آب حیات ولایت
آب حیات ولایت
آب حیات ولایت
حجتالاسلام مهدوینژاد: قرآن کریم میفرماید: «وَ هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَوَتِ وَٱلأَرضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام وَکَانَ عَرشُهُۥ عَلَی ٱلمَاءِ»[1]؛ عرش خدا بر روی آب قرار گرفته است. یعنی بر ولایت الهی و مشیت فعلیه الهی استوار است. // ولایت الهی و ولایت اولیای الهی مایه حیات معنوی موجودات است. اگر این آب ولایت و معنویت نباشد، خشکسالی و قحطسالی عاطفی و باطنی به وجود میآید. کسی که ولایت را از عمق وجود درک نکند، مرده است. // معنای ولایت، پذیرش عقیدتی ولایت است، باور درست به ولایت از ولایت الله تا ولایت اولیاءالله در همه مراتب ولایت. پذیرش عملی و فعلی ولایت، آثار ولایت و این آب حیات را در وجود انسان متبلور و متجلی میکند. یعنی شما باور درستی پیدا کن، عقیدهات را نسبت به ولایت درست کن و بعد به این ولایت عمل کن، این کار، تو را احیا میکند و حیات ابدی به تو میدهد.// کسی که خودش را تحت امر ولی قرار میدهد و خودش را مأمور میبیند، تحت مشیت خداوند متعال و اولیای او قرار میدهد، وسع او را ولی و امر ولی تعیین میکند نه خودش، نه تواناییهایش!
شناسنامه:
عنوان مراسم: جشنهای انوار کربلا
موضوع سخنرانی: آب حیات ولایت
تاریخ: یکشنبه 14/11/1403 شب دوم مراسم
مکان: مدینه العلم کاظمیه
مفهوم آب
آب غیر از مفهوم مادی، طبیعی و ملکی، یک مفهوم ملکوتی هم دارد. در معنای طبیعی و مادی، آب مایع حیات تمام موجودات زنده است. قرآن نیز به این حقیقت اشاره کرده است: «...وَ جَعَلنَا مِنَ ٱلمَاءِ کُلَّ شَیٍ حَیٍّ...»[2]؛ از ظاهر آیه میتوان گفت موجودات جامد هم شامل این اصل میشوند، چون «شیء» مطلق است. بنابراین حیات زنده و غیرزنده و عالم طبیعت به آب وابسته است. «وَأَنزَلنَا مِنَ ٱلسَّمَاءِ مَاء فَأَنبَتنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوجٍ کَرِیمٍ»[3]؛ از آسمان آبی نازل میکنیم و زمین با آن سبز میشود.
همین واژه آب، یک معنای فرافیزیکی، ملکوتی و معنوی دارد و از قضا در این مفهوم هم معنای مایع حیات و بقاء میدهد. آب در تعریف حیات معنوی انسان به همین معنای معنوی و ملکوتی است. خداوند نیز در روایات ما دقیقاً همین واژه آب را برای حیات انسان به کار برده است. میفرماید: «وَ هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَوَتِ وَٱلأَرضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام وَکَانَ عَرشُهُۥ عَلَی ٱلمَاءِ»[4]؛ عرش خدا بر روی آب قرار گرفته است.
ما میدانیم که خداوند یک وجود مادی نیست که برای او مکانی به عنوان عرش تصور کنیم و بعد این عرش را بر روی آب در نظر بگیریم. اینگونه تصور میکنیم، چون محدود و مادی هستیم. خدا این اصطلاحات را به کار برده است تا ذرهای برای ما قابل درک شود وگرنه خداوند مکان و عرشی به آن معنای بارگاه و تخت ندارد که بر روی آب قرار داشته باشد.
مفهوم آب در آیات و روایات
اگر مفهوم آب یا کلمه عربی «ماء» در مجموع آیات و روایات، معنای مادی و طبیعی نداشته باشد پس منظور چیست؟ در اینجا آب به معنای مشیت فعلیه الهی و ولایت مطلقه الهی است. وقتی میگویند عرش خدا بر آب است، یعنی بر ولایت الهی و مشیت فعلیه الهی استوار است. اینگونه اشارات مشابه در روایات دیگر نیز آمده است؛ امام صادق(علیهالسلام) در روایتی میفرمایند: «شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا...»[5]؛ شیعیان ما از زیادی گِل ما آفریده شدهاند و با آب ولایت ما عجین شدهاند. آب در اینجا چیست؟ همان ولایت است که از خداوند متعال جاری میشود و به انبیا و اولیای الهی میرسد. در حقیقت وجود ائمه معصومین(علیهمالسلام) و انبیا و اولیای الهی، ظرف تحقق مشیت الهی در این عالم است. اگر این آب ولایت و معنویت نباشد، خشکسالی و قحطسالی عاطفی و باطنی به وجود میآید. کسی که این ولایت را از عمق وجود درک نکند، مرده است.
