سیاست اقتصادی امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام)

سیاست اقتصادی امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام)


سیاست اقتصادی امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام)

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: علت اختلاف مردم با دستگاه خلافت در دوران عثمان عمدتاً بر سر مسائل اقتصادی مثل تبعیض‌ها، اشرافی‌گری‌ها و پارتی‌بازی‌ها بود؛ یعنی انحراف اقتصادی... // دلیل وساطت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در غائله شورش و قتل خلیفه سوم چه بود؟ // چرا مردم به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند و با ایشان بیعت کردند و چه شد که مدتی بعد از بیعت، با ایشان به چالش خوردند و با حضرت همراهی نکردند؟ // ورود امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) به حاکمیت، با تمرکز بر مسئله مهم اقتصاد بود // وقتی سردمداران جامعه اهل انحرافات اقتصادی، حرام‌خواری، پارتی‌بازی، رانت‌خواری و... شدند، کسانی‌ هم که رانت‌خوار نیستند و دستشان نمی‌رسد، «رانت‌خواه» می‌شوند // مجالس امام حسین(علیه‌السلام)، فرصتی برای ترویج فرهنگ "کار برای خدا" است

 

شناسنامه:

عنوان: مراسم ویژه دهه اول محرم، شب هشتم

موضوع: حسین(علیه‌السلام) در مقتل دنیای یزید؛ بررسی نقش نظام توسعه اموی در فاجعه عاشورا // مروری بر آرمان‌های اقتصادی انقلاب اسلامی

زمان: سه‌شنبه، ۳ مردادماه 1402

مکان: آستان مقدس امامزاده سیدجعفرمحمد(علیه‌السلام)

 

چند سؤال مهم!

در ادامه مطالب جلسات گذشته به چند سؤال می‌رسیم: چه اتفاقی افتاد که در پایتخت اسلامی (مدینه) شورش‌هایی برپا شد؟ ماجرای قتل خلیفه سوم چه‌ بود؟ چرا مردم به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند و با ایشان بیعت کردند؟ چه شد که همین مردم مدتی بعد با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به چالش خوردند و با ایشان همراهی نکردند؟ چالش جدی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با معاویه چه بود؟

 پاسخ به این سؤالات، تا حدودی وضعیت تاریخی آن ایام را برای ما روشن کرده و حوادثی که اتفاق افتاده را تبیین می‌کند. امروز هم ما می‌توانیم از این حوادث، عبرت‌ها و درس‌هایی بگیریم.

 

دلایل شورش مردم در زمان خلیفه سوم

دلایل شورش و در پی آن کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ ذکر شده است. یکی از علت‌ها اشرافی‌گری‌های فوق‌العاده خلیفه سوم بود؛ مجموع پارتی‌بازی‌ها، رانت‌خواری‌ها و اختلاس‌های سنگینی که اتفاق می‌افتاد، مردم را ناراضی کرده بود. دلیل دیگر، بذل و بخشش‌های بی‌حد و حصر از بیت‌المال به خویشاوندان و دوستانشان بود. دلیل سوم، انتصاب بنی‌امیه در مناصب مهم بود؛ چراکه خلیفه سوم خود از طایفه بنی‌امیه بود. همه بنی‌امیه را بر سر کار آورد ولو افراد بی‌کفایت، فاسق و بی‌لیاقتی که رفتار و عملکردشان مردم را ناراضی می‌کرد. دلیل چهارم، زیر پا گذاشتن ارزش‌ها، ظلم به صحابه بزرگ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مثل ابوذر، سلمان، عماریاسر، عبدالله‌‌بن‌مسعود و... بود که اینها از کبار اصحاب رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند و در جامعه جایگاهی داشتند. عرض کردیم با اینها چه رفتارهایی شد؛ خلیفه سوم، ابوذر را به ربذه (منطقه بیابانی) تبعید کرد. ایشان مدتی با همسر و فرزندانش آنجا بود که بعد به جز یکی از دخترانشان، همه از گرسنگی از دنیا رفتند. اینها‌ اتفاقاتی بود که برای صحابه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) میفتاد و در مجموع باعث شورش مردم شد.

 

شورشیان چه کسانی بودند؟

کسانی‌ که علیه خلیفه شورش کردند، چند دسته بودند: یک دسته اشراف حاکم بودند، پول‌دارها و سرمایه‌دارهایی مثل معاویه و عبدالله‌بن‌سعدابی‌سرح که حکومت داشتند و به موقعیتی رسیده بودند. اینها در ماجرای هجمه‌ای که به سمت عثمان شد، سکوت کردند. با اینکه سود زیادی از عثمان به آنها رسیده بود، سکوت کردند چراکه به نفعشان بود. چهار ماه خانه خلیفه محاصره بود. عثمان در این چهار ماه به معاویه، عبدالله‌ابی‌سرح و افراد دیگر نامه می‌نوشت تا به کمک بیایند اما نمی‌آمدند. اینقدر تعلل کردند تا شورشی‌ها خلیفه را کشتند. اینها دسته اشراف حاکم بودند.

دسته دوم: اشراف غیرحاکم بودند. کسانی ‌مثل طلحه و زبیر که جایگاه اجتماعی، وجاهت و ثروت‌ داشتند. این‌ افراد به قدرت نرسیده بودند چراکه از بنی‌امیه نبودند. خلیفه به آنها منصبی نداده بود. عثمان فقط روی بنی‌امیه تعصب داشت، مثلاً جمله‌ای از عثمان معروف است که گفته بود من اگر کلیدهای بهشت را داشتم، همه را به بنی‌امیه می‌دادم و تا نفر آخر بنی‌امیه را به بهشت می‌فرستادم. کلید را به غیر از بنی‌امیه نمی‌دادم. چنین تعصبی نسبت به طائفه خود داشت. این باعث شده بود که دیگران را نبیند یعنی آدم‌های بی‌لیاقت و حتی فاسق از بنی‌امیه را حاکم می‌کرد. سه ‌بار حاکم کوفه عوض شد، دو بار دو حاکم فرستاد، مردم کوفه آنها را بیرون کردند؛ چراکه آدم‌های بی‌‌کفایت، فاسق و شراب‌خوار بودند. حاکمی که شراب می‌خورد و می‌آمد در محراب مسجد نماز می‌خواند... مردم کوفه اینها را بیرون کردند.

