فریب مردم با شعار دین!
فریب مردم با شعار دین!
فریب مردم با شعار دین!
حجتالاسلام مهدوینژاد: هدف بنیعباس همان هدف بنیامیه بود، با این تفاوت که بنیامیه، تجرّی میکردند و علناً قصدشان براندازی دین بود، ولی بنیعباس دیدند در این زمان قدرت با شعار اهلبیتی بودن محقق میشود. // مثال تاریخی عصر حاضر تفاوت رضاخان و محمدرضا شاه است. رضاخان رسماً شعائر دین را قلع و قمع کرد. روضهها را منع کرد، چادر از سر زنها برداشت، کشف حجاب راه انداخت و تیشه به ریشه دین زد. اما وقتی محمدرضا شاه آمد، دید نمیتواند این راه را ادامه بدهد چون مردم دیندارند و جامعه این را نمیپذیرد. بنابراین با اسم اهلبیت(علیهمالسلام) خودش را مذهبی و شاه شیعه جلوه داد. دقیقاً سیاست بنیامیه و بنیعباس تکرار شد. مثل اینکه امروزه کسی بگوید اگر حزباللهی باشید میتوانید کارتان را به پیش ببرید، اگر ادعای انقلابی بودن کنید میتوانید اهدافتان را پیش ببرید // اگر شیعه باقی مانده، از دو چیز است؛ یکی علم دین و دومی حماسه کربلا و روضه امام حسین(علیهالسلام) // خطر اصلی تضعیف حوزه علمیه و مخدوش کردن مسند دین و مصدر علم است. علما و حوزه و امثال علامه مطهری جلوی تحریف روضهها را میگیرند و باعث میشوند روضه از کارآمدی خودش نیفتد. اگر میخواهیم اسلام و مکتب امام حسین(علیهالسلام) باقی بماند، حوزه علمیه باید رونق داشته باشد. امروز یکی از جهادهای مهم برای مؤمنین، جهاد تحصیل علوم حوزوی است.
شناسنامه:
عنوان مراسم: قرار هفتگی؛ سالروز شهادت رئیس مکتب شیعه
موضوع سخنرانی: انسان 250 ساله
تاریخ: شنبه 15 اردیبهشت ماه 1403
مکان: حوزه علمیه کاظمیه
از کتاب «انسان ۲۵۰ ساله»
در باب وجود نازنین امام صادق(علیهالسلام) امکان گشودن درهای بینهایتی از معرفت وجود دارد، ولکن از توان حقیر خارج است که در این ابواب بتوانم نکتهای را عرض کنم، اما از جهت اینکه معرفتی به معارف ما افزوده شود یک زاویه بحث و نکته را از کتاب شریف «انسان ۲۵۰ ساله» مقام معظم رهبری(روحی لهالفدا) انتخاب کرده و تقدیم میکنم. این کتاب، کتاب بسیار نفیسی است و تحلیلها و قرائتهای ایشان از تاریخ، بدون اغراق فراتر از تفاسیر سایر مورخین و کارشناسان است. به دلیل شخصیت کمنظیر علمی و عرفانی ایشان، نگاههای فوقالعادهای هم در باب تاریخ دارند که یکی از آن فقرات را تقدیم میکنم.
نور واحد
همه ائمه معصومین(علیهمالسلام) نور واحد بودهاند. این را همه میدانیم که از یک نور خلق شدهاند و یک وجود دارند؛ لذا وجود نازنین نبی مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآله) در حدیث «نور واحد» میفرمایند: «خَلَقَنِیَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ أَهْلَ بَیْتِی مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ»[1]؛ خداوند تبارک و تعالی، من و اهل بیت مرا از نور واحد آفرید.
اینها همه نور واحدی، در مصابیح مختلف، در چهارده چراغاند؛ لذا مقام معظم رهبری بر اساس همین مطلب و اینکه ائمه معصومین(علیهمالسلام) در مقام عصمت، در یک ردیف و رتبه قرار دارند، میفرمایند شما تصور کنید که از زمان نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهو آله) تا زمان امام عصر (ارواحنافداه) با یک انسان مواجهید که ۲۵۰ سال عمر کرده است.