حیات و ممات معنوی
قرآن نیز اینگونه افراد را مرده تلقی کرده است، میفرماید: «و َمَا یَستَوِی ٱلأَحیَاءُ وَلَا ٱلأَموَتُ...»[6]؛ مردگان با زندگان یکسان نیستند. چرا خداوند موضوعی به این بدیهی را یادآور میشود؟ اینکه واضح است که اموات با احیا یکی نیستند. آیه به حیات و ممات معنوی اشاره دارد، همانطور که وجود مبارک پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: «مردگان آنان نیستند که روح از بدنشان مفارقت کرده و به عالم دیگر رفتهاند، مرده آن است که زنده است و مرده!» یعنی معنویت و ولایت ندارد، انسانیت ندارد، حیوانیتش او را زنده نگه داشته اما انسانیت در او مرده است. چرا؟ چون ولایت و معنویت ندارد.
اهلبیت(علیهمالسلام) ظرف تحقق ولایت مطلقه الهی
وجود اهلبیت(علیهمالسلام) در این عالم، ظرف تحقق مشیت فعلیه الهی و ولایت مطلقه الهی است. لذا اگر شما زیارت جامعه کبیره و معارف ما را نگاه کنید، میبینید که سرشار از تصریح به این مسئله است. «بِکُم فَتَحَ الله»؛ خدا با خلقت شما این عالم را شروع کرد، «بَکُم یَختِم»؛ با شما نیز ختم میکند، «بِکُم یُنَزِلُ الغَیثَ وَ بِکُم یُمسِکُ السَماءَ أن تَقَعَ عَلی الأرضِ إلا بِاذنِه»؛ اگر باران میبارد، به خاطر شما میبارد و اگر آسمان قوام دارد، زمین مملو از این همه موجودات است، همه به خاطر شماست.
اراده خداوند بر این بود که ولایتش را بر این عالم محقق کند، دست به خلقت بزند و مشیت خود را بر عالم محقق کند. این کار را از مجرا و طریق وجود این ذوات مقدس انجام داد که برترین موجودات عالم هستند.
بنابراین هر جا حرف از آب شد به معنای ظاهری و مادی نیست و منظور از آب در آیات و روایات ما، ولایت الهی، نبوی و ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) است. نقطه مشترک این دو مقوله در حیاتی بودن است، آن برای عالم مادی و این حیات معنوی است.
امام حسین(علیهالسلام) مظهر حیات معنوی
امامحسین(سلاماللهعلیه) مظهر برجسته تحقق این ولایت الهی بر روی کره زمین هستند. گرچه شأن همه ائمه اطهار(علیهمالسلام) از نظر ظرفیت وجودی یکسان است، ولی اقتضا بر این بود تا بعد از عاشورا، امام حسین(علیهالسلام) جلوه بالاتری در این مسئله پیدا کنند. یکی از چیزهایی که در مسئله امام حسین(علیهالسلام) و عاشورا خیلی با آن مواجه هستیم، بحث عطش است. میخواهم تحلیلی از این عطش که رابطه مستقیمی با آب دارد عرض کنم.
مفهوم عطش در کربلا
عطش نیز یک بعد ملکوتی دارد و یک بعد مادی که منع آب از امام حسین(علیهالسلام) و اهلبیت ایشان و اهل کاروان بود. یزیدیان آب را بستند تا حضرت و یارانشان را از شدت تشنگی از پای در بیاورند، در حالی که این منع آب طبیعی که مایع حیات است، خود نشانه از قحطی و خشکسالی معنوی در وجود انسانهای آن عصر و زمان و مرگ باطنی آن موجودات خبیث بر اثر دوری از ولایت بود. تشنگی حقیقی در سپاه عمرسعد، مردم کوفه و مردم آن عصر بود، نه در لشکر امام حسین(علیهالسلام) و اصحاب حضرت. پس عامل عطش و قحطی آب طبیعی کاروان حضرت، عطش شدید کوفیان و باطن خشک و معنویت مرده وجود آنها بود و گرنه چنین اتفاقی نمیافتاد. روح، فکر، انسانیت و شرافت در وجود اینها مرده بود، چراکه از ولایت خروج کرده بودند. کسی که صاحب ولایت الهی و اولیای الهی باشد به این وضع نمیافتد. لذا امام حسین(علیهالسلام) و اصحاب او از منظر معنوی به شدت سیراب بودند و خودشان مایه حیات شدند. یعنی اگر آن سیرابی از جان در اصحاب امام حسین(علیهالسلام) و در وجود خود ایشان که خود منشأ نزول و سرور حیات معنوی است نبود، آیا با آن عطش وحشتناک و کشنده، امکان خلق چنین حماسهای بود؟ آنها از درون سیراب بودند.
