چرایی مرگ

چرایی مرگ


چرایی مرگ

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: چرا نباید همیشه زنده بمانیم؟ // چگونه مرگ برای مؤمن و کافر خوب است؟ آیا عمر طولانی برای مؤمن بهتر نیست؟! // خطرناک‌تر از جنگ نظامی، سیاسی و... جنگ جمعیتی است؛ چراکه همه اینها، در دل این جنگ قرار دارد. و این اتفاق در کشور ما در حال رخ دادن است // قانون اعظم خدا کدام قانون است؟ // مرگ‌ریزان و برگ‌ریزان حتمی است // حواسمان را جمع کنیم، مرگ نعمت است و عبرت

 

شناسنامه:

عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا

موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 10

تاریخ: پنجشنبه 2 فروردین 1403، دهمین شب از مراسم ماه رمضان

مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیه‌السلام)

 

سه سؤال اساسی پیش روی هر مسئله

بحث به دومین عنوان موضوع مرتبط به مباحث عالم آخرت با عنوان چرایی مرگ رسید. آغاز بحث ما در مورد مرگ، مرگ‌اندیشی و مرگ‌آگاهی بود، مقدماتی را عرض کردیم.

سه سؤال در مقابل هر مسئله‌ای هست: 1. چیستی 2. چرایی 3. چگونگی؛ در مورد هر پدیده‌ای این سه سوال مطرح است. درباره چیستی مرگ در شب‌های گذشته با ذکر مقدمات نکاتی را عرض کردیم، در حد و اندازه‌ای که اقتضاء جلسه بود به اختصار نکاتی را بیان کردیم که مرگ، مرگ‌آگاهی و مرگ‌اندیشی چیست و ضرورت اینها چیست. از امشب وارد بحث چرایی مرگ می‌شویم.

 

چرایی مرگ/ قانون اعظم

اصلاً چرا مرگ هست؟ چرا باید بمیریم؟ چرا نباید همیشه زنده بمانیم؟ چرا باید انسان بمیرد؟ پاسخ‌های مختلفی می‌شود به این سؤال داد، از جهتی دو جواب را مختصراً عرض می‌کنیم.

جواب اول اینکه، قانون عالم ماده و مادی، زوال و نابودی است. چیزی که مادی و ممکن‌الوجود است و چیزی که دارای طول، عرض، عمق و ارتفاع است، وجود آن از ذرات مادی تشکیل شده، دائماً در حال تغییر و روبه زوال است، نهایتش نابودی و تمام شدن است، این قانون عالم ماده است.

 قانونی در عالم وجود دارد به نام قانون اعظم که علامه طباطبایی(رحمه‌الله‌علیه) می‌فرمایند: «قانون اعظم یا ناموس خدا»، قانون بسیار مهمی است. این چه قانونی است که از همه قوانین بالاتر است؟ قانون تغییر؛ همه چیز در این عالم در حال تغییر است و یک چیز فقط تغییر نمی‌کند آن هم فقط تغییر است؛ قانون تغییر، ثابت‌ است و در عالم ماده همه ‌چیز در حال تغییر است، هیچ چیز ثابت نیست؛ کُرات، آسمان‌ها، خورشید، زمین و انسان‌ها در حال تغییر، روبه زوال و نابودی و تمام شدن هستند؛ چراکه ماده‌اند، خاصیت ماده این‌ است، ماده باقی نمی‌ماند، اصلاً کمال ماده با زوالش همراه‌ است.

 

کمال ماده در زوال آن است

 هر چیزی کمالش همراه با زوالش است. شما یک درخت را در نظر بگیرید، این درخت یک دورانی دارد، به نهایت خودش که رسید، میوه و ثمر داد بعد این میوه‌اش کمالش به چیست؟ به اینکه رسیده شود و کسی این میوه را استفاده کند و بخورد، کما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ش به این است. پس کمالش به زوالش است، اینکه به رشدی برسد که از آن استفاده شود و تمام شود. خود آن درخت هم همین‌طور است، زمانی یک دانه بوده بعد رشد کرد و بزرگ شده و ثمراتی داشته، وقتی تمام قوایش به فعلیت رسید و تمام انرژی‌اش مصرف شد، خشک و تمام می‌شود. در فصل زمستان خشک می‌شود، بعضی درخت‌ها هم غیرمثمر می‌شوند.

