چگونه مردن انسان، وابسته به چگونه زیستن اوست
چگونه مردن انسان، وابسته به چگونه زیستن اوست
چگونه مردن انسان، وابسته به چگونه زیستن اوست
حجتالاسلام مهدوینژاد: برای قبض روح انسانها دو فرآیند وجود دارد: اولین چیزی که باید اتفاق بیفتد قطع تعلق روح از بدن است. روح باید ارتباطش با بدن قطع شود که در اینجا بین مؤمن و کافر، انبیا و اشقیا تفاوتی نیست. این مرحله یعنی جداسازی روح از بدن مادی و قطع این تعلق و از کار انداختن جسم، به وسیله ملائکه رسل اتفاق میافتد // مرحله دوم؛ گرفتن و اخذ نفوس است، بر طبق مراتبشان و بردن آنها در محل استقرار خودشان، جایی که شأن و مقامشان است // کفار و انسانهایی که ایمان کمی دارند، ملائکه رسل جانشان را میگیرند. کسانی که بعد از گناه، توبه میکردند و باتقوا و مؤمن بودند، حضرت ملک الموت(علیهالسلام) جانشان میگیرد، اما کسانی که در مرحله نفس مطمئنهاند، خدای متعال جانشان را بیواسطه قبض میکند، چون جایگاهشان متفاوت است
شناسنامه:
عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 12
زمان: شنبه 4 فروردین 1403/ دوازدهمین شب از مراسم ماه رمضان
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
توفیه در قرآن
وقتی به قرآن مراجعه میکنید درباره اینکه چه کسی جان انسانها را میگیرد آیات متفاوتی میبینید. گاهی احساس میشود تعارضی بین این آیات وجود دارد و مشخص نیست که چه کسی جان انسان را میگیرد. در آیهای میفرماید: «ٱللَّهُ یَتَوَفَّی ٱلأَنفُسَ حِینَ مَوتِهَا»[1]؛ وقتی مرگ انسان میرسد خودِ خدا جان انسان را میگیرد و توفی اتفاق میافتد. آیه دیگری میفرماید: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ»[2]؛ به مردم بگو که وفات شما به وسیله ملکالموت اتفاق میافتد که موکل بر شما برای مسئله مرگ شده است. آیه دیگر میفرماید: «إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا»[3]؛ وقتی هرکدام از شما مرگتان فرا برسد ملائکهای هستند برای گرفتن جان شما که فرستادگان خداوند هستند (ملائکه رسل).
چه کسی جان انسان را می گیرد؟
بالاخره چه کسی جان انسان را می گیرد؟ خدا یا ملک الموت یا فرشتگان؟ در یک نگاه اینها کثرت در عین وحدتاند؛ یعنی ملائکه رسل، مأموران ملکالموتاند، ملک الموت حضرت عزرائیل(علیهالسلام) فرشتگانی دارد که آنها مأمور گرفتن جان انسانها هستند، خود ملکالموت نیز مأمور خدا برای گرفتن جان انسانهاست. یعنی هر کدام جان انسان را میگیرند، تعارضی ندارد با اینکه نسبت به دیگری دهیم. وقتی ملائکه رسل، جان انسان را میگیرند میگوییم ملکالموت جان انسانها را گرفته است. اینها مأمور ملکالموت بودند، خود ملکالموت جان انسانها را بگیرد، میگوییم خدا جان انسانها را گرفته است، اینها منافاتی با همدیگر ندارد. مثل این است که بگوییم من میبینم، چشمم میبیند یا مردمک چشمم میبیند، تمامش یکی است؛ در واقع من میبینم ولی به وسیله چشمم میبینم و چشمم هم به وسیله مردمک چشمم میبیند. خدای متعال خودش جان انسانها را میگیرد و یا به وسیله ملکالموت یا به وسیله آن ملائکه میگیرد، اینها در یک سلسله قرار دارند و مأمور خداوند متعالاند و نسبتشان به هم مشخص است. لذا اینکه در آیات میفرماید: خدا جان انسانها را میگیرد، ملک الموت جان انسانها را میگیرد، یا ملائکه جان انسان را میگیرند، این منافات و تعارضی با هم ندارد.