سیراب بودن درون مهمتر از سیرابی مادی
همه این حوادثی که شما قرنها در روضههای امام حسین(علیهالسلام) اعظم مصائب، والاترین حادثه عالم میشنوید، در اوج تحریمها اتفاق افتاده است؛ در اوج تحریم آب و غذا، در اوج تحریم مادی و طبیعی، بالاترین حماسه خلق شده است. چطور ممکن است یک عده آدم در چنین تحریمی اینقدر دوام بیاورند و چنین حماسهای خلق کنند؟! وقتی درونشان سیراب و اشباع است، وقتی درونشان از آب و نور ولایت و حیات معنوی روشن است.
درک معنوی شهدا
یک دستنوشتهای مشهور است که برای شهید عزیز، شهید ابراهیم هادی در کانال کمیل است، آنهایی که مأنوس شهدا هستید، حتماً میدانید. عمداً این دستنوشته را الآن میخواهم اینجا بخوانم تا سندی برای فهم این مسئله توسط انسانهای ملکوتی مثل شهدا باشد. شهید هادی که یکی از شهدای گردان حنظله است، اینطور نوشته: «امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیرهبندی کردهایم، نان را جیرهبندی کردهایم.» منظورم این جمله است، دقت کنید. «عطش همه را هلاک کرده است، همه را جز شهدا». ببینید انسان چه فهمی پیدا میکند! «عطش، این عطش ظاهری است، همه را هلاک کرده است، جز شهدا، شهدا که هلاک نمیشوند که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیدند، دیگر شهدا تشنه نیستند، فدای لب تشنهات پسر فاطمه». این جمله را شما دقت کنید به چه فهمی میرسد انسانی که از سرچشمه ولایت سیراب شده؟! فرق این آب و سیرابی و عطش دنیا و عطش و سیرابی آخرت را کجا درک کرده است؟ در چه گردنهای؟ چگونه فهمیده است؟
بعد مُلکی عطش کربلا
قصه طلب آب در کربلا چه بود که امام حسین(علیهالسلام) طلب آب کردند؟ در بُعد مُلکی، زمینی و طبیعی که برای نشان دادن اوج رذالت بنیامیه بوده است. چرا حضرت برای خیمهها و بچهها از این جماعت، طلب آب کردند؟ برای اینکه اوج رذالت اینها را به عالم، تاریخ و بشریت نشان بدهند که کوفیان از آب هم مضایقه کردند.
بعد ملکوتی عطش کربلا
مسئله عطش در کربلا یک بُعد مَلکوتی هم داشته است. بُعد مَلکوتی آن یعنی عطش به آب حیات ابدی. وقتی حضرت علیاکبر(علیهالسلام) محضر پدر میآید و میگوید من تشنهام، «العطش قد قتلنی»؛ تشنگی دارد من را میکشد. امام حسین(علیهالسلام) میفرمایند: «برگرد، به زودی از دست جدت سیراب خواهی شد». این چه آبی است؟ این چه عطشی است؟ اگر آب هست بدهید الآن بخوریم نمیریم. این چه آبی است که بعد از شهادت نصیب میشود؟ این چه تشنگی است؟ لذا بعضی از اهالی معرفت وقتی میخواهند روضه را از بُعد مَلکوتی بخوانند اینگونه میگویند: علیاکبر امام حسین(علیهالسلام) وقتی محضر پدر آمد و اظهار تشنگی کرد، منظورش این بود که من دیگر میخواهم به وصال برسم، تشنگی و عطش وصال دارد من را میکشد. امام حسین(علیهالسلام) گفتند: «به زودی، الآن به آن وصال میرسی». جواب منطبق با حالت مَلکوتی ماجراست، نه حالت مُلکی.
شهدا زندگان حقیقی هستند
اگر به ولایت الله برسیم و فانی در الله شویم، حی و زنده میشویم، شهدا حی هستند. «وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَتَا بَل أَحیَاءٌ...»[7]؛ شهدا همه زندهاند. میگوید چه زمانی این حیات ظاهری تمام میشود تا من به آن حیات ابدی برسم؟ تشنگی وصال و تشنگی آب حیات دارد من را میکشد، من میخواهم به آن منبع، مرکز و سرچشمه حیات که خداوند متعال است وصل شوم، میفرماید: «الآن به تو میدهند و حیات ابدی پیدا میکنی» آیا امام حسین(علیهالسلام) حیات ابدی پیدا نکرد؟ علیاکبر امام حسین(علیهالسلام)، اصحاب و اولادشان حیات ابدی پیدا نکردند؟ خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید: «أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت»[8]؛ من زندهای هستم که هیچ وقت نمیمیرم، میتوانم کاری کنم که تو هم زندهای باشی که هرگز نمیری. این حیات معنوی است.
