تفاوت ایمان آگاهانه و ناآگاهانه

تفاوت ایمان آگاهانه و ناآگاهانه


تفاوت ایمان آگاهانه و ناآگاهانه

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: ایمان سازنده، ایمانی است که همراه با اطمینان کامل و باور قلبی باشد// ما خیلی از اسلام ضعیف و ناآگاهانه‌ای که به آن مبتلا شده‌ایم، رنج می‌کشیم// راه بیمه شدن در مقابل گناهان کدام است؟ // کسانی‌ که افراط در رفتار دارند در حالی که ایمان‌شان ضعیف است، روزی از مسیر دینداری خارج می‌شوند // از ما خواسته‌اند عاشورا را بفهمیم

 

شناسنامه:

عنوان: دورهمی شب‌های شهر خدا

موضوع: ایمان سازنده/ نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساخت‌های انسانی ‌تمدن‌ساز (فرد، خانواده، جامعه)

زمان: 18 فروردین 1401 / پنجمین شب رمضان 1443

مکان: مسجد جامع کبیر یزد

 

کدام ایمان، مورد تأیید خدای متعال است؟

بحث ما در رابطه با جوهر و عنصر اصلی سازنده فرد، خانواده، جامعه و تمدن است به نام ایمان؛ ایمان، یک گوهر و جوهر بی‌بدیل است که زیاد نامش را می‌بریم و می‌شنویم، ولی در مورد آن عمیقاً اطلاعاتی نداریم و از این عنوان خیلی ساده عبور می‌کنیم. ما داریم به این عنصر و گوهر مرکزی می‌پردازیم. آن هم نه هر ایمانی؛ ایمانی که آگاهانه است. ایمانی که حقیقتاً و قلباً و وجوداً پذیرفته شده است.

در مورد ایمان عرض کردیم که ایمان آگاهانه مورد تأیید خدای متعال است. خدای متعال برای ایمان ناآگاهانه که شخص به یک‌سری از چیزها ایمان دارد، اما ایمانش عمیق نیست، ارزشی قائل نیست! این مدل ایمان (ایمان آبکی و سطحی!) نه تنها نفعی ندارد! گاهی حتی ضرر هم دارد؛ ایمان اگر آگاهانه شد، انسان آن را به سادگی از دست نمی‌دهد.

 

ایمان سازنده

امام‌ هفتم(علیه‌السلام) خطاب به هشام ـ یکی از صحابه و بزرگان و اهل علم و ایمان و معرفت ـ در مورد ایمان آگاهانه می‌فرمایند: «یا هِشامُ! لَوْ کانَ فی یَدِکَ جَوْزَةٌ وَ قالَ النّاسُ اِنَّها لُؤْلُؤَةٌ ما کانَ یَنْفَعُکَ...»[1]؛ اگر در دست تو گردویی باشد، و مردم بگویند در دست تو گوهر است، برای تو فرقی نمی‌کند، به تو نفعی نمی‌رساند؛ چراکه «...وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّها جَوْزَةٌ...»؛ خودت می‌دانی در دست تو گردوست. و اگر همه‌ عالم بگویند در دستت جواهر است، تو خودت می‌دانی که گردوست. «...وَ لَوْ کانَ فی یَدِکَ لُؤْلُؤةٌ وَ قالَ النّاسُ اِنّها جَوْزَةٌ ما ضَرَّکَ...»؛ و اگر در دست تو گوهر باشد و مردم بگویند در دست تو گردوست، برای تو ضرری ندارد؛ «...وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّها لُؤْلُؤَةٌ»؛ چراکه خودت می‌دانی در دست تو یک گوهر است. ایمان، اعتقاد و باور داری که در دست تو گوهر است، حالا همه‌ عالم بگویند در دست تو گردوست یا برعکسش. ‌ما به چنین ایمانی نیاز داریم. به ایمان و باور قلبی که اگر همه بگویند در دست تو گردوست، ولی تو خودت بگویی نه من مطمئنم گردو نیست و گوهر است حالا شما هر چه می‌خواهید بگویید. به چنین ایمانی، ایمان آگاهانه می‌گویند. چقدر قلبت مطمئن است؟ اگر چند نفر بگویند در دست تو گردوست درحالی که گوهر است، آیا شک می کنی؟ نهایتش این است که دست خود را باز می‌‌کنی و می‌بینی که گوهر است. ما باید دنبال چنین ایمانی باشیم. ایمان سازنده، ایمانی است که همراه با اطمینان کامل است. آن، ایمان حقیقی و باور قلبی است.

