نقطه‌ضعف‌های ما و تقواهای مخصوص‌شان

نقطه‌ضعف‌های ما و تقواهای مخصوص‌شان


نقطه‌ضعف‌های ما و تقواهای مخصوص‌شان

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: افراد با توجّه به شرایط زندگی و ویژگی‌های خاصّ اخلاقیشان، فجور و تقوای‌شان هم فرق می‌کند.// همه ما به نوعی در معرض همه گناهان هستیم و خطراتش ما را تهدید می‌کند.// اگر انسان تقوای مخصوص خودش را رعایت نکند، در بقیه موارد فجوراتی که برایش پیش می‌آید، کم‌کم بی‌تقوا می‌شود. // گاهی سعادت و شقاوت افراد بستگی به شناخت نقطه ضعف و رعایت تقوای مخصوصِ آن دارد.

 

قرار هفتگی هیئت انصار ولایت دارالعباده یزد، شنبه پانزدهم آبان‌ماه به یاد عالم وارسته دیار دارالعباده آیت‌الله سیدعلی‌محمد علاقه‌بند و شهید مدافع حرم، شهید محمدحسین محمدخانی همزمان با ایام شهادت این شهید شاخص هیئتی در حسینیه صاحب‌الزمان(عج) محمودآباد برگزار شد.

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد در این مراسم پیرامون «لزوم توجه به نقاط ضعف هر نفس» سخن گفت و بر رعایت تقوای مخصوص این نقاط ضعف‌ تأکید کرد. در ادامه مشروح سخنان وی را می‌خوانید:

 

نفس و الهامات آن

«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا»[1]، خداوند متعال در سوره مبارکه شمس بعد از یازده قسم؛ به نَفس انسان و کسی که او را به وجود آورده، قسم می‌خورد. بعد در ادامه این آیه می‌فرماید: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»؛ هر نفسی فجور و تقوایی دارد که به او الهام می‌شود. هر فرد به طور مخصوص یکسری فجور یا گرایش بد و یکسری تقوای مخصوص دارد.

 

تقوا در تعابیر مختلف/ تقوا چیست؟

در مورد تقوا تعابیر مختلفی وجود دارد که ابعاد آن را روشن می‌کند. از امام صادق(ع) سؤال کردند تقوا چیست؟ ایشان فرمودند: «عَنْ لایَفْقِدَکَ اللّه لا حَیثُ اَمَرَکْ وَلا یَراکَ حَیثُ نَهاک»[2]؛ تقوا یعنی در جایی که خدا تو را امر کرده غائب نباشی و در جایی که خدا نهی کرده حاضر نباشی. لطافتی در این حدیث است؛ گویا حضرت می‌خواهند تعصبی را به امر الهی برساند. در جاهایی نباید حاضر باشیم، نکند وقتی از ما سؤال کردند در فلان مجلسی که گناه می‌شد، چه می‌کردی، بگوییم: ما برای گناه نرفته بودیم، گذرمان افتاد!

 تقوا یعنی قدرت بازدارندگی معنوی که در وجود انسان هست و از ایمان او نشاْت می‌گیرد، هر چقدر ایمان که سوخت و ماده اصلی‌ تقواست، قوی‌تر باشد، تقوا و قدرت بازدارندگی هم بیشتر است و هرچه ایمان کمتر باشد، تقوا و خودکُنترلی انسان‌ هم کمتر است. تقوا به معنای جلب اعتماد خدا نسبت به خود است. کاری انجام کنیم که اعتماد خدا به ما جلب شود. همان‌طور که یک کارگر به نحوی عمل می‌کند که اعتماد استاد را به خود جلب کند، انسان هم باید کاری کند که اعتماد خدا را به خود جلب کند.