کمال ماده با فنایش همراه است، امور مادی، انسان و حیوانات همین‌طور‌ند. سایر اشیا مثل سنگ و کوه‌ها و... همه همین‌گونه‌اند، این قانون بر آنها حاکم‌ است. یک دوران اوج و یک دوران فرود دارند و تمام می‌شوند. مواد، دنیای خاکی، مادی، اشیا، حیوانات، انسان‌ها، یک دوران پیدایش و یک دوران پیمایش دارند، مسیری را طی می‌کنند که ظاهراً رو به بالا و رو به‌رشد و نمو است، ولی در نهایت روبه زوال است، به دورانی می‌رسند که رشد در آن است، دوران رشد و دوران افزایش. بعد از مدتی، دوران کاهش و بعد تمام‌.

 

طلوع و غروب خورشید نمونه‌ای از کمال و زوال مادیات

همه چیز همین‌طور است. به پدیده‌ها از این دید نگاه کنید‌، مثلاً صبح خورشید طلوع می‌کند، در یک ساعت از روز در نقطه اوج تابش است، بعد هم غروب می‌کند. هر روز همه‌ عالم و پدیده‌ها پیام مرگ به انسان می‌دهند، می‌گویند یک پیدایش، یک پیمایش و یک افزایش است و بعد یک کاهش؛ یک سیر صعودی و یک سیر نزولی است، همه چیز همین پیغام را می‌دهد.

خداوند متعال می‌فرماید: «اللَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[1]؛ خداوند متعال خلق می‌کند، اعاده می‌کند، تجدید می‌کند، بعد هم همه را به سمت خود برمی‌گرداند؛ این چرخه حیات و ممات است. هر روز اتفاق می‌افتد. اما کو دیده عبرت‌بین؟!

کو آن کسی که صبح وقتی بیدار می‌شود، به خورشید و طلوع خورشید نگاه می‌کند، آغاز پیدایش یک پدیده را فهم کند، وسط ظهر دوران افزایش و اوج درخشندگی را حس کند و غروب، حس تمام شدن، سقوط و موت را و این پیام را از دل طبیعت دریافت کند؟ ما از کنار خیلی از مسائل همین‌طور ساده رد می‌شویم. الآن چند سال داری؟ چقدر خورشید، طلوع و غروب کرده است؟ یک دفعه تا حالا به این مسئله فکر کرده‌ای؟! چقدر انسان اسباب عبرت را می‌بیند و هر سال بهار، تابستان، پاییز و بعد زمستان می‌شود. مدام این چرخه حیات و ممات جلو ما می‌چرخد بعد ما هم در آن قرار گرفتیم و حواسمان نیست که این فصل‌ها پیغامی دارد، می‌خواهد چیزی را به ما  بگوید. مدام عوض می‌شود بعد مدام مشغول آب‌، هوا، گرما، سرما و رنگارنگی برگ‌ها و ... هستیم، مدام مشغول لوازم این فصل‌هاییم مدام مشغول متغیرهای زمان و شرایطیم.

قانون عالم ماده و طبیعت این است؛ چیزی که مادی‌ است رو به زوال است و بقا ندارد.

 

نفس مرگ، نعمت است/ نگاه آخرتی به مرگ

جواب دوم در خصوص چرایی مرگ اینکه، نفس مرگ، نعمت است. دو نوع نگاه داریم، نگاه آخرتی و نگاه مادی. در ابتدا نگاه آخرتی را عرض می‌کنم؛ اگر شما به خدا، عالم پس از این دنیا و بهشت و جهنم اعتقاد دارید، از  این نظر می‌خواهیم بررسی کنیم مرگ خوب است یا بد. امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرمایند: مرگ خوب است؛ کسی از حضرت اینگونه سؤال کرد: «أَخْبِرْنِی عَنِ الْکَافِرِ الْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ أَمِ الْحَیَاهْ فَقَالَ الْمَوْتُ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ وَ الْکَافِرِ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ وَ یَقُولُ وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»[2]؛ مرگ خوب است یا زندگی؟ این سؤال برای ما کمی عجیب است، فکر می‌کنیم جوابش روشن است، می‌گوییم: حتماً زندگی خوب است. حضرت فرمودند: مرگ برای مؤمن و کافر خوب است. گفت: منظورتان چیست؟ حضرت فرمودند: برای اینکه خداوند فرمود: چیزی که برای انسان‌های نیکوکار (مؤمنین) نزد خداست، خیر و بهتر است. از این زاویه به مسئله نگاه کنیم؛ آدم مؤمن اهل خیر است. چون این آدم در دنیا کار خوب انجام می‌دهد، نزد خدا پاداش دارد و جایگاهش نزد خدا خوب است، اگر مؤمن به وصال خدا برسد، هم جایگاهش خوب است و هم حالش خوب است، پس مرگ برایش بهتر است.

