تبارشناسی بنیهاشم و بنیامیه
تبارشناسی بنیهاشم و بنیامیه
تبارشناسی بنیهاشم و بنیامیه
حجتالاسلام مهدوینژاد: یهودِ امت پیغمبر چه کسانی هستند؟// چگونگی بازگشت بنی امیه در آخرالزمان... // شجره طیبه و تعبیر خواب عبدالمطلب(علیهالسلام) // فضائل حضرت عبدالله(علیهالسلام) و تلاش ناکام دشمنان برای آلوده کردن نسل ایشان... // حسادت بنیاسرائیل نسبت به بنیاسماعیل... // آلودگی دامن، ترفند یهود از گذشته تاکنون
شناسنامه:
عنوان مراسم: اینجا خیمهای برپاست...
موضوع سخنرانی: زهرآورد شجره زقّوم
تاریخ: جمعه 06/04/1404 شب دوم از مراسم ویژه دهه اول محرم
مکان: مدینه العلم کاظمیه
طرف درست و نادرست تاریخ
در جلسه گذشته از تقابل دو طرف تاریخ از صدراسلام بیان کردیم که یک طرف درست تاریخ به نمایندگی بنیهاشم است که در قرآن به «شجره طیبه» از آنها یاد شده و طرف نادرست تاریخ به نمایندگی بنیامیه که در قرآن از آنها به «شجره ملعونه، خبیثه و شجره زقوم» یاد شده است. تقابل این دو از صدر اسلام تا هنگام ظهور حضرت حجت(عجلاللهتعالیفرجه) ادامه دارد و جریانی نیست که در دل تاریخ اسلام بوده و تمام شده باشد و عقاید بنیامیه را نداشته باشد. همان طائفه با همان تفکر در آخرالزمان ظهور و بروز پیدا میکند و اینها فرزندان بنیامیه هستند و همان کاری که آنها کردند را ادامه میدهند. یعنی بازگشت بنیامیه به صحنه تاریخ، نه فقط بازگشت فکری، بلکه بازگشت فیزیکی قبیلهای، جریانی است. به گونهای که در روایات اسم میآورند که چه کسی از بنیهاشم در مقابل چه کسی از بنیامیه صفآرایی میکند؛ امام حسن(علیهالسلام) در برابر معاویه و امام حسین(علیهالسلام) در برابر یزید و امام زین العابدین(علیهالسلام) برابر عبدالملک و... .
تبارشناسی بنیهاشم و بنیامیه
در روایتی، امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: ما و بنیامیه با هم خصومت داریم ولی سر خدا، آنها تکذیبکننده آیات الهی و حق هستند و ما تأییدکننده و مروج احکام الهی و دین هستیم. مسئله مهم، مسئله درگیری دو طایفه به خاطر زمین و آب و نان و مسائل دنیایی و... نیست؛ به خاطر حق و باطل، کفر و شرک و توحید است. شجره طیبه، کلمه طیبه بود که کلمه طیبه، کلمه توحید بود و اینها بنیهاشم بودند. شجره خبیثه، کلمه خبیثه بود و کلمه خبیثه، کلمه کفر بود. اصلاً تقابل این دو ایدئولوژیکی، مبنایی و ریشهای است. جنگ وجودی است. باید ببینیم این دو گروه، چه ویژگیهایی داشتند و دارند که هم بتوانیم شناسایی کنیم و هم خودمان را مراقبت کنیم تا دچار اخلاق بنیامیه نباشیم. تلاش کنیم در زمین بنیامیه بازی نکنیم یا جزء انصار و اعوان فکری و عقیدتی آنها محسوب نشویم. در حالی که نمیخواهیم اینطوری باشیم و میخواهیم یاور امام عصر (عجلاللهتعالیفرجه) باشیم.
دلایل بازگشت بنی امیه
1- رجعت
یکی دیگر از ادله برگشت بنیامیه، مسئله رجعت است. رجعت جزء مسلّمات عقاید شیعه است و در روایات ما آمده که اگر کسی رجعت را قبول نداشته باشد از ما نیست (شیعه نیست). رجعت یعنی بازگشت ائمه(علیهمالسلام) به دنیا بعد از شهادتشان که بعد از شهادت امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) اتفاق میافتد.
رجعت ائمه هدی(علیهمالسلام) به این صورت است که اهلبیت(علیهمالسلام) به دنیا برمیگردند و اولین شخصیتی هم که برمیگردد وجود نازنین اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) است که بعد از شهادت امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه)، به دنیا برمیگردند و امور دفن آن حضرت را به عهده میگیرند. این عقاید شیعه از بازگشت است.
طبق روایات، جمعی از بهترین بندگان خدا و پلیدترین انسانهای تاریخ در هنگام ظهور، به دنیا برمیگردند. ذیل آیه شریفه: «یَوم نَحشُرُ مِن کُلِّ امّه فَوجاً»[1]؛ ما از هر قومی گروهی را برمیگردانیم.