 

دلیل مخالفت اشراف غیرحاکم با خلیفه سوم

چرا اشراف غیرحاکم مخالف خلیفه بودند؟ آیا علت مخالفت طلحه و زبیرها با خلیفه سوم، ظلمی بود که انجام می‌داد؟ اینطور نبوده، تاریخ شهادت می‌دهد که اعتراض اینها به عثمان این بود که چرا ما نیستیم، حال که بنا بر رانت‌خواری و اختلاس است، چرا ما نیستیم، چرا فقط بنی‌امیه‌اند؟! از اینرو این دسته هم جزء شورشی‌ها بودند.

دسته سوم از کسانی که مقابل عثمان قرار گرفتند، انقلابی‌های به اصطلاح تندرو بودند؛ یعنی کسانی که از وضع موجود و بی‌عدالتی‌ها و احیاناً از زیر پا گذاشتن ارزش‌های اسلامی ناراحت بودند، ولی معیار و ملاکشان آن عدالتی بود که خودشان می‌فهمیدند و اعتراض داشتند. مثلاً گروهی پانصد نفره از مصر آمده بودند. عده‌ای از بصره و شهرهای دیگر عراق و یک عده‌ هم از کوفه آمده بودند. همه اینها به مدینه آمدند و جزء معترضین بودند. عمروبن‌حمق‌خزاعی و عبدالله‌بن‌عدیس دو نفر از سردمداران مصر بودند که به مدینه آمده بودند.

 

نحوه برخورد امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با خلیفه سوم

دسته چهارم، انقلابیون اصیل و پیرو خط پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بودند که شخص امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در رأس آنها بودند. سلمان و عمار و... هم معترض بودند و خیلی هم جدی به خلیفه اعتراض داشتند، منتهی معتقد بودند جایگاه خلافت نباید بی‌اعتبار شود. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمودند: اعتراض داریم ولی گله‌هایمان را در ساختار حاکمیت می‌کنیم، ساختارشکنی‌ نمی‌کنیم، خلیفه‌کشی راه نمی‌اندازیم؛ چراکه وقتی خلیفه را می‌کشید، دیگر جایگاه خلافت سست می‌شود. بحث کشتن یک شخص نیست، وقتی مردم خلیفه را بکشند، دیگر دارالحکومه مسلمین و این حکومت اعتباری ندارد.

حضرت می‌فرمودند نباید ساختارشکنی کنید ولی دسته قبل که انقلابی‌های تندرو بودند می‌گفتند نه. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) کاملاً در ساختار رفتار کردند. حضرت تندترین انتقادات را هم به خلیفه و خلفا می‌کردند و در عین حال مشورت هم به آنها می‌دادند. با اینکه حق ایشان بود که آنجا قرار بگیرند، دلسوزی می‌کرند، صادقانه، عادلانه و عاقلانه رفتار می‌کردند.

در جریان حمله به خانه عثمان، حضرت از وی دفاع می‌کردند، امام حسن و امام حسین(علیهما‌السلام) که سبطین پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند را دم در گذاشته بودند تا مردم به احترام آنها هجوم نیاورند و داخل بروند. شورشی‌ها آب را بر خلیفه بسته بودند، چند روز بود که عثمان در خانه آب نداشت. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به واسطه حسنین(علیهما‌السلام) برای عثمان آب می‌فرستادند. فرمودند: این راه درستی برای اعتراض نیست.

 

رفتارهای خلیفه سوم قبل از شورش// توبه عثمان!

تعدادی از صحابه بودند ‌که نامه اعتراض‌آمیز به عثمان نوشتند. نامه را به عماریاسر دادند تا برای خلیفه ببرد. این ماجرا برای قبل از محاصره است. می‌خواهم رفتارهای خلیفه را قبل از شورش بگویم. عمار خود از صحابه بزرگ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، آنها هم از صحابه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند و نامه اعتراضی نوشته بودند. وقتی عمار نامه را برد، خود عثمان و یا غلام او آنقدر عمار را کتک زدند که از شدت جراحات در بستر افتاد.

 در جریان‌ درگیری‌هایی که در مدینه پیش آمد، عثمان یک روز به مسجد رفت. عمروعاص به او گفت: امیر، بالای منبر برو و توبه کن، ما هم توبه می‌کنیم تا غائله بخوابد. از مردم یک عذرخواهی کن و این اوضاع را جمع کن. او هم منبر رفت و گفت: توبه می‌کنم. البته سابقه داشت. او چندین مرتبه از مردم عذرخواهی کرده بود، وعده داده بود ولی عمل نکرده بود. باز هم یک منبر رفت و توبه و عذرخواهی کرد. مردم هم گریه می‌کردند. در تاریخ نوشته‌اند گریه کردن آن روز مردم در مسجد نمونه نداشت. از بس مردم زار می‌زدند که خلیفه توبه کرده است. توبه و «الهی العفو» که تمام شد، یک نفر بلند شد و اعتراض کرد. جلسه به هم ریخت، عثمان را از منبر پایین آوردند. اطرافیانش دور او را حلقه کردند و به خانه بردند.

 

وساطت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در غائله شورش

عثمان به خانه رفت، اطرافیان را جمع کرد که باید چه کنیم، گفتند: به علی‌بن‌ابیطالب(علیه‌السلام) بگو بیاید با مردم صحبت کند، مهلت بگیرد تا تو اوضاع را سر و سامان بدهی. حضرت را صدا زدند. گفت: آقا به حرمت خویشاوندی و... شما وساطتت کنید، با مردم و اهالی مصر و کوفه صحبت کنید تا من فرصت داشته باشم اوضاع را آرام کنم. حضرت فرمودند: شما زیاد قول دادید و زیر قول‌تان زدید، روی چه حسابی من با مردم صحبت کنم؟ ضمانتی به من بده. عثمان گفت: ضمانت اینکه من قول می‌دهم تا سه روز دیگر اوضاع را سروسامان بدهم و حقوق مردم را به آنها بدهم. حضرت هم قبول کردند، با اهالی مصر صحبت کردند. اوضاع را برای آنها توضیح دادند، گفتند شما بروید، عثمان قول داده که اوضاع را درست می‌کند. با کوفیان که حتی با سرگروهی مالک‌اشتر آمده بودند، صحبت کردند منتهی خود مالک‌اشتر پیرو خط پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) یعنی با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بود. اگرچه از کوفه آمده بود، اما جزء تندروها نبود. کوفیان هم قبول کردند و رفتند.

