چه چیز امام حسن(ع) را که مصّر به جنگ بود، مجبور به صلح کرد؟
چه چیز امام حسن(ع) را که مصّر به جنگ بود، مجبور به صلح کرد؟
چه چیز امام حسن(ع) را که مصّر به جنگ بود، مجبور به صلح کرد؟
حجتالاسلام نجمالهدی: دلیل عمده غربت اهلبیت(ع) برای بد عملکردن خواص است. / دلیل اینکه نتیجه صلح حدبیه زیبا و روشن بود، چون صلح حدبیه به فرمان و رضایت حجت خداست و خودش این پیشنهاد را پذیرفته اما در دو صلح دیگر حجت خد ا را مجبور به صلح کردند. / وقتی میتوان به این صلح افتخار کرد که نماینده ولیّ خدا (ولی فقیه) مجبور به این صلح نشود نه اینکه چندین مرتبه بگویند من رضایت ندارم.
مراسم عزاداری آخر ماه صفر با عنوان «سه غم» در روز رحلت جانگداز رسول خاتم، حضرت محمد(ص) و شهادت امام حسن(ع) به همت هیئت انصار المهدی(عج)، هیئت بچههای فاطمه(س) و هیئت انصار ولایت و به یاد شهید اعتمادیان در مسجد جامع کبیر یزد برگزار شد. در این مراسم حجتالاسلام سید جمالالدین نجم الهدی در سخنانی به بررسی چند جریان صلح در دوران معصومین(ع) و شرایط و آثار آن پرداخت. در زیر گزیدهای از سخنان ایشان آمده است:
چرا باید زندگی اهلبیت(ع) را به دقت مطالعه کنیم؟
در قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) به عنوان الگوی تام و تمام برای زندگی ما معرفی شدهاند؛ «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[1]، این اسوه تام و تمام برای بعد از خودش هم اسوههایی را معرفی کرد و امامان معصوم (ع) اسوهها و الگوهای بعد از پیامبر(ص) شدند. وقتی قرار است کسی الگوی تام و تمام الهی منصوب از طرف خدا باشد، هم قول و گفتارش نزد خدا حجت است و -برای ما هم باید حجت باشد- هم تقریر و فعلش حجت است. یعنی هر کاری که حجت خدا انجام دهد فصلالخطاب است. تقریر، امام حجت است یعنی گاهی امام کاری انجام نمیدهد، حرفی را هم بیان نمیکند اما طوری رفتار میکند که افعال و کار دیگری را تأیید و امضا میکند.
شیعه در طول تاریخ سعی کرده از زندگی پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) یکسری اصول کلی استخراج کند تا موقع شک و گرفتاری فوری با آن مدل رفتاری پیغمبر(ص) و ائمه اطهار(ع) تطبیق دهد و اگر درست بود روی آن پافشاری میکند. به خاطر همین است که میگویند زندگی اهلبیت(ع) را با دقت ببینید و تاریخ را با دقت توجه کنید و در این قصه استاد داشته باشید و بتوانید اهلبیت(ع) را درست بشناسید تا در عرصههای مختلف گرفتار و دچار شک نشوید.
ماجرای صلح حدیبیه و نتیجه آن
یکی از جریاناتی که در زمان چهارده معصوم(ع) مخصوصاً در زمان پیامبر(ص) و ائمه نخستین به کرّات اتفاق افتاده است، جنگ و صلح است. اینکه حجت خدا چه زمانی میجنگد و چه زمانی صلح میکند برای ما یک راهنماست.
چند صلح و ترک مخاصمه را مورد بررسی قرار میدهیم. صلح حدبیه؛ پیامبر(ص) به مسلمانان دستور دادند آماده شوید میخواهیم به زیارت خانه خدا برویم. در مسیر حرکت به سوی مکه اهالی مکه (کفار قریش) پیغام دادند ما تحت هیچ شرایطی نمیگذاریم شما وارد مکه شوید. پیغمبر(ص) پیام دادند ما قصد جنگیدن نداریم و فقط سلاح مسافر، در حد حفاظت از خودمان به همراه داریم.
حضرت وقتی دیدند راه بسته است مسیر دیگری انتخاب کردند تا به حدیبیه رسیدند. کفار قریش هم یک نفر به آنجا فرستادند و به پیامبر(ص) پیشنهاد صلح دادند. پیغمبر(ص) هم پیشنهاد صلح را پذیرفتند و گفتند صلحنامه بنویسیم. کفار گفتند امسال شما برگردید، ما نمیتوانیم شما را راه دهیم وگرنه بیآبرو میشویم، سال آینده بیایید؛ همچنین تا ده سال ترک مخاصمه و دعوا و موادر دیگر... . این صلح تنظیم شد. [بعد از آن سوره فتح نازل شد] «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا»[2] اصحاب گفتند اینکه ما دست از پا درازتر برگردیم به مدینه، «فتح مبین» است؟! پیغمبر(ص) فرمودند بله فتح مبین است. چرا ؟چون بعداً [همین صلح] زمینهساز فتح مکه شد. پیامبر(ص) حجت خدا آنجا مصلحت دانستند که صلح کنند و این صلح زمینهساز فتح بزرگتری به نام فتح مکه شد.