طبق آیه «ٱللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوتِهَا»؛ خدا جان انسان را توفی میکند، وقتی مرگ حتمی او برسد. طبق این آیه مؤمن و کافِر و منافق همه یکسانند. بالاخره جان اینها را خدا میگیرد. اینجا وقتی میفرماید: «ٱللَّهُ یَتَوَفَّی ٱلأَنفُس» جانها را میگیرد، جانها فرقی نمیکند؛ جان نبی مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآله) باشد یا جان طواغیت. خدا جان همه را میگیرد، در یک معنای عام جان همه را میگیرد. اصل قبض روح و توفی توسط خدا اتفاق میافتد، منتها سازوکارش این است که ملکالموت هست فرشتگان هم هستند به عبارتی نفوس، جانها و انسانها متفاوتاند و جانهای متفاوتی دارند. بعضی از نفوس را خداوند بیواسطه قبض میکند و متوفی میکند، ولی بعضی از نفوس را با واسطه قبض میکند.
مراحل قبض روح انسانها
برای قبض روح انسانها دو فرآیند وجود دارد: اولین چیزی که باید اتفاق بیفتد قطع تعلق روح از بدن است. روح باید ارتباطش با بدن قطع شود که در اینجا بین مؤمن و کافر، انبیا و اشقیا تفاوتی نیست. این مرحله یعنی جداسازی روح از بدن مادی و قطع این تعلق و از کار انداختن جسم، به وسیله ملائکه رسل اتفاق میافتد. اینکه میفرماید: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا» ملائکه میآیند و جان عدهای را میگیرند، در این مرحله برای همه یکسان است. ملائکه رسل میآیند تا روح را از کالبد مادی جدا کنند. به اینها کارگزاران جزئیه موت گویند. این ملائکه کارگزار برای مرحله اولاند و فرآیند موت را انجام میدهند.
دومین مرحله قبض روح در حقیقت همان «یَتَوَفَّی ٱلأَنفُسَ» است. یعنی با این تعبیر که نفوس و ارواح آدمها دارای مراتبی است، همه نفوس مثل همدیگر نیستند؛ آدمهای تربیت و تزکیه شده، آدمهای شقی و آدمهای متوسط داریم. در این مرحله به نسبت نفوس و مراتب معنوی نفوس، قبض روح متفاوت میشود.
در مرحله اول؛ جداسازی روح از بدن اتفاق افتاد، مرحله دوم؛ گرفتن و اخذ نفوس است، بر طبق مراتبشان و بردن آنها در محل استقرار خودشان، جایی که شأن و مقامشان است. این مرحله از قبض، مرحله مهمی است.
انواع نفس در قرآن
نفس در یک تقسیمبندی به سه نوع نفس تقسیم میشود: مطمئنه، اماره، لوّامه. در آیات قرآن هم هست.
همه میتوانند به مرحله نفس مطمئنه برسند ولی نمیرسند، افراد غالباً درگیر نفس اماره و لوامهاند، خیلی از ما هم اینگونهایم؛ خیلی به نفس اماره گوش میدهیم، گناه میکنیم و دوباره نفس لوامه ما را ملامت میکند، پشیمان میشویم و استغفار میکنیم. کسی که از نفس اماره زیاد تبعیت کند، کمکم نفس لوامه در او سرکوب میشود و دیگر چیزی از درون ملامتش نمیکند.
بعضی میبینند دیگر هر گناهی انجام میدهند، ناراحت نمیشوند. مثلاً اگر برای نماز خواب بمانند ناراحت نمیشوند و توجیه میکنند. درحالیکه قبلاً ناراحت میشدند. چنین افرادی از بس روی نفس لوامه پا گذاشتهاند و به نفس اماره گوش دادهاند، چیزی از نفس لوامه برایشان باقی نمانده است. انسان باید مراقبت داشته باشد، مسائل مربوط نفس مسائل پیچیده و مهمی است.