 

رسوایی عثمان

شاید دو یا سه روز گذشته بود، مصری‌ها رفته بودند و بین راه بودند که از قضا بین راه غلام عثمان را می‌بینند، دور او را می‌گیرند. بین وسایل او نامه‌ای پیدا می‌کنند؛ عثمان نامه‌ای به فرماندار خود در مصر نوشته‌ بود که وقتی اینها به مصر آمدند؛ سر دو نفر از بزرگان و رؤسای آنها را بتراش، آنها را حبس کن و بقیه را هم اعدام کن. این نامه را می‌بینند. عصبانی می‌شوند و برمی‌گردند. به محضر امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌آیند و قضیه را می‌گویند. آتش بالا می‌گیرد و به دارالحکومه می‌آیند، خلیفه را می‌بینند. قسم می‌خورد که من نامه را ننوشته‌ام، مروان نوشته ‌است. هردو انکار می‌کنند.

 بحث بالا می‌گیرد. مردم می‌گویند: یا تو نوشته‌ای که خائی و باید کنار بروی، یا اینقدر اوضاع دارالحکومه خراب است که مروان مُهر اصلی خلیفه را برمی‌دارد و پای نامه می‌زند، در این صورت تو اصلاً صلاحیت نداری که اوضاع را مدیریت کنی و باز هم باید کنار بروی.

عثمان هم می‌گوید: لباس خلافت را خدا بر تن من کرده و کسی نمی‌تواند این لباس را دربیاورد. درگیری رخ می‌دهد و به خانه او حمله‌ور می‌شوند و عثمان را می‌کشند. جنازه‌اش را روی ارابه می‌گذارند و سرش را از ارابه پایین می‌اندازند تا روی زمین کشیده شود و بعد جنازه‌اش را به زباله‌دان می‌اندازند. بعد از آن، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) جنازه عثمان را از آنجا بیرون آورده و دفن می‌کنند.

 

محور اتفاقات دارالحکومه

محور اتفاقاتی که پیرامون دارالحکومه در آن ایام افتاد، اشرافی‌گری ا‌ست و ریشه این اختلافات و شورش‌ها نیز اشرافی‌گری و رانت‌خواری‌هایی بود که اتفاق افتاد. اینکه طایفه خاصی مثل بنی‌امیه، توسط خلیفه بر مردم حاکم شد، اعتراضات به حق و ناحق را در جامعه ایجاد کرد؛ گروه‌های مختلف با عثمان درگیر شدند.

این جواب سؤال اول، که چرا شورش شد و چه اتفاقی افتاد.

 

علت گرایش مردم به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)

سؤال دوم، چرا مردم به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) رفتند و با ایشان بیعت کردند؟ اولاً شخصیت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از جهات مختلف، از نظر علم، عدالت، تقوا، شجاعت، خدمت و اهل جهاد بودن شخصیتی بی‌نظیر بود و همه مردم این ویژگی‌ها را می‌دانستند. حضرت کسی بودند که حق ایشان را گرفتند، اما به این دستگاه مشاوره می‌دادند؛ این آدم چقدر آدم باکیفیت و عاقلی بودند و نفسانی رفتار نمی‌کردند، اعتراضات را صریح و به حق بیان می‌کردند و در عین حال کمک هم می‌کردند؛ چراکه می‌خواستند به امت اسلام کمک کنند. حضرت در جایی که منافع مردم و امت اسلامی تأمین ‌شود، پا به رکاب‌اند. حقیقتاً شخصیت حضرت مقبول عموم بود.

دلیل دوم منتقد بودن خود حضرت به دستگاه خلافت بود. وقتی‌ در این سطح، کودتایی شود، معمولاً کسانی‌ که در رأس منتقدان بودند، در رأس کار قرار می‌گیرند و حضرت خودشان در رأس منتقدین بودند. مردم به همین دلیل، سراغ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند. دلیل مهم‌تر اینکه، اصلاً غیر از ایشان کس دیگری نمانده بود که توانایی و لیاقت داشته باشد تا سراغ او بروند. مردمی که از ظلم‌های حکومت مرکزی ناراحت بوده و اذیت شده بودند دنبال کسی می‌گشتند که اهل عدالت و انصاف باشد. طبیعتاً برای فرار از این سیستم به سمت امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) ‌رفتند. حضرت ولایت خود را از خدا گرفته بودند و از طرف خدای متعال منصوب شده بودند. از طرفی در این مورد، خلافت و حکومتشان را مستقیماً با رأی مردم به دست آوردند؛ چراکه آنقدر جمعیت زیاد بود که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: من خوف کردم که حسنین(علیهم السلام) زیر دست و پای مردم له شوند. مثل یال‌های اسب یا کفتار پشت سرهم، برای بیعت حمله کرده‌ بودند!

اتفاقاً روزی که مردم مدینه با حضرت برای خلافت بیعت کردند، دقیقاً روز هجده ذی‌الحجه، در سالروز غدیر بود؛ به عبارتی بعد از 25 سال دوباره مردم به این سمت آمدند.

اینها دلایلی ا‌ست که مردم به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند.

 علت اختلاف مردم با دستگاه خلافت در دوران عثمان عمدتاً بر سر مسائل اقتصادی مثل تبعیض‌ها، اشرافی‌گری‌ها و پارتی‌بازی‌ها یعنی انحراف اقتصادی و سوء مدیریت اقتصادی بود. حتماً مسائل دینی و ارزشی هم مطرح بوده که عرض کردیم، ولی آنچه که مردم را به شورش وادار کرد، ظلم‌هایی بود که مردم در عرصه اقتصادی و اجتماعی می‌دیدند. قدرت و ثروت، کاملاً در دست بنی‌امیه بود.

 

علت چالش مردم با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)

چرا همین مردم با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) که خودشان به سراغشان رفتند به چالش خوردند؟ ابن‌ابی‌الحدید معتزلی اهل سنت و همچنین شارح نهج‌البلاغه است و شرح خوبی بر نهج‌البلاغه نوشته، می‌گوید من بیش از دویست بار نهج‌البلاغه را خواندم. ایشان استادی به نام ابوجعفر دارد که درباره ریشه چالش مردم با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌گوید: اولین موضوعی که مردم نپسندیدند و کم‌کم با ایشان زاویه پیدا کردند، این بود که حضرت اموال را به مساوات تقسیم می‌کردند و می‌فرموند: من بیت‌المال را به مساوات تقسیم می‌کنم. این مسئله به مذاق بعضی از مردم خوش نیامد! با اینکه مردم از ظلم حکام قبلی‌ به تنگ آمده بودند که به حضرت روی آوردند، ولی باز هم نتوانستند عدالت واقعی را تاب بیاورند.

