چه کسانی طعم واقعی ایمان را نمیچشند؟
چه کسانی طعم واقعی ایمان را نمیچشند؟
چه کسانی طعم واقعی ایمان را نمیچشند؟
حجتالاسلام مهدوینژاد: گزینشی دینداری کردن به معنای خود محوری، خودخواهی و خودپرستی است // کسی امر به معروف و نهی از منکر نمیکند چون هزینه دارد // بسیاری از ما گزینشی دینداری میکنیم و بخشهای راحت دین را که بیدردسر است انتخاب میکنیم// ایمان همه جانبه به حق است که منجر به تربیت فرد، تربیت خانوادگی، تربیت جامعه و ایجاد تمدن اسلامی میشود
شناسنامه:
عنوان: دورهمی شبهای شهر خدا
موضوع: ایمان آگاهانه / نگاهی بر نقش ایمان توحیدی در زیرساخت های انسانی تمدن ساز(فرد، خانواده، جامعه)
تاریخ: 21 فروردین ۱۴۰۱ / هشتمین شب رمضان ۱۴۴۳
مکان: مسجد جامع کبیر یزد
ایمان گزینشی/ خودپرستی به جای خداپرستی
ایمان گزینشی، فریب شیطان برای بیاثر کردن ایمان است. گزینشی دینداری کردن به معنای خودمحوری، خودخواهی و خودپرستی است. انسان به این دلیل از خدا اطاعت میکند که خداوند لایق اطاعت است. باید در همه چیز از خدا اطاعت کنید، به همه فرامین خدا ایمان بیاورید و عمل کنید. وقتی بخشی از دین را قبول میکنید و دینداری میکنید و به بخش دیگر ایمان نمیآورید، به این معناست که خدا را صددرصد قبول ندارید؛ یعنی در حقیقت شما ایمان درستی به خدا ندارید، گزینش میکنید تا ببینید چه چیز به نفعتان است و چه چیز به نفعتان نیست،. پس در حقیقت شما خدا را نمیپرستید، بلکه خود را میپرستید.
ایمان شرطی
قرآن کریم میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ...»[1]؛ عدّهای از مردم هستند که بر اساس حرف ایمان میآوردند. «حرف» در اینجا به معنای حرف عادی نیست، منظور از «حرف» در تفسیر اینگونه آمده است: یک عدّهاند که براساس جهتی ایمان میآورند؛ یعنی در یک صورت ایمان میآورند نه در هر صورت. در چه صورتی؟ «...فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ...»[2]؛ اگر خیری به آنها برسد ایمان میآورند (مؤمن به این دین میشوند). منظور از «خیر» در اینجا منفعتهای دنیاست؛ اگر دنیای آنها روبراه شود پای این دین میایستند، «...وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ...»[3]؛ اگر سختی، امتحان، آزمونها و... پیش بیاید روی برمیگردانند؛ یعنی اساساً بر اساس صرفه و صلاح کار میکنند. منظور از صرفه و صلاح، منفعتهای دنیایی است. در ادامه میفرماید: «...خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ»؛ دنیا و آخرت را از دست دادهاند، و این است همان زیان آشکار. عجب خسارتی کردند! امام باقر(علیهالسلام) ذیل این آیه میفرمایند: کسانی که اینگونه ایمان میآورند یعنی «یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ»؛ به جهتی ایمان میآورند، از ایمان آوردن منظور خاصی دارند و منظورشان هم تأمین نیازهای دنیایی است، (به خدا و رسول او ایمان میآورند و میگویند اگر مشکلات ما حل شد و خیر آن به بچهها و زندگی ما رسید، هستیم، امّا اگر نرسید، معلوم میشود پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) العیاذُ بِالله راستگو نیست!) «انْقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ» به پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) پشت میکنند و میروند.
