اگر حقایق را روایت نکنید، دیگران به نفع خود روایت میکنند
اگر حقایق را روایت نکنید، دیگران به نفع خود روایت میکنند
اگر حقایق را روایت نکنید، دیگران به نفع خود روایت میکنند
حجتالاسلام مهدوینژاد: امام حسین(علیهالسلام) علت قیام خود را چه چیزی معرفی نمودند؟ // جهاد تبیین کار حضرت زینب(علیهالسلام) است. گریه کردن بر مصائب اهل بیت(علیهمالسلام) آسان است. البته خیلی مهم است، خیلی هم ارزش دارد، ولی راحتترین کار گریه کردن است. در حالی که مهم این است که مثل حضرت زینب(علیهالسلام) جهاد تبیین کنید // مجالس اهل بیت(علیهمالسلام) برای این است که ما از ایشان درس بگیریم و راهشان را ادامه بدهیم، نه فقط آهشان را ادامه بدهیم. این آه، باید ما را به چنین راهی بکشاند که روشنگری کنیم // کسانی که دم از امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) و حضرت زینب(علیهالسلام) میزنند باید جهاد تبیین کنند. البته همه وظیفه دارند، ولی کسانی که دم از امام حسین(علیهلسلام میزنند باید پای کار بیایند. امام حسینی بودن فی زماننا هذا، به جهاد تبیین است. روشن کنید قضیه از چه قرار است؛ فرزندانتان را روشن کنید، خانواده و اقوامتان را روشن کنید؛ این رسالت اصلی ماست
شناسنامه:
عنوان: قرار هفتگی
موضوع: جهاد تبیین حضرت زینب(علیهاالسلام)
زمان: 7/11/1402
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
درسهای آموختنی
به مناسبت شهادت حضرت زینب(علیهاالسلام) نکتهای را از زندگی این بزرگوار عرض کنیم. درسهای مهمی در زندگی ایشان هست. یکی از ممتازترین درسهایی که از زندگی ایشان مخصوصاً در بطن حوادث عاشورا میشود گرفت و باید گرفت را خدمت شما عرض میکنم. شیعه باید از این هزینه سنگینی که اهلبیت(علیهمالسلام) برای بقای مکتب پرداختند استفاده کند و درس بگیرد و باید این درس را به کار بندد، نه اینکه به شنیدن عادت کند و حادثه عظیمی مثل عاشورا تبدیل به یک قصه و داستان شود که عدهای تنها پای آن ابراز احساسات کنند؛ این یک خسارت بزرگ است. پس باید درس گرفت و باید از این درسها در زندگی استفاده کرد و باید تاریخ خود را با این درسها ساخت.
حضرت زینب(علیهاالسلام) اسوه جهاد تبیین
طلیعه مطلب را با بیانی از مقام معظم رهبری(حفظهالله) شروع میکنم که ایشان مطلب را خیلی زیبا مطرح و باز کردند. ایشان در مورد حضرت زینب(علیهاالسلام) میفرمایند که این بزرگوار جهاد تبیین و جهاد روایت راه انداخت و نگذاشت و فرصت نداد که روایت دشمن از حادثه، بر روایت حق غلبه پیدا کند. کاری کرد که تا به امروز روایت زینب کبری(علیهاالسلام) از حادثه عاشورا در تاریخ مانده است. در همان زمان هم در مجموعه سالهای حکومتی اموی در شام و کوفه تأثیر گذاشت.
ببینید این درس است، همان حرفی است که همیشه میگویم شما حقایق جامعه، کشور و انقلابتان را روایت کنید. شما اگر روایت نکنید دشمن روایت میکند. ما الان داریم به حادثه عاشورا به عنوان نمونه برجسته در تاریخمان استناد میکنیم و به مناسبت وفات حضرت زینب(علیهاالسلام) داریم یک برش بسیار مهم را در تاریخ مطرح میکنیم. انشاءلله این مطلب برای کسانی که محبت اهلبیت(علیهمالسلام) و دغدغه و معرفت دارند تبدیل به یک برنامه شود.
روایات موجود از عاشورا
سه دسته روایت در عاشورا وجود دارد: 1. روایت امام حسین(علیهالسلام) قبل از حادثه کربلا؛ ۲. روایت بنیامیه از حادثه عاشورا؛ روایت کسانی مثل یزید، ابنزیاد، عمرسعد و... نقلهایی که آنها کردهاند و حرفهایی که آنها نوشتهاند. 3. روایتی که کاروان اسرای کربلا به ویژه امام زینالعابدین(علیهالسلام) و زینب کبری(علیهاالسلام) در دل اسارت از حادثه عاشورا کردند. اینها را اجمالی مرور میکنیم.
انحرافات ایجاد شده در اسلام قبل از بنیامیه
اولاً به عنوان مقدمه بگوییم که بنیامیه (لعنهاللهعلیهمالاجمعین) برای حکومت خودشان و برای اینکه بتوانند بر مسلمین تسلط داشته باشند و ادعای جانشینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) کنند و از این استفاده کنند و از امت اسلام سواری بگیرند، کارهایی کردند.
قبل از بنیامیه در دوره خلفا اتفاقاتی افتاده بود؛ عقاید اسلامی و اسلام ناب دستکاری شده بود تا افکار از مسیر صراط مستقیمی که وجود مبارک پیامبر(صلواتاللهعلیه) ترسیم کرده بودند منحرف شود. دشمنان کارهایی کرده بودند که مهمترین آن منع نقل و کتابت حدیث بود. بعد از رحلت نبی مکرم اسلام(صلواتاللهعلیه) گفتند که دیگر به حدیث نیاز نداریم، قرآن هست؛ قرآن منهای حدیث و منهای اهلبیت(علیهمالسلام) را رواج دادند.