انسان 250 ساله
در طول تاریخ بنا بر اقتضائات و شرایط تاریخی وظایفی بر عهده این انسان ۲۵۰ ساله بوده که به آن وظایف عمل میکرده، وگرنه تفاوتی بین ائمه معصومین(علیهمالسلام) وجود ندارد. شما شأن امام هادی(علیهالسلام) را کمتر از شأن امام رضا(علیهالسلام) ندانید. شأن امام عسکری(علیهالسلام) را کمتر از شأن فرزندشان امام عصر(علیهالسلام) ندانید. شأن امام باقر(علیهالسلام) را کمتر از شأن اباعبدللهالحسین(علیهالسلام) و شأن امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را کمتر از شأن امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و نبی مکرم اسلام(علیهالسلام) ندانید. این ذوات مقدس همه در یک ردیف و رتبهاند، فقط شرایط زمانی هر کدام اقتضا کرده که یکی صلح را بپذیرد و دیگری به قیام برخیزد. مانند آنکه خود امیرالمؤمنین(علیهالسلام) زمانی بنا بر اقتضائات و اجبار شرایط، از مَسند حکومت و قدرت کنار گذاشته شدند و علیالظاهر حضرت ۲۵ سال در مسند قدرت نبودند که تعبیر خانهنشینی بهکار میبرند. اما در دورانی هم حضرت در مسند قدرت بودند. آیا شأن حضرت در دورهای که بر مسند قدرت نبودند پایینتر از زمانی بود که حاکم بودند؟ نه، اصلاً اینگونه نیست. جایگاه و رتبه شأن امامت و وصایت و عصمت تغییری نمیکرد.
دیگر ائمه(علیهمالسلام) هم اینطور بودهاند. هر کدام به تکلیفی که بر عهدهشان بود میپرداختند؛ لذا یکوقت شیعهای پیدا نشود که شأن امامی را پایینتر از امام دیگری بداند. بله، اقتضائات باعث شده حوادث متفاوت باشد و گرایشات در بین شیعیان به بعضی از ائمه بیشتر باشد، اما مبادا در قلبها و ذهنتان تصور کنید که امام صادق(علیهالسلام) مقامشان کمتر از امام حسین(علیهالسلام) است. اگر امام صادق(علیهالسلام) و امامباقر(علیهالسلام) هم در زمان امامحسین(علیهالسلام) بودند، مثل ایشان قیام میکردند و همان کار را میکردند.
اگر میبینید امام صادق(علیهالسلام) و امام رضا(علیهالسلام) و همه اهل بیت(علیهمالسلام) به امامحسین(علیهالسلام) ارجاع میدهند بهخاطر آن است که این قیام عاشورا در این برهه از تاریخ باعث بقای دین شده است. حفظ فرهنگ عاشورا و یاد و نام امامحسین(علیهالسلام)، به دلیل آن واقعهای که اتفاق افتاده، سبب بقاء دین است.
قائم نه قاعد / صلح بُرد- بُرد
نکته دیگر آنکه بر اساس همین مطلب، هیچکدام از ائمه ما قاعد نبودهاند؛ قاعد یعنی ساکت، نشسته. همه قائم بودهاند، یعنی قیامکننده. هیچکدام قاعد نبودهاند.
درست است امامحسن مجتبی(علیهالسلام) صلح کردند، اما صلح امامحسن(علیهالسلام)، صلح فعال و انقلابی بود، صلحی از سر انفعال نبود. متن صلحنامه امامحسنمجتبی(علیهالسلام) با معاویه را بخوانید تا متوجه شوید. امام حسن مجتبی(علیهالسلام) حتی یک امتیاز به معاویه ندادهاند و معاویه مجبور شد این صلحنامه را امضا کند. از بس این صلحنامه یکطرفه و به نفع امامحسنمجتبی(علیهالسلام) و شیعیان بود، نهایتاً مجبور شد وجود خبیث و نیت پلید خودش را آشکار کند و صلحنامه را زیر پا بگذارد و همه متوجه شدند. درست است که شرایط، شرایط مظلومیت و غربت امام بود اما صلح ایشان از سر انفعال نبود. به تعبیر امروزیها صلح امام، بُرد- بُرد بود.
