نسل نامشروع و یهودی تبار بنیامیه
نسل نامشروع و یهودی تبار بنیامیه
نسل نامشروع و یهودی تبار بنیامیه
حجت الاسلام مهدوی نژاد: نگاهی به تبار بنی امیه و حقایقی انکارناپذیر از منابع اهل سنت...// بنیامیه چگونه با یهود اشتراک نسلی دارند؟! // رسوا کردن تبار بنی امیه توسط امام مجتبی(علیهالسلام)// در تلمود(کتاب آموزههای دینی یهود) آمده: نژاد یهود از مادر منتقل میشود، یعنی کافی است یک نفر مادرش یهودی باشد تا به او یهودی بگویند و او را در میان خودشان قبول کنند. پیغمبر(صلیاللهعلیهواله) فرمودند که لعنت بر یهود امت من! // چرا اسلام فرزند را به نام پدر معرفی میکند؟ آیا این تضییع حقوق زن نیست؟!
شناسنامه
عنوان مراسم: اینجا خیمهای برپاست...
موضوع سخنرانی: زهرآورد شجره زقوم
تاریخ: شنبه 07/ 04/ 1404، شب سوم از مراسم ویژه دهه اول محرم
مکان: مدینة العلم کاظمیه
سلسله نبوت در بنیهاشم/ رحم ها و اصلاب ناپاک لیاقت حمل نور نبوت را ندارند
بحث ما در تقابل شجره طیبه و شجره ملعونه و خبیثه بود. عرض کردیم شجره طیبه همان خاندان پاک عصمت و طهارتاند که ریشه آن در طائفه بنیهاشم است. ما از این به بعد در بحثمان آنها را با همین نام بنیهاشم یاد میکنیم؛ خاندانی بزرگ، با تقوا و موحد. با اینکه در دوران جاهلیت قبل از اسلام زیست میکردند ولی همه بر دین حضرت ابراهیم(علیهالسلام) بودند. قاطبتاً مشرک در بین آنها نیست، نور نبوت در صلب آنها قرار داده شده و خدای متعال سلسله نبوت را در میان آنها قرار داده است. برای اینکه نبوت باید بر بستر و محمل طاهر و مطهر قرار بگیرد، رحمها و اصلاب ناپاک لیاقت حمل نور نبوت را ندارند.
در زیارت امام حسین(علیهالسلام) در روز اربعین و در زیارت وارث میفرماید: «اَشهَدُ اَنَّکَ کُنتَ نوراً فِی الاَصلابِ الشّامِخَه وَ الاَرحامِ المُطَهَرة لَم تُنَجِسکَ الجاهلیة بِاَنجاسِها وَ لَم تُلبِسکَ مِن مُد لَهِمّاتِ ثیابِها»[1]؛ شهادت میدهم که تو نوری بودی در صلبهای مردان بزرگ و در رحمهای پاک زنان باتقوا که هرگز آلودگیهای دوران جاهلیت، نتوانست بر آنها لباس گناه و آلودگی بپوشاند. این سند محکمی است برای اینکه بنیهاشم، این شجره طیبه، اهل طهارت و تقوا بودند.