همانطور که قبلاً هم گفتیم وقتی سردمداران جامعه اهل انحرافات اقتصادی، حرام‌خواری، پارتی‌بازی، رانت‌خواری و... شدند، کسانی هم‌ که رانت‌خوار نیستند و دستشان نمی‌رسد، «رانت‌خواه» می‌شوند؛ یعنی عدالت را در این می‌بینند که آنها هم مثل رانت‌خواران شوند. مدل‌شان، مدل عدالت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و عدالت اقتصادی اسلام نمی‌شود، بلکه می‌خواهند مثل خطاکاران شوند، چون هوس‌های مردم با دیدن زندگی‌های لاکچری سلبریتی‌های جامعه تحریک شده، ذائقه مردم هم عوض شده و دیگر حق را نمی‌خواهند.

 

وقتی عدالت علی(علیه‌السلام) برای عده‌ای سنگین باشد!

این مردم به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند. مخصوصاً خواص و کسانی که در طول دوران قبل وابسته به بیت‌المال شده بودند و از این راه ارتزاق می‌کردند ولی در حکومت عثمان چیزی به آنها نرسیده بود. اینها به سمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمدند به هوای اینکه حکومت عوض می‌شود و اینها هم به نوایی می‌رسند.

حضرت به عبیدالله‌بن ‌ابو رافع که کارگزار خودشان بود و می‌خواست بیت‌المال را تقسیم کند، فرمودند: از مهاجران شروع کن و بعد دسته‌های دیگر مردم. دسته‌های مردم را به نوبت صدا بزن و به همه یکسان بده. در آن زمان به هر کدام از مردم 30 دینار می‌رسید. از مهاجر و انصار و سیاه‌پوست و سفیدپوست و... به همه 30 دینار رسید.

سهل‌بن‌حُنَیف به محضر حضرت آمد و گفت: شما به من و کسی که تا دیروز غلام من بوده و آزادش کردم، هر دو 30 دینار دادید! حضرت فرمودند: فرقی ندارد، تو مسلمان هستی، او هم مسلمان است. خب این حرف‌های حضرت برای بعضی سنگین بود.

عده دیگر مثل طلحه، زبیر، عبدالله‌بن‌عمر، سعدبن‌عاص، مروان‌بن‌حکم و... با حضرت دشمن شدند. عبدالله‌بن‌عمر، فرزندان ابابکر، سعد‌بن‌ابی‌وقاص و... به محضر امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) رفتند. گفتند ما سهم بیشتری از بیت‌المال می‌خواهیم. حضرت به منبر رفتند و خطبه زیبایی خواندند. فرمودند: هیچ برتری بر دیگری نیست، مگر بر اساس تقوا! کسانی هم که نیکوکار باشند، اجرشان با خداست و خداوند هم دنیا را پاداش نیکوکاران قرار نداده است.(به اصطلاح حضرت آب پاکی را روی دست این جماعت ریخت). اینها با حالت نارضایتی رفتند.

 

تفاوت دیدگاه دو خلیفه در مورد بیت‌المال مسلیمن

حضرت با این کار، برای خودشان دشمن‌تراشی کردند! ولی هدف حضرت اقامه عدالت اقتصادی بود. در خطبه 126 نهج‌البلاغه، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در مورد مساوات می‌فرمایند: اگر بیت‌المال، از مال شخصی من هم بود، به طور مساوی تقسیم می‌کردم، چه رسد به اینکه برای بیت‌المال مسلمین و برای خدا باشد! دقیقاً به عکس خلیفه سوم که می‌گفت: بیت‌المال، مال‌الله است و من هم خلیفه‌الله هستم، پس هر طور بخواهم تقسیم می‌کنم!

حضرت بر سر عدالت با کسی تعارف نداشتند. برادرشان عقیل که عیال‌وار هم بود، نزد ایشان آمد و خواست تا از بیت‌المال سهم بیشتری بگیرد. حضرت آهن گداخته‌ای را به عقیل نزدیک کردند و فرمودند: تو تحمل حرارت آتش دنیا را نداری، چگونه توقع داری من بعد از بی‌عدالتی در بیت‌المال تحمل آتش عذاب خدا را داشته باشم؟!

 

رفتارهای عادلانه اما دشمن برانگیز!

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) روزی به عمار و عبیدالله‌بن‌ابی‌رافع فرمودند غنائم یک ماجرایی را تقسیم کنید. بین همه هم به صورت مساوی تقسیم کنید. اینها هم غنائم را تقسیم کردند و به هر نفر 3 دینار رسید. مردم را خبر کردند تا بیایند سهم‌شان را از غنائم بگیرند. همه مردم از جمله طلحه و زبیر و پسرانشان آمدند و هر کدام 3 دینار گرفتند. اینها به عمار و عبیدالله و... اعتراض کردند. آنها هم گفتند ما طبق دستور امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) عمل کردیم.

طلحه و زبیر به محضر حضرت رفتند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) زیر آفتاب به همراه کارگرشان مشغول کار بودند. به حضرت گفتند ما با شما کار داریم، به سایه بیایید تا با شما صحبت کنیم. حضرت را به کناری بردند و گفتند: این چه وضع تقسیم غنائم است؟ خلیفه دوم اینطور به ما پرداخت نمی‌کرد. حضرت فرمودند: رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) چطور به شما پرداخت می‌کردند؟! اینها سرشان را پایین انداختند. حضرت پرسیدند: آیا پیامبر بیت‌المال را به صورت مساوی بین همه تقسیم نمی‌کردند؟! گفتند: چرا... فرمودند: آیا سنت رسول خدا شایسته پیروی است یا سنت خلیفه دوم؟! گفتند: سنت رسول خدا!

