد عمومی جامعه را حفظ کنید نمیفهمند. میگویند: تو نمیدانی حق با شیعه است! ما که نگفتیم حق با شیعه نیست. وقتی شما این مراتب وحدت را مراعات کنید کمکم به قله نزدیک میشوید، فرصت پیدا میکنید با یکدیگر حرف بزنید. ولی اگر قرار باشد در این مسیر کوه دعوا باشد که کسی حرف شما را نمیشنود.
غیرت حضرت موسی(علیهالسلام) در خداپرستی بنیاسراییل
وقتی که حضرت موسی(علیهالسلام) برای مناجات، سی شب به کوه طور رفتند و ده شب دیرتر آمدند، مردم بنیاسراییل گوسالهپرست شدند. وقتی حضرت موسی(علیهالسلام) برگشتند «غَضبانَ أسِفاً»[1]؛ با عصبانیت و تأسف به هارون(علیهالسلام) خطاب کردند: تو چرا کاری نکردی؟! به او عتاب کردند. حضرت هارون(علیهالسلام) جواب دادند: «قالَ یَابنَ اُمَّ لَا تَأخُذ بِلِحیَتی وَ لَا بِرأسی»[2]؛ ای پسر مادر! محاسن مرا رها کن این موهای سر من را رها کن. اینقدر حضرت موسی(علیهالسلام) از اینکه مردم گوسالهپرست شدند، عصبانی شده بودند که موهای هارون را گرفته بودند این محاسنش را میکشیدند و میگفتند: چرا کاری نکردی! الواح را انداختند و خیلی پیغمبر خداوند متعال عصبانی شدند. نبی خدا نسبت به مسئله پرستش غیرت دارند. مسئله ناموس آفرینش است. خداپرستی را رها کنید و کار دیگری انجام دهید؟! غیرت پیغمبر(علیهالسلام) اجازه نمیدهد و ناراحت شدند.
ترس هارون از اختلاف بین بنیاسرائیل
حضرت هارون(علیهالسلام) جواب دادند: «إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»[3]؛ من ترسیدم تو بعداً مرا ملامت کنی و بگویی تو باعث تفرقه بین بنیاسراییل شدی و حرف مرا ندید گرفتی. من برای همین جلوتر از این نرفتم.
حضرت هارون(علیهالسلام) وقتی یک عده گوسالهپرست شدند، کاری نکردند. گفتند ترسیدم تفرقه شود! دیگر چه چیز از پرستش و عبودیت بالاتر؟ مردم گوسالهپرست شدند شما دیگر ملاحظه چه چیزی را میکنی؟ به قول بعضیها شما باید خون به پا میکردید چرا کاری نکردید؟! برای حفظ پیوندهای اجتماعی، برای اینکه اختلاف در جامعه ایجاد نشود و جامعه نباید به تشتت و اختلاف بیفتد. کار شیطان، اختلافافکنی است. حضرتهارون(علیهالسلام) سر مسئله گوسالهپرست شدن مردم حاضر نشدند کاری انجام دهند که در جامعه اختلاف بیفتد.
حالا بعد از این، خیلیها ممکن است استفاده کنند که شما سر مسئله کمتر از این چرا ناراحت میشوید و در جامعه اختلاف ایجاد میکنید؟ البته این یک بحث مفصل است. گاهی جریان درست بیان نمیشود و از آن نتیجهگیریهای شخصی میشود؛ یعنی من یک آیه قرآن پیدا میکنم فکرم هم یک چیز است این آیه قران به فکر من هم میخواند، قسمتی از آن را میبرم و میگویم قرآن هم همین را میگوید. پس فکر من درست است!
خوارج هم این کار را میکردند، یک آیه قرآن را برمیداشتند و میگفتند: «لَا حُکمَ اِلّا لِلّه»[4]؛ حکم فقط از خداست. تو چه کارهای که حکم کردی پس تو کافری. فهم غلط از دین!