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
«وَالبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لَا یَخرُجُ اِلّا نَکِداً»[2]؛ روییدنیهای زمین طیب به اذن خدای متعال است و سرزمینی که خبیث باشد رویشی ندارد مگر رویشهای اندک ناچیز. هم در مورد زمین، هم مفاهیم اخلاقی که از این آیه گرفتند و تعابیری که بر این آیه بردند حاکی از این است که وقتی بستر، زمینه و باطن پاک باشد، رویشها به اذن الله تامّ و تمام خواهد بود. انسان باتقوا، فکر باتقوا دارد. فکر باتقوا خلاقیتهایی دارد و چیزهایی به ذهن آدم باتقوا میرسد که به ذهن دیگران نمیرسد. «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لَا یَحتَسِبُ»[3]؛ هر کس تقوا داشته باشد خداوند متعال راه خروج از بنبستها را به او یاد میدهد. آن رحمهای پاک و اصلاب شامخه همان بلد طیبی بودند که بذر نبوت و توحید در بستر وجودی آنها قرار داده شد و آنها لایق حمل این نور بودند. «وَ الَّذی خَبُثَ» اما آن شجره خبیثه، آن رحمها و اصلاب ناپاک رویشی ندارد. اگر از نسل آنها بعضاً «یَخرُجُ الحَیَّ مِنَ المَیّت»؛ گاهی یک انسان دارای حیات طیبهای از نسل آنها به وجود بیاید، قاطبتاً خبیث هستند. به قول شاعر
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود
ارتباط بنیامیه و یهود/ ویژگی نسل بنیامیه
اما نقطه مقابل در تبارشناسی، بنیامیه است. طبق نقل علمای شیعه و سنی، آن شجره ملعونه و خبیثه بنیامیه هستند. بنیامیه همان شجره ملعونه در قرآناند، همان شجره خبیثه هستد. بنیامیه فرزندان امیه هستند حالا این امیه چه کسی بوده و قضایا چیست؟
باید عرض کنم که قبل از ورود به تبارشناسی اینها دو نکته و مسئله خیلی مهم وجود دارد: ویژگی اولش این است که نسل بنیامیه نامشروع است؛ این نسل، نسل خبیث و نامشروع است. ویژگی دوم این است که بنیامیه با یهود اشتراک نسلی دارند. دقت کنید این دو سه شب، مدام این دو کلمه (یهود و بنیامیه) به اقتضای بحث و نقل تاریخشان کنار همدیگر قرار میگیرد؛ چه در توصیف شجره طیبه و شجره ملعونه، چه در نقلهای تاریخی؛ جاهایی در تاریخ وقتی اسم بنیامیه میآید یهود هم کنارشان قرار میگیرد. اینجا یکی از همان جاهای مهم است.
تبارشناسی چهره های مهم بنیامیه
بنیامیه فرزندان امیه هستند. امیه فرزند عبد شمس و عبد شمس فرزند عبد مناف است. عبد مناف فرزندانی داشت؛ چهار تا از مهمترینش را که ذکر کردیم عبد شمس و نوفل بود که اینها فاسق بودند، آدمهای خوبی نبودند. عبدمناف دو فرزند صالح به نام هاشم و مطلب هم داشت؛ هاشم سرسلسله بنیهاشم است. عبد شمس سرسلسله بنیامیه پدر بنیامیه میشود. البته امیه اینجا منظور ماست که حالا در مورد امیه عرض میکنیم. برای عبدالشمس فرزندی نقل میکنند که بعد وارد تاریخ میشویم، دقیقتر میبینیم که امیه فرزند عبد شمس نیست! این امیه فرزندانی دارد؛ نام یکی از فرزندانش ابوعمر یا ذکوان است. یکی دیگر از فرزندانش ابوالعاص، یکی دیگر از فرزندانش عاص، یکی هم حرب.
ذکوان فرزندی دارد به نام ابومعیط و او هم فرزندی به نام عُقبه دارد، او هم فرزندی به نام ولید دارد، ولید بن عقبه. بعضی اسمها برایتان آشناست. ابوالعاص فرزند دیگر امیه دو پسر دارد یکی به نام حکم، یکی به نام عفوان. عفوان یک پسر به نام عثمان دارد، عثمان بن عفوان خلیفه سوم. حَکَم پسری به نام مروان دارد، مروان بن حکم. امیه فرزند دیگری به نام عاص دارد.