اینها دوباره گفتند: ولی به هر حال ما یک سابقه و پیشینه جهاد داریم و در ضمن با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خویشاوند هم هستیم! (ببینید اینها معیارهایی بوده که بعد از رحلت پیامبر به وجود آمده، وگرنه در زمان حکومت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این مباحث مطرح نمی‌شده)

جواب‌های حضرت را دقت کنید تا متوجه شوید اختلاف امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با خواص بر سر چه بوده است.

حضرت فرمودند: ‌پیشینه من در اسلام بیشتر است یا شما؟ گفتند: شما. حضرت فرمودند: خویشاوندی من به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نزدیک‌تر است یا خویشاوندی شما به پیامبر؟! گفتند: شما...  باز فرمودند: من سابقه جهادم بیشتر است یا شما؟ گفتند: شما. بعد حضرت فرمودند: به خدا سوگند که من و این کارگرم از بیت‌المال به یک‌ اندازه سهم می‌بریم...

دیدند فایده ندارد و به نتیجه نرسیدند، گفتند: مسئله دیگر این است که ما می‌خواستیم به عمره برویم، آمده‌ایم تا هم کسب اجازه کنیم، هم وداع. حضرت جواب دادند که شما قصد عمره ندارید. می‌دانم که هدفتان چیست و چه نقشه‌ای‌ دارید.

 بالاخره اینها خداحافظی کردند و رفتند. وقتی رفتند، حضرت این آیه را خواندند: «فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا»[1]؛ هرکس که پیمان را نقض کند، برای خود او بد خواهد شد، خود اوست که بدبخت می‌شود و هرکس که به عهد الهی وفا کند، اجر عظیمی دارد. «نکث»، اینها ناکثین و پیمان‌شکنان شدند که به بهانه عمره به آنجا رفتند، نقشه کشیدند و جنگ جمل را علیه امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) به راه ‌انداختند.

 

سیاست اقتصادی امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام)

امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) چه کردند؟ ورود حضرت به حاکمیت، تمرکز بر مسئله مهم اقتصاد بوده است. مسئله حلال و حرامی که در جلسات قبل بیان شد و اشاره کردیم که وقتی حرام‌خواری باشد، دیگر هیچ عبادتی قبول نیست و جواب نمی‌دهد.

حضرت شروع به تغییر و اصلاح این ساختار می‌کنند، هنوز چند روز از بیعت مردم با ایشان نگذشته بود که سند‌ مالکیت زمین‌هایی که عثمان به افراد مختلف بخشیده بود و به قطائع‌العثمان مشهور بود، همه توسط امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) لغو شد و به بیت‌المال برگشت. حضرت فرمودند: بدانید، هر مالی که عثمان به دیگران بخشیده و از بیت‌المال گرفته باشد، حتی اگر مهریه‌ زنانتان هم شده باشد یا در مناطق گوناگون پراکنده شده باشد، باز خواهم گرفت.

عده‌ای گفتند: یا امیرالمؤمنین، کوتاه بیایید! حکومت شما تازه دارد پا می‌گیرد، مخالف‌سازی نکنید... سیاست داشته باشید!...

شاید باورتان نشود ولی اسلام، آن چیزی که ما فکر می‌کنیم، نیست. همیشه مماشات می‌کنیم، همیشه در هر مسئله‌ای چرتکه می‌اندازیم و چیزی که این میان قربانی می‌شود، حق است.

 سپس حضرت می‌فرمایند: کسی که حق برایش هموار نباشد، باطل برایش سخت‌تر خواهد بود. وقتی نمی‌خواهید حق را بپذیرید، باطل شما را بیچاره خواهد کرد. همین‌طور هم شد؛ در قضیه عثمان نگاه کنید، کسانی که عثمان به آنها میلیون‌ها دلار داده‌ بود، از او فرار کردند. اصلاً رسم مستکبرین عالم اینگونه است، رسم کسانی که به خاطر پول به دور هم کسی می‌شوند، همین است. خوب است که این روایت را دوباره تکرار کنیم؛ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: «أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ»[2]؛ من محور اجتماع مؤمنینم و مال، محور اجتماع فجّار است. کسانی که برای پول تا کمر خم می‌شوند، به‌خاطر پول سر هم می‌بّرند! نمونه‌اش را در دنیا ببینید؛ حاکمان در کشورهای عربی، دست‌نشانده آمریکا هستند. وقتی آن انقلاب عربی اتفاق افتاد و مردم با اینها درگیر شدند، آمریکا صحنه را خالی گذاشت و مردم یکی‌یکی حکامشان را کشتند. وقتی هم این حاکمان درخواست کمک کردند، پاسخ‌ دشمنان این بود: هزینه‌اش زیاد است! اگر در عملیات لیبی دخالت کنیم، هزینه عملیاتش خیلی بالا خواهد بود. بگذار اینها را بکشند، فردا دوباره یکی از خودشان انتخاب می‌کنیم و سرجایشان می‌گذاریم. دقت کنید، همه چیز با چرتکه است، معیار حق و باطل برای آنها پول و صرفه اقتصادی است.

 

رفتار امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با خواص جامعه // هر کسی شایسته مناصب حکومتی نیست

اینها حوادثی بود که برای امام علی(علیه‌السلام) با مردم آن زمان اتفاق افتاد. یک عده مثل طلحه و زبیر که از خواص و به دنبال مال و حکومت بودند، از حضرت طلب داشتند، حضرت هم که دنبال شایسته‌سالاری بودند، نمی‌خواستند چیزی به آنها بدهند. کسانی که به دنبال مسئولیت بودند و برای قدرت له‌‌له می‌زدند، به درد ایشان نمی‌خوردند. حضرت معیارهایی داشتند و مطابق آن معیارها به این افراد منصب و موقعیت نمی‌دادند‌. چراکه کسی که برای قدرت له‌له می‌زند، صلاحیت ندارد، چپاول می‌کند، شایسته حکومت نیستند. در نتیجه مخالف می‌شدند و در ادامه قبیله آنها هم به مخالفت برمی‌خاستند.

مردم عادی، عوام، مستضعفین و مظلومین جامعه، قشری بودند که طرفدار حضرت بودند، اما چون نظام آن زمان قبیله‌ای بود، اکثراً در قبایلی بودند که بزرگان‌شان همراهی نمی‌کردند، از اینرو امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) تنها می‌شدند. طی 25 سال قبل از حکومت حضرت، روحیه بدی در جامعه رخنه کرده بود؛ بگیر، ببر، هر چه می‌توانی بکَن و.... تا جایی که روزی حضرت بر بالای منبر فرمودند: من می‌ترسم کاسه‌ای به دست شما بدهم و شما بند آن‌ را ببَرید!