ولایت، معنای ملکوتی آب
آب در معنای مَلکوتی، به معنای ولایت و مایه حیات ابدی انسان است، خداوند متعال خود ساقی این آب و شراب طهور است. میفرماید: «...و َسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»[9]؛ خداوند متعال سقایت میکند.
این ولایت، ولایت الله، ولایت رسولالله(صلیاللهعلیهوآله) و ولایت اولیاءالله است، ولایت به انسان حیات میدهد. معنای ولایت، پذیرش عقیدتی ولایت است، باور درست به ولایت از ولایت الله تا ولایت اولیاءالله در همه مراتب ولایت است. پذیرش عملی و فعلی ولایت، آثار ولایت و این آب حیات را در وجود انسان متبلور و متجلی میکند. یعنی شما باور درستی پیدا کن، عقیده را نسبت به ولایت درست کن و بعد به این ولایت عمل کن، این کار، تو را احیا میکند و حیات ابدی به تو میدهد. لذا در جامعه کبیره در مورد ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) میفرمایند: «ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طیبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنا وَ کفّارَةً لِذُنُوبِنا...» ولایت اینگونه است، باعث طهارت و پاکی است.
چرا حضرت عباس(علیهالسلام) در کربلا به جای جنگاوری، مأمور آوردن آب شدند؟!
چرا ابوالفضلالعباس(علیهالسلام) در کربلا مأمور به جنگ نشدند و مأمور به آوردن آب شدند؟ شما میدانید که ابوالفضلالعباس(علیهالسلام) را امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از زنی با تقوا و بافراست مثل فاطمهامالبنین(علیهاالسلام) میخواست. برای چه؟ خود حضرت فرمودند: برای اینکه جنگاور شجاعی میخواهم و به حضرت میگفت «ذُخرالحسین»، ذخیره است برای امام حسین(علیهالسلام). اصلاً فلسفه ازدواج حضرت با خانم امالبنین همین مسئله بود که «ذُخرالحسین» به وجود بیاید. آنوقت این «ذُخرالحسین» که جنگاور بیبدیل عصر خود بعد از امام حسین(علیهالسلام) است، روز عاشورا باید میدان برود. البته میدان هم رفته و جنگیده است. ولی کار را ظاهراً در جنگ تمام نکرده است، ظاهراً در جنگ مغلوب شده است، چون اصلاً به میدان برای جنگ نرفته است، در میدان جنگ کشته شده است ولی حضرت نرفته که مبارزه کند، برای آب رفته که به شهادت رسیده است.
حضرت اصلاً آمده است که برود با کفار در کربلا بجنگد، چرا نرفت بجنگد؟ چون امام از او نخواستند که برود بجنگد. روز عاشورا قمر منیر بنیهاشم محضر اباعبدالله(علیهالسلام) آمد، اجازه خواست که به میدان برود حضرت فرمودند: «صدای العطش کودکان را میشنوی برو آب بیاور». سمعاً و طاعتاً رفت بیاورد. بزرگترین یَل دلاور و جنگاور حالا باید برود و آب بیاورد و در ماجرای آب آوردن هم به شهادت میرسد. شاید اگر حضرت به میدان میرفت و میجنگید صدها نفر را و شاید لشکر را تار و مار میکرد. من نمیگویم مثلاً سرنوشت جنگ کربلا عوض میشد ولی خیلیها را به درک واصل میکرد چون جنگاوری بزرگ بود ولی حضرت نخواستند عباس که «ذُخر الحسین» است و برای چنین روزی است فقط جنگاوریاش به رخ عالم کشیده شود، یک کار دیگر خواستند انجام دهند، فرمودند برو آب بیاور!
طهارت نفس حضرت عباس(علیهالسلام)
مسئله این است که طهارت نفس عباس باید معلوم شود، جنگ که چیزی نیست آخرش هزار نفر را میکشی بعد هم شهید میشوی، حالا با سیهزار نفر چقدر فرق میکند؟! یک چیزی این وسط باید معلوم شود و آن، طهارت عباس است. عباس چه کسی است؟ عباس در چشمه زلال ولایت به چه مقامی رسیده است؟ عباس از آب زلالتر و پاکتر است و از آب پاککنندهتر است، چقدر آدمها با نگاه قمر منیر بنیهاشم(علیهالسلام) و با توسل به ایشان طهارت باطن پیدا کردند! هیچ آبی در دنیا نمیتواند چنین کاری را بکند. تعلقاتش را کنار گذاشته؛ تعلقاتش مسئله اصلی است که به خاطر آن، امام حسین(علیهالسلام) از برادرش میخواهد میدان برود آب بیاورد نه اینکه بجنگد.
این ولایت، طهارت میآورد، عباس در این آب زلال ولایت به چه طهارتی رسیده؟ به طهارت از جمیع تعلقات ظاهریه و باطنیه. تعلق منفی و تعلق حرام و... که وجود نداشته؛ اینها که دفع شده و در وجودش نبوده، منظور تعلقات ظاهری خوب است.