نمایندگیهای نفس اماره، لوامه و مطمئنه
این نفوس در همه میتواند وجود داشته باشد ولی عملکرد عمر بعضی از نفس اماره نمایندگی میکند؛ مثلاً وقتی به رفتار و اعمال یک نفر نگاه میکنیم، پروندهاش را تبعیت از نفس اماره میبینیم؛ یعنی یا اصلاً مسلمان نبوده و کافر بوده، یا مسلمانی بوده که نفس اماره بوده و پروندهاش سراسر گناه، معصیت و خلاف بوده است. ولی وقتی به پرونده اعمال برخی نگاه میکنیم، میبینیم از نفس لوامه نمایندگی میکند. آدمهای دلزنده بودهاند، اشتباه و گناه آنها را ناراحت میکرده و توبه میکردهاند، انگار مدام مؤمن میشدند و دوباره گناه میکردند. اینها هر کدام نسبی است و ممکن است در مراحل اوج یا ضعف باشد. مثلاً یک نفر اهل ملامت است و توجهش بالاست و یکی توجه کمتری دارد. گویا عدهای نمایندگی نفس لوامه را به عهده دارند؛ مؤمناند، گناه آزارشان میدهد و توبه میکنند. عدهای هم نماینده نفس مطمئنه هستند و مراتب مختلفی دارند.
نحوه قبض روح سه گروه از نفوس
در مورد چگونگی گرفتن جان این سه گروه میفرماید: کفار و کسانی که ایمان معمولی دارند، ملائکه رسل جانشان را میگیرند؛ ملائکهای که کارگزار ملک الموتاند.
کسانی که بعد از گناه، توبه میکردند و باتقوا و مؤمن بودند (مؤمن به این معنا که ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) را قبول داشتند، ایمان به خدا و قیامت داشتند و اعمالشان را هم انجام میدادند.) حضرت ملک الموت(علیهالسلام) جانشان را میگیرد.
اما کسانی که در مرحله نفس مطمئنهاند، خدای متعال جانشان را بیواسطه قبض میکند و آنها را متوفی میکند، چون جایگاهشان متفاوت است. کسانی که نفس مطمئنه دارند «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»[4] جایگاهشان است و ارواح این افراد به ملأ اعلا میرود. نوع سوم یعنی مرتبه اعلای نفس، نوع خاصی از وفات و قبض روح است و افقش از افق حضرت عزرائیل بالاتر است؛ لذا در اینجا حضرت عزرائیل اجازه ندارد قبض روح کند.
قبض روح اختصاصی شهدای کربلا و سیدالشهدا(علیهالسلام)
وجود مبارک امام سجاد(علیهالسلام) در روایتی در وصف شهدای کربلا میفرماید: «فَتَوَلَّ اللهُ عَزَّوَجَلّ قَبضَ ارواحِها بِیدهِ»[5]؛ خداوند ارواح شهدای کربلا را خودش قبض کرد. مرتبه و افقشان بالاتر از آن بود که ملک الموت جان مبارکشان را بگیرد. مفسرین این آیه را درباره امام حسین(علیهالسلام) میدانند: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»، «ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً»، «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی»، «وَادْخُلِی جَنَّتِی»[6]، خداوند مستقیم خطاب قرار میدهد: «عِبَادی». در اینجا منظور همه بندگان نیست و «جَنَّتِی» که در آیه آمده، منظور بهشت معمولی نیست؛ عباد جمع صاحب نفوس مطمئنه است که در رأس آنها اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) قرار دارند؛ اینها خاص الخاص و متعلق به اندرونی عالم توحیدند. این افراد خاص مرتبهشان به اصطلاح امروزیها در ویآیپی ملکوت است.
البته اینها همه اصطلاح است وگرنه عالم آخرت، عالم لامکان است و اصلاً مکان در آنجا معنا ندارد. همه این اصطلاحات را به کار میبرند تا ما بفهمیم شرایط چگونه است. برای مثال وقتی شخصیت بزرگی میخواهد مهمانی بدهد، مهمانهایش را چند دسته میکند؛ میگوید به یک دسته اطلاع بدهید بیایند، مثلاً شاگردها. عده دیگری را به افراد خاصی میسپارد که به صورت ویژه تماس بگیرند و از طرف او آنها را دعوت کنند، گروه بعدی را خودش تماس میگیرد؛ اینها عزیزند، خیلی خاصاند که شخصاً تماس میگیرد و اصرار دارد که حضور داشته باشند.