 

گناه، در نظر مقدس اردبیلی(رحمت‌الله‌علیه)

مقدس اردبیلی(رحمت‌الله‌علیه) از علمای تراز اول جهان تشیع، مرجع عالی‌قدر و عارف بالله که تشرفات مکرری خدمت حضرت ولی عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) داشتند. قبر مطهرشان در حرم مطهر امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است. یکی از شاگردان ایشان روزی از ایشان سؤال می‌کند: آقا! شما گناه می‌کنید؟ ایشان هم می‌فرمایند: خب! انسان جایزالخطاست. بالاخره هر انسانی خطا و گناه می‌کند، همه گناه می‌کنند. می‌گوید: نه! این را خودم هم بلدم. آقا شما خودتان گناه می‌کنید یا نمی‌کنید؟ مکرر اصرار می‌کند. مقدس اردبیلی هم می‌فرمایند: الله اکبر! حالا که اصرار می‌کنی من به تو می‌گویم. نه، گناه نمی‌کنم!

سؤال دوم: حضرت آقا، شما فکر گناه می‌کنید یا نمی‌کنید؟ ایشان می‌فرمایند: نه من فکر گناه هم نمی‌کنم. این دیگر خیلی تعجب می‌کند. آقا شما فکر گناه هم نمی‌کنید؟! مگر می‌شود؟! بالاخره ذهن که دست آدم نیست. ایشان می‌فرمایند: من یک سؤال کنم، جواب سؤال تو را بدهم؟ می‌گوید: آقا بفرمایید. آقا فرمودند: ببخشید شما نجاست می‌خورید؟! یک لحظه رنگش سرخ می‌شود و به او برمی‌خورد و می‌گوید: نه آقا! چه کسی نجاست می‌خورد؟! آقا می‌فرمایند: شما تا حالا فکر خوردن نجاست کرده‌ای؟! می‌گوید: نه آقا! می‌فرمایند: گناه در نظر من مثل نجاست است، حتی بدتر از آن. نه گناه می‌کنم، نه فکر گناه.

انسان زمانی به چنین مرتبه‌ای می‌رسد که به آنچه که خدا می‌فرماید، ایمان پیدا کند. مثلاً وقتی خدا می‌فرماید: گناه نجاست است، گناه، حرام و مضر است، با یقین به این مسئله زندگی کند. آن وقت می‌شود مقدس اردبیلی. اگر ایمان پیدا کند که گناه، نجاست است، گناه نمی‌کند. خب چنین ایمانی را ما نداریم، ولی نهایت ایمان این است. وقتی می‌گوییم ایمان آگاهانه، چنین ایمانی منظورمان است.

 

ایمان ماندنی/ راه بیمه شدن در مقابل گناهان

مثلاً می‌گوید: ما چگونه در کوچه و خیابان راه برویم که گناه نکنیم؟! بالاخره به گناه می‌افتیم.

مقام معظم رهبری می‌فرمایند: آن ایمانی که باید در بقچه و صندوقچه بگذاری، آن ایمانی که باید آفتاب مهتاب نبیند که مبادا رنگش بپرد، متأسفانه ماندنی نیست. ولی راه دیگری دارد برای اینکه ما در مقابل گناه بیمه شویم، راهش این است که ایمان‌مان را بالا ببریم. وقتی ایمانمان را بالا ببریم، دیگر وقتی در معرض گناه، سختی‌ها و فشارها قرار می‌گیریم، تکان نمی‌خوریم.

حال چگونه ایمانمان را بالا ببریم؟ همانطور که از گوهری که در دست داری مراقبت می‌کنی تا دزد نبرد، همانطور اگر ایمان و اعتقاد به «الله» و آلودگی گناهان داشته باشی، از ایمانت مراقبت می‌کنی و اصلاً حتی به صحنه حرام نگاه هم نمی‌کنی!

 

خاطراتی از ایمان سازندة اُسرا در زندان‌های عراق

در دوران اسارت وقتی خبرنگار هندی که زنی بدون حجاب بود، می‌آید مصاحبه کند، همه رزمندگان سرشان را پایین می‌اندازند. یک نوجوان بسیجی می‌گوید من مصاحبه نمی‌کنم، به خاطر اینکه شما حجاب نداری.

ای زن به تو از فاطمه این‌گونه خطاب است
 

 

ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است
 

 

 

این شعر را  برای خبرنگار هندی می‌خواند. این ایمان است.

استاد بزرگوار جناب دکتر شایق(حفظه‌الله) در تعریف خاطرات دوران اسارتشان از شهید بزرگوار، شهید سامیه زرگر - که در دوران اسارت با هم بودند- می‌گفتند: تلویزیون‌های عراق را در قسمت‌های مختلف زندان می‌گذاشتند و برای اینکه بچه‌ها را اذیت کنند، فیلم‌های مستهجن و مبتذل پخش می‌کردند. بالاخره یکی نگاه می‌کند. همه ایمان‌ها هم که یک‌گونه نیست. آخرش چشم یک عده می‌افتد، نگاه می‌کنند و کم‌کم عادی هم می‌شود. شهید سامیه زرگر می‌رفت مقابل تلویزیون نماز می‌خواند. الله اکبر نماز را که می‌گفت، در تلویزیون پارازیت می‌افتاد. تا ایشان داشت نماز می‌خواند، تلویزیون فیلم را پخش نمی‌کرد. این اثر ایمان است. وقتی ایمان در درون انسان قوی باشد، این‌گونه می‌شود.