عباس سِر این دستور چیست؟ |
| چشمه بر آب روان مأمور نیست |
آیا کسی چشمه را به دنبال آب میفرستد؟ قصهاش چیست؟ قصهاش این است که عباس یک طهارت، فنا و یک وفایی دارد که باید بر همه عالم مشخص شود. کاملاً طبق دستور حرکت میکند. یک حرف خیلی مهمی اینجا وجود دارد، عباس خود را مأمور میداند، امیر نمیداند. لذا تا امام امر میکند او حرکت میکند، در تبعیت کامل است. فرازی از زیارت جامعه کبیره «وَ قَلْبِی لَکُمْ مُسَلِّمٌ وَرَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ» تسلیم کامل است.
عباس(علیهالسلام) بدون آب، مشک، چشم، دست و پا کاری کرده که همه صاحبانِ دستِ عالم هم جمع شوند نمیتوانند انجام دهند. قضیه این است که مقام عباس(علیهالسلام) رهایی از این تعلقات است.
وقتی تحت امر ولی باشی...
سالک الیالله در مسیر سلوک به سمت خدای متعال به یک جایی میرسد که دیگر به تواناییهای خودش هم تکیه نمیکند، به امر خداوند متعال و امر محبوبش تکیه میکند، به مأموریتی که به او دادند فکر میکند حتی دیگر به تواناییهای خودش هم فکر نمیکند. در مدار مشیت الهی و ولی خدا قرار میگیرد، کاملاً خودش را تحت ولایت و ذوب در ولایت و تحت امر میبیند، وقتی اینطور شد چه اتفاقی میافتد؟ محبوب و ولی او تواناییهای او را تعیین میکند. وقتی امام حسین(علیهالسلام) فرمودند شما برو آب بیاور، میتوانست بگوید صلاح نمیدانید مثلاً من بروم کمی بجنگم و تعدادی را به درک واصل کنم و جگرم خنک شود؟! اگر عباس(علیهالسلام) این حرف را گفته بود که دیگر عباس(علیهالسلام) نبود! فقط کافی بود این حرف در خیال او خطور کند دیگر حضرت عباس(علیهالسلام)، عباس(علیهالسلام) نبود. عباس(علیهالسلام) در محضر حجت خداوند متعال یک آیینهای شده که در آن ذوب شده و هیچ تردید و ریبی در وجود او نسبت به امام وجود ندارد. گفت:
در پس آیینه طوطی صفتم داشتهاند |
| آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم |
کسی که خودش را تحت امر ولی قرار میدهد و خودش را مأمور میبیند، تحت مشیت خداوند متعال و اولیای او قرار میدهد، وسع را ولی و امر ولی تعیین میکند نه خودش، نه تواناییهایش!
مَثل خدا شدن
ما وقتی میخواهیم کاری را انجام ندهیم، میگوییم: «لا یُکَلِّفَ اللهُ نَفساً اِلّا وُسعَها»[10]؛ وسع ما بیشتر از این نیست، نداریم، نمیتوانیم و... . ولی کسی که تسلیم امر ولی شده، هر امری به سمت او بیاید این امر وسعت وجودی او را تعیین میکند و توسعه میدهد. چون او عبد شده است. میفرماید: «عَبدی اَطِعنی اَجعَلکَ مِثلی»؛ این حدیث قدسی است میفرماید بنده من از من اطاعت کن، من تو را مَثل خودم قرار میدهم. «اَنَا غَنیٌ لا اَفتَقِر اَجعَلُکَ غَنیاً لا تَفتَقِر انا مَهما اَشاءُ یَکونُ اَجعَلُکَ مَهما تَشاءُ یَکونُ»[11]؛ من دارایی هستم که هیچ وقت فقیر نمیشوم، تو را دارایی قرار میدهم که هیچ وقت فقیر نمیشوی. من اگر به یک چیزی بگویم باش، میشود، بخواهم میشود! میتوانم تو را هم به یک جایی برسانم که تو هم بگویی یک اتفاقی بیفتد و یک خواستهای داشته باشی همان خواسته برآورده شود. منتها چه کسی به این مقام میرسد؟ کسی که به مقام اطاعت رسیده، دیگر خواستهای جز خواسته الهی ندارد، خواستهاش با خداوند متعال در تعارض نیست، به اوج خواستهها رسیده، به قله خواهشها رسیده، دیگر این آدم خواهشهای کودکانه ندارد. کسی که تعلق و وابستگی دارد، توکل ندارد و نمیتواند توکل کند. آنهایی که خودشان را در محضر حجت خداوند متعال مأمور میبینند، امرپذیرند، آدمهایی که امرپذیرند و تمرین امرپذیزی میکنند، این آدمها سعه و وسعت وجودی پیدا میکنند. «لا یُکَلِّفَ اللهُ نَفساً اِلّا وُسعَها» برای آدمهای معمولی هست که به مرحله عبودیت به معنای واقعی نرسیدهاند. کسی که عبد شده باشد تکلیف، وسعت وجودی او را تعیین میکند، نه وسعت وجودی او، تکلیف را! همین که امر آمد او وسعت پیدا میکند و میتواند.
