عاقبت بیتقوایی و عدم اخلاص / ما ظرفیت قابیل شدن هم داریم!
عاقبت بیتقوایی و عدم اخلاص / ما ظرفیت قابیل شدن هم داریم!
عاقبت بیتقوایی و عدم اخلاص / ما ظرفیت قابیل شدن هم داریم!
حجتالاسلام مهدوی نژاد: آدم چون مخلص نیست بیتقواست و چون بیتقواست حسادت میکند.// دینداری هم قاعده دارد. // هر گناهی که انسان مرتکب میشود، یک ظلم است.// با کیسههای سوراخ اعمالِ خوب به مقصد نمیرسد. // چرا عبادات ما نتیجه نمیدهد؟
جلسه هفتگی هیئت انصار ولایت یزد، شنبه هشتم آبانماه با حضور جمعی از مردم متدین دارالعباده و رعایت دستورالعملهای بهداشتی در حسینیه حضرت صاحبالزمان(عج) محمودآباد برگزار شد. سخنران مراسم، حجتالاسلام مهدوی نژاد، با موضوع «عبادتهای بیتقوا» به ایراد سخنرانی پرداخت. در ادامه خلاصه این مباحث را میخوانیم:
قانون خدا در معامله با آدمها
نکتهای که در این جلسه به آن میپردازیم، عبادتهای بیتقواست؛ عبادت بیتقوا یعنی چه و مسئلهاش چیست؟ خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»[1]؛ در این آیه فراز «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» مد نظر ماست. هرآینه انحصاراً خدای متعال عمل را از اهل تقوا قبول میکند. بعضی از آیات و روایات، قانون و قاعده هستند و بر همۀ دستورالعملها حاکمند، باید به آنها توجه ویژه کنیم. گاهی ما عمل و کار خوب زیاد انجام میدهیم، ولی به قاعده نیست و چون به قاعده نیست، قبول نمیشود.
ما دین را بیش از حد ساده کردیم. دین چیز سخت و پیچیدهای نیست، اما اینقدر هم ساده نیست که یک عده در مواجهه با هر مسئلهای میگویند: درست است و خدا قبول میکند! اینطور نیست. خداوند متعال میفرماید: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»، یک بخش از این آیه، شاخص و قاعده است. خدا در بندگیاش شاخصهایی گذاشته و یکی از آن شاخصها همین آیه است: به عبارتی خدا از اهل تقوا جنس میخرد، عبادت میخرد؛ یعنی جنس قلابی و دزدی و جنسی که قاطی دارد را نمیخرد.
خطاب خداوند به ماست...
اصل آیه مربوط به اهل دین است. نفرمود: «یا اهل العالم»، «یا ایها الناس» و...، خطاب به مردم نکرده. ابتدا در چند آیۀ قبل میفرماید: «یا اهل الکتاب...» یعنی ای آدمهایی که مذهب سرتان میشود، کتاب دارید، به خدا ایمان آوردهاید، مسلمان، یهودی یا مسیحی هستید... ادامۀ آیات میفرماید: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛ بدانید هر آینه خدا فقط از اهل تقوا، عمل قبول میکند. یعنی خطاب آیه به مسجدیها، هیئتیها، مذهبیها، انقلابیها، چادریها و.. است؛ هرکس که به خدا، پیغمبر(ص)، قرآن و اهلبیت(ع) ایمان دارد؛ بداند خدا عمل قبول نمیکند مگر از متقین.
انفاق با مال دزدی!
مرحوم طبرسی(ره) که از علما و محدثین بزرگ شیعه است، کتابی دارد به نام «الاحتجاج» که به «احتجاج شیخ طبرسی» معروف است. ایشان در جلد دوم این کتاب ماجرایی را از زبان امام صادق(ع) نقل کرده است که حضرت میفرمایند شخصی بود که مردم در مورد او فضائل زیادی نقل میکردند. من دلم میخواست این ماجرا را از نزدیک ببینم. یک روز مخفیانه میان مردم و جمع رفتم، دیدم جمع زیادی از مردم که عوام بودند و سواد دینی زیادی نداشتند، اطراف آن شخص جمع شدهاند. (این هم یک نکته است که گاهی جُهّال اطراف یک نفر را گرفتهاند، گاهی علما...) حضرت میفرمایند: من دیدم جُهّال و عوام الناس اطراف او جمع شدهاند و دارند از او فضیلت نقل میکنند. (این کنایه است از اینکه این آقا تکلیفش روشن است.)
