آسیبهایی که خوی اشرافیگری به کشور زد...
آسیبهایی که خوی اشرافیگری به کشور زد...
آسیبهایی که خوی اشرافیگری به کشور زد...
حجتالاسلام مهدوینژاد: هر جامعهای تحت حکومت طاغوت باشد یا اخلاق طاغوتی را بپسندد و بپذیرد، به بلای طبقاتی شدن جامعه مبتلا میشود // شرایط زمان، هرگز بیدینی و سقوط ما را توجیه نمیکند // در جامعهای که فاصلۀ طبقاتی ایجاد شده است، حتی به فضائل اخلاقی هم نمیشود اعتماد کرد.
شناسنامه:
عنوان: قرار هفتگی
موضوع: انقلابی که نباید میشد / حکومت غیرتوحیدی و آثار جامعه طبقاتی
زمان: هفتم اسفندماه 1400
مکان: حسینه صاحب الزمان(عجلاللهتعالیفرجه) محمودآباد یزد
ترس دشمنان از اسلام سیاسی / حمایت دشمنان از اسلام تحریف شده
مستکبرین عالم به بسیاری از کشورهای عربی مسلمان کاری ندارند. به عنوان مثال عربستان خادم الحرمین است، ولی دشمنان به او کمک هم میکنند، پول و اسلحه هم به او میدهند؛ چراکه عربستان و برخی کشورهای عربی ترسو و تسلیم دشمنان هستند. چنین کشورهایی هرقدر هم اذان بگویند، نماز بخوانند، روزه بگیرند و حج به جا بیاورند، دشمن به آنها کاری ندارد؛ اما وقتی اسلام سیاسی مطرح میشود دشمنان میترسند. میخواهند اسلام سیاسی نباشد. میگویند در دیانت هزار فرقه شوید اما در سیاست، همه باید تابع ما باشید. لذا در اسلام فرقه درست میکنند.
دین تحریف شدهای که به سیاست کار ندارد، آمریکا و غرب هم به آن کار ندارد. حتی شبکه ماهوارهای هم در اختیار آنها میگذارد، میگوید بنشینید در مورد امام حسین(علیهالسلام) صحبت کنید و قمهزنی را رواج بدهید؛ منتهی امام حسین(علیهالسلام) غیرسیاسی! البته همانهایی که میگویند ما سیاسی نیستیم و اصلاً اسلام سیاسی نداریم، سیاسی هستند چراکه علیه جمهوری اسلامی و به نفع آمریکا، انگلیس و اسرائیل موضع میگیرند، ولی میخواهند اسلام، سیاسی نباشد.
پس دشمن دنبال این است که هر اسلامی میخواهید داشته باشید، به جز اسلام سیاسی. شیعه باشید، ولی شیعه انگلیسی. اگر شیعه انقلابی یا سنی انقلابی بودید، دشمن مانع شما میشود. چرا داعش سنیها را ترور میکرد؟! چرا امام جمعه اهل سنت را در کردستان شهید کردند؟! هرکس با انقلاب اسلامی باشد، با او مخالفند. چراکه انقلاب اسلامی یعنی اسلام سیاسی، یعنی اسلام پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله)، اسلام امیرالمؤمنین(علیهالسلام). انقلاب اسلامی یعنی وحدت، یعنی حول محور یک حقیقت بودن، که شیعه و سنی و غیرمسلمان دور یک حقیقت جمع میشوند. بنابراین دشمن دنبال ایجاد اختلاف است.
جدایی دین از سیاست، نقشه دشمن
یکی از ویژگیهای حکومت طاغوت ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی است؛ در مسائل فرهنگی، اجتماعی و مسائل دینی مرتب اختلاف میاندازد؛ فاصلههای فکری ایجاد میکند. در مسائل سیاسی سعی میکند ولو با دیکتاتوری همه را تابع خودش کند، چون سیاست است که دیانت را غالب میکند و باعث پیاده شدن دین میشود. سیاست یعنی حکومت و تدبیر. میگوید دین داشته باشید، ولی بیفکر و بیتدبیر باشید؛ در خانهتان نماز بخوانید، ولی به مردم دیگر کار نداشته باشید.