منظور از قوم طیب، اهل بیت و منظور از قوم خبیثه آن جریان و طرف دیگر تاریخ است. از هر دو طرف یک گروهی را برمیگردانیم، همه را برنمیگردانیم. آنها که مؤمن بودند، در این دنیا از روی ظلم کشته شدند. آن موقع برمیگردند و دوباره در این دنیا زندگی میکنند و به مرگ طبیعی از دنیا میروند.
در رجعت چه کسانی برمیگردند؟
آیا همه برمیگردند؟ چیزی که قطعی است این است که ائمه هدی(علیهمالسلام) همه برمیگردند. اما سایر انسانهای مؤمن و انسانهای پلید کدام برمیگردند؟ ادامه روایت میفرماید: «وَ لایَرجِعُ الّا مَن مَحضَ الایمان وَ مَحضَ الکفرِ محضاً»[2]؛ فقط ایمان محض و کفر محض برمیگردند، نه هر کسی. لذا جمعی از این گروه و جمعی از آن گروه برمیگردند.
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «إنّ أوّلَ مَرجِعَ إلی الدنیا الحسین بن علی و اصحابه»[3]؛ اولین شخص امام حسین(علیهالسلام) و اصحاب ایشان و یزید بنمعاویه و اصحاب او هستند. یزید و یارانش به دنیا برمیگردند و همگی کشته میشوند. در این مصاف یک عاشورای دیگری تکرار میشود و همه این یزیدیان به درک واصل میشوند و انتقام مفصلی گرفته میشود.
امام صادق(علیهالسلام) بعد از این روایت این آیه را تلاوت میفرمایند: «ثُمَّ رَدَدنا لَکُمُ الکَرَّهَ عَلَیهِم وَ أمدَدناکُم بِأموالٍ وَ بَنین وَ جَعَلناکُم أکثرَ نَفیراً»[4]؛ ما شما را دوباره علیه آنها در دنیا برمیگردانیم و شما را با اموال و فرزندانتان یاری میکنیم. تأویل این آیه هنوز نیامده است، برای دوران رجعت است.
2- یهودِ امت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
نکته دوم و دلیل دیگری بر بحث بازگشت بنیامیه این است که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در کلامشان گاهی از یهود امتشان حرف میزدند. یهودِ امت پیغمبر چه کسانی هستند؟
در یک دسته از روایات آمده است که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «سَلِّموا عَلی یهود وَ النّصارا وَلا تُسَلِّموا علی یهود امتی»[5]؛ بر یهود و نصاری سلام کنید ولی بر یهود امت من سلام نکنید! گفته شد: ای رسول خدا یهود امت شما کیانند؟ «قال تارک الصلوه»؛ حضرت فرمود: کسی که نماز نمیخواند.
در دسته دوم روایات هست که حضرت فرمودند: بنیامیه، یهود امت من هستند. در تفسیر منسوب به امام عسکری(علیهالسلام) و در تفسیر صافی ذیل آیه «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لَا تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ لَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»[6]؛ از شما عهد گرفته شد که خونریزی نکنید و مردم را آواره نکنید و... قبول کردید و بعد عهدشکنی کردید، میفرماید: وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: این آیه مربوط به یهود بود؛ یهود، عهد انبیای الهی را شکستند؛ پیامبران الهی را کشتند و با پیامبر اسلام هم در افتادند.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به اصحابشان فرمودند: «أفَلا أنَبِّئُکُم بِمَن یُضاهیهم مِن یهود هذه الامه؟»[7]؛ آیا من به شما خبر دهم یهود امت من چه کسانی هستند؟ اصحاب گفتند بفرمایید. فرمودند: از امت من کسانی هستند که گمان میکنند اهل اسلام هستند، اما «یُبَدِّلونَ شَریعَتی وَ سُنَّتی»[8]؛ شریعت، سنت و دین من را تحریف و جابجا میکنند. «وَ یَقتُلونَ وَلَدیَ الحَسَنِ وَ الحُسین»[9]؛ حسن و حسین من را میکشند. همانطور که اسلاف و انبیای خودشان را کشتند. به صورت خاص به زکریا و یحیی اشاره میکنند که یحیی چه رمزی است! بارها امام حسین(علیهالسلام) در مسیر حرکت به کربلا و ایام عاشورا اسم آنها را میبرد و شباهتی که شهادت امام حسین(علیهالسلام) به حضرت یحیی دارد.