اهالی ملکوت/ سیر نفوس مطمئنه در عالم ملکوت
این مراحل در عالم ملکوت و قبض روح هم هست؛ جان بعضی را خداوند میگیرد، جان بعضی را ملکالموت و جان بعضی دیگر را ملائکه رسل میگیرند. یک حالت این است که؛ آدمهای سطح بالا که در عالم ملکوت مقامی دارند و دارای نفوس مطمئنهاند -ائمه معصومین(علیهمالسلام) در رأسشان- تا در دنیا هستند، اینگونه نیست که اسیر این عالم خاکی و زمین باشند؛ بلکه در زمان حیات طبیعیشان هم در عالم ملکوت سیر میکنند و روحشان به پرواز درمیآید.
اگر اجل حتمی نبود، روح مؤمنین لحظهای در این دنیا نمیماند
امیرالمومنین(علیهالسلام) فرمودند: اگر آجالِ حتمیِ این افراد نبود و خداوند مرگ حتمی برایشان قرار نداده بود «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ»[7] این افراد در دنیا، برای یک لحظه هم روح در بدنشان باقی نمیماند. آنقدری که خدا گفته شما باید تا شصتسالگی و دیگری تا نودسالگی زنده باشید. روحشان این قدر سبک، آزاد و متصل است. قدیم و حتی الآن علمایی در بین ما بوده و هستند و حتی غیر از علما، صلحایی که چنین شأنیتی داشته و دارند، در عالم ملکوت رفتوآمد دارند و اسیر این عالم خاک نیستند. شأن این افراد اینگونه است، ارتباط اصلیشان با عالم بالاست؛ چون رسیدند و وصل شدند. در کالبدشان زندگی میکنند، غذا میخورند، ازدواج میکنند، بین ما انسانها راه میروند و مثل ما هستند، منتها تعلق خاطر اصلیشان دنیای دیگر است. اینجا ارتباط مفصلتری دارند؛ چون زنده و در این عالماند پس ارتباطشان مفصلتر است. وقتی این افراد از دنیا میروند، قالب جسم را میشکنند و خارج میشوند، با عالم معنا ارتباط کمال و تمام برقرار میکنند و ارتباط اصلیشان آنجا شکل میگیرد، تعلق موجز و مختصری به این عالم خاک پیدا میکنند. یعنی برعکس قبل که ارتباط مفصلشان با دنیا بود؛ چون در بدن خاکی بودند، الآن ارتباط مفصلشان با عالم آخرت است، تعلق خاطر و التفات کمتری به این عالم دارند؛ مگر اینکه مأموریت داشته باشند تا در این عالم کاری انجام دهند.
شأن مؤمن در حالات مرگ/ لحظات بهشتی وصل
روایتی در مورد شأن مؤمن در حالات مرگش داریم که بسیار عجیب است، میفرمایند: «اذ کانَ العَبدُ فی حالَةِ المَوتِ یَقومُ علی رأسِهِ ملائکةٌ بِیَدِ کُلِّ ملَکٍ کأسٌ مِن ماءِ الکوثَرِ کأسٌ مِن الخَمرِ یَسقُونَ رُوحَهُ حتّی تَذهَبَ سَکرَتُهُ »[8]؛ وقتی بنده صالح خدا در حالت مرگ قرار میگیرد، بالای سرش ملائکهای میآیند که به دست هر ملکی یک کاسه و جامی از آب کوثر و ظرفی از شراب بهشتی است. این شراب را به روح این میت مینوشانند، تا اینکه سختیهای مرگ از وجود او خارج شود.
در ادامه این روایت میفرمایند: «و او را به بشارتی بزرگ مژده میدهند و میگویند خوش آمدی و مقدمت مبارک باد. تو بر خدای عزیز کریم حبیب قریب(یعنی نزدیک)، وارد می شوی!» یعنی هرکدام از این عبارتها، روح انسان مؤمن را از دنیا میکَند. ما داریم اینجا، با این گوش، ساده میشنویم، خدای رحیمِ کریم... این عبارات روح انسان مؤمن را از دنیا جدا میکند، یعنی جان کندنش را به شدت راحت میکند. پس روح او از جوار فرشتگان پرواز میکند و در کمتر از یک چشم به هم زدن به پیشگاه پروردگار صعود میکند و دیگر بین او و پروردگار پرده و حجابی نیست. خداوند مشتاق دیدار اوست و او را بر لب چشمهای در کنار عرش مینشاند. اینها همه اصطلاح است؛ عرش، چشمه و... برای اینکه که ما تصویر بسازیم، مقداری فهم کنیم، و الا این حرفها چیست؟
سپس به او میگوید: دنیا را چگونه رها کردی؟ جواب میدهد: خدایا! به عزت و جلالت که من نسبت به دنیا شناختی نداشتم، من اصلاً نفهمیدم دنیا چه بود! نود سال در دنیا زندگی کرده، به خدا میگوید: خدایا من نفهمیدم دنیا چه بود. من از آغاز تولد از تو اندیشناک بودم. راست میگوید، میدانید که انسان بر اساس فطرتش است، متولد که میشود، فطرت انسانها خداجوست، «...فِطرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیهَا...»[9]؛ از اول اندیشناک خدا بودم.
ملائکه قرین انسان از بدو تولد
گاهی میبینی بچههایی که تازه به دنیا آمدهاند، شیرخوارند، دارند میخندند، در روایت دارد، فرشتگانی اطراف اینها هستند، این فرشتگان را میبینند، شیاطین تلاش میکنند برای اینکه این بچهها را تسخیر کنند، آزار دهند، ملائکهای هستند این بچهها را مراقبت میکنند؛ لذا میفرمایند بچه به دنیا آمد، اولین آوایی که میشنود، باید اذان و اقامه باشد، شیاطین را متواری میکند.
درخواست نفس مطمئنه از خداوند/ گفتگوی عاشقانه عبد ومولا
خداوند میفرماید: راست گفتی ای بنده من! تو جسمت در دنیا ولی روحت با من بود، همه اسرار و کارهای آشکار تو در نظر من بود. هرچه میخواهی درخواست کن تا به تو بدهم، تمنا کن تا برآورده سازم، این بهشت من برای تو مباح است. پس در آن بال و پر بگشا و این جواز من است. پس در آن ساکن شو.
حالا این روح انسان مؤمن چه میگوید؟ ببینید چه گفتگوی عاشقانهای در اینجا اتفاق میافتد؟!
عرض میکند: خداوندا! تو بودی که خودت را به من شناساندی، پس من به وسیله این معرفت و شناخت از همه خلائق، بینیاز شدم، من الان خود تو را میخواهم. آنجا هم اینگونه میگوید. به قول شاعر:
چون تو را در محفل جانانه مهمانت کنند گول نعمت را نخور مشغول صاحبخانه باش
یعنی روح را رها میکنند، میگویند برو در بهشت، برو. خدا میگوید برو این بهشت مال تو. روح انسان دارای نفس مطمئنه چه میگوید؟ اینها میگویند: خدایا، ما خودت را میخواهیم، بعد خدا میفرماید: «ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً»، «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی»، «وَادْخُلِی جَنَّتِی»[10]؛ یک جنت دیگر هم من دارم بیا اینجا.
تردید خداوند در هنگام قبض روح مؤمن!
«قال علیبنالحسین زینالعابدین(علیهالسلام): قال الله عزوجل: ما من شیء أتردد عنه ترددی عن قبض روح المؤمن یکره الموت و أنا أکره مسآءته؛ فإذا حضره أجله الذی لا یؤخر فیه، بعثت إلیه بریحانتین من الجنة تسمی إحداهما المسخیة والاخری المنسیة؛ فأما المسخیة فتسخیه عن ماله و أما المنسیة فتنسیه أمر الدنیا»[11]؛ امام سجاد(علیهالسلام) میفرمایند که خدا فرمود، من هیچوقت در هیچ مسئلهای تردید نکردم (میدانید اصلا این کلمه در مورد خدا صدق نمیکند و چون خدا میخواهد به ما بفهماند اینطور میگوید.) مگر موقعی که میخواهم روح مؤمن را قبض کنم. او از مردن کراهت دارد و من نیز خوشم نمیآید که او را اذیت کنم. او دوست ندارد بمیرد با اینکه مؤمن و مشتاق لقای خدا هم هست؛ اما بالاخره مرگ کراهتی دارد. من نیز نمیخواهم او را اذیت کنم، وقتی مرگ حتمیاش فرابرسد، من با این بندهای که دوستش دارم و میخواهم که او نزد من بیاید ولی او کراهت دارد چکار میکنم؟ چگونه این کراهت او را برطرف میکنم؟ دو گل از گلهای بهشت برای او میفرستم. یکی از این گلها اسمش مسخیه و دیگری اسمش منسیه است. این گل را که میدهم و بو میکند تمام تعلقاتش از اموالش جدا میشود. چون میدانی آدم جان را راحتتر از مالش میدهد، جهاد با مال سختتر از جهاد با جان است؛ چراکه بیشتر تعلقات انسان برای اینچیزهاست. این گل را که بو میکند، از اموالش دل میکند. و اما گل دوم، منسیه یعنی فراموشی. این گل را که بو میکند تمام امور دیگر دنیا را فراموش میکند، آنوقت جانش را به راحتی اهدا میکند، دیگر با اکراه نزد خدا نمیرود بلکه با میل و شوق میرود. نمونههایی از اینها را در زندگی خودمان و تاریخ نیز داریم. حافظ چقدر قشنگ گفت:
اگر ز کوی تو بویی رساند باد به مژده، جان گرامی به باد خواهم داد
شهدا مصداق بارز روایت امام سجاد(علیهالسلام)
خدا رحمت کند شهید عباس بابایی، خلبان بود آن خاطره آخرشان را خلبان کابین جلو نقل میکند که ایشان میگفت اینجا چقدر زیباست، مثل بهشت است! حالا آنقدرها هم خبری نبود معمولی بود ولی ایشان میفرمود که نگاه کن چقدر زیباست مثل بهشت است و چند لحظه بعد نیز تیر خورد و شهید شد.
شهید باکری را که دیدهاید که با بیسیم دارد با شهید حاج احمد کاظمی صحبت میکند، میگوید احمد، بیا ببین اینجا چقدر قشنگ است؛ یعنی آن لحظات آخر درباره مؤمنین خاص و شهدا چون اینها لحظه موت مشغول انوار حضرات معصومین(علیهمالسلام) میشوند یا نعمتهای بهشتی را به آنها نشان میدهند که اینها دیگر متوجه دنیا و قبض روحشان نمیشوند، مشغول این انوار میشوند و دیگر سکرات موت ندارند.
اینها چه کسانی هستند؟ باید در موردشان صحبت کنیم؟ چطور میشود که اینجوری شد؟
قبض روح حضرت موسی(علیهالسلام)
یک داستان قبض روح برای حضرت موسی(علیهالسلام) بگویم که خیلی شنیدنی و عجیب است. حضرت موسی(علیهالسلام) از انبیای اولوالعزم است که ملکالموت را یکدفعه سر راه دید؛ حضرت موسی(علیهالسلام) سؤال کرد که از کجای بدن من میخواهی روحم را بگیری؟ گفت از دهانت، موسی شروع کرد گفت: دهان من محل ذکر خدا بوده، من کلیمالله بودم، من با خدا تکلّم میکردم، میخواهی از این دهان من جانم را بگیری؟! گفت: از دستت میگیرم، گفت: الواح تورات در دست من بوده من آن را به مردم رساندم چطور دلت میآید که این دست را قبض روح کنی؟ گفت از پایت، گفت: من چقدر با این پا برای مناجات به کوه طور رفتم! گفت از چشمانت، گفت من یک عمر چشم امیدم به فضل و رحمت خدا بوده است. گفت: از گوشهایت جانت را میگیرم، گفت: من کوه طور به مناجات میرفتم وقتی با خداوند متعال حرف میزدم و او با من حرف میزد من با این گوشها صدای خداوند متعال را میشنیدم چطور دلت میآید!