آیات قرآن را میشود خواند ولی از آن چیز دیگری استفاده کرد، میشود بعضی از این آیات قرآن را بررسی فراوان و مطرح کرد و بعضی از آیات قرآن را نه گفت و نه مطرح کرد. از اینجا آن افکار دستکاری شد تا زمانی که بنیامیه که روی کار آمدند، همین مسیر را شدیدتر و با انحرافات پیچیدهتر ادامه دادند.
اسلام عجیب بنیامیهای!/ تعلیم معروف بدون تعلیم منکر...
برای مثال یکی از این انحرافات بسیار پیچیده که روایتش را چندین مرتبه روی منبر عرض کردهام و شما هم شنیدهاید و در بحث ما هم کاربرد دارد این است که امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: «بنی امیّه آموختن ایمان را برای مردم آزاد گذاشتند، اما شرک شناسی را آزاد نگذاشتند (تعلیم شرک را ممنوع کردند).»[1]؛ یعنی آن چیزهایی که مثبتهای دین است و به اصطلاح معروفها را اجازه دادند گفته شود، ولی منکرها را اجازه ندادند معرفی شود تا مردم منکرها را بشناسند. برای اینکه هروقت خواستند منکری را به نفع خوشان وارد دین کنند بتوانند و مردم هم متوجه نشوند که منکر است.
لذا شما تاریخ زمان بنیامیه مخصوصاً اواخر عمر معاویه و دوران یزید را بررسی کنید یک معجون عجیب و غریبی درست شده بود که مردم نماز میخوانند، حج میرفتند، روزه هم میگرفتند و در عین حال انواع و اقسام مفاسد اقتصادی و اخلاقی را مبتلا بودند و عیب نمیدانستند و امام حسین(علیهالسلام) وقتی قیام کردند یکی از حرفهایشان این بود «ألاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بهِ و أنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ»[2]؛ نمیبینید کسی دیگر از باطل نهی نمیکند و کسی به حق عمل نمیکند.
بنیامیه با استفاده از همین مسئله، یک معجون فاسدی را با این روشها به اسم دین درست کردند که اجازه نمیدادند مردم مسائل انحرافی و خطرات فکری و فرهنگی را بشناسند.
تفکر جبریه
یکی از آن انحرافات، رواج تفکر «جبریه» بود. فرقهای به نام جبریه درست شدند که میگفتند: هر اتفاقی که میافتد، اراده و مشیت خداست. مگر نمیگوییم: «اِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر» (خدا بر همه چیز قادر است)، هر اتفاقی که میافتد خدا میداند و شما چهکارهاید که حرف میزنید؟ این جبر است و اجباراً این اتفاق میافتد. اراده خداست و شما هم در آن هیچ نقشی ندارید.
این بحث مفصل است ولی به صورت اجمالی بدانید که این تفکر را اسلام، قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) قبول ندارند. خدا انسان را آزاد آفریده، اختیار عمل را به او داده است، به طوری که انسان خود میتواند گناه یا ثواب کند، میتواند راه جهنم را برود یا راه بهشت را طی کند. انسان، آزاد است اما آزاد مطلق نیست که شما فکر کنید که اختیار صددرصد در دست خودش است، اراده الهی هم دخیل است؛ یعنی خدا به انسان اختیار داده، اما اراده کلی الهی در عالم در حال کار کردن است و اگر شما خودتان را در مسیر اراده خیر الهی قرار دهید به سعادت میرسید و اگر خودتان را در آن مسیر قرار ندهید به شقاوت میرسید.
نمیخواهیم وارد این بحث شویم. اجمالاً تفکر انحرافی جبریه وجود داشت، مردم انحراف این را نمیفهمیدند، چراکه اهلبیت(علیهمالسلام) سرکار نبودند و قال المعصوم گفته نمیشد که قرآن تفسیر شده و حقیقت گفته شود. اینها هم روی انحرافات سرپوش گذاشته بودند که کسی نفهمد. میگفتند فقط نماز بخوانید، روزه بگیرید و یکسری عبادتهای ظاهری را انجام دهید.
بنیامیه، حامیان تفکر جبریه
بنیامیه خیلی به این فرقه بها میدادند و خودشان اظهار تمایل میکردند. استدلالهایی برای مردم میآوردند، جنایت میکردند و خیلی کارهای دیگر مرتکب میشدند، بعد میگفتند که اینها اراده الهی است. در این تفکر از این مطلب، تئوریسازی هم میشد، مثلا در تفکر جبریه، اطاعت از امام جامعه به هر شکلی واجب است ولو امام بغی و طاغوت باشد. این آدمی که حاکم است دیگر عدالت و... نمیخواهد. کسی اگر قدرت را بهدست گرفت، بر اساس اراده الهی بوده و اگر خدا نمیخواست نمیتوانست بالا بیاید پس شما باید از او اطاعت کنید. اطاعت از حاکم واجب است هرطور هم باشد و هرکاری هم بکند و هر فسق و فجوری هم انجام دهد شما باید اطاعت کنید. شیعه و اسلام ناب به این معتقد نیست و برای حاکم اسلامی شرایط بسیار سختی وجود دارد.
کلاهی که بنیامیه بر سر امت گذاشتند...