رسول مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: خداوند یهود و یهود امت من را لعنت کرده در گذشته و الان هم مشمول لعنت خدا هستند. در ادامه میفرماید: «وَ یَبعَثُ عَلی بقایا زراریهِم قَبلَ یَومَ القیامه هادیاً مَهدیاً مِن وُلدِ الحُسین المظلوم»[10]؛ و باقی بنیامیهای که هستند تا قبل از قیامت مبعوث و برانگیخته میشوند، یکی از فرزندان حسین بر سر آنها حاکم خواهند شد که با شمشیرهایشان اینها را به درک واصل خواهند کرد. یعنی بقیه بنیامیه هستند. یعنی بنیامیه به صحنه آخرالزمان برخواهند گشت و به دست امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) نابود خواهند شد. در ادامه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: صلوات خدا بر گریهکنندگان بر حسین(علیهالسلام) که از روی رحمت و شفقت بر او میگریند و بر لعنتکنندگان دشمنانش.
تبارشناسی بنیهاشم
عبد مناف، فرزندان متعددی داشت که چهار نفر از فرزندانش برجستهتر، حادثهساز و مسئلهساز بوند. دو نفر از فرزندانش انسانهای صالحی بودند و دو نفر از فرزندانش هم انسانهای فاجری بودند.
دو فرزند فاجر، نوفل و عبدشمس بودند. دو فرزند صالح عبد مناف، هاشم و مطلب بودند. هاشم جد اعلای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) محسوب میشد. این دو بزرگوار هرگز بتپرستی نکردند و از سایر ناپاکیهایی که مردم آن عصر، به آن مبتلا بودند مبرا بودند. در این آیه حضرت ابراهیم دعا کرد: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ»[11]؛ پروردگارا! این شهر [مکه] را منطقه ای امن قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار. بعضی از مفسرین، اینطور میگویند که این دعا اینجا مستجاب شده است. هاشم و مطلب هرگز بتپرستی نکردند. نسل حضرت ابراهیم از این طریق ادامه پیدا کرد.
فضائل بنیهاشم
ابن عباس در جایی از قول امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نقل کرده: بنیهاشم اهل جود و بخشش بودند، از پلیدیهای روزگارشان به دور و جوانمرد بودند. اینها عمدتاً دارای جمال و زیبایی صورت هم بودند، سخنور و شجاع بودند، دارای علم و حلم و صبر بودند. یکی از ویژگیهای این خاندان این بود که زنان را گرامی میداشتند. برعکس خاندانهای دیگر که برای زن حرمت و ارزش قائل نبودند. وقتی به جاهلیت عرب مراجعه میکنید میبینید چه جنایاتی علیه زنان در دل آن تاریخ تاریک انجام میدادند. شما میبینید که یک طایفهای هستند که زن را گرامی میدارند. در همان دوران جاهلیتی که دختر زنده به گور میکردند، در همان عصر، بنیهاشم اهل اکرام و تجلیل بانوان بودند.
یکی از فضائل بنیهاشم، پیمان حِلفُالفُضول[12] است که قبل از اسلام آن را ایجاد کردند. شخصی آمد و معاملهای با یکی از افراد بنیامیه کرد. بعد در حق او ظلم کردند و حق او را خوردند و این شخص، آنجا غریب بود و فریاد زد. وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که از بنیهاشم بودند با بعضی از جوانان دیگر که از قبیله و طائفه دیگر بودند (فرزندان هاشم، مطلب، بنوزهره و بنوتمیم)، عهد بستند که از هر مظلومی که به او ظلم میشود دفاع کنند و حق آن را بگیرند ولو آن مظلوم اهل مکه نباشد و غریب باشد. این از جوانمردی و حقطلبی و عدالتخواهی آنها بود.
خواب عبدالمطلب(علیهالسلام)
گاهی خوابهایی نقل شده است از حضرت عبدالمطلب که وقتی معبران و کاهنها این خوابها را میشنیدند، میگفتند از نسل تو، پسری ظهور خواهد کرد که بر شرق و غرب عالم حکومت خواهد کرد و او صاحب نبوت است.
یکی از آن خوابها، که اجمالش این است که حضرت عبدالمطلب در خواب میبیند که از پشت او، زنجیرهایی از نور خارج میشود، چهار تا زنجیر به چهار گوشه عالم میرود، یک دفعه این انوار تبدیل به یک درختی میشوند. یک درخت سبز و بسیار شگفت انگیزی که شاخههای خیلی انبوه و برگهای زیادی دارد. میوههای آویزانی دارد و این شاخ و برگها به اقصی نقاط عالم کشیده شده است. وقتی این خواب را تعبیر میکنند، میگویند که از نسل تو، پیغمبری به وجود خواهد آمد و این خواب شاهدی برای شجره طیبه است.