فرزند دیگر امیه، حرب است ابوسفیان فرزند حرب است. اسمش صَخر بوده، صخر ابوسفیان. فرزند ابوسفیان کیست؟ معاویه. حالا خود این امیه چه کسی بوده؟ دانستن اینها مهم است، یعنی اینها همه مقدمات مهم بحث است. روزی عبد شمس سفری به شامات میکند، یک غلام رومی انتخاب میکند، او را به عنوان برده با خودش به مکه میآورد که اسم او امیه است. امیه یک برده است، اسم مادرش هم در تاریخ آمده است. فرزند عبد شمس نیست! ولی عبدشمس او را با خود میآورد و به عنوان فرزندخوانده و جزء یکی از فرزندان خودش معرفی میکند.
داریم رأس طائفه بنیامیه را توضیح میدهیم. امیه بعدها فرزندانی دارد؛ بعضی از آنهایی که مسئلهساز و تاریخسازند را اسم می بریم؛ یکی از فرزندانش ابومعیط، یکی دیگر از فرزندانش یعنی فرزند اول امیه میشود ذکوان که او اسمش را ابوعمر میگذارد. حالا این فرزند چطور به دنیا میآید و... را توضیح میدهم.
بعد این ذکوان فرزندانی پیدا میکند به نام ابومعیط یا ابان، که عُقبه فرزند ابومعیط است و ولید فرزند عُقبه. فرزندان دیگر امیه ابوالعاص، عاص و حرب هستند.
توصیف امیه
روزی معاویه از فردی به نام دَغفَل که نسّاب العرب بود، یعنی علم انساب داشت سؤال کرد که در مورد بنیهاشم توضیح بده و توصیفشان کن. او هم در مورد عبدالمطلب و طایفه بنیهاشم حرفهایی زد و بعد معاویه گفت: تو که علم انساب داری حالا در مورد بنیامیه هم توضیح بده. او وقتی خواست بنیامیه یا امیه را توصیف کند امیه را اینطور توصیف کرد. چون قبلش عبدالمطلب و خاندان بنیهاشم را توصیف کرده بود که چه شخصیتی دارند، اینجا حالا توصیف میکند: امیه پیرمردی کوتاه قد، لاغراندام و کور بود که بردهاش ذکوان او را راه میبرد. معاویه اینجا ناراحت شد گفت: ساکت شو ذکوان پسر امیه بوده نه بردهاش! دغفل میگوید: این ادعای شماست من که صاحب علم انساب هستم، میدانم که ذکوان پسر امیه نبوده، بلکه غلامش بوده است.
نقطه آغاز دشمنی بنیامیه با بنیهاشم
حالا میآییم سراغ فرزندان امیه؛ امیه بزرگ شد و ازدواج کرد. او همیشه در مکه در رقابت با عمویش هاشم بود. هاشم شخصیت بزرگی بود؛ هاشم و بنیهاشم، سقایت کعبه را بر عهده داشتند، سفرهدار و مردمدار بودند. مردم اینها را دوست داشتند، از بلاد مختلف به مکه میآمدند اینها را بزرگ میدیدند، آنها هم مردم را اکرام و به آنها رسیدگی میکردند، غذا میدادند. امیه همیشه به عمویش هاشم حسادت میکرد و میخواست که از عمویش برتر باشد ولی پولش را نداشت این کار را انجام دهد. همیشه کم میآورد ولی خیلی تقلا میکرد و آخر هم برای اینکه یک وجهه اجتماعی برای خودش درست کند از سر حسادت به عمویش گفت: بیا حَکَمی را بگذاریم ببینیم بین ما چه حکم میکند؟ من سخاوتمندترم یا شما؟ اولش هاشم نمیخواست قبول کند؛ چراکه بالاخره او بزرگتر بود نمیخواست وارد این بازیها شود. یک عده از بنیهاشم و اطرافیان فشار آوردند که نه، برو بالاخره حساب دستش بیاید. آخرش حَکم گذاشتند، حَکم شروطی را گذاشت دو طرف پذیرفتند؛ شرطش این بود که هر کس باخت پنجاه شتر باید به طرف مقابل بدهد تا او قربانی کند و از طرف خودش به مردم بدهد و ده سال هم کسی که باخت باید از مکه بیرون برود و جای دیگری زندگی کند. هر دو قبول کردند.