 

درجات تقوا

امام صادق(ع) می‌فرمایند: بالاترین مرحله تقوا، ترک حلال به خاطر خداست. سه نوع تقوا داریم: تقوای درجه یک یا بالاترین مرحله تقوا، که ترک حلال به خاطر خداست. گاهی انسان از رزق حلال خودش برای امر مهّم‌تری می‌گذرد که این به معنای تقوای درجه یک است؛ به این نوع تقوا، تقوای خاص‌الخاص می‌گویند. تقوای درجه دو، تقوای ترک شبهه‌هاست. بعضی افراد در اکثر موارد بنا را بر حلال بودن می‌گذارند که این بی‌تقواییست، امّا بعضی افراد زمانی که به یک شبهه می‌رسند، متوقف می‌شوند تا حلال یا حرام بودن آن را متوجّه شوند. به این نوع تقوا، تقوای خاص می‌گویند. سوّمین مرحله تقوا؛ تقوا در ترک مُحرمات، از خوف غضب خداست. این نوع از تقوا، پایین‌ترین مرحله تقواست که به آن تقوای عام نیز گویند. عموماً مؤمنین این نوع و مرحله از تقوا را دارند.

 

انواع نفس

سه نوع نفس داریم: 1. نفس امّاره که در قرآن و روایات هم ذکر شده. حضرت یوسف(س) فرمودند: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی»[3]؛ نفس، بسیار امر‌کننده به بدی است مگر اینکه پروردگارم به من رحم کند. نفس امّاره، نفسی است که به گناه و بدی امر می‌کند. 2. نفس لوّامه؛ لوّامه یعنی بسیار ملامت‌کننده. نفس لوّامه، نفسی است که دائماً به انسان امر و نهی می‌کند. قرارگاه امر به معروف نهی از منکر در وجود انسان نفس لوّامه است. نفس لوّامه انسان را ملامت می‌کند که چرا گناه کردی؟! ملامت‌هایی که در انسان به وجود می‌آید و از درون، انسان را سرزنش می‌کند، به دلیل وجود نفس لوّامه است. 3. نفس مُطمئنه؛ این نفس، نفسی است که با بندگی خدا به آرامش رسیده و در بندگی خدا آرام است.

 

سرچشمه خوبی‌ها و بدی‌ها/ منشأ الهامات خوب و بد

خداوند می‌فرماید: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا». الهام فجور یا بدی‌ها و الهام تقوا یا خوبی‌ها، از نفس سرچشمه می‌گیرد. الهام به بدی‌ها و گناهان از نفس امّاره سرچشمه می‌گیرد و الهام به خوبی‌ها از نفس لوّامه سرچشمه می‌گیرد.

خداوند در قرآن در مورد نفس مطمئنه می‌فرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[4]؛ آنهایی که به خدا ایمان آورده و دل‌هاشان با ذکر خدا آرام می‌گیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دل‌هاست. در این‌جا ذکر به معنای مطلق آن است و تمام اذکار را در برمی‌گیرد. امام خمینی(ره) در وصیت‌نامه خود می‌فرمایند: «اینجانب با دلی آرام و قلبی مطمئن...»؛ میفرماید اینطور دارم از این دنیا می‌روم؛ این ادعای کمی نیست.

 

در کدام مرحله نفس قرار داریم؟/ ببین از چه چیزهایی لذت می‌بری؟

اگر در مرحله نفس لوّامه قرار بگیریم خیلی بُرد کرده‌ایم. ما چند نفس نداریم. گمان نکنید در درون انسان، مثلاً یک قسمت نفس امّاره است، یک قسمت نفس لوّامه و قسمت دیگر نفس مطمئنه؛ این‌طور نیست. ما یک نفس بیشتر نداریم. اینکه می‌گوییم سه جور نفس، یعنی شما الآن در کدام حالت از این سه نفس به سر می‌‌برید و در کدام مرتبه از نفس هستید؟

