انقلابی که نباید میشد... / حمیّت جاهلیت
انقلابی که نباید میشد... / حمیّت جاهلیت
انقلابی که نباید میشد... / حمیّت جاهلیت
انسانی که به عقل کل و به جریان عقلانیت الهی متصل شود، رفتارهای سطحی ضعیف و خلاف عقل از او سرنمیزند.// اگر جایی محبت، ارتباط و وابستگی باعث شود انسان روی عقل، شرع و قانون پا بگذارد و حدود را رد کند، آنجا تعصب و حمیّت نشان داده است.// اسلام دین تعهد است، دین تعصب کورکورانه و جاهلانه نیست.
شناسنامه:
عنوان: انقلابی که نباید میشد...
بررسی روایتی تطبیقی از مهمترین دلیل نگرانیهای دختر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، برگرفته از خطبه فدکیه
موضوع: سلسله مباحث جاهلیت و عقلانیت
زمان: 29 آذرماه ـ فاطمیه 1400
مکان: حسینیه حضرت صاحبالزمان(عجاللهتعالیفرجه) محمودآباد یزد
جلسه چهارم: حمیّت جاهلیت
حجتالاسلام مهدوینژاد در چهارمین جلسه از مراسم ویژه فاطمیه و در ادامه سلسله مباحث «جاهلیت و عقلانیت»، موضوع حمیت جاهلیت را تشریح کرد که در ادامه متن کامل این منبر را میخوانید:
توصیه دین به تعقّل
در جلسه گذشته، بحث ما تبعیت از عقل کل(حجت خدا) بود. تبعیت به این معنا نیست که در تعقل مطلقاً تابع دیگری باشیم و خودمان فکر نکنیم بلکه برعکس؛ وقتی کسی تبعیت از خدا و حجت خدا میکند، عقلش شکوفا میشود. در اسلام توصیه زیادی به تفکر شده است. به طور مثال، میفرمایند ارزش یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بیشتر است. نمیخواهند با توصیه به تبعیت و اطاعت محض از عقل کل(امامان معصوم و جانشینانشان) ارزش عقل را پایین بیاورند. بلکه اتفاقاً کار عقل کل، این است که عقول بشریت را رشد دهد.
شما وقتی به یک منبع ثروت برسید، قطعاً ثروتتان بیشتر میشود. وقتی به یک عقل کل دسترسی پیدا کنید قدرت تعقّلتان افزایش پیدا میکند، برای مثال، سلمان فارسی و ابوذر عقلشان بیشتر از ابوجهل، ابولهب و دیگر مشرکان بود. بزرگان، علما و دانشمندان تشیع که در مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) تلمّذ کردند، با اتصال به این مکتب و دریای علم به اجتهاد در دین رسیدند. هرچقدر انسان بیشتر به عقل کل متصل شود، دریافتها و فهم او بیشتر میشود. خاصّیت عبودیت خدا همین است. «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّیٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»[1]؛ به درستی بندگی خداوند را کنید، خداوند شما را به یقین میرساند. در این صورت، در هر مسئلهای متوجه میشوید که چه کاری انجام دهید. قرآن کریم میفرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[2]؛ اگر تقوا داشته باشید، خداوند قدرت فرق گذاشتن بین خوب و بد را به شما میدهد.
اثر ایمان بر فهم انسان
در مورد زندگی شهیده زینب کمایی نکات عجیبی ذکر کردهاند. این شهیده قبل از انقلاب و در دهه چهل متولد شده است. خانواده، اسم او را میترا میگذارند. شهیده کمایی به پدر و مادر خود میگوید من این اسم را دوست ندارم، اگر در قیامت از شما بپرسند: چرا اسم فرزندتان را میترا گذاشتید، چه میخواهید جواب بدهید؟ میگوید من دوست دارم اسمم زینب باشد. بعد در جلسهای دوستانش را دعوت کرده و طی مراسم دوستانهای اعلام میکند: از این به بعد اسم من «زینب» است.
بچهای که با لقمه و نطفه پاک به وجود آمده و روح ایمان در دلش وجود دارد از همان بچگی فهم بالایی دارد. هرچقدر نور ایمان در وجود او بیشتر باشد، بیشتر میفهمد.
بندگی خدا، راه افزایش تعقل است
در زمان طاغوت دانشآموزان با سرِ برهنه به مدرسه میرفتند. این شهیده زمانی که به سن تکلیف رسید، باحجاب بود. بچهها او را مسخره میکردند، ولی او در همان سن کم مقاومت میکند و حجابش را حفظ میکند. این بچه در خانواده پاکی زندگی کرده و به دریای ولایت متصل شده، لقمه او حلال و نطفهاش هم پاک است. «َالْبَلَدُ الطَّیِّبُ»[3]، زمین پاک، محصول پاک هم میدهد. کمکم بزرگتر میشود و در راهپیماییها شرکت میکند. مسیر خانه تا دبیرستان طولانی بود، مادرش به او پول میدهد تا با تاکسی برود، اما پیاده میرود و با پولی که مادرش به او میداده، کتاب میخریده و به رزمندههایی که مجروح بودند و در بیمارستان بستری بودند هدیه میداده است.