آن شخص بالاخره خودش را از جمع خلاص کرد و از میان جمع بیرون آمد. حضرت میفرمایند من به طرفش رفتم. او راه افتاد و رفت. بدون اینکه متوجه شود، او را دنبال کردم. دیدم به نانوایی رفت و طوری که صاحب نانوایی متوجه نشود دو قرص نان برداشت. من با خودم گفتم شاید با نانوا حساب و کتابی دارد. بعد به مغازه میوهفروشی رفت و باز دور از چشم صاحب مغازه دو عدد انار برداشت و مخفی کرد و به راه افتاد. گفتم عجب! این دیگر چه کاری است؟! باز هم گفتم شاید حساب کتابی با صاحب مغازه داشته باشد. حضرت میفرمایند من او را دنبال کردم دیدم به بیرون از شهر رفت، به خرابهای وارد شد که در آنجا یک فقیر زندگی میکرد. انارها و نانها را کنار آن فقیر گذاشت و رفت. حضرت میفرمایند مقداری که رفت، سر راهش را گرفتم گفتم صبر کن! ایستاد. گفتم من تو را دنبال کردم، این کارها یعنی چه؟ رفتی نان و انار بدون اذن صاحب مغازه برداشتی و آمدی اینجا به این فقیر دادی! گفت تو که هستی؟ گفتم من بندۀ خدا هستم، از امت پیغمبر(ص). گفت اهل کجایی؟ گفتم اهل مدینهام. گفت: از کدام قبیله و طایفه هستی؟ گفتم از قریش از فرزندان پیغمبر(ص) هستم. گفت نکند جعفربنمحمد هستی؟! گفتم بله من جعفربنمحمد هستم. [شناختشان از اهلبیت(ع) در همین حد بوده است. ببینید بنی امیه و بنیعباس با جامعۀ اسلامی چه کرده بودند!] برگشت به امام(ع) گفت: من فکر نمیکردم فرزندان پیغمبر(ص)، دین جدشان را نشناسند! شما چه عالمی از فرزندان پیغمبر هستی(ص) که مسئلهدان نیستی؟! حضرت فرمودند من چه چیزی را بلد نیستم که تو بلد هستی؟ (توضیح بده) گفت: میخواهی دربارۀ کاری که من کردم بدانی؟ حضرت فرمودند: بله. گفت: مگر قرآن نخواندهای که خدای متعال میفرماید: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»[2]؛ هرکس حسنهای را به درگاه خدای متعال بیاورد خدا برای او ده برابر میکند؟ این بذل و بخشش خداست، یک کار خیر که انجام دهی خدا ده برابر برایت مینویسد، این حداقلش است والا در آیات دیگر تا هفتصد برابر بلکه بیشتر هم فرمودهاند؛ حداقلش ده برابر است. درست است؟ امام فرمودند: بله. باز گفت: مگر قرآن را نخواندهای که میفرماید: «وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَیٰ إِلَّا مِثْلَهَا»؛ و هرکس یک سیئه یا کار بد انجام دهد خدا مثل همان را برایش مینویسد؟ یعنی یک عدد مینویسد، دو گناه برایش نمینویسد. «وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ»؛ خدا به کسی ظلم هم نمیکند.
مسئله این است که من چهار سیئه انجام دادم: دو قرص نان دزدیدم دو گناه کردم، دو انار دزدیدم دو گناه کردم. رفتم این چهار تا را در راه خدا انفاق کردم هر یک عدد نان و انار طبق آیۀ قرآن مگر ده برابر نمی شود؟ پس من چهل تا ثواب کردم چهار سیئه را از آن کم کن. 36 ثواب برایم میماند. الآن شاید من و شما در دلمان به او بخندیم ولی بهتر است زود قضاوت نکنیم. گاهی خودمان هم به همین مسئله مبتلاییم. حضرت فرمودند: بله من این آیه را خواندهام، ولی ظاهراً تو این آیه را ندیدهای که میفرماید: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛ همانا خدا فقط عمل را از اهل تقوا قبول میکند. آیا تو تقوا را رعایت کردی؟ آیا خدا انفاق از مال دزدی را قبول میکند؟!