برکت آب حیات ولایت
دوران انقلاب و دفاع مقدس را ببینید، امام خمینی(رحمتاللهعلیه) چه کردند؟ چه تحولی در عالم بهوجود آوردند؟ شهدا چهکردند؟ چه دارند میکنند! آیا اسیر تعلقاتشان بودند؟! آیا ما جنگ را با امکانات و تجهیزات، حتی با نفرات جلو بردیم؟! مگر چه تعداد جبهه رفتند؟ یعنی چقدر امکانات داشتیم؟ چگونه پیروز شدیم؟ چطور پنجاه سال است که سرپا هستیم و دوام آوردهایم؟ با آب حیات ولایت و نور درون پیروز شدیم. لذا در کربلا از تواناییهای ظاهری قمربنیهاشم(علیهالسلام) استفاده نشد. آنطور که باید جنگاوریشان نشان داده شود، نشان داده نشد. تا مرتبهشان در طهارت نفس مشخص شود. لذا در رجزهای حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) وقتی دارد میرود میگوید: «یا نَفس مِن بعدِ الحسین هُونی»[12]. مراتب نفسانی حضرت عباس(علیهالسلام)! حضرت عباس(علیهالسلام) به نفس مطمئنه رسیده است.
زاویه اهل ایمان و اهل کفر
ابزار، وسایل، امکانات و... گاهی آدم را وابسته میکند و غل و زنجیر میشود تا آدم نفهمد چه داراییهای بالاتری دارد و نتواند پرواز کند. گاهی امکانات زندگی، داراییها و تواناییهای شما حجاب شما میشود. همینها مانع پرواز شما میشود. اسیر این امکانات میشوید. فکر میکنید اگر پول، امکانات و نفرات نباشد نمیشود. اصلاً به مخیله نمیگنجد. آقا مگر میشود، بدون امکانات، بدون تجهیزات، بدون پول مگر میشود؟! بله میشود، همانطور بعضیها توانستند این کار را انجام دهند. چگونه ما در اوج تحریم به ابرقدرت نظامی دنیا تبدیل شدیم؟! اگر شما متوکل علیالله شوید و تعلقات را کنار بگذارید، یا خداوند متعال امکانات را به شما میرساند یا بدون امکانات شما را میرساند. این مهم است. اینجا دقیقاً همان زاویه اصلی اهل ایمان با اهل کفر است. کنده شدن از این تعلقات طهارت میخواهد و طهارت فقط با ولایت محقق میشود.
انقطاع کامل از غیرخدا
در این سیر و سلوکی که حضرت عباس(علیهالسلام) در کربلا دارد، شما اصلاً شکست نبینید، اصلاً پرده کار چیز دیگریست. خداوند متعال نقشی که به حضرت ابوالفضلالعباس(علیهالسلام) میدهد این است که او مأمور به تصویر کشیدن این مرتبه از سلوک است. دست، چشم، بدن، اعضا و جوارح و مشک را در راه خداوند متعال میدهد.
گاهی تعلقات خوب را هم از شما میگیرند. مشک را برای چه برداشته، برای اینکه آب ببرد برای خیمهها، برای بچههای امام حسین(علیهالسلام)، برای زنها، آن را هم میگیرند. مشک هم دیگر ندارد، آب هم دیگر ندارد. تمام تعلقات کنار رفته، انقطاع کامل از ماسویالله! همان جملهای که شما این روزها در مناجات شعبانیه میخوانید: «الهی حَبلی کَمالَ انقِطاعِ اِلیه»[13]؛ خدایا انقطاع کامل از غیر خودت رو نصیب من کن. در انقطاع کامل، همه رجائات و امیدهای ظاهری از بین میرود. شاعر میگوید:
چرا دست یازم چرا پای کوبم |
| مرا خواجه بیدست و پا میپذیرد |
خدای متعال میخواهد نشان دهد که ببینید چگونه بدون کوچکترین امکاناتی من عالم را فتح کردم و اینها عالم را فتح کردند. خداوند متعال هم در قرآن میفرماید: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی»[14]؛ «خلع نعل کن»، یعنی تعلقات را کنار بگذار.