قیام فعال
از هر طرف نگاه میکردی صلحنامه به نفع شیعیان بود. پس صلح، صلح انقلابی بود، از سر قیام بود نه از سر قعود. اگر میبینید امامحسین(علیهالسلام) هم قیام میکنند و منجر به شهادت ایشان میشود، آن قیام هم قیام منفعلانه نبوده بلکه فعال بوده است، که این مطلب دیگر به اثبات نیاز ندارد. این جلسه و مجالسی که بعد از ۱۴۰۰ سال به یاد اباعبدللهالحسین(علیهالسلام) برپا میشود، سندی بر این مطلب است که قیام امامحسین(علیهالسلام) شکست نخورده و بلکه پیروز بوده است.
قیام به دعا
اگر امام سجاد(علیهالسلام) قیام نظامی و قیام به سیف نکردند، در عوض قیام به دعا کردند. شما صحیفه سجادیه را ببینید یک منشور مملو از آموزش شیعه است؛ مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و حتی مسائل بهداشتی. حضرت تمام اینها را در قالب دعا بیان میکنند، چون نمیشد هیچ اقدامی انجام داد. امام سجاد(علیهالسلام) در یک جامعه امامکُش به امامت رسیدند، خفقان مطلقی حاکم بود که با هیچکس نمیتوانستند حرف بزنند. لذا امام در این شرایط دو کار را شروع کردند، یکی اینکه با خدا حرف میزدند و در قالب حرف زدن با خدا به شیعیان آموزش میدادند (صحیفه را حتماً مطالعه کنید و حتماً آن را داشته باشید.) کار بعدی که حضرت انجام میدادند تربیت نفوس بود. قریب به ۵۰ هزار نفر به نام موالیان که حضرت اینها را به عنوان غلام و کنیز میگرفتند و تربیت میکردند، با معارف آشنا و در جامعه رها میکردند.
قیام با سلاح قلم
امام باقر(علیهالسلام) چه کردند؟ ایشان که نمیتوانستند، قیام مسلحانه کنند، با سلاح قلم، حوزه علمیه را شکل دادند. شاگردانی دور خودشان جمع کردند و آرامآرام شروع به توسعه فکری و تربیتی کردند. جنگ نرم را ائمه ما شروع کردند. امام باقر(علیهالسلام) قیام به قلم کردند.اینجا میشود، خیلی حرف زد و مصداق آورد.
امام باقر(علیهالسلام) قیام به قلم کردند که این موضوع بسیار نکته دارد و میتوان مصداق آورد. زمان بنیامیه(لعنتاللهعلیهم)، شما اصلا ً کتاب و قلم نمیبینید، کتاب «الاغانی» که در مورد حکومت بنیامیه است را بخوانید، پر از شبنشینیها و عیاشیها، فسادها، فجورها، قتلها و جنایات است. در زمان حکومت بنیامیه، کتابت را منع و باب علم را مسدود کردند. برای اینکه جامعه جاهل باقی بماند و بتوانند از امت سواری بگیرند. در مقابل، ائمه ما چه کار کردند؟ جنگ نرم را شروع کردند، امام باقر(علیهالسلام) این کار را شروع کردند. جوانههای انقلاب و تحول را در افکار بهوجود میآوردند و بعد کمکم زمینه قیام اصلی را فراهم میکردند.
توسعه علم و تشکیلات شیعی
امام صادق(علیهالسلام) در آن حرکت بزرگی که انجام دادند، علم را توسعه دادند و تشکیلات شیعی ایجاد کردند. شیعه تا قبل از زمان حضرت صادق(علیهالسلام) تشکیلاتی نداشت و در زمان امام کاظم(علیهالسلام) کار تشکیلاتی نظام شیعی به شبکه وکلا رسید. امام(علیهالسلام) پابهپای حوزههای جغرافیایی حکومت هارون که گستردهترین مرز جغرافیایی تاریخ اسلام را داشته، در اقصی نقاط حکومت، وکلایی داشتند و از آنها وجوهات میگرفتند و زمینه را برای قیام فراهم میکردند.