 

راهکار شهید دستغیب(رحمت‌الله‌علیه) برای در امان ماندن در فضاهای آلوده

خدا رحمت کند استاد عزیز حاج آقای مازارچی می‌گفتند: یک روز سر کلاس شهید محراب، شهید دستغیب(رحمت‌الله‌علیه) قبل از انقلاب یکی از دانشجوها گفت: ما از این وضع بی‌حجابی چه‌کار کنیم؟ (بدتر از الآن بود، بی‌حجابی و برهنگی بود) شهید دستغیب فرموده بودند که شما تصور کنید اینها یک مشت بوزینه‌اند و شما وسط یک مشت بوزینه دارید راه می‌روید. ایشان احتمالاً آن چیزی را که با چشم برزخی خودشان می‌دیدند، را گفته بودند.

 

انتشار انرژی‌های مؤمنانه‌

یک مؤمن وقتی راه می‌رود، انسان‌ها از راه رفتن ایمانی او و انتشار انرژی‌های مؤمنانه‌ا‌‌ی که از وجود این انسان مؤمن در محیط پراکنده می‌شود، متأثر می‌شوند. هر چقدر ایمانمان قوی‌تر باشد، حتی لازم نیست حرف بزنیم. ما اگر آن را قوی کنیم، آلودگی‌ها روی ‌ما تأثیر ندارد بلکه ‌ما بر روی آن آلودگی‌ها تأثیر داریم.

این شب‌ها داریم در مورد ایمان آگاهانه حرف می‌زنیم. ایمان باید آگاهانه باشد؛ ایمان به خدا، غیب و ملائکه این‌قدر باید عالمانه و از روی تفکر باشد و این‌قدر باید باورش کرده باشیم که هر لحظه‌ای حرکتی انجام می‌دهیم، حواسمان باشد که دو تا ملک با ما هستند.

 

چه کسانی کورکورانه تقلید می‌کنند؟

طرفداران تمدن غرب به متدین‌ها ایراد می‌گیرند که شما اُمل و بی‌سواد و عقب‌افتاده و کهنه‌پرست هستید، اسلام برای 1400 سال پیش است. پیغمبر(صلی‌الله‌علیه و‌آله) و ائمه ما را یا قبول ندارند یا اگر هم قبول دارند، وقتی یک حدیث از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه و‌آله) یا امام صادق(علیه السلام) برایشان بخوانیم می‌گویند: خب حالا... ولی مثلاً فرض بگیرید که اگر بگوییم لئوناردو داوینچی یا فلان دانشمند خارجی یا ناپلئون این را گفته است، می‌بینید پروفایلشان شده این مطلب. یا در پست‌هایی که می‌گذارند، استوری‌هایی که می‌کنند، می‌بینید مدام از خارجی‌ها می‌گذارند! می‌گویی: یک قال الصادق هم بنویس ولی می‌بینی اعتقادشان به این‌ها بیشتر از اسلام است. ژست روشنفکرانه و متفکرانه می‌گیرند، آن‌وقت خودشان را می‌بینید مثلاً تخت‌جمشید می‌روند، دور قبر کوروش می‌گردند. در حالی که کوروش برای 2500 سال پیش است. شما که می‌گویید ما کهنه‌پرستیم، چراکه اسلام برای 1400 سال پیش است، چرا از کوروش حرف می‌زنید که برای 2500 سال پیش است! 500 سال قبل از میلاد مسیح، 1100 سال قبل از اسلام. اگر کهنه‌پرستی بد است، اینکه کهنه‌تر است. خیلی چشم و گوش بسته و کورکورانه رفتار می‌کنند، آنوقت به ما می‌گویند شما تقلیدی زندگی می‌کنید!

خلق را تقلیدشان بر باد داد
 

 

ای دو صد لعنت به این تقلید باد
 

 

 

می‌گویند: شما فکر ندارید. همیشه تقلید می‌کنید. هر چه این آخوندها می‌گویند، شما تقلید می‌کنید ولی خودشان هر مدی به بازار می‌آید، چشم و گوش بسته بدون اینکه بررسی کنند وآگاهی داشته باشند، انتخاب می‌کنند. مثلاً  شلوار پاره می‌پوشند. نمی‌خواهم به کسی توهین کنم، می‌خواهم بگویم حالا این شلوار را پوشیدی، این چیست؟ می‌گویند مُد است. چه چیز آن خوب است؟ هر چه از غرب طرف می‌آید، چشم و گوش بسته قبول می‌کنند به ما که می‌رسد می‌گویند شما تقلیدی زندگی می‌کنید!!