روحیه تبرُعی دیگر در جامعه دیده نمی‌شد. دیگر هیچ‌کس برای خدا کار نمی‌کرد‌، برای هرکاری پول می‌گرفتند.

 

مجالس امام حسین(علیه‌السلام)، فرصتی برای ترویج فرهنگ کار برای خدا

همین مجالس امام حسین را نگاه کنید، ببینید چقدر فضای کار برای خدا را در جامعه شیعی حفظ کرده است؛ همه چیز برای امام حسین(علیه‌السلام) است و مردم برای ایشان نذر می‌کنند، غذا می‌دهند، فقرا و همه مردم هم استفاده می‌کنند. مرحوم آیت‌الله حائری‌ یزدی فرموده بودند که عادت داشتند در ابتدای درس‌شان، طلبه‌ای پنج دقیقه یک روضه‌ بخواند و گریه کنند و بعد درس را شروع کنند، یک روز طلبه‌ای که روضه می‌خواند، نیامده بود و همه معطل بودند. یکی از طلبه‌ها بلند شد و گفت: روضه مستحب است، واجب که نیست، برای چه اینقدر معطل می‌کنید؟! ایشان ناراحت شدند و گفتند: روضه مستحبی است که هزار واجب در آن است. درست است که روضه مستحب است، اما هزاران نفر از کسانی که از گناهانشان توبه کرده‌اند، در کجا توبه کرده‌اند؟! آنهایی که وجوهات شرعی خود را نمی‌دادند در کجا منقلب شدند؟! مردم در کجا مسئله یاد گرفتند؟! دین در کجا احیا شده است؟! همه اینها در روضه‌های امام حسین‌(علیه‌السلام) اتفاق افتاده است. فقرا در کجا تامین شدند؟ جهیزیه‌ها کجا تامین شده است؟ معمولاً در همین روضه‌‌ها و توسط امام حسینی‌ها انجام شده است.

خیلی از خانواده های بی‌بضاعت‌ به واسطه‌ همین روضه امام حسین‌(علیه‌السلام) سامان داده می‌شوند. در این ایام چقدر از مردم اطعام می‌شوند، ازدواج‌های بسیاری طراحی و ساماندهی می‌شوند، این روحیه را امام حسین‌(علیه‌السلام) در ما حفظ کرده است. آن‌وقت دونفر کلیپ درست می‌کنند که وضعیت اقتصادی بد است پس دیگر نذری ندهید! بروید این پول‌ها را به جای روضه، خرج نیازمندان فامیل‌تان کنید! و... خب، دین را وقتی متوجه نشوی و تفکر توحیدی نداشته باشی، اینگونه می‌شود. خدا گفته اگر فقیر شدید، صدقه بدهید، ما خودمان گشایش ایجاد می‌کنیم! فقیر هم که باشید، کار خیر انجام دهید، خدا گشایش ایجاد می‌کند.

می‌گویند که مکه نروید و پول را توی جیب عرب‌ها نریزید. درحالی‌که قبل از رفتن به مکه باید پول فقرا را جدا کنی. پس در اسلام وقتی به حج هم می‌روی باید اول به فکر فقرا باشی. دشمنان اینگونه همه‌ چیز را قاطی و خراب می‌کنند، مردم هم روی خیلی از مسائل دقت ندارند.

مجالس امام حسین‌(علیه‌السلام) دین را نگه ‌داشته‌ است.

 

چالش‌های امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) با معاویه و خلفا

 چالش‌های امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) با معاویه بر سر چه بود؟ باز هم بر سر مسائل اقتصادی بود! نه اینکه امیرالمؤمنین هیچ چالشی در مسائل دینی و ارزشی نداشتند؛ نه اینگونه نبود، ولی اصل ماجرا برمی‌گشت به این طاغوت‌های اقتصادی و سیاسی. اینها خلافت پیغمبر را غصب کردند که حالا امیرالمومنین(علیه‌السلام) دراین‌باره حرفی نداشتند ولی جلوه کار ایشان، مبارزه با فسادهای اقتصادی بود که هم جامعه را ناراضی کرده بود، هم زیرساخت دین‌داری مردم را منهدم کرده بود. جامعه حرام‌خوار شده بود و بعدها دیگر خود امام حسین(علیه‌السلام) در روز عاشورا لو دادند و فرمودند که اینها نتیجه حرام‌خواری شماست. حضرت باید این را درست می‌کردند! بله، امیرالمومنین سر نمازها و عبادات ورود کردند، ولی دعوای ایشان با خلفا و معاویه، با چهره‌هایی که یک روز شانه‌به‌شانه آنها پای رکاب پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) شمشیر زده ‌بود، بر سر چه بود؟ سر زیاده‌خواهی و دنیاطلبی‌. جدا از طاغوت بودن معاویه، اینها چالش‌های اقتصادی‌ای بود که حضرت با او داشتند.

 

ریشه‌های درگیری امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با معاویه

شرح نهج‌البلاغه در کتاب «انساب الاشراف»، از ریشه‌های درگیری با معاویه می‌گوید. پس از بیعت مردم با حضرت، ایشان دستور دادند که هر سلاحی در خانه عثمان است و از آن در برابر مسلمانان استفاده شده را مصادره کنند و هر مالی را که عثمان بخشیده، به بیت‌المال برگردانند. این خبر به عمروعاص رسید که بعد از قضیه شورش به مدینه فرار کرده بود. با اینکه خلیفه به او کمک کرده بود، پا به فرار گذاشته بود. به منطقه ایله در سرزمین شام رفته بود (اگر اشتباه نکنم). به معاویه نامه نوشت که هر کار می‌خواهی بکنی، بکن، فرزند ابوطالب پوست از اموالت می‌کَند، همانگونه که پوست چوب را می‌کَنند.

پس ببینید دعوا بر سر چیست؟ دعوا سر بحث‌های اقتصادی است. امیرالمؤمنین محکم ایستاده‌اند که اموال باید به بیت‌المال برگردد. اموال خود عمروعاص در مصر، فلسطین و حجاز آنقدر زیاد بوده که با بودجه کل حکومت برابری می‌کرده است. این فرد در زمره صحابه ثروتمند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بود. ابن‌عساکر نقل می‌کند که عمروعاص در منطقه‌ای از طائف، صاحب یک باغ بود که یک میلیون نهال انگور در آن کاشته بود و هر نهال یک درهم قیمت داشت! فقط یک باغش اینگونه بود‌. خانه‌های متعددی هم در مصر و دمشق داشت. بعد از آنکه معاویه نامه عمروعاص را خواند، در جواب به او گفت که نزد من بیا، با تو کار دارم. او هم پیش معاویه رفت و حرف زدند. معاویه در یک معامله‌ گفت که بیا و با من بیعت کن. حالا که خلیفه سوم اینگونه است، بیا جلوی علی‌بن‌ابی‌طالب بایستیم. از آنجا که اینها همگی معامله‌گر و تاجرند، عمروعاص گفت که من دینم را ارزان نمی‌فروشم. با آن همه اموال گفت: اگر می‌خواهی با تو بیعت کنم، باید مصر را به من بدهی. تا صبح فکر کرد، اطرافیان معاویه به او گفتند: مصر آنقدرها هم به درد تو نمی‌خورد، بهتر است پیشنهاد او را بپذیری. صبح حکم را نوشت و داد. به همین راحتی معامله کردند، چون در این تفکر، فقط پول مهم است. اینطور در مقابل امیرالمومنین(علیه‌السلام) ایستادند، حضرت هم مثل کوه در مقابل اینها ایستادند و اگر مردم با ایشان همراهی کرده بودند، اوضاع اینطور نمی‌شد. با عدالت امیرالمومنین(علیه‌السلام) همراهی نکردند که نتیجه آن را در جلسات بعد خواهیم گفت.

 

کریم، ابن الکریم// شخصیت بی نظیر علی‌اکبر(علیه‌السلام)

خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیه‌السلام)، اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) و فرزندان ایشان، همه اهل بخشش و کارهای تبرعی بودند، کریم بودند، به فقرا و به دوستانشان رسیدگی می‌کردند، در عین اینکه عدالت را رعایت می‌کردند، از مال خودشان به فقرا می‌بخشیدند. علی اکبر امام حسین(علیهماالسلام)، یک شخصیت فوق‌العاده برجسته است. پسر بزرگ ایشان در زمان عثمان به دنیا می‌آید و طبق زیارت‌نامه امام صادق(علیه‌السلام) برای ایشان که می‌فرمایند: «صلی‌الله علیک ‌و علی عترتک»، درود خدا بر شما و بر خانواده و فرزندان شما... مشخص می‌شود که ایشان صاحب همسر و فرزندانی بودند. «اَشبَهُ الناسَ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرسوُلِ الله»؛ حضرت علی اکبر(علیه‌السلام) هم از نظر چهره و هم از نظر راه رفتن و هیبت شبیه‌ترین به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بودند. حتی نقل است مردم و صحابه که پیامبر را دیده بودند، برای آنکه یاد ایشان کنند، می‌آمدند و علی اکبر(علیه‌السلام) را تماشا می‌کردند.

 در تاریخ است که امام حسین(علیه‌السلام) می‌فرمودند: ما هرزمان مشتاق می‌شدیم که صدای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بشنویم به علی‌اکبر(علیه‌السلام) می‌گفتیم که قرآن بخواند. ایشان قرآن می‌خواند مانند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله). صوت، چهره و اخلاق حضرت دقیقاً مثل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود. چنین آقازاده‌ای بودند؛ اهل فضل، علم و تقوا بودند. از زیارت ایشان اینطور بر می‌آید که ایشان به مقام عصمت اکتسابی رسیده بودند.

روز عاشورا وقتی که اصحاب همه به شهادت می‌رسند، نوبت بنی‌هاشم می‌رسد چراکه تا وقتی اصحاب زنده بودند به امام حسین(علیه‌السلام) گفتند: تا ما زنده‌ایم از خاندان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) کسی به میدان نرود. تا نفر آخرشان شهید شدند، بعد نوبت بنی‌هاشم شد. حالا میان بنی‌هاشم چه کسی اول برود؟ علی‌اکبر(علیه‌السلام) اصلاً نگذاشت کسی فکر کند، بیرون آمد و اجازه گرفت. آبروی امام حسین(علیه‌السلام)، حضرت علی‌اکبر(علیه‌السلام) است. اگر قرار است بنی‌هاشم جان بدهند، اول من می‌دهم. برای علی‌اکبر(علیه‌السلام) در کربلا امان نامه آوردند، مثل امان‌نامه‌ای که برای قمر بنی‌هاشم(علیه‌السلام) آوردند و ایشان رد کردند.

 

سخن معاویه در مورد علی‌اکبر(علیه‌السلام)// در کربلا همه اسباب هدایت فراهم بود

 معاویه در جایی گفته بود: بعد از من، خلافت حق علی‌اکبر امام حسین(علیه‌السلام) است! اینقدر شخصیت حضرت، شخصیت بزرگ و مقبولی بوده است! دلیل نظر معاویه به این منظور بود؛ مقاتل نوشته‌اند وقتی علی‌اکبر(علیه‌السلام) به میدان آمد نه فردی نه جمعی کسی جرأت حمله به ایشان را نداشت، چون اولین نفر از بنی‌هاشم بود و اینها تجربه جنگ با بنی‌هاشم را نداشتند، خیلی‌هایشان می‌ترسیدند چون از شجاعت اصحاب می‌توانستند حدس بزنند جنگ با بنی‌هاشم چگونه خواهد بود. نوشته‌اند: بعضی از کسانی که سن و سال بیشتری داشتند و پپامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دیده بودند از لشکر عمر سعد عقب رفتند و گفتند این خود پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است! همه اسباب هدایت فراهم بود، آدم وقتی بدبخت بشود، وقتی حرام خورده باشد دیگر هیچ حقی در وجودش اثر نمی‌کند.