حضرت موسی(علیهالسلام) چه کسانی را توبیخ کردند؟
بعد از اینکه حضرت موسی(علیهالسلام) به امر خداوند متعال دیرتر میآیند، برای بنی اسرائیل آزمون است و سامری بنیاسراییل را گوسالهپرست میکند، جمعیت بنیاسراییل هفتصدهزار نفر بودند که هفتادهزار نفرگوسالهپرست شدند، یعنی اکثریت با موحدین است. وقتی حضرت موسی(علیهالسلام) میآیند عصبانی میشوند، یک خطاب به هارون و یک خطاب هم به مردم دارند؛ به مردم میگویند: «اَفَطالَ عَلَیکُمُ العَهدُ»[5]؛ ما ده روز دیرتر آمدیم اینقدر به شما سخت گذشت که بر سر عهد خداوند متعال نایستادید و گوسالهپرست شدید؟! بعد حضرت هارن(علیهالسلام) را توبیخ میکنند و میفرمایند: «مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا»[6]؛ چه باعث شد که تو کاری نکنی وقتی دیدی اینها گمراه میشوند. منظور حضرت موسی(علیهالسلام) از اینکه تو کاری نکردی، چه بود؟ آیا واقعاً حضرت هارون(علیهالسلام) در مقابل آنها کاری نکرده و سکوت کرده بود.
آیات قرآن این را نمیفرماید. حضرت هارون(علیهالسلام) در مقابل آنها به سخن میآید، حرف میزند و آیات قرآن دال بر این مسئله است. حضرت هارون(علیهالسلام) به گوسالهپرستها میگوید: «إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی»[7]؛ شما با این گوساله امتحان میشوید، خدای شما خدای رحمان است، از من تبعیت و اطاعت کنید. با مردم صحبت میکند. ولی آنها گوش نمیدهند و تا پای کشتن حضرتهارون(علیهالسلام) پیش میروند. ایشان به حضرت موسی(علیهالسلام) میگوید: «اِنَّ القَومَ استَضعَفونی وَ کادُوا یَقتُلُونَنی»[8]؛ مرا ضعیف کردند، یعنی اینها طوری رفتار کردند که من قدرت برخورد نداشتم، قصد کشتن من را داشتند.
حیله سامری و ضعف ایمان در بنیاسرائیل
حضرت هارون(علیهالسلام) به حضرت موسی(علیهالسلام) عرض کرد: من میترسیدم تفرقه شود، این از کجا به وجود میآید؟ هفتصدهزار نفر بودند هفتادهزار نفر از آنها گوسالهپرست شده بودند. پس یک دوقطبی اتفاق افتاده بود. بعد حالا دوباره اینکه من میترسم تفرقه شود چیست؟ تفرقه که شده بود. نکته اینجاست. تفرقهای که حضرت هارون(علیهالسلام) از آن حرف میزند و حضرت موسی(علیهالسلام) به او سفارش کرده که مواظب تفرقه بین بنیاسراییل باشد.
اولاً گوسالهپرست شدن بنیاسراییل از روی لجاج و عناد با خداوند متعال نبود. الآن یک تحلیل اجتماعی از گوسالهپرست شدن بنیاسراییل که امروز هم به کار ما میآید، برای فهم مسئله خیلی مهم است. هفتادهزار نفر از اینها با خداوند متعال عناد نداشتند؛ کفر عقیدتی نداشتند، فقط کفر عملی داشتند یعنی این هفتادهزار نفر عملاً گوسالهپرست شده بودند. کفر بود ولی کفر عقیدتی نداشتند. اولاً، سامری وقتی گوساله را آورد، خداوند متعال و حضرت موسی(علیهالسلام) را انکار نکرد. به جمعیت بنیاسراییل گفت: «هَذا اِلهُکُم وَ اِلهُ مُوسی فَنَسِیَ»[9]؛ این گوساله خدای شما و خدای موسی(علیهالسلام) است. حضرت موسی(علیهالسلام) فراموش کرده بود بگوید این خدای شماست. حالا مردم چقدر ساده بودند که باور کردند. مردم این چیزها را ندیده بودند و ایمان ضعیف داشتند گول خوردند. نگفت حالا که نه موسی(علیهالسلام) هست و نه خداوند متعال، بیایید این بت را بپرستید؛ خدا را انکار نکرد، گفت: خدا همین است. حضرت موسی(علیهالسلام) را هم انکار نکرد گفت: این خدای موسی(علیهالسلام) است، از طرف موسی(علیهالسلام) آمده و حرف هم میزند. مردم هم قبل از آن سابقه بتپرستی داشتند، عده زیادی فریب خوردند.
