وحدت تشکیکی روح انسان‌ها

وحدت تشکیکی روح انسان‌ها


وحدت تشکیکی روح انسان‌ها

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: روح یک حقیقت واحد است. منتها وحدت روح، وحدت تشکیکی است. یعنی در عین وحدت، دارای مراتب مختلف است. // طیف رنگ زرد را در نظر بگیرید. در پررنگ‌ترین حالت به آن زرد می‌گویند در کمرنگ‌ترین حالت هم به آن رنگ زرد می‌‍‌‌گویند. مفهوم واحد آن، رنگ زرد است، اما طیف‌های مختلفی دارد. این طیف‌های مختلف مصادیق رنگ زردند، همه در یک چیز اشتراک دارند و آن زرد بودن است. از طرفی همه آنها در شدت رنگشان تفاوت دارند. // همه مؤمنان هم یک روح واحدند، یک حقیقت واحد و مرتبط با هم، مانند یک روح در بدن‌های مختلف که اشتراک آنها روح ایمانی آنهاست. ایمان به خدا، ایمان به «ما انزل‌الله»... اما ایمان داراری مراتب است. لذا از این جهت ارواح مؤمنین در مراتب با هم تفاوت دارند.  // کسانی که در یک ردیف ایمانی قرار دارند، یک انس ایمانی خاصی با هم دارند ولی با سایر مؤمنین هم بنا به تکلیف و ایمان‌شان ارتباط دارند. خداوند متعال برای هر کدام حقوق و وظایفی قرار داده است. حتی به نسبت دیگر انسانها هم تکلیف دارند، چراکه در روح الهی با هم مشترکند.

 

شناسنامه:

عنوان: بفرمایید مهمانی خدا

موضوع: ابد در پیش داریم  2  

زمان: 1403/12/24، شب چهاردهم ماه رمضان

مکان: مدینه‌ العلم کاظمیه

 

وحدت تشکیکی روح یعنی چه؟

 قبل از اینکه به مباحث عالم قیامت وارد شویم مجموعه نکاتی که دانستن آنها بر معرفت و فهم ما درباره عالم برزخ و حتی عالم قیامت می‌افزاید را عرض میکنیم. یکی از مسائل مهم، مفید، زیبا و شیرین مبحث «وحدت تشکیکی روح انسانها» است. وحدت تشکیکی به چه معنی است؟ در عین حال که مسئله سختی است ولی پیچیده نیست، از این جهت که با بعضی مثال‌ها شاید بتوانیم ساده بیان کنیم.

امر تشکیکی یک حقیقت واحد است که در همه مصادیق خود اشتراکات و امتیازاتی دارد. مثلاً در مورد رنگ‌‌ها؛ شما رنگ زرد را در نظر بگیرید. رنگ زرد طیف دارد، در پررنگ‌ترین حالت به آن زرد می‌گویند در کمرنگ‌ترین حالت هم به آن رنگ زرد می‌‍‌‌گویند، شاید ده یا پانزده طیف رنگ زرد داشته باشیم. مفهوم واحد آن، رنگ زرد است، اما طیف‌های مختلفی دارد. این طیف‌های مختلف مصادیق رنگ زردند، همه در یک چیز اشتراک دارند و آن زرد بودن است. در عین حال همه آنها در چیزهایی امتیاز دارند، آنهم تفاوت رنگ‌شان است. یعنی یکی از دیگری پررنگ‌تر یا کمرنگ‌تر است. شدت رنگ تفاوت و خود رنگ زرد اشتراک آنهاست.

 

کبوتر با کبوتر، باز با باز...

روح یک حقیقت واحد است. منتها وحدت روح، وحدت تشکیکی است. یعنی در عین وحدت دارای مراتب است. برای اینکه به ذهن نزدیک شود، طیف رنگ زرد را مثال زدیم. همه مؤمنانی که با هم ارتباط دارند یک روح واحدند. ارتباط به چه واسطه‌ای؟ به واسطه ایمان، ایمان به خدا، ایمان به «ما انزل‌الله» همه مؤمنین یک حقیقت واحد و مرتبط با هم هستند مانند یک روح در بدن‌های مختلف که اشتراک آنها ایمان است. همه ما روح ایمانی داریم و به واسطه ایمان، رابطه ما با هم برقرار است اما ایمان داراری مراتب است. بعضی‌ ایمان‌ درجه ده و بعضی‌ درجه نه دارند، مراتب ایمانی متفاوت است. مؤمنین هم‌رتبه با یکدیگر در ارتباطند و ارتباط صمیمی‌تری دارند. رتبه نهمی‌ها با رتبه نهمی‌ها رابطه دارند. هر رتبه‌ای از ایمان، انس ایمانی‌ بیشتری با کسی دارد که با او در ایمان هم‌رتبه است. ضرب المثل «کبوتر با کبوتر باز با باز».