خداوند در قرآن فرمود: کسانی‌که کافرند خیال نکنند اگر به ایشان‌ مهلت و امکانات می‌دهیم برایشان خیر است، ما به آنها مهلت می‌دهیم که تا جایی که می‌توانند گناه کنند. برای کافر هم مرگ خیر است؛ هرچه زودتر بمیرد هم به نفع خودش و هم به نفع بقیه‌ است تا کمتر گناه کند. پس مرگ برای انسان کافر و مؤمن خیر است. آدم مؤمن اگر در اوج، خداحافظی کند و در حال بندگی و عبادت نزد خدا برود، بهتر است تا زمانی که تمام عبادات خود را از بین ببرد.

 

آیا عمر طولانی برای مؤمن بهتر نیست؟

ممکن است بگوییم اگر فرد مؤمنی بیشتر زندگی کند، خیر روی خیر می‌گذارد و خیلی بهتر است. بله بهتر است، اصلاً بعضی از ادعیه و روایات همین را خواسته‌اند. شب‌های گذشته نمونه‌اش را عرض کردیم؛ امام سجاد(علیه‌السلام) در دعایشان فرمودند: از خدا بخواهید طول عمر با بندگی و اطاعت به شما بدهد، سپس فرمودند: خدایا! اگر قرار است عمر من طولانی شود ولی در این عمر طولانی، اهل معصیت، گناه و ظلم به خودم و دیگران شوم من را زودتر ببر. نگاه مرگ‌آگاهانه، مرگ‌اندیشانه و عاقبت‌بین است که دنیا را بر آخرت ترجیح نمی‌دهد و آخرت برایش مهم است. می‌گوید: اگه قرار است من خوبی‌های خود را خراب کنم و بعد مرا ببری، تا خراب نکردم من را ببر. ولی من از تو می‌خواهم به من کمک کنی، عمر طولانی به من بدهی تا برای تو بندگی کنم، ولی این مهم است که اگر قرار است از راه برگردم و دین، عفاف و تقوایم را کنار بگذارم و آخرش هم در جهنم باشم و عاقبت‌به‌خیر نشوم، خواهش می‌کنم قبل از این مرحله مرا ببر. این سبک دعا کردن را هم یاد بگیریم.

این نگاه آخرتی به موت است؛ از این جهت که از نظر معنوی و آخرتی، مرگ برای مؤمن و کافر نعمت است.

 

از نگاه دنیوی هم مرگ خیر است

از نظر دنیایی مرگ چگونه است؟ اگر بخواهیم درست حساب کنیم، باز هم نعمت است. گفتیم قانون دنیا و ماده، زوال و نابودی است؛ پیدایش، پیمایش، افزایش، کاهش و تمام. اگر قرار باشد که مرگ وجود نداشته باشد، در مرحله کاهش یعنی کهنسالی گیر می‌کنیم؛ بدن در حال ناتوان و زائل شدن است، نمی‌تواند روی پای خودش  بایستد و کارهای خودش را انجام دهد. خداوند در قرآن آیه عجیبی دارد که خیلی کوتاه است، سعی کنید آن را حفظ کنید. می‌فرماید: «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ»[3]؛ هرکس را ما عمر زیاد می‌دهیم، او را در خلقت واژگون می‌کنیم؛ همان‌طور که در بچگی زودرنج بود، توان کنترل خودش را نداشت و دو نفر باید مدام از او مواظبت می‌کردند، به هرکس عمر طولانی بدهیم، در پیری به دوران بچگی برمی‌گردد. فرض کنید اگر مرگ نبود، این آدم روز‌به‌روز زمین‌گیرتر و محتاج‌تر می‌شد و زندگی چند نفر را مختل می‌کرد. البته ما از این طرف به قضیه نگاه می‌کنیم نه از آن طرف که رسیدگی به پدر و مادر ثواب دارد و وظیفه اولاد است. انسان پیر که موت برایش وجود نداشت، هزینه‌های زیادی داشت و در اوج زحمت و خدمتی که برایش انجام می‌دادند، مرتب گله می‌کرد و اطرافیانش را خسته می‌کرد.