 تصویر نمادها و علائم شیطان‌پرستی در ماشین‌ و اتاقشان است؛ از نمادهای هالیوودی استفاده می‌کنند، بَتمَن می‌زنند و فلان. می‌گویی حالا این چیست و چه پیامی دارد؟ می‌گویند همین‌طوری زدم... آنها می‌خواهند بگویند ما خیلی آگاهانه رفتار می‌کنیم در حالی که اصلاً آگاهانه رفتار نمی‌کنند. می‌خواهند بگویند ماها مقلدیم، آنها نیستند، در حالی که اتفاقاً خودشان خیلی تقلیدی عمل می‌کنند.

مثلاً در علم و دانش، حرف‌های یک‌سری دانشمندان غربی مثل کانت، دکارت، فروید، هگل و اینها را در حد پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و وحی منزل قبول دارند. در دانشگاه‌ها تئوری‌های اینها دارد مطرح می‌شود. اگر شما غیر از حرف کانت، دکارت، فروید و... را بپذیری، می‌گویند بی‌سوادی! قرآن می فرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا»[2]، ما وقتی به آنها می‌گوییم چشم و گوش بسته نباشید، بیایید اینهایی که خدا و پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) گفته را بشنوید، می‌گویند: آنچه که پدران ما بر او بودند برای ما همین بس است. سریع می‌بینید عقبه‌شان را به کوروش وصل می‌کنند. می‌گویند پدران ما اینها بودند. فکر، تعطیل! درست و غلط، تعطیل!

 

اسلام عالمانه، ایمان آگاهانه

اسلام واقعاً مخالف ایمان سطحی است. اینکه شما مؤمن به خدا باشید ولی سطحی، خدا مخالف آن است؛ می‌گوید: حق ندارید به من ایمان آبکی داشته باشید. خدایا! همین که قبولت داریم دیگر بس است، حالا دیگر ناز نکن. خدا می‌فرماید: نمی‌خواهد من را قبول داشته باشی، برو! من چکار به ایمان تو دارم. منت می‌گذارید؟! در قرآن می‌فرماید: سر پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و ما به خاطر اسلام‌تان منت می‌گذارید؟ اسلام باید عالمانه و آگاهانه باشد.

ما خیلی از اسلام ضعیف و ناآگاهانه‌ای که به آن مبتلا شده‌ایم، رنج می‌کشیم. ما یک مسافرتی می‌رفتیم، دانشجویان بزرگواری هم بودند. گفتگوی معرفتی شروع کردیم. یک‌سری خانم‌ها و آقایان بودند. گفتم خواهر من، شما چرا حجاب دارید و حجاب را انتخاب کرده‌اید؟ ایشان برگشت با افتخار گفت: برای اینکه من حجاب را دوست دارم. پز قشنگی است برای اینکه می‌گوید من با آزادی کامل و با علاقه حجاب را انتخاب کردم. آن‌وقت من یک سؤال از او کردم، گفتم: اگر حجاب را دوست نداشتی، چادر سر نمی‌کردی؟! چرا آگاهانه انتخاب نمی‌کنید؟ مگر ملاک دینداری، دوست داشتن است؟! اگر تو حجاب را دوست داری به خاطر اینکه خدا فرموده، احسنت! رفتی دلایلش را هم بررسی کردی، آفرین! ولی خودم چون دوست دارم، نمی‌شود. آن وقت بعداً اگر چیزهایی را دوست نداشته باشید، خیلی از عبادات و واجبات را بر طبق میل خودتان انجام نمی‌دهید؟ باید عالمانه رفتار کرد. باید دید در مورد هر دستور، قرآن، روایت و عقل چه می‌گویند؟ ما این‌قدر دین‌مان، دین عقلانی‌‌ است که شرع ما بر عقل ما منطبق است، «کلُّما حَکَمَ بِهِ الشَّرع، حَکَمَ بِهِ العَقل و کُلَّما حَکَمَ بِهِ العَقل حَکَمَ بِهِ الشَّرع»[3]؛ هر چیزی که شرع به آن حکم کند، عقل هم همان را حکم می‌کند و هر چیزی عقل حکم کند، شرع هم همان را حکم می‌کند. دین ما دین بسیارعقلانی‌ است.

 

وقتی ایمان از خاصیت می‌افتد!