حکومت غیر ولایی اول میگوید: دین از سیاست جدا باشد. حکومت باید دست اهلش باشد؛ یعنی آنهایی که میتوانند حکومت کنند، به قدرت برسند، مردم هم بنشینند در خانههایشان نماز و روزهشان را به جا بیاورند. بعد با همین شعارِ دین از سیاست جدا، آنهایی که به قدرت میرسند، قانون تصویب میکنند که مثلاً حجاب اجباری نباشد! همینطور کمکم دین را از صحنه اجتماع حذف میکنند، بعد کمکم کلاً دین حدف میشود.
شعار حکومت توحیدی
از مهمترین شاخصههای اصلی حکومت غیرتوحیدی یعنی حکومت طاغوت، این است که به دنبال ایجاد تحزّب، تفرق و گروه گروه کردن مردم در حوزههای فرهنگی و اجتماعی است تا از تفرقهای که در میان مردم است، سوء استفاده کند و حکومتش را بر اختلاف مردم دوام بدهد. اما در حکومت توحیدی و اسلامی، اینگونه نیست، حاکمان افراد را حول خودشان جمع میکنند. حکومت توحیدی ولایی به دنبال وحدت و یکپارچگی است. حتی با وجود اختلافات بین شیعه و سنی میگوید مشترکاتتان را ببینید و وحدت داشته باشید. شعار جمهوری اسلامی همین است، وحدت! میگوید: بیایید سر حقایق و مبانی و اصول وحدت کنیم. شعار حکومت توحیدی، وحدت است.
استراتژی وحدت
وقتی فضا آرام شد، حقیقت آرامآرام خودش را نشان میدهد، آنوقت آنهایی هم که به باطل رفتهاند به سمت حق گرایش پیدا میکنند. برای همین است که دشمن نمیگذارد بین شیعه و سنی وحدت برقرار باشد و مدام میخواهد اختلاف درست کند. چراکه اگر وحدت باشد، حقیقت، مسئله را حل میکند. وحدت، استراتژی اصلی حکومت اسلامی است. مقام معظم رهبری(حفظهالله) میفرمایند: وحدت برای ما تاکتیک و شیوهای برای عبور از بحران نیست، بلکه وحدت برای ما یک استراتژی است؛ یعنی یک مبنا و اصل است؛ اصل واقعی که به آن معتقدیم.
حکومت طاغوت و عواقب تفرقه
حکومت ولایی به دنبال وحدت و حکومت طاغوت به دنبال تفرقه است. نتیجه تفرقه، ایجاد جامعه طبقاتی است. در جامعه طبقاتی از نظر فکری و فرهنگی همیشه یک طبقه برخوردار و یک طبقه زیردستاند. از اینرو دشمن و کسانی که دنبالهرو تفکرات حکومت غیر ولاییاند مدام از تکثّر، چندصدایی حمایت میکنند. عدهای هم میگویند چندصدایی خوب است، بگذارید صداها و تفکرات مختلف بیشتر شود؛ ولی منظورشان این است که هر کس هر طور فکر میکند، درست است. نتیجه این میشود که وقتی فرقههای مختلف درست شد در جامعه سر هیچ مسئلهای مردم به وحدت و یکپارچگی نمیرسند. طاغوت از همین فضا استفاده میکند و زور، ثروت و قدرت را در دست میگیرد. سوار بر جامعه میشود و خودش هم در آتش این اختلافات و فرقهسازیها و تحزبها میدمد. چراکه حیات حکومت طاغوت در تفرقه است.
شعارهای ظاهری پلورالیسم
از شعارهای زیبایی که پلورالیسم دینی دارد این است که در عرصه دین شما میتوانید هر نوع فکری داشته باشید، هر برداشتی از دین داشته باشید، درست است. راههای رسیدن به خدا به عدد انفاس خلایق است و شما هر طوری به خدا برسید، خوب است. مثلاً شما با موسیقی و رقص به خدا میرسید، دیگری با قرآن خواندن به خدا میرسد، هر کس با یک روش. میگویند: چه کسی گفته حتماً باید نماز بخوانید تا به خدا برسید؟! میتوانید مثلاً روزی پنج دقیقه تمرکز کنید و با خدا رابطه برقرار کنید!
حکومت طاغوت همه اینها را رواج میدهد، چراکه میخواهد شما را بیدین و منحرف کند. طاغوت نمایندۀ شیطان روی زمین است. نهایت این میشود که با چنین حرفهایی همه فریب میخورند و سرگرم میشوند. آنوقت شخصی که این حرفها را میزده، مثلاً رأی میآورد و رئیس جمهور میشود، قدرت را در دست میگیرد، بعد با قدرتش مملکت را به دشمن میفروشد. بعد از مدتی مردم چشمشان را باز میکنند میبینند همه چیزشان بر باد رفت؛ عفت، حیا، سرمایه و امکانات کشور رفت.