خاطرم هست خیلی سال پیش، بعد از نماز وقتی از مسجد بیرون آمدیم، خانمی آمد و گفت که کمکم کنید. بنده با چند نفر از افراد مسجد دنبالش رفتیم و دیدیم آقایی از روی تخت پایین افتاده است. از بس روی تخت خوابیده بود و حرکت نداشت، وزن زیادی پیدا کرده بود و توان راه رفتن نداشت. این خانم که همسرش بود مدام جلوی او نفرینش می‌کرد و می‌گفت کاش بمیرد تا من راحت شوم. دوازده سال است که من او را تر و خشک می‌کنم. خدا برای کسی این روز را نیاورد که اطرافیان برایش آرزوی مرگ کنند. اگر مرگ نبود، عزت و راحتی انسان‌ها خیلی زود از بین می‌رفت. مرگ حتی باعث راحتی اطرافیان هم می‌شود. درست است که ما نباید نسبت به دیگران اینطور فکر کنیم اما واقعیت عوض نمی‌شود. اگر به صورت طبیعی به فرایند مرگ بنگریم، مرگ یک‌سری هزینه‌‌ها و سختی‌ها را کم می‌کند و ذلت انسان را کم می‌کند. البته خداوند عزت بندگان خوبش را حفظ می‌کند.

قدیمی‌ها دعا می‌کردند که الهی افتاده و زمین‌گیر نشوید، این دعای خیلی خوبی است. گاهی کار به جایی می‌رسد که خود انسان دست به دعا برمی‌دارد که خدایا مرا ببر، من در عذابم، دیگران به خاطر من در عذاب‌اند. با نگاه خاکی و مادی هم مرگ نعمت است.

 

پیری جمعیت و خطرات آن

از آیه «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْق»[4] می‌خواهم یک نکته بیان کنم وآن خطرناک بودن پیری جمعیت است. این آیه هشدار می‌دهد؛ «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْق»؛ وقتی پیری رسید خلقت برعکس می‌شود؛ بداخلاق می‌شود، منفی‌بافی می‌کند، نا‌امیدی به سراغش می‌آید، اخلاقش بد می‌شود، غیرقابل‌تحمل می‌شود. اینها از نظر روانی است، از نظر اجتماعی هم آسیب دارد. وقتی جمعیت پیر شد، احتیاج به مراقبت دارد و باید برویم مراکز مراقبتی ایجاد کنیم و نیروی کار در جامعه نیست. پزشک، معلم و... نیست. همه بازنشسته شده‌اند چون سن‌شان بالا رفته و حوصله کار ندارند. جمعیت پیر است و باید از خارج کشور نیروی کار وارد کنیم، نیروی امنیتی، نظامی وارد کنیم، اینها هم که می‌آیند آسیب‌های اجتماعی خودشان را می‌آورند و چه خطراتی به دنبال دارد!

خطرناک‌ترین جنگ، خطرناک‌تر از جنگ نظامی، سیاسی و... جنگ جمعیتی است؛ چراکه همه اینها، در دل این جنگ قرار دارد. و این اتفاق در کشور ما در حال رخ دادن است. در سی سال آینده با این کاهش جمعیتی که ما داریم این اتفاق می‌افتد.

 

تجزیه اجساد، نعمت است

 مرگ یک نعمت است و بعد از آن، تجزیه اجساد و اشیا هم نعمت است؛ اینکه جسدها، تجزیه می‌شوند. مرگ‌ریزان (مرگ باعث ریزش می‌شود) و برگ‌ریزان حتمی است. بعد این انسان‌هایی که با مرگ، ریزش کردند، برگ‌هایی که با هوای سرد ریزش کردند، تجزیه می‌شوند‌ و به طبیعت برمی‌گردند. حال اگر تجزیه نمی‌شدند، فاسد و متعفن و مزاحم و باعث بیماری می‌شدند، اما خدا اینطور قرار داده که تجزیه می‌شوند و به طبیعت بر‌می‌گردند. امام صادق(علیهالسلام) می‌فرمایند: «وَ إِنَّمَا فَسَدَ الْجَسَدُ فِی الدُّنْیَا، لِأَنَّ الرِّیحَ تُنَشِّفُ‏ الْمَاءَ، فَیَیبِس فَیَبقِی الطّین، فَیُصیرُ رُفاتاً وَ یَبلی، وَ یَرجِعُ کُلّ إلی جوهَرَه الأول»[5]؛ جسد انسان در دنیا فاسد می‌شود، این جسدها اگر در معرض باد قرار بگیرند، خشک می‌شوند، باد رطوبت بدن‌ها را می‌گیرد، بدن‌ها خشک می‌شوند فقط قسمت خشک و خاکی بدن بدون آب باقی می‌ماند. بدن تجزیه‌شده شروع به جدا شدن از هم می‌کند و می‌پوسد، هر کدام از اجزای بدن به جوهر اصلی خود که خاک است، بر می‌گردد.

حال اگر جسد زیر خاک دفن نشود، روی خاک به این صورت تجزیه می‌شود و مزاحمت ایجاد می‌کند. اسلام می‌گوید زمین را بکَنید، قبر بکنید و میت را دفن کنید. زیر خاک تجزیه می‌شود به خاک بر می‌گردد. از نظر مادی این تجزیه برای بقای طبیعت ضرورت دارد. موجودات در عالم این سیر را طی می‌کنند، می‌میرند، تجزیه می‌شوند به خاک بر‌می‌گردند. این چرخه ادامه دارد. بخش عمده حیات به‌خاطر همین مسئله تجزیه اشیا و اجزا در دل خاک است.

 

مرگ نعمت است و عبرت

این تجزیه، هم عبرت و هم نعمت است. عبرت است از نظر اینکه انسان حواسش را جمع کند، ببیند از بین می‌رود. بعضی‌ محضر ائمه(علیهم‌السلام) می‌رفتند و حضرات به آنها می‌گفتند فکر زمانی را کنید که زیر خاک دهانتان پر از کرم شده، چشمتان روی صورتتان افتاده‌، صورت و بدنتان را کرم‌ها می‌خورند و استخوانی از شما باقی می‌ماند. این تجزیه بدن در خاک و قبر یک عبرت است.

 از نظر مادی هم یک نعمت است. تجزیه می‌شود و بر‌می‌گردد، فاسد می‌شود. با همه زیبایی، قدرت، زور بازو و همه عظمتی که دارید آخرش زیر خاک تجزیه می‌شوید. فرمود: «فَرَدتُ الرّوحُ وَ النّور إلی قُدرَه الأولی، وَ تَرکُ الجَسَد، لأنّه مِن شَأنِ الدّنیا»[6]؛ روح انسان، نور وجودی انسان برای عالم قدس و بالا بود، این به آنجا می‌رود، جسد رها و در خاک تجزیه می‌شود. این شأن خاک بود.

ما محکوم به مرگیم، روزی هم نوبت ما می‌شود، حواسمان را باید جمع کنیم. مرگ نعمت است و عبرت.

 

توسل به ام‌المؤمنین، حضرت خدیجه(علیهالسلام)

 حضرت خدیجه(علیهالسلام) خیلی بزرگوار و مظلوم هستند. بعضاً بزرگان ما توسلات خاصی محضر ایشان داشتند. در حقیقت بی‌بی‌ به شهادت رسیدند. کسی که در شعب‌ابی‌طالب بر اثر محاصره اقتصادی، سیاسی و مشکلات دیگر بیماری می‌شود و از دنیا می‌رود، شهید است.