توصیف دَغفَل، عالم انساب عرب از بنیهاشم
یک وقتی معاویه بن ابوسفیان به دَغفَل بن حَنظَله که صاحب علم انساب[13] بود، گفت یک مقدار از بنیهاشم برای ما بگو ببینیم اینها چطوری بودهاند؟ دغفل عالم انساب عرب به معاویه میگوید: عبدالمطلب را دیدم، شخصی سفیدرو بود (به اصطلاح سفیدپوست بود)، بلند قامت، چهرهای زیبا، در پیشانیاش نور نبوت و جلال و عزت حکومت دیده میشد. این وجنات حضرت عبدالمطلب است. ده پسر داشت که مانند شیر بیشه گرداگرد او بودند. بنیهاشم پاک، طاهر و بزرگ هستند، صاحب فضائل اخلاقی هستند. از رذائل اخلاقی در همان عصر تاریک جاهلیت به دور هستند. شواهد تاریخی دیگر میگوید که همین نور به وجود مبارک حضرت عبدالله پدر بزرگوار نبی مکرم اسلام منتقل شد. از وقتی به دنیا آمد این نور در چهره او دیده میشد تا هنگامی که ازدواج کرد.
فضائل حضرت عبدالله(علیهالسلام)
حضرت عبدالله هم صاحب جمال بود هم صاحب جلال؛ عظمت و شکوه نور نبوت در چهرهاش بود. لذا بسیاری از زنهای هم عصر ایشان که حضرت را میدیدند تمایل به ازدواج با ایشان داشتند. ابراز هم میکردند. حتی تعداد و اسم آن زنان در تاریخ آمده است. عدهای هم اظهار تمایل میکردند ولی نه برای ازدواج، رابطه نامشروع میخواستند! دنبال رابطه با این شخصیت بودند، از بس حضرت دارای شکوه و جلال و جمال بودند. ولی حضرت همه اینها را رد میکردند. چراکه هم دارای تقوا و فضائل اخلاقی بودند و هم اصالت داشتند. از خاندانی بودند که هر کسی به درد ازدواج با ایشان نمیخورد. نقل میکنند به دلیل همین نوری که در چهره ایشان بود و آنهایی که اهل کتاب و اهل شناخت تاریخ و انبیای الهی بودند (مثل یهودیها) میدانستند که این نور نبوت است و نبی آخر از نسل ایشان است، همه تلاششان را برای کشتن حضرت عبدالله میکردند.
داستان حضرت عبدالله و بنت مره
یهودیها، قبل از اسلام، قبل از تولد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، وارد سرزمین مدینه شدند. دنبال ترور آبا و اجداد پیغمبر بودند تا اصلاً امر به تولد پیغمبر نرسد. دشمنیهای زیادی هم با حضرت عبدالله میکردند و این نقش یهود بود. یکی از آن ماجراهای درخواستهای زنان به حضرت عبدالله، ماجرای زنی به نام فاطمه بنت مُره یا مَره است. این زن در کتابهای مختلفی احوالات دوران و زمان را خوانده بود و در مورد پیامبر آخرالزمان هم چیزهایی میدانست. سراغ عبدالله آمد و گفت: تو آن پسری هستی که پدرش برای نجاتش، صد شتر قربانی و فدا کرد؟ گفت: بله من هستم. (برای اینکه یکی از پسرها باید قربانی میشد، قرعه انداختند. قرعه به نام عبدالله، بهترین پسر افتاد. باز قرعه را تکرار کردند، باز به نام عبدالله افتاد. چند مرتبه دیگر تکرار شد. برای اینکه عبدالله قربانی نشود بین عبدالله و ده شتر قربانی انداختند اسم عبدالله درآمد. عبدالله و بیست شتر، عبدالله و سی شتر، عبدالله و صد شتر؛ بالاخره قرعه به صدشتر افتاد. صدشتر را فدا کردند و عبدالله زنده ماند).
این زن گفت: حاضری با من رابطه داشته باشی؟ در عوض آن، به تو صد شتر میدهم. حضرت عبدالله(علیهالسلام) نگاهی به او کرد و گفت: از راه حرام از من چنین چیزی را میخواهی؟ اگر صد بار بمیرم برای من بهتر است از اینکه آلوده به گناه شوم. اما اگر میخواهی با من ازدواج کنی هنوز شرایطش جور نیست. عبدالله رفت. این زن و زنهای دیگر بارها تمایلاتشان را مطرح کردند.
بعضی از این زنها قطعاً مشرک بودند و معلوم نیست از سر هوسهای شخصی چنین درخواستهایی داشتند یا دنبال کرامت و جلالت بودند و معتقد بودند این نور آقایی و کرامت در چهره حضرت عبدالله وجود دارد. یا اینکه اجیر شده دست یهود بودند چون از این یهودیها هر چیزی برمیآمد. چرا؟ برای اینکه نسل نبوت را آلوده کنند. البته اسنادی زیادی در دست نیست که با قاطعیت بتوانیم چنین چیزی را بگوییم که یهودیها چنین نقشهای کشیدند اما از یهودیها چنین چیزی برمیآمد. اگر کسی از آنها شناخت داشته باشد میداند که اگر نتوانند ترور فیزیکی کنند حتماً ترور شخصیتی و ترور معنوی و فکری میکنند.
بعید نیست که این زن یا بعضی از زنهای دیگر را اجیر کرده باشند برای رسیدن به اهدافشان، مخصوصا ًاینکه اول او به عبدالله پیشنهاد رابطه حرام داد و پیشنهاد ازدواج نداد. پیشنهاد گناه داد و بعد وعده صد شتر در مقابل یک بار انجام این کار را داد. این خیلی عجیب است و باز نکته قابل توجه دیگر اینکه، این زن تاریخ خوانده و عقبه اجداد و نسل پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) را میداند و این پیشنهاد را میدهد. همین قضیه را مهمتر میکند.
این مطلب هم حساسیت این قضیه را بالا میبرد که بعد از ازدواج حضرت عبدالله با حضرت آمنه، یک روز جناب عبدالله در حال رفتن به جایی بودند که همان زن سر راه ایشان قرار میگیرد. حضرت عبدلله این زن را دوباره امتحان میکند، چون این زن جلو نیامد و حرفی هم نزد. به او میگویند: دیگر پیشنهاد نمیدهی و دیگر تمایل نداری؟ نمیخواهی با من ارتباط داشته باشی؟ یک طوری حرف میزنند که انگار مثلاً من تمایل دارم. آن زن نگاهی به حضرت عبدالله میکند و میگوید: نه، دیگر نمیخواهم، برای اینکه قبلاً در چهره تو نوری بود که آن نور نبوت بود و من دلم میخواست این نور نبوت برای من شود و الان دیگر این نور را در چهره تو نمیبینم. معلوم نیست از سر زرنگی بوده یا چیز دیگر اما میگوید خدا نخواست که این نور در رحم من باشد و نصیب شخص دیگری شد. بعد اشعاری خواند و اظهار تأسف کرد.
خود آن زن هم میدانست که نطفه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) در اصلاب شامخه و ارحام مطهره قرار میگیرد نه در هر رحمی. این زن اطلاعات عجیبی داشت. اگر این زن، زن پاکدامنی بود، پیشنهاد گناه نمیداد. پس قصد آلوده کردن داشته است. اگر مسئله شخصی و هوس شخصی بود، زیبایی و جمال و عظمت عبدالله که جایی نرفته بود، نهایتاً نور نبوت رفته بود. اگر هوس بود، چرا از جمالش و جلال ظاهری او گذشت؟ چرا از موقعیت او گذشت؟ گاهی بعضی چیزها آدم را به شک میاندازد. این فرض قابل بررسی است که این زن و زنهای دیگر، به قول امروزیها پرستوی یهودیها بودند.
حسادت بنیاسرائیل نسبت به بنیاسماعیل
بنیهاشم همان بنیاسماعیلاند؛ یعنی فرزندان حضرت اسماعیل(علیهالسلام) که اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم(علیهالسلام) بود و ابراهیم(علیهالسلام) قهرمان توحید است.
بنیاسرائیل یعنی یهود، فرزندان اسرائیل(یعقوب نبی) هستند. وقتی نبوت پیامبر آخر را در نسل فرزندان اسماعیل دیدند، نمیتوانستند تحمل کنند. ماجراها از اینجا شروع میشود. تقابل تاریخی پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) را با خودشان میدانستند. میدانستند که باید تسلیم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شوند و اگر بخواهند تقابل کنند نابود میشوند. اینها را میدانستند لذا برای به دنیا نیامدن پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و بعد برای ترور ایشان هر کاری که میتوانستند انجام دادند. تا آنجایی که عبدالمطلب و ابوطالب برای حفظ جان پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) در دوران کودکی و نوجوانی پیامبر، فرزندانشان را شبها اطراف ایشان میخواباندند. سالهای سال روز و شب اینطوری مراقب بودند تا کسی در خواب ایشان را ترور نکند. لذا آنها تلاش خود را کردند و یکی از کارهایشان هم شاید این بود که میخواستند در نسل نبوت به خیال واهی خودشان اخلال ایجاد کنند؛ مثلاً کسی برود ارتباط نامشروع بگیرد و این آلودگی را وارد این نسل کند.
فساد اخلاقی، ترفند یهود از گذشته تاکنون
امروز هم این همه فساد و ابتذال و انحراف، دستپخت صهیونیستهاست. در بعضی از خبرها آمده است که سرویسهای جاسوسی صهیونیستها در همین سالهای اخیر زنهایی را اغفال و اجیر کردهاند. آنها سراغ بعضی از چهرهها و شخصیتهای معروف مذهبی، اجتماعی، سیاسی رفتهاند و با ظاهری مذهبی و با جذابیتهای علمی، ظاهری و فرهنگی یک عده را فریب دادهاند. بعد آبروی آنها را در معرض تهدید قرار دادهاند و از آنها گروکشی کردهاند تا مؤمنین و جامعه توحیدی را زمینگیر کنند. این نقشهها را امروز دارند، همچنان که در گذشته هم داشتهاند.