آسیبهای جامعه طبقاتی
در طول تاریخ جامعه طبقاتی وجود داشته است. جامعه طبقاتی، اخلاقهایی در جامعه تولید میکند. اینکه اساساً در جامعه طبقاتی گروههای مختلف فکری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی علمی، گروههای ضد هم، متفاوت و متفرق از هم که در هیچ مسئلهای به وحدت نمیرسند، درست میشوند، به کنار؛ اگر در جامعه تحزبزده و تفرقهزده، هزار فرقه و صدها حزب سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و... هم باشد، دو وضعیت برایش به وجود میآید. بعضی از دانشمندان غربی مثل نیچه هم به آن اشاره کردهاند که چنین جامعهای به دو دسته سروران و بندگان تقسیم میشوند. در چنین جامعه پر از تفرقهای، دو دسته زندگی میکنند: 1. دسته برخوردار 2. دسته محروم؛ چه در حوزه علمی و فرهنگی، چه در حوزههای مالی و اقتصادی. یک دسته هستند که سران، برتران، مهترانند و ثروتمند و قدرتمند میشوند، یک عده دیگر هم فقیر و محروم میشوند. هر جامعهای تحت حکومت طاغوت باشد یا اخلاق طاغوتی را بپسندد و بپذیرد به چنین بلایی مبتلا میشود. مثل آمریکا که نهضت والاستریت درست میشود. نهضت والاستریت میگوید نود و نه، یک! یک درصد از جامعۀ آمریکا، کل بهرهبرداری را از امکانات آمریکا را دارند، 99% هم زیر خط فقرند. این در جامعهای رخ میدهد که اصلاً توحید نیست، ولی در جامعۀ ما که برای توحید قیام کردیم چرا چنین جلوههایی میبینیم؟
طاغوتپسند نباشیم!
به همان میزانی که مردم رئیسجمهور طاغوتی[1] را میپذیرند و از شعارهای طاغوتی خوششان میآید، به همان اندازه که شعارهای زیبا ولی دروغ دشمنان خدا را در تبلیغاتشان میپسندند، به همان اندازه بصیرت کافی ندارند و به طرف چنین افرادی گرایش پیدا میکنند. به همان اندازه هم چوب فرهنگ طاغوت و حکومت طاغوت را میخورند.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در رأس حکومت بود، ولی وقتی مردم اخلاقشان طاغوتپسند باشد، معاویه را بر جامعه خودشان حاکم میکنند.
بعضیها دلشان برای فرهنگهایی که ریشه در باطنِ کفرآلود جاهلیت دارد، میتپد. رو نمیکنند، مال و ثروت ندارند، وگرنه از اشرافیگری خوششان میآید. در حالی که خدا با اشرافیگری موافق نیست.
یک نفر در رأس کار قرار میگیرد که میگوید: اشکالی ندارد مدیران بخورند، ببرند، کار هم بکنند... عدهای هم میگویند درست میگوید! بگذار بخورند و ببرند، کار هم بکنند! غافل از آنکه کسی که بخورد و ببرد، دیگر کار نمیکند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) که میفرمایند مدیران باید در حد ضعیفترین مردم زندگی کنند، شما از کجا و روی چه مبنایی گفتید بخورند، ببرند، کار هم بکنند؟! دیدید خوردند، بردند، کار هم نکردند؟! یا فقط در برهههایی یک کارهایی انجام دادند. یا اگر هم کار کردند، چه کارهایی که نکردند! کشور را از نظر فرهنگی نابود کردند. مثلاً دوران سازندگی بالاخره ساخت و سازهایی شد، ولی زیرساختهای فرهنگی کشور تخریب شد.
آسیبهایی که خوی اشرافیگری به کشور زد...
عدهای از بعضی شعارها خوششان میآید، نمیدانند ریشه آن شعارها در لیبرالیسم غربی یا در کفر یا گاهی در نفاق است. نمیدانند، مطالعه هم نمیکنند. مثلاً یکی شعار میدهد: خوب است که چرخ سانتریفیوژها بچرخد، چرخ زندگی و اقتصاد هم بچرخد، مردم میگویند: أحسنت، درست میگوید! در حالی که اصلاً اینها با هم تعارضی نداشت. اتفاقاً اگر چرخ سانتریفیوژها نچرخد، کشور در آینده در برق و تکنولوژی و فناوریها محتاج به غرب خواهد شد. اتفاقاً آب و نان و همه چیز کشور در گرو علم و تکنولوژی است که باید به دست بیاوریم.