سنگ محکی برای کارهای خوب
گویا حضرت میخواهند بفرمایند، بعضی از آیهها مثل این هستند که بر بقیه آیهها حاکم میباشند، آیات قرآن قاعده و شاخصاند. شما کارهای خوبتان را به این قاعده عرضه کنید، اگر به این آیه و قاعده منطبق بود، خوب است وگرنه خوب نیست؛ لذا آدم هر کار خوبی انجام میدهد به این معنا نیست که الزاماً درست و پذیرفته شده هست. ما گاهی به کارهایمان نگاه میکنیم میگوییم خوب است، نماز خواندیم، مسجد و هیئت رفتیم؛ کارهای خوب انجام دادیم. اما مهم این است که آیا این کارهای خوب بر قاعده منطبق است یا خیر.
چرا قربانی هابیل پذیرفته شد؟!
آیۀ 27 سورۀ مبارکۀ مائده مربوط به ماجرای هابیل و قابیل است. ماجرا این بود که خداوند متعال به حضرت آدم(ع) دستور داد هابیل را به عنوان جانشین و وصیّ خود معرفی کند و ردای نبوت را به او بسپارد و اسم اعظم الهی هم به حضرت هابیل منتقل شود. قابیل از هابیل بزرگتر بود، ناراحت شد. خدای متعال برای اینکه مسئله را روشن کند که چرا هابیل آری و قابیل نه، امتحان کرد. دستور داد هر دو نفر قربانی بدهند هرکدام که خدا پذیرفت آن شخص صلاحیت جانشینی دارد. حضرت آدم(ع) به فرزندانش فرمود و آنها هم خدا را قبول داشتند و خواستند که قربانی بدهند. قربانی فقط به معنای گوسفند، شتر، گاو و.. نیست. قربانی یعنی چیزی که باعث قرب انسان به خدا میشود، هدیهای که انسان به خدا میدهد.
هابیل دامدار و صاحب گوسفندان زیادی بود، قابیل مزرعهدار و کشاورز بود. حضرت هابیل در میان گوسفندانش بهترین و چاقترین گوسفند را برای قربانی انتخاب کرد، قابیل در میان محصولاتش، محصول بیکیفیت یا به قول ما، دورریزهایش را برای قربانی آورد. اینها را روی سکو گذاشتند، صاعقه آمد قربانی حضرت هابیل سوخت و در واقع پذیرفته شد. قربانی هابیل قبول شد، چراکه خداوند فرموده: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»، اما قربانی قابیل پذیرفته نشد، چراکه بیتقوایی کرد و بیتقوایی کرد چون اخلاص نداشت. آدمهای باتقوا میتوانند با اخلاص باشند. ببین چه کسی قربانی، کار و اعمالش خالصتر است بدان تقوایش هم بیشتر است، خدا همان را میخرد.
بده در راه خدا وگرنه خیر نمیبینی...
قرآن کریم میفرماید: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[3]؛ شما هرگز به خوبی، به خیر و صلاح نخواهید رسید، مگر از چیزی که دوستش دارید انفاق کنید. نه اینکه چیزی که دورریز است را در راه خدا بدهید. ما به این مسئله مبتلائیم. از خوردنی و پوشیدنی گرفته تا فکر و تجربه و... به طرف میگوییم تجربهات را بگذار در اختیار دیگران، میگوید نه این را گذاشتهام برای خودم! بده در راه خدا وگرنه به خیر نمیرسی. آن چیزی که دوست داری را در راه خدا بده. هابیل اینگونه رفتار کرد و صلاحیت جانشینیاش معلوم شد.
ریشه حسادت
پایان آیه ۲۷ سوره مائده میفرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»؛[4] ماجرای فرزندان آدم را بگو، وقتی قرار شد آن دو قربانی بیاورند، از یکی قبول شد و از آن یکی قبول نشد. قابیل به هابیل گفت: حتماً تو را میکشم، حالا که قربانی تو قبول شد و قربانی من قبول نشد. هابیل گفت: خداست که از متقین قبول میکند. اگر بخواهی به من ضرر برسانی، من به تو ضرر نمیرسانم(تلافی نمیکنم)، چراکه من از خداوند میترسم.