خب اینها با ترویج این تفکر انحرافی روی مردم سلطه پیدا کردند. مردم هم میگفتند قرآن این را گفته است و لابد خدا و پیغمبر اینها را گفتهاند و بزرگان در این مسئله بیشتر از ما میفهمند! بنیامیه اینگونه حکومت میکردند.
برای اینکه جنایتها و خیانتهای خودشان را توجیه کنند، استدلالهای به ظاهر دینی میآوردند و از ادبیات به ظاهر دینی استفاده میکردند. برای اینکه افکار عمومی را توجیه کنند، آنها نیز حرف از خدا میزدند. خلیفه مسلمانی که فسق و فجور مرتکب میشد، او نیز حرف از خدا میزد و میگفت: خدا اینکار را کرده و خواست خدا بوده که این چنین شد و ما خلیفه رسولالله(صلیاللهعلیهوآله) هستیم. اینها همان حرفهای خطرناک است.
عبیداللهبنزیاد بعد از حادثه عاشورا در مسجد کوفه بالای منبر رفت و برای مردم سخنرانی کرد. جمله او این بود: «الحمدلله الذی اظهر الحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه»؛ خدایی را سپاس که حق را ظاهر و آشکار کرد و امیرالمؤمنین یزید و یاران او را یاری کرد. (با طلب پوزش از همه عزیزان و استغفار از درگاه الهی نقل میکنم) گفت: «و قتل الکذاب ابن کذاب»؛ و خدا دروغگو پسر دروغگو را کشت؛ یعنی سیدالشهدا و امیرالمؤمنین را...!!!
ببینید ادبیات چیست؟ ادبیات توحیدی و قرآنی است؛ ببینید منصوب به خدا میکند. میگوید: خدا این کار را کرد. پایه آن تفکر جبریه اینجا منتهی به توجیه جنایتهای بزرگ و انحراف جامعه به سمت باطل میشود. اینها قرائت بنیامیه از حوادث و از فلسفه اتفاقات و حوادث و حکمرانی خودشان است. اینچنین حرف میزدند.
امام حسین(علیهالسلام) علت قیام خود را چه چیزی معرفی نمودند؟
سیدالشهداء(علیهالسلام) چه کردند؟ قبل از اینکه حضرت حرکت کنند؛ توصیفاتی کردند و ماجرا را خوب روشن کردند. فرمودند: ای مردم، بدانید که من اگر به مصاف این یاغی میروم، علتش چیست. دقت کنید چقدر امام حرف را کامل میزنند. در آن وصیتی که امام به برادرشان محمدحنفیه نوشتند: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علیابنابی طالب»[3]؛ از سر دنیاطلبی نبود. از سر چه بود؟ اگر من خروج کردم، به دنبال اصلاح در امت جدم بودم؛ چراکه همه چیز به فساد کشیده شده بود و برای اینکه امربهمعروف و نهیازمنکر کنم و به سبک و سیره جدم عمل کنم. تمام هم نمیکنند که بفرمایند: «اسیر بسیرة جدی» میفرمایند: «و ابی علیبنابیطالب» چرا؟ چون بعد از پیامبر(صلیاللهعیلهوآله) سه خلیفه آمد. برای اینکه خط گم نشود میفرمایند من نیامدم سیره خلفا را دنبال کنم، من آمدم تا سیره جدم پیامبر و پدرم امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) را دنبال کنم. شفاف شفاف آنچه که نیست و آنچه که هست را میفرمایند.
ایجاد دوقطبی اسلام اموی و اسلام علوی/ فاتحه اسلام را بخوانید اگر...
دقیقاً امام حسین(علیهالسلام) اینجا یک دوقطبی درست میکنند؛ دوقطبی اسلام بنیامیه و اسلام نبوی یا اسلام علوی. این دوقطبی را قشنگ درست میکنند، صفبندی را درست میکنند، دوقطبی بسیار خوب، دوقطبی حق و باطل. قبل از قیام و حرکت اینها را امام حسین(علیهالسلام) میفرمایند تا کسی بعداً تحریف نکند، تا بعداً روایتهای دروغ غلبه پیدا نکند. امام حسین(علیهالسلام) اصل سند حرکت را محکم پایه گذاشتند و رفتند. این مسئله بسیار مهمتر از حرکت ایشان است.
امام جملات زیادی دارند، یکی از آن جملات این است: «وَعَلَی الاْسْلامِ الْسَّلامُ اِذ قَدْ بُلِیَتِ الاْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزیدَ.»[4]؛ فاتحه اسلام را بخوانید اگر یزید سرکار باشد. حرفهای دیگری هم زدند. خطبه منای امام حسین(علیهالسلام) را ببینید، خواهش میکنم وقت بگذارید و خطبه منا را بخوانید. چقدر این خطبه منا عجیب است! دوسال قبل از عاشورا امام حسین(علیهالسلام) در مکه و منا در جمع 200 نفر از صحابه بزرگ یعنی از کسانی که با پیامبر(صلیاللهعیلهوآله) بودند و ایشان را دیدند و درک کرده و حدیث از ایشان شنیده بودند و ۷۰۰ نفر از تابعین یعنی کسانی که مستقیم از پیامبر(صلیاللهعیلهوآله) نشنیده بودند و یا ایشان را ندیده بودند یا در زمان ایشان زندگی میکردند ولی ایشان را ندیده بودند و از اصحاب در مورد پیامبر(صلیاللهعیلهوآله) شنیده بودند؛ اینها را تابعین میگویند. 700 نفر از تابعین با یک واسطه از پیامبر(صلیاللهعیلهوآله) حدیث نقل میکردند، ۲۰۰ نفر از صحابه، جمعاً ۹۰۰ نفر. کجا؟ در منا، در ایام حج، بهترین زمان برای تبلیغ و ترویج. امام آنجا یک سخنرانی مفصل میکنند. آنجا ببینید امام حسین(علیهالسلام) چه میفرمایند، حرفهای امام آنجا چیست، قیام را چگونه توصیف میکنند.