 غالب مردم در مرتبه نفس امّاره به سرمی‌برند. نفس امّاره، نفسی است که با امور مادّی و دنیایی لذّت می‌بَرد و کِیف می‌کند؛ با دنیا کِیف می‌کند، با خوردن بیشتر کِیف می‌کند تا با خوراندن، با پوشیدن بیشتر کِیف می‌کند تا با پوشاندن. به خودتان نگاه کنید ببینید بیشترین لذتتان در چه چیزهایی است؟ عموم لذت، نه یک مورد لذت بردن؛ مثلاً بگوییم ما عاشق زیارت امام‌رضا(ع) هستیم و می‌خواهیم کربلا برویم، پس الآن در نفس مطمئنه هستیم. نه! ببینیم عموماً کیف و لذّت زندگی‌ ما در چیست. پای چه چیزهایی لذت می‌بریم، پای چه چیزهایی ایستاده‌ایم، از صد لذّت، چند لذّت برای دنیا و چند لذت برای امور معنویست؟ آن‌وقت متوجّه می‌شویم که نفس‌ ما در حالت امّاره یا در حالت لوّامه است. می‌ببینیم مثلاً راحت گناه می‌کنیم، راحت از امور خیر می‌گذریم و اذیت هم نمی‌شویم، کسی هم ما را از درون قلقک نمی‌دهد که چرا این کار را ترک کردی یا انجام دادی. هرچه وسوسه‌ می‌کند زود انجام می‌دهیم، اگر هم انجام نمی‌دهیم دست‌مان نمی‌رسد. پس ما در مرتبه نفس امّاره به سر می‌بریم. این نفس، امّاره است.

اگر می‌ببینید غالباً در امورات معنوی هستید، اهل عبادت و بندگی هستید. یک بار نمازتان احیاناً قضا شود خیلی متأثر می‌شوید، این نفس، لوامه است. امام(ره) یک بار نماز شب‌شان قضا شده بود آن ‌قدر گریه کردند که اهل خانه بیدار شدند! اگر قبلاً وقتی نمازتان قضا می‌شد، متأثر می‌شدید، حالتان گرفته می‌شد، گاهی اشک هم می‌ریختید، در مرحله نفس لوّامه بوده‌اید، ولی الآن دیگر بی‌خیال شده‌اید، برای‌ شما عادی شده است؛ وقتی نماز قضا شد می‌گویید خواب ماندیم، آدمِ خواب که تکلیف ندارد. شما در مرحله نفس امّاره هستید. الآن احتمالاً سقوط کرده‌اید.

اگر آدم از بدیهایی که از او سر می‌زند متأثر می‌شود، واقعا ًدلش می‌‌شکند، توبه‌ای هم می‌کند... در مرحله نفس لوّامه است. وقتی ملامت درونی وجود دارد، یعنی زنده است و قرارگاه امر به معروف و نهی از منکرش دارد کار می‌کند، تعطیل نیست. حالا هر خطایی آدم می‌کند به همان میزان ملامت درونی هم پیدا می‌کند، او در مرحله نفس لوّامه است.

 

آغاز نبرد بین نفس امّاره و لوّامه/ سرانجام کدام نفس پیروز می شود؟

فسق و فجورها، گناهان و... همه را تهدید می‌کند؛ همه ‌ما را همه گناهان تهدید می‌کند؛ یکی حسادت برایش پیش می‌آید، یکی شهوت برایش پیش می‌آید، یک جایی برایش منفعت پیش می‌آید، دورغ می‌گوید، یک جا قدرت و ثروت برایش پیش می‌آید، ممکن است دست به خطاهایی بزند. همین که برای هر کدام‌ ما در زندگی یکی از زمینه‌های گناه پیش می‌آید، الهامات مثبت و منفی شروع می‌شود. در وجودمان، نفس لوّامه می‌گوید نکن، این کار خوب نیست، خدا راضی نیست. نفس امّاره می‌گوید: انجام بده بعداً توبه می‌کنی، ایرادی ندارد، کی گفته است که این بد است؟ بین نفس لوّامه و امّاره، جنگ می‌شود. پیروزی هر کدام هم بستگی دارد به اینکه کدام را انتخاب کنیم و چه چیز را ترجیح دهیم. پس همه ما به نوعی در معرض همه گناهان هستیم و خطراتش ما را تهدید می‌کند. از آنجایی که هر گناهی پیش بیاید، درگیری نفس امّاره و لوامه در وجود ما شروع می‌شود، جنگ از همان جا آغاز می‌شود.