بعضی از بزرگان ما می‌فرمودند؛ شب یا روز شهادت ایشان توسل کنید. برای توسل هم سفارش می‌کردند، به‌طور مثال، کسانی که مشکلات مالی دارید، مال حلال می‌خواهید به حضرت متوسل شوید. بی‌بی بخشنده‌اند. یک مرتبه از زیر بار همه اموالشان خارج شدند و تقدیم پیامبر(صلی‌االله‌علیه‌وآله) کردند. بی‌بی بخشنده است، محضر بی‌بی تضرع کنید، از ایشان بخواهید، بگویید به ما مال حلال بدهید و ظرفیت آن‌ هم بدهید. بگویید اول ظرفیتش را به ما بدهید و بعد خودش را بدهید، من دیگر گرفتار این چیزها نباشم. این امتحان را از من بردارید و همین را اسباب سعادت من قرار دهید، کمک کنید.

 

معنای ام‌المؤمنین

ایشان ام‌المؤمنین‌اند. ام‌المؤمنین دو معنا دارد: المؤمنین حضرات معصومین(علیهم‌السلام) هستند و یک معنای عام مؤمنین هم کسانی که اهل ولایت معصومین هستند. وقتی می‌گویند، ام‌المؤمنین به این معناست، مادر همه ما هستند. پس میتوانیم با بی‌بی مادر و فرزندی حرف بزنیم؛ بی‌بی جان مادری کنید در حق ما، کمک کنید. مال حلال به ما بدهید، فرزند و همسر خوب به ما بدهید.

چه‌کسی در عالم فرزندی مانند شما داشته‌ است؟ چه کسی همسری مانند شما داشته است؟ جز امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و فاطمه‌الزهرا(‌علیهاالسلام) دیگر کسی، زن و شوهری، به این مقام نرسیده‌ است. دختر‌خانم‌ها و آقا پسرها به بی‌بی بگویند، قربان شما، در حق ما، مادری کنید. بار ما را بردارید که کسی دنبال کار ما نیست. شما کار ما را راه بیندازید.

از خدیجه‌ کبری(‌علیهالسلام) تا حالا چیزی خواسته‌اید؟ این خانم ایثارگرِ بخشنده. بعضی از بزرگان هم عدد داده‌اند، گفته‌اند: روز و شب شهادت بی‌بی، ۶۲۲ صلوات برای بی‌بی بفرستید و حاجتتان را بخواهید، بی‌‌بی عنایت می‌کنند. همین امشب توسل کنید و از ایشان بخواهید، خانم خیلی بخشنده‌اند.

 

محبت خدیجه‌ کبری(‌علیهالسلام) به همسایه‌ها

 با ‌اینکه کسی به بی‌بی رسیدگی نمی‌کرد و در مکه به بی‌بی خیلی بی‌مهری کردند اما بی‌بی به همسایه‌هایشان محبت می‌کردند. همسایه‌ای داشتند که بی‌بی، خیلی به او محبت می‌کردند. یکی از وصیت‌های بی‌بی به آقا رسول‌الله(صلی‌االله‌علیه‌وآله) وقتی داشتند از دنیا می‌رفتند سفارش کردن این همسایه بود، گفتند: این همسایه بعد از من بی‌کس و کار هست. شما کمکش کنید. او گرفتاری زیاد داشته من گره‌هایش را باز می‌کردم، شما کمکش کنید. زیاد بودند کسانی که بی‌بی به ایشان رسیدگی می‌‌کردند.

 

عنایت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به دوستان خدیجه‌ کبری(‌علیهالسلام)

یکی از کارهایی که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) می‌کردند این بود که حواسشان به دوستان خدیجه (علیهالسلام) بود. مثلاً وقتی قربانی می‌کردند اول سهم دوستان خدیجه را جدا می‌کردند و دم خانه‌هایشان می‌فرستادند و می‌گفتند: از طرف خدیجه است. بعد از ممات ایشان هم پیامبر(صلی‌االله‌علیه‌وآله) اینگونه رفتار می‌کردند.

گاهی که برای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) هدیه می‌آوردند، ایشان تقسیم می‌کردند و برای دوستان حضرت خدیجه(علیهالسلام) می‌فرستادند؛ اینقدر ارادت و محبت به ایشان داشتند. خود حضرت خدیجه(علیهالسلام) هم سفارش کرده بودند.