چون ما در خانواده‌ای بودیم که آن خانواده همه چادری بودند ما هم حالا حجاب داریم. شما اگر حجاب‌تان را از محیط، خانواده، اطرافیان، حتی از روی احساسات گرفته باشید، یک روزی کنار می‌گذارید. حتی اگر به آن عادت کرده باشید، حتی اگر تعصب هم داشته باشید... اگر کنار هم نگذارید، حجابتان را خراب و آلوده می‌کنید. کم و زیاد و رنگارنگش می‌کنید، آن را از خاصیت می‌اندازید. قلباً، عقلاً و علماً باید فهمیده باشید، وگرنه در چالش‌های زندگی یا وقتی در دانشگاه یا مکان‌های دیگر می‌روید، تغییر می‌کنید.

در انقلابی‌گری، بعضی‌ها هستند خیلی متعصبانه مؤمن به انقلاب‌اند حتی به رهبری(حفظه‌الله) و ولایت فقیه. تعصبی رفتار می‌کنند، رفتارشان عاقلانه و عالمانه نیست. عکس مقام معظم رهبری در جیبش هست، صفحه موبایلش عکس ایشان است، خیلی هم داغ است، ولی این ایمان کورکورانه است، ایمان آگاهانه نیست. برای انسان‌سازی، ایمان آگاهانه، ایمان عارفانه و عاشقانه و ایمان از روی علم مدنظر است.

 

تفاوت ایمان سست با ایمان عالمانه و آگاهانه

گاهی همین آدم که این‌قدر داغ رفتار می‌کرد، وقتی به محیطهای دیگر می‌رود، یا زندگی‌اش تغییر می‌کند، فضای شغلش عوض می‌شود، کم می‌آورد. می‌بیند همه دارند حرف‌های نادرست می‌زنند، اولش سکوت می‌کند، چیزی نمیگوید، بعد کم‌کم همراهی می‌کند. بعد میبیند نمیشود دیگر. فشار اقتصادی و مشکلات زندگی زیاد میشود، بعد می‌بینی کم‌کم خودش هم دارد عوض می‌شود. در مسائل سیاسی دیگر تحلیل درست ندارد. به مقام معظم رهبری ایراد میگیرد که اشتباه کردند، می‌بینی کامل عوض شد؛ چراکه  ایمانش به ولیفقیه به عنوان نائب امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)، در سلسله ولایت و در طول ولایت امام معصوم(علیهم‌السلام)، ایمانی آگاهانه نبوده، علمی مطالعه نکرده، برهانش را نفهمیده، ایمانش احساسی بوده، ازاینرو با تغییر شرایط از دست میرود. اگر ایمان آگاهانه باشد، باقی میماند.

 عمارِ یاسر را شکنجه می‌کردند، می‌گفتند: از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اعلام برائت کن! عمار  قلبش مطمئن از ایمان بود، ولی برای اینکه از شکنجه نجات پیدا کند، زبانی برائت جست و آزادش کردند. عمار گریهکنان محضر پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) آمد و از کاری که کرده بود، ابراز ناراحتی کرد. آیه نازل شد که عمار کارش درست است، قلبش مملو از ایمان است، مجبور شد این‌گونه حرف بزند.

 

ایمان‌هایی بالاتر از ایمان عمار / انقلاب چطور به دست ما رسید؟

ما در جمهوری اسلامی، در زمان انقلاب، در دوران دفاع مقدس، در داخل و در خارج از کشور، کسانی داشتیم و داریم که به قدری به ولی خدا، ولیفقیه و حضرت امام(رحمت‌الله‌علیه) و مقام معظم رهبری(حفظه‌الله) اعتقادشان راسخ است که زیر سختترین شکنجهها، به امام راحل(رحمت‌الله‌علیه) توهین نکردند. شما میدانید قبل از انقلاب در ساواک خیلی شکنجههای بدی میکردند. شلاق، سادهترین شکنجهبود. دستگاه برق وصل میکردند و.... یکی از شکنجههای خیلی ترسناک‌شان این بود که خرس را میآوردند در زندان و میانداختند به جان زنهایی که در زندان بودند تا نعوذبالله به آن زنها تجاوز کند. خدا رحمت کند بانوی بزرگ انقلابی ما را خانم حدیدچی(دباغ)؛ ایشان در خاطراتش می‌گوید: من را در زندان با دخترم گرفته بودند، خرس آوردند انداختند به جان دخترم، جلوی چشم من... شما مادر را تصور کنید! اتوی داغ روی بدن شهید آیت‌الله سعیدی می‌کشیدند تا اسم‌ها را لو بدهد. امثال ایشان هم بدنشان سوخت و زیر آن شکنجه‌های سنگین حرف نزدند. زمان دفاع مقدس، بسیجی‌ها و پاسدارهای ما را می‌گرفتند و می‌گفتند به امام(رحمت‌الله‌علیه) توهین کنید تا دوربین‌ها فیلم بگیرند و پخش کنند، اما توهین نمی‌کردند. با طناب دست و پاهای بسیجی ما را به دو ماشین جیپ بستند و در جهت مخالف حرکت کردند. از وسط شقه‌اش کردند، ولی به امام(رحمت‌الله‌علیه) توهین نکرد. انقلاب اینگونه به دست ما رسیده است. وقتی داعشی‌های معلون شهید حججی را گرفتند، یازده نفر قبل از او را جلویش سر بریدند، هر کس باشد کم می‌آورد. هر چقدر فشار آوردند که توهین کن، اطلاعات بده، نداد. او را مُثله کردند، دست و پایش را بریدند، سرش را جدا کردند. حال کدام ایمان، ایمانِ واقعی است؟ این ایمان یا ایمان ما که سریع دهان باز می‌کنیم و حرفی می‌زنیم؟! کار آدم‌های عوضی که بویی از انقلاب، اسلام و شهداء نبردند را پای رهبری و انقلاب می‌نویسیم! کدام ایمان، ایمان است؟ ایمان‌هایی که از ایمان عمار هم بالاتر بود؛ ایمان‌آگاهانه!

