مشاهدات مؤمن و کافر هنگام مرگ
مشاهدات مؤمن و کافر هنگام مرگ
مشاهدات مؤمن و کافر هنگام مرگ
حجتالاسلام مهدوینژاد: فرایند مرگ از یک سنی شروع میشود. اینطور نیست که شخص شصت یا هفتاد سالگی یک دفعه بمیرد. از دوران و موقعیتی فرآیند کاستی و نقصان و نابودی انسان از نظر جسمی شروع میشود // ما با عدم رسیدگی به خودمان و گاهی ظلمی که به نفس خودمان میکنیم در مرگ خودمان تسریع میکنیم // هنگام مرگ، مؤمن یا کافر حضرات معصومین(علیهمالسلام) را میبینند و این ملاقات به اقتضای شأنیت و ایمانشان برای آنها روح، رحمت، رضوان و آرامش و یا عذاب است // طلب شفاعت استاد عبدالباسط از علمای شیعه! // روایت حارث همدانی و عنایتی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دوستان خود در هنگام مرگ دارند
شناسنامه:
عنوان مراسم: بفرمایید مهمانی خدا
موضوع سخنرانی: ابد در پیش داریم 18
تاریخ: شنبه 11 فروردین 1403 نوزدهمین شب از مراسم رمضان
مکان: امامزاده سیدجعفرمحمد(علیهالسلام)
در جلسات قبل در رابطه با مسئله چگونگی مرگ در فقرات مربوط به احتضار و جان دادن انسان مباحثی را مطرح شد. یکی دو نکته دیگر پایان این بحث را عرض کنیم و وارد مباحث مربوط به برزخ شویم.
مرگ به تدریج اتفاق میافتد
مرگ به تدریج اتفاق میافتد، اینطور نیست که مثلا کسی وقتی از دنیا میرود بگوییم این شخص ناگهان از دنیا رفت. البته عوامل بیرونی میتواند مؤثر باشد، مثل حوادثی که در مرگ انسان اتفاق میافتد به اینها کار نداریم، مرگ طبیعی را میگوییم. وقتی انسان به مرگ طبیعی از دنیا میرود، وقتی تحلیل و بررسی میکنیم اینطور نیست که یکدفعه و یک شبه انسان از دنیا برود، فرآیندی طی شده است.
اوج بلوغ جسمی و روحی/ ای سی سالهها، ای چهل سالهها!
روایتی از امام صادق(علیهالسلام) عرض میکنیم که ابوبصیر نقل کرده است. حضرت میفرمایند: «اذا بَلَغَ العَبدُ ثَلاثا و ثَلاثینَ سَنَةً فقَد بَلَغَ أشُدَّهُ و إذا بَلَغَ إحدیوأربَعینَ فهُوَ فِی النُّقصانِ و یَنبَغی لِصاحِبِ الخَمسینَ أن یَکونَ کَمَن هُوَ فی النَّزعِ»[1]؛ وقتی انسان 33 ساله شد، به حد رشد و بلوغ فکری و جسمی خودش رسیده، به این اعداد دقت کنید، این دوران شکوفایی اوست، دوران قدرت و فهم انسان است.
«و إذا بَلَغَ أربَعینَ سَنَةً فقَدِ انتَهی مُنتَهاهُ»؛ و وقتی به چهل سالگی میرسد، اوج رسیدگی و پختگی و بالندگی است؛ یعنی بین سیوسهسال تا چهلسال دوران اوج رشد و بالندگی انسان است، سربالایی را طی میکند و با رسیدن به قله در چهلسالگی، از نظر تواناییهای جسمی؛ از نظر قدرت روحی و فهم دورانی را گذرانده، تجربیاتی را اندوخته که انسان پختهای شده است. از سیوسهسالگی تا چهلسالگی اوج این قله است. البته به صورت طبیعی عرض میکنیم.