نتیجه ترک مخاصمه در جنگ صفین
ترک مخاصمه دیگر، جریان حکمیت بود، در جنگ صفین وقتی قرآنها بر سر نیزه رفت داد، لشکر کوفه گفت ما دیگر دست از جنگ کشیدیم و امیرالمؤمنین(ع) را تهدید کردند. هرچه حضرت فرمودند ترک مخاصمه، غلط است و مالک فقط چند قدم تا خیمه معاویه فاصله دارد، گفتند نه ما با قرآن نمیجنگیم. امیرالمؤمنین(ع) دیدند هیچکس نیست برایشان بجنگد، الان است که جنگ داخلی دربگیرد و اصل اسلام به خطر افتد، لذا ولی خدا چارهای نداشت و قبول کرد.
حضرت ابن عباس و مالک را برای نماینده حکمیت پیشنهاد دادند ولی لشکر قبول نکرد و ابوموسی را بر امام تحمیل کرد. (در درجه اول نگوییم ابوموسی ساده بود بلکه ابوموسی با امیرالمؤمنین(ع) اختلاف مبنایی دارد و ایشان را به عنوان حجت و ولیّ خدا قبول نداشت و علی(ع) را فقط صاحب قدرت و حکومت میدانست.) امیرالمؤمنین (ع) را هم به ترک مخاصمه و هم پذیرش جریان حکمیت و هم به پذیرفتن شخص مذاکرهکننده مطلوب خودشان، مجبور کردند. نتیجه حکمیت چه شد؟ نتیجه آن شد بیآبرویی لشکر کوفه و قدرت بیشتر معاویه و....
ماجرای صلح امام حسن(ع) و نتیجه خیانت خواص
یک صلح دیگر داریم به نام صلح امام حسن(ع): حضرت بعد از شهادت امام علی(ع) خطبه خواندند و مردم را برای جنگ تشجیع و توجیه کردند و فرمودند ما برای رسیدن به پیروزی و سعادت راهی جز جنگیدن با دشمن نداریم. مردم هم جمع شدند و لشکری فراهم شد.
مردم دو دستهاند: یک دسته خواص جامعه و امتیازدارها؛ یک دسته هم عوام. مردم به خواص نگاه میکنند و تحت تأثیر آنها هستند، چون آنها تصمیمسازان جامعه هستند و مردم گاهی احساس میکنند نمیتوانند درست تشخیص دهند و یک رهبر و بزرگتری میخواهند.
خواص چند دسته هستند یک دسته خواص در حاشیهاند و وارد میدان نمیشوند و مرتب محاسبه میکنند که این جنگ پیروزی دارد یا ندارد، این جنگ به نفع ما هست یا نه؟ یک عده فعلاً در میدان هستند و میگویند ما با شماییم. معاویه وقتی دید با این لشکر، پیروز نمیشود، شروع به کار کردن روی خواص وسط میدان کرد. کاری با خواص حاشیه میدان نداشت. روی خواص وسط میدان زوم کرد، آن هم روی فرمانده لشکر! و فرمانده لشکر و عموزاده امام حسن(ع) را با مبلغ بسیار کلان خرید و هشت هزار نفر از امام جدا شدند. وقتی خبر به مردم عادی که تحت تأثیر خواص بودند رسید شروع به غارت در خود لشکرگاه کردند تا جایی که حتی فرشی که امام روی آن در حال نماز بودند را کشیدند. با همه اینها هنوز امام ناامید نیستند و اسمی از صلح در میان نیست و آماده نبرد هستند. فردای آن روز یکی از لشکریان به ران امام ضربت زد و امام بستری شدند.
حالا نوبت مابقی خواص است که خودشان را نشان دهند. مابقی خواص که در حاشیه هستند هنوز دارند فکر میکنند، کسانی که در میدان هستند مردد شدند، بخشی از لشکر رفته، امام در بستر هستند، شک و تردیدی درست شد. امام به دوستان و نزدیکان میفرمایند شما لشکر جمع کنید و آماده باشید! هنوز حرفی از صلح نیست. معاویه باز دارد روی خواص کار میکند، یک عده باز مردد شدند که آیا امام تصمیم درست گرفته یا نه؟! اینها خواص جامعه هستند و نمیدانند که نمیشود به امام نسبت داد که تصمیم درست گرفته یا نه؟ فراموش کردند که پیغمبر(ص) فرمودند نمیتوانید به قرآن و اهلبیتم چیزی یاد دهید، شما باید از آنها چیزی یاد بگیرید.