چکیدهای از سخنان امام حسین(علیهالسلام) در منا یک سال قبل از حماسه عاشورا
خلاصه خطبه این است که به مردم خطاب میکنند که یزید کیست؛ یزید متجاهر به فسق است. دیگر نمیشود یزید را تحمل کرد. بعد در مورد اینها میفرمایند: شما اگر آبرویی پیدا کردید، بهخاطر اسلام است، شما اگر جایگاهی بین مردم پیدا کردید و مردم به شما احترام میگذارند و اعتباری برایتان قائلاند، بهخاطر اسلام است، حالا شما به جای اینکه برای اسلام مجاهدت کنید و همین آبرو را خرج اسلام کنید، افتادید به مماشات و سازگاری با ظلمه و فسقه که جایگاهتان را حفظ کنید؟! عهد پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) شکسته شده و در حق اسلام خیانت میشود، شما بزرگان باید حرف بزنید، از دین خدا حمایت کنید، از پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) حمایت کنید. شما که خودتان مستقیم شنیدید که پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) چه فرمودهاند. اسلام را میشناسید، چرا الآن مماشات میکنید؟! این حرفها حرفهای عجیبی است. امام میفرمایند: الآن یکی به خاطر اسلام، حرف اسلام ناب را بزند و فریاد بزند، شما به او بیتوجهی میکنید، درحالیکه شما خودتان به خاطر همین اسلام و همین پیامبر عزت پیدا کردید، حالا یکی بیاید حرف همان پیامبر و اصلش و نابش را بزند ناراحت میشوید؟ شما را چه شده است؟!
خارجی کیست؟
پس امام حسین(علیهالسلام) قبل از قیام یک دوره شروع میکنند به تشریح فلسفه حرکت خودشان، پیش از اینکه انجام شود. این از نقلهایی است که از امام حسین(علیهالسلام) آمده تا کسی بعداً نتواند برچسب بزند، ولی بنیامیه این کار را کردند.
شما روی این جمله که در روضهها برایش گریه میکنید فکر کنید که روضهخوانها میگویند: به امام حسین(علیهالسلام) و زن و فرزند ایشان خارجی میگفتند. خارجی یعنی کسی که خروج کرده است. ببینید، من الآن دارم آن چیزهایی که اول جلسه گفتم را تفسیر میکنم. خارجی یعنی چه؟ یعنی کسی که خروج کرده، خروج کرده یعنی چه؟ یعنی یک حکومت است به نام حکومت حق که در رأسش حاکمی است که او امیرالمؤمنین است، اطاعت از او واجب است، هرکس که از او تخلف کند و بر علیه او قیام کند، خارجی یعنی خروجکننده بر امام حق میشود.
تأثیر تبلیغات بنیامیه بر افکار عمومی در زمان سیدالشهداء(علیهالسلام)
معاویه و یزید که امام حق نیستند. قبل از نقل این مطلب عقبه تئوریک فکری مردم طراحی شده، بحث جبری، فرقه جبریه در مردم جاافتاده که هرکس سر کار آمد، این دیگر پسر پیامبر است، این دیگر جانشین پیغمبر است، حالا اگر خطا هم کرده باشد، اراده الهی بوده که این آمده است. این را دستگاه تبلیغاتی بنیامیه در ذهن مردم جا انداخته بودند. لذا وقتی مُفتیِ دربار بنیامیه فتوا به خارجی بودن سیدالشهداء(علیهالسلام) میدهد و میگوید که خون او هدر است، مردم میپذیرند. مردم به استناد حکم حاکم و به استناد فتوای مُفتی دربار بنیامیه به جنگ امام حسین(علیهالسلام) میروند و غسل میکنند و وضو میگیرند و نیت تقرب هم میکنند. میگویند ما داریم میرویم خارجی بکشیم. پسر پیغمبر است، باشد، بر امیرالمؤمنین(یزید) خروج کرده و باید او را بکشیم. اینها این مرزهایش را برداشتند. بله کسی که قیام علیه او بغی است، کسی که اطاعت از او واجب است، او حاکم مشروع است، حاکمی که شرایطش لحاظ شده است، حاکمی که امام معصوم و نبی مکرم تأیید میکند، شاخصههایی دارد که اینها را گفتند، بعد آنها را دستکاری کردند و هرکس آنجا آمد، گفتند حاکم است. گفتند حالا اطاعت نکردی، قتل تو واجب است. تبلیغات وسیع کردند و مردم هم به صحنه آمدند. با تبلیغات، ترس، تطمیع، تزویر و... بالأخره مردم را فریب دادند و مردم به صحنه آمدند.
مجلس ابنزیاد...