آغاز دوران افول انسان
بعد حضرت میفرمایند: «و إذا بَلَغَ إحدیوأربَعینَ فهُوَ فِی النُّقصانِ» وقتی انسان 41 ساله میشود، وارد سرازیری میشود، دوران نقصان او شروع میشود و کمکم رو به افول میرود؛ از بالای قله آرامآرام سیر نزولی طی میکند، چهلویک، چهلودو... «و یَنبَغی لِصاحِبِ الخَمسینَ أن یَکونَ کَمَن هُوَ فی النَّزعِ»؛ و کسی وارد پنجاهسالگی شد باید خودش را در حال جانکندن ببیند، یعنی وقتی پنجاه سالت شد حواست باشد شما وارد سراشیبی مرگ شدی و خودت را در حال جان کندن و جان دادن ببینی.
این را برای این نمیگویند که پنجاهسالهها را ناامید و به فکر گور کنند، بلکه میخواهند آمادگی بدهند. پنجاهسالهها در آستانه مسافرت مهم قرار دارند. میفرمایند حواستان جمع باشد، شما در آستانه کنده شدن از این زمین و پرواز به سمت ملأ اعلی هستید.
فرایند مرگ از یک سنی شروع میشود. اینطور نیست که شخص شصت یا هفتاد سالگی یک دفعه بمیرد. از دوران و موقعیتی فرآیند کاستی و نقصان و نابودی انسان از نظر جسمی شروع میشود. در روایات به خوبی اشاره کرده است.
تحقیقات علمی در مورد سن پیری انسان
از یک سن به بعد هورمونهای رشد در بدن انسان تولید نمیشود، پیری آغاز میشود. بعضی انجمنهای تحقیقاتی در رابطه با سن پیری مطالبی نوشتهاند که از چه زمانی سن پیری آغاز میشود. بعضی گفتهاند سن ۴۵ سالگی جوانی انسان تمام و دوران پیری آغاز میشود، بعضی گفتهاند که از ۴۰سالگی جوانی شروع میشود. به افکار عمومی مراجعه کرده و گفتهاند جوانی از چه سنی است و مردم هم آماری دادهاند. بعضی میگویند پیری از 50، ۶۰ یا ۷۰ سالگی شروع میشود. بعضی گفتهاند از ۲۰ سالگی فرآیند پیری بسیار نامحسوس آغاز میشود.
فرآیند مرگ خود را تسریع نکنیم!
روایت در اینجا مطلب را به گونهای دیگر مطرح میکند و ما به این بیانات امام معصوم(علیهالسلام) معتقدیم. حضرت میفرمایند: سیوسه تا چهل اوج بالندگی و جوانی انسان است و از چهل به بعد نقصان شروع میشود. آدم باید متوجه باشد، حواسش باشد که دارد پیر و فرسوده میشود. در یک سرازیری افتاده و به سمت مرگ در حال حرکت است، برای اینکه خودش را آماده کند. اصلاً برای اینکه مراقبت کند و فرآیند مرگ خودش را تسریع نکند. ما با عدم رسیدگی به خودمان و گاهی ظلمی که به نفس خودمان میکنیم در مرگ خودمان تسریع میکنیم. انسان باید مراقبتهای ویژهای انجام دهد که الان بحث ما نیست.
قاصد مرگ/ مرگاندیشی امام صادق(علیهالسلام)
از یک سنی مرگ اعضا و جوارح انسان شروع میشود. از یک سنی مرگ موی انسان شروع میشود. در انسانها متفاوت است، ما به صورت طبیعی را میگوییم و کاری به ارث و... نداریم.
روزی امام صادق(علیهالسلام) روبروی آینه ایستاده بودند، یکی از تارهای موی مبارک محاسنشان سفید شده بود، حضرت شروع به گریه کردند، از ایشان سؤال شد که چرا گریه میکنید، یک تار موی سفید که گریه ندارد؟ ایشان گفتند این قاصد مرگ است. ایشان فرآیند مرگ را میبینند که اولین اثرش ظاهر شد، مرگاندیش هستند. حواسشان جمع است.