 

طیف ایمانی و یکپارچگی ایمانی

مؤمنین مراتب روحشان در ایمان متفاوت است در عین حال هر مؤمن در هر مرتبه‌ ایمانی و روحی با سایر مؤمنین در هر مرتبه از روح و ایمان یکپارچگی ایمانی دارد، چون همه آنها در طیف ایمان‌اند. خداوند متعال برای آنها نسبت به همدیگر وظایف و حقوقی گذاشته است.

 امام صادق(علیه‎‌السلام) می‌فرمایند: کسی که در پله پنجم ایمان است نباید نسبت به کسی که در پله چهارم، سوم و دوم است بی‌تفاوت باشد. نسبت به او وظیفه‌ای دارد. کسی که در پله پایین است نسبت به کسی که در پله بالاست وظایفی دارد. در عین حال کسانی که در یک ردیف قرار دارند، یک انس ایمانی خاصی با هم دارند و با سایر مؤمنین هم بنا به تکلیف و ایمان‌شان ارتباط دارند. خداوند متعال برای هر کدام حقوق و وظایفی قرار داده است.

 

اشتراک ایمانی و انسانی

اگر از عالم ایمان خارج شوید، یک عده اصلاً مؤمن و مسلمان نیستند، ولی خداوند متعال آنها را انسان آفریده است. وقتی انسان را آفرید «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[1]؛ از روح خودش در وجود همه انسان‌ها دمید. همه بر ‌اساس فطرت، خداپرست هستند. خداوند متعال انسان را آفریده، انسان‌ها یک روح الهی دارند. فطرتشان، فطرت خدایی است، روح الهی در آنها دمیده شده از این جهت با همه انسان‌ها یک حقیقت واحدیم. فصل ایمان دیگر اینجا مطرح نیست. اینها دیگر مؤمن نیستند که ما در مسئله ایمان با اینها یکی باشیم، ولی انسان که هستند. انسان بودن آنها باعث می‌شود ما با آنها نقطه اشتراک پیدا کنیم؛ چراکه خداوند متعال روحی که در همه ما در ابتدا دمیده یکسان بوده، منتها یکی مؤمن و دیگری به دلایلی کافر شده است.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر توصیه‌هایی دارند و می‌فرمایند: مردمی که با آنها در ارتباط هستی دو دسته‌اند: «إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ» یا وجه اشتراک تو و آنها ایمان است و یکپارچگی ایمانی دارید. «إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» یا اینکه اشتراک خلقی دارید یا اشتراک دینی دارید، از نظر ایمانی با هم مشترک هستید یا اینکه یک عده‌اند اصلاً مسلمان و مؤمن نیستند ولی ‌«نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» با یکدیگر اشتراک خَلقی دارید.

 

ثمره وحدت تشکیکی انسان

شما انسان آفریده شدید و روح الهی در وجود همه شما دمیده شده است. فردی در مراتب بعدی، روحش را به تعالی ایمان نرسانده و نتوانسته این روح را متعالی کند، شما کمک کنید تا برسد. اشتراکی که شما با این فرد دارید، انسان بودن اوست، نمی‌توان رهایش کرد و گفت: این فرد چون مسلمان یا مؤمن نیست بمیرد بهتر است! تو (اشاره به مالک‌اشتر) حاکم جامعه اسلامی هستی و همه مردم رعیت تو هستند. وجه اشتراک‌تان را پیدا کنید و ببینید چقدر زیباست.

اگر این روح ایمانی وجود داشت، طبق آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[2] با هم برادر هستید و اگر این ایمان وجود نداشت، از نظر ایمانی و دینی برادر نیستید ولی انسان که هستید. این مبحث ثمره‌اش را کجا نشان می‌دهد؟ اگر شما در اشتراک با سایر انسان‌ها، خود را با آنها در یک سطح نبینید، بالاخره در جایی نسبت‌ خود را با آنها قطع می‌کنید. ولی وقتی خود را از نظر روح انسانیت با آنها یکی می‌بینید، علقه و ارتباط برقرار می‌شود.