چند گزاره از این اتفاقات را بگویم. فقط میخواهم اشاره کرده باشم که مطلب جا بیفتد. ببینید وقتی کاروان اسرا را به کوفه و بعد به دارالحکومه میآورند، ابنزیاد ملعون نشسته، خطاب به امام سجاد(علیهالسلام) میکند. ایشان را نمیشناسد. میبیند یک جوان مریض و حالت مریضی دارد، خطاب میکند و میگوید تو که هستی؟ ایشان میفرمایند: «انا علیبنالحسین»؛ من علی پسر حسین هستم. این مکالمات را ببینید، ابنزیاد میگوید: مگر علیبنالحسین را خدا در کربلا نکشت؟ ببینید ادبیات چطور است! این حرفها دیگر مخابره میشود و همه میشنوند. میتوانست بگوید: مگر علیبنالحسین کشته نشد؟ ببینید چقدر حرفهای حرف میزند. مگر علیبنالحسین را خدا در کربلا نکشت؟ این عقبه تئوریک فکری بنیامیه است که شما با ما که خدا اراده کرده حاکم باشیم، جنگیدید و خدا شما را کشته است. درست است؟
حضرت دقیق جواب دادند، فرمودند: من برادر دیگری به نام علیبنالحسین داشتم که سپاهیان تو او را کشتند. ابنزیاد با ناراحتی شدید گفت: خدا او را کشت. حضرت آیاتی را در اینجا خواندند. فرمودند: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الآنفُسَ حینَ مَوْتِها»[5]؛ هروقت مرگ هرکسی برسد، خدا جان او را میگیرد. کنایه از اینکه بله، جان همه را که خدا میگیرد. کسی در هر شرایطی مرگش برسد، کلاً خداست که جان انسانها را میگیرد. «اللَّهُ یَتَوَفَّی الآنفُسَ حینَ مَوْتِها» ولی برادر من را این مردم کشتند و منافاتی با هم ندارد.
ابنزیاد گفت: تو هنوز رمق جواب دادن به من را داری؟ دستور داد که امام را بکشند. اینجا حضرت زینب(علیهاالسلام) آمدند، دست دور علیبنالحسین، امام زینالعابدین(علیهالسلام) انداختند، ایشان را محکم گرفتند و فرمودند: «والله لا أفارقه فإن قتلته فاقتلنی معه»[6]؛ به خدا قسم، من او را رها نمیکنم، اگر میخواهید ایشان را بکشید، باید مرا هم بکشید. حضرت زینب(علیهاالسلام) اینقدر این حرف را محکم زدند که یکدفعه ابنزیاد جملهاش را عوض کرد و گفت که عجب محبت خویشاوندی بین شماست! یعنی کمی حرفش را ملایم کرد و خواست بگوید من از سر بزرگواری و بهخاطر محبتی که به یکدیگر دارند، از خونشان میگذرم؛ چراکه بالأخره برایش هزینه دارد که بخواهد هر رفتاری را انجام دهد. امام سجاد(علیهالسلام) بلافاصله ادامه دادند و فرمودند: «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنی یَابْنَ زِیاد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَةٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَةُ»؛ آیا من را از کشته شدن میترسانی؟ آیا نمیدانی که کشته شدن عادت ماست و شهادت برای ما کرامت و بزرگواری است؟ گفتگوهایی اینگونه؛ یعنی در صحنهای که دشمن دارد استدلالهایی برای عوامفریبی میکند.
خنثیسازی توطئه با سلاح تبیین
درست در همان صحنه رسانهای که از آن سوءاستفاده میکند و استدلالهایی برای عوامفریبی و انحراف ذهن تاریخ میآورد، حضرت زینب و امام سجاد(علیهماالسلام) آیات قرآن را میخوانند و حرفهای آنها را خنثی میکنند.
ابنزیاد خطاب به حضرت زینب(علیهالسلام) گفت: سپاس خدای را که شما را رسوا کرد و کُشت و دروغتان را آشکار کرد. حضرت زینب(علیهالسلام) نیز با استفاده از همان ادبیات و در همان دستگاه فرمودند: سپاس خدای را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(صلیاللهعلیهوآله) گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید. به آیه تطهیر اشاره فرمودند؛ «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»[7]؛ و فرمودند: فاسق رسوا میشود و بدکار و تبهکار دروغ میگوید و او دیگری است، نه ما. جملات، دقیق بیان میشود. مجدد ابنزیاد گفت: دیدی خدا با شما و خاندان شما چه کرد؟ همانطور که میبینید ابنزیاد از کلمه «خدا» عدول نمیکند و دقیقاً در دستگاه قرآنی و اسلامی حرف میزند و در استراتژی خودشان حرکت میکند، نفاقی بسیار پیچیده است. در ادامه حضرت زینب(علیهالسلام) میفرمایند: «ما رأیتُ الّا جمیلاً»[8]؛ من جز زیبایی ندیدم. همین جمله یک جلسه منبر میخواهد، نباید فکر کنیم حضرت احساسی صحبت کردند.
دو پرده از صحنه کربلا
کربلا دو پرده دارد، کما اینکه همه عالم دو پرده دارد؛ یک پرده زیبا و یک پرده زشت. در آنِ ِواحد یک حادثه دو چهره دارد: یک چهره زیبا و یک چهره زشت. چهره زیبا آن موحدانی هستند که پای حقیقت ایستادهاند، ولو اینکه قطعهقطعه شوند و این زیباترین صحنه است. چهره زشت آن، انسانهای پلیدی هستند که در مصاف نور و حقیقت قرار گرفتهاند و جنایت میکنند. حضرت میفرمایند که من زیبایی میبینم. مصیبت آن است که امام حسین(علیهالسلام) و اصحاب و فرزندانش قطعهقطعه شدند ولی قسمت زیبای ماجرا آن است که دین است که میماند، تو میروی ولی اینها میمانند، ما میمانیم. حضرت این را میبینند، ولی ابنزیاد روبرو و ظاهر ماجرا را میبیند و میگوید: خدا شما را کُشت، شما را از بین برد و نابود شدید.