این توصیف مختصری از تبار شجره طیبه بنیهاشم بود. آنها مردان و زنان موحد و بزرگ، با اصلاب شامخه و ارحام مطهره بودند که خدا نور نبوت را در این اصلاب و این ارحام قرار داد. انشاالله فردا شب تبار بنیامیه را خواهیم گفت.
روضه آزادهگان
چطور شد که امام وارد زمین کربلا شدند؟ عبیدالله ملعون سپاه حر را فرستاد برای اینکه مراقب حسین(علیهالسلام) باشد. کاروان امام حسین(علیهالسلام) در حال آمدن بود. حضرت به حر فرمودند: با ما چکار داری؟ گفت: به من گفتهاند مراقب شما باشم، نگفتهاند با شما بجنگم من مراقبتان هستم. حضرت فرمودند: اگر نمیخواهید ما بیاییم برمیگردیم. مردم کوفه نامه دادهاند و ما آمدیم اگر نمیخواهید، من از همینجا برمیگردم. گفت: من نه اجازه دارم که بگذارم شما برگردید و نه اجازه دارم که با شما بجنگم. یک نامه به امیر مینویسم وقتی جواب نامه آمد، ببینیم چکار باید کنیم. بعد گفت: به سمت کوفه هم نباید بروید. فعلاً همراه شما هستم تا جواب نامه بیاید و تکلیف روشن شود.
یک ذره آدمیت در وجود او بود. نامه نوشت و جواب نامه آمد. جواب نامه این بود: این نامه را که دیدی به حسین(علیهالسلام) سخت بگیر و او را در زمین بیآب و علف متوقف کن. نزد حضرت آمد و گفت: به من نامه دادهاند و اینطور گفتهاند. حضرت فرمودند: یعنی چه؟ او گفت: من یا باید شما را تحویل عبیدالله بدهم و یا باید شما را اینجا متوقف کنم. حضرت فرمودند: من به هیچ وجه پیش عبیدالله نمیآییم.
بگو مگویی بین او و حضرت اتفاق افتاد. بحث کمی تند شد. حضرت فرمودند: مادرت به عذایت بنشیند، با ما چکار داری؟ او هم برای خودش سردار و شخصیتی است و مغرور و جنگجو. گفت: به خدا قسم اگر هر کسی از عرب اسم مادرم را میآورد، اسم مادرش را میآوردم ولی چون شما مادرتان دختر پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) است، من نمیتوانم اسمش را به زبان بیاورم.
این یک نکته دارد. حد نگه دارید؛ یعنی هر چه میتوانید بگویید را بر زبان نیاورید. اگر میخواهید عاقبت به خیر شوید هر حرفی به زبانتان میآید تا طرفتان را مغلوب کنید، آن حرف را نزنید.
یک اتفاقی که قبل از این پیش آمده بود این بود که وقتی امام حسین(علیهالسلام) نگاهشان به سپاه حر افتاد، دیدند که همه تشنهاند. حضرت فرمودند: به همه آب بدهید، حتی به اسبهایشان. در تاریخ آمده که یک پیرمردی از لشکر حر اینقدر از شدت ضعف و تشنگی داشت می لرزید که نمیتوانست آب بخورد. مدام آبها میریخت. حضرت رفتند مشک را برداشتند و دهانه آن را تا زدند و خودشان به او آب دادند.
من میگویم امام حسین(علیهالسلام) به حر نگاه کردند، دیدند حر آدم ابنزیاد نیست. اشتباه کرده، به او و لشکرش آب داد. حر را نمکگیر کرد. او هم ادب داشت.
تو که با دشمنان نظر داری، دوستان را کجا کنی محروم؟!
حر در عین حال که داشت مأموریتش را انجام میداد به امام حسین(علیهالسلام) بیاحترامی نکرد. حضرت دو سه مرتبه به او تندی کردند چون در روایت هم دارد اگر میخواهید دوستتان را بشناسید چند دفعه او را عصبانی کنید ببینید چه کار میکند. حضرت حر را عصبانی کردند ولی حر حرمت نگه داشت. حضرت فرمود این دوست ماست.
ما هم همینطور هستیم؛ گاهی میبینید که با این همه حال بدمان، سختیهایی هم میبینیم. تازه گاهی بیمعرفتی هم میکنیم ولی امام حسین(علیهالسلام) باز ما را رها نمیکند، ته دلمان را نگاه میکند میبیند ما دوستش داریم. گیرش انداخت، به او که دشمنش بود آب داد...