 

مراتب روح انسان

در بعضی از روایات اشاره شده که انسان چند روح دارد: مثلاً روح بدن، روح شهوت، روح قدرت، روح قوت و روح ایمان. منظور الفاظ این نیست که ما چند روح داریم، ما همان یک روح را داریم منتهی دارد به مراتب روح اشاره می‌کند. گاهی می‌خواهند روح را نسبت به جسم بسنجند و نسبتش را تعریف کنند. می‌گویند: روح بدن همان روحی‌ است که شما را از جا بلند می‌کند، می‌نشاند، می‌خواباند و بیدار می‌کند و درکل، ادراک و شعورتان به خاطر وجود این روح است. اگر این روح وجود نداشته باشد، می‌میرید و دیگر جسم‌ تکان نمی‌خورد. ولی وقتی بخواهید روح را نسبت به نفس که یک لایه وجودی دیگر است، تعریف کنید و نسبتی برقرار کنید، از این جسم خاکی و مادی قابل لمس کمی بالاتر می‌آید و وارد نفس انسان می‌شود. نفس با جسم متفاوت است و ویژگی‌های جسم را ندارد. نفس یک قالب مثالی در وجود انسان است که روح انسان در عالم برزخ در این قالب مثالی حلول می‌کند. سؤالات شب اول قبر هم از این نفس پرسیده می‌شود.

در مقایسه روح با نفس، نفس محل رذائل است، مثلاً وقتی می‌گوییم دارای روحِ شهوت است گویا شهوت بر او غلبه کرده، روحش تسلیم شهوتش شده، خوی شهوانی و روحِ ذلت و خواری پیدا کرده است. نسبت با نفس که محل رذائل است گاهی روح توسط انسان، مرتبه‌ای پایین نگه داشته می‌شود. در مرحله رذائل اخلاقی در نفس، روح انسان باقی می‌ماند؛ لذا آدمی که روحش روح الهی ا‌ست و میتوانست به اعلی علیین برسد، همین آدم الان اسیر شهواتش است. این روح در مرتبه پایین نگه داشته شده است.

 

در رأس روح قدسی

ارواح مؤمن که به واسطه ایمان به «الله» و «ما انزل الله» در مرتبه بالاتری قرار دارند و از نفس یک پله بالاتر آمدند، اسیر نفسانیات نیستند و ایمان قلبی و ایمان عملی دارند. ممکن است برخی هنوز در عالم نفس اسیر باشند ولیکن مطلقاً در مرتبه نفس اسیر نیستند و بالا آمده‌اند.

مرتبه دیگری از روح، به نام روح قدسی وجود دارد. روح قدسی مخصوص انبیای الهی، اولیا و ائمه(علیهم‌السلام) است؛ یعنی مربوط به عالم قدس است و مرتبه خیلی بالایی است که البته در آنجا هم مراتبی وجود دارد و اعلی مراتبش مخصوص محمد و آل محمد(علیهم‌السلام) است. عالم قدس یکپارچگی روح قدسی ائمه(علیهم‌السلام) است، از اینجاست که می‌گویند «کُلُّهم نورٌ واحِد»؛ همه یکی هستند، منتها تجلیات‌شان به دلیل تقدم و تأخر متفاوت است. نبی ‌مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اشرف مخلوقات هستند و خدا ایشان را اول از همه و برتر از همه قرار داد و در رأس این روح قدسی هستند.

 

روح قدسی

روح قدسی نبی مکرم و اهل بیت(علیهم‌السلام) از افق اعلای عالم روح، به همه انسان‌ها در مراتب پایین روح یعنی مراتب پایین ایمان و حتی مراتب پایین‌تر و خارج از ایمان و کفر، اشراف دارد. همه کفار و مؤمنین، حتی منافقین، مؤمنین گنهکار و مؤمنین صالح در تمام مراتب در مرعا و منظر و اشراف آن روح کلی، عظیم و قدسی پیامبر و امامان‌ هستند. کار پیامبر و امام یکپارچه‌سازی همه ارواح انسان‌ها و آوردن آنها به افق اعلی است.

 

تعالی روح

روح یک حقیقت واحد است که خداوند در همه دمیده است. فهمی باید پیدا کنیم که ما در یک چیز با تمام انسان‌ها مشترکیم و آن هم روحی‌ است که خدا در ما دمیده است. عده‌ای تزکیه کردند و با علم و تقوا خودشان را بالا آوردند و به عالم روح قدسی نزدیک کردند، ولی برخی تنزل پیدا کردند و از مرتبه خود مدام پایین آمدند و به حیوانیت نزدیک شدند و روح خود را تحت ظلمات حیوانیت قرار دادند. اینها با هم فرق دارند.

ما باید در این دنیا زندگی کنیم، پس قواعد خاصی را باید رعایت کنیم. با چه کسی باید رابطه دوستی برقرار کنیم و با چه کسی نه؟ دل‌ ما برای چه کسی بسوزد و برای چه کسی نسوزد؟ چه کارهایی برای چه کسانی انجام دهیم و برای چه کسانی انجام ندهیم؟

 این را کسی می‌فهمد که روحش تعالی پیدا کرده و به مرحله امامت رسیده است. ممکن است امام معصوم هم نباشد ولی به تعالی رسیده باشد. متوجه این مفهوم است که ما یک حقیقت واحد داریم به نام روح که در همه انسان‌ها هست و او بی‌قرار است برای دیدن اینکه فلان روح هم رشد کند.

 

وقتی انسان مؤمن بیقرار است...

روح متعالی از رشد نکردن روح بقیه انسانها چنان اذیت می‌شود که آیه نازل می‌شود و خداوند به پیامبرش می‌گوید: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ»[3] داری خودت را می‌کشی از اینکه چرا اینها مؤمن نمی‌شوند!! اصلاً پیامبر نمی‌تواند خودخوری نکند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در طبقات روحانیت بالا، طبقه‌های پایین را نگاه می‌کنند و می‌گویند روحی که خدا به ما داد این است! ولی شما با این گوهر عظیم و گران‌قدر، نفس‌بازی می‌کنید، نفس‌چرانی، شهوترانی می‌کنید. مثل اینکه جواهری را دست بچه‌ای بدهند و او با آن بازی کند. این را شما باید سرمایه گذاری کنید این ارزشش بی‌نهایت است. روح اینگونه است... پیامبر و امام، مدام دلش به حال گنهکاران و کفار می‌سوزد.

در احوالات یکی از علمای یزد مرحوم آقای وزیری یا مرحوم شیخ غلامرضا فقیه خراسانی که مزار مطهر هر دو در امامزاده جعفر(علیه‌السلام) است، آمده که ایشان لحظه فوتشان گریه می‌کردند و می‌گفتند؛ اگر خداوند قیامت جلوی مرا بگیرد و بگوید: زرتشتی‌ها و مسیحی‌ها و سایر ادیان در شهر تو کنار تو زندگی می‌کردند تو بودی و آنها مشرف به اسلام نشدند! چه بگویم؟!! شما در جامعه احساس نمی‌کنید بخشی از وجودتان موحد نیست، برنامه‌ای ندارید، تلاشی... کاری بکنید. این حرف‌هایی است که انسان مؤمن را بیقرار می‌کند دلش به حال منافقان می‌سوزد، در عین حالی که از نفاق و کفر و گناهانشان بیزار است، ولی دلش می‌سوزد.

 

افسوس حضرت علی(علیه‌السلام) از کشته شدن اهل جمل

جنگ جمل تمام شد. تلفات این جنگ هم متفاوت نوشته‌اند، بیستوپنج هزار تا چهارده هزار و پانزده هزار. بعد از جنگ حضرت بین کشته‌های دشمن قدم می‌زدند. حزن وجود حضرت را گرفته بود حتی دارد که حضرت آنجا گریه کردند و حتی بر آنها نماز خواندند و گفتند بیایید دفنشان کنید اینها مسلمان بودند. بین این کشتهها راه می‌رفتند و می‌فرمودند: به خدا سوگند من از این وضعی که برای شما پیش آمده ناراحتم! ولی من حجت را بر شما تمام کرده بودم، شما فریب شیطان را خوردید.

 ابن ابی الحدید معتزلی که شرح نهج البلاغه دارد، در این فقره می‌نویسد که حضرت به جنازه طلحه رسیدند، طلحه همرزم حضرت بود. حضرت فرمودند که جنازه‌اش را بنشانید، نشاندند بعد حضرت نشستند و با جنازه طلحه حرف زدند. حضرت فرمودند: «بر من سخت است که ببینم تو روی این خاک‌ها زیر این آسمان روی زمین افتادی (کشته شدی)! چرا سابقه جهاد خودت را خراب کردی؟! تو الان می‌توانستی در عالم قیامت، صاحب مراتبی شوی، شیطان فریبت داد و جهنمی شدی».

 اینها به دست حضرت کشته شدند ولی حضرت از کشته شدن آنها خوشحالی نمی‌کند. اینها باید کشته می‌شدند، خودشان خواستند. از خود این شخص تنفر ندارد، روح این شخص روح الهی بوده است، مثل اینکه کسی به تو بگوید این گوهری که دست تو داده بودم که گوهر بسیار قیمتی بود چرا به این فلاکت افتادی؟ چه حسرتی باید به حال این آدم خورد! اگر می‌خواهید در جامعه یک عده راه اینها را نروند باید گاهی لعنت هم بکنید، مرگ هم بگویید، اینها را باید بگویید تا مرزها مشخص شود و بقیه انسان‌ها گمراه نشوند، مرز حق و باطل گم نشود. در مورد خوارج هم همین بود.

 

دشمن هم روح الهی دارد!

حاج قاسم در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گوید: من دست‌خط یا وصیتنامه شهیدی را می‌خواندم آن شهید اینگونه نوشته بود: «ای برادر عرب که تو به دنبال من می‌گردی و من به دنبال تو، قسم به خدا اگر شهیدم کنی شفاعتت می‌کنم» ایشان می‌گفت من این مطلب را برای مرحوم آیت‌الله مشکینی خواندم، ایشان حالش عوض شد. با تعجب و شگفتی گفتند: اگر این حرف به گوش همان کسی که گلوله را به قلب این شهید نشانه گرفته بود برسد چه حالی به او دست می‌دهد؟! می‌گوید تو پاره‌ای از روح منی من از تو و تو از منی، من دلم برای تو میسوزد. همان‌جا ادامه‌اش ایشان می‌فرمایند: امام در پیام مربوط به حجاج اینگونه فرمودند: «ای نشستگان در برابر خدا، برای ایستادگان در برابر خدا دعا کنید.»

باغبانی اسم سگش را ترامپ گذاشته بود، جلوی حاج قاسم می‌گفت ترامپ بیا. حاج قاسم می‌گفت اینطور نگو، ترامپ هم آدم است.

امام(رحمت‌الله‌علیه) می‌فرمودند: «رئیس جمهور آمریکا هم دنبال خداست». همه انسان‌ها کمال‌طلبند. در کمال‌طلبی‌شان فکر می‌کند، دنیا کمال است. البته نه اینکه مقصر نباشد، خودش مقصر است، ولی دنبال کمال مطلق بوده، اشتباهی سراغ یک چیز دیگر رفته است. لذا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) وقتی می‌خواهند با خوارج و ناکثین بجنگند، اول با آنها حرف می‌زنند، سریع جنگ و کشتار را شروع نمی‌کنند. روز عاشورا هم امام حسین(علیه‌السلام) حرف زدند.

در جنگ صفین بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به دشمنان فحش می‌دادند. حضرت فرمودند: فحش ندهید، به جای آن دلیل حقانیت خودتان را بیاورید. شما بر حق و آنها باطل هستند.

 طبق مباحث امشب فحش راه هدایت طرف را می‌بندد. روح سرگردان و دورافتاده از عالم قدس اگر راهی برای هدایت و پیوستن به اصل خودش داشته باشد با فحش دادن راه سد می‌شود.‌ تحریکش نکنید، باعث میشود فرار کند. انگشت فاسد و سیاه شد دکتر می‌گوید قطع کنید اگر قطع نکنید تمام بدنتان فاسد می‌شود و خودتان با دست خودتان دستتان را در اختیار دکتر قرار می‌دهید تا قطع کند و بهترین کار هم انجام می‌دهید و گریه هم می‌کنید. لذا هر آدمی سقوط می‌کند از بین می‌رود، کسی که مؤمن است، گریه می‌کند و ناراحت می‌شود و می‌گوید حیف شد. از آن جهت که عالمی از فساد این شخص راحت شد خدا را شکر می‌کند ولی میگوید حیف که این شخص هدایت نشد.

 

چرا مذاکره با آمریکا ممنوع؟!