مکتب ابلیس/ ایمان ناکارآمد
در مورد سردمداران مکتب فکری «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» مطالبی را عرض کردیم. منافقین در حقیقت کافرانی هستند که نفع آنها در جامعه اسلامی به این است که ظاهرالصلاح باشند، اما چون در باطن آنها کفر است و نمیتوانند مؤمن باشند، فتنه میکنند. «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» راه میاندازند؛ بعضی چیزهای دین پررنگ و بعضی چیزها را کمرنگ میکنند. به این پیغمبر ایمان میآورند، به آن پیغمبر ایمان نمیآورند، یا به پیغمبر ایمان میآورند، امّا به جانشین او ایمان نمیآورند. وقتی هم وارد دین میشوند، به بخشهایی از دین خیلی بها میدهند، امّا به بخشهای دیگر اصلاً اعتنا نمیکنند. آنها میخواهند یک مکتب فکری و عملی را پایهگذاری کنند تا خودشان زیست کنند و به حیات اجتماعی و سیاسی خودشان بها دهند. اینها صاحب این مکتب هستند و رئیس آنها ابلیس است. یک عدّه از مردم معمولی هستند که پیرو این مکتب میشوند، چرا که با تمایلات آنها جور درمیآید. در این مکتبها آدم به آن چیزهایی که دوست دارد، عمل میکند و به آنهایی که دوست ندارد، عمل نمیکند. خیلی هم خوشایند است. بعضی از مردم به این مکتب ایمان میآورند. مخصوصاً اگر کسانی مروج این مکتب باشند که داعیهدار اسلام و ظاهرالصلاح باشند، مردمی که به اندازه کافی آگاهی ندارند دنبالهرو این مکتب فکری میشوند؛ «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض». این ایمان جواب نمیدهد و دین و ایمان را از کارآمدی میاندازد.
زمین مشترک امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و عثمان/ مؤمن واقعی
وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) زمینی را به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و عثمان هدیه دادند؛ قسمت بالای این زمین برای عثمان و قسمت پایین آن برای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) پیش عثمان آمدند که زمین من بدون زمین شما چیز مرغوبی نیست. یا تو زمینت را به من بفروش، یا من زمین خود را به تو میفروشم. عثمان راضی شد و زمین خود را با رضایت کامل به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فروخت. چند روز گذشت دوستان عثمان با او صحبت کردند و گفتند تو اشتباه کردی که زمین را فروختی، موقعیت زمین تو بهتر بود، میتوانستی کاری را انجام دهی که زمین شریک تو محصول ندهد و سپس میتوانستی با قیمت چند برابر زمین خود را بفروشی. عثمان نزد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمد که من پشیمان شدهام و میخواهم زمین را پس بگیرم. آقا فرمودند: تو با رضایت کامل زمین خود را فروختی، دیگر تمام شد. عثمان اصرار کرد که من پشیمان شدهام. آقا فرمودند نزد فردی برویم تا قضاوت کند و پیشنهاد من رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) است، ایشان قضاوت کنند. عثمان گفت: نزد پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) نمیرویم، چون پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) پسرعموی توست و ممکن است به نفع تو حکم دهد. نزد فرد دیگری برویم. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند ابداً قبول ندارم و فقط نزد پیغمبر میرویم. پیامبری که خدا در مورد او میفرماید: «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»[4]، هیچ حرفی از روی هوا و هوس نمیزند، هر حرفی میزند وحی خداست.
این چه ایمانی است که از حکم پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میترسد؟
آیه نازل شد: «وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ»[5]؛ بعضی میگویند: ما به خدا و رسول او ایمان آوردهایم و اطاعت کردهایم، امّا اینگونه نیست و چیز دیگری است و اینها مؤمن نیستند. «وَإِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ»[6]؛ به آنها میگوییم نزد خدا و رسول بیایید، برای اینکه خدا و رسول خدا حکم کند. دستهای هستند که اعراض میکنند و میگویند: نه، ما نزد پیامبر نمیآییم. خدا میفرماید: «أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[7]؛ آیا اینها مرضی دارند (اشاره به نفاق است) یا میترسند که خدا و رسول او در حق اینها ظلم کنند و حکم به باطل دهند؟ خود اینها ظالم هستند.