 

از کدام نفس در وجودت حمایت می‌کنی؟

یک عده غالباً به نفس امّاره توجّه می‌کنند و به وسوسه‌هایش عمل‌می‌کنند، یعنی نفس امّاره را به نفس لوّامه غلبه می‌دهند. کم‌کم هر دفعه‌ که آدم یکی از آن وسوسه‌ها را عمل می‌کند و گناهی مرتکب‌ می‌شود، نفس لوّامه را ضعیف و ضعیف‌تر و نفس امّاره را قوی‌تر می‌کند. برعکس اگر در هر وسوسه‌ای که پیش می‌آید، به حرف لوّامه گوش دهد و گناه را ترک کند یا از آن گناه توبه کند، نفس امّاره را ضعیف می‌کند.

 لذا شما فرض بگیرید اگر از هر ده بار وسوسه‌ای که می‌شوید، شش یا هفت مرتبه را به نفس امّاره گوش دهید، دیگر کم‌کم نفس لوّامه ساکت و خاموش می‌شود، کم‌کم از بین می‌رود و دیگر ملامت‌ نمی‌کند. خودتان دارید نفس لوّامه را در وجودتان می‌کُشید. امّا از هر ده کار خوب یا بدی که پیش می‌آید اگر شش یا هفت مورد را گوش به حرف نفس لوّامه دادید، کم‌کم نفس امّاره را ساکت می‌کنید، دیگر امر به بدی نمی‌کند یا کمتر امر می‌کند.

 

لزوم توجه نقطه به ضعفها

افراد با توجّه به شرایط زندگی و ویژگی‌های خاصّ اخلاقی‌شان فجور و تقوای‌شان هم فرق می‌کند. آدمها علی‌رغم اینکه همه گناهان تهدیدشان می‌کند، یک‌سری ویژگی‌های خاصی دارند و به خاطر آن ویژگی‌های خاصشان فجورهای خاصی هم سراغشان می‌آید. بنابراین به خاطر این فجورات خاص، تقواهای خاصی هم لازم دارند. مثلاً جسم آدم در معرض همه بیماری‌هاست امّا مثلاً یکی دیابت دارد، یکی سرطان خون، دیگری میگرن شدید و... هرکدام به مراقبت خاصّ از آن بیماری نیاز دارد. مثلاً شخصی به خاطر موقعیت شغلی، در ارتفاع کار می‌کند. خیلی خطر‌ها ممکن است او را تهدید کند ولی خطر جدی که ممکن است در آن ارتفاع تهدیدش کند، خطر سقوط است، باید مواظب باشد سقوط نکند. فرض بگیرید فردی در معدن کار می‌کند.  در معدن چه خطری به طور خاص تهدیدش می‌کند؟ خطراتی مثل گازگرفتگی و خفگی، بنابراین باید آنها را مراقبت کند.

 

هر نقطه ضعفی، یک نوع تقوای خاص لازم دارد

در فضای معنوی و امور نفسانی هم همین‌طور است. نفس انسان را همه خطرات تهدید می‌کند. اما بعضی از نفس‌ها را به خاطر شرایط خاصی که دارند، خطرات خاصی هم تهدید میکند. لذا مراقبت‌های خاصی لازم است. در این بحث با دو کلید واژه کار داریم: 1. نقطه ضعف 2. تقوای مخصوص؛ هرکسی یک نقطه ضعف دارد و یک تقوای مخصوص نسبت به آن نقطه ضعفش هم لازم دارد. اهمیت بحث این است که خیلی‌ها این را نمی‌دانند و به جای اینکه بروند سراغ نقطه ضعف‌هایشان و تقوای مخصوص نقطه ضعف‌هایشان را پیدا کنند، می‌روند سراغ سایر تقواها و می‌گویند ما که خوب هستیم. نمی‌دانند رعایت نکردن تقوای مخصوص به نقطه‌ضعفشان، آنها را زمین خواهد زد.