اگر نمی‌شود با آمریکا و صهیونیست دست داد برای این است که اینها فاسد شدند و عالَمی را فاسد می‌کنند. شما اگر با این عضو فاسد ارتباط داشته باشید، شما را هم فاسد می‌کند. برای همین نباید مذاکره کنند. عده‌ای نمی‌فهمند. این عضو فاسد باید قطع شود. لذا امام فرمودند: «اسرائیل باید از صحنه روزگار محو شود». با او دست نمی‌دهیم، بیماریاش مسری است.

 

توسل به حضرت ابالفضلالعباس(علیهالسلام)

 اصحاب در شب عاشورا سخنرانی کردند، با دشمن برای هدایت آنها صحبت کردند. خودِ امام حسین(علیه‌السلام) خیلی تلاش کردند تا لشکر مقابل هدایت شوند. حبیب و زهیر و بعضی اصحاب صحبت کردند ولی گوش نمی‌دادند هلهله می‌کردند تا صدای حق را نشوند. عضو فاسد شده بودند، قابل اصلاح نبودند باید قطع می‌شدند و قطع شدن آنها الزاماً به کشته شدنشان نبود. چراکه فقط بعضی از آنها کشته و به درک واصل شدند، اصل نابودی همه آنها این بود که در برابر امام حق ایستادند. 

قمر منیر بنی‌هاشم(علیه‌السلام) بر بام کعبه سخنرانی کوتاه ولی عجیبی دارند. ایامی که حضرت اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) در مکه بودند می‌خواستند آقا را ترور کنند، حضرت ابالفضل(علیه‌السلام) پرده  کعبه را گرفتند و بالا رفتند و فرمودند: این پسر پیغمبر است که می‌خواهید خون او را بریزید. تا من زنده‌ام کسی نمی‌تواند به این آقا دست بزند. همین هم شد. روز عاشورا تا حضرت ابالفضل(علیه‌السلام) زنده بود کسی جرأت نداشت به خیمه‌ها نزدیک شود اما به محض اینکه حضرت بر زمین افتاد روح امام حسین(علیه‌السلام) بود که به زمین افتاد. «بانَ الانکِسارِ فی وَجهِ الحُسَین»[4]؛ شکستگی در چهره امام حسین(علیه‌السلام) ظاهر شد. روح امام حسین(علیه‌السلام) بود که کنار علقمه روی زمین افتاد. هر چیزی بر ابالفضل العباس(علیه‌السلام) عارض شد بر امام حسین(علیه‌السلام) هم عارض شد.

اگراباالفضلالعباس(علیه‌السلام) نمی‌تواند آب بخورد برای این است که امامش تشنه است. فکر نکنید می‌توانست آب بخورد. روح یکپارچه با امام حسین(علیه‌السلام) آزار به او آزار به امام حسین(علیه‌السلام) است، زخم به او زخم به امام حسین(علیه‌السلام) است.

از بالای اسب روی زمین افتاد صدا زد: برادر جان! برادرت را دریاب. امام سراسیمه به سمت مقتل اباالفضل(علیه‌السلام) راه افتاد. یا امام زمان شما روضه عموجانتان را دوست دارید جمعه‌ها به احترام شما روضه عموجانتان می‌خوانیم. گریه‌کن شمایید ما رسم گریه نمی‌دانیم. شما چطور بر ابالفضل(علیه‌السلام) گریه می‌کنید ما نمی‌فهمیم. حتماً به تأسی از امام حسین(علیه‌السلام) بلند بلند گریه می‌کنید.

«السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین و الحسن و الحسین...» شهادت می‌دهم تو را مظلومانه کشتند.

ای مشک تو لااقل وفاداری کن       من دست ندارم تو من را یاری کن

من وعده آب تو به اصغر دادم           یک قطره برای او نگهداری کن

اباعبدالله(علیه‌السلام) تا رسید دید لحظات آخر عباسش است. خواست صورت به صورت عباس(علیه‌السلام) بگذارد نشد، بدن پر از تیر است، فرق شکافته و خون چشم‌ها را گرفته است. عرضه داشت: آقا خون از چشم‌هایم پاک کن تا برای آخرین بار ببینمت...


[1]. سوره ص، آیه 72.

[2]. سوره حجرات، آیه 10.  

[3]. سوره شعرا، آیه 3.

[4]. حماسه حسینی، شهید مطهری؛ ج 1، ص 118