عظمت اسلام در وَلایت و وِلایت است
عظمت اسلام در وَلایت و وِلایت است
عظمت اسلام در وَلایت و وِلایت است
حجتالاسلام مهدوینژاد: وقتی مردم نسبت به ولایت و نسبت به هم موالات پیدا کنند زمینه جاری شدن احکام الهی فراهم میشود/ بعد از رحلت رسول خدا مسئله ولایت به خلافت و جانشینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تنزل پیدا کرد / حیات حکومت شیطان و طاغوت بر مبنای تفرق، تحزّب و ایجاد جامعه طبقاتی است/ مرگ بر انسانی که در مَصاف با حق و باطل سکوت کند
عنوان: مراسم هفتگی
موضوع: انقلابی که نباید میشد...
بررسی دلیل نگرانیهای حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
حکم جاهلیت 3
زمان: 16 بهمن 1400
مکان: حسینیه حضرت صاحبالزمان(عجلاللهتعالیفرجه) محمودآباد
حاکمیت در قالب ولایت
در جلسات قبل گفتیم: مهمترین نگرانی حضرت زهرا(علیهاالسلام) انقلاب شومِ بازگشت به جاهلیت بود. اما آن انقلاب شوم متأسفانه اتفاق افتاد. قرآن کریم میفرماید: «انْقَلَبْتُمْ عَلَیٰ أَعْقَابِکُمْ»[1]؛ به دوران جاهلیت برگشتید. در حکومت اللّه(حکومت عقلانیت) مثلثی هست که در رأس آن ولایت است. حاکمیت در اسلام در قالب ولایت محقق میشود. کلمه ولایت بار معنایی زیادی دارد، پشت آن فلسفه و مبانی دینی وجود دارد.
اضلاع مهم مثلث حکومت الهی
حکومت در اسلام، بر اساس ولایت است نه سلطنت. یک ضلع مثلث حکومت ولایی، عدالت است. ولیِ خدا زمینهسازی میکند تا عدالت در جامعه اسلامی تحقق یابد. طبق فرموده حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)، «الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوب»؛ عدالت باعث پیوست و پیوند دلها میشود. با عدالت، دلهای مؤمنین هم با یکدیگر، هم با ولی خدا عمیقاً پیوند میخورد. تنیدگی و استحکام درونی و فکری در پیوندهای عاطفی و اجتماعی به وجود میآید و جامعه از درون محکم میشود. وقتی دلهای مردم با ولی خدا و با همدیگر محکم شد؛ در چنین جامعهای، فرهنگی تولید میشود به نام موالات. ضلع دیگر مثلث حکومت الهی، موالات است. مؤمنین در چنین جامعهای موالات دارند.
موالات به معنی دوستی، برابری و برادری در جامعه است. موالات ضلع دیگری از مثلث حکومت ولایی است که زمینه تحقق حکم خدا و حکومت اللّه را فراهم میکند. یعنی حکم اللّه زمانی اجرا میشود که مردم نسبت به ولایت و نسبت به همدیگر موالات پیدا کنند؛ در آن صورت زمینه تحقق حکومت و اجرای حکم اللّه فراهم میشود. خاصیت موالات در جامعه این است که وحدت و یکپارچگی ایجاد میکند.
تفاوت ولایت و سلطنت
در مقابل مثلث حکومت ولایی، مثلث دیگری هست که در رأس آن سلطنت وجود دارد و مثلث شوم حکومت جاهلیت یا طاغوت نام دارد. در رأس این مثلث، به جای ولایت، سلطنت است. سلطنت به معنای سلطه بر مردم است. در رأس نظام شیطانی طاغوت، سلطان وجود دارد. چنین حکومتی، حکومت سلطنتی و طاغوت است. ضلع دیگر مثلث حکومت طاغوت، تحزب است. تحزب یعنی حزب و گروهگروه کردن مردم. تحزب یک ضلع دیگری را در جامعه شکل میدهد به نام طبقات اجتماعی. در جامعه طبقاتی، گروههای بالاتر، بهتر و بیشتر برخوردار میشوند و گروههای فرودست، کمتر برخوردار هستند. این نتیجه تحزب است و جامعه طبقاتی ضامن بقاء حکومت طاغوت است.
تفرقه بیانداز و حکومت کن
کار حکم جاهلیت(حکومت غیرتوحیدی و غیرولایی) ایجاد تفرقه است. حیات حکومت طاغوت و شیطان و هر حکومتی غیر از حکومت اللّه و انبیای الهی در ایجاد تفرقه است. حتماً جمله «تفرقه بیانداز و حکومت کن» را شنیدهاید. حیات طاغوت در تفرقه انداختن است. جاهلیت جامعه را گروه گروه میکند.
یکی از ارکان دموکراسی غرب احزاب هستند. حزب به معنای غربی با حِزبی که قرآن از آن سخن میگوید، متفاوت است. قرآن یک حزب برای ما معرفی میکند و میفرماید: «مَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسولَهُ وَالَّذینَ آمَنوا فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ»[2]؛ حزب اللّه به معنای واقعی میتواند حکومت اللّه را محقق کند، که آن هم در سایه موالات به وجود میآید.