از یک سنی مرگ بینایی و مرگ شنوایی انسان آغاز میشود، شنوایی کمتر میشود. در طول ۲۰ سال شنوایی کم میشود. مرگ فرآیندی در وجود انسان است که به تدریج اتفاق میافتد. پس این تدریج را بفهم و حواست به این تدریج باشد. وقتی جلوی آینه ایستادی میبینی محاسن و موی سرت سفید شده، کسی شما را میبیند میگوید چقدر پیر شدی، حواست باشد که این فرآیند در تو چقدر و با چه سرعتی در حال حرکت است. این کار، انسان را تنظیم میکند و حواس انسان را جمع میکند.
به آرایشگاه رفته بودیم، تازه یک تار از محاسن ما سفید شده بود، آقای آرایشگر میخواست این موی سفید را بزند. گفتم نه نزن، این یک واقعیت است. بگذار سر جایش باشد. واقعیت را که نباید فراموش کرد. واقعیت را نباید انکار کرد و از آن فرار کرد.
پوست دورانی دارد و کمکم فرسوده میشود. البته اینکه یک عده میروند، رسیدگی میکنند، کار اشتباهی نیست. موهایشان را باد برده، مو میکارند و پوستشان را با کرمها و ژلهای مختلف رسیدگی میکنند، اشکال ندارد که انسان طراوت خودش را حفظ کند. البته بعضی افراط میکنند. بعضی از دولیبریتیهای هنرپیشه و غیرهنرپیشه افراطهای عجیب و غریب میکنند. طرف پنجاه و اندی، نزدیک به شصت سال سن دارد و رفته عمل جراحی انجام داده، سیساله به نظر میرسد. واقعاً فکر میکند سی سال سن دارد، نه آقا یا خانم تو شصت سال داری، از داخل پیر شدهای، حالا هرچه ظاهر را آرایش کنی، چیزی برنمیگردد. رسیدگی در یک حدی معقول است ولی افراط در آن، فرار از واقعیت است. پس مرگ یک مسئله تدریجی است. حواسمان باشد.
مشاهدات مؤمن و کافر هنگام مرگ/ بهترین رفقایی که لحظه مرگ به دادت میرسند
در ادامه مباحث، موضوع دوم، بحث مشاهدات مؤمن و کافر موقع مرگ است. هنگام مرگ انسان مؤمن یا کافر چیزهایی همانند فرشته و ملکالموت و شیاطین را میبینند که عرض کردیم. یکی دیگر از چیزهایی که محتضر میبیند، وجود مبارک پیغمبر(صلواتاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین و اهلبیت(سلاماللهعلیهم) هستند. روایات متعددی بر این مسئله صحه میگذارند که انسان موقع مرگ، ذوات مقدسه را میبیند. یکی از روایات را نقل کنم. امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: لحظه مرگ مؤمن که برسد، پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین و اهلبیت(علیهمالسلام) و جبرئیل و عزرائیل را میبیند. حضرت عزرائیل به وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خطاب میکند که این شخص در دنیا شما را دوست داشته و محب شما بوده است، شما هم او را دوست داشته باشید. وجود مبارک پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) به جبرئیل خطاب میکنند و میفرمایند که ای جبرئیل، این شخص، خدا و رسول را دوست داشته است، شما هم او را دوست بدارید و با او مدارا کنید. جبرئیل به حضرت عزرائیل رو میکند و همین مطلب را به حضرت عزرائیل میگوید. در این لحظه عزرائیل به سمت شخص حرکت میکند، وقتی کنار او قرار میگیرد، میگوید: آیا برات آزادی و نجات خودت را گرفتی یا نگرفتی؟ اهل ولایت هستی یا نیستی؟ آیا به عصمت کبرای الهی متمسک شدی یا نه؟ سؤال میکند عصمت کبرای الهی چیست؟ به او میگویند: پذیرش ولایت علیبنابیطالب(علیهالسلام)؛ این عصمت کبرای الهی است. او میگوید بله من ولایت را دارم. ملکالموت این حرف را تأیید میکند و میفرماید از چیزی که از آن میترسی در امانی. الآن آسوده باش، تو را با رفاقت با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بشارت میدهیم. رفاقت و رفق و رفیق به معنی مصاحبت و همدم است.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»[2]. به او میگویند بهترین رفقا را داری. بعد ملکالموت روح او را با آرامی میگیرد و از بدن خارج میشود، او را با عطرهای بهشتی معطر میکنند و با حلههای بهشتی میپوشانند و روانه قبر میکنند و همراه او میشوند و موقع گذاشتن در قبر، از پایین قبر او دربی به سمت بهشت باز میشود و قبر او از هر طرف به اندازه یک شهر وسعت پیدا میکند. او را در بهشت رضوان قرار میدهند که مرتبهای از بهشت است. آنجا به او میگویند به دیدار محمد(صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمد(علیهمالسلام) برو.