ما هم به بی‌بی بگوییم که سفارش ما را هم به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) بکنید. خجالت زده‌ایم ولی روضه‌ شما‌ را خواندیم، شما را یاد کردیم، امشب هم در خانه شماییم. کمک کنید، دوستان آقا رسول‌الله(صلی‌االله‌علیه‌وآله) گرفتار هستند، مشکلات دارند کمکشان کنید.

 

سفارشات مادر در مورد دختر

 بعد هم سفارش دخترشان را کردند، چون بین آن مردم زندگی کرده بودند، اخلاقشان را می‌دانستند. عرض کرده بودند من نگرانم بعد از خودم برای دخترم، این‌ جماعت اخلاق ندارند و نگرانی را به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) گفتند که می‌ترسم این‌ قوم دخترم را ضرب و شتم کنند. اینقدر نگران بودند با اینکه در مکه بودند.

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) تا زنده بودند سفارش‌های حضرت خدیجه(علیهالسلام) را عمل کردند. خود پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) هم سفارش می‌کردند، هر روز صبح می‌رفتند در خانه فاطمه سلام می‌کردند. اینها را اهل بیت معرفی می‌کردند و می‌گفتند هوای اینها را داشته باشید. اگر کسی فاطمه(علیهالسلام) را اذیت کند مرا اذیت کرده، اگر فاطمه(علیهالسلام) بر کسی غضب کند، خدا بر او غضب کرده است. اما تا رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) از دنیا رفتند، ورق برگشت. اینقدر این مادر و دختر به هم شبیه‌ هستند، حضرت خدیجه(علیهالسلام) در شعب ابی‌اطالب، ناحله الجسم شده بودند.

گاهی عایشه به فاطمه زخم زبان می‌زد و می‌گفت مادر تو چه جمالی داشت؟ دو طرف صورت مادرت تورفتگی داشت. ایشان بیمار شده بود و از بدن افتاده بود، بدن نحیف و لاغر شده بود. بی‌بی گریه می‌کردند پیش آقا رسول‌الله، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دخترشان را دلداری می‌دادند و می‌گفتند: غصه نخور کسی برای من مثل خدیجه نمی‌شود.

 سفارش‌هایی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) در مورد خدیجه کرده‌اند، باعث شده بود مقداری هم بغض خدیجه(‌علیهاالسلام) را داشته باشند، می‌خواستند بگویند که افضل بر خدیجه(‌علیهاالسلام)، کسی دیگر از همسران پیامبر است. وقتی می‌دیدند ‌که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) این‌ اندازه به خدیجه محبت دارد و تا نام ایشان می‌آید گریه می‌کنند... بغض خدیجه(‌علیهاالسلام) را هم در دل داشتند.

لحظه آخر بی‌بی داشتند گریه می‌کردند. اسماء کنار بی‌بی بود و گفت بانو چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند که به‌خاطر مرگم نیست. اسما گفت: پس چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند دارم فکر می‌کنم دخترم بزرگ می‌شود، عروس می‌شود، مادر ندارد که کارهایش را رسیدگی کند. اسما گفت: قول می‌دهم اگر زنده بودم مادری کنم برای ‌ایشان. عجب روزگاری! روزگار گذشت و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از دنیا رفتند. سفارش‌هایی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) کرده بودند، خوب ادا کردند این مردم. گفت:

حق بردن و سیلی زدن و سینه شکستن           مزد زحمات شب و روز پدرم بود

یکبار فشار در و دیوار مرا کشت            قنفذ به خدا باعث قتل پسرم شد

صدا زد کوتاه کن دست فاطمه(‌علیهاالسلام) را. چنان با غلاف شمشیر زد که بعدها امام مجتبی(علیهالسلام) فرمودند: مرگ‌ ما از آن ضربه، مادر ما با آن غلاف از دنیا رفت. من ‌اینطور از سخن امام مجتبی(علیه‌‌السلام) می‌فهمم که اگر لگد و سیلی و فشار در و دیوار نبود، همان غلاف مادرمان را از ما گرفت...


[1]. سوره روم، آیه 11.

[2]. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 206.

[3]. سوره یس، آیه 68.

[4]. سوره یس، 68.

[5]. این بابویه؛ علل الشرایع: ج1، ص298.

[6]. همان.