 

نقطه ضعفهایت را بشناس

گاهی سعادت و شقاوت افراد بستگی به شناخت نقطه ضعف و رعایت تقوای مخصوصِ آن دارد. یکی از مهارت‌های شیطان در فریب دادن بندگان خدا این است که اصل و فرع را جابه‌جا می‌کند. به عبارتی شما را مشغول تقواهای فرعی می‌کند تا از آن تقوای اصلی بمانید. شما را مشغول خوبی‌های فرعی می‌کند، تا از آن فجور و گرایش و هرزگی خاصّی که در وجود شماست، غافل شوید. این را اصلاً مهم نمی‌بینید، به جای آن کارهای دیگری که خیلی هم مهم نیست را مهم می‌بینید. همین جابه‌جایی اصل و فرع شما را زمین می‌زند. برای مثال، فردی خیلی نسبت به دنیا حرص و ولع دارد، ولی آدم مهربانی است. اسیر مهربانی‌اش هست، حرص و ولع به دنیا را در خودش نمی‌بیند. نقطه ضعفش حرص و ولع به دنیاست، ولی روی مهربانی‌اش تمرکز کرده چون خودش را آدم مهربانی می‌بیند. دیگری حرص و ولع ندارد، ولی سنگدل است. این حرص و ولع نداشتن به مال دنیا خیلی برایش مهمّ است، برای همین سنگدل بودنش را توجه ندارد. نسبت به زن و بچه‌ رحم ندارد، مسافری را در راه می‌بیند، سوار نمی‌کند. راحت می‌گذرد، توجیه هم می‌کند. مسئله شفقت برایش حل نشده و مهم هم نیست، خوشحال است که حرص و ولع به دنیا ندارد.

 

اسیر خوبی‌هایت نشو!

مثلاً شخصی آدم حسودی است، ولی راستگوست. اسیر راستگویی‌اش شده و حسادت را در وجود خود نمی‌بیند. نقطه ضعفش حسادت است. شیطان دارد با این حسادت او را می‌سوزاند، ولی او دل خوش است که راستگوست. ببینید شیطان چقدر ماهر است! چه‌طور آدمها را فریب می‌دهد! ببینید نقطه ضعف شما کجاست.

 یا فرد دیگری مثلاً نقطه ضعفش تکبر است؛ آدم متکبری هست، ولی سخاوتمند است. به خاطر دست و دلبازی‌ که دارد، شیطان فریبش داده و به تکبرش توجّه نمی‌کند. خودِ شیطان هم شش هزار سال عبادت کرد، ولی به خاطر تکبرش رانده شد. یعنی امکان دارد کسی شش هزار سال عبادت کند، متکبر هم باشد؟! بله می‌شود، وقتی به تکبرش نپردازد، روی عبادت و خوبی‌هایش تکیه کند و بدیهایش را نبیند، اینطور میشود. بنابراین فجور، ضعف‌ها و عیبها، تقواهای مخصوصی لازم دارد، ما باید دنبال آن تقواها باشیم. باید روی آن نقطه ضعف‌ها کار کنیم.

 

تقوای مخصوص به زبان، شکم و شهوت

ممکن است کسی نقطه ضعفش پرحرفی باشد. در روایت هست که اکثر مردم به‌خاطر زبانشان به جهنّم میروند. کسانی که خیلی حرف می‌زنند، اهل جهنّم می‌شوند. چون می‌گویند: شنیده‌ایم، مردم اینطور می‌گویند و.. آدمی که زیاد حرف می‌زند، حرف نادرست هم زیاد می‌زند. تقوای مخصوص چنین شخصی، تقوای سکوت است. با خودش عهد کند که سکوت می‌کند. عرفا، علما، اهل تقوا و تهذیب نفس برای سکوت، تمرین‌ها و ریاضت‌ها داشتند. در زندگی علما و اوتاد مثل مرحوم آقای قاضی(ره) هست که ایشان بیست و چند سال در دهانشان سنگریزه می‌گذاشتند تا حرف اضافه نزنند. در مراحل سلوکشان نباید حرف اضافه می‌زدند.