او در دوران برزخ مهمان اهلبیت(علیهمالسلام) و با آنها همسفره است. در این زمینه روایات مفصلی داریم که چگونه با اهل بیت(علیهمالسلام) غذا میخورند و مینوشند و میآشامند و گفتگو میکنند. همین جور هستند تا ظهور حضرت حجت(عجلاللهتعالیفرجه) که وقتی حضرت ظهور میکنند، این ارواح مطهر همه ندا میدهند و برای عرض سلام و لبیک به امام سمت حضرت حرکت میکنند. این هم روایت جذاب و جالبی است. شخص مؤمن هنگام احتضارش وقتی چشمش باز میشود و پردهها کنار میرود، یکی از چیزهایی که میبیند، این ذوات مقدسهاند و اتفاقاتی برای او میافتد.
امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: «ما یَموتُ مُوالٍ لنا و مُبغِضٌ لِاَعداعِنا الّا یَحضُرُه رَسولُ الله صَلّی الله عَلَیهِ و آله و سَلّم و اَمیرُالمُومِنین و الحَسَنُ والحُسَین عَلَیه السَلام یَسُّروه و یُبَشِّرونَه وَ اِن کانَ غَیرُ مُوالٍ لَنا یَراهُم بَحیثُ یَسوؤهُ»[3]؛ نمیمیرد دوستی از دوستان ما و دشمنی از دشمنان ما، چه دوست ما باشد و چه دشمن ما باشد، مگر اینکه این ذوات مقدس را میبیند و اگر مؤمن باشد، آنها به او بشارت میدهند و او را مسرور میکنند. در آن سنگینیهای موت اینطور مسرور میشود. اگر غیر از موالیان و دوستان و اهل ولایت ما باشد طوری که ناراحت میشود و عذاب میکشد آنها را میبیند و از دیدن ذوات مقدسه عذاب میکشد.
ما در جلسات گذشته اشارهای به این مسئله کردیم که چه اتفاقی در آن لحظه میافتد و چرا محتضر که اهل ولایت و ایمان نیست در آن لحظات با دیدن ملائکه که نورند عذاب میشود، همانطور که آن شخص غیرموالی که اهلبیت(علیهمالسلام) را میبیند عذاب میکشد و برایش ناخوشایند است.
طلب شفاعت عبدالباسط از علمای شیعه!
آن داستان معروف را شنیدهاید که قاری معروف و مشهور محمدعبدالصمدعبدالباسط که قرائتهایش را همگی مستحضرید. از برجستهترین قرّای جهان اسلام بود و یکی از زیباترین تلاوتهایش، آن آیات «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ...»[4] که در حرم مطهر امامین کاظمین(علیهمالسلام) اجرا کرده و خودش در صحبتهایش میگوید من در عالم معمولی نبودم و من از این حضرات خواستم که به من در این قرائت کمک کنند. و این قرائت بینظیر شد و جزء تلاوتهای بینظیر عبدالباسط شد.