خطر دوقطبی شدن مؤمنین
دلیل دوم، اینکه میگویم بنیاسرائیل کفر عقیدتی نداشتند این بود که وقتی حضرت هارون(علیهالسلام) گفت: این کار را نکنید جواب دادند: «قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتَّیٰ یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَیٰ»[10]؛ ما حرف تو را نمیتوانیم قبول کنیم ما اینجا معتکف میشویم و متتظر میمانیم تا خود حضرتموسی(علیهالسلام) برگردد و تکلیف ما را روشن کند. پس، از حضرت موسی(علیهالسلام) هم برنگشته بودند، چه شده بود؟ بهخاطر یک شبهه به انحراف افتاده بودند. پس مسئله چه بود که حضرت هارون(علیهالسلام) از تفرقه میترسید؟ مسئله این است که بین موحدین و بتپرستهایی که بر اثر شبهه دچار کفر عملی شده بودند -نه کفر عقیدتی- یک دوقطبی ایجاد شده بود. هنوز از خداوند متعال و پیغمبرش برنگشته بودند. دوقطبی که حضرت هارون(علیهالسلام) از آن میترسید، دوقطبی بین مؤمنین بود.
تدبیر حضرت هارون(علیهالسلام)
بالاخره اگر حضرت هارون(علیهالسلام) میخواست لشکرکشی کند از این طرف جماعت موحدین با اینها درگیر شود، کمترین اتفاقی که میافتاد این بود که چون خیلی از این گوسالهپرستها بچهها و خانواده اینها بودند، اختلاف میشد و مؤمنین پای کار نمیآمدند. بین همین مؤمنین هم شکاف میافتاد و چندقطبی در جامعه ایجاد میشد. حضرت هارون(علیهالسلام) تدبیر کرده است.
اولاً خداوند متعال میفرماید: «فَاَزَلَّهُمُا السّامِری»؛ سامری اینها را گمراه کرد. یعنی شبههای درست کرد که اینها از روی عناد گمراه نشدند. پس بر اثر یک شبهه اینها منحرف شدند. دوم، حضرتموسی(علیهالسلام) و خداوند متعال را قبول داشتند. فقط در مصداق خداوند متعال، بهخاطر انحرافات عقیدتی قبلی دچار اشتباه شده بودند. سوم، منتظر بودند حضرت موسی(علیهالسلام) برگردد و تکلیف را روشن کند. حال مردم را ببینید! وقتی حضرت موسی(علیهالسلام) آمد مردم را توبیخ کرد اینها چه جواب دادند؟ نگفتند: نه، همین است که هست ما گوسالهپرست شدیم! گفتند «قالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنَا وَلَکِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَکَذَلِکَ أَلْقَی السَّامِرِیُّ»[11]؛ ما در راه که میآمدیم طلاهایمان سنگینی میکرد آنها را انداختیم و سامری هم انداخت. ما متوجه نشدیم چه شد سامری رفت آنها را برداشت بعد این گوساله را درست کرد و این شد که میبینی. مردم شروع کردند به حرف زدن که تقصیر ما نبود سامری این کار را کرده و اینطور شده است. مردم با حضرت موسی(علیهالسلام) بر سر این قضیه عناد نکردند. خود سامری هم میدانست حضرت موسی(علیهالسلام) که بیایند بساط این قضیه جمع خواهد شد و این قضیه موقتی است.
وقتی با آمدن حضرت موسی(علیهالسلام) مسئله حل میشد نیاز به لشکرکشی و برخورد قهری و ورود سخت به ماجرا نبود. اینها عناد که نداشتند محارب نبودند، یک عده بودند که به اشتباه افتاده بودند. قراین نشان میداد حضرت موسی(علیهالسلام) هم که بیاید اینها برمیگردند، پس درگیر شدن کار درستی نبود.