مرحوم سیدبنطاووس میفرماید: حضرت زینب(علیهالسلام)، امام سجاد(علیهالسلام) و خانواده را با غل و زنجیر به مجلس یزید(لعنهاللهعلیه) آوردند و آنجا نیز گفتگوهایی صورت گرفت. آنجا امام سجاد(علیهالسلام) شروع کردند. همینکه با این حال، با غل و زنجیر ایشان را کشیدند و جلوی طاغوت آوردند، امام بدون هیچ احترام، ترس و هیچ کلامی که دالّ بر مرعوب شدن باشد فرمودند: «یا یَزیدُ ما ظَنُّکَ بِرَسُولِ الله لَوْ رَآنا عَلی هذِهِ الْحالَةِ»[9]: ای یزید! چه میکنی اگر رسول خدا ما را در این حالت که در مقابل تو در غل و زنجیریم ببینند؟
پیروزی در لحظه اسارت...
بعد از این جمله، حضرت فاطمه، دختر امام حسین(علیهالسلام) فرمودند: تو دختران رسول خدا را اسیر میکنی! جملات همه دقیق است؛ این دو بزرگوار خود را منسوب به امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه(علیهماالسلام) نمیکنند؛ چراکه مخاطبین ادعای جانشینی رسولالله(صلیاللهعلیهوآله) را دارند و با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دشمناند. جدّ بزرگوارشان را نام میبرند و نسبت خودشان را با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بیان میکنند. این حرف بسیار دقیق بود و آنقدر این حرف در آن شرایط، سنگین بود که یزید دستور داد غل و زنجیرها را باز کنند. فتح این است که در لحظه اسارت و در شرایط غلبه کامل دشمن، با زبانتان چنان تبیین کنید که دشمنِ غالب، عقبنشینی کند. جهاد تبیین است.
عوامفریبی یزید
بعد سرها را آوردند، در آن هنگام یزید شروع به استفاده از این صحنهها کرد؛ سر مبارک اباعبدالله جلویش بود، درحالیکه همه سفرای کشورها و مقامات کشوری و لشکری جمع بودند خطاب کرد: این مرد میگفت پدرش از پدر من و مادرش از مادر من بهتر است، جدّش هم از جدّ من بهتر است. اینکه میگفت پدرش که از پدر من بهتر است، همه دیدید که پدرم به مبارزه با پدرش برخاست و خداوند به نفع پدرم بر ضد پدر او داوری کرد و پدر مرا پیروز کرد. آنها کشته شدند و حکومت دست ماست. چه کسی پیروز شد؟ ما. توجه داشته باشید، یزید دارد به همان فلسفه قبلی که مردم را با آن پختهاند برمیگردد. حکومت دست کیست؟ دست ما و این اراده خداست، پس پدر من بر حق بود. اما در مورد مادرش میگوید: مادرش از مادر من بهتر بود، درست میگوید، مادر او دختر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و از مادر من بهتر بود. در مجموع به گونهای صحبت میکند که مردم باور میکنند؛ در مورد حضرت زهرا(علیهاالسلام) هم که راست میگوید، دختر رسول خداست، پس حق میگوید! اما در مورد جدّش پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفت: هرکس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، نمیتواند ادعا کند از محمد(صلیاللهعلیهوآله) بهتر است.
توجه بفرمایید این خبیث چگونه افکار عمومی را مدیریت میکند! با اینکه اعتقادی ندارد، دو تا را میپذیرد اما اولی را نمیپذیرد و میگوید پدر من از پدر او بالاتر بود و چون دو تا را پذیرفته، مردم با عقبه ذهنی خود، دیگری را هم از او میپذیرند. پس از این جمله، یزید این آیه قرآن را خواند: «مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلکَ مَن تشاء وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»[10] خدا به هرکس بخواهد، حکومت عطا میکند و هرکس را بخواهد عزیز میکند و اشاره به اهل بیت امام حسین(علیهالسلام) کرد، هرکس را بخواهد ذلیل میکند. ببینید چقدر فریبکارانه!
پاسخ امام سجاد(علیهالسلام) به یزید ملعون
امام سجاد(علیهالسلام) اشعاری خواندند؛
ماذا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُم مَاذَا فَعَلْتُمْ وَ فعلتموا آخِرُ الْأُمَمی
مگر تو دَم از پیغمبر نمیزدی؟ اگر پیغمبر اینجا حاضر باشد و به شما بگوید با فرزندان من چه کردید، چه خواهید گفت؟ عدهای را به اسارت گرفتید و تعدادی را کشتید.
بِعِتْرَتِی وَ بِأَهْلِی بَعْدَ مُفْتَقَدِی مِنْهُمْ أُسَارَی وَ قَتْلَی ضُرِّجُوا بِدَمِ
امام با افکار عمومی رقابت میکنند. بعد حضرت آیات قرآن را خواندند.