در یک دورهای مسئولین رفتند سازش کردند گفتند نان و آب مردم درست میشود. بعد دیدند نه آب و نان برای مردم درست شد، نه چرخ چرخید! ما باید خوی اشرافیگری را بشناسیم. جامعهای که دنبال طبقات باشد، همین میشود. مدیران و مسؤلانی در همین جامعۀ انقلابی ظاهر شدند و حرفهای فریبندهای زدند. عدهای هم فریب شعارهایشان را خوردند و اینها را سرکار آوردند. بعد که دیدند نشد، گفتند رهبری بیاید جلوی آنها را بگیرد! چهل میلیون به آنها رأی دادند مگر میشود رأی مردم را نادیده گرفت؟! بالاخره دموکراسی که به آن تن دادیم، الزاماتی دارد.
جامعه طبقاتی اخلاق را تغییر میدهد
جامعۀ طبقاتی اخلاق را عوض میکند. در یک طبقه که طبقۀ برتر (زیادهخواه، برخوردار) است خوی اشرافیگری به وجود میآید. اخلاق اشرافیگری، اخلاق بدی است. از دوران سازندگی آقایانی گفتند چه کسی گفته که مثلاً مناطق خوشآب و هوا و سرسبز فقط برای ثروتمندان است؟! عموم مردم هم باید بروند استفاده کنند. این حرف در ظاهر خیلی زیبا است! نعمتهای خدا که فقط برای ثروتمندان و قشر مرفه نیست، همه مردم باید بتوانند از نعمتهای خدا استفاده کنند.
ولی همان آقایان چگونه به این حرف عمل کردند؟ آقای مسئول و برخی وزرا و رؤسا میرفتند- ولو روز عاشورا- سد لتیان، تفریح میکردند، یا در شهادت امام صادق(علیهالسلام) به کیش میرفتند، مردم که نمیتوانستند بروند. بعد همین آقایان مسئول برای اینکه میخواستند با یک عده از همراهانشان بیشتر استفاده ببرند، اقتصاد کشور را جوری تنظیم کردند که فاصله طبقاتی بیشتر شود. یک عده از ثروتمندان پولدارتر شوند و یک عده فقیر و فقیرتر. مثلاً یک عده که میخواهند به شهرهای تفریحی بروند میتوانند بروند، ولی عموم مردم نمیتوانند.
از طرف دیگر در ایام اربعین هزینههای اربعین را بالا بردند، هزینههای شهرهای تفریحی و آنتالیا پایین آمد! آنها اینگونه رفتار کردند تا یک عده طرفدار پیدا کنند. طرفدارهایشان هم که یک قشر از طبقه خاصاند، از آنها حمایت کردند تا به واسطه حمایت ایشان باز بیشتر بتوانند برخوردار شوند.
چنین مسئولانی کمکم اخلاق جامعه را عوض میکنند و جامعه دو طبقه میشود: طبقه پولدار، طبقه مستضعف و فقیر. باید گفت شما اگر میخواستید عموم مردم به شهرهای تفریحی بروند، وضعیت اقتصادی مردم را جوری اصلاح میکردید که آرامآرام قشر مستضعف هم بتوانند راحت به مسافرت بروند. درآمدها مناسب باشد، هزینههای سفر پایین بیاید که محرومین هم بتوانند از مناطق خوش آب و هوا استفاده ببرند نه اینکه فقط تو با هیأت دولتت و یک قشر و طبقه خاص بتوانید برخوردار باشید.
ترویج خوی اشرافیگری در تبلیغات تلویزیون
تلویزیون هم در تبلیغاتش زندگیهایی را نشان میدهد که هرگز عموم مردم نمیتوانند به چنین زندگی دست پیدا کنند؛ خانههای آنچنانی، دکوراسیون و رنگآمیزی خاص و... فقط برای اینکه میخواهد یک آدامس را تبلیغ کند! لباسها، آرایشها و تناسب رنگها جوری هست که بعضی از مردم وقتی اینها را میبینند گمان میکنند زندگی باید در آن سطح باشد. خیلیها با همین تبلیغات روحیه اشرافیگری پیدا میکنند. نوجوان و جوان مسلمان میگویند ما میخواهیم اینطور زندگی کنیم. بعد بعضیها تلاش میکنند و به آن میرسند، بعضیها هم حلال و حرام را مخلوط میکنند، خیلیها هم به آن نمیرسند و مشکلات زندگی شروع میشود. این چه تبلیغات تلویزیونی است؟! یک کفش میخواهد تبلیغ کند کل زندگی را تحت شعاع قرار میدهد، ذائقه و میل مردم عوض میشود.