حُکم به نفع هاشم شد و امیه باخت. شترها را داد و باید از مکه بیرون میرفت. کجا رفت؟ به شامات، شام و آن مناطق رفت و ده سال آنجا زندگی کرد. آنجا یک منطقه به نام صفوریه بود. صفوریه شهری بود که ساکنانش یهود و نصارا بودند. در کتب تاریخی ذکر شده، مثلاً دانشنامه فلسطین میگوید: صفوریه جایی نزدیک اردن یا فلسطین بود. ظاهرا روابط در این شهر خیلی آزاد بود، مثلاً برای خودش یک آنتالیایی بوده است. امیه میرود آنجا ساکن میشود و از همین حادثه باختش با هاشم، کینه و درگیریهایش با هاشم شروع میشود. درگیری امیه با هاشم و بنیامیه با بنیهاشم نقطه آغاز کینهاش اینجاست.
ورود یهود در نسل امیه
در آن ده سالی که آنجا بود با یک زن یهودیه ارتباط گرفت که آن زن یک همسر یهودی هم داشت؛ یعنی متأهل بود! ولی با او رابطه میگیرد و از او فرزندی به دنیا میآید به نام ذکوان، اسمش را ابوعمر میگذارد. بعد از اتمام دوران تبعید ده ساله، او را با خودش به مکه میآورد. بالاخره این یک نقل در مورد ذکوان پسر امیه است.
ببینید، چطور به وجود آمده؟ با رابطه نامشروع! آنهم از چه نسلی؟ از نسل یهود! نقل دیگری هم هست؛ مورخین مثل زمخشری و... گفتهاند: همانطور که میدانید در جاهلیت عرب یکی از قوانینشان این بود وقتی کسی از دنیا میرفت همسرش به پسر بزرگش میرسید، طبق این قانون جاهلیت وقتی امیه از دنیا رفت از ارتباط ذکوان با همسر پدرش فرزندی به نام ابومعیط به وجود آمد. این یک نقل است. نقل دیگری هم هست که میگویند: ذکوان، پسرش ابومعیط را از کجا آورد. باز او هم به صفوریه برای گردش رفته بود، آنجا در آن گردشهایی که داشت با یک نفر آشنا شد و بعد یک ابومعیط نامی هم این وسط به دنیا آمد و او را به مکه آورد، این می شود فرزندش! دو تا نقل هست. این در رابطه با امیه و فرزندش ذکوان که در حقیقت اینگونه بود.
فرزند دیگر از فرزندان امیه، ابوالعاص بود که تاریخ طبری که تاریخ معتبر اهل سنت است میگوید: نسل ابوالعاص بردگانی اهل صفوریه بودند. نسل ابوالعاص هم از صفوریه و یهودی بودند. ابوالعاص دو فرزند داشت؛ یکی حَکم و دیگری عفوان. مروان فرزند حکم بود و عثمان خلیفه سوم فرزند عفوان بود. لذا ابوالعاص هم فرزندانش یهودیتبار هستند.
مؤلفه فساد و انحراف در نسل ناپاک بنی امیه/ تبار خبیث بنیامیه
در دوران جاهلیت قبل از اسلام زنانی بودند که مشهور به فساد و انحراف بودند، بعضی که دیگر خیلی صنعت و کاسبیشان این بود، مثل الآن که داریم صنعت پورن، زنهایی هم که کارشان این بود، پرچم سرخی بر خانههایشان آویزان میکردند و به اینها «ذوات الاعلام»؛ صاحبان علامت میگفتند. یعنی هرکس وارد شهر میشد و قصد شهوترانی داشت، میدانست باید کجا برود! تعدادی از این زنها را اسم میبرم: یکی سمیه مادر زیاد، «زیاد بن ابیه» که بیشتر در موردش صحبت خواهیم کرد. یکی نابغه مادر عمروعاص است، یکی هند مادر معاویه، یکی حمامه مادر ابوسفیان، یکی ضرقا مادر مروان. اینها کسانی بودند که همه با ایشان رفت و آمد میکردند و گاهی اینقدر وضعیت نامناسب بود و مشخص نبود که پدر این بچه که به دنیا آمده کیست، که بر سر بچه دعوا میشد. بعد با قرعهکشی و زد و بند مشخص میکردند پدرش کیست! وضعیت اینطور بود.