دینداری با چاشنی منفعتطلبی
گاهی در زندگی انسان میترسد که حکم خدا در مورد او جاری شود، نمیرود مسئلهای اعتقادی یا اخلاقی را بپرسد تا مبادا به ضرر او شود. رشحات خفیفتر آن هم وجود دارد، مثلاً به فلان جا نرود؛ چرا که ممکن است سختگیری شود. از اینکه حکم خدا در مورد او جاری شود، میترسد. نهایت این است که حکم میدهند و تو علیالظاهر ضرر میکنی، در حقیقت ضرر نکردی، چون خدا عادل است و حکم خدا حق است و تو به حق سر سپردهای. بعضی اینگونهاند که برگهای کاهو را یکییکی میکَنند، به برگهای وسط کاهو(مغز کاهو) که میرسند، آن را میخورند و بقیهاش را برای دیگران میگذارند. بعضی قاشق برمیدارند خامههای روی ماست را جمع میکنند و میخورند بقیه ماست را برای دیگران میگذارند. برای آنها غذای گوشتی میآوری، ماهیچههایش را برای خود جدا میکنند، بقیه گوشت را به دیگران میدهند. معمولاً تخمه ژاپنی در آجیل زیاد میآید چیزهای دیگر را میخورند، تخمه ژاپنیهایش زیاد میآید. هندوانه را میبُرند با قاشق مغز آن را میخورند تا کسی دست به آن نزند. بعضیها اینگونه عادت کردهاند فقط میخواهند آن چیزی که دوست دارند را بخورند. بعضیها اینگونه دینداری میکنند. اگر این روحیه منفعتطلبانه، فرصتطلبانه و لذتجویی وارد دین شد اجازه نمیدهد انسان همه دین را قبول کند. این دین، دین گزینشی و این ایمان، ایمان گزینشی است. راحتیها و شیرینیهای آن را جدا میکند و به سراغ قسمتهای سخت و تلخ ایمان نمیرود.
فرار از اعمال سخت دین
بعضیها دین و ایمانشان «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» است. دین را جابجا میکنند و دینداری را برای بقیه سخت میکنند. در روایتی که مقام معظم رهبری در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی» آن را آوردهاند (همچنین در کتاب وافی در باب امر به معروف و نهی از منکر این روایت آمده است)، قریب به این مضمون که امام باقر(علیهالسلام) اشاره به این افراد میفرمایند که یک عدهاند که به نماز و روزه که کم دردسر است رومیآورند، اما به امر بمعروف و نهی از منکر که پردردسر و احیاناً به ظاهر پرضررتر است، اصلاً اقبالی ندارند. این یعنی دین گزینشی!
واجب فراموش شده/ وظیفه مسئولین در فریضه امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر سخت است، ضرر دارد، جرأت میخواهد. ممکن است آبروی آدم لطمه بخورد، شجاعت میخواهد. فرقی هم نمیکند؛ به یک عده از مسئولین میگوییم چرا امر بمعروف و نهی از منکر نمیکنید شما موقعیت و قدرتی پیدا کردهاید، توجیه میکنند که به این دلیل و آن دلیل نمیشود، دیگر کار از کار گذشته است، مثلاً به پلیس میگوییم: شما چرا کشف حجاب میبینید، کاری نمیکنید؟ میگوید که به ما گفتهاند فقط تذکر لسانی دهیم. تذکر لسانی برای مردم است، شما قوه قاهره و قدرتمند حکومت هستید نباید تذکر زبانی دهید، تذکر زبانی برای مردم است. حضرت امام خامنهای(حفظهالله) فرمودند: تکلیف مردم تذکر لسانی است. برخورد و اجرای قانون برای قوای حکومتی است. شما که مأمورید و تذکر میدهید چه کسی مسئول اجرای حکم و قانون است تا این فضای گناه و منکر جمعآوری شود؟ قوه قاهره را چه کسی باید به کار بگیرد؟ حالا شاید مأموری که در آن صحنه است تقصیری نداشته باشد اما این تفکر غلط است. مقام معظم رهبری در مورد امر به معروف و نهی از منکر، فرمودند: واجب فراموششده!