کسی که نقطه‌ضعف او شکمش هست؛ خیلی زیاد می‌خورد، حد و حصر ندارد، نمی‌تواند جلوی شکمش را بگیرد، در روایات هست که چنین شخصی باید روزه بگیرد. یک مقدار به خودش ریاضت بدهد، مراقبت کند، روزه بگیرد که از صبح تا شب مجبور باشد چیزی نخورد. مراقبت لازم دارد. تقوای شکم راهکارهای دیگر هم دارد؛ حلال بخورد، به اندازه هم بخورد. حرام نخورد، در برابر شبهه‌ناک توقف کند. کسی که در شهوت‌رانی نقطه‌ضعف دارد، عفت دامن ندارد، تقوای مخصوص لازم دارد؛ باید تنبیهات بازدارنده برای خودش طراحی کند که در دستورات خودسازی و تهذیب نفس هست. اساتید می‌فرمایند کسی که شهوت بر او غالب می‌شود، روزه بگیرد، البته راه‌های دیگر هم دارد. چه انسان مجرد و چه انسان متأهل اگر می‌بیند قرار است به حرام بیفتد، یک تقوای مخصوص لازم دارد.

 

چند نمونه نقطه‌ضعف‌ها و تقواهای مخصوصش

کسی که تندمزاج و عصبی است، تقوای کظم‌ غیظ لازم دارد، باید خود کنترل باشد. باید تمرین کند. برای هرکدام از این موارد دستورالعمل خاصی هست.

کسی که نقطه ضعفش تکبر و غرور است، تقوای مخصوص او تواضع هست. مثلاً دوست دارد برود بالای مجلس بنشیند، باید دم در بنشیند. دوست دارد به او تعارف کنند، اجازه ندهد که کسی به او تعارف کند. دوست دارد در ماشین را برایش باز کنند، اجازه ندهد کسی در ماشین برایش باز کند. دوست دارد از او تعریف و تمجید کنند، تا کسی می‌خواهد از او تعریف و تمجید کند، مانع شود. این تقوا در برابر تکبر است.

کسی که اموال مردم در اختیار اوست، تقوای مخصوص او امانت‌داری است. نمی‌شود به اموال مردم بی‌اعتنایی کند و اموال مردم ضایع شود و از بین ببرد، بعد بگوید من انفاق می‌کنم، روضه می‌خوانم، نماز اول وقتم ترک نمی‌شود. نقطه‌ضعف او امانتدار نبودن است و تقوای مخصوص او امانتداری. این نقطه‌ضعف با هیچ چیز دیگر جبران نمی‌شود.

 

تقوای مسئولیت

مثلاً شخص مسئول مملکت هست، نقطه‌ضعف اصلی او این است که عدالت‌خواه نیست. مدیری که عدالت‌خواه نباشد، در حقّ مردم و بیت‌المال ظلم می‌کند، حالا هرچه این مسئول نماز بخواند، مرتب به زیارت برود، قرار نیست جای خالی عدالت‌خواهی را پر کند، او باید ارباب رجوع را راه بیاندازد. تقوای چنین شخصی حفظ آبروی جمهوری اسلامی است نه زیارت امام رضا(ع).