تو که با دشمنان نظر داری، دوستان را کجا کنی محروم؟ یک ذره از آن جرعه معرفتت را به ما هم بچشان.
شب دوم مجلس است منتها باید برسیم به آن حالی که روز عاشورا را درک کنیم ما نه شب نه روز عزاداری میکنیم برای آن یک روز آخر..
زمینه نجات حر
حضرت چه کار کردند؟ وقت اذان شد. حضرت به حجاج بنمسروق جعفی از سپاه خود فرمودند: اذان بگو. اذان گفت و حضرت رفتند سمت حر، همان حر که چند لحظه پیش جر و بحثشان هم شده بود. به او گفتند که با ما نماز میخوانی یا با لشکر خودت؟ امام حسین(علیهالسلام) با همین گفتن میخواهد او را گیر بیندازد. او هم گفت که آقا با شما نماز میخوانیم. پشت سر امام نماز خواند.
دیگر دل توی دلش نبود؛ امام حسین(علیهالسلام) را در کربلا آورد. دستور آمد برای سختگیری و بستن آب. دیگر هر روز داشت مطمئن میشد که اینها آمدهاند حضرت را بکشند. اصلاً باورش نمیشد که امام حسین(علیهالسلام) را میخواهند بکشند؛ یعنی هم آقایی و بزرگی امام حسین(علیهالسلام) را یادش میآمد و هنوز گلویش تر است از آبی که حضرت به کام تو ریخت، هنوز طعم شیرین آن نماز پشت سر امام در جانش هست هنوز آن چهره معصوم و ملکوتی امام حسین(علیهالسلام) جلو چشمش است. تو اینها را به کربلا آوردی! تو این آقا و این زن وبچه را به یزید سپردی! تا کجا میشود توبه کرد؟ میشود برگشت؟
حر دیگر تصمیم خودش را گرفت. یک دفعه یک صدایی شنید که در گوشش پیچید نفهمید این صدا از کجا بود: بشارت باد بر تو به بهشت! با خودش گفت: این طرف تاریخ در لشکر عمر سعد ایستادهام، اینجا نمیتواند بهشت باشد! من اینها را میشناسم، اینها بنیامیه هستند، آنها بنیهاشم. نمیشود این طرف بهشت باشد، دیگر دل را یکدل کرد و به تاخت رفت سمت اباعبدالله(علیهالسلام).
توبه حر پذیرفته شد/ امام به حر خوشآمد گفتند
نوشتهاند که قمر بنیهاشم(علیهالسلام) دیدند از دور یکی دارد میآید. به آقا گفتند: یکی دارد میآید. پیاده داشت میآمد؛ پوتینها را درآورده بود و با بند انداخته بود دور گردنش. به پسرش یا غلامش گفت چشمش را هم ببندند. دیدید گاهی خیلی خجالت میکشید که سرتان را بالا نمیآورید! همینطور آمد. حضرت به قمر بنیهاشم(علیهالسلام) فرمودند: برو او را بیاور، او حر است؛ مهمان ماست. رفتند و او را محضر امام حسین(علیهالسلام) آوردند.
حضرت آمدند، جلویش ایستادند. پارچه را از چشمش باز کردند دیدند سرش را بالا نمیآورد، فرمودند: «یا حر یا شیخ إرفع رأسکَ»؛ سرت را بالا بگیر. با سختی سرش را بالا آورد. در چشمهای امام حسین(علیهالسلام) نگاه کرد چه دید؟ دید لبخند بر صورت امام حسین(علیهالسلام) نقش بسته، فرمودندخوش آمدی، خوش آمدی!
امام حسین(علیهالسلام) به حر خوش آمد گفت، به ما نمیگوید؟ خدا نکند یکی تصمیم بگیرد عاشقی و نوکری کند؛ تصمیم بگیرد برگردد، نمیدانید امام حسین(علیهالسلام) برایش چه کار میکند! دستان حر هم بسته بود به غلامش گفته بود من را میکِشی و میبری. حضرت دستانش را باز کردند او را در آغوش گرفتند و فرمودند: بیا. گفت: آقا اجازه میدهید من نیایم مجال استراحت نیست. گفت: اولین کسی که به شما ظلم کرد من بودم من شما را گیر انداختم من شما را آوردم کربلا.
امام حسین(علیهالسلام) توانست حری که داشت او را به مقتل میبرد را گیر بیندازد، آیا نمیتواند ما را گیر بیندازد؟! آقا با ما چه کار داشتی ما را صدا زدی؟ ما آمدهایم. آقا ما که میدانیم شما از حال ما خبر دارید، کارهایمان را میدانید! اصلاً کار امام حسین(علیهالسلام) این است.