شیعه، فعال و قیامکننده
پس همه ائمه ما قائم بودند، هیچکدام قاعد نبودند. شیعه در هیچ شرایطی نباید قاعد باشد، در هیچ شرایطی نباید قعود و سکوت کند. حجت را همه ائمه در همه اعصار بر شیعه تمام کردند. زمانی نیست که شیعه بتواند بگوید من تکلیف و وظیفهای ندارم، از من چه کار برمیآید؟!، شیعه در هیچ حالتی نمیتواند بگوید دستم بسته است؛ دیگر دستبستهتر از زینالعابدین(علیهالسلام) که نداشتیم. پس شیعه یک موجود فعال است، یک قیامکننده است.
«قائم» لفظی عام برای همه اهلبیت
نکته سوم، لفظ قائم از اهل بیت(علیهمالسلام) که ما فکر میکنیم مختص به امام عصر(ارواحنا فداه) است، نیست. این لفظ یا صفت، مختص به امام عصر(علیهالسلام) نیست، این لفظ در روایات، یک لفظ عام، مختص به ائمه هدی(علیهمالسلام) است. اینکه در روایت میفرماید: از بین ما قیامکنندهای قیام میکند و دنیا را پر از عدل و داد میکند، ظلم را ریشهکن میکند و در زمان او فقیری وجود ندارد و...؛ ما تصور میکنیم، اینها همه اختصاصاً مربوط به امام عصر(اروحنا فداه) بوده، درحالیکه اینها اوصاف زمان تحقق قیام امام معصومی است که شرایط برای قیام او فراهم بوده است. لذا اگر امام باقر(علیهالسلام) چنین شرایطی برایشان فراهم میشد قیام میکردند، یعنی لفظ قائم برای همه ائمه بهکار برده شده، تا کدامیک از ائمه، شرایط برای قیامشان فراهم شود و آن قیام تام را انجام دهند...
بیشترین مراجعات برای قیام در زمان امام صادق(علیهالسلام)
شرایط برای ائمه در طول تاریخ به دلایلی فراهم نشد، اما در سیر تاریخ و تغییر و تحول تاریخی، اگر نگاه کنید، به زمان امام صادق(علیهالسلام) که میرسید، بیشترین مراجعات به امام صادق(علیهالسلام) بوده که یابنرسول الله، چرا قیام نمیکنید؟ چرا نشستهاید؟ کسی به امام سجاد(علیهالسلام) رجوع نمیکرد که چرا قیام نمیکنید؛ چراکه نمیشد قیام کرد. حتی به امام باقر(علیهالسلام) هم مراجعات زیادی در رابطه با قیام نشده، ولی در زمان امام صادق(علیهالسلام) شیعیان به امام مراجعه میکردند که چرا قیام نمیکنید.
دقت بفرمایید، بحث و نکته ما از اینجاست. چند نمونه را عرض میکنم. اولاً که در یک نقشه کلی قرار بود زمان امام صادق(علیهالسلام) حضرت با شبکه گسترده نیروهایی که از خراسان، ری، اصفهان، عراق، حجاز حتی مصر و مراکش بهوجود آمده بود، قیام کنند. قرار بود قیام کنند اما محقق نشد، حال چرا محقق نشد را عرض میکنم.
امام باقر، امام صادق و امام کاظم(علیهمالسلام) روایاتی ورد زبانشان بود، مطالبی میگفتند و آن این بود که میگفتند: خدا لعنت کند، کسی که اسرار ما را فاش کند. اسرارشان چه بود؟ اسرارشان همین تدارک قیام بود.
تحلیل سدیر صیرفی/ اینهمه مدعی!