اهمیت تشخیص ریشه اختلافات
از آنجا که حضرت هارون در مقام و جایگاه حضرت موسی(علیهالسلام) نبود، خطر کشته شدن ایشان وجود داشت. با وجود اینکه حضرت موسی(علیهالسلام) فرموده بودند هر چه هارون گفت، حرف من است و مردم منتظر بازگشت حضرت موسی(علیهالسلام) بودند، اما آنقدر ایمانشان قوی نبود که از هارون پیروی کنند. حتی نزدیک بود عدهای از آنها حضرت هارون را بکشند و شالوده نظام موسوی کاملاً از هم بپاشد. اما حضرت هارون درگیر نشد، فقط درگیری فکری ایجاد کرد و با آنان حرف زد. میتوانست با آن هفتصدهزار نفر لشکرکشی کند، اما ایشان خردمندانه تدبیر کرد و جلوی اختلاف و جنگ داخلی را گرفت و در نتیجه، انسجام حکومت بنیاسراییل حفظ شد.
در مواقعی ممکن است که اختلاف در سطح عبودیت، یعنی در سطح بالای عقیدتی هم اتفاق بیفتد، اما ریشه این اختلافات در عناد، دعوا و حرب نباشد؛ باید دقیق رصد کرد که ریشه این اختلافات داخلی-اجتماعی به کجا برمیگردد، باید تشخصی دهیم ریشه این عبودیت غیرخدا و ناهنجاریها به کجا برمیگردد، سپس برای مبارزه و نحوه مقابله با آن تصمیم گرفت. این تشخیص بسیار مهم است. لذا، حضرت هارون تشخیص دقیقی انجام داد و تا بازگشت حضرت موسی(علیهالسلام) مدیریت کرد و از تار و مار شدن امت جلوگیری کرد، وگرنه چه بسا همه بتپرست شده بودند.
حفظ انسجام، حول محور توحید
این مسئله مهم است و میشود روی آن تفکر کرد. درعینحال روشن میکند که چقدر حفظ انسجام جامعه اسلامی و پیوندهای اجتماعی اهمیت دارد، نمیشود به راحتی انسجام یک جامعه را به هم ریخت. لذا «وحدت» اولین شعار همه رهبران توحیدی در عالم بوده که آن را در سه ساحت بیان کردیم. تشخیص اینکه انسان باید در کجا بازی را به هم بزند، کجا قواعد بازی را حفظ کند و... به داشتن بصیرت برمیگردد که اولیای خدا و انسانهای اهل بصیرت آن را دارند. زمانی امام حسین(علیهالسلام) بازی را به هم میزنند و میفرمایند: «قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ وَ عَلَی الاِسْلامِ، ألسَّلامُ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» امام دیگر نمیتوانستند سکوت کنند، چراکه تمام پیوندهای اجتماعی بر پایه کفر شکل میگیرد. قرار ما این نیست، قرار ما این است که حول محور توحید و حق منسجم شویم و آن انسجام را حفظ کنیم. اگر انسجام حول کفر و اولیای شیطان باشد، باید بازی را به هم بزنیم. باید تاریخ و معارف را مفصل بدانیم، باید اهل تقوا باشیم، این مسئلهای نیست که برای همه به سادگی قابل تشخیص باشد.
یکی از چیزهایی که شیطان در جامعه به دنبال آن است، اختلافاتفکنی و دشمنی بین مؤمنان است، تا بتواند انسجام و اجتماع قلوب را که رمز توحید، موفقیت و عبودیت است بشکند. شیطان برای رسیدن به این هدف تمام تلاشش را میکند.
اهمیت اجتماع قلوب در جامعه اسلامی
اجتماع قلوب در جامعه، جلوهها، بسترها و محورهایی دارد. اگر بخواهیم بر اساس اجتماع قلوب و نگاه اسلام وارد جامعه شویم، شکل جامعه ما تغییر میکند. باور اسلام بر مشارکت مردم و حضور آنهاست، اسلام میگوید: مردم باید خودشان بیایند و حق را بپذیرند، خودشان در همه عرصهها سهیم شوند و کار کنند. حتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) که رهبر آسمانیاند و از طرف خدا آمدهاند، وقتی مردم به سوی ایشان نمیروند، شمشیر نمیکشند، بلکه خانهنشین میشوند. البته تلاش خود را برای هدایت جامعه میکنند، ولی خود مردم باید تصمیم بگیرند که حضور پیدا کنند یا نه. اسلام در عبودیت، پرستش، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و در همه عرصهها از مردم میخواهد که به میدان بیایند و بار را از روی زمین بردارند. اسلام برای طراحی یک جامعه اسلامی، برای طراحی فرهنگ جامعه نقشه دارد و نقشه این است که مردم باید حضور داشته باشند. این را فراموش نکنیم!