به ملکالموت خطاب شد، رهایش کنید، هروقت خودش خواست جانش را بگیرید. مدتی گذشت، حضرت موسی(علیهالسلام) در بیابانی میرفت، دید یک نفر دارد قبری میکند به سراغ او رفت و کمک کرد و شروع به کندن قبر کرد، قبرکن میخواست به داخل قبر برود تا قبر را اندازه کند و ببیند که این قبر اندازه است یا خیر، موسی گفت بگذار من بروم. داخل قبر رفت و خوابید که ببیند اندازه است یا خیر همین که خوابید، خداوند متعال پرده را از جلوی چشمانش کنار زد و جایگاه خودش را در بهشت دید! گفت: خدایا، دیگر نمیخواهم زنده باشم من را از این قبر بلند نکن. همانجا روح موسی را قبض کردند و روی قبر را پوشاندند. قبرکن فرشتهای بود که خداوند متعال او را مأمور کرده بود که اینجا قبر بکَند تا موسی(علیهالسلام) بیاید.
در روایت آمده فریادی بعد از دفن موسی از آسمان بلند شد «مات موسی کلِیمُ اللهِ فَاَی نَفْسٍ لاتَمُوتُ»[12]؛ کدام نفس است که نمیرد؟ موسی نیز مرد. و این در ایام تیه و سرگردانی قوم موسی بود، خدا وسط آن سرگردانیها موسی(علیهالسلام) را قبض روح کرد.
چگونه مردن انسان، وابسته به چگونه زیستن اوست
حالت رفتن انسان خیلی مهم است. نه زندگی ما دست خود ماست نه به دنیا آمدن ما، نه مرگ ما، اما چگونه مردن ما دست خودمان است و چگونه مردن ما به چگونه زندگی کردن ما ربط دارد. «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آلمحمد و مماتی ممات محمد و آل محمد»[13]، اگر محیای ما محیای طیبی بود ممات ما نیز ممات طیبی خواهد بود. از خداوند این را بخواهیم! از خدا بخواهیم کاری کند که وقتی ما داریم جان میدهیم مشغول انوار مقدس اهلبیت(علیهمالسلام) باشیم؛ نور امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) به فریادمان برسد.
ارادت رسول ترک به حضرت زینب(سلاماللهعلیها)
امشب دلمان خیلی برای حضرت زینب(علیهاالسلام) پر میزند. چقدر بیبی غریب و عظیم هستند. بعضی در روضه، زینبی هستند.
رسول ترک خدا رحمتش کند، اوضاعش خراب بود. بعد توبه کرد و امام حسینی شد و از امام حسینیهایی شد که در جاهای خصوصی او را راه میدادند. رسول ترک آدمی شده بود که آن طرف مسئله را میدید. ایشان خیلی به حضرت زینب(سلاماللهعلیها) علاقه داشت. همیشه اهل گریه و روضه بود. انشاءلله موقع مردن دهان ما را هم نبندند، دهانمان اینقدر پاک باشد که بتوانیم یک «یا حسین» بگوییم و بمیریم. لحظه احتضارش یک دفعه دستش را روی سینه گذاشت و به زبان ترکی گفت: آقام گلدی، آقام اومد. آقا بیا مشغول تو باشیم، ما طاقت سکرات موت را نداریم.
عنایت امام حسین(علیهالسلام) به مرحوم کوثری
مرحوم کوثری روضهخوان امام(رحمهاللهعلیه) بود. ایشان را در ایام فاطمیه بعد از رحلت امام(رحمهاللهعلیه) دعوت کردند که در بیت ایشان روضه بخواند. قبل از اینکه به روضه برسد، پسرش میگوید همانجا که داشت لب حوض وضو میگرفت تمام کرد و افتاد. بعد خوابش را دیدند که بابا، چه شد؟ گفت: من وضو میگرفتم، دیدم آن طرف حوض، ملکالموت ایستاده و میگوید باید بروی. ترس تمام وجودم را گرفت. تا ترسیدم، دیدم آنطرف امام حسین(علیهالسلام) ایستاده و به من اشاره کردند که نترس. من هم محو جمال امام حسین(علیهالسلام) بودم که نفهمیدم چگونه جان مرا گرفت. طوری زندگی کنیم که وقتی میخواهیم بمیریم ما را به خودشان مشغول کنند که مرگ را نفهمیم.
ما را تنها نگذارید...