حر گفت: آقا اگر اجازه بدهید من بروم از اهل حرم حلالیت بگیرم. من دل دختر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را لرزاندم، دل این بچهها را شکستم و سوزاندم؛ آنها را وسط دشمن آوردم. با شرمساری نزد بیبی آمد و گفت: امام حسین(علیهالسلام) من را قبول کردند شما مرا قبول میکنید؟ بیبی تفقد کردند دعایش کردند. برگشت.
گفت: اولین کسی که ظلم کرد من بودم. اجازه بدهید اولین کسی هم که میرود میدان من باشم؛ جبرانش همین است. فقط آقا به او اجازه دادند. حر گفت اجازه بدهید پسرم هم به میدان برود، من میخواهم که جان دادنش را در راه شما ببینم. ببین میفهمد که این داغ تطهیرش میکند این داغ قبل از رفتن پاکش میکند، رفت کشته شد. بچه را آورد و گفت: آقا تقدیم به شما. عاشقی را میبینید! خوش به حال آنهایی که عشق بازی با امام حسین(علیهالسلام) را بلد هستند.
سپس اجازه گرفت به میدان رفت، جنگ نمایانی کرد، خیلیها را به درک واصل کرد. شمشیری به فرقش زدند، سرش شکافت، افتاد روی زمین، امام حسین(علیهالسلام) سریع خودشان را رساندند بالای سر حر، دستمالی برداشتند سر حر را بستند که جلوی خونریزی را تا حدی بگیرند. آن لحظات آخر با امام حسین(علیهالسلام) چه عشقبازی کرده! گفت: آقا راضی شدی از من؟ برای امام حسین(علیهالسلام) کار کنید، زمین بخورید، فقیر شوید، بیکار شوید، نه بشنوید، آواره شوید و سختی بکشید، بعد رو کنید به امام حسین(علیهالسلام) به جای اینکه غر بزنید بگویید آقا قبول است؟ امام حسین(علیهالسلام) اینطور عاشقهایش را تربیت میکند!
برای حسین(علیهالسلام) گریه کن
امام رضا(علیهالسلام) فرمودند:«یَابنَ شَبیبٍ، إن کُنتَ باکِیا لِشَیءٍ فَابکِ لِلحُسَینِ»[14]؛ اگر خواستی بر چیزی گریه کنی برای حسین(علیهالسلام) گریه کن، «فإنَّهُ ذُبِحَ»؛ برای اینکه جد ما را ذبح کردند، «کَما یُذبَحُ الکَبشُ»؛ مثل یک گوسفند نر که قربانیش میکنند. «کبش» یک نکته دارد که الان نمیگویم، اگر عاشورا زنده بودم میگویم که حضرت چرا گفتند «کبش». بعد حضرت فرمودند: «و قُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً ما لَهُم فی الأرضِ شَبیهونَ»؛ هجده نفر از عزیزانی که روی زمین نمونه ندارند را با حسین(علیهالسلام) میکشند، «یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَی الْحُسَیْنِ(علیهالسلام) حَتَّی تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَی خَدَّیْکَ»؛ انشاءالله الان همه شامل این بشویم. اگر آنقدر بر حسین(علیهالسلام) گریه کنید که صورتتان از اشک خیس شود، «غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ»؛ خدا هر گناهی را تو میبخشد، «صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً»؛ کوچیک باشد یا بزرگ باشد، «قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً»؛ کم باشد یا زیاد.
در جایی امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: اگر اندازه یک بال مگسی در چشمت اشک برای حسین(علیهالسلام) جمع شود خدا گناهان بزرگ را از تو میبخشد؛ اگر چه به اندازه کف دریاها باشد.
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ روز دوم محرم وارد کربلا شد همه با هم اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین».
[1]. سوره نمل، آیه 83.
[2]. بحارالانوار؛ علامه مجلسی: ج 53، ص 53.
[3]. همان، ص 44.
[4]. سوره اسرا، آیه 6.
[5]. لئالی الاخبار، ج 4، ص 204.
[6]. سوره بقره، ایه 84.
[7]. بحاراانوار، ج 44، ص 304.
[8]. همان.
[9]. همان.
[10]. همان.
[11]. سوره ابراهیم، ایه 35.
[12]. حِلْفُ الْفُضول پیمانی با موضوع دفاع از مظلوم در برابر ظالم در دوران جاهلیت، میان برخی از طایفههای قریش در مکه بسته شد.
[13]. به دانستن تبار اشخاص و مطالعه تبارنامه، علم انساب میگویند. پس از اسلام با بر جای ماندن ساختار قبیلهای، دانش انساب نیز در فرهنگ اسلامی جایی باز کرد.
[14]. عیون أخبار الرِّضا: 1/299/58 - وسائلالشیعة ج : 13 ص: 503.