محله، بستری مهم برای اجتماع قلوب
یکی از بسترهای جامعه دینی- توحیدی مبتنی بر اجتماع قلوب، محلهمحوری است. قومی و قبیلهای بودن، گروهی بودن، خویشاوندی، بسترهای جامعهاند که اسلام خیلی به آنها اهمیت میدهد. در روایات چقدر به خویشاوندان و زندگی گروهی اهمیت میدهند و اجتماع را گروهگروه تشکیل میدهند. خود مردم باید در قالب گروههای مختلف ورود کنند و بار دین را جلو ببرند که محله یکی از بسترهای آن میشود و خیلی هم مهم است.
مساجد و هیئات، مکانهایی برای اجتماع قلوب مؤمنین
یکی دیگر از بسترهای اجتماع، نظام شرعی است که اسلام قرار داده است. یکی از مکانهایی که حول آنها اجتماع شکل میگیرد، مسجد است. چقدر اسلام به مسجد اهمیت میدهد! مساجد، تکایا، حسینیهها، امامزادهها، هیئتها، اجتماعات قرآنی، بسیج، پایگاهها همه اینها در دهه شصت، فعالیت زیادی داشتند. محله را پایگاههای بسیج و مسجد اداره میکرد. امام جماعت مسجد را اداره میکرد، مردم برای مشکلات خود، مشکلات اقتصادی و گرفتاریها به مسجد و امام جماعت رجوع میکردند، امام جماعت و بزرگترهای مسجد مشکلات را حل میکردند. در هیئت جهیزیه جور میشد. البته امروزه هم هست، ولی در قدیم ملموستر بود. امروزه احساس میشود که خیلی از این محورها به نوعی تخصصی شده و فقط یک کار خاص انجام میدهند، ولی قدیم اینطور نبود؛ در محله، ائتلاف بود، دلها با هم یکی میشد و یک همزیستی همدلانه اتفاق میافتاد. جلسات شکل میگرفت، حضور معنوی مردم، کمکهای مؤمنانه به همدیگر، قرضالحسنهها، چقدر از آشناییها در همین مکانها اتفاق میافتاد، چقدر از عقد و ازدواجها از همین محفلها شکل میگرفت. البته الان هم هست ولی به دلیل ایجاد بسترهای موازی در جامعه، خیلیها از این بسترهای سنتی و توحیدی ناب به بسترهای مدرنی کوچ کردهاند که آن بسترها آسیبهای زیادی دارد. متأسفانه این کارکردها لطمه دیده است.
جاهایی که شیطان موفق شده
تألیف قلوب در مسجدها و حسینیهها اتفاق میافتد. اتحاد و اجتماع جسوم و در کنار آن، اتحاد قلوب در اینجا اتفاق میافتد، اما اینها در نظام تمدن شیطانی برعکس است. از نظر تمدن شیطانی نظام معنوی باید متلاشی شود، محله و خانواده و قوم و خویش باید متلاشی شود و شاهدیم که امروزه این اتفاق افتاده است؛ خانواده کمرنگ شده، فرزندآوری کم شده، نظام اجتماعی- خانوادگی کم شده، ارتباطات ضعیف شده، دیگر کسی پشت کسی نیست، مثلاً از حسینیه به فرهنگسرا روی آوردهاند.
آنوقت چه اتفاقی میافتد؟ خانههای وسیع جای خود را به آپارتمان میدهد، محلهها باید جمع شود و جای خود را به شهرک بدهد، مردم در آپارتمان زندگی میکنند؛ چندین سال در آپارتمان زندگی میکنند اما همسایه خود را نمیشناسند، هیچ نسبتی با هم ندارند، هیچ کاری با هم ندارند. این با تمدن اسلامی سازگار نیست. شیطان در خیلی از جاها موفق شده است. باید قبول کنیم، در بعضی از جاها اشتباه کردیم.
ضررهای سبک زندگی غرب// سیاستهای تحمیلی شیطان در قالب تمدن غرب
مدل زندگی غربی را برای ما رایج کردند. کسی به همدیگر کاری ندارد، الفت از بین میرود. خانهها به هم چسبیده ولی دلها از هم دور است. قبلاً، خانهها از هم فاصله داشت ولی دلها نزدیک بود، همسایهها با هم برنامه داشتند، همدیگر را میشناختند. در زندگی سنتی- توحیدی، جاهایی به هم تلاقی پیدا میکردید، حتماً با هم آشنایی پیدا میکردید، این ارتباط در مسجد، حسینیه یا مجلس مذهبی براساس آن نگاه توحیدی شکل میگرفت، عروسیها در خانه برگزار میشد، همسایهها کمک میکردند. اما الآن یک سالن میگیریم، مردم غذایی میخورند و میروند، هیچکس کمک نمیکند، همدلی و اجتماع قلوب در آن به وجود نمیآید. ولی در قدیم، همسایهها میآمدند؛ کمک میکردند، چه اتفاقاتی میافتاد؛ همسایهها از هم خبر داشتند، از طریق آنها میشد اقدام کنید، تحقیق کنید، الآن دیگر کسی همدیگر را نمیشناسد. مسئله اقتصادی، وام و... در نظام محله، مسجدمحور براساس اعتماد و اعتبار و بزرگتری حل میشد. وقتی کسی فوت میکرد، همسایهها میآمدند و میگفتند: خانواده داغ دیده، غذا برای آنها میآوردند. حتی اقوام میآمدند، نمیگذاشتند که خانواده داغدیده کار کند. الآن وقتی کسی میمیرد، خانواده داغدار باید همه را غذا بدهد! دل کسی به حال دیگری نمیسوزد. اینها، اجتماع قلوب و الفت را از بین میبرد. روابط کاملاً مکانیکی شده، این نوع روابط، خطرناک و سیاست شیطان است که در قالب تمدن غرب، در عالم پیاده کرده که به ما تحمیل شده است.
تأثیرات مشارکت درکار خیر// چرا حالمان خوب نیست؟
در تمدن توحیدی مبتنی بر اجتماع قلوب، همه در کارهای خیر مشارکت میکنند. چقدر مشارکت در کارهای خیر، حال همه را خوب میکند. چرا امروز حال همه خوب نیست؟ چون کار خوب نمیکنند، خدمت اجتماعی به همدیگر نمیکنند. انسان به محبت کردن نیاز دارد. تا وقتی محبت کردن رایج نشود، محبت دیدن اتفاق نمیافتد. مردم به خدمت کردن نیاز دارند، تا حال آنها خوب شود. این حال خوب را تمدن شیطانی از ما گرفته، ولی تمدن توحیدی، اصرار بر این مسئله دارد. کارهای تشکیلاتی، مسجد، هیئت، بچهها، جوانها اینجا میآیند کار میکنند، صد و بیست سی شب، در سال درگیرند این کارهای جمعی و تشکیلاتی در هیئت باید انجام دهند. ولی در خیابان جوانها چه کار میکنند؟ بیکارند، ماشینسواری، موتورسواری، به کارهای خلاف کشیده میشوند و اجتماعات شیطانی شکل میگیرد. اگر اجتماعات ایمانی شکل نگیرد، اجتماعات شیطانی شکل میگیرد.
یک مثال ساده برای اینکه مشخص شود این اجتماع چقدر میتواند کمک کند چقدر میتواند برکت داشته باشد، هم حال خوب ایجاد کند، هم برکتهای مادی و ظاهری داشته باشد، شبهای قدر در حیاط برنامه داشتیم، چند هزارمتر فرش پهن میکردند تا مراسم برگزار شود، رفقا پشت بلندگو میگفتند: عزیزان همت کنند فرشها را جمع کنند. در یک مشارکت جمعی ششهزار متر فرش در مدت ده دقیقه جمع میشود. اگر این مشارک رخ نمیداد چندین نفر برای جمع کردن فرشها لازم بود یا باید هزینه می کردند و کارگر میگرفتند یا تعدادی از خدام به خوردن سحری نمیرسیدند و فشار زیادی را متحمل میشدند، ولی وقتی همه میآیند زیر خم کار را میگیرند، در یک مشارکت در مدت ده دقیقه کار انجام میشود و یک حسخوب به همه منتقل میشود، یک توفیق از جانب خداوند متعال به همه آنها میرسید و آنها در این کار مشارکت میکردند، کار انجام شده و هزینه هم نداشت.
اجتماع قلوب و اجتماع جسوم یک قدرت است
وقتی اجتماع قلوب اتفاق میافتد حال خوب برای مردم میآید، برکت و لذت در زندگیها میآید. اسلام میخواهد در همه عرصهها از پرستش تا کارهای اقتصادی مردم خودشان بیایند و حاکمیت کار راهانداز باشد. میدانید چرا حکومت را از اهلبیت(علیهمالسلام) گرفتند؟ اگر صد دلیل داشته باشد مهمترین دلیلش این بود که قدرت را از ایشان بگیرند. وقتی اجتماع جسوم و اجتماع قلوب حول محور ولیخدا نبود، ولیّ خدا دیگر قدرت ندارد. وقتی ولی خدا قدرت نداشت مردم از دور او پراکنده میشوند. قدرت را از اهلبیت(علیهمالسلام) گرفتند برای اینکه دورشان خلوت باشد و نتوانند آن کار اصلی را انجام دهند، دین خدا را در عزلت بر مسند بنشانند و مردم به سمت دین خدا نیایند. دور اهلبیت(علیهمالسلام) خالی شد، توانستند اهلبیت(علیهمالسلام) را یکییکی از صحنه حذف کنند.
این را فراموش نکنیم که اجتماع قلوب و اجتماع جسوم یک قدرت است، از اینرو شیطان به دنبال تصاحب این قدرت است. اولیای خدا نمیخواهند قلوب مردم تصاحب شود. آنها در صراط مستقیم حرکت میکنند و میخواهند مردم تربیت شوند.
ترس دشمن از اجتماع قلوب مؤمنین بر گرد وجود امام جواد(علیهالسلام)
ائمه(علیهمالسلام) در غربت و مظلومیت بودند، در دورانی که دشمن بر آنها حاکم بود. امام جواد(علیهالسلام) به شدت مظلوم بودند. مأمون دختر خودش را به عقد امام جواد(علیهالسلام) درمیآورد؛ یک دشمن و جاسوس خانگی و حضرت را از سنین نوجوانی تحت نظارت خود داشت.
امام جواد(علیهالسلام) در سن نوجوانی دانشمندان بزرگ جهان اسلام آن زمان را به زانو درمیآورد. حالا این آقازاده بزرگ شود چه میکند؟ قدرت مأمون و اطرافیانش را زیر سؤال میبرد، دلها به سمت او خواهد آمد، اجتماع قلوب به سمت او خواهد آمد؛ لذا در ۲۵ سالگی حضرت را شهید میکند. مأمون نقشه میریزد امفضل(لعنتاللهعلیه) زهر در جام حضرت میریزد و حضرت مسموم میشوند.
کسی که زهر نوشیده باشد به شدت عطش بر او غلبه میکند، زهر به جوادالائمه(علیهالسلام) دادند، صدای حضرت به ذکر و ناله بلند بود. ام فضل کنیزها را صدا زد گفت: پشت در حجره امام دف بزنید، هلهله کنید و کف بزنید تا صدای غربت امام را کسی نشنود....
[1]. سوره طه، آیه 86.
[2]. سوره طه، آیه 94.
[3]. سوره طه، آیه 94.
[4]. سوره انعام، آیه 57.
[5]. سوره طه، آیه 86.
[6]. سوره طه، آیه 92.
[7]. سوره طه، آیه 90.
[8]. سوره اعراف، آیه 150.
[9]. سوره طه، آیه 88.
[10]. سوره طه، آیه 91.
[11]. سوره طه، آیه 87.