مادر عمروعاص نابغه است که فاحشه بوده. همزمان با دو نفر به نام عاص بن وائل[4] و ابوسفیان ارتباط داشته است. فرزندی به دنیا میآید به نام عمرو، عاص و ابوسفیان درگیر میشوند که او میگوید این بچه من است دیگری میگوید بچه من است. بعد معمولاً آن زن میآمد و مشخص میکرد که این فرزند برای چه کسی است. در این مورد نابغه میگوید که این پسر فرزند عاص است. بعد دلیلش را هم میگوید که عاص، بیشتر برای من هزینه میکند! برای همین گرچه که این بچه شبیه ابوسفیان است ولی من میگویم که این بچه برای عاص است! و بچه برای عاص میشود و از اینجا به او عمروبنعاص میگویند در حالیکه عمروعاص پسر عاص نیست، بلکه پسر ابوسفیان است. این را تاریخ طبری نقل کرده است، بعضی از منابع دیگر اهل سنت هم نقل کردهاند.
آیا معاویه فرزند ابوسفیان است؟!
فرزند دیگر امیه کیست؟ حرب! حرب پدر ابوسفیان معرفی شده. مادرش هند است. شخصی به نام حشام کلبی از نسبشناسان نقل میکند: ابوسفیان هم اهل روابط نامشروع بود و از افراد مختلف بدون ازدواج صاحب فرزند میشد. برخی از مورخین نوشتهاند که هند در مکه مشهور به فساد و انحراف بود. زن شهوترانی بود و تمایل زیادی داشت که با سیاهان سودانی رابطه برقرار کند. بعد اگر فرزندی از آنها به دنیا میآمد که سیاه بود، فرزند را درجا میکشت! این هند همزمان، در موقعیتی با چهار پنج نفر ارتباط داشت، که البته او قبلاً هم ازدواج کرده بود و جدا شده بود و در تاریخ زندگی خاصی دارد. با چند نفر رابطه داشت، از جمله ابوسفیان و شخصی به نام مسافر بن ابیعمر که این یک جوان زیبا و پولدار و شاعر و اهل ذوق و استعداد بود. هند هم که صاحب جمال بود، اینها عاشق یکدیگر شده بودند و ابوسفیان هم هنوز با هند ازدواج نکرده است. هند با چند نفر رابطه داشته است؛ از جمله با این مسافر که اولین کسانی بوده که رابطه برقرار میکند. در آن رابطههای چندگانه، باردار میشود بعد مسافر میترسد و فرار میکند. در این گیر و دار، هند با افراد دیگر هم ارتباط داشته از جمله ابوسفیان. با ابوسفیان ازدواج میکند، چون با ابوسفیان ازدواج میکند و او دارای اعتبار بوده و از لحاظ اجتماعی جایگاهی داشته و به نقلی شباهتی هم با ابوسفیان داشته، هند میگوید این فرزند ابوسفیان است! بچهای که به دنیا میآید معاویه است که در اصل فرزند مسافربن ابی عمر بوده. ولی بر اساس حرف هند، مردم میگویند معاویهبنابیسفیان! این مطلب را تاریخ اهل سنت نقل میکند. فقط ناقلان شیعه نقل نمیکنند.