اهل تقوا اخلاص دارند، تلافی نمیکنند. در تفسیر این آیه میفرمایند حسادت باعث شد قابیل، هابیل را بکشد؛ آدم چون بیتقواست حسادت میکند و چون مخلص نیست بیتقواست. در حقیقت ریشه اصلی حسادت و بیتقوایی قابیل، نداشتن اخلاص بود.
اخلاص چکیده دین است
خلاصهشده تمام دین، اخلاص است. اگر کسی اخلاص داشته باشد، یعنی خالصِ خالص باشد، عمل را برای خدا انجام میدهد و دیگر دروغ نمیگوید، ریا نمیکند و دچار رذائل اخلاقی نمیشود، چون مخلص است.
اخلاص همه چیز را درست میکند. قابیل هم مخلص نبود. گاهی ممکن است وقتی من نماز میخوانم، وضو، قبله و نیتم درست باشد، ولی خدا بگوید نمازت باطل است! چون مثلاً یک دکمه در لباست هست که غصبی است، نماز با این لباس باطل است. اگر کسی مهر گذاشته باشد و جا برای نماز گرفته باشد و رفته باشد کاری انجام دهد برگردد، اگر من در این مکان نماز بخوانم، این مکان غصبی است و نماز باطل میشود، حتی اگر سایر شرایط نمازم کامل باشد، چون «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛
شخصی نمازش را تند تند میخواند(مثل نمازهایی که بعضیها میخوانند)، امیرالمؤمنین(ع) آن صحنه را دیدند، فرمودند: چند وقت است که این گونه نماز میخوانی؟ آن مرد عرض کرد: از فلان مدت. حضرت فرمودند: شخصی چون تو در نزد خداوند همانند کلاغ است که نوک بر زمین میزند، اگر بمیری بر غیر دین محمد(ص) مردهای.[5] این چه سجده و رکوعی است؟! آخر تو به خدا چه میگویی؟ این چه نمازی هست که میخوانی؟ ببینید باز هم «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».
شرط قبولی اعمال
اعمال و عبادات دینی را انجام میدهیم تا از عبادات ثمره بگیریم و برای دنیا و آخرتمان فایده داشته باشد؛ فایده داشتن عبادات قاعده دارد، یکی از قواعدش این است: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛ عمل و عبادت را باید با تقوا قرین کنیم تا مورد قبول واقع شود. اگر برای تعریف و تمجید کسی یا برای غیرخدا مسجد برویم، قبول نیست. مثلاً کسی که به منبر میرود، اگر سخنرانیاش برای تعریف و تمجید دیگران باشد، چون تقوا را رعایت نکرده و به خاطر ریا بوده، خدا قبول نمیکند، حالا هرقدر وقت گذاشته و خوب صحبت کرده باشد. خدا با کسی شوخی ندارد، «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».
دینداریهای خارج از قاعده
به مجلس روضه امام حسین(ع) هم آب بستهاند. همین باعث شده وقتی به یک مداح میگوییم فلان روضه دروغ است، نخوان، فلان حرف را نزن، میگوید در کار امام حسین(ع) دخالت نکن!
نمیشود هر سبکی را به عنوان روضه و عزاداری خواند، مداح اهل بیت(ع) باید ظاهرش هم به امام حسین(ع) بخورد. میگوید دلت باید با امام حسین(ع) باشد! اینقدر آب در مجلس روضه امام حسین(ع) بستهاند که اصلاً نمیشود سره را از ناسره تشخیص داد. انگار شمر هم اگر وارد مجلس شود، باید بگویی آقا تقبل الله، طیب اللّه انفاسکم! مجلس امام حسین(ع) است، حضرت همه را راه میدهند... اینطوری که نمیشود! عزاداری سیدالشهداء(ع) هم قاعده دارد.
میگوید هر گناهی یک مجازات دارد ولی هر کار خیری انجام دهم، ده برابر میشود. این سخن درست است، ولی به قاعده نیست، اعمال ما باید ذیل قاعده باشد. اگر آبروی کسی را ریختی، کار خیر هم کردی، به قاعده نیست! خدای متعال در حدیث قدسی خطاب به حضرت داود(ع) و انبیای عظامش فرمود: اگر کسی همه عمرش، روزها را روزه باشد، شبها را به عبادت مشغول باشد، بین رکن و مقام در کنار خانه خدا به شهادت برسد، ولی ولایت را قبول نداشته باشد، خدا او را به رو در آتش میاندازد. در این حدیث قدسی، ولایت بالاترین شاخص است. اگر کسی ولایت نداشته باشد، هرچقدر هم درست معادله کرده باشد و کار خیر انجام داده باشد، کار خیرش به قاعده نیست. مثلاً به هیئت میرویم، یا کارهای خیر اینچنینی انجام میدهیم، گاهی نوکری اهلبیت(ع) هم میکنیم، ولی قاعدههایمان خراب است. مثلاً ریاکاریم، مغروریم، متکبریم، تواضع و اخلاص نداریم، ولی کار خیر هم میکنیم.
«إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» آدمی که اخلاص و تقوا داشته باشد، رفتارهایش تغیر میکند، آدمی که مخلص است گذشت و تواضع دارد. آدمی که اخلاص دارد آسیب ندارد.
آفات اخلاص
قرآن کریم میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَی»[6]؛ کار خیری که انجام میدهید (صدقاتتان) را با منت و اذیت خراب نکنید. یعنی مثلاً شما پول یا غذایی به کسی دادهاید، موقعیتی برایش فراهم کردهاید یا خدمتی به او کردهاید، بعد مرتب در هر جمعی مینشینید، بگویید فلانی را هم ما سر کار آوردیم، ما نبودیم نمیشد، کارش را ما راه انداختیم. وقتی مرتب میگویید منت است، آن کار خیر شما باطل شد! مگر اینکه در جایی مصلحت یا حجت شرعی هست بگویید، اشکالی ندارد.
اینجا اذیت فقط به معنای این نیست که کسی را که کار خیر در حقش کردهای، اذیت کنی. جاهای دیگر هم اگر اذیت کنی، آن کار خیر باطل میشود. مؤمنین را اذیت کردی باطل شد. شخص ماشینش را سر راه مردم گذاشته، بعد رفته در مسجد نماز بخواند. میگوید آقا به خدا حمد و سورهام درست بود، پشت سر آیتالله بهجت(ره) نماز خواندم. خدا میداند همه چیز خیلی عالی بود، چه حالی بود... میگویند قبول نیست. نه اینکه نمازت باطل باشد، بلکه قبول نیست، اثرش باطل میشود، چراکه «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ». در خانه میخواهی نماز بخوانی. تلویزیون روشن است، کسی هم نیست. چرا تلویزیون را خاموش نمیکنی و بعد به نماز بایستی؟ میگوید آقا این که ربطی به نماز ندارد! ربطی به نماز ندارد، ولی اسراف است. یک گناه دارد انجام میشود، تو راضی شدی این گناه انجام شود، بنابراین نمازت قبول نیست.
کیسههایمان سوراخ است!
گاهی شما یک عمل عبادی انجام میدهید. خود عمل درست است، ولی حاشیههایش خراب است. شما به بزرگتر یا یک آبرومند در درگاه خدا بیاحترامی کردید بعد رفتید کار خیر انجام دادید. در قیامت میبینید با کیسههای سوراخ عمل خیر جمع کردید. چیزی به قیامت نرسیده است. خداوند میفرماید: «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»؛[7] هرکس حسنه را بیاورد، ده برابر پاداش میگیرد. با این کیسههای سوراخ حسنهها به مقصد نمیرسند. گاهی ما خود عمل را آلوده میکنیم، مثلاً نماز را با ریا و شرک قاطی میکنیم، کار خیر را به ریا میکشانیم؛ یعنی میخواهیم به چشم دیگران بیاوریم این کلمه هم که اخیراً در جوانان باب شده: «ما میخواهیم دیده شویم» حاج اسماعیل دولابی(ره) میگوید اگر قرار است ریا کنید، برای امام حسین(ع) ریا کنید، برای خدا ریا کنید، نه برای مردم، بگذارید خدا ببیند. باید مواظب باشیم اعمالمان آلوده به بیتقوایی نشود.
چرا عبادات ما نتیجه نمیدهد؟
بعضی میگویند این حرفها را به مردم نگو، دلسرد میشوند، جوانها از دین زده میشوند. به خدا جوانها از دین آبکی زده میشوند. خداوند متعال میفرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»[8]؛ کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ظلم نیامیختند، امنیت مال اینهاست.
چه کسی احساس امنیت میکند؟ کسی که برای خدا کار میکند، چه کسی هدایت میشود و از معنویاتش بهره و لذت میبرد؟ کسی که ایمانش را با ظلم مخلوط نکند. علما ظلم را در این آیه «شرک» معنا کردهاند. معنای عمومی ظلم هم مدنظر است. یعنی هر گناهی که انسان میکند ظلم است، چرا خیلی از عبادات ما نتیجه نمیدهد؟ به خاطر اینکه با ظلم مخلوط میکنیم. حالا دیگر خدا نکند آدم وقتی مثلاً به مسجد یا حرم امام رضا(ع) میرود، با گناه برود، به خاطر گناه برود، به خاطر نفسچرانی و... برود. یا آن علَم و عَلمکشیها و چشم و همچشمیها در هیئات که به خاطر خدا نیست، تا مجلسهایی که در رقابت افتاده برای اینکه این بهتر بود یا آن بهتر بود؛ اینها را خدا قبول نمیکند. وقتی خدا عملی را قبول نکرد و از شما نخرید، مثل این است که باری را زحمت کشیدید بردید بازار، مشتری نبوده، نخریده است، زندگیتان تأمین نمیشود. عمل عبادیتان وقتی قبول نشود، معنویت شما تأمین نمیشود. احساس رشد معنوی نمیکنید، بلکه احساس شکست میکنید. وقتی احساس شکست و ورشکستگی کردید، کم میآورید. وقتی کم آوردید، اخلاقتان عوض میشود، منتتان سر دیگران میرود. فکر نکنید وقتی خدا قبول نمیکند، به مشکل برنمیخورید. عدم قبولی اعمال اثر دارد.
قابیلهای بالقوه!
اینکه خداوند متعال قاعده «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» را سر داستان هابیل و قابیل بیان کرد، شاید میخواهد بفرماید انتهای ماجرای آدمهایی که درکارشان اخلاص و تقوا ندارند این است که مثل قابیل ظرفیت این را دارند که پا روی حقّ بگذارند. ما و شما ظرفیت قابیل شدن هم داریم. «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» تقوا داشته باشید، کمکم میبینید کارهایی که برای خدا میکنید نتیجه میدهد و کمکم شما را مخلصتر میکند. شما را با ادبتر میکند، شما متواضعتر میشوید. اگر برای خدا کار نکنید، نتایج معنوی نمیبینید. کمکم ادب و تواضع و اخلاص شما کمتر میشود، کمکم دروغ میگویید. کمکم از خدا و امامحسین(ع) طلبکار میشوید. چراکه خدا قبول نکرده. حالا بروید درِ خانه خدا زار بزنید، خدایا همینها را قبول کن! بار ما ماند!
یخ عمر درحال آب شدن است!
آقا سیدمهدی قوام زمان قدیم در تهران منبری بود، آدم اهل دلی بود. یک روز تابستان داشت از جایی رد میشد دید یخفروشی میگوید: «یخ دارم، بیایید یخ ببرید». آقاسیدمهدی رفت و برگشت دید که یخفروش نشسته و گریه میکند. از یخفروش پرسید چه شده؟ گفت: یخهایم دارد آب میشود، چیز دیگری از آنها نمانده، کسی یخهای مرا نخرید. سیدمهدیقوام هم نشت زارزار گریه کرد. یخ فروش از سیدمهدی پرسید شما چرا گریه میکنید، گفت: من هم یک عمر عبادت کردم، عمرم تمام شد، عمرم مانند یخهای تو آب شد، من نمیدانم خدا از من چه چیز را خرید، چه چیز را نخرید. «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».
از امیرالمؤمنین(ع) سؤال کردند آقا خودتان را دارید میکُشید. چقدر نماز میخوانید؟! چه قدر عبادت میکنید؟! فرمودند: به خدا قسم، اگر میدانستم دو رکعتش را خدا قبول کرده، اینقدر خودم را اذیت نمیکردم. خوشا به حال آن کسانی که عمل زیاد انجام میدهند و از این همه عمل، دنبال رسیدن به آن عمل خالص هستند!