مثلاً یک مسؤلیت را به شما داده‌اند، سربازید. یا یک پست به شما داده‌اند که پنج ساعت اینجا باشید، تقوای شما این است که این ساعاتی را که سر پست هستید کارتان را به نحو احسن انجام دهید. طرف می‌گوید: آقا شب بود، حال خوبی بود، ما رفتیم نماز شب بخوانیم، در این فاصله دزد آمد و این اموال را که ما در پست مسئولش بودیم را برد، این نماز شب قبول نیست و توجیه هم ندارد. گذشته از آن، حق‌الناس هم به گردن شماست. تقوای شما این بود که این چند ساعت سر پست را با چشم باز به وظیفه‌‌تان می‌رسیدید، نهایت می‌خواستید ذکر می‌گفتید. اگر خواندن نماز شب معارض با مسئولیتتان بود، نباید نماز شب می‌خواندید. البته نماز واجب که وظیفه هست و یک زمانی دارد.

خداوند به بعضی افراد وجاهت اجتماعی داده است. مثلاً در جمهوری اسلامی مسئولیتی دارند یا در محله ریش‌سفیدند یا بزرگ فامیل هستند، به هر صورت وجاهتی دارند. خدا اعتباری به آنها داده است. مخصوصاً اگر این وجاهت به خاطر اسلام و انقلاب باشد که مسئولیت آنها مضاعف است. تقوای مخصوص آنها به این صورت است که اعتماد دیگران نسبت به این جایگاه، نسبت به دین و انقلاب را لکه‌دار و خدشه‌دار نکند. تقوای مخصوص چنین شخصی این است، نه اینکه انگشتر دست کند، صف اول نماز جماعت بنشیند، این موارد وظیفه او نیست. نه اینکه در بقیه موارد بی‌تقوایی کند و جایز باشد، بلکه تقوای اصلی او این است. اگر این تقوای اصلی را رعایت نکند، هرچند بقیه موارد را درست انجام دهد، خداوند قبول نمی‌کند.

 

منشأ بی‌تقوایی در امور/ یکی از رازهای سوء عاقبت

اگر انسان تقوای مخصوص خودش را رعایت نکند، در بقیه موارد فجوراتی که برایش پیش می‌آید، کم‌کم بی‌تقوا می‌شود. اگر به تقوای اصلی خودش رسیدگی نکند، کم‌کم در بقیه امورات هم بی‌تقوا می‌شود و خلع سلاح می‌شود. این فریب شیطان است که تقوای اصلی من و شما را از چشم ما بیاندازد. شیطان نمی‌گذارد فجور اصلی را که به آن مبتلا هستیم و نقطه‌ضعف ماست و ما به خاطر آن گرفتار هستیم، را ببینیم و نمی‌گذارد تقوایش را رعایت کنیم. ما را مشغول تقواهای دیگر می‌کند، سر ما را به امور دیگر گرم می‌کند. یک دفعه می‌بینیم فرصت تمام شد. مثلاً عمر مسئولیتی ما تمام شده است و در این مدت کاری نکرده‌ایم. باید به عنوان مسئول وظیفه‌‌مان را انجام می‌دادیم، در جمهوری اسلامی مشغول امور دیگری بودیم و وظایف اصلی را زمین گذاشته بودیم. کما اینکه خیلی از مسئولین ما در جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته این‌گونه بوده‌اند. وقتی به قدرت می‌رسند، به خاطر بازی‌های سیاسی به جان همدیگر میافتند، به خاطر میز و به خاطر پست و جناح سیاسی، مملکت به هم می‌ریزد، عمران و آبادی لطمه می‌بیند، معیشت مردم ضربه می‌خورد، ولی اینها مشغول کارهای سیاسی هستند، کار اصلی چیز دیگری بود. این همان مسأله اصلی است که باید به آن توجّه کنیم. کسانی که مُتصف به خوبیها هستند، ولی ظاهراً خودشان هم بعضاً نمی‌دانند، دیگران هم فریب آنها را می‌خورند و این باعث سوء عاقبت فرد و امت می‌شود. مخصوصاً در امورات اجتماعی و شناخت خودمان فوق‌العاده به کار می‌آید.