آخرین تعلق و آخرین مرحله سلوک انسان واصل
بحث بر سر آب بود. حضرت عباس(علیهالسلام) ساقی چیست؟ چرا حضرت عباس(علیهالسلام) نتوانست آب بیاورد؟ یک مقامی هست که میفرماید: «وَ ذَلَّ کُلُّ شیءٍ لَکُم»[15]. مقامی که در محضر خداوند متعال، هیچبودن انسان مشخص و محرز میشود. انسان وقتی به این مقام میرسد که به آن ذلت باطنی خودش پی ببرد، آن وقت حیات اصلی، قدرت و قوت اصلی، به میدان میآید. ابوالفضل عباس(علیهالسلام) ظاهراً دیگر هیچ امکانات و هیچ قدرتی ندارد، به زمین افتاده است. کاروان را هم اسیر کردند؛ اسارت هم ذلت است (ذلت ظاهری). اما چه عزتی از این بالاتر! چه اتفاقی افتاد؟! خداوند متعال تمام معادلهها را تغییر داده است.
یک اتفاقی در کربلا افتاده است. مشک پر از آب را تصور کنید؛ مشک مثل جسم است و آب داخل آن مثل روح در بدن. وقتی این مشک پر از آب باشد درب آن بسته باشد، کسی سیراب نمیشود. این آب باید از این مشک بیرون بریزد. وقتی ناگهان این مشک سوراخ میشود و آبها میریزد. علیالظاهر این است که آبها هدر رفته ولی ظاهراً مقدمه یک نمایش عجیبی است و آن نمایش عجیب این است که خداوند متعال دارد به همه عالم نشان میدهد که آب باید از مشک بیرون بیاید تا اثر داشته باشد. هم زمان این اتفاق میافتد و حضرت عباس(علیهالسلام) نیز به زمین میافتد و به شهادت میرسد. آخرین تعلق و آخرین مرحله سلوک انسان واصل این است. هر چه بخواهم بگویم حقش را ادا نمیکند جز این دو بیت:
از تن گذشتهایم و به جانان رسیدهایم |
| در راه وصل این تن خاکی عدوی ماست |
خاموش گشتهایم فراموش کی شویم |
| بس این قدر که در همه جا گفتگوی ماست |
نتیجه کنار گذاشتن تعلقات
به محض اینکه اوج طهارت و معنویت، بیتعلقی و رهاشدگی مشخص شد، حیات و بقای ابدی مشخص شد (یعنی او به دریای عظیم حیات ابدی متصل شد)، همه جا حرف از اوست و او منشأ اثر و قدرت است. نقل و نباتش، شفا دادن مریض و زنده کردن مرده است. به اذن خداوند متعال، میتواند کارهایی انجام دهد که خداوند متعال انجام میدهد. لذا تا آبها ریخت رفع عطش شد و وصل شد؛ چرا که همه تعلقات رفت. میخواست به خیمهها آب برساند که نشد. عباس(علیهالسلام)! کار دست خداوند متعال است، شما باید تا اینجا میآمدی و دیگر بیش از این نمیتوانستی بروی. از اینجا به بعد دست خداوند متعال است؛ آخرین تعلق، تعلق عالی، از او گرفته شد و نگذاشتند به آن برسد. یک بیت دیگر شعر را باید بخوانم:
خنک آن قماربازی که بباخت، آنچه بودش |
| بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر |
امامحسین(علیهالسلام) روز عاشورا در مناجات آخرشان میفرمایند: «سَیدی وَددتُ اَن اُقتلَ وَ اُحیی سَبعینَ اَلفَ مَرّه فی طاعتِک وَ محبتِک»[16]؛ دوست دارم مرتب کشته شوم و دوباره زنده شوم، هفتاد هزار بار. اصحاب حضرت هم همین حرف را شب عاشورا به ایشان گفتند، یکی گفت اگر هفتاد بار، دیگری صد بار و دیگری گفت هزار بار کشته شوم و دوباره زنده شوم، باز هم جانم را فدای شما میکنم. لذا در عالم رؤیا به حبیبابنمظاهر گفتند: رفتی آن طرف چه خبر بود؟ گفت: ما محضر اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) هستیم، دیگر چه میخواهیم؟ گفتند: آرزویی داری؟ گفت: بله، به دنیا برگردم و در مجالس امامحسین(علیهالسلام) شرکت کنم. قطعاً اگر از او میپرسیدند اگر دوباره کربلا پیش بیاید شرکت میکنی؟ میگفت: اگر هزار بار پیش بیاید شرکت میکنم. این مسئله همان مسئله اصلی است که اگر بتوانید تعلقات را کنار بگذارید و خودتان را در این عالم مأمور بدانید، وسعتتان زیاد میشود.