 

معنای درست «حُسین مِنّی و أنَا مِن حُسین»

 در مساجد و هیئت‌ها هم این چیز‌ها وجود دارد. مثلاً می‌بینیم بعضی از وعاظ، منبری‌ها، مداح‌ها و بچه هیئتی‌ها اهل غلواند. به اهل‌بیت(علیهمالسلام) که می‌رسند، چون مطالعه درست و حسابی ندارند یا فهم غلطی از معارف پیدا کرده‌اند، می‌گویند: امام‌حسین(علیه‌السلام) بالاتر از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است! اصلاً واقعاً باورش آمده است. مثلاً آن آقای مداح که گفت: یا رسول‌الله! شما هر چه دارید از امام حسین(علیه‌السلام) دارید، چراکه فرمودند «حُسینٌ مِنّی وَ أنَا مِن حُسین»[4]. مقام معظم رهبری در جواب می‌فرمایند: این چه مهمل‌گوییای است! امام‌حسین(علیه‌السلام) هر چه دارد از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) دارد. یعنی چه پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هر چه دارد از امام‌حسین(علیه‌السلام) دارد؟!

حضرت فرمودند: «حسینٌ مِنّی»؛ حسین از من است؛ یعنی حسین(علیه‌السلام) هر چه دارد از من دارد. «أنَا مِن حسین» من از حسین(علیه‌السلام) هستم؛ یعنی دین من اگر ماند، به خاطر امام‌حسین(علیه‌السلام) است. نه اینکه من هر چه دارم از امام‌حسین(علیه‌السلام) است. اشتباه در فهم این مسائل باعث می‌شود جایگاه‌ها را عوض کنید، ایمان‌تان خراب می‌شود. امام‌حسین(علیه‌السلام) بالاتر از پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نیست.

 

شأن چه کسی بالاتر است؟

روایت است که امام‌حسن و امام‌حسین(علیهماالسلام) از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از این جهت جایگاه‌شان پایین‌تر است که فرمود: «الحسنُ و الحسینُ إمامان و أبوهُما خَیرٌ مِنهُما»[5]؛ شأن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بالاتر امام‌حسن و امام‌حسین(علیهم‌السلام) است. می‌گویند: حاج آقا یک مُفاخره است بین امام‌حسین و امیرالمؤمنین(علیهم‌السلام) که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید من فلان خصوصیات را دارم. امام ‌حسین(علیه‌السلام) می‌فرماید من فلان ویژگی‌ها را دارم. بعد این‌قدر می‌گویند که آخر دیگر امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) -نعوذ بالله- کم می‌آورند! امام‌حسین(علیه‌السلام) می‌فرماید: پدر جان! همه اینها را گفتید درست، ولی من پدری دارم مثل شما، شما پدری نداری مثل خودت! گفتم آقا که نفرمود: شأنم از تو بالاتر است، اتفاقاً بالاتر بودن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را اثباث کرد؛ شأن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) این‌قدر بالاست که امام حسین(علیه‌السلام) افتخار می‌کند به داشتن پدری مثل امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)! می‌فرماید من چیزی دارم که شما ندارید؛ یعنی دقیقاً معنایش این است که شما از من افضل هستی! من دارم به شما تفاخر می‌کنم.