جهاد تبیین امام سجاد(علیهالسلام) در کاخ یزید
سپس نوبت به خطبه امام سجاد(علیهالسلام) میرسد. آنجاست که مؤذن بلند میشود تا اذان بگوید. در این خطبه، حضرت خودشان را معرفی میکنند که من چه کسی هستم، پیامبر کیست، ویژگیها و فضیلتهای ما چیست و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(علیهمالسلام) کیستند. اینها را برای روشنگری افکار عمومی، دقیق و کامل توضیح میدهند. فرض کنید شبکهای که درحال انجام تبلیغات خود است، هک شود و صحنهای ضد آن چیزی که در حال پخش بود از مانیتور پخش شود. امام سجاد(علیهالسلام) دقیقاً چنین کاری را انجام دادند. یزید بالای منبر نشسته بود و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را لعن میکرد و حرفهای بنی امیه را میزد. حضرت از جا بلند شدند و فرمودند: اجازه بده من بر این چوبها بالا روم (اسمی از منبر نبردند) و حرفی بزنم که خدا را خوش آید. یزید نمیخواست اجازه بدهد ولی برای مردم سؤال پیش آمد که این جوان چه میخواهد بگوید و حرفش شنیدنی است. پس به یزید اصرار کردند. او هم تحت فشار افکار عمومی مجبور شد و اجازه داد. حضرت بالای منبر نشستند و آن خطبه را خواندند؛ رسوا کردند. دقیقاً منبر را هک کردند و حرفهای خودشان را زدند.
در ادامه مبارزه، یزید سخنرانی را قطع کرد و گفت: اذان بگویید. وقت نماز است. مؤذن شروع به اذان گفتن کرد تا اینکه گفت: «أشهدُ أن لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» حضرت فرمودند: گوشت و پوست و خون من شهادت میدهد. چرا به ما میگویید خارجی؟ تا مؤذن اسم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را آورد، حضرت رو به یزید کرده و فرمودند: این اسمی که در اذان گفته شد، جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست دروغ میگویی و اگر بگویی جد من است چرا پسرش را کشتی و...؟ مجلس یزید به هم ریخت. این جهاد تبیین است. مجلس مصیب برای حضرت زینب(علیهاالسلام) این است که ما از ایشان درس بگیریم و راهشان را ادامه بدهیم، نه فقط آه ایشان را ادامه بدهیم. این آه، باید ما را به چنین راهی بکشاند.
در فتنه 1401 جهاد تبیین نکردیم/ روایت نکردیم، دیگران روایت کردند!
در سال 1401 که حوادث و فتنههایی اتفاق افتاد، به درستی از ماجرا روایت نمیکنیم و اینچنین بعضی از جوانان مغلوب و مرعوب فضای مجازی و رسانهها میشوند و فکر میکنند این حق است. درحالیکه جریان انقلابی و مؤمن برحق و غالب است. بعد از اینکه آن خانم فوت کرد، اغتشاشات به بهانه او در کشور برپا شد. دشمن سرمایهگذاری زیادی کرد تا به همه بقبولاند که او را کشتهاند و خیلی از افراد هم این حرف را تکرار کردند. خیلی از خودیها و مؤمنین گفتند: معلوم نیست چه بلایی سرش آوردند! همچنین عدهای بهخاطر اغتشاشات و به دستور دشمنان لندننشین و خارجنشین به خیابان آمدند. کمی استدلال، آمار و دقت مسئله را حل میکند.
در کشور به تعداد سی میلیون نفر دانشآموز داریم. پارسال چقدر دانشآموزان در اغتشاشات به خیابان آمدند یا در مدارس اغتشاش و اعتراض کردند؟ یک در صد؛ یعنی 110هزار مدرسه در کشور هست، کلاً پنجاه مدرسه در کل کشور، بیستهزار دانشآموز نمیشدند که اعتراض کردند؛ روسری برداشتند و... بیستهزار تا نمیشد. در همان ایام چهارصدهزار دانشآموز در سراسر کشور معتکف بودند، ولی هیچکس روایت نکرد. چهارصدهزار دختر و پسر مؤمن دانش آموز در سراسر کشور معتکف شدند آن را ندیدیم، آن را کسی نگفت، کسی روایت نکرد، ولی زیر بیستهزار نفر اعتراض، پنجاه مدرسه در کشور آن هم یک تعداد دخترانه و یک تعداد پسرانه، آن مدرسه دخترانه هم یک تعداد نه همه آنها کشف حجاب کردند مثل بمب ترکید. کار دستگاه رسانهای است! آقا میفرمایند؛ اگر حقایق را روایت نکنید روایت میکنند.
جهاد تبیین کار زینبی است
جهاد تبیین کار حضرت زینب(علیهالسلام) است. گریه کردن بر مصائب اهل بیت(علیهمالسلام) آسان است. البته خیلی مهم است، خیلی هم ارزش دارد، ولی راحتترین کار گریه کردن است. در حالی که مهم این است که مثل حضرت زینب(علیهالسلام) جهاد تبیین کنید. الآن این همه برای انتخابات شبهه میکنند، یک عده تحت تأثیر فضا میگویند انتخابات چه فایدهای دارد. آن یکی هم رأفت و محبت انقلاب اسلامی شامل حالش شده، او را برای منصب امام جمعه گذاشتهاند، بین اهالی سنت، در آن جمعیت کذایی میگوید: انتخابات چه فایدهای دارد؟ از اینطرف آن آقا را رد صلاحیت میکنند، با آن همه فسق و فجور و خیانت در حق انتخابات و مردم، میگوید: رأی ندادن هم یک جور رأی دادن است و مردم را به عدم حضور در انتخابات تحریک میکند. چه کسی باید بگویدکه آقا، رأی ندادن یعنی چه؟ اگر شما نیایید و رأی ندهید، بدانید هیچ چیز درست نمیشود به والله، وضع بدتر میشود. بدانید، اگر میخواهید وضعیت اقتصادی درست شود و رأی نمیدهید، اینطور درست نمیشود. علاوه بر این تحریمها هم چند برابر میشود. این هم سندش، آن دورههایی که مردم کم گذاشتند به گفتمانهای سازش رأی دادند، دیدیم که تحریمها چند برابر شد.