تبعات اشرافیگری و جامعه طبقاتی
طبقه اشراف وقتی حاکم میشود در فرهنگ و تمایلات مردم تأثیر میگذارد و افکار عمومی را تغییر میدهد. خوی اشرافیگری باعث میشود سطح توقعات مردم بالا برود، بعد مشکلات معیشتی و گرانی هم به وجود میآید. بعد ازدواجها کم میشود، یا آمار طلاق به خاطر توقعات و مشکلات معیشتی، این همه جوانهای مجرد و... اینها آثار جامعه طبقاتی است. تبعات خوی اشرافیگری تکبر، برتریطلبی که در آدمهای طبقه برخوردار به وجود میآید، ویژهخواهی و... است. در طرف مقابل اشرافیگری هم طبقهای درست میشوند که ضعیف و محرومند! اخلاقی که در اینها به وجود میآید، اخلاق زیردستی و توسریخور بودن، اخلاق ظلمپذیر و ذلتپذیر بودن و حقیر بودن است! چه بلا و چه احساسات و حوادثی در چنین جامعهای به وجود میآید؟! آدمهای نابرخورداری که هیچوقت نمیتوانند چیزهایی را که میخواهند برای خودشان و فرزندانشان تهیه کنند، چه احساسهای منفی در وجودشان بوجود میآید! این حس وقتی در تقابل با اخلاق آدمهای برخوردار قرار میگیرد چه حس حقارتی به آدمهای مستضعف دست میدهد، چه حس برتری طلبی به آن طبقه مرفه دست میدهد!
همه باید تلاش کنیم تا فاصله طبقاتی کم شود
درجلسات قبل گفتیم که در بین هندوها، حتی در اروپا و... که جامعه طبقاتی است، طبقات مختلف نمیتوانند با هم ازدواج کنند. در جامعه ما هم بدون اینکه قانون تصویب شده باشد که مثلاً طبقه مسؤلان و بزرگان نمیتوانند با طبقه کارگر وصلت کنند، و اتفاقاً با اینکه اسلام این تفکر را قبول ندارد، ولی خود به خود محقق میشود. ثروتمند باید با ثروتمند ازدواج کند، یا فرزندانی که والدینشان تحصیلات عالی دارند، میتوانند به مدارج بالای علمی برسند و... در جامعه اسلامی نباید این وضعیت باشد. البته ما خیلی افراد داریم که از طبقۀ ضعیف به طبقههای بالا آمدند. نمیگوییم در جمهوری اسلامی کاملاً اینطور است ولی مشی خیلی از دولتمردان ما در طول دورانهای بعد از انقلاب این بوده که جامعه به دو طبقه فقیر و غنی تقسیم شده و به تبع آن فاصلهها زیاد شده است. مثلاً جوانی از طبقۀ متوسط یا ضعیف به کسی علاقمند شده است که جزء طبقۀ بالا هست، ولی نمیتوانند ازدواج کنند، اصلاً فرهنگ خانوادگی و فاصلۀ طبقانی اجازه نمیدهد. وقتی چنین موانعی بر سر راه ازدواج باشد، به جای ازدواج، رابطههای نامشروع به وجود میآید. همۀ اینها نتایج جامعۀ طبقاتی است.
اینکه حضرت زهرا(علیهاالسلام) فریاد میزدند: «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ»[2]، آیا میخواهید دوباره به آن جامعۀ قبل برگردید؟!، برای همین است. باید تلاش کرد، دولت اسلامی تلاش کند -که خیلی هم سخت است- فاصلۀ طبقاتی را کم کند، ما هم باید تلاش کنیم، گروههای مختلف، مؤسسات و مراکز خیریه و... سعی کنیم فاصلههای طبقاتی را کم کنیم، اجازه دهیم آدمهای کمدرآمد برخوردار شوند، ثروتمندان جمع شوند و با کمک همدیگر مؤسسات خیریه بزنند، جهیزیه و هزینههای زندگی را با قیمتهای کمتر در اختیار مردم قرار دهند. باید این حلقه هم از طرف مردم تشکیل شود، هم دولت تلاش کند، تا خدا هم کمک کند.