یاران حضرت حوزه علمیه چهارهزار نفری امام را میدیدند و میگفتند، شما چرا قیام نمیکنید. یکی از مراجعات این است؛ سدیر صیرفی از حضرت سوال میکند: یابنرسولالله، شما چرا قیام نمیکنید؟ شما این همه طرفدار دارید! جدتان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمودند من کسی را ندارم تا قیام کنم، شما که چهارهزار نفر شاگرد دارید چرا قیام نمیکنید؟ حضرت فرمودند: فکر میکنید چقدر من یار دارم که قیام کنم؟ گفت: ۱۰۰هزار نفر. حضرت فرمودند: ۱۰۰هزار نفر؟ گفت: آقا، بلکه ۲۰۰ هزار نفر. فرمودند: ۲۰۰ هزار نفر؟ گفت: بلکه نصف مردم این روزگار، میشود روی اینها حساب کرد. تحلیل اجتماعی و تحلیل شیعیان آن هم از خواص را ببینید! سدیر صیرفی از خواص اصحاب امام صادق(علیهالسلام) است، اما تحلیل اجتماعی و سیاسیشان قوی نیست. امام سکوت میکنند. حضرت فرمودند: میآیید به یک منطقه برویم؟ به آنجا که رسیدند، چوپانی بود که تعدادی بزغاله داشت، حضرت فرمودند: اندازه این بزغالهها اگر یار داشتم، قیام میکردم! سدیر میگوید، رفتم بزغالهها را شمردم، هفده بزغاله بود (معادله ذهنیاش بههم خورد). یعنی چه؟ ۴۰۰۰ هزار نفر شاگرد، اینهمه مدعی!
چند هارون مکّی در شهر داریم؟
نمونه دیگر، ماجرای معروف سهلبنحسن خراسانی است که از خراسان به محضر امام صادق(علیهالسلام) میآید و میگوید: یابنرسولالله، من از طرف شیعیان خراسان برای بیعت آمدهام، قیام کنید، آقا میفرمایند: چند نفرند؟ میگوید: صدهزار نفر. صدهزار نفر، شمشیرزن؟ بله. چند دقیقه میگذرد، حضرت به خادمشان میفرمایند: تنورشان را گرم کنند. تنور را گرم میکنند، حضرت به سهل میفرمایند: برو داخل تنور بشین. او میگوید، آقا عذر میخواهم، من حرف بدی زدم، خطایی کردم؟ چرا میخواهید مرا در تنور بیندازید؟ من را ببخشید. حضرت فرمودند: از تو گذشتم، همان لحظه هارون مکی وارد میشود، محضر حضرت سلام میدهد، حضرت جواب میدهند. حضرت بدون معطلی بدون اینکه هارون هنوز روی زمین بنشیند، میفرمایند، هارون برو داخل تنور، او هم میگوید: «سمعاً و طاعتاً» و داخل مطبخ میرود. آقا شروع میکنند با سهل خراسانی احوالپرسی کردن، چند دقیقه صحبت میکنند، بعد از چند دقیقه سراغ هارون مکّی میآیند و میبینند که او وسط شعلههای آتش نشسته و مشغول ذکر گفتن است. حتی لباسهای او هم آتش نگرفته و هیچ خطری هم تهدیدش نکرده است. حضرت فرمودند بیا بیرون. حضرت به آن شخص میفرماید، چند نفر مثل هارون مکّی در آن شهر داریم؟ میگوید: آقا به خدا که یکی هم نداریم!
در زمان حج، حضرت مشغول طواف بودند، یکی از شیعیان گفت: «ما اکثر الحجیج»؛ چقدر امسال حاجی زیاد است! چقدر مسلمانها زیادند! حضرت فرمودند: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج»[2]؛ چقدر ضجهزن زیاد و حاجی کم است! امام بدین صورت افکار را متوجه این حقیقت و ماجرا میکردند که برای این قیامی که شما مراجعه میکنید، آن زیرساختی که همه از آن حرف میزنید، وجود ندارد.
آیا امام صادق قائم آل محمد بودند؟
نمونههای دیگری هم در تاریخ وجود دارد که به حضرت صادق(علیهالسلام) مراجعه میکردند که چرا قیام نمیکنید؟ چرا به حضرت مراجعه میکردند؟ برای اینکه شرایط و شواهد حاکی از این بود که امام صادق(علیهالسلام) قائم از اهل بیت(علیهمالسلام) است، اواخر عمر امام باقر(علیهالسلام) بود، یک شخص یا چند نفر محضر امام بودند، از امام باقر(علیهالسلام) سؤال کردند، آن قائم از شما که اینقدر در روایات مژده داده شده است چه کسی است؟ حضرت به فرزندشان نگاه کردند و فرمودند؛ گویا میبینم اوست قیامکننده از آل محمد(علیهمالسلام).
چرا امام صادق(علیهالسلام) قیام نکردند؟
درآن ده سالی که عمر مبارک امام در اواخر حکومت بنیامیه بود، ضعف شدید بنیامیه باعث شده بود که امام(علیهالسلام) به صورت علنی سخنرانی کنند و تقیه نکنند، بنیامیه ضعیف شده بود و داشتند برای سقوط بنیامیه تدارک میدیدند. حضرت به عرفات میرفتند، در روز عرفه بین جمعیت مسلمانها از اقصی نقاط بلاد اسلامی (که اگر در آنجا یک حرکت کوچک انجام میشد خبر آن پخش میشد) به آنجا رفتند، به سه جهت رو کردند و با صدای بلند خطبه کوتاهی را قرائت کردند. جمله این بود: «أیّها النّاس إنّ رَسولَ الله کانَ هُوَ الامام ثم من بعده علیابنابیطالب، ثم حسنابنعلی...»[3]؛ رسول خدا امام بود... همینطور اسم بردند تا رسیدند به اسم خودشان، یعنی رسماً اعلان امامت کردند.
مقبوله عمربنحنظله یا مرسله ابیخدیجه یا امثالهم که در آن امام صادق(علیهالسلام) فقها را به شیعه معرفی میکنند و میفرمایند: «فَقَد جَعَلتُ عَلَیکم حاکماً»[4]؛ من اینها را نصب کردم به عنوان حاکم بر شما؛ برای تأمین آینده شیعه بود تا شیعه بتواند به صورت خودگردان در دوران غیبت با فقها امرار امور کند. این از زمان امام صادق(علیهالسلام) شروع شد. حضرت در آن ایام رسماً اعلان امامت کردند. رسماً بحث ولایت فقیه را مطرح کردند و شیعه را به طرف فقها سوق دادند. امام کاظم(علیهالسلام) با تشکیل شبکه وکلا، این موضوع را قوت بخشیدند.
فریب مردم با شعار اهلبیتی!
بعد ناگهان بنیعباس از راه رسیدند و فتنه ایجاد کردند. مردم را با شعار اهل بیت فریب دادند؛ با شعار «الرضا من آل محمد»، با شعار اینکه ما آمدیم تا حق این حکومت را بگیریم و به اهلبیت(علیهمالسلام) بدهیم؛ اهلبیتی که در حقشان ظلم شده بود، کربلا اتفاق افتاده بود، محبوبیت اهلبیت(علیهمالسلام) در قلوب مردم بیشتر شده بود.
بنیعباس همان بنیامیه بودند، با یک تفاوت که بنیامیه، تجرّی میکردند و علناً قصدشان براندازی دین بود. یزید(لعنةاللهعلیه) در آن اشعارش در کنار سر بریده امام حسین(علیهالسلام) رسماً اعلام کرد که همه وحی، دین، پیغمبر و... بازی بود. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میخواست -نعوذ بالله- حکومت کند و حرفهایی زد و ما هم آن را ادامه دادیم. بنیعباس قدرت میخواستند، منتها دیدند در این زمان قدرت با شعار اهلبیتی بودن محقق میشود. مثلاً امروزه اگر حزباللهی باشید میتوانید کارتان را به پیش ببرید، اگر ادعای انقلابی بودن کنید، میتوانید اهدافتان را پیش ببرید. بنابراین شعار اهلبیتی سر دادند و مردم را فریب دادند.
تفاوت رضاخان و محمدرضا شاه مثل تفاوت بنیامیه و بنیعباس
مثال تاریخی عصر حاضر تفاوت رضاخان و محمدرضا شاه است. رضاخان رسماً همه چیز را قلع و قمع کرد. روضهها را منع کرد، عمامه از سر علما برداشت، کلاه پهلوی بر سر مردم گذاشت، چادر از سر زنها برداشت، کشف حجاب راه انداخت و تیشه به ریشه دین زد. اما وقتی محمدرضا شاه آمد، دید نمیتواند این راه را ادامه بدهد چون مردم دیندارند و جامعه این را نمیپذیرد. بنابراین با اسم اهلبیت(علیهمالسلام) در کاخ خودش روضهخوانی راه انداخت. تاسوعا و عاشورا، روضه برگزار میکرد. سر زبانها افتاد که شاه کمربسته حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) است، خودش را مذهبی و شاه شیعه جلوه داد. دقیقاً سیاست بنیامیه و بنیعباس تکرار شد.
بنیعباس از راه فریب مردم حکومت کردند
به تاریخ برگردیم که بنیعباس از راه آمدند و مردم را فریب دادند. رهبر معظم انقلاب(حفظهالله) میفرمایند: تا بیست الی سی سال بعد از اینکه بنیعباس روی کار آمدند مردم نتوانستند بفهمند که اینها دروغ میگویند. اینقدر فریبکاری کردند و امام نمیتوانست در مقابل آنها رسماً قیام کند، برای جامعه حل نمیشد، نمیتوانست مسئله را تحلیل کند و دچار شقاق میشد. اگر در آن دوران که بنیعباس آمدند و ادعای قدرت کردند، امام هم میآمدند و فریاد میزدند که من امامم، یکی از آن قدرتطلبهای زمان خودشان میشدند، پس سیاست امام عوض شد و به سمت توسعه رفتند؛ تشکیلات زیرزمینی و توسعه حوزه علمیه که همین مسئله کار را به جایی رساند که شیعه توانست قد علم کند. این موضوع در برنامه تاریخ امام صادق(علیهالسلام) است که مجال گفتن آن نیست.
قدرت نرمافزاری امام صادق(علیهالسلام) آنقدر افزایش پیدا کرد که حکومت با همه خفقانی که ایجاد کرده بود نتوانست رسماً به امام تعرض کند. مگر جایی که خطر را آنقدر جدی احساس کردند که منصور آمد و آن اقدامات را انجام داد. همین مسئله زمان امام کاظم(علیهالسلام) هم ادامه داشت. زمان امام صادق(علیهالسلام) با ورود بنیعباس، نقشه قیام امام صادق(علیهالسلام) به هم ریخت و به شکل شبکه وکلا در زمان امام کاظم(علیهالسلام) ادامه یافت.
علت دشمنی هارون الرشید با امام کاظم(علیهالسلام)
چرا مرتب هارون الرشید امام کاظم(علیهالسلام) را احضار میکرد و هفت تا چهارده سال امام را زندانی کرد؟ اگر امام فقط نماز میخواندند، ذکر میگفتند و کاری به حکومت نداشتند که ایشان را محدود نمیکردند؛ امام علیهشان کار میکردند و آنها فهمیده بودند. اتفاقی که زمان امام کاظم(علیهالسلام) افتاد و حضرت نتوانستند قیام کنند، اندکی با زمان امام صادق(علیهالسلام) متفاوت بود؛ چراکه شیعیان در زمان ایشان خیانت کردند. در نقلی که از خود امام کاظم(علیهالسلام) هست امام فرمودند: «اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَی الشِّیعه»[5] خداوند عزوجل بر شیعه غضب کرد؛ چراکه شیعیان اسرار را فاش کردند. امام صادق، امام باقر و امام کاظم(علیهمالسلام) میفرمودند: لعنت خدا بر کسی که اسرار ما را فاش کند. وقتی اسرار را فاش کردند، بنیعباس متوجه شدند و به شدت بر ائمه(علیهمالسلام) سختگیری کردند، هارونالرشید اجازه نفس کشیدن هم به امام کاظم(علیهالسلام) نداد و حضرت سالهای زیادی از عمر مبارکشان را در زندان طی کردند. در ادامه فرمودند: «و فَخَیَّرَنِی نَفْسِی أَوْ هُمْ فَوَقَیْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِی»[6] و خدا مرا مخیر کرد که این غضب و بلا بر شیعه نازل شود یا من آن را به جان بخرم و امت را نجات دهم. به خدا قسم، من این بلا را به جان خریدم؛ یعنی هفت یا چهارده سال زندان و دوری امام از امت، عقوبت خدا بود که اگر سر امت نازل میشد معلوم نبود چه بلایی بر سر همین تعداد اندک شیعه میآمد. امام زندان و بعد شهادت را به جان خریدند تا شیعه باقی بماند. البته اسرار دیگری هم دارد که بماند.
همه ائمه ما قائم و مترصّد قیام بودهاند، ولی شرایط برایشان فراهم نشد و کار به زمان حضرت حجت(عجلاللهتعالیفرجه) رسید که انشاءالله ظهور کرده و دنیا را پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد، پر از عدل و داد خواهد کرد.
سرّ ماندگاری شیعه
نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که اگر شیعه باقی مانده، از دو چیز است؛ یک قال الصادق و قال الباقر یعنی حدیث و علم دین و دوم کربلا و روضه امام حسین(علیهالسلام). پس از شهادت امام حسین(علیهالسلام)، روضههای حضرت اسباب اجتماع شیعه را فراهم کرد. در مجالس روضه امام حسین(علیهالسلام) قبل از روضه، فضائل و معارف اهلبیت(علیهمالسلام) یعنی دین گفته میشود و بعد روضه خوانده میشود.
جهاد تحصیل علوم حوزوی
خطر اصلی تضعیف حوزه علمیه و مخدوش کردن مسند دین و مصدر علم است. علما و حوزه و امثال علامه مطهری جلوی تحریف روضهها را میگیرند و باعث میشوند روضه از کارآمدی خودش نیفتد. اگر میخواهیم دین، امام حسین(علیهالسلام) باقی بماند، حوزه علمیه باید رونق داشته باشد. امروز یکی از جهادهای مهم برای مؤمنین، جهاد تحصیل علوم حوزوی است؛ هرکس میتواند باید این عمل را انجام دهد. قطعاً اگر امروز فقها بخواهند فتوا بدهند، فتوا به وجوب میدهند؛ چون الآن منبع الکفایه طلبه نداریم، خیلی از مساجد از امام جماعت خالی است؛ لذا کسانیکه فرزندان مستعد و صالحی دارند، باید آنها را نذر امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) کنند. تبعیت از امام صادق(علیهالسلام) فقط نشستن در روضه حضرت و گرفتن دهه صادقیه نیست؛ بلکه تقویت بنیان مکتب امام صادق(علیهالسلام) است.
آتش زدن خانه امام صادق و یاد کربلا
کار امام صادق(علیهالسلام)، حجت خدا و لنگر زمین و آسمان با آن حوزه علمیه وسیع را به جایی رساندند که امام در خانه خود امنیت نداشتند. شب مشغول مناجات و نماز شب بودند، ابن ربیع و همراهانش از پشت بام وارد خانه شدند و امام را سر برهنه، بدون عبا و کفش بردند، درحالیکه دستانشان را با طناب بسته بود و خودش سواره بود و امام را دنبالش میکشید. امام فرمودند: «مقداری مراعات کن» 65 سال سن داشتند و برایشان سخت بود. شبی در خانه امام را آتش زدند، فردای آن روز شیعیان برای تسلی حضرت آمدند و دیدند درحالی در منزل نشستهاند که اشک در چشمانشان حلقه زده است. شیعیان گفتند: یابن رسول الله! حق دارید. تعزیت و تسلیت میگوییم. حضرت فرمودند؛ گریه من برای این نیست که درِ خانه مرا آتش زدند. پرسیدند: پس برای چه گریه میکنید؟ امام صادق(علیهالسلام) فرمودند؛ وقتی به منزل برگشتم و در خانه را آتش زده بودند، آتش به راهرو خانه زبانه میکشید، زن و بچهها و کنیزها ترسیده بودند از اتاق بیرون میدویدند و به این طرف و آن طرف میدویدند و چهرههایشان پر از اضطراب بود. من آنجا بودم تا آرامشان کنم و حضور من قوت قلبی برای آنها بود؛ بچهها را بغل میگرفتم و آرام میکردم، کنیزها و خانمها را آرام میکردم. یاد کربلا افتادم؛ عصر عاشورا وقتی خیمههای جدم را آتش زدند، جدم سرش بالای نیزه بود بچهها از این خیمه به آن خیمه و در بیابان میدویدند....
یا حسین...