 

روی دیگر عاشورا، جنگ تقوا و فجور

وقتی شما جریان کربلا را نگاه کنید، می‌بینید در دل آن جنگ نظامی، جنگی است بر سر نفسانیّات. اگر بگوییم جنگ تقوا و فجور بهتر است. جنگ تقوا و فجور؛ «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها»، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». ببینید به سپاه امام چه الهاماتی می‌شود و به سپاه عمر سعد چه الهاماتی می‌شود. این نفوس فاجر و این نفوس متقی در مقابل همدیگر قرار گرفتند.

وقتی ابالفضل العباس(ع) وارد شریعه فرات شدند، مشک را در آب انداختند و دست را زیر آب بردند. هر آدم تشنه‌ای، آن‌هم در این حد وقتی به آب برسد، قاعدتاً به طور غیر‌ارادی دست می‌برد برای خوردن آب. غیر‌ارادی است دیگر. عطش، شدید است، عباس تقوایش از نوع تقوای خاص‌الخاص است؛ یعنی ترک حلال به خاطر خدا. یعنی اگر عباس(ع) آب می‌خورد، به‌خدا کسی نمی‌گفت چرا عباس آب خورده است، همه می‌گفتند: آب خورد که جان پیدا کند تا آب به خیمه ها برساند. عباس تقوایش از آن دسته است، لذا آب را روی آب ریخت و مشک را پر از آب کرد و بیرون آمد، عبارتش این است: «یا نفس من بعد الحسین هونی»؛ تو می‌خواهی مرا خوار کنی. ای نفس! بعد از حسین(ع) رویت سیاه. زندگی را برای چه می‌خواهی «و بعده لا کنت أن تکونی» تو نباید بعد از حسین(ع) زنده باشی. ای نفسی که به عباس گفتی برو آب بخور، در حالی که حسین(ع) لب‌هایش خشک بود و بچه‌ها تشنه بودند. «هذا الحسین وارد المنونی و تشربی وارد المعینی » حسین(ع) دارد می جنگد. حسین(ع) را دوره کردند و تو رفتی آب خنک بخوری؟

 بعد می‌فرماید: «تالله ما هذا فعال دینی» به نفسش دارد می‌گوید. بروید همه رجز‌های شهدای کربلا را ببینید، همه با دشمن رجز خواندند. عباس(ع) اول با نفسش رجز خواند. وسط چهار‌هزار تیرانداز، دارد برای نفس خودش رجز می‌خواند.

 

داغی که کمر حسین(ع) راشکست/ داغ نفس مطمئنه

«فَوَقَفَ عَلَیهِ مُنحَنیاً» حسین(ع) آمد اما خمیده آمد. خمیده‌خمیده آمد تا کنار بدن. یعنی هیچ‌وقت تا آن‌موقع اینطوری ابی‌عبدالله(ع) را ندیده بودند. «و جَلَسَ عِندَ رأسِهِ» کنار سر برادر نشست «وَ بَکی حتی فاضت»؛ گریه کرد تا عباس از دنیا رفت. عبارت عجیب است. یک‌وقت وقتی رسیده باشد که عباسش از دنیا رفته باشد، یک حرف است. یک‌وقت آمده باشد، عباسش را زنده دیده باشد، رفته باشد و بعد عباس شهید شده باشد، یک حرف است. اما مقتل اینطوری توصیف می‌کند: «یَبکی حتّی فاضَت نَفسُهُ»، «یبکی» یعنی مستمراً ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کرد تا اینکه کنار خودش، چشم‌در‌چشم عباسش، عباسش از دنیا رفت؛ یعنی جان دادن عباسش را با چشم خودش دید. فرمود: «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی وَ قَلَّت حِیلَتِی وَ انقَطَعَ رَجائِی وَ شَمُتَ بِی عَدوِّی وَ الکَمَدُ قاتِلی» الآن کمرم شکست...

 


[1] . سوره شمس، آیه 7.

[3] . سوره یوسف، آیه 53.

[4] . سوره رعد، آیه 28.