بعدها حسّان بن ثابت که شاعر بود، در جنگ احد اشعاری علیه هند سرود. هند سینه حمزه را شکافت و آن کارها را کرد. حسان اشعاری علیه او سرود و در آن به او نسبت فحشا و زنا داد و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شنیدند و سکوت کردند؛ یعنی تأیید کردند! این هم یک سند دیگر.
در ماجرای فتح مکه، وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) چون به ابوسفیان و خانواده او و هرکس که در خانهاش هست امان دادند، بعدها از هند بیعت گرفتند که زنا نکند. یعنی آنقدر این کار برای هند رایج و معمولی بوده است. زمانی که هند و ابوسفیان ازدواج کرده بودند، هنوز هم ابوسفیان با زنان دیگری رابطه داشت و هم هند با مردان دیگری و از آنها صاحب فرزند میشد! پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: بیعت کن که زنا نکنی! او هم به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفت: زن آزاده که زنا نمیکند و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) لبخند تمسخرآمیزی بر او زدند. اینها چنین کسانی بودند که باید از آنها تعهد میگرفتند که افساد نکنند!
ابوسفیان یکوقت شرابی نوشیده بود و مست بود، وارد یکی از همین خانهها شد و گفت یکی برای من بیاروید و زنی به نام سمیه را نزد او آوردند. از او فرزندی به نام زیاد به دنیا آمد! به او میگفتند زیاد بن سمیه. بعدها وقتی میخواستند اسمش را ببرند و تحقیرش کنند میگفتند زیاد بن ابیه و کسی هم نمیدانست و مخفی کرده بودند که ابوسفیان باعث چنین اتفاقی شده است. بعد از پنجاه سال معاویه به زیاد میگوید تو پسر ابوسفیانی؛ بعد پنجاه سال او را از بیپدری بیرون میآورد که تو پسر ابوسفیانی و من و تو باهم برادریم. در حالی که خود معاویه پسر ابوسفیان نیست!
رسوا کردن تبار بنی امیه توسط امام مجتبی(علیهالسلام)
علامه امینی نقل میکنند: در مجلسی که معاویه و عمرو عاص و مروان بن حکم بودند و زیاد خودش را معرفی میکند که ما فرزندان عبد مناف هستیم و سلسه ما کیست و به چه چیزی میرسیم، امام حسن مجتبی(علیهالسلام) میفرمایند: «ای زیاد! تو کجا و قریش کجا؟! هیچ خویشاوندی صحیح و هیچ شاخه رویندهای و هیچ پیشینه ثابتی و ریشه و نژاد محترمی از تو سراغ ندارم. بلکه مادرت زناکاری بود که مردان قریش و زناکاران او را دست به دست میان خود میچرخاندند. وقتی به دنیا آمدی عرب برای تو پدری نمیشناخت تا آنکه معاویه پس از فوت پدرش تو را برادر خود خواند و هیچ افتخاری برایت نیست. تو را همان سمیه کافی است و ما را رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) کافی است و پدر من علیبنابیطالب(علیهالسلام) آقا و سرور مؤمنان است که لحظهای به دشمن پشت نکرد و عمویم حمزه سیدالشهداء و جعفرطیار است و من و برادرم آقای جوانان بهشت هستیم.»
بنی امیه، یک نسل الحاقی
این مطالب از منابع مختلفی است. از شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، الاغانی ابوالفرج اصفهانی، تاریخ زمخشری، خلاصه الغدیر علامه امینی، کتاب الفتوح و بعضی کتب دیگر از بزرگان اهل سنت است.
در عرب جاهلیت و فرهنگ بنیامیه اینطور بوده که فرزندان را به مادرانشان میشناختند، چون فرزندان زیادی از راه نامشروع به دنیا میآمدند. برای تعیین پدر یا به اصطلاح قرعهکشی میکردند یا رشوه میدادند و این پسر را به آن پدر الصاق میکردند؛ لذا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در نامه ۱۷ نهجالبلاغه، خطاب به معاویه میفرمایند: تو دیگر بنشین سر جایت و حرف نزن. هیچوقت انسانهای دارای اصل و نسب مثل آدمهای الحاقی و الصاقی نیستند! شما اصل و نسب و ریشهای ندارید.
تبار بنیامیه عمدتاً به شهر صفوریه میرسد که ساکنانش یهود و نصارا بودند و معمولاً آنها تبار یهودی پیدا کردند.
نژاد یهود از مادر منتقل میشود/ فاجعهای در غرب
کتاب «تلمود» کتاب تعلیمات دینی یهود و از مهمترین کتابهایشان است و خود تلمود از تلمذ است؛ یعنی عبری تلمذ، تلمود شده است؛ به معنای یادگیری، آموزش، کتاب درسی، کتاب دینی.
در تلمود آمده: نژاد یهود از مادر منتقل میشود. یعنی کافی است یک نفر مادرش یهودی باشد تا به او یهودی بگویند و او را در میان خودشان قبول کنند. پیغمبر(صلیاللهعلیهواله) فرمودند که لعنت بر یهود امت من...
در بعضی از کشورهای غربی امروز به دلیل آمار بالای موالید نامشروع که پدرانشان معلوم نیستند، در شناسنامه اسم پدر را حذف کردهاند. شناسنامه را فقط به نام مادر میزنند؛ چراکه پدرشان معلوم نیست. و در بعضی از کشورها هم اسم پدر و مادر هر دو را حذف کردند تا همجنسگرایی را قانونی کنند. به جای پدر و مادر، والد نوشتهاند؛ والد یک، والد دو. دو مرد با هم ازدواج میکنند، اگر بچهای میگیرند این دو آقا سرپرستش میشوند. یا دو خانم اگر با هم ازدواج میکنند بچهای به فرزندی میگیرند، آن دو سرپرستش میششهجوری به دستهمی سرپرست دو وند.
نظر اسلام در مورد پدر/ چرا اسلام فرزند را به نام پدر معرفی میکند؟
اسلام فرزندان را به نام پدرانشان میشناسد. وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: «الولد للفراش»[5]؛ فرزند مال صاحب آن خانه است. برای آن مرد است. اسلام میگوید شما فرزند را به نام پدر معرفی کنید این برای حفظ حرمت زن است، نه برای تحقیر زن یا از بین بردن حرمت زن، نه برای تضییع حقوق زن. اتفاقاً برای احقاق حقوق زن، برای حفظ عفاف زن است. وقتی پدر و صاحب زندگی معلوم باشد، از هرج و مرج و فساد نسلی و انحطاط نسل جلوگیری میشود.
مقام معظم رهبری(حفظهالله) فرمودند: سبک زندگی غرب، تمدن غرب، ضربههای جبران ناپذیر به جامعه ما زده است.
چرایی بحث شجره طیبه و خبیثه/ شناسایی عوامل صهیونیست در امت اسلام
یک مصاف تاریخی با شجره ملعونه و خبیثه در آخرالزمان به نام بنیامیه داریم. جایگاه بنیامیه در حوادث آخرالزمان کجاست؟ اگر ندانیم آسیبهای جبرانناپذیر و هولناک و مرگبار خواهیم خورد. باید آن خط خطرناک و رگه زهرآلود، آن شجره زقوم و آن فساد و انحرافی که امت اسلامی را تهدید میکند ببینیم و بشناسیم. لابهلای این حوادثی که الآن اتفاق میافتد باید بفهمیم صهیونیست چکار میکند؟ عوامل صهیونیست در امت اسلام چه کسانی هستند؟ نسبت صهیونیست با چه جریاناتی در امت اسلام نسبت تنگاتنگ و مؤثری است؟
رویارویی شجره خبیثه با شجره طیبه در کربلا/ اوج رذالت نسل خبیثه در کربلا
شب سوم مجلس است. ذکر توسل ما به ذیل عنایت دختر امام حسین(علیهالسلام) است. امام حسین(علیهالسلام) در کربلا فرمودند: «إنّ الدَعی ابن الدعی»[6] امام به این انسانهای پلید، به شجره خبیثه اشاره میکنند. میفرمایند این حرامزادهها، اینها از نسل هند جگرخوار هستند. از نسل کسانی که بچه خودشان را میکشتند. چقدر زن پلید میشود که سینه حمزه سیدالشهدا(علیهالسلام) را بشکافد و جگر او را خارج کند و از غیظ به دندان بکشد. امام حسین(علیهالسلام) در کربلا با اینها طرف بودند. با ابن «آکله الاکباد» طرف بودند؛ پسرهای آن زن جگرخوار، بچههای آن قاتلها و جنایتکارها که مثل آب خوردن آدم میکشتند، بچه میکشتند، دور گودال قتلگاه جمع شده بودند.
پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: میخواهید یهود امتم را معرفی کنم؟! اصحاب گفتند: بفرمایید. فرمودند: آنهایی که حسن و حسین من را کشتند. اینها دشمنترین دشمنانند. اینها سراغ این زن و بچه آمدند. این زن و بچه قطع و یقین کردند که آنها را میکشند. چون آنها رحم ندارند.
چند نفر در سپاه عمر سعد بودند که از این طائفه نبودند، تاریخنگار و... بودند، مثل هلال بن نافع یا حمید بن مسلم است. حمیدبنمسلم میگوید: دختر سه چهار سالهای از امام حسین(علیهالسلام) دیدم که دارد میدود. اول که خیمهها را آتش زده بودند و خارها آتش گرفته بود، شب بود احساس کردم باد این خارها و بوتههای آتش گرفته را این طرف و آن طرف میکشد. از دور تصور کردم بوته خار است که آتش گرفته است. جلو رفتم دیدم یک دختر است که دامنش آتش گرفته است. جلو رفتم، تا دید من دارم سمت او میآیم ترسید، شروع کرد فرار کردن، دامنش بیشتر شعلهور شد. خودم را با اسب به او رساندم. میگوید: همینطور از ترس ایستاد. از اسب سریع پیاده شدم، گفتم نترس من با تو کاری ندارم. میخواهم آتش لباست را خاموش کنم. سریع با دستهایم آتش لباسش را خاموش کردم. این دختر خیلی محبت دارد تا کمی محبت دید، حمید بن مسلم گفت که دخترم ناراحت نباش من اذیتت نمیکنم، لباس سوختهات را بیرون بیاور من یک عبا دارم به تو میدهم بپوش. گفت: نه تو نامحرمی برو. به من نگاه کرد گفت: آب داری؟ گفتم آب هم دارم. آب به تو میدهم. سریع رفتم از خورجین اسبم مشک آب را آوردم جامی برداشتم پر از آب کردم و به او دادم. دستش گرفت، ولی نمیخورد. گفتم چرا نمیخوری؟ بخور. آب زیاد است باز هم میدهم. یک نگاه به من کرد، یک نگاه به این آب، یک نگاه به آن گوشه بیابان. دیدم شروع به دویدن کرد، گفتم کجا میروی؟ گفت: وقتی بابایم میرفت نگهش داشتم با او خداحافظی کنم، گفتم بابا مرا میبوسی؟ بابایم مرا بوسید. لبهایش اینقدر از تشنگی خشک بود، این آب را برای بابایم میبرم...
[1]. مفاتیحالجنان، زیارت اربعین و وارث.
[2]. سوره اعراف، آیه 58.
[3]. سوره طلاق، آیه 2.
[4]. عاص بن وائل کسی بود که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را مسخره میکرد که تو ابتری و فرزندی نداری که سوره کوثر در جواب او نازل شد؛ «اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الاَبتَر».
[5]. صحیح مسلم، ج 2، ص 1080.
[6]. لهوف ابن طاووس، ص 97.