معروف و منکر را بشناسیم/ بزرگترین معروف و بدترین منکر
کسی امر به معروف و نهی از منکر نمیکند چون هزینه دارد، بسیاری از ما گزینشی دینداری میکنیم و بخشهای راحت دین را که بیدردسر است انتخاب میکنیم بخشهایی که آبرو و آب و نان دارد (یا حداقل ضرر ندارد و اگر قسمتی از آن برای ما ضرر دارد و یا حالمان گرفته میشود دیگر ادامه نمیدهیم و بهانه میآوریم)، یعنی قسمتی از حکم خدا را جدا میکنیم و اجرا میکنیم.
از آن طرف اگر اسم امر به معروف و نهی از منکر آورده شود ذهن ما به طرف بدحجابی میرود. البته که بدحجابی هم از منکرات است ولی فقط بدحجابی! در جمع خویشان نشستهاید درباره نظام جمهوری اسلامی بدگویی میکنند، حرف میزنند چرا هیچ حرفی نمیزنید، اما روی حجاب و ماهواره حساس هستید؟! خوب است که روی این موارد حساس هستید اما چرا روی نظام جمهوری اسلامی حساس نیستید؟ این مورد بدتر است؛ بزرگترین معروف حفظ نظام جمهوری اسلامی و بدترین منکر تضعیف جمهوری اسلامی است و در بقیه مسائل دینی هم همین طور. به عنوان مثال فردی غیبت میکند راحت به آن گوش میدهیم و میخندیم («اَلغِیبَةُ اَشَدُّ مِنَ الزِّنا»[8])، ولی یکی فحش بدهد سریع به او میگوییم فحش نده. در مقابل خیانت، سکوت میکنند یا خیانت میکنند. اختلاس، پارتیبازی در این موارد حساس نیستیم، این میشود: «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» بخشهایی از دین را تعطیل میکنیم و بعضی از بخشهای دین برای ما مهم است. معمولاً هم اینطور است که بخشهایی از دین که خیلی دردسر ندارد را انتخاب میکنیم.
دین وقتی شابلونی میشود
امام باقر(علیهالسلام) فرمودند: خدا به حضرت شعیب فرمود من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب میکنم که چهل هزار نفر از آنها فاسق و گناهکار و شصت هزار نفر مؤمن و بنده خدایند. شعیب گفت: چرا آن شصت هزار نفر که عبادت میکنند؟ خطاب شد: چون دیندارها با بیدینها و بیدینیها کنار آمدهاند؛ هر کس به کار خودش است یکی نماز میخواند و یکی فسق میکند. خدا چنین دینی (دین بیتفاوت) را قبول ندارد. این دین بهزودی نابود خواهد شد. خدا میگوید من خودم نابود میکنم. آنهایی که «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» هستند دینشان شابلونی است؛ یعنی دین را با شابلون خودشان درمیآورند. دین را با سلیقه و مذاق خود معرفی و عمل میکنند. حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: مادامیکه امت من امر به معروف و نهی از منکر میکنند و در تقوا همدیگر را یاری میکنند در خیر و برکتاند و اگر چنین نکردند برکت از میان آنها برداشته میشود و در آسمان و زمین یاریگری نخواهند یافت.
مؤمن تکلیف دارد
نسبت به مسائل شهر و کشورتان اطلاعات داشته باشید، اخبار روز را مطلع باشید، البته اخبار درست؛ نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی واکنش داشته باشید. در جایی خلاف شرع میبینید، مثل طرحهای غلط و برنامههای اشتباه به مسئولین تذکر دهید. باید به عنوان مسلمان مؤمن واکنش داشته باشید. این جزء ایمان ماست. نسبت به مسائل بیبند و باری جامعه باید حساس باشید. مؤمن تکلیف دارد. الان شبها در این مسیر که گناه و معصیت در آن هست عبور میکنید باید تذکر دهید، ده نفر اگر تذکر دهند گناه جمع میشود. دعوا و بحث کردن هم لازم نیست، با احترام و مؤمنانه تذکر دهید. اینکه ما بنشینیم تا همه کارها را دولت انجام دهد هم درست نیست.