بالاخره ایشان دشمن اهلبیت(علیهمالسلام) نبوده، ولی اهل ولایت ایشان هم نبوده است (اهل سنت بوده است). بعد از وفاتش پسرش او را در خواب میبیند که به او میگوید: من اینجا گیرم و نمیتوانم رد شوم. از علمای کاظمین و شیعه برات آزادی مرا بگیر. خیلی مهم است که یک عمر تلاوت؛ جمعیت زیادی با تلاوت عبدالباسط مسلمان شدند، ولی به غیر ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) بوده است. با این تلاوتهایی که او داشته باید اهل بهشت باشد، ولی وقتی ولایت نیست اینطور میشود.
رفتار ملک الموت نسبت به موالیان و غیرموالیان اهلبیت(علیهمالسلام)
در ادامه روایت، امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: وقتی این جمعیت بالای سر غیرموالی یا دشمن اهلبیت(علیهمالسلام) میرسند، ملکالموت به رسولالله و امیرالمؤمنین(علیهمالسلام) خطاب میکند: این شخص از دشمنان شماست. در این روایت کلمه «اعداء» آمده، اعداء گاهی با غیرمحب متفاوت است، باید تفکیک شود؛ یک معنی آن دشمن است و یکی غیرموالی و غیرمحب؛ یعنی شخصی ولایت امام را ندارد، بغض و دشمنی نسبت به امام هم ندارد. ظاهراً این کلمه در روایت مذکور مربوط به کسی است که ولایت ندارد و بغض دارد. فرمود: «وَ مُبغِضٌ لِاعدائنا»[5] عزرائیل عرض میکند: او دشمن شما بوده و شما هم دشمن او باشید. رسول مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآله) به جبرئیل خطاب میکنند: این شخص دشمن بوده و بر او سخت بگیرید و خشم بگیرید. جبرئیل همین حرف را به حضرت عزرائیل میگوید و عزرائیل نزد او میآید و میگوید: آیا برگه رهایی و ولایت و تولی داری و به عصمت کبری الهی متمسک شدهای؟ میگوید: عصمت کبرای الهی چیست؟ میگویند: ولایت علیبنابیطالب(علیهالسلام)» پاسخ میدهد: نه ندارم. سپس جناب عزرائیل میگوید: ای دشمن خدا! بر تو بشارت باد عذاب الهی و آتش و غضب الهی. بعد جان او را به تدریج و با سختی از بدنش خارج میکند.
ادامه روایت میفرماید؛ اینجا خداوند اجازه میدهد تا 300 شیطان مأمور شوند بر روح او آب دهان بیندازند و از تعفن این حرکت، نوعی عذاب بر او عارض میگردد و اذیت میشود، وقتی او را داخل قبر میگذارند، از پایین قبرش دری باز میشود که شعلههای آتش به درون قبر او میآید و تعفن جهنم را حس میکند و الی آخر...
پس هنگام مرگ، مؤمن یا کافر، حضرات معصومین(علیهمالسلام) را میبینند و این ملاقات به اقتضای شأنیت و ایمانشان برای آنها روح، رحمت، رضوان و آرامش یا عذاب است.
روایت حارث همدانی
روایت مشهور دیگری از حارث همدانی نقل است که با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گفتگویی میکند. حضرت میفرمایند: «مَن یَمُت یَرَنی»[6]؛ هر کس بمیرد، مرا میبیند. حارث همدانی از قبیله همدان بود، بسیار مخلص و عاشق امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و جزء شخصیتهای کمنظیر در محبت، ارادت و ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود و محکم پای ولایت حضرت ایستاده بود. ماجرایی که نقل میکنند، شعری است که مشهور شده که این شعر را امیرالمؤمنین(علیهالسلام) انشاء کردند. برخی هم معتقدند حضرت روایتی را فرمودند و سید حمیری بعدها این روایت را به صورت شعر درآورده و اختلاف است که این شعر را چه کسی سروده است. نکته این است که اصل مطلب صحیح است و روایات مشابه دیگری هم آن را تأیید میکند که حضرت خطاب به حارث همدانی این مطالب را فرمودند.