نمونهای از انقطاع کامل شهدا در دفاع مقدس
بنده این خاطره را تابحال جایی نگفتهام ولی الآن برای اینکه بفهمیم آنهایی که در امر ولایت تردید نکردند، به چه مقاماتی رسیدند مجبورم بگویم. یک جلسهای بود، بسیار جلسه خوب و بامعنویتی بود؛ جمعی از بچههای جنگ بودند، بعضی از آنها از همرزمان حاج قاسم بودند و خاطره تعریف میکردند. برنامه داشتند بیست دقیقه بعد از نماز صبح هرکدام بلند میشدند و خاطرهای میگفتند. یکی از آنها که از بچههای حاج قاسم هم بود خاطره عجیبی تعریف کرد. گفت: زمانی حاجی به من گفت در فلان عملیات دیدم بچهها همه دور من تیر خوردند و شهید شدند و ورق داشت به نفع دشمن برمیگشت و داشتیم محور را از دست میدادیم. در دلم گفتم کاش اینها شهید نشده بودند و ما این محور را از دست نمیدادیم. میگفت حاج قاسم گفت: به خدا قسم با چشمانم دیدم، خواب نبود، مکاشفه هم نکردم، دیدم تکتک بچهها از روی زمین بلند شدند، اسلحهها را برداشتند و جنگیدند و عراقیها را عقب زدند و جریان شکست خورد. بعد برگشتند و هر کدام سر جایشان خوابیدند.
عصای دست ولایت شویم!
وسع من و شما کم است چون خودمان را اسیر تعلقات دنیا کردهایم، اسیر خودمان هستیم. وسعمان کم است، نمیتوانیم کاری برای امام زمانمان، برای نائبش، برای اسلام و قرآن انجام دهیم. اطراف ما در غربت و مظلومیت اسلام، ولایت و انقلاب هزاران اتفاق میافتد و ما نمیفهمیم باید چه کنیم. علت اصلی آن تعلقاتی هست که «اِثّاقَلتُم اِلَی الاَرضِ»[17]؛ ما را به زمین چسبانده است. ما از ولایتی که خداوند متعال به ودیعه داده، استفاده نمیکنیم. خودمان را مستغرق در این ولایت نمیکنیم و خودمان را در اختیار آن قرار نمیدهیم.
حضرت موسی(علیهالسلام) ولیّ خدا بود، تکه چوبی را در دست گرفت و خداوند متعال گفت: این چوب را به زمین بینداز، به اذن الهی چوب تبدیل به اژدها شد. این چوب است و چیز دیگری نیست. همین چوب وقتی دست یزید بنمعاویه هست، به لب و دندان امامحسین(علیهالسلام) میخورد ولی وقتی دست حجت خداست، معجزه میکند. کسانی که زمان جنگ رفتند و شهید شدند، بعضیهایشان مسیر زندگیشان اشتباه بود ولی عوض شدند که اسم آنها را بلد هستید و داستان آنها را میدانید. چطور این اتفاق افتاد، عوض شدند و شهید شدند؟ صدام برای سرشان جایزه گذاشت و عصای دست ولایت شدند. مگر حُر در لشکر عمر سعد نبود؟! مراتب عرفانی را هم طی نکرده بود ولی عصای دست ولایت، معجزه میکند. ما عصای دست ولایت نشدیم. خداوند این ولایت را به ما هدیه داده است.
عطش حضرت عباس(علیهالسلام) به ولایت
وقتی حضرت عباس(علیهالسلام) بر سر شریعه رسید، آب را در حالیکه تشنگی ظاهری داشت دید، تشنگی باطنی او جلوی تشنگی ظاهریاش را گرفت و آب نخورد چون عطش او به امامحسین(علیهالسلام) و ولایت، بر عطش ظاهری غالب بود. اگر عطش شما به ولایت بیشتر از عطش به دنیا نباشد، نمیتوانید برای ولایت فداکاری کنید، هر چند با خودتان کلنجار بروید. [درگیر باشید و تلاش کنید]. حافظ چه زیبا گفته:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم |
| ای بیخبر ز لذت شُرب مدام ما |
عباس(علیهالسلام) از جای دیگری سیراب است. میگوید: «فذَکر عطش الحسین»
[1]. سوره هود، آیه 7.
[2]. سوره انبیاء، آیه30.
[3]. سوره لقمان، آیه10.
[4]. سوره هود، آیه 7.
[5]. بحارالانوار، ج 5، ص 225.
[6]. سوره فاطر، آیه 22.
[7]. سوره آلعمران، آیه 169.
[8]. الجواهر السنیة؛ کلیات حدیث قدسی؛ ص 709.
[9]. سوره انسان، آیه 21.
[10]. سوره بقره، آیه 286.
[11]. کلیات حدیث قدسی، ج 1، ص 709.
[12]. ریاضالمصائب، ص 440.
[13]. فراز مناجلت شعبانیه.
[14]. سوره طه، آیه 12.
[15]. فراز زیارت جامعه کبیره.
[16]. موسوعه کلمات الحسین، ص 482.
[17]. سوره توبه، آیه 38.