مصادیق «نؤمِنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض»
بعضی ایمانشان مقطعی است، زمانی که دولت انقلابی روی کار است، او هم شعارهای انقلابی میدهد. وقتی یک دولت غیرانقلابی سر کار میآید، او هم تغییر میکند. به حزباللهی طعنه میزند، فحش میدهد، خلاف مرتکب میشود، رفتارش عوض میشود «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض». اینها خیلی خطرناکتر از آنهایی هستند که کلاً خرابند. بعضیها در موقعیت مکانی، مثلاً در ایران هستند رعایت میکنند وقتی که در پرواز نشستند اعلام کرد که از مرز هوایی خارج شدهاید روسریها را برمیدارند، جشن شروع میشود، کف میزنند، میرقصند. حرم امام رضا(علیهالسلام) چادر سر میکند، از حرم امام رضا(علیهالسلام) بیرون میآید بدحجاب میشود. اگر حجاب برای رعایت دستور الهی است در حرم و بیرون حرم نداردّ همهجا باید رعایت شود. انگار فقط امام رضا(علیهالسلام) مرد است و بقیه مرد نیستند! شاید هم همینطور است چون کسی تذکر و عکسالعملی ندارد. بعضی با همه چیز میسازند؛ دین آبکی دارند و اصلاً احساس ناراحتی ندارند. در مسجد، هیئت، جاهای مقدس محجبهاند ولی وقتی دانشگاه میروند چادر را بیرون میآورند و در کیف میگذارند؛ خانه بعضی از فامیل چادر نمیپوشند چون خجالت میکشند؛ این یعنی «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض».
مثلاً مرد، در خانه بداخلاق است، زن و بچهاش در عذاباند، ولی بیرون مثل قند و عسل است؛ این یعنی «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض». بعضیها میبینید دائم به فکر زن و بچهشان هستند و برای رسیدگی به زن و بچهشان که راحت باشند، بقیه را اذیت میکنند و از حد بقیه میزنند این هم یعنی «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض». یک عده اهل نماز و مسجدند، هیئت و روضه امام حسین(علیهالسلام) را رها کردهاند، یک عده اهل روضه و امامحسین(علیهالسلام) و هیئتاند، ولی نماز و مسجد را رها کردهاند.
آفتی در بین خانوادههای مذهبی
خانوادههایی مذهبی و چادری به اصطلاح اهل مسجد و نماز جماعت هستند، ولی در میهمانیها سفره مشترک میاندازند؛ مختلط، زن و مرد همه سر یک سفره مینشینند، میگویند، میخندند و اصلاً از اختلاط هیچ ابایی ندارند و چقدر فساد سر این سفرههای مختلط به وجود میآید. مذهبیها اینجوری شدهاند. معمولاً در شلوغی مهمانیها و سفره مختلط شوخی میشود، نگاههای حرام رد و بدل میشود، رابطهها شکل میگیرد. «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض». ولی اصلاً نمیشود این چیزها را به مذهبیها هم گفت، ناراحت میشوند و قهر میکنند.
حفظ ایمان و معامله با خدا
کجا روی ایمانمان محکم ایستادهایم رفقا؟! اصلاً لازم نیست با کسی دعوا کنیم، سر ایمانمان یک کم بِایستیم. یک شخصی که الان ذاکر اهلبیت است (انشاءالله خدا حفظش کند) زمانی خاطرات دوران سربازیاش را برای من تعریف میکرد، دوران به اصطلاح شاه بود. کجا؟ صفر پنج کرمان در زمان طاغوت. ایشان میگفتند باید ریشمان را تیغ میزدیم. صبح هم که میشد این فرمانده پادگان میآمد یک ورق کاغذ برمیداشت و میکشید روی صورت، اگر صدایی میداد که مثلاً یک ذره این ریش بلند بود تنبیه سخت میکرد. میگفتم من ریشم را نمیزنم، حرام است. در توالت بازداشتم کردند. دو، سه روز من را نگه داشتند بعد میگفت آن فرمانده پادگان من را با پوتینهایش میزد. به دندهها و فَکم میزد. مرا به زمین میانداخت و با پوتین میزد. دندانهایم شکست، زخمی شدم. به حضرت زهرا(سلاماللهعلیه) متوسل شدم. دوباره من را در دستشویی انداختند. متوسل شدم و یک دفعه دیدم در باز است، اصلاً یک وضع معجزهآسایی! من بیرون آمدم. بعد از چند روز یک دفعه به من خبر رسید که این کسی که مرا کتک زده بود به یک بیماری مبتلا شده و دکترها گفتهاند چند روز دیگر میمیرد. خانمش را فرستاده بود با التماس که به خاطر این کتکزدنهای من است که اینطوری شدهام؛ خودش هم فهمیده بود.