 

علی‌اکبر(علیه‌السلام) فدایی دو امام معصوم شد

با یکی از مبلغین بحرین جلسه‌ای داشتیم، یک مباحثه روضه‌ای شد، ایشان یک نکته گفتند. اصل ماجرا این است؛ رفتارهای امام‌حسین(علیه‌السلام) در کربلا با علی‌اکبر(علیه‌السلام)، خیلی اسرارآمیز بوده است؛ در کربلا ایشان فدای دو امام شده است، جانش را فدا کرده تا دو امام زنده بمانند، امام زین‌العابدین و امام‌ باقر(علیهما‌السلام) که خردسال بودند. در طول زندگی امام‌حسین(علیه‌السلام)، شخصیت علی‌اکبر(علیه‌السلام) برجسته می‌شود، فوق‌العاده برجسته بوده که عرض کردم معاویه در مورد حضرت چه می‌گوید. در طول ده سال که دوران امامت امام‌ حسین(علیه‌السلام) بوده، شخصیت علی‌اکبر(علیه‌السلام) به صورت ویژه برجسته می‌شود و امام‌ حسین(علیه‌السلام) خیلی بها می‌دادند. شباهت به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک امتیاز برای حاکمیت و داشتن موقعیت بود، از آن ‌طرف شما اصلاً از امام ‌سجاد(علیه‌السلام) در دوران قبل از کربلا اسمی نمی‌شنوید، همه‌ جا اسم از علی‌اکبر(علیه‌السلام) است. شخصیت علی‌اکبر(علیه‌السلام) تحت‌الشعاع بوده و این تعمداً اتفاق می‌افتاده است.

 امام(علیه‌السلام) وقتی می‌خواهند علی‌اکبر(علیه‌السلام) را به میدان بفرستند، آیات عجیبی می‌خوانند: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحًا»[3]، آیه‌ای که در مورد انبیا و فرزندان انبیاست، به نوعی القا می‌کنند که من دارم امام به میدان می‌فرستم، وقتی حضرت شهید می‌شوند، امام حسین(علیه‌السلام) بالای سرشان گریه می‌کنند، زار می‌زنند می‌فرمایند: «قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی»؛ خدا نسلت را قطع کند، تو نسل مرا قطع کردی. شما هنوز زین‌العابدین(علیه‌السلام) را دارید، حضرت طوری می‌فرماید که همه ذهن‌ها به سمت این می‌رود که ایشان امام باشد.

در شام وقتی امام‌ سجاد(علیه‌السلام) سخنرانی می‌کنند و حرف می‌زنند یزید معلون می‌گوید: این کیست؟ می‌گویند: علی‌بن‌الحسین(علیه‌السلام) است، می‌گوید مگر علی‌بن‌الحسین(علیه‌السلام) را خدا در کربلا نکشت؟ علی‌بن‌الحسین، در چشم و ذهن همه علی‌اکبر(علیه‌السلام) است. او اصلاً بزرگ است. این حساسیت‌ها را امام‌ حسین(علیه‌السلام) خودشان در کربلا دامن زدند، در وادع و حرف‌هایی که زدند، در رفتار‌هایشان قبل از کربلا و در جریان کربلا. دشمن تماماً متوجه علی‌اکبر(علیه‌السلام) است که اگر امام‌ حسین(علیه‌السلام)را بکُشند، علی‌اکبر(علیه‌السلام) را هم باید از صفحه روزگار محو کنند تا نسل امامت دیگر تمام شود. اینکه حضرت اسم همه پسرانشان را علی می‌گذارند، دشمن را گیج می‌کند.

 به‌خاطر همین همه برنامه‌ها و نقشه‌ها و کینه‌ها و عقده‌ها سمت او می‌رود؛ آنطور علی‌اکبر(علیه‌السلام) را کشتند که عبارت مقتل این است: «فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً»، همین‌طوری که امام‌حسین(علیه‌السلام) را کشتند. نیت کرده بودند، امام بکشند، دیگر هر کاری توانستند با این بدن کردند. علی‌اکبر(علیه‌السلام) خودش را قربانی امامت کرد. کاری کردند که اباعبدالله‌(علیه‌السلام) نتواستند این بدن را بردارند. «السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ الخَلیلِ».

 

داغ جوان جگرسوز است

یکی از روضه‌خوانان می‌گفت هروقت رفتید کربلا پایین پا بایستید به امام‌ حسین(علیه‌السلام) بگویید: آقاجان! به حق آن کسی که الآن بین من و تو فاصله و حائل است... خدا رحمت کند مرحوم آقاشیخ‌حسین‌ کبیر تهرانی از خادمان مرحوم طیب بود، بعد از شهادت طیب طلبه شد و یکی بچه‌هایش هم به جبهه رفت و شهید شد. خودم بودم پای منبرش، آخر عمرش گفت: تا پسرم شهید نشده بود، روضه علی‌اکبر امام‌حسین(علیه‌السلام) نمی‌فهمیدم، با اینکه این همه روضه می‌خواندم. می‌گفت: وقتی خبر پسرم را آوردند زمستان بود، می‌رفتم زیر دوش آب سرد، خانمم می‌آمد می‌گفت چکار می‌کنید، خودتان را می‌کُشید؟! می‌گفتم به خدا دارم می‌سوزم.

 

جوانانِ بنی‌هاشم بیایید...

همین که کنار بدن علی رسید زانوزانو آمد، مرحوم آقاشیخ جعفر(رحمه‌الله‌علیه) نوشته: حضرت با زانو آمد، چراکه نتوانست روی پا بایستد. أبی‌عبدالله(علیه‌السلام)، تنها جایی که با زانو آمده این‌جاست. کنار این بدن که رسید متحیر نگاه می‌کرد، نوشته‌اند خم شد صورتش را به صورت علی گذاشت، هفت مرتبه علی را صدا زد: «فصاح سبع مرات: وا علیا وا ثمره فؤادا...»؛ بعداز تو اف بر دنیا، اف بر زندگی دنیا.

نوشته‌اند: بی‌بی زینب(علیهاالسلام) دوان‌دوان آمدند خود را روی این بدن انداختند، اینقدر ضجه زدند، أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) مشغول خواهر شدند، اباالفضل(علیه‌السلام) آمدند خودشان را رساندند، أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) دیدند نمی‌توانند این بدن إرباً أرباً را بلند کنند، به سمت خیمه‌ها رو کردند: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِم إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلی الْفُسْطاطِ»[4]؛ جوان‌ها! بیایید بدن علی‌ را ببرید. راوی می‌گوید دیدم زیر بغل‌های أبی‌عبدالله را زینب و عباس گرفته‌اند.

 


[1] . سوره فتح، آیه 10.

[2]  نهج‌البلاغه، حکت 308.

[3] . سوره آل‌عمران، آیه 33.

[4] .  تاریخ طبری، ج 4، ص 340.