نتیجه حزبگرایی در جامعه
احزاب در فرهنگ سیاسی غرب تنها یک فریب برای حکومتداری است تا بگویند مردم هستند و در حکومت مشارکت میکنند. ولی عملاً شما ببنید کارکرد حزب در کشورهای غربی چه بوده است. از دویست سال پیش و همان اوایل پیدایش آمریکا دو حزب دموکرات و جمهوریخواه به وجود آمد و تا امروز بر آمریکا حکومت میکنند. شما بررسی کنید که چقدر مردم در انتخابات مشارکت حقیقی دارند و اصلاً سیر رأیگیری چگونه است و نهایتاً چه کسانی را انتخاب میکنند. مردم نیستند که نهایتاً انتخاب میکند. دو حزب هستند که دویست سال است در آن کشور دارند کشور را اداره میکنند. در کشورهای دیگر هم همین کار را میکنند، حزب چپ و راست درست میکنند، یک مدت حکومت دست اینهاست یک مدت دست آنهاست.
مبنای حزب، رقابت و منافع گروهی است و از مدار مصلحت مردم خارج میشود. نتیجه حزبگرایی این است که هر کس برای هم حزبیها و همگروههای خودش تلاش میکند، تا مردم را به سمت منافع خود بکشاند. چپ و راست هم ندارد، در کشور ما هم همین است؛ مثلاً اصلاحطلب، اصولگرا و... هر دورهای با یک اسم، احزابی درست میشوند، نتیجه آن هم منافع خودشان است. کاندیدا معرفی میکنند، سرمایهگذاری میکنند، تبلیغات میکنند، به روشهای مختلف با مردم صحبت میکنند، آرای عمومی را جلب میکنند. بعد وقتی روی کار میآیند، میبینید کار آنچنانی برای مردم نمیکنند.
حکومت بر مدار ولایت/ خاصیت فراحزبی بودن
کسانی که فراتر از احزاب بودند، موفق عمل کردند. تاریخ انقلاب اسلامی را بررسی کنید، میبینید آنهایی که واقعاً فراجناحی عمل کردند، توانستند به مردم خدمت کنند و هرگاه اسیر تحزب و گروهگرایی شدند و از مدار مصلحت جامعه، موالات و عدالت و از مدار ولایتمداری خارج شدند، آنها هم کارکردشان از بین رفت.
تنزل ولایت به خلافت
ولایت جامعه را جمع میکند. امام معصوم هوی و هوس ندارد. مصلحت بشر را به حقیقت تشخیص میدهد، اگر مردم دور او جمع شوند، عدالت را محقق میکند. موالات مردم با او موجب استقرار حکومت الله میشود. اگر امام معصوم نبود، امام غیرمعصوم که امام زمان(عجاللهتعالیفرجه) میفرمایند: «مخالفاً لِهواه»[3]؛ کسی که به شدت مخالف هوای نفسش هست؛ در مدار ولایتِ امام، حرکت میکند. چنین فردی اگر بیاید در رأس حکومت و مردم هم با او موالات کنند، زمینه عدالت فراهم میشود. بعد موالات اتفاق میافتد و حکومت الله مستقر میشود.
حضرت فاطمهالزهرا(علیهاالسلام) میدیدند که ولایت دارد از بین میرود و سلطنت جایگزین آن میشود. میدیدند تحزب میآید، موالات میرود و جامعه طبقاتی میشود. تمام آن چیزی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به خاطر آن تلاش کرده بود از بین میرفت. حضرت از این نگران بودند که فرمودند: «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ»[4]؛ آیا میخواهید به دوران جاهلیت برگردید؟ بعد از رحلت رسول خدا، مسئله ولایت به خلافت و جانشینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تنزل پیدا کرد. درگیری با اهل بیت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) اتفاق افتاد و مردم هم به زور با غاصبان بیعت کردند.
زنده شدن معیارهای جاهلیت
بعد از رحلت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله)، عدهای دور هم جمع شدند، مهاجرین میگفتند خلافت حق ماست، چون ما از ابتدا در مکه با پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بودیم. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»، «أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»[5]، ما از اول به ایشان ایمان آوردیم، نسبت به شما به خلافت اولی هستیم. اهل مدینه که انصار و یاران پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بودند گفتند: اگر ما نبودیم و پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و شما مهاجرین را پناه نداده بودیم، شما نمیتوانستید اسلام را تقویت کنید. به وسیله شمشیر، پول، خاندان و مجاهدتهای ما بود که اسلام توانست پیش برود. این سخنان در سقیفه بین مهاجرین و انصار گفته شد. در نهایت مهاجرین پیروز شدند و خلیفه اول روی کار آمد و بعد خلیفه دوم را به جای خود گذاشت و...
فاصله طبقاتی بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) گروهگرایی را منسوخ کرده بود؛ به مسلمانان آموخته بودند که مهاجر، انصار، قریش، عرب و عجم تفاوتی ندارد. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[6]، برای مسئولیت و ارزشگذاری در جامعه اسلامی، معیار وجود دارد. اما هنوز پیغمبر دفن نشده بود که دوباره حزب گرایی از سر گرفته شد. سهم ما، حق ما و... عنوان شد. بعد که بر سرکار آمدند، جامعه طبقاتی را ایجاد کردند. مسلمین را گروه گروه کردند. برای مثال گفتند: اصحاب درجه یک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) که یک عدهشان از زمان جنگ بدر با اسلام هستند، منزلت ویژه دارند و از بیت المال سهم ویژهای میبرند. گروههای دیگر هم همینطور، ویژه خواری باب شد و درنتیجه طبقه گرامی و مهتر شکل گرفت.