چشیدن طعم واقعی معجون ایمان
کسی که پای خدا باِیستد خدا هم پای او میایستد. ما که برای دینداری هزینه پرداخت نمیکنیم؛ ما یک سیلی نمیخوردیم. ما در مسجد، هیئت، در کار فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اگر کسی بگوید بالای چشمت ابروست قهر میکنیم، یک هفته خوابمان نمیبرد و به ما برمیخورد. مثلاً در هیئت برای سینهزنی همه جلو میآیند، برای شنیدن موعظه نمیآیند، چون موعظه سخت و مسئولیتآور است، چون موعظه با حال آدم جور درنمیآید، چون مسئولیت روی شانه ما میگذارد. قسمت راحتتر را میآید، «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» است. از آن طرف بعضیها اهل منبر و مطالعهاند ولی اهل روضه نیستند. میگویند آدم باید شعور داشته باشد شور چه فایدهای دارد. یک عده هم از آن طرف میافتند. هر دو با هم است. «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» انسان را بیچاره میکند. کسانی که «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» هستند، طعم واقعی ایمان را هیچوقت نخواهند چشید، چون همیشه میخواهند خوشمزههایش را بخورند. ولی ایمان اینگونه نیست، ایمان یک معجون است.
ایمانی که به کفر منتهی میشود
روایت فرمود: «قل الحقَّ ولو کان مرَّاً»[9]؛ پای حق بایست هر چند تلخ مثل زهرمار باشد. این دینداری واقعی میشود. حاضر نیست به ظواهر دین عمل کند. میخواهد باطنش را درست کند؟ یا تیپش را نمیخواهد عوض کند، اصلاً هیچ هزینهای نمیخواهد بدهد برای اصلاح خودش، میخواهد راحت بیاید و برود و یک حالی کند، هیچکسی هم کاری به او نداشته باشد.
رفقا این مدل دینداری آخرش به کفر میانجامد. کفر نه اینکه بگوییم طرف کافر میشود؛ آخرش به یک انکار و خروج از این وادی کشیده میشود، به پوشاندن حق منتهی میشود، نمونههایش هم زیاد است. آنوقت میفرماید: «...فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ...»[10] این مدل دینداری اینگونه است که اگر به او خیر برسد، خوبی دنیایی برسد، حالی کند، پایش میایستد. «...وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ...»[11] تا یک ذره خدا امتحان میکند، شرایط را سخت میکند، این هم جا میزند و فرار میکند.
پس سومین شرط ایمان، ایمان همه جانبه به حق است، نه «نُؤمنُ بِبَعض وَ نَکفُرُ بِبَعض» ایمان گزینشی. آن ایمان است که منجر به تربیت فرد، تربیت خانوادگی، تربیت جامعه و ایجاد تمدن اسلامی میشود، آن گوهر اصلی ایمان است که ما باید همه این مراتب ایمان را به اینها قلباً ایمان بیاوریم و در ساحت عمل تعهد عملی پیدا کنیم.
ایمان همهجانبه در کربلا
الگوی ایمان همهجانبه را در میان شهدای کربلا ببینید. در سپاه سیدالشهداء(علیهالسلام) همه دارای این ایمان هستند مخصوصاً مولانا علیبنالحسین، حضرت علیاکبر(علیهالسلام). وقتی در میان راه حضرت سوار بر اسب هستند و دارند میروند، یکدفعه خواب سبکی امام حسین(علیهالسلام) را میبَرد. بعد ناگهان حضرت بیدار میشوند و میفرمایند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». علیاکبر(علیهالسلام) مواظب پدر بود سریع جلو میآید. میپرسد: برای چه آیه استرجاع را گفتید؟ امام فرمودند: خواب دیدم که یکی دارد میگوید که این قافله در حال حرکت است و مرگ هم پشت سر او در حال حرکت است؛ یعنی همه اینجا کارشان تمام است. منطق این آقا را ببین چه میگوید! میگوید: «یا أَبَتِ أَفَلَسْنا عَلَی الْحَقِّ»؛ پدر جان! آیا ما بر حق نیستیم؟! آقا میفرمایند: بله. عرض میکند: «إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ»[12] پس ما با مرگ مشکلی نداریم.