تأثیر لقمه حلال در عاقبت بخیری
در سالگرد شهادت شهید عزیز، شهید حسین فهمیده هستیم. کلیپی از پدر و مادر شهید دیدم. سوّم محرّم به دنیا آمد، از بچگی دنبال نماز اول وقت و مسجد بود؛ قبل از سن مدرسه میخواست به مدرسه برود، این اندازه به درس و مدرسه علاقه داشت. چطور میشود یک دفعه آدم، عاشق فضائل اخلاقی و معنویات میشود؟ بعضی از بچّهها اینطوری هستند. خدا چرا بعضیها را قبول میکند و بعضیها را قبول نمیکند؟ تصادفی نیست، خدا ظلم نمیکند. زمینه آن شخص درست است، چرا یک بچّه را خدا از پدر و مادرش اینطوری میخرد؟ پدر و مادر شهید هر دو میگویند ما نگذاشتیم لقمهٴ حرام، حتی لقمه شبههناک سر سفرهمان بیاید. از آن روایات و از آن قاعده و قانونهایی که حاکم بر همه دستورات است، لقمه حلال میباشد. با لقمه حلال، حلالخوری بچّه این طور تربیت میشود «وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ»[9]، زمین طیّب ثمرهاش این است.
دانه عملت را زیر خاک اخلاص مخفی کن
چیزی که خدا بخَرد، حلوا حلوا میکند، دهن همه هم با آن شیرین میشود، چیزی را که خدا نخرد، هرچه هم حلوا حلوا کنید، دهن هیچکس با آن شیرین نمیشود. رفقا، برای خدا کار کنیم! برای غیرخدا نه! آن کاری که برای شهرت و پول و موقعیّت است، برای بهبه و چهچه و لذّت و شهوت است، از بین میرود. برای خدا کار کنید، برای دیده شدن کار نکنید. عملهایتان را مخفی کنید. میگویند دانه را زیر خاک مخفی میکنیم، با کمک آب و آفتاب و هوا و خاک رشد میکند و میشود یک درخت تناور. حالا همین دانه را بیانداز روی زمین، همه میبینند ولی رشدی نخواهد کرد. «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».
خواهران و برادران ببینیم اعمال خوبی که داریم انجام میدهیم تقوای آن درست است یا نه، اخلاصمان را درست کنیم. نااُمید نشویم. در مسیر جلو برویم. وقتی خدا ببیند داریم زحمت میکشیم، کمکمان میکند. اگر هزار دفعه هم زمین بخوریم، خدا دستمان را میگیرد.
وقتی کارها فقط برای خدا باشد، خدا میخرد. خدا شهید فهمیده که یک بچّه سیزده ساله بود را خرید. امام خمینی(ره) که فعل و انفعالات عالم غیب را میفهمیدند، میفرمایند: «رهبر من آن نوجوان سیزده ساله است که نارنجک به کمرش میبندد...». شهید فهمیده هیچوقت باور میکرد امام(ره) اسمش را اینطور بِبرند؟
قاسمبنالحسن(ع) الگوی نوجوانان
شب عاشورا، حضرت اباعبداللهالحسین(ع) به اصحابشان فرمودند خدا همه شما را خریده، خدا همه شما را قبول کرده است. تا شب عاشورا هنوز خیلیها نگران بودند چه میشود. امام حسین(ع) پرده از چشمها کنار زدند، یکییکی هم اسم بردند و تو فردا با من شهید میشوی. بعد برگشتند و به خیمه خانمها اشاره کردند و فرمودند یک شش ماهه دارم، خدا او را هم خریده و قبول کرده است. خدا همه چیز امامحسین(ع) را قبول کرد. «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».