خداپرستی طبقاتی در جامعه طبقاتی!
در جامعۀ طبقاتی، خدا هم به درستی پرستیده نمیشود. گمان میکنید یک عده آدمهای زیردستی که فقیرند، مشکلات سخت دارند، خدا را چطور میفهمند؟ درست است ما باید موحد باشیم و اصل این است که ما دینمان را درست کنیم. فقر و ثروت در پاداش و عذاب الهی اثر ندارد. آدمی که دین نداشته باشد، چه فقیر باشد و چه غنی، به جهنم میرود. کسی هم که به معنای واقعی دین داشته باشد، چه فقیر باشد و چه ثروتمند، به بهشت میرود. همه اینها درست است ولی فقر در دینداری عموم مردم تأثیر میگذارد. چراکه همۀ مردم تراز ایمانشان یکسان نیست.
وقتی فقر زیاد شد عموماً طبقۀ فقیر ایمانشان ضعیف میشود، به خدا شک میکنند. آزمونهای سختی به وجود میآید، عواطف آنها دستخوش تغییر میشود. از آن طرف بعضی از کسانی که ثروتمند هستند هم به درستی از خدا اطاعت نمیکنند. آنها هم اتفاقاً پر از شک و شبههاند، چراکه ثروت معمولاً فساد میآورد.
فضائل اخلاقی در جامعه طبقاتی عیاری ندارد
یک فضیلت اخلاقی مثل «گذشت» را در نظر بگیرید. در جامعهای که فاصلۀ طبقاتی در آن زیاد شده باشد، فقرا اگر گذشتی میکنند به خاطر ترس یا طمعشان است، از چیزی میگذرد تا چیز دیگر برسد، از یک امتیاز میگذرد چراکه میترسد یا چارهای ندارد. ممکن است برای عدهای که در ایمانشان محکم هستند اتفاق نیفتد ولی به صورت عمومی رخ میدهد. اخلاقی که در جامعۀ طبقاتی به صورت عمومی تولید میشود اینطور است. اگر میبینی طرف دارد گذشت میکند و فقیر است به گذشتهای عمومیاش نگاه کن، خیلی از چیزها را که گذشت میکند، نمیخواهد و نمیخورد، از روی زهدش نیست، از روی ناداری یا ترسش است. میترسد تحت تعقیب قرار گیرد یا مثلاً مشکلی برایش ایجاد شود. در جامعۀ طبقاتی آن ثروتمندی هم که گاهی میبخشد گذشتش ممکن است به خاطر تحقیرکردن دیگران باشد. میگوید خب این هم برای تو، چراکه میخواهد او را تحقیر کند یا فضل خودش را بزرگنمایی کند؛ بنابراین ریاکارنه دارد میبخشد. اگر میبینید کار خیری انجام میدهد، ممکن است در جای دیگر منفعتی برایش داشته باشد. در جامعهای که فاصلۀ طبقاتی ایجاد شده است، حتی به فضائل اخلاقی هم نمیشود اعتماد کرد.
شرایط زمان، هرگز بیدینی و سقوط ما را توجیه نمیکند
جامعه باید به سطحی از برخورداری برسد که فضائل اخلاقی هم بروز پیدا کند. البته این به آن معنی نیست که ما خودمان را رها کنیم و بگوییم حالا که در جامعه، فاصلۀ طبقاتی است پس در چنین جامعهای فضائل اخلاقی واقعی نیست و نمیشود به آن تکیه کرد، پس ما هم بیخود گذشت نکنیم. نه، خدا دارد ما را امتحان میکند. ما موظفیم درست عمل کنیم. هیچوقت شرایط زمان توجیهگر بیدینی و سقوط ما نیست.
ملاک قبول نبوت انبیاء(علیهالسلام) در بین اقوام
قوم نوح یا اقوامی که با انبیا بودند قبول نمیکردند خداپرست شوند. اولاً «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَیٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ»[3] بزرگان کفار میگفتند: کسانی که اطراف پیغمبرند آدمهای صاحبنظری نیستند، آدمهای پست جامعهاند، فقیرند، بیفرهنگاند. ما دلیلی بر برتری شما برخودمان نمیبینیم، نه فرهنگ و پولتان بیشتر است نه هیچ چیز دیگر؛ فضلی بر ما ندارید. بلکه ما فکر میکنیم تو ادعای بیخود میکنی، عدهای را دور خودت جمع کردهای. ملاکشان، پولداری و قشر برخوردار جامعه بودن و جذابیتهای دنیا است. به ظواهر نگاه میکنند.