ایمان را میبینید؟! خیلیها شب عاشورا جا زدند. حضرت وقتی که نور را خاموش کرد، رفتند، اینها ماندند؛ علیاکبر(علیهالسلام) پای امام حسین(علیهالسلام) ماند.
شبیهترین فرد به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
نوشتهاند که شبیهترین مردم به رسولالله(صلیاللهعلیهوآله) بود. ابیعبداللهالحسین(علیهالسلام)، وقتی که دلشان برای رسولالله(صلیاللهعلیهوآله) تنگ میشد، علیاکبر را صدا میزدند، «و نظر الیه ساعتا» نگاه میکردند به او و گریه میکردند؛ چقدر شبیه پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) است! نوشتهاند صدای علیاکبر(علیهالسلام) هم مثل صدای پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بود. آقا گاهی به او میفرمودند که علی جان، بیا اینجا بنشین برایم قرآن بخوان. علیاکبر(علیهالسلام) مینشست و قرآن میخواند، امام حسین(علیهالسلام) گریه میکردند. خیلی علیاکبر(علیهالسلام) غوغا بوده است. معاویه(لعنتاللهعلیه) گفت: بهترین شخص بعد از من برای حکومت علیاکبر(علیهالسلام) است، میگفت: لایق حکومت است. چنین شخصیتی بوده است.
ارباب مقاتل نوشتهاند وقتی علیبنالحسین(علیهالسلام) تا وسط میدان آمد، لشکر عمرسعد یک قدم عقب رفت. چون میدانید قاسمبنالحسن که به میدان آمد امام حسین(علیهالسلام) فرمودند صورتت را بپوشان، صورت را پوشاندند. اما به علیاکبر(علیهالسلام) فرمود با صورت باز برو. چرا؟ چون صورت مثل صورت پیغمبر(صلیاللهوعلیهوآله) است. وقتی به میدان رفت ارباب مقاتل نوشتهاند لشکر یک قدم عقب رفت و آن پیرمردهایی که پیغمبر را دیده بودند، ولوله افتاد در لشکر که این پیغمبر است ما نمیتوانیم با ایشان بجنگیم؛ این صورت اصلاً صورت پیغمبر است. ما چگونه میتوانیم شمشیر بزنیم به بدن ایشان، چگونه میتوان سر ایشان را برید؟! اصلاً سر ایشان را بالای نیزه بزنیم میگویند سر پیغمبر را به نیزه زدهاند. اجازه گرفت و به میدان رفت، یکوقت هم صدای علیاکبر(علیهالسلام) از گوشه میدان بلند شد: «یا ابتا علیک من السلام». بابا جان، من هم رفتم خداحافظ (سلام اینجا یعنی خداحافظی). گفت:
بنازم لحن بابا گفتنت را |
| مَکش از دست بابا دامنت را |
نشستم روی خاک و با تحیر |
| تماشا میکنم جان کندنت را |
یکوقت دیدند حسین(علیهالسلام) با زانو دارد به سمت این بدن میآید. تا رسید کنار بدن علیاکبر«علیهالسلام» یک نگاه به این بدن کرد، صدا زد: بابا جانم! باورم نمیشد، من زنده باشم و تو در مقابل من دیده بستی...
یکوقت هم دیدند خم شد صورتش را روی صورت جوانش گذاشت، هفت مرتبه صدا زد: «ولدی علی...».
[1]. سوره حج، آیه 11.
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. سوره نجم، آیات 3 و 4.
[5]. سوره نور، آیه 47.
[6]. سوره نور، آیه 48.
[7]. سوره نور، آیه 50.
[8]. علل الشرایع، ج۲ ص۵۵۷.
[9]. الخصال، ج۲، ص ۵۲۶.
[10]. سوره حج، آیه 11.
[11]. همان.
[12]. بحارالانوار، ج44، ص379.