ائمه معصومین(علیهمالسلام) سکرات موت بر اثر گناهان نداشتند، اما «سکره الموت بالحق» مصیبت موتشان سنگین بوده است، مثلاً مصیبت امام حسین(علیهالسلام) خیلی سنگین و اعظم مصائب بوده است. این همه زخم و جرح داشتند و شیوه شهادت ایشان که خیلی زجرآور بوده است. اهلبیت ایشان در میان دشمن اسیر بودند. اینهایی که امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) در زیارت ناحیه مقدسه اشاره میفرمایند، همان وجود نازنین در همان مرتبه اعلای نفس مطمئنه؛ امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: لحظه آخر ۱۲۴ هزار پیامبر دور قتلگاه بودند، حضرت صدیقه(علیهاالسلام) در گودال قتلگاه بودند. امشب بگویید ما را تنها نگذارید.
لحظه وفات بیبی زینب(سلاماللهعلیها)
وقتی تشییع جنازه رسول ترک بود. خوابش را دیدند گفت که حضرت زینب(علیهاالسلام) پشت جنازه من آمدند. قربان بیبی بشویم.
بعد از حادثه عاشورا یک سال نشد که در مدینه قحطی شد. همسرشان عبداللهجعفر وضع مالی خوبی داشت، فقیر شد، کمی دست او خالی شد. نوشتهاند چون در شام املاکی داشت به شام آمد تا کار کشاورزی کند. حضرت زینب(علیهاالسلام) آنجا بودند. حضرت بعد از عاشورا بهخاطر آلام روحی که داشتند و اتفاقاتی که برایشان افتاده بود، تمام آن ایام مریض بودند. شدت مریضی بالا گرفت. عبداللهجعفر میگوید یک روز خانم مرا صدا زدند و گفتند: عبدالله اگر میشود بستر مرا در حیاط زیر آفتاب بگذار. به بیبی گفتم آفتاب شما را اذیت میکند. فرمود میخواهم زیر آفتاب باشم. ایشان در آفتاب دراز کشیده بود. از فاصلهای به ایشان نگاه میکردم دیدم ذکر میگوید و گریه میکند و چیزی را به سینه فشار میدهد، نزدیک رفتم دیدم در حال خودش نیست، پیراهن خونی امامحسین(علیهالسلام) را به سینه گرفته و حسینحسین میگوید.
بیبیجان کاری کن ما هم موقع رفتن حسینحسین بگوییم. به خدا به بعضی میگویند بگو لاالهالاالله، نمیتوانند بگویند. به داد ما برسید. اگر ما آدم بدی بودیم، گریه کردیم، در خانه شما آمدیم، بیشتر سمت شما بودیم تا آن طرف، دست ما را بگیرید.
آن لحظه آخر چه به بیبی گذشته ما نمیدانیم! حتماً اینطور بوده که وجود مبارک اباعبدالله(علیهالسلام) با آن علقهای که به خواهرشان داشتند، نزد ایشان آمدند.
یک روضه ننوشته برایتان بخوانم؟ اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) فرموده باشد خواهرم در گودال نمیرفتی مرا رها نمیکردی. نمیتوانستی مرا تنها بگذاری، شمر آمده بود، تو را با تازیانه و سیلی از گودال بیرون کرد، من به تو امر کردم که برو، من الآن آمدم کنار تو جبران کنم. گفته باشد برادرم عزیز دلم، تو کجا من کجا، من اینجا در خانهام. کنار همسرم عبدالله هستم، تو در گودال قتلگاه میان این همه دشمن بودی. گفتگویی کرده باشند این خواهر و برادر با یکدیگر.
[1]. سوره زمر، آیه 42.
[2]. سوره سجده، آیه 11.
[3]. سوره انعام، آیه 61.
[4]. سوره قمر، آیه 55.
[5]. بحارالانوار، ج 45، ص 182.
[6]. سوره فجر، آیات 27 تا 30.
[7]. نهج البلاغه، خطبه193.
[8]. بحارالانوار، 6، 27، 77.
[9]. سوره روم، آیه30.
[10]. سوره فجر، آیات 28 الی 30.
[11]. بحارالانوار، ج6، ص152.
[12]. کمالالدین، ج1، ص153.
[13]. زیارت عاشورا.