چرا قوم نوح(علیهالسلام) ایشان را به پیامبری قبول نکردند؟
قرآن کریم میفرماید: «قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا»[4]، حضرت نوح(علیهالسلام) از قومش به خدا شکایت کرد. فرمود: خدایا، این مردم مرا نافرمانی کردند از کسانی پیروی کردند که مال و فرزندشان جز زیان بر آنان نیفزود؛ یعنی آنها رفتند از بزرگانی پیروی کردند که مال و فرزند زیاد داشتند، گرچه غیر از خسارت به آنها نیفزود. یعنی مردم دنبال زور، پول، قدرت و... هستند، هرکس قیافهاش زیباتر است، پولدار هم هست میگویند این میتواند کار را درست کند، به سراغش میروند. «وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا»[5]؛ بزرگان مشرکین، اسم بتها را بردند گفتند: یغوث و یعوق را رها نکنید، اینها همان خدایان ما هستند. چرا ما باید خدای نوح را بپرستیم که طرفدارانش یک مشت مستضعف پابرهنه هستند؟! به جای آن، خدایی را میپرستیم که طرفدارش ما هستیم؛ پولدارها و گردنکلفتها، بالایشهرنشینها. قوم نوح(علیهالسلام) میگفتند ما خدای گداها را نمیپذیریم!
درجامعه طبقاتی نمیشود خداپرستی کرد!
امروزه هم بعضی خدای انقلابیها را نمیپذیرند، یک خدا برای خودشان درست کردهاند که با پولدارها میچرخد. در جامعهای که طبقاتی باشد، نمیشود خداپرستی کرد، مردم باور نمیکنند، میگویند خدا ظاهراً به نفع پولدارها کار میکند، به شک میافتند، حرفایی مثل هرچه سنگ است مال پای لنگ است و... میزنند. چه چیزی باعث چنین تفکراتی شده است؟! جامعهای که فاصله طبقاتی در آن باشد.
تحریف امام حسین(علیهالسلام) در جامعه طبقاتی
حتی در دستگاه امام حسین(علیهالسلام) هم گاهی اینگونه است؛ طرف سرمایهدار آنچنانی است ولی معرفت ندارد. بعضی از پولدارها بامعرفتاند، کم هم نداریم، بعضی از آنها طوری حرف میزنند که انگار امام حسین(علیهالسلام) فقط او را میخواهد. جوری امام حسین(علیهالسلام) را توصیف میکند؛ امام حسین(علیهالسلام) پولدار، امام حسینی که با پولدارها حال میکند، میگویند: حاجی فلانی اینطور خرجی محرم را میدهد، باید برای امام حسین(علیهالسلام) اینطوری خرج کرد! درست است برای امام حسین(علیهالسلام) هرکس باید به اندازه وسعش خرج کند ولی فکرت را خراب نکن؛ امام حسین(علیهالسلام) کسی بود که با جذامیها مینشست و غذا میخورد، هیچ فخری به کسی نمیفروخت و با فقرا معاشرت داشت، تو هم اگر با فقرا معاشرت داری، درست است.
جامعهای که شهید میدهد، روی ریل حرکت میکند
انقلاب اسلامی آمد تا جامعه طبقاتی را از بین ببرد، هنوز هم بر سر آن شعارها و آرمانها هست. هنوز هم خیلیها برای تحقق آرمانهای امام(رحمهاللهعلیه) دغدغه دارند، منتها در چند دهه مسئولینی که روی کار آمدند، خراب کاری کردند و اعتماد مردم لطمه خورده است. باید اعتماد مردم برگردد، چراکه برای این انقلاب خون شهید ریخته شده است. ما شهید دادیم تا عدالت محقق شود، هنوز هم داریم شهید میدهیم. این جامعه با دیگر جوامع فرق میکند. جامعهای که شهید میدهد بدانید دارد روی ریل حرکت میکند ولو کاستیهایی داشته باشد.
امام موسیبنجعفر(علیه السلام)، سپر بلای شیعیان شدند
امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمایند: «إِنَّ اَلْبَلاَءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ اِمْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَةٌ»[6]، بلا برای کسی که ظلم کرده، وسیله ادب است و برای آدم خوب و مؤمن، امتحان است (البته مؤمن گاهی ظلم میکند که خدا به خاطر ظلمش او را ادب میکند ولی مؤمنی که به راه است و خطایی هم نکرده، وقتی بلا ببیند، امتحان است) و برای انبیاء(علیهمالسلام) درجه است و برای ائمه معصومین(علیهمالسلام) و اولیاء کرامت است؛ باعث میشود گوهر وجودیشان برملا شود و مردم آنها را بشناسند.