البته این موضوع در ارزشگذاری معنوی خیلی خوب است؛ اینکه گفته شود اینها اصحاب پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) هستند، پس باید احترامشان در جامعه حفظ شود. ولی به وسیله همین جایگاه و ارزش معنوی، طبقه اجتماعی صحابه را ساختند؛ به این صورت که اینها باید از نظر مالی و برخورداری، برتر از دیگران باشند. در حالی که چنین مطلبی در اسلام نداریم. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، خودشان هم مثل بقیه مردم زندگی میکردند. عدالت یعنی همین.
در نهایت، نتیجه سه خلافت بر خلاف مَشی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)، سلطنت معاویه شد. حکومت از ولایت به خلافت و از خلافت به سلطنت رسید. فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) برای جلوگیری از همین مسئله فریاد میزد: «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ»[7]، «انقَلَبتُم عَلی أَعقابِکُم»[8].
استدلال معاویه در توجیه تجمل و کاخنشینی
در شام معاویه از طرف خلیفه دوم حاکم بود. به خلیفه دوم خبر دادند که معاویه در شام کاخی ساخته و بساطی به راه انداخته، تو که خلیفه پیغمبر هستی و با زهد زندگی میکنی، چرا مانع نمیشوی؟! (چون مشهور بود که خلیفه اول و دوم به اصطلاح زاهد بودند. بساط دنیایی برای خود نچیده بودند. خلیفه دوم با الاغ رفت و آمد میکرد و سعی میکردند یکسری از ظواهر حکومت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را رعایت کنند.) خلیفه گفت: من باید ببینم و با همان الاغ به شام رفت. وارد شهر که شد، مردم به استقبالش آمدند. گفتگویی بین معاویه و عُمربنخطاب شکل گرفت که چرا چنین کاخی ساخته. بالاخره معاویه موفق شد خلیفه دوم را مجاب کند که اینجا محل رفت و آمد سفرای کشورهای خارجی مانند روم و... است، با اینها داد و ستد و رفت و آمد داریم و عزت اسلام در این است. بالاخره با حرفهایش خلیفه را قانع کرد و به کارهایش ادامه داد.
حال شما بُرشی از حرفها و استدلال معاویه را در کشور خودمان و در مورد افرادی بیاورید که در برههای از زمان در کشور مسئولیتی داشتند. در خطبههای نمازجمعه و... همین استدلالها را آوردند که جامعه و امت اسلامی باید در مقابل خارجیها ظواهر امر را رعایت کند. جلسات از داخل حسینیهها و ساختمانهای معمولی، کمکم به ساختمانهای مجلل رفت.
عوامل محبوبیت و عظمت اسلام
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) عظمت اسلام را در موارد دیگری به دنیا معرفی کرده بودند. مختصاتی که برای مَشی حاکم اسلامی معرفی کرده بودند را خودشان هم عمل میکردند. ایشان عظمت اسلام را در وَلایت (یعنی ارتباط قلبی و عملی مردم با حاکم اسلامی)، در عدالت، یکپارچگی، قناعت و نبودن جامعه طبقاتی معرفی کرده بودند. اسلام و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) با همینها توانستند دنیا را فتح کنند و محبوبیت کسب کنند. با همین فرهنگ توانستند ابوسفیانها را تسلیم و مکه را فتح کنند.
مردمی که به ظلم عادت کرده باشند، تحمل عدالت را ندارند
کار به جایی رسید که در زمان خلافت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به عنوان خلیفه چهارم، آنقدر تَحزب و جامعه طبقاتی جا افتاده بود و مردم به ظلم و زندگی غیرعادلانه عادت کرده بودند - چه بزرگان و خواص آن جامعه با عدول از سبک زندگی و حکومتداری پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و چه مردمی که در آن دوره تسلیم شرایط شده بودند- که وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) برسر کار آمدند، با اینکه مردم علیالظاهر از ظلم خلیفه سوم به تنگ آمده و قیام کرده بودند، ولی آنقدر مردم به زندگی با ظلم عادت کرده بودند که عدل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را تاب نیاوردند. چراکه خواص جامعه، آدمهای برخورداری شده بودند و فاصله آنها با زندگی عوام زیاد بود. قبیلههای مختلف تحت سیطره آنها بودند و با آنها جلو میآمدند. کوفه هم شهر خواص بود. جنگجویان و نخبگان بزرگ امت اسلامی در کوفه زندگی میکردند.
جریانهای مخالف امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بر سر کار آمدند و خواستند قطار حکومت را به ریل اصلی خود برگردانند، چهار جریان در مقابلشان صفآرایی کردند. سه جریان یا حزب شکل گرفت و علیه ایشان قیام کرد. یک حزب هم اصلاً اعلام موجودیت نکرد، ولی خطرناکتر از سه حزب دیگر بود.
ناکثین، قاسطین و مارقین سه حزبی بودند که در مقابل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) شکل گرفتند. این اسامی را قبل از اینکه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا بروند خودشان در نامهای به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) معرفی کرده بودند که بعد از من، شما با این جریانات مواجه میشوید. جریان چهارم که اصلاً اعلان موجودیت نکرد و به عنوان حزب مطرح نبود، ولی یک جریان فکری بسیار خطرناک محسوب میشد، «ساکتین» بودند. آنهایی که اصلاً حرف نمیزدند؛ حدود ۲۰ نفر از صحابه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) که در جریان غدیر حاضر بوده و تمام سفارشات پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) در مورد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را شنیده بودند، اما حتی یک نفر از آنها از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دفاع نکرده و ساکت ماندند.
وقتی که انسان به جَو نگاه میکند و حق را نمیگوید اینطور میشود. اگر همان بیست نفر از صحابه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) در سقیفه قد عَلم کرده بودند و حق را میگفتند، سقیفه طور دیگری رقم میخورد.
علت بیعتشکنی ناکثین با امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
ناکثین عهد شکنان، بیعتشکنان، طلحه و زبیر و امثال آنها بودند. اینها با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در غدیر بیعت کرده بودند. وقتی هم حضرت به خلافت رسیدند، خودشان با حضرت بیعت کردند و در به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین(علیهالسلام) سهیم بودند، ولی بعد از سه یا چهار ماه، سر به شورش گذاشتند.
بیعت شکستند، چراکه میخواستند کارگزار حکومت شوند، ولی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) قبول نکردند. طلحه و زبیر نزد ایشان آمدند، حضرت میدانستند آنها به چه دلیلی آمدهاند. شمعی روشن بود. آن شمع را خاموش کردند و شمع دیگری را روشن کردند. آنها علت را جویا شدند. حضرت فرمودند: این شمع بیتالمال بود، اما شما ظاهراً کار شخصی دارید. شمع خودم را روشن کردم. با این حرفِ حضرت، اینها حساب کار دستشان آمد. ولی باز درخواستشان را گفتند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) قبول نکردند. فرمودند: شما پای کار پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) جهاد کردهاید، شخصیتهایی برجستهای هستید، پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) به شما خطاب کرده: «طلحه الخیر» و «زبیر سیف الاسلام». ولی اجرکم علیالله، نباید زیادهخواهی و ویژهخواهی داشته باشید.
تفکر جریان کارگزاران چیست؟
طلحه و زبیر جنگی را طراحی کردند به نام «جمل». عایشه، همسر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را جلودار این جنگ کردند، چراکه مخالف امیرالمؤمنین(علیهالسلام)(علیهالسلام) بود. همسر پیامبر و دو نفر از مهمترین صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و شخصیتهای درجه یک جهان اسلام در آن زمان، علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و حکومت ایشان شورش کردند، چراکه از مناصب حکومت سهمی نگرفته بودند.
تفکر جریان کارگزاران، ویژهخواهی است. حزب کارگزاران، به دنبال ویژهخواهی و برخورداری مدیران است و بر این باور است که اگر یک عده از مردم فقیر، زیر چرخ توسعه له شدند، اشکال ندارد. مدیرانی که جامعه را اداره میکنند، باید خوب زندگی کنند تا بتوانند جامعه را مدیریت کنند. این حرف با سیاست پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و سیاست اسلام مخالف است. تفکر کارگزارانی را بررسی کنید.
ناکثین و شعار آنها
شعار و بهانه ناکثین برای قیام، قصاص قاتلین و خونخواهی عثمان بود. گفتند: امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در قتل عثمان دست داشته است. در حالی که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خودشان در دارالحکومه ایستاده بودند و اجازه نمیدادند مردم خلیفه را بکُشند و مخالف بودند. فرمودند: نزدیک بود حسن و حسینم زیر دست و پا له شوند. یک طرف امالمؤمنین عایشه، طلحه الخیر و زبیر سیف الاسلام بودند و طرف دیگر امیرالمؤمنین(علیهالسلام). مردم سردرگم شدند. آن زمان رسانهای نبود تا سند ارائه شود. بزرگان میگفتند و مردم هم، همه قبول داشتند.
به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فشار میآوردند حال که حکومت را در دست گرفتهاید، به پرونده قتل عثمان رسیدگی و قاتلین را قصاص کنید. اگر حضرت میخواستند پرونده را رو کنند، همه قبائل با حکومت نوپا درگیر میشدند و اصل حکومت از بین میرفت. چراکه همه قبائل در آن دست داشتند. مردم در یک هجوم دستهجمعی عثمان را کشتند. وقتی مردم عثمان را کُشتند آنقدر در بین مردم منفور بود، هیچکس برای نماز میت او نرفت، مسلمانان اجازه ندادند در قبرستان بقیع دفن کنند، او را در قبرستان یهودیان دفن کردند.
خطرناکترین جنگی که به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تحمیل شد
چند ماه بعد جمعیت زیادی پشت طلحه و عایشه برای خونخواهی عثمان جمع شدند که البته شکست هم خوردند. خطرناکترین جنگی که به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تحمیل شد، جنگ جمل بود. معاویه استاندار حکومت مرکزی بود، یعنی آن موقع که خلیفه دوم و سوم او را منصوب کرده بودند، به حکم حکومت مرکزی منصوب شده بود و الآن هم به صورت طبیعی باید از طرف امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حُکم میگرفت، همه مردم میدانستند استاندار حکومت مرکزی است. لذا او نمیتوانست ابتدائاً با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) برخورد کند، چون امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خلیفه بود و مردم شام هم میگفتند خلیفه حق دارد عزل و نصب کند.
وقتی طلحه، زبیر و عایشه علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) قیام کردند، مشروعیت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) زیر سؤال رفت. گفتند: اصحاب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مثل طلحه و زبیر جلو او ایستادهاند. معاویه هم نهایت سوءاستفاده را از ماجرای جمل کرد و علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تبلیغات کرد؛ با آن رسانههایی که داشت و پولهای کلانی که خرج کرده بود، منبریها، شعرا، ستایشگران و علمای جاهل و جُعّالی که در اختیارش بودند و به امر او حرف میزدند، فتنه کرد که چرا خون عثمان به هدر رفت. کار به جایی رسید که معاویه علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دو چیز را مطرح کرد. پیراهن عثمان و قرآن را سر نیزه کرد. گفت ما هم میگوییم خونخواهی عثمان. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قبلاً فرموده بودند: اینها قاسطیناند. قاسطین یعنی ستمگران، آنهایی که اصلاً بیعت نکردند که بخواهند بیعت بشکند، طغیانگران بودند.
سوء استفاده از خون عثمان
نتیجه پیراهن عثمان بر سر نیزهکردنها، شعارهای تبلیغاتی و استفاده از جریان جمل علیه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، زیر سؤال بردن مشروعیت و مقبولیت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود که باعث شد تزلزل در حکومت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایجاد شود و جنگ صفین اتفاق افتاد.
معاویه توانست در شام که یک کشور، یا یک شهر از بلاد اسلامی بود، 120 هزار نفر سرباز جمع کند، اما در سپاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) که حکومت مرکزی را در اختیار داشتند و بعد از خلافت سه خلیفه با آن همه کشورگشاییها، حکومت مطلق کل عالم اسلام در اختیار حضرت بود، 95 هزار نفر بیشتر جمع نشدند.
بیطرفی در مقابل حجت خدا!/ نتیجه شعار«لاقتال»
از دل جنگ صفین ماجرای حکمیت به وجود آمد. اشعثبنقیس با قبیلهاش در مقابل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایستادند و عدهای دیگر هم آنان را همراهی کردند. بالاخره ابوموسی اشعری را آوردند تا حَکَم شود. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: مالک اشتر حکم باشد، آنها گفتند: مالک تندرو است، حضرت فرمودند ابنعباس حکم باشد، گفتند ابن عباس هم از خودتان است، فقط ابوموسی اشعری که آدم بیطرفی هست، باید حکم باشد. ولی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ابوموسی را قبول نداشتند.
در مقابل امام و حجت خداوند متعال فردی بیاید که بیطرف باشد! در مقابل «علیٌ مع الحق و الحقٌ مع علی» فردی بیاید که بیطرف باشد! شعار ابوموسی «لاقتال»؛ ( جنگ نه) بود. توضیح آن این بود: نه علی بر حق است و نه معاویه. همه قبول کردند که عمروعاص و ابوموسی حَکم باشند. نتیجه شعار «لاقتال»، تفکر هم علی و هم معاویه بر باطل هستند، نهایتاً منجر به حاکمیت معاویه شد. عمروعاص، ابوموسی را فریب داد. ابوموسی بر منبر رفت و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را از حکومت خلع کرد. بعد عمروعاص بالای منبر رفت و گفت: همه به حکمیت ما رأی دادید، ما هم علی را خلع کردیم و منصوب میکنیم معاویه را برای حکومت اسلامی! بعد هم از منبر پایین آمد.
مرگ بر ساکتین
حداقل اتفاقی که افتاد این بود که تزلزل و اختلاف در حکومت اسلامی به وجود آمد. در نتیجه تفکر «لاقتال»؛ علی بر حق نیست و معاویه هم برحق نیست، خوارج پدید آمدند که میگفتند: «لا حُکمَ الّا لِلّه» نه علی، نه معاویه. در یک شبِ لیلهالقدر آدم فرستادند تا هم امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را بِکُشد هم معاویه را. این نتیجه تفکر ساکتین است. ساکتین خوارج را به وجود آوردند. معاویهها را ساکتین قدرت دادند. مرگ بر انسانی که در مَصاف با حق و باطل سکوت میکند.
از دل ساکتین، مارقین شکل گرفتند. مارقین یعنی تندروها، مارق در زبان عرب به تیری میگویند که وقتی به هدف اصابت میکند، هدف را سوراخ کرده و از طرف دیگر هدف بیرون میآید. منظور این است که تندروتر از پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) شدند. مسلمانتر از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) شدند. از آن طرف اسلام بیرون زدند.
احزابی که در مقابل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایستادند
احزابی که در مقابل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) جنگیدند، هزینه زیادی بر حضرت تحمیل کردند. دو حزب از آنها به اسم خونخواهی عثمان و جانشینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شکل گرفتند، ولی دنیاطلبی، حکومت، ثروت و قدرت، هدف اصلی بود. اکثر آنها خواصی بودند که در سه دوره مفصل 25 ساله به ویژهخواری و اشرافیگری عادت کرده بودند. یک دسته از آنها هم که مارقین خوارج بودند، واقعاً به دنبال مال دنیا نبودند، اهل سجدههای طولانی، نماز شب و قرآن بودند اما منحرف شده بودند و به خطا رفته بودند. واقعاً اشتباه میکردند و به راه راست هم هدایت نمیشدند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرموند: هیچکس غیر از من نمیتوانست آنها را بِکُشد.
نجومی بگیرها، دشمن عدالت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) زمانی که روی کار آمد، ابتدا نجومی بگیرها را برکنار کرد. فرمود: اگر بیت المال، مهریه زنهایتان باشد برمیگردانم. حقوق همه را از بیتالمال برابر کرد. از اینرو عدهای با حضرت دشمن شدند.
شخصی به نام شریح قاضی 120 سال عمر کرد، 70 سال قاضی بود. ماهانه هزار تا هزار و دویست درهم[9] حقوق داشت که یک حقوق نجومی محسوب میشد. خیلی باهوش و زیرک بود. ویژگیهای فردی فوقالعادهای داشت، ولی دنیاپرست بود و با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همراه نشد. حضرت او را عزل کردند و بعد که دوباره حضرت مجبور شدند او را برگردانند، حقوق 500 درهم به او دادند، بیشتر از بقیه. میگویند به او خوب بدهید که زندگی مرفهی داشته باشد، ولی از آن حقوق نجومی پایین آوردند. بالاخره او در کار تجارت بود و اصلاً این حقوق 500 درهم هم برایش ارزشی نداشت. یک خانه میخرد به 80 دینار طلا، رقم نجومی آن زمان که در نامه سوم نهجالبلاغه هست. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نامه میزنند و توبیخش میکنند. به حرفهای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گوش نمیدهد. عاقبت هم در حکومت یزید و کوفه حکم مَهدورالدم بودن اباعبدالله(علیهالسلام) را صادر میکند و به استناد حُکم او مردم جمع میشوند و امام حسین(علیهالسلام) را میکُشند.
ارزشهایی که بیارزش شد/ حکم جاهلیت، جایگزین حکم الله
بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خلفا گفتند بدریون، مهاجر و انصار، قریش و غیرقریش... اینطور گروهها را از هم جدا کردند. معاویه که روی کار آمد نظام طبقاتی را از بین عربها بیرون بُرد و بین عرب و عجم قرار داد. عرب بر عجم افضل است. احکام اسلام را تبدیل کردند و به دوران جاهلیت برگرداندند. ناله فاطمه زهرا(علیهاالسلام) برای این بود؛ کاری که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) سالها خون دل خورد، سیاهپوست را در کنار سفیدپوست قرار داد، یک ایرانی مثل سلمان فارسی، بلال حبشی، یمنیها، سودان و... از بلاد مختلف همه در کنار هم جمع شدند، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) چنین حکومتی را تشکیل دادند. بعد از حضرت، آیات قرآن کنار زده شد، به جای آن فاصله و نظام طبقاتی، ویژهخواری، اشرافیگری، انحراف از عدالت، حکومت شیطان، حکومت ابلیس و حکومت جاهلیت جایگاه حکومت عقلانیت را تسخیر کرد و جای حکمالله را گرفت. آن چیزی که فاطمه زهرا(علیهالسلام) سینه، صورت و پهلویش را سپر آن کرد، وجودش را در میان معرکه مبارزه انداخت تا این اتفاق رخ ندهد. عافیتطلبی در مصاف حق و باطل، این نتیجه را میدهد.
تفاوت حکومت شیطانی و توحیدی
بنیامیه حدود نود سال حکومت کردند. به صورت کلی حیات حکومت شیطان و طاغوت بر مبنای تفرق و تحزب و ایجاد جامعه طبقاتی است، ولی حکومت ولایی و جامعه توحیدی اینطور نیست، به دنبال یکپارچه کردن جامعه است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بین مهاجر و انصار عقد اُخوت جاری کردند. همه مسلمانان را برادر اعلام کردند. طوری شد که مسلمانان اموالشان را بین هم تقسیم میکردند، با هم به جنگ میرفتند، سختیها را با هم تحمل میکردند. در خوشیها با هم بودند.
ایدئولوژی حکومت طاغوت
مثلث شوم حکومت جاهلیت و طاغوت ابتدا دین را از سیاست جدا میکند. میگوید: حکومتداری برای یک عده و دین و خدا و آخرت برای عده دیگری است. این را به عنوان یک ایدئولوژی مطرح میکند. از همان صدر اسلام هم همین را میخواستند. میگفتند پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) ندای توحید سر داده، نمازش را بخواند، چه کار به حکومت دارد؟
در حکومت اسلامی آزادی است، حقوق اقلیتهای دینی محترم شمرده میشود، همزیستی مسالمتآمیز است؛ ولی حق تبلیغ و ترویج در حکومت اسلامی نیست. اما حکومت سلطنتی هزینه میدهد تا ادیان و مکاتب دیگر چه دینی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و چه علمی در قالبهای مختلف رشد کنند، نحلههای مختلف در جامعه اسلامی رشد کنند، چون حیات او در تحزب و گروهگروه شدن و تفرقه است. اما از آن طرف میگویند حق ندارید در مسائل سیاسی چند فرقه باشید، باید گوش به فرمان حکومت باشید.
دیکتاتورترین انسانها
دیکتاتورترین انسانهایی که در تاریخ وجود داشتهاند، کسانی بودند که برای فریب مردم آمدهاند و شعار دموکراسی سردادهاند؛ اینها از هیتلر هم دیکتاتورترند. زیر پوستِ شعار دموکراسی و تحزب و گروهگرایی، خواستند تشتت ایجاد کنند. مردم فرقهفرقه و سرگرم عقاید مختلف دینی و فرهنگی و... شوند، ولی تا کار به سیاست میرسد، میگویند نه، حکومت یکی است، میزنند، زندان، شکنجه و... اینها در تاریخ بنیامیه هم هست.
بنیامیه و دیکتاتوری پیدا
دو دیکتاتوری در اسلام به طور واضح به وجود آمده است: 1. دیکتاتوری پیدا 2. دیکتاتوری پنهان. دیکتاتوری پیدا مخصوص بنیامیه است که رسماً یزید، امام حسین(علیهالسلام) را کشت و کعبه را خراب کرد. رسماً گفت قرآن و وحی بازی است. معاویه با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) رسماً درگیر شد، یزید با امام حسین(علیهالسلام) جنگید و حکام بعدی هم همینطور قتل عام کردند. این دیکتاتوری پیدا و خشن بود که توانستند 90 سال حکومت کنند.
بنیعباس و دیکتاتوری پنهان
بعد بنیعباس بر سر کار آمدند. از آنجا که در این زمان ائمه(علیهمالسلام) خیلی مظلوم واقع شده بودند، گرایشی بین مردم به سمت مظلوم حقیقی که اهلبیت(علیهمالسلام) بودند، به وجود آمده بود. از اینرو عباسیان با شعار دفاع از حق اهلبیت(علیهمالسلام) قیام کردند، اما وقتی حکومت را گرفتند و مردم هم به ایشان کمک کردند، همان شیوه بنیامیه را دنبال کردند. البته بعضی از آنها به مصلحت همان شیوه دیکتاتوری پنهان را دنبال میکردند. نمونهاش مأمون، که امام رضا(علیهالسلام) را اول به اسم حکومت و بعد به اسم ولایت، به زور از مدینه به مَرو آورد. اول مأمون گفت ما میخواهیم که حکومت را تحویل شما بدهیم، میدانست که حضرت قبول نمیکنند. مردم که اینها را نمیفهمیدند، گفتند چقدر خوب، مأمون میخواهد حکومت را به امامرضا(علیهالسلام) بدهد. بعد امامرضا(علیهالسلام) مجبور شدند که مردم را روشن کنند. آن موقع جامعه رسانه هم نداشت، مردم تحلیل نداشتند. بالاخره امام رضا(علیهالسلام) را به مرو آوردند و بعد که حضرت حکومت را قبول نکردند، به زور ولایتعهدی را به حضرت تحمیل کردند. که اسم امام رضا(علیهالسلام) باشد و حکومتش در امان باشد. این دیکتاتوری پنهان بنیعباس بود که بعدها به متوکل رسید. البته قبلتر هم هارونالرشید با امام موسیبنجعفر(علیهالسلام) به صورت مشخص حضرت را آزار دادند. در زمان متوکل هم چند بار قبر امام حسین(علیهالسلام) را خراب کردند و آثار تشیع را از بین بردند و ائمه(علیهمالسلام) را زندان کردند و چه بلاهایی بر سر اهلبیت(علیهمالسلام) آوردند و در نهایت شهید کردند.
نمونه دیکتاتوری پیدا و پنهان در تاریخ انقلاب
شما همین دیکتاتوریهای پیدا و پنهان را در تاریخ انقلاب اسلامی ایران ببینید. رضاخان، وقتی با کودتا در رأس قدرت قرار گرفت، سیاست بنیامیه را به کار گرفت، یعنی قتلعام، قلع و قمع. مجالس روضه را منع کرد، عمامه را از سر روحانیون برداشت، سخنرانی و منبر را ممنوع کرد، کشف حجاب و قتل عام در مسجد گوهرشاد به خاطر مسئله حجاب، مردم را از دم تیغ میگذارند. رضاخان سیاست دیکتاتوری پیدای بنیامیه را اجرا کرد و بیشتر از ۱۶سال حکومتش دوام نداشت، ولی پسرش محمدرضا وقتی بر سر کار آمد، سیاست بنیعباس را دنبال کرد. روضهخوانی راه انداخت و روضهها را آزاد کرد، علما را در دربار آورد و علمای درباری را درست کرد. به جمعیت زیادی پول میداد و آنها را میخرید، به این خاطر خیلی از هیئتها متزلزل شدند و فکر کردند که شاه خوب است و حتی شاه را دعا میکردند. این یعنی دیکتاتوری پنهان! و با این روش در برابر امام(رحمةاللهعلیه) ایستاد. امام خمینی(رحمةاللهعلیه) کار بسیار سختی در آن شرایط انجام دادند که بسیاری از روحانیون درباری نیز علیه ایشان حکم میدادند. این سیاست دشمن است. با این روش حُکم خدا به حُکم جاهلیت تبدیل میشود. وقتی که پای حکومت در میان باشد، میگویند تکصدایی باشد، ولی در دین هر چه اختلاف بیشتر باشد، بهتر است.
تفرق، عامل حیات سیاسی دولت طاغوت/ پلورالیسم دینی
در دوران اصلاحات میگفتند پلورالیسم دینی؛ یعنی هر کس هر جور از دین میفهمد، درست است. در همین شهر یزد نمایشگاه کتاب برگزار کرده بودند، کتابهای مسیحیت و زرتشتیگری را میفروختند. من به مدیر کل ارشاد وقت اعتراض کردم و گفتم آقا اینجا دارالعباده است، شما هم سردر ادارهات عنوان «اداره کل ارشاد اسلامی» نوشته شده است. یا «اسلامی» را بردار، یا ترویج زرتشتیگری و مسیحیت و سایر مکاتب انحرافی نداشته باش. میگفت: نه، همه آزادند، اشکال ندارد. بنا را بر این گذاشته بودند که مردم سرگرم تفکرات مختلف مذهبی و آیینی و انحرافات شوند، ولی قدرت سیاسی در دست یکی باشد، چون حیات سیاسی دولت طاغوت و جاهلیت در تحزب و تفرق است. لذا بیشترین احزاب با بدترین کارکردها در دوران چنین دولتهایی به وجود آمد. بنیالعباس با دیکتاتوری پنهانشان قریب به بیش از پانصد سال در دنیای اسلام حکومت کردند و محمدرضاشاه هم با این دیکتاتوری پنهانش قریب به چهل سال (37 سال) حکومت کرد.
دولتهای سکولار چه مأموریتی دارند؟
یکی از مأموریتهای جدی حکومتهای جاهلان، دولتهای طاغوت و باطل، محو کردن آثار حق و حقیقت است. چراکه حتی آثار حق و حقیقت هم برای آنها خطر دارد. اگر بعضی از دولتهای سکولار، منحرف و نفوذی در این کشور حیاتشان ادامه پیدا کرده بود، تا محو دستورات صریح اسلام هم پیش رفته بودند. در همین دولت سابق نزدیک بود همجنسبازی در ایران قانونی و رسمی شود! اگر مردم اهل بصیرت نباشند، اینطور حکم جاهلیت حاکم میشود و حکم الله زائل میشود. دنیای مردم هم با اینها آباد نمیشود.
اقدامات امام هادی(علیهالسلام) در غربتزدایی از شیعه/ غربت امام شیعیان
در زمان امام هادی(علیهالسلام) آنقدر شیعه تحت فشار و خفقان بود که مردم نمیدانستند چه کسی شیعه است و چه کسی نیست. یکی از اقدامات امام هادی(علیهالسلام) این بود که آرامآرام دستور دادند شیعیان انگشتر به دست راست کنند، به طوری که حاکمیت متوجه نشود. از این طریق معلوم میشد چه قدر شیعه وجود دارد.
یکی از اقداماتی که امام هادی(علیهالسلام) برای جامعهپردازی کردند این بود که با نمادسازیها زمینه را برای بروز و ظهور تشیع ایجاد کردند. مردم با انگشتر میفهمیدند که الحمدالله شیعه داریم. اینقدر فضا سخت بود. متوکل(لعنةاللهعلیه) حضرت را بارها دستگیر کرد و یکی از آن مراتبی که در تاریخ مشخص شده و از مصائب خیلی سخت است این است که نیمه شب حضرت را با سر و پای برهنه (لباس منزل) بدون عمامه وکفش از خانه بیرون میکشاندند و به دارالحکومه پیش متوکل میبردند. یکی از دفعاتی که حضرت را بردند، از سر سجاده بلند کرده و به مجلس شراب بردند! خلیفه مسلمین شراب مینوشید تا ساعت دو بعد از نصف شب و شراب به امام تعارف میکرد! اگر حکومت الله نباشد، اولیای خدا ذلیل میشوند، ذلت ظاهری پیدا میکنند.
عشق و محبت به امام حسین(علیهالسلام) چه میکند!
روضهخوانها وقتی از امام هادی(علیهالسلام) میگویند، میگویند ما که آدمهای معمولی هستیم به اطاعت از امر امام رضا(علیهالسلام) که فرمودند هر موقع غمی به دلت آمد و خواستی اشک بریزی بر امام حسین(علیهالسلام) گریه کن، حتماً به طریق اولی امام هادی(علیهالسلام) این کار را میکردند و امر پدر بزرگوارشان را عمل کردند. وقتی به ایشان شراب تعارف کردند فرموده باشند: «لایوم کیومک یا اباعبدالله» به فدای سر بریده، فدای سر بریده تو یا جداه! سر در میان تشت، یزید حرامزاده شراب مینوشید.
ادای احترام حیوانات درنده به امام هادی(علیهالسلام)
متوکل در کاخ خود، باغ وحشی درست کرده بود و حیوانات درنده را آورده بود آنجا و تفریح میکرد. بعضیها را میانداخت جلوی حیوانات تکه و پاره میکردند، لذت میبرد. امام هادی(علیهالسلام) را از زندان یا منزل صدا زد امام را آورد، دستور داد امام را جلوی این شیرها و گرگها وحیوانات درنده انداختند. عده زیادی هم جمع کرده بود تکه پاره شدن امام را ببینند. با کمال تعجب همه دیدند این شیرها آمدند اطراف امام روی زمین خوابیدند، پوزههایشان را کنار پای امام میمالیدند و دور امام میگشتند. دید دارد بد میشود، همه میفهمند آبرویش میرود، دستور داد امام را با احترام بیرون آوردند و صحنه را طوری طراحی کرد که به ضررش تمام نشود. اینجا هم امام هادی(علیهالسلام) گریهها در خلوت کرده برای جد غریبش حسین(علیهالسلام).
نوشتند شب یا روز عاشورا اباعبدالله(علیهالسلام) یک لحظه چرت زد، بعد از خواب پرید سؤال کردند: آقا جان، چه شد؟ فرمود خواب دیدم سگهایی به من حملهور شدند، دارند مرا پارهپاره میکنند، یکی از سگها خیلی وحشیتر از بقیه بود، به شدت حمله میکرد و آن سگ سیاه و سفید (پیس) بود. حضرت فرمودند به گمانم قاتل من یک فرد پیس است.
روز عاشورا شد، سینهاش سنگین شد اباعبدالله(علیهالسلام)، چشمش را باز کرد دید: «وَالشِّمرُ جالِسُ عَلی صَدْرِه»، حضرت نگاهی به چهرهاش کردند فرمودند جدم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به من خبر داده بود سگ سیاه و سفیدی خون تو را خواهد نوشید. اما نگذاشت حرف حضرت تمام شود «وَالشِّمرُ جالِسُ عَلی صَدْرِه» امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) با این جملات جان میدهد و زنده میشود...
[1] . سوره آلعمران، آیه 144.
[2] . سوره مائده، آیه 56.
[3] . بحارالانوار، ج ۲، ص ۸۸.
[4] . سوره مائده، آیه 50.
[5] . سوره واقعه آیه 10 و 11.
[6] . سوره حجرات، آیه 13.
[7] . سوره مائده، آیه 50.
[8] . سوره آلعمران، آیه 144.
[9] . هر ده درهم، یک دینار طلاست.