جهاد تبیین، رسالت اصلی ما
مردم! به خدا بدانید که هر جا که ما محکم پای گفتمان انقلاب ایستادیم، آمریکا کوتاه آمد، همینطور الآن هم داریم چیزهایمان را پس میگیریم. پس چرا نمیفهمیم؟ چرا نمیرویم در میدان روشنگری کنیم؟ برادرها، خواهرها، کسی دیگر نیست که بخواهد روشنگری کند. کسانی که دم از امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) و حضرت زینب(علیهالسلام) میزنند باید جهاد تبیین کنند. البته همه وظیفه دارند، ولی کسانی که دم از امام حسین(علیهلسلام میزنند باید پای کار بیایند. امام حسینی بودن فی زماننا هذا، به جهاد تبیین است. روشن کنید قضیه از چه قرار است؛ فرزندانتان را روشن کنید، خانواده و اقوامتان را روشن کنید؛ این رسالت اصلی ماست.
درخواستی از عقیله بنیهاشم
به بی بی بگوییم: بیبی جان، محبت و لطفی در حق ما کنید؛ اگر به ما در عزای خودتان اشک و دلی رقیق میدهید، در محبت خودتان به ما یک ایمان نفوذناپذیر و عزم راسخ هم برای طی کردن راه خودتان بدهید.
جهاد تبیین در سختترین شرایط
در شهر شام امام سجاد(علیهالسلام) سوار بر شتر بود. یک نفر نزدیک حضرت آمد، خواست عبور کند، دید آقا سوار شترند. دستهای حضرت بسته بود، چوب روی گردنشان گذاشته بودند، همچنین پاهای ایشان را هم از زیر شکم شتر با طناب بسته بودند. یک حال عجیبی داشتند. توهینی به امام کرد. گاهی زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است. آن مرد به عصمت خدا، انسان کامل و خلیفه خدا روی زمین، توهین کرد. امام فرمودند: آیا قرآن خواندهای؟ آن مرد گفت: بله، من مسلمانم، شما خارجی هستید. امام فرمودند: آیا این آیه را هم خواندهای «إنّما یُریدُ الله لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرّجسَ أهلَ البَیتِ وَ یُطهّرَکُم تَطهیرا»؟ آن مرد در جواب گفت: بله. امام فرمودند: در مورد چه کسانی است؟ گفت: نمیدانم. امام فرمودند: در مورد ما اهل بیت است و پشت سر هم آیهها را خواندند و فرمودند: آیا این آیه را هم خواندهای؟ گفت: بله. آن مرد دید، آقا قرآن بلد است! امام فرمودند: اینها همه در شأن ماست. آن مرد پرسید: آقا مگر شما چه کسانی هستید؟ شما چرا وضعتان این چنین است؟ اینها که میگویند شما خارجی هستید. فرمود: به خدا قسم، من علیبنحسینبنعلیبن ابیطالب، فرزند دختر پیامبرم.
آیا امام سجاد(علیهالسلام) در آن وضعیت، در غل و زنجیر مجبور بودند اینگونه سخن بگویند؟ همچنین زینب کبری(علیهاالسلام) در گرما درحالیکه دست و بازویشان را با طناب بسته بودند جهاد تبیین کنند؟ مغلوب شده بودند، همه آنها کشته شده بودند اسیر شده بودند!
جهاد تبیین با سر بریده
نه فقط امام سجاد(علیهالسلام) و حضرت زینب(علیهالسلام) و این بانوان حرم، جهاد تبیین کردند، بلکه سر امام حسین(علیهالسلام) هم جهاد تبیین میکرد.
شخصی به نام عبدالرحمان، معلم درس قرآن بچههای ابیعبدالله(علیهالسلام) بود. حضرت یک روز او را صدا زدند و هزار دینار به او دادند، پارچههای زیبا و زیادی هم به او دادند، بعد فرمودند: دهانت را باز کن و عبدالرحمان هم دهانش را باز کرد. بعد حضرت مقداری درّ و گوهر برداشتند و درون دهان او گذاشتند. اطرافیان امام با دیدن این کار تعجب کردند و از حضرت سؤال کردند که آقا چه کردید؟ امام فرمود: به خدا قسم، حقی که او بر گردن ما دارد خیلی بیشتر از این است، او قرآن آموخته است. زینب کبری(علیهاالسلام) در شهر کوفه کلاس درس تفسیر قرآن برگزار میکردند، حقش نبود سر بریده ابیعبدالله(علیهالسلام) را به کوفه بیاورند، زینب را هم همراه آن در کوفه بیاورند و نان و خرما صدقه بدهند. اهل بیت با این استاد قرآن چه کردند؟ او که استاد قرآن بود، با قاری قرآنشان هم همینگونه رفتار میکردند.
روزی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله)، ایاعبدالله(علیهالسلام) را در آغوش خویش گرفته بودند و لبهایشان را بر لبان امام حسین(علیهالسلام) گذاشته بود و مرتب بوسه میزد. یا رسول الله! کجا بودید ببینید وقتی حسین(علیهالسلام) شروع کرد به قرآن خواندن، نامرد خطاب خارجی تعبیر کرد و به بانوان در مجلس و به اباعبدالله(علیهالسلام) توهین کرد. یکوقت دیدند که این سر بریده میان تشت طلا شروع کرد به قرآن خواندن؛ «وَ سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ»[11]. یکوقت هم این نانجیب دست کرد و چوب خیزرانش را برداشت، آنقدر بر لب و دندان اباعبدالله زد که راوی میگوید: صدای قرآن بریدهبریده به گوش میرسید.