امام کاظم(علیه السلام) چرا بلاها را متحمل شدند؟ در روایت است که امام فرمودند: «إنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَی اَلشِّیعَةِ فَخَیَّرَنِی نَفْسِی أَوْ هُمْ فَوَقَیْتُهُمْ وَ اَللَّهِ بِنَفْسِی»[7]؛ خدا در زمان من بر شیعیان غضب کرد به خاطر کارهایی که میکردند و من مخیر شدم که خودم را به بلا گرفتار کنم و شیعه نجات پیدا کند یا آنها به بلا مبتلا شوند. به والله قسم، خودم را سپر شیعیان کردم.
هفت سال امام در زندان سپر بلای شیعیان بودهاند. الآن همین بلا را ما سر امام زمانمان آوردیم، امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) در پشت پرده غیبت هستند و رنج میکشند.
عبارتی است در زیارت جامعه ائمةالمؤمنین، در مورد اینکه هر کدام از امامها چگونه به شهادت رسیدهاند میگوید. در مورد امام حسن(علیه السلام) میفرماید آن تیرها به اکفان خورد. در واقع تیرها به کفنی که تن امام بود خورد، امام تیرباران شدند! در مورد امام حسین(علیه السلام) میفرماید: «رُفِعَ فَوْقَ الْقَنَاةِ رَأْسُهُ» سر بالای نیزه بود. تا میرسد به امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) میفرماید: «وَ مُکَبَّلٍ فِی السِّجْنِ قَدْ رُضَّتْ بِالْحَدِیدِه»، «مُکبّل» به معنای یک چیز خرد و شکسته شده هم معنا کردهاند، یک معنای دیگر هم شده: مکبل به معنای کوبیده شده و در هم؛ ما تا حالا از یک عبارت که در زیارت حضرت موسیبنجعفر(علیهالسلام) بوده میخواندیم: «ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ»، آنجا میفرماید: ساق پا کوبیده شده بود، اینجا در این زیارت جامعه ائمةالمؤمنین میفرماید: «مُکَبَّلٍ فِی السِّجْنِ»، مُکبل شده در زندان؛ یعنی تمام بدن در زندان خُرد شده بود، چون زندانها زیر زمین و نمناک بود بود. حضرت را در غل و زنجیر کرده بودند، گردن و دست در تخته و زنجیر، بدن مطهر در گوشه زندان در آن حالت... «قَدْ رُضَّتْ بِالْحَدِیدِ أَعْضَاؤُه» هم تعبیر مکبل دارد و هم تعبیر «رضیض» یا «ساق مرضوض»، میفرماید: «قَدْ رُضَّتْ بِالْحَدِیدِ أَعْضَاؤُه» همه بدنش زیر زنجیرها خرد شده بود، همه بدن! این تعبیر، مسامحه ندارد. امام دارد میفرماید. آنوقت خودت حساب کن آنجا میفرماید: ساق پای حضرت مرضوض شده بود، ساق کوبیده و شکسته و خرد شده بود، قاعدتاً امام نمیتوانست روی پا بایستد. نمیتوانست حرکت کند. امام این همه سختی را تحمل کرده میفرماید: «فَوَقَیْتُهُمْ وَ اَللَّهِ بِنَفْسِی»، این همه بلا را تحمل کردم که شیعیانم حفظ شوند و خدا بلا را بر آنها نازل نکند.
سیدبنطاووس(رحمتالله علیه) وقتی وارد سرداب مقدس شد، صدای مناجات امام زمان(عجلاللهتعالی) را شنید که حضرت دارند میفرمایند: خدایا، دوستان ما به خاطر محبت ما گناه میکنند، بلا را از آنها دفع کن. امام زمان(عجلاللهتعالی) برای ما دعا میکنند وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرمان میآید!!!
[1]. طاغوتی منظور شاهنشاهی نیست، منظور حکومت طاغوت است.
[2] . سوره مائده، آیه 50.
[3]. سوره هود، آیه 27.
[4] . سوره نوح، آیه 21.
[5] . همان، آیه 23
[6]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد۲، ص۴۳۷.
[7]. الکافی، ج1، ص260.