 

ایمان کورکورانه در عزاداری و اظهار ارادت به اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

گاهی در هئیت کارهایی انجام می‌شود که واقعاً بزرگترهای هیئت‌ باید تذکر دهند. مثلاً می‌بینید مردها دستبد می‌بندند. مدتی بود دیدم عده‌ای تبلیغ جغد می‌کنند؛ می‌گویند: جغد ببرید در خانه نگهداری کنید، چراکه وقتی امام‌حسین(علیه‌السلام) شهید شدند، جغد رفت در ویرانه‌ها گریه کرد. روایتی نقل می‌کند که سند آن هم خیلی واضح نیست. جغد ببریم در خانه‌ها نگهداری کنیم چراکه این حیوانی است که به امام‌حسین(علیه‌السلام) ارادت داشته است! خیلی حیوانات دیگر هم به امام‌حسین(علیه‌السلام) ارادت داشته‌اند، وحوش بیابان هم بر امام‌حسین(علیه‌السلام) گریه کرده‌اند، آیا شما می‌روید گرگ در خانه‌تان نگه دارید؟ این بازی‌ها چیست؟! افتادیم در یک‌سری مسائل که امام‌حسین(علیه‌السلام) اینها را از ما نخواسته‌اند. اصلاً فلسفه عزاداری عاشورا که اینها نیست برادرها!

مردها گوشواره و حلقه به گوش‌شان می‌اندازند می‌گویند: حلقه به گوش امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) هستیم! این رفتار هندی‌هاست. این در فرهنگ ما نیست. اسلام این کار‌ها را جایز نمی‌داند. اگر نهج‌البلاغه خوانده بودید، می‌دیدید امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) وقتی وارد شدند، اینها یزله می‌کردند به اصطلاح جلوی حضرت بالا پایین می‌رفتند و‌ پا زمین می‌زدند؛ حضرت ‌فرمودند: این ‌کارها را جلوی من نکنید. با این کارهایتان پادشاهان و امراءتان را به بیراهه نبرید! دور گردنشان زنجیر یا قلاده می‌بندند و می‌گویند ما سگ درگاه اهل‌بیتیم! برای بعضی‌ها هم جذاب است.

هندی‌ها رسم‌هایی دارند. ایرادهای زیادی در عزاداری‌های هندی‌ها وجود دارد. مثلاً روز عاشورا روی ذغال می‌دوند، بعضاً هم پایشان نمی‌سوزد. البته اسم این کارها عزاداری نیست، ولی بعضاً از سر اخلاص و عشقی که به امام حسین(علیه‌السلام) دارند، پایشان نمی‌سوزد. بعد یک عده از شیعیان در ایران یا عراق به اسم اینکه روی ذغال بدوند، می‌روند مواد مخدر استفاده می‌کنند تا حالشان جوری شود که بتوانند روی ذغال بدوند! این اداها چیست؟! یا مثلاً روز عاشورا قمه می‌زنند. وقتی نائب امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) می‌گوید قمه نزنید، مثل این است که مسلم(علیه‌السلام) آمده در کوفه می‌گوید این کار را نکنید. شما اگر به حرف مسلم گوش ندادید، یعنی به حرف امام حسین(علیه‌السلام) گوش نداده‌اید. می‌داند نائب امام زمانش از قمه زنی نهی کرده، باز می‌گوید: نه ما قمه می‌زنیم برای امام حسین(علیه‌السلام).

ببینید وقتی ایمان کورکورانه است، اینطور می‌شود. ایمان اگر آگاهانه نباشد، انسان بدبخت می‌شود. می‌گویند می‌خواهیم با امام حسین(علیه‌السلام) مواسات داشته باشیم. مواسات قاعده دارد. مواسات یعنی در مصیبت و عزا، هم‌درد و هم‌ردیف با امام حسین(علیه‌السلام) یک مصیبتی به ما هم وارد شود. این برای شأن و مقامی است که باید انسان به آن برسد. بله، اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) روز عاشورا تشنه بودند، ابالفضل‌العباس(علیه‌السلام) هم تشنه بودند و آب نخوردند. این مواسات است، «نِعمَ الأخُ المُواسی»[6]، آب نخوردند.

بعضی‌ها ‌عقل را تعطیل کرده‌اند. امام حسین(علیه‌السلام) روز عاشورا بدنش زیر سم اسب‌ها رفت. یک جایی شنیدم که می‌خواستند برنامه‌ای راه بیندازند که اسب‌ها را از روی خودشان بدوانند! آیا این اسمش عزاداری و مواسات است؟! آیا از ما اینطور رفتاری را خواسته‌اند؟! از ما خواسته‌اند عاشورا را بفهمیم.

یکی از دوستان تعریف می‌کرد: رفتیم در هیئتی روضه حضرت رقیه(علیها‌السلام) بود، یک عده از محبین اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که عزادار بودند یک دفعه خار ریختند وسط جلسه و گفتند: بیایید روی خار‌ها بغلطیم؛ چون حضرت رقیه(علیهاسلام) خار به پاهایش فرو رفته است! شما اگر حضرت رقیه(علیها‌السلام) را بشناسید، امام حسین(علیه‌السلام) را بشناسید، غصه‌ امام حسین(علیه‌السلام) برای شما معیار و ملاک است. اگر به حضرت رقیه(علیهاسلام) ارادت داری، برو به یتیم‌ها رسیدگی کن.

رسول ترک(رحمت‌الله‌علیه) در سوریه رفته بود در بیابان، روی خار‌ها می‌دوید. رسول ترک وسط هیئت خار نمی‌ریخت، خودش می‌رفت در بیابان. آن هم یک رفیق محرم سِر داشت که آنجا روی خار می‌رفت. او هم به این مقام رسیده بود. ادا که درنمی‌آورد! مواد مخدر استفاده نمی‌کرد تا بتواند روی خار بدود. عشق به امام حسین(علیه‌السلام) بود. نسخه برای دیگران هم نمی‌داد. همین رسول ترک بروید رفتارهایش را بررسی کنید. به خاطر اینکه دوران جاهلیتش گناه کرده یا نماز قضا کرده بود، گاهی می‌دیدند گوشه‌گوشه خیابان، جاهای دیگر یا در مغازه مردم اجازه می‌گرفت و نماز می‌خواند. می‌گفتند: آقا چرا این‌جا نماز می‌خوانی در پیاده‌رو، در مغازه مردم...؟ می‌گفت من اینجا‌ها گناه کرده‌ام، این زمین‌ها قیامت شهادت می‌دهند رسول ترک چه کار کرده، من اینجا نماز می‌خوانم بلکه دهان زمین بسته شود. اینها را چرا نمی‌بینید؟

 

ایمان‌مان را محکم کنیم!

طرف اسم امام حسینی را روی خودش گذاشته، ولی غیبت می‌کند، تهمت می‌زند، اگر با نظرش مخالف باشی، گاهی تهمت زنازادگی به تو می‌زند. حرف‌های بد می‌زند. بی‌ادبی و بی‌احترامی می‌کند. بزرگتر نمی‌شناسد، به پدر و مادرش بی‌احترامی می‌کند. توهین و گاهی هتاکی می‌کند. در نماز‌هایش کوتاهی می‌کند، ولی دم از امام حسین(علیه‌السلام) می‌زند! این ایمان، کورکورانه است.

کسانی‌ که افراط در رفتار دارند درحالی که ایمان‌شان ضعیف است، روزی از مسیر دینداری خارج می‌شوند. من مکرر دیده‌ام کسانی که خیلی داغ در وادی اهل بیت(علیهم‌السلام) و سینه زنی و عزاداری وارد شدند، ولی رفتارهایشان درست نبوده است؛ چون معرفت، علم و تفکر نداشته‌اند. آخرش خراب می‌کنند. طرف به بی‌پولی و مشکلات خانوادگی می‌خورد، امام حسین(علیه‌السلام) را رها می‌کند. به جای اینکه بیشتر پناه ببرد، رها می‌کند؛ چون ایمانش ضعیف است. پولی به دست می‌آورد، یک زندگی خوبی برایش جور می‌شود، دیگر هیئت نمی‌آید. دیگر امام حسین(علیه‌السلام) در زندگی‌اش کمرنگ می‌شود. کت و شلوارش به او اجازه نمی‌دهد سینه بزند. رفقا، ایمان‌مان را باید محکم کنیم؛ ایمانی که اصحاب امام حسین(علیه‌السلام) به امام داشتند.

 

سوز عطش در کربلا

حمید‌بن‌مسلم می‌گوید: دیدم دامن یک بچه آتش گرفته، به طرفش دویدم دوان‌دوان رفت. گفتم: می‌خواهم آتش دامنت را خاموش کنم. آمدم پایین، آتش لباسش را خاموش کردم. این بچه کوچولو حالا یا رقیه(علیها‌السلام) بوده یا یکی از دختران اباعبدالله(علیه‌السلام)، دید محبت می‌کنم، چیزی برای خودش نخواست. گفت: آب داری؟ گفتم: بله! آب هم دارم. فکر کردم برای خودش می‌خواهد، سریع رفتم از اسبم مشک را آوردم، ظرفی آب کردم به دستش دادم. نگاهی به آب کرد، نگاهی به من، شروع کرد دویدن. گفتم کجا میروی؟ آب هست به تو می‌دهم. گفت: نه، من این آب را برای بابایم می‌برم، وقتی می‌رفت لبانش خشک بود.

 السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام‌الله ابدا ما بقیت و بقی الیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و......

 

 


[1]. تحف‌العقول، ص 386.

.[2] سوره مائده، آیه104.

[3]. اصول‌الفقه، ج1، ص208.

[4] . بحارالانوار، ج43، ص261.

[5] . شرح الاخبار فی فضائل‌الائمه الاطهار، ج3، ص74.

[6] . زیارت حضرت ابالفضل‌العباس(علیه‌السلام)‌.