قاسمبنالحسن(ع) گفت: عمو جان! خدا فردا من را هم میخرد؟ فرمودند: قاسم! عزیز دلم! جانت را میفروشی، اهل معامله با خدا هستی؟ گفت: میفروشم، خیلی هم شیرین میفروشم؛ «أحلیمِنَالعَسل». بعد امام حسین(ع) فرمودند تازه خدا خیلی هم گران میخرد، بعد از اینکه به بلای عظیم مبتلا شدی، خدا تو را میخرد. نگو درِ خانه خدا و امام حسین(ع) چقدر سختی کشیدم... بعد از یک عمر روضه و گریه بر قاسمبنالحسن(ع) هنوز نفهمیدیم که خدا وقتی میخواهد گران بخرد عاشقش را به بلای عظیم گرفتار میکند؟ این بلا نیست. خدا دارد فشار میدهد تا عطر عصارهاش در عالم بپیچد. قاسمبنالحسن(ع) را خدا اینطور خرید.
شجاعت قاسمبنالحسن(ع) در کربلا
مقاتل نوشتهاند قاسم(ع) روز عاشورا چند مرتبه رفت و آمد، ولی امام(ع) اجازه نمیدادند. یتیمنوازی میکردند، فرمودند: تو یادگار برادر منی. اصرار کرد، گریه کرد، نامه دستخط امام حسن(ع) را آورد برای آقا، آقا نامه را گرفتند گریه کردند و بوسیدند و فرمودند برو. دوبار مقتل نوشته: «فغشی علیهما». این را فقط در مورد قاسم(ع) دو بار نوشتهاند. دو بار همدیگر را بغل کردند و آنقدر گریه کردند تا بیحال شدند. بالاخره قاسم(ع) راه افتاد و رفت. حُمیدبنمسلم که از لشکر دشمن بود، میگوید وقتی قاسم(ع) به میدان آمد، سوار اسب بود، مثل پاره ماه میدرخشید. کلاه خُود اندازهاش نبود، عمامه پدر را به سر بسته بود. چکمه اندازهاش نبود، کفش معمولی پا کرده بود، زره اندازهاش نبود، لباس عربی پوشیده بود. پایش به رکاب اسب نمیرسید، پا را انداخته بود به تسمه بالای رکاب اسب. شمشیر برایش بلند بود، ولی شیربچه امام حسن(ع)، قدرت داشت. ازرق شامی گفت: الآن داغش را به دل مادرش میگذارم، اینکه بچه است. یکی از پسرانش را به میدان فرستاد. قاسم(ع) او را به درک واصل کرد. همینطور چهار پسرش را به میدان فرستاد، قاسم(ع) هر چهار پسر ازرق را به زمین انداخت. ازرق شامی خشمگین به میدان آمد. مقابل قاسمبنالحسن(ع) ایستاد. قاسم(ع) گفت: تو همان جنگاور عرب هستی که میگویند چهار هزار سوار برابری دارد؟! پس چرا دهنه اسبت را نبستهای؟ یک لحظه سرش را آورد پایین که ببیند قاسم(ع) با یک ضربه به فرقش زد. از اسب روی زمین افتاد، صدای تکبیر بلند شد. عمرسعد صدا زد که به او حمله کنید. همه به سمت قاسمبنالحسن(ع) حمله کردند، اطرافش را گرفتند آنقدر به قاسمبنالحسن(ع) زدند که روی زمین افتاد.
وقتی سیدالشهداء(ع) رسید بالای سر قاسم(ع)، دید یک نفر نشسته موهای قاسم(ع) را گرفته، الان است که سر را جدا کند. با ضربهای زد و دستش را جدا کرد. مقتل مینویسید: «احتمله [حمله] علی صدره»، وقتی داشت قاسم(ع) را برمیگرداند، روی سینهاش حمل میکرد. وقتی از خیمهها با قاسم(ع) خداحافظی میکرد، همه دیدند عمو خم شده و نوجوان برادر را بغل گرفته، امّا وقتی دارد قاسم را برمیگرداند، سر را به سینه چسبانیده است.
عموجان! یا قد کشیدهای تو به زیر سم ستور یا من خمیده جسم تو تا خیمه میبرم
[1]. سوره مائده، آیه 27.
[2]. سوره انعام، آیه 160.
[3]. سوره آلعمران، آیه 92.
[4]. سوره مائده، آیات 27 و 28.
[5]. میزان الحکمه، حدیث شماره 10716.
[6]. سوره بقره، آیه 264.
[7]. سوره انعام، آیه 160.
[8]. همان، آیه 82.
[9]. سوره أعراف، آیه 58.