وقتی خواص مدام شک کردند و به کنار و عقب رفتند، معاویه دید الان وقتش هست و روی خواص درجه دوم کار کرد. شروع به شایعهسازی کردند، لشکر شام میآید دمار از روزگارتان درمیآورد و... خواص که در میدان نیستند، مردم هم که چشمشان به دهان امام(ع) نیست، به بزرگان قبایل و طوایف نگاه میکنند. این خواص شروع به نامهنگاری با معاویه کردند. معاویه به امام نامه نوشت و گفت پیوست نامه را مطالعه کن! پیوستهای نامه که از لشکریان امام بود به معاویه نوشته بودند که اگر تو بخواهی ما حسن بن علی را دستبسته تحویل تو میدهیم. خیانت خواص، کنار کشیدن خواص، بیمعرفتی و دنیاطلبی و ظلم خواص، امام حسن(ع) را که مُصر جنگ بودند مجبور به صلح کرد.
در جلسه صلح، معاویه با یک عده از بزرگان و خواص خود آمده بود و امام حسن(ع) هم که بزرگ حکومت بودند با یکی از خواص آمدند. این فرد که از خواص هست رو به امام حسن(ع) کرد و گفت: کاش مرده بودی و در این جلسه نمیآمدی صلحنامه امضاء کنی! راوی میگوید: امام حسن(ع) خیلی جلوی دشمن خجالت کشیدند. نتیجه خیانت خواص، میشود صلح امام حسن(ع).
تاریخ را تحریف نکنیم!
بعضی میخواهند کار و صلح خودشان را با صلح امام تطبیق دهند. در مورد سه صلح: «حدیبیه» و «ترک مخاصمه و جریان حکمیت» و «صلح امام حسن(ع)» صحبت کردیم. نتیجه و فرجام صلح حدبیه، فتح مکه بود و فرجام صلح امام حسن(ع) غمنامه شد. البته صلح امام حسن(ع) پیروزی امام و رسوایی بنیامیه بود ولی اگر جنگ اتفاق افتاده بود و معاویه نابود شده بود و بنیامیه زایل شده بودند، کربلا بوجود نمیآمد.
دلیل اینکه نتیجه صلح حدبیه زیبا و روشن بود، این بود که صلح حدبیه به فرمان و رضایت حجت خداست و خودش این پیشنهاد را پذیرفته اما در دو صلح دیگر ولی و حجت خد ا را مجبور به صلح کردند.
این قاعده و ضابطه است اگر قرار است صلحی اتفاق بیفتد نباید حجت خدا یا نماینده او (ولی فقیه) در تنگنا واقع شود. وقتی میتوان به این صلح افتخار کرد که نماینده ولیّ خدا (ولی فقیه) مجبور به این صلح نشود نه اینکه چندین مرتبه بگویند من رضایت ندارم، از دیدگاه من مطلوب نیست. بعد یک جوری جامعه را طراحی کنند که آب خوب هم بخواهید بخورید باید این قصه امضا شود و... و ولیّ فقیه مجبور شود. بعد بگویند امام حسن(ع) صلح کردند چون همه مردم صلح میخواستند! بله چون خواص خیانت کردند، عامه مردم هم دنبال خیانت خواص رفتند. امام چارهای ندارد اگر بخواهد بجنگد کسی همراه امام نیست. این افتخار دارد؟! تاریخ را تحریف نکنیم.
ما به صلح و تدبیر امام حسن(ع) افتخار میکنیم
در آن زمان که امام بییار و یاور شدند بهترین و عالیترین کاری که میشد انجام دهند صلح بود. ما به صلح و تدبیر امام حسن(ع) افتخار میکنیم، اما زمینه و قبل از آن را نگاه کنیم نه اینکه هر وقت خواستیم جلوی دشمن کوتاه بیاییم بگوییم امام حسن(ع) امام صلح بودند، یعنی میخواهید بگویید امام حسین(ع) امام جنگ بودند؟! این الفاظ عامیانه، خیلی زشت است یعنی میخواهید بگویید جنگیدن مقابل دشمن بد است؟ بعد هم برگ باخت خود را جلوی دشمن رو کنیم و ضعف خود را نشان دشمن دهیم، همان کاری که خواص کردند و مدام ضعف نشان دادند و معاویه جلوتر آمد. «وَلَنْ تَرْضَی عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»[3].
عمده قصه غربت اهلبیت(ع) برای بد عمل کردن خواص است. ان شاءالله شرمنده شهدا نشویم؛ شهدایی که همه جا در وصیتنامههایشان داد ولایت میزدند.