ماجرا از این قرار است که شبی دیرهنگام حارث سراغ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) رفت، حضرت از ایشان سؤال کردند؛ چرا اینقدر دیروقت آمدی؟ حارث به حضرت جواب عجیبی داد، گفت: من را محبت شما به اینجا کشانده است، این وقت شب، بیقرار محبت شما شدم و عشق شما مرا بیتاب کرد. هرچه سعی کردم تحمل کنم و صبح خدمت شما برسم، نتوانستم. آمدم تا همین امشب شما را زیارت کنم. در بعضی نقلها میگویند حارث مریض بود و با اینکه نمیتوانست راه برود، آن شب آنقدر عشق مولا بر وجود او غلبه کرده بود که خود را از منزل، مسیری کشاند تا به حضرت رسید و این گفتگو شکل گرفت. حضرت در جواب او حرفهای مهمی زدند.
حضرت میفرماید: «یا حَارِ همْدَانُ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلاً (یا قَبَلا)» ای حارث همدانی! هرکس بمیرد، مؤمن باشد یا منافق، مرا میبیند. «یعْرِفُنِی طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا فَعَلَا»؛ او مرا لحظه مرگ میبیند و میشناسد من چه کسی هستم و من هم او را با اسم، تمام ویژگیها و کارهایی که کرده میشناسم «وَ أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ مُعْتَرِضِی» و به خودش خطاب میکنند؛ روزی که همه از صراط رد میشوند، تو هنگام عبور از صراط، سر راه من قرار میگیری، «فَلَا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لَا زَلَلًا» از لغزشها و اشتباهاتی که کردی اصلاً نگران نباش. «أَقُولُ لِلنَّارِ حِینَ تُوقَفُ لِلْعَرْضِ ذَرِیهِ لَا تَقْرَبِی الرَّجُلَا»؛ وقتی تو را برای محاکمه و حساب و کتاب میبرند، من به آتش دستور میدهم که او را رها کن و نزدیک این مرد نشو، «ذَرِیهِ لَا تَقْرَبِیهِ إِنَّ لَهُ حَبْلًا بِحَبْلِ الْوَصِی مُتَّصِلًا»؛ ای آتش او را رها کن، زیرا او رشته اتصال محکمی با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دارد. ای حارث! «أَسْقِیک مِنْ بَارِدٍ عَلَی ظَمَإٍ تَخَالُهُ فِی الْحَلَاوَةِ الْعَسَلَا»؛ من آنجا به تو آب گوارا و خنکی میدهم که از شیرینی و گوارایی مثل عسل است. «قَوْلُ عَلِی لِحَارِثٍ عَجَبٌ کمْ ثَمَّ أُعْجُوبَةٍ لَهُ حَمَلا»[7]؛ حرف علی(علیهالسلام) برای تو حرف عجیبی بود ولی در وجود علی(علیهالسلام) از این عجایب فراوان است.
در روایات دیگری آمده که دیدن امیرالمؤمنین(علیهالسلام) برای کافرین و منافقین، عذاب و برای مؤمنین رحمت است.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) شاخص هستند و مؤمنین هنگام احتضار ایشان را میبینند. حضرت در لحظات پایانی عمر مبارک و حتی در روزهای منتهی به شهادتشان، ارتباط رقیق و عمیقی با عالم ملکوت داشتند. با اینکه امام بودند و مسلط به همه عوالم، ولی بروز و ظهور این ارتباط معنوی خیلی آشکار شده بود. گاهی خوابهایی که میدیدند را نقل میکردند. از جمله خوابی که همان شب در منزل امکلثوم یا حضرت زینب(علیهمالسلام) دیدند؛ گفتند من خواب حبیبم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را دیدم. چند خواب نقل میکنند. یکی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) منتظر من است. حضرت در مورد یکی از این رؤیاها میفرمایند: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به من فرمودند: علی جان، چقدر دلگیری؟ گفتم از این مردم دلگیرم. رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «ادعوا علیهم»[8]؛ نفرینشان کن. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آنها را نفرین کردند و فرمودند: «خدایا، من را از اینها بگیر و بدتر از من را بر ایشان مسلط کن و مردمی بهتر به من بده.» و بعدها پس از شهادت حضرت، حجاج بن یوسف ثقفی بر مردم کوفه مسلط شد و چه جنایتهایی که در کوفه مرتکب نشد!