مادرش میگوید ما اتاقمان سرد بود و بخاری نداشتیم. در زمان جنگ از آبادان به اصفهان رفته بودیم. همه در یک اتاق میخوابیدیم که با پتو و لحاف گرم شویم. یک اتاق دیگر هم بود که فرش و بخاری نداشت. شب که بیدار میشدم میدیدم دخترم نیست. میدیدم در سرمای زمستان و در آن اتاق سرد، نماز شب میخواند. دوست هم نداشت کسی متوجه شود.
کسی که به عبودیت برسد و به عقلِ کل وصل شود، عقلش به کار میافتد. شهیده زینب کمایی با مجروحان جنگی مصاحبه میکرد و در صبحگاه مدرسه آن مصاحبهها را پخش میکرد تا دانشآموزان حرفهای رزمندگان را بشنوند. اگر کسی بنده خدا باشد، خدا راه را برای او باز میکند و عقل او بیشتر از بقیه کار میکند. پس اتصال به عقل کل، تعقل انسان را افزایش میدهد.
معنای حمیّت
نگرانی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)، انقلاب خطرناکی بود که بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) داشت اتفاق میافتاد و آن انقلاب، بازگشت به دوران جاهلیّت بود.
یکی از انواع جاهلیت که در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است، حمیت جاهلیت است. «حمیّت»، مترادف تعصب و به معنای تعصب جاهلی داشتن است. گاهی انسان به خاطر یک عامل بیرونی عصبانی میشود، آتشی درون فرد برافروخته میشود و به لجاجت میافتد که به آن تعصب یا حمیّت میگویند. این حالت، حاصل خشم یا تکبر است. خشم، تکبر و تعصب در درون انسان هیجان و حرارت ایجاد میکند که گاهی انسان را به لجاجت میکشاند، چنین حالتی حمیت است.
تعصب، ریشه در کفر درونی
نقطۀ مقابل حمیّت در قرآن «سکینه» است؛ سکینه یک آرامش عقلانی است که انسان در مقابله با پدیدهها و حوادث پیدا میکند. این که فرد در مقابله با حوادث و اتفاقات، سکینه و آرامش داشته باشد و با متانت و آرامش با پدیدهها مواجه شود، از ایمان اوست. ولی اینکه انسان در مقابل بعضی از پدیدهها به هم میریزد و با تعصب رفتار میکند، این رفتار از جهالت است که ریشه در کفر درونی دارد. اولیای خدا زحماتی میکشیدند تا درون خود را مؤمن کنند تا در بزنگاهها و خطرگاهها تعصب جاهلی از خود نشان ندهند.
حمیّت در قرآن
بعضی از آیات، قاعده و سنت خداست؛ «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین»[4]. یکی از سنتهای الهی این است که خدای متعال مقرر داشته پیامبران و مؤمنان واقعی بر دشمنانشان پیروز شوند؛ عاقبت، پیروزی با مؤمنین و اهل تقواست. اگر جایی مؤمنین شکست میخورند، یا مؤمن واقعی نیستند، یا مؤمن واقعیاند ولی خدا قصد دارد آنها را امتحان کند. گاهی مؤمن واقعیاند امّا کمی از مؤمنین غیر واقعی یا منافقین هم بین آنها هستند. در این حالت خداوند تمحیص کرده و با امتحاناتی مؤمن واقعی را از غیرواقعی جدا میکند. کارهای خدا از روی حکمت است. ولی سنت خدا این است که اگر مؤمن واقعی باشید و محکم پای کار خدا بایستید، پیروزی از آن شماست. شهید حاج قاسم سلیمانی مصداق یک مؤمن محکم بود؛ محکم میایستاد و با ایمان حرف میزد.
سنت لایتغیّر الهی
قرآن کریم میفرماید: «سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا *وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا»[5]؛ این سنت خداست که از پیش جاری بوده و هرگز در سنت خدا تغییری نخواهی یافت. اوست آنکه در وادی مکه، سرزمین حدیبیه، شما را بر مشرکان فائق آورد. پس از آن دستهای آنان را از تعرض به شما و دستهای شما را از تعرض به آنها بازداشت تا کار شما به صلح انجامید و خدا به آنچه میکنید بیناست. آنان (مشرکین مکّه) همان کسانیاند که کافر شدند و شما را از ورود به مسجدالحرام برای انجام عمره بازداشتند و نگذاشتند قربانیهای شما به جایگاهشان برسند و اگر مردان و زنانی باایمان که شما آنها را نمیشناختید در مکّه نبودند و با هجوم به مکّه آنان را از سر ناآگاهی پایمال میکردید و بر اثر کشتن آنها رویدادی ناخوشایند برای شما پیش میآمد، شما را از هجوم به مکّه و جنگ با مردم آن باز نمیداشتیم. ولی از این کار بازداشته شدید تا خدا هر که را بخواهد به رحمت خود درآورد و اگر مؤمنان و مشرکان مکه مشخص بودند قطعاً کافران را با هجوم شما به آنان به عذابی دردناک عذاب میکردیم.
صلح حدیبیه، امر و دستور الهی
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) با مسلمانان برای به جا آوردن اعمال عمره به مکه رفتند. قبل از اسلام، کعبه و مکّه برای مردم محترم بوده است. بین اعراب جاهلیت قواعدی حاکم بود، مثلاً اگر کسی برای زیارت کعبه به مکّه میآمد، در امان بود حتی اگر قاتل یکی از اهالی مکّه باشد. خدای متعال میفرماید شما برای اعمال عمره میرفتید که مشرکین مکّه جلوی شما را گرفتند. آنجا ما کار را به صلح کشاندیم. صلح حدیبیه اتفاق افتاد. خدا به پیغمبرش فرمود: صلح کن.
خدا میفرماید ما کار را به صلح رساندیم چراکه عدّهای در مکّه اسلام آورده، امّا از ترس مشرکین مکّه و کفار، ایمانشان را مخفی کرده بودند. مشخص نبود چه کسانی مؤمن و چه کسانی کافرند. اگر بین مشرکین و مسلمین جنگی اتفاق میافتاد، مؤمنین هم کشته میشدند. خداوند نمیخواست این اتفاق بیفتد. خداوند به یک نکتۀ ظریف اشاره میکند و میفرماید ما میخواستیم در آنجا عدّهای را در رحمت خودمان وارد کنیم که همین اتفاق هم افتاد. تعداد زیادی از مردم مسلمان شدند. خیلی از مسلمانانی که هنوز در مکه بودند به مسلمانها پیوستند و قدرت مؤمنین افزایش پیدا کرد و بعدها پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) توانستند مکّه را بدون خونریزی فتح کنند.
آرامش مؤمنانه در مقابل حمیّت جاهلانه
قرآن کریم میفرماید: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»[6]، مشرکان، از آن روی شما را از ورود به مسجدالحرام بازداشتند که دلهایشان را از خشم شما پر کرده بودند. آن هم خشمی جاهلانه که به مردم نادان اختصاص دارد. در مقابل آن حمیت جاهلانۀ کفار، خدا آرامشی از جانب خود بر پیامبرش و بر مؤمنان فروفرستاد. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیٰ رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَیٰ وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا»[7]؛ خدا آرامشی فروفرستاد تا حرکت و سکونشان همراه با وقار و دور از حرکتهای جاهلانه باشد و به برخورداری از روح ایمان سزاوارتر از دیگران بودند و آنان بودند که شایستگی آن را داشتند و خدا به هرچیزی داناست.
قانون اعراب مکّه این بود که مزاحم زائر کعبه نشوند، ولی آن حمیت جاهلانه و تعصب کور کفار باعث شد که راه مسلمین را سد کنند و نگذارند قربانیهایشان را به مکه بیاورند. آنها رفتارهای جاهلانهای کردند و روی قراردادهای خودشان پاگذاشتند. با این کار به کعبه و زوّار کعبه بیاحترامی کردند. در مقابل، خدا به پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و مؤمنین سکینه و آرامشی داد که رفتارهای جاهلی و خارج از عقلانیت نکنند. با متانت تمام صلحنامه را امضا کردند. با این کار جان خیلی از مؤمنین حفظ شد. در نهایت هم فتح مکه بدون جنگ و خونریزی اتفاق افتاد. پس در مقابل حمیّت جاهلیت، سکینۀ و آرامش مؤمنانه قرار دارد.
عقل، مجمع تمام فضائل
عقل، مجمع تمام فضیلتها و جهل، مجمع همۀ رذیلتها است؛ لذا اگر انسان به عقل کل و به جریان عقلانیت الهی متصل شود، رفتارهای سطحی ضعیف و خلاف عقل از او سرنمیزند. هر چهار شاخۀ جاهلیت )ظن، حمیّت، تبرّج و حکم جاهلیت) برای کفار است. همۀ اینها رفتارهایی است که خدا در قرآن مذمت کرده و به کفار نسبت داده است. میفرماید کفار اینگونهاند که ظن، حمیّت، تبرّج یا حکم جاهلیت دارند. اگر مؤمنی هم رفتارهای جاهلانهای کرد، به عبارتی مثل کفار ظن یا حمیت یا تبرّج جاهلیت داشت یا به حکم جاهلیت رفتار کرد، معلوم می شود این مؤمن تحت تأثیر تربیت کفار است یا ایمانش نقص دارد؛ باید خودش را تربیت کرده و از اخلاق کفار دوری کند. نباید ظنّ، حمیّت یا تبرج جاهلیت داشته باشد، مؤمن باید خودش را از اینگونه اخلاقها خلاص کند چراکه رفتارهای جاهلانه، از اخلاق کفار است.
تعصب جاهلی باعث میشود انسان ازچشم مردم بیفتد
اگر انسان به خاطر علاقه و تعصبی که روی خودش دارد، خودش برای خودش خیلی مهم باشد، «قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ»[8]، وقتی جایی اشتباه میکند، اشتباهش را نمیپذیرد، چراکه روی خودش تعصب دارد. چه در زندگی خانوادگی و چه در زندگی اجتماعی روی خودش تعصب دارد، وقتی اشتباه میکند به جای اینکه عذرخواهی کند، بداخلاقی میکند، این رفتار تعصب جاهلیت است. نماز هم میخواند، ولی به خاطر تعصبات جاهلانهای که دارد، یک کفر پنهانی در دل دارد. چنین آدمهایی شکست میخورند، چراکه میخواهند بگویند آدم خوبیاند، عیب و ایرادهای خودشان را قبول نمیکنند، بنابراین از چشم مردم میافتند و جایگاه خودشان را از دست میدهند.
تا اندازهای باید عزت نفس داشته باشید، ولی تعصب روی خودتان نداشته باشید. قبول کنید که شما هم اشتباه میکنید.
تعصب جاهلانه باعث میشود انسان پا روی حق بگذارد
گاهی آدم روی خودش تعصب دارد، گاهی روی گروه، محله، شهر و... تعصب بیجا دارد. فراتر از حد قانونی، شرعی، عقلی و عرفی رفتار کردن، تعصب و حمیّت جاهلیت است. مثلاً شخص روی جریان خاص سیاسی، باند و جناح سیاسی، تعصب کورکورانه دارد. میگوید: این جناح ماست، هرکس در جناح ماست، هر چه بگوید از او حمایت میکنیم. اگر بد هم گفت، یا خلاف شرع و قانون هم رفتار کرد حمایتش کنیم.
نباید تعصب بیجا داشت. تعهد به گروه، تعهد به جمع و محله داریم، محبت و دوستی و عشق به وطن داریم، ولی در حد معقول! اگر جایی محبت، ارتباط و وابستگی باعث شود انسان روی عقل، شرع و قانون پا بگذارد و حدود را رد کند، آنجا تعصب و حمیّت است.
هرکس اشتباه کرد، هرچند عزیز است ولی خلاف کرده، نباید از خلافش حمایت کنید. خلاف، خلاف است، باید کمکش کنید. بگویید اشتباه کردی، شما قبول کن ما هم کمکت میکنیم تا جبران کنی. تعصب بیجا نشانه جهالت است.
مؤمن متعصب نیست
مؤمن متعصب نیست؛ چه روی خودش، چه روی باند و گروه و محلهاش. مؤمن هرگز حق و ناحق را مخلوط نمیکند. مثلاً زمان انتخابات شخص میگوید: به فلانی رأی بدهید اهل محله ماست، فلانی برای شهر ماست، فلانی سید است، به سید رأی بدهید. ملاک برای مسئولیت نه سید بودن است، نه بچه محل بودن. ملاک، شایستگی است. اگر غیر از این باشد آدمهای ناشایست در رأس قرار میگیرند. اگر واقعاً توانایی و شایستگی دارد و با ایمان است، حمایت کن حتی اگر برادرت باشد، ولی ناشایست است نباید حمایتش کنی. حق عموم بالاتر از حق فرد است. در چنین موقعیتهایی حمیت جاهلیت خودش را نشان میدهد. انسان به خاطر خداوند باید رفتار کند نه بهخاطر تعصبات شخصی، گروهی، قبیلهای و...
اصلاً معیار انتخاب در اسلام دو چیز است: 1. تقوا؛ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[9]، یعنی دقت کنید مورد انتخابتان در هر مسئلهای خداترستر باشد، حق مردم را فدای تعصبات جاهلی خود، خانواده، فامیل، باند و... کند.
۲. استطاعت (توانایی)؛ وقت صرف کند، قدرت بدنی و عقلی و مدیریت داشته باشد، توان و تخصص و حوصله داشته باشد.
مقابله اسلام با تعصبات جاهلانه
اسلام دین تعهد است، دین تعصب کورکورانه و جاهلانه نیست. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) عمویی داشتند به نام ابولهب که یکی از دشمنان سرسخت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود. خدای متعال میفرماید: «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ»[10] بریده باد دو دست ابیلهب. او بزرگ قبیله، اشرافزاده و بزرگزاده بود، عشیره و قبیله داشت؛ جایگاه اجتماعی بسیار بالایی داشت، ولی دشمن سرسخت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بود. از اینرو جایگاهی در دستگاه خدا نداشت، چراکه ملاک ارزشگذاری تقواست. عموی پیامبر بود، ولی از دایره عقلانیت خارج بود. آنقدر علیه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تعصب داشت که روایت داریم وقتی که پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از صراط عبور کنند آتش خاموش میشود، برای اهل جهنم سؤال پیش میآید، چرا جهنم خاموش شد، میفرمایند پیغمبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) دارند از صراط رد میشوند. ابولهب میگوید آتش را روشن کنید من حاضر نیستم حتی اسم او را بشنوم! تعصب کور یعنی این! و چه برخوردهایی با پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) کرد. خداوند تعالی هم آیه نازل کرد: «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ».
بلال حبشی یک غلام سادهدل و سیاهچهره، نه حسَب و نسبی، نه قبیله و پولی، نه بزرگزادگی و اشرافزادگی، ولی به خاطر ایمان و اخلاصش موذّن پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) شد. موذّن در صدر اسلام جایگاه بالایی داشت. موذّن پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) یعنی رسانۀ پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله). بلال به خاطر تقوایش، با اینکه هیچ نسبتی با ایشان نداشت، رسانه اسلام شد. در حالی که عموی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)به خاطر اینکه در نظام توحید نیست و در حمیّت جاهلیت به سر میبرد، جایگاهی ندارد و اهل عذاب میشود.
جایگاه حضرت حمزه(علیهالسلام)
حمزه هم عموی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود. حمزۀ سیدالشهداء به خاطر ایمانش به خدا، به مقام شهادت رسید، پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) در عزای او گریه کردند. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بسیار حمزه را دوست داشتند، حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) حمزه را دوست داشتند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از حمزه یاد میکردند، حمزه خیلی برای پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) کار کرد. این هم یک عموی پیغمبر، سردار لشکر پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) شد. اصلاً فامیل بودن مهم نیست. در این نظام هر کس شایستگی و تقوا دارد، به مقام میرسد.
نگرانی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) از تغییر ارزشها
حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) از همین حمیتها، تعصبها؛ تعصب روی قوم، قبیله، گروه و آنچه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از بین بردند و معیار را بر اساس تقوا گذاشتند، میترسیدند. حضرت دیدند مردم دارند تغییر روش میدهند. قرار بود امیرالمؤمنین(علیهالسلام) امامالمتقین، حاکم جامعه شود، اینها دارند فرمان خدا را جابهجا میکنند. ملاک شاسیتگی از تقوا تغییر کرد. یک انقلاب باطلی ایجاد شد.
زندگی خلفا و اقداماتشان را بررسی کنید، انحرافاتی را که در دین ایجاد شده را ببینید، اسنادش در کتب تاریخ اهلسنت موجود است. وضع به جایی رسید که خلیفۀ سوم فامیلبازی را به حد اعلای خود رساند. اطرافیان و نزدیکانش مقرب دستگاه حکومت شدند. آنقدر فاصلۀ طبقاتی و فساد اقتصادی و سیاسی زیاد شد که مردم او را کشتند و بعد سراغ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمدند. مردم از ظلم به تنگ آمده و سراغ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) برگشتند. بعد از مدتی دوباره سلسله ادامه پیدا کرد معاویه روی کار آمد، بنیامیه دیگر اصلاً هیچکس را غیر از خودشان در رأس هیچ مسؤلیتی نمیگذاشتند.
لطمه جمهوری اسلامی از حمیتهای جاهلانه
تعصب داشتن روی قبیله، قوم و جریان خود، نه تعصب روی حق، خطرناک است. ما از حمیتهای جاهلانه در جمهوری اسلامی لطمه زیادی خوردیم. علیرغم تأکیدات فراوان حضرت امام(رضواناللهتعالیعلیه) و مقام معظم رهبری(حفظهالله) به سیاسیون و مسؤلین که معیار، حق است، معیار شایستهسالاری است... به مردم چقدر توصیه میکنند در انتخابهایتان چه معیاری داشته باشید، باز هم گاهی انتخابهایمان اشتباه است. ما باید معیارهایی را که ولی زمان میفرماید را شاخص قرار دهیم و آدمها را با آن تطبیق کنیم، نه محلّه و شهر و جناح و... شما آدم باتقوا و توانا بفرستید، برای شهرتان هم کار میکند، آدم بیتقوا بفرستید، برای شهر خودتان هم کار نمیکند، بار خودش را میبندد، برای شما و برای شهرتان هم کار کند مثل بعضی از شهرها هست که ثروت بقیه شهرها را برمیدارد در شهر خودش هزینه میکند، حق را ناحق میکند.
نمونهای از تعصب هارونالرشید
هارونالرشید دو پسر(مأمون و امین) داشت. مأمون خیلی زیرک و باسواد بود. (اینقدر باهوش بود که وقتی امین و مأمون سر درس بودند، استاد درس میداد میخواست حس و هوش اینها را امتحان کند زیر تشکی که آن دو مینشستند، کاغذی گذاشت اینها نشستند امین که نفهمید، مأمون که نشسته بود گفت احساس میکنم یک چیزی زیر تشک من است با اینکه اصلاً قابل احساس کردن نبود.) با وجود اینکه از نظر ظاهری تواناییهای مأمون بالاتر از امین بود، ولی هارونالرشید(لعنتالله علیهماجمعین)، در وقت انتخاب جانشین به مأمون میگوید میدانم توانایی تو بیشتر است و به جانشینی من اولی هستی، ولی چون مادر تو یک کنیز ایرانی است نمیتوانم تو را خلیفه قرار دهم، امین را میگذارم که مادرش از بنیامیه است.
تعصب این است که حتی شایستگیهای ظاهری را هم برای تعصبهای قومی و قبیلگی قربانی میکند. در حالی که در اسلام اصلاً تعصب جایی ندارد. مادر نیمی از ائمۀ معصومین(علیهمالسلام) کنیز بودند، ولی بافضیلتترین، باتقواترین و باکمالترین بانوان زمان خودشان بودند، ائمه ما بت حمیت جاهلیت را میشکستند.
فساد و انحراف، محصول تعصبات کور و جاهلانه
تعصبات جاهلی و کور در جامعه ما زیاد است. امروز در ازدواج، در شغل و تحصیلات و... با تعصبات جاهلیت و حمیتهای کور دست خودمان و جامعه را بستهایم، شرط و شروط گذاشتهایم و کار را برای خودمان سخت کردهایم. بسیاری از فسادها و انحرافات محصول تعصبات کور است که فرهنگ ما را دگرگون کرده است.
تفاوت حمیّت جاهلانه وحمیّت عاقلانه
حمیت بر دو نوع است: 1. حمیت و تعصب جاهلانه 2. حمیت و تعصب عاقلانه. مشرکین مکه به پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) سنگ میزدند، پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میخواستند قرآن بخوانند میفرمودند گوش بدهید من چه میگویم، بعد اگر نخواستید قبول نکنید. اصلاً اجازه نمیدادند پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) قرآن بخوانند، حرفشان را بزنند؛ هلهله و سروصدا میکردند، به بچهها میگفتند بروید فریاد بزنید تا صدای پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) به گوش کسی نرسد؛ این یعنی تعصب کور.
بعضی مؤمنین علیه همدیگر شروع به حرف زدن، جوسازی کردن و اتهام زدن میکنند. میپرسیم اصلاً شما با طرف صحبت کردی ببینی چه میگوید؟! میگوید نه، صحبت کردن ندارد، معلوم است دیگر!
چرا روی حرف خودت اینقدر تعصب داری؟ چرا حمیت جاهلیت از خودت نشان میدهی؟ ببینید ما چقدر مبتلاییم، چقدر آدم وجه اشتراک با دوران جاهلیت پیدا میکند.
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) هم تعصب داشتند اما چه تعصبی! مرتب نزد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میآمدند، تهدید و تطمیع میکردند، میگفتند ما تو را رئیس میکنیم، به تو ثروت میدهیم. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمودند اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهید، هرگز از دعوتم دست برنمیدارم؛ این هم تعصب است، ولی درست روی حق!
معیار در تعصب
بعضی اینگونه تعصبات را ندارند، زود کوتاه میآیند. روی دین، انقلاب، آرمانها و اصولمان باید تعصب داشته باشیم. روی چیزهایی که اگر تعصب نداشتهباشیم کمکم لغو میشود، باید تعصب داشته باشیم. این بیتعصبیها باعث شده که جامعه ما آسیب ببیند. روی دستورات دین تعصب نداریم، امر به معروف و نهی از منکر نمیکنیم و گناه همهگیر میشود.
تعصب باطل همراه با رفتارهای جاهلی است. اگر میخواهی کسی را بشناسی به رفتارهایش نگاه کن! بیادب و بیمنطق است، نمیتوان با او حرف زد، مصرانه روی موضوع خود ایستاده است؛ این تعصب باطل و جاهلی است، ولو اگر روی حقی ایستاده باشد ولی به غلط از حق دفاع میکند. حاضر نیست حرف مؤمن دیگری را گوش کند، کورِ کور جلو میرود. این فرد موضوع تعصبش درست است اما شیوه و نوع تعصبش غلط است. باید تعصب درست داشته باشد. تعصبات جاهلی همراه با رفتارهای جاهلی و تعصبات عقلانی همراه با رفتارهای عاقلانه است.
کسی که به خاطر تعصباتش به بهشت رفت
مشرکین مکه به تحریک ابوجهل پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را اذیت میکردند؛ شکمبه روی سر ایشان میریختند، به حضرت سنگ میزدند و... حمزه سیدالشهداء(علیهالسلام)، عموی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، هنوز اسلام نیاورده بود، دید ابوجهل پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را مسخره میکند، عصبانی شد. گفت شنیدهام شکمبه شتر روی سر برادرزادهام ریختید و به او توهین میکنید. من از همین لحظه به برادرزادهام ایمان آوردم، هرکس او را اذیت کند با من طرف است. حضرت حمزه مرد نیرومندی بود و همه از ایشان میترسیدند، معروف بود که یک تنه لشکری را حریف است. مشرکین وقتی دیدند که اینطور حمایتی پشت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است ترسیدند. حضرت حمزه به دین حضرت ابراهیم(علیهالسلام) ایمان داشته و موحد بود. همان شب با خدا مناجات میکرد؛ خدایا، اگر او به حق است، دلم را متمایل کن که این کاری که انجام دادم درست بوده است. صبح نزد پیامبر(صلیاللهعلیهواله) آمد و شهادتین را گفت و مسلمان شد.
امام سجاد(علیهالسلام) فرمودند: «لَم یَدخُلِ الجَنَّةَ حَمِیَّةٌ غَیرُ حَمِیَّةِ حَمزَةَ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ»[11]؛ اگر کسی دارای حمیت باشد داخل بهشت نمیشود مگر حمیتی که از نوع حمیتِ حمزه پسر عبدالمطلب باشد. به خاطر پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) یک حمایت جانانه و به حق کرد، سر اینکه وی برادرزاده اوست. او اعتقاد راسخ به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نداشت و از روی حمیت فامیلی از ایشان دفاع کرد ولی گُل کاشت، درست به هدف زد، فکر کرد و خدا هم دلش را هدایت کرد. یک نفر به خاطر حمیتش(به خاطر فامیلبازی) به بهشت رفته، آن هم حضرت حمزه(علیهالسلام) است. چراکه با این حمیت، اسباب هدایتش فراهم شد.
با ولایت باش کارت درست میشود
از این نمونه آدمها در تاریخ معاصر هم بودهاند. مثلاً طیب حاج رضایی که قبل از انقلاب او را به شهادت رساندند؛ آدم قمهکشی بود که کلی نوچه داشت. با نوچههایش میزدند، میبردند، مال مردم را میخوردند و... ولی یک رگه توحید درونش بود، امام حسین(علیهالسلام) را دوست داشت، ماه محرم دسته عزاداری هم داشت. شاه پول میداده تا اینطور افراد را دستگیر کنند. یکبار او را دستگیر کردند و گفتند: بگو خمینی به من پول داده که فلان جنجال را به پا کنم یا یا فلان حرف را بزنم؛ تا امام(رحمهاللهعلیه) را متهم کند. ولی طیب تعصب روی حق داشت! در جوابشان گفت من نمیتوانم در قیامت جواب مادرش حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) را بدهم. همین تعصب، هدایتش کرد. تعصب روی حق!
متعصب پای دین، آرمانها، شهدا، انقلاب، اهل بیت(علیهمالسلام) بود؛ برای همین او را به شهادت رساندند.
تعصب، فقط روی خط ولایت// حمایت حاج قاسم از مواضع حق
جبهه راستیها میگفتند که حاج قاسم سلیمانی(رضواناللهتعالیعلیه) با رؤسای کارگزاران رابطه دارد و... میگفتند که او مشکل دارد. جبهه چپیها میگفتند او تندروست؛ هیچکدام سردار را قبول نداشتند، چرا که روی هیچ جناحی تعصب نداشت و رفتارهایی میکرد که با هیچکدام همخوانی نداشت. بعضیها هم مستقیماً با حاج قاسم مشکل داشتند، ولی حاج قاسم روی جناحهای سیاسی هیچ تعصب خاصی نداشت، اصولگرا، اصلحطلب، چپ، راست و.. را قبول نداشت و میگفت فقط خط ولایت. میگفت هرکس با آقاست ما قبولش داریم و هرکس با ایشان نیست ما هم قبولش نداریم. سر مواضع حق از افراد حمایت میکرد و اگر حق نبود انتقاد میکرد؛ مثلاً سال 1397 آقای روحانی علیه رژیم صیهونیستی موضعی گرفت، ایشان نامهای نوشت و از رئیس جمهور به خاطر این موضعش تشکر کرد.
خیلی از حزباللهیها موضع گرفتند که این هم از مالک اشتر! حالا تو باید از این آقا حمایت میکردی؟! او در زمین ما بازی نمیکند که از او حمایت کردی. ولی ایشان اعتقاد داشت رئیسجمهور در آن مقطع کار درستی کرده و به دلیل حکیمانهای از او تشکر کرد. نامه ایشان را هم اگر کسی بخواند و اهل دقت باشد کاملاً متوجه میشود. ولی همین آقا وقتی برجام امضا میشود در سخنرانیهایش انتقاد جدی علیه برجام میکند.
تعصبات جاهلانه کار ما را خراب کرده است؛ مؤمن روی حق تعصب دارد. آدمی که روی حق تعصب دارد، رفتارهایش عقلانی است و بیمنطق رفتار نمیکند.
حاج قاسم فقط روی خط ولایت تعصب داشت. میگوید: والله والله والله... شش بار قسم خورد که «یکی از مهمترین شئون عاقبتبخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی با این حکیمی است که سکان این انقلاب در دستش هست... مهمترین محور محاسبه در قیامت همین است.» از ما میپرسند با این آقا بودی یا نه؟ تعصبت روی این آقا باشد. هر جناح و گروهی که با این آقا همراه است، از آن حمایت کن. باید تعصب روی حق باشد و حق را هم باید شناخت.
چه کسانی در سقیفه جمع شدند؟
نگرانی حضرت زهرا(سلام الله علیها) از حمیت جاهلیتی بود که در حال وقوع بود. زمانی که شورای سقیفه تشکیل شد، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) داشتند پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را غسل میدادند و مشغول کفن و دفن ایشان بودند. ولی مهاجرین و انصار در سقیفه جمع شدند.
مهاجرین کسانی بودند که با پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از مکه به مدینه هجرت کردند و انصار کسانی بودند که از ابتدا در مدینه زندگی میکردند و با یاری آنها اسلام پیشرفت کرد.
اجتماع کنندگان در سقیفه حرفشان این بود که خلافت بعد از پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) متعلق به چه کسی باشد؟ مهاجرین میگفتند باید از آنِ ما باشد، چراکه ما اول ایمان آوردهایم و پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از قبیله و شهرماست! (یعنی حمیت جاهلیت) در حالی که پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) فرموده بودند بنا به اینها نیست، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[12]. انصار میگفتند نه، شما مهاجرت کردید و به مدینه آمدید، ما به شما خانه و جا دادیم، با شما عهد اخوت بستیم، شما مدیون ما هستید، اسلام با یاری انصار پیش رفته، بنابراین ما باید خلیفه باشیم. تعصبات جاهلیت برگشته بود. زهرای مرضیه(سلاماللهعلیها) میدیدند که مردم دارند به جاهلیت برمیگردند.
حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) زبان گویای علی(علیهالسلام)
حضرت در خطبه فدکیه اینطور میفرمایند: «لِلْغِرَّةِ فِیهِ مُلاحِظِینَ»؛ دنبال پست و مقام افتادهاید. مؤمن دنبال پست و مقام دنیا نیست، بلکه به تکلیف عمل میکند. «فَوسَمتُم غیرَ إبِلِکُم»؛ مهری که روی شترهایتان میزدید[13]، روی شتری زدید که به شما تعلق نداشت(شتر خلافت). یعنی حمیت جاهلیت، تعصبات کور، قدرتطلبی، سهمخواهی. «و أورَدتُم غیر شِربِکُم»؛ چیزی را که سهم شما نبود سهم خواهی میکنید. ایشان فرمودند: همه چیز معلوم بود. پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) در غدیر وضعیت را روشن کرد. شما برای کدام مصلحت اینجا جمع شدید غیر از مصلحت دنیای خودتان؟! حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) این حرفها را زدند و میخواستند جلوی آن جاهلیت و حمیت را بگیرند. زبان گویای علی(علیهالسلام) شده بودند و یک تنه مقاومت میکردند.
تعصب جاهلیت دختر پیامبر(صلیالله علیهوآله) را به شهادت رساند
تعصب باعث میشود انسان به راحتی روی حق پا بگذارد و لجاجت کند. حضرت در خطبه فدکیه فرمودند: من میدانستم شما منتظرید پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا برود. یک عدهتان منتظر بودید که خبری شود و همین هم شد.
خود ملعون برای معاویه نامه نوشت: فاطمه(سلاماللهعلیها) پشت درب بود و من فشار دادم، فاطمه(سلاماللهعلیها) فریاد زد، یک لحظه دلم به رحم آمد؛ ولی وقتی به یاد علی(علیهالسلام) افتادم، چنان کینه علی(علیهالسلام) جلوی چشمم را گرفت، که درب را بیشتر فشارش دادم تا صدای شکستن استخوانهایش راشنیدم...(تعصب جاهلیت داشت که کینه ورزید و درب را بیشتر فشار داد.)
سر به زیر و عامل به قرآن...
حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) با اذن امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فدک را از خلیفه اول پس گرفتند. سیدها، مادرتان میتوانست از معبر برود، ولی از کوچه میرفت، از نامحرم پرهیز داشت. از کوچه میرفت تا کمتر در معرضِ دید باشد.
ملعون نزد خلیفه اول رفت. خلیفه گفت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) اینجا بود و من نامه فدک را به او دادم. با خلیفه دعوا کرد. دواندوان آمد. در کوچه به بیبی(سلاماللهعلیها) رسید، مقابل ایشان ایستاد. بیبی(سلاماللهعلیها) با آن حال نزارشان داشتند به طرف خانه برمیگشتند. جلوی حضرت را گرفت. بیبی(سلاماللهعلیها) سرشان را پایین انداختند. قرآن میفرماید: «وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ»[14]؛ به زنهای مؤمنه بگو وقتی به نامحرم رسیدند، چشمانشان را پایین بیندازند. حضرت چشمشان پایین بود، این نامرد، یک دفعه به صورت زهرا(سلاماللهعلیها) زد...
[1] . سوره حجر، آیه 99.
[2]. سوره انفال، آیه 29.
[3]. سوره اعراف، آیه 58.
[4]. سوره قصص، آیه 83.
[5]. سوره فتح، آیات 23 و 24.
[6] . سوره فتح، آیه 26.
[7] . همان.
[8] . سوره آلعمران، آیه 154.
[9] . سوره حجرات، آیه 13.
[10] . سوره تبت، ایه 1.
[11] . الکافی، 2/308/5..
[12] . سوره حجرات آیه 13.
[13] . در قدیم مُهر را داغ میکردند و روی شتر میزدند تا مشخص باشد شتر برای کیست.
[14] . سوره نور، آیه 31.