احترام درختها و اشیاء به پیکر مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
حضرت در آن لحظات آخر جان دادن با وجود مبارک صدیقه طاهره(علیهالسلام) و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ارتباط داشتند. وقتی ایشان را تشییع میکردند، امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) عقب تابوت و جبرئیل و میکائیل جلو آن را گرفته بودند. هنگام شب بود و در مسیر تاریکی به سمت محل دفن کنونی حضرت میرفتند. امام مجتبی(علیهالسلام) میفرمایند که کسی در مقابل ما ایستاد، صورتش را پوشانده بود، با ما از قبر و محل قبر و دفن سخن گفت. پرسیدیم شما که هستید؟ صورتش را نشان داد، دیدیم بابایمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است. میفرمایند در مسیری که ما جنازه را میبردیم، همه اشیاء تعظیم میکردند! دیوارها به احترام بدن مطهر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) کج میشدند، درختها به احترام ایشان خم میشدند.
طبیبا کارم از درمان گذشته...
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در بستر بودند، طبیبی آوردند که حضرت را معاینه کند و از وضعیت ایشان بگوید. طبیب هم آمد معاینه کرد و سپس امام مجتبی(علیهالسلام) را صدا زد. به حضرت گفت که به ایشان بگویید وصیتهایشان را بکنند چون زنده نمیمانند. فقط تنها توصیهای که میتوانم بکنم این است که به ایشان زیاد شیر بدهید، زیرا شیر اثر سم را در بدن کاهش میدهد. بعد این خبر در شهر کوفه پیچید.
طبیبا وا مکن زخم سرم را مسوزان قلب زینب دخترم را
طبیبا کارم از درمان گذشته زده آتش زخم سر، این پیکرم را
در و دیوار مسجد هست شاهد که من گفتم اذان آخرم را
وداع زندگی را گفتم آن روز که زد در کوچه قنفذ همسرم را
روایت اصبغ ابن نباته
محمد حنفیه مثل امشبی بر بالین آقا امیرالمومنین(علیهالسلام) رفت. میگوید: دیدیم زهر تا پای حضرت گسترش یافته، بدن زرد شده است. اصبغ ابن نباته نقل میکند که آمدم سری بزنم، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را ببینم، دیدم پارچه زردی را محکم دور سر بسته بودند، اما آنقدر بدنشان در اثر زهر زرد شده بود که رنگ دستمال از رنگ صورت قابل تشخیص نبود. حضرت مکرر به هوش میآمدند و از هوش میرفتند.
خبر پیچید که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) باید شیر بنوشند. یتیمهای کوفه ظرف شیر در دست گرفتند، آمدند و دم در خانه مولا صف کشیدند. یتیمها، زنان بیوه، همه ضجه میزدند، التماس میکردند که اجازه دهید ما یک بار دیگر بابایمان را ببینیم. آنقدر با این دست شیر به ما داد، کاسه شیر لب دهان ما گذاشت، بگذارید ما بیاییم. امام حسن(علیهالسلام) آمدند، دیدند بچهها ناراحت میشوند، فرمودند که آقا حالشان مساعد نیست، نمیتوانند شما را ببینند. ظرفی آوردند، همه این شیرها را در ظرف بزرگی ریختند تا شیرها مخلوط شود و کسی ناراحت نشود. بعد به بچهها فرمودند که خودم این شیر را به آقا میدهم ولی همه گریه میکردند. آنقدر امیرالمؤمنین(علیهالسلام) شبانه به این بچهها نان و خرما داده بودند، به این بچهها ظرف شیر داده بودند، بر پشت سوار کرده بودند، صدای شتر و گوسفند درآورده بودند تا لبخند روی لبهای این بچهها نشانده باشند.
از آن شبها بیست سال بیشتر نگذشت که بعضی از همین بچه یتیمهای کوفه به کربلا آمدند، میدانید با یتیمهای حسین(علیهالسلام) چه کردند؟!
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا