شهدا، الگوی تمدنساز اسلامی
شهدا، الگوی تمدنساز اسلامی
شهدا، الگوی تمدنساز اسلامی
حجتالاسلام مهدوینژاد: وقتی سبک زندگی بر مبنای ایدئولوژی و جهانبینی توحیدی بنا شد، ایجاد یک تمدن میکند// سبک مهماننوازی شیعیان عراق در ایام اربعین، براساس جهانبینی توحیدی است// ما میتوانیم در حوزه خودسازی، جامعهپردازی و تمدنسازی، شهدا را بهترین نشانهها برای خود قرار دهیم
شناسنامه:
عنوان: دورهمی شبهای شهر خدا
موضوع: شبی با شهدا
تاریخ: 9 اردیبهشت ۱۴۰۱ / بیست و هفتمین شب رمضان ۱۴۴۳
مکان: مسجد جامع کبیر یزد
سبک زندگی با جهانبینی توحیدی
وقتی سبک زندگی بر مبنای ایدئولوژی و جهانبینی توحیدی بنا شد، تمدن توحیدی ایجاد میشود. تمدن یعنی فرهنگ و شیوه غالبی که همه یا اکثر مردم به آن عمل میکنند. غرب تمدن خودش را غالب کرده است. یعنی امروزه پوشش، غذا و سبک زندگی غالب مردم در هر جای دنیا، به سبک غرب است. نوع خوردن و آشامیدن آنها یکسان است. در غذا و نوشیدنی، در پوشش، در سبک رفتاری، در معاشرت و... اینطور است. مثلاً غربیها مدلی برای خواستگاری ارائه میکنند، بعد اکثر مردم دنیا برای خواستگاری این مدل را انجام میدهند. مسیحی، مسلمان و... همین کار را انجام میدهند. دیگر کسی در این مسئله کاری ندارد که دین به او چه میگوید. غربیها با قدرت رسانه، منافع خود را در دنیا ترویج و تبلیغ میکنند و آن را جا میاندازند. آنها در حقیقت سبک زندگی خودشان را که مبتنی بر جهانبینی مادی است، در دنیا غلبه میدهند. این میشود تمدن.
هدف ما غلبه تمدن اسلامی است
تمدن بزرگ اسلامی باید به وجود بیاید. یعنی سبک زندگی بر مبنای ایدئولوژی توحیدی بنا شود تا شیرینی آن را مردم بچشند. مثلاً طعم سیاست اسلامی، اقتصاد اسلامی و طعم فرهنگ اسلامی را هنوز مردم دنیا نچشیدهاند.
ما در مملکت خودمان که انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده است، در برهههایی از زمان این سبک زندگی و جلوههای تمدنی به خوبی در جامعه بروز و ظهور پیدا کرد. ایثارگریها و فرهنگ از خودگذشتگی، فرهنگ مقدم داشتن دیگران بر خود، فرهنگ سادهزیستی، زمانی در جامعه ما خیلی بروز و ظهور داشت. ولی امروزه کمتر شده است. به خاطر این همه فشار و مشکلات، تهاجمات فرهنگی، تبلیغات دشمن و کمکاری ما در حوزه مسائل دینی و سبک زندگی و ...، طبیعتاً جامعه آسیب میخورد. ولی عرض ما این است که این تمدن، باید بر کشور حاکم شود. وقتی که بر کشور حاکم شد، کمکم همهجا را فرا میگیرد.
الگو شدن اربعین در دنیا
سبک مهماننوازی شیعیان عراق در ایام اربعین، سبک دلنشینی است. کشورهای دیگر هم از این سبک مهماننوازی الگو گرفتهاند. در ایام شهادت، در شهر خودشان هم موکب برپا میکنند. همه سعی میکنند از این سبک، الگو بگیرند، حتی در کشورهای اروپایی، مسلمانان از آنها الگو میگیرند و در آنجا موکب برپا میکنند. این یک سبک براساس جهانبینی توحیدی است، که الگوسازی میکند و مردم دنیا از آن الگو برمیدارند. خلأهای وجودی خود را آنجا پیدا کرده و با آن ارتباط برقرار میکنند. حال اگر در همه ساحتهای زندگیمان بتوانیم فرهنگ ناب اسلامی و شیعی را نشان دهیم، مردم دنیا شیدای این فرهنگ و سبک زندگی میشوند و تمدن بزرگ اسلامی شکل میگیرد.
عناصر تمدن اسلامی
تمدن اسلامی سه عنصر اصلی دارد که با سه قدرت پایهریزی میشود. این سه عنصر اصلی عبارتند از: 1ـ اخلاق 2ـ قدرت اقتصادی و 3ـ قدرت نظامی.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) با اخلاق خود عربهای خشن، مغرور و متکبر را رام کردند. جای این اخلاق در بین ما خالی است. ما روی خودمان برای رسیدن به این اخلاق کار نمیکنیم. اینکه مثلاً روی سر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خاکروبه میریختند و پیامبر(صلیاللهعلیهواله) چیزی نمیگفتند. به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) سنگ میزدند و ایشان دعا میکردند: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَایَعْلَمُون»[1]؛ خدایا قوم مرا هدایت کن، آنها نمیفهمند. وقتی آن فرد چند روزی خاک بر سر پیامبر نریخت، ایشان فرمودند چرا دوست ما، ما را یاد نکرد؟! اطرافیان گفتند او بیمار شده است. فرمودند پس به عیادت او برویم. آن فرد از رفتار خود شرمنده میشد. آن اخلاق کجا و این اخلاق که اگر به ما یک حرف خلاف میلمان بزنند، تا یک هفته ناراحت هستیم، کجا؟! آن اخلاق آدمهای قسیالقلب را مطیع میکند و تمدن میسازد.
اخلاقهای تمدن ساز
مرحوم آقای سید علیاکبر ابوترابی(رحمتالله) سید آزادگان، اخلاقی در تراز تمدن اسلامی داشتند. آن اخلاقی که وقتی مأمور عراقی ایشان را با کابل میزند و مافوق او آنجا ایستاده میگوید بزن. اگر هم در زدن کوتاهی میکرده، خودش تنبیه میشده. یک دفعهای در بین زدنها شلاق از دست مأمور شکنجهگر میافتد. آقای ابوترابی تازیانه را برمیدارد، به او میدهد و میگوید بزن، اگر نزنی، تو را کتک میزنند. اصلاً این فرد دیگر شیفته این تفکر و مرام میشود. چنین اخلاقی تمدنساز است. البته اخلاق در اسلام یک قائده و چهارچوبی دارد. خداوند در قرآن میفرماید: «أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم»[2]؛ بین مؤمنین رحیم، با کفار(که منظور؛ کفار حَربی است که قصد جنگ با مسلمین را دارند)؛ با آنها شدید باشید و با مسلمانها و یا حتی غیرمسلمانهایی که در ذمه هستند، مهربان باشید.
دشمنشناسی شهدا
زمانی از صلیبسرخ میآیند در زندانهای عراق برای اینکه گزارش تهیه کنند. عراقیها سر و سامانی به وضع ظاهر زندانها میدهند، تا گزارش بد برای کشورشان رد نشود. میآیند و گزارش تهیه میکنند و آقای ابوترابی که بزرگ امور اسرا بوده، را صدا میزنند که مصاحبه کنند و از صلیبسرخ گزارش بگیرند. آقای ابوترابی علیه عراقیها چیزی نمیگوید. آدم ترسویی هم نبوده، همه میدانستند که آدم شجاعی هست. بعد از رفتن مأمورین صلیب سرخ، عدهای از اسرا ناراحت میشوند. مسؤل اردوگاه میپرسد که چه شد شما چیزی به اینها نگفتید؟ آقای ابوترابی میگویند: ما و شما مسلمان هستیم، ولی اینها کافرند. هیچ وقت دو مسلمان شکایت بین خودشان را به کافر نمیبَرد. مسئول اردوگاه در خودش خورد میشود که اینها دیگر کی هستند؟! بعضی از همین کسانی که آقای ابوترابی در اسارت با آنها اینطور رفتار کرده بود، در جنگ اسیر ایرانیها شدند. یکی از آنها به دست آقای ابوترابی به راه آمد. این اخلاق از شکنجهگر عراقی، انسان عابد ساخته است.
قدرت پول و اقتصاد
عنصر دومی که تمدنساز است، قدرت پول و اقتصاد است. چرا الآن امریکا و غرب موفق هستند؟ به خاطر اینکه قدرت پولی دارند، پول زیاد خرج میکنند. میلییاردها دلار خرج میکنند تا به اهدافشان برسند. البته ما معتقد هستیم هر پولی نتیجه نمیدهد. یعنی این سرمایهگذاریهای نظام سلطه، آخر علیه خودشان میشود، چون خلاف نظام هستی و خلاف قوانین تشریعی عالم است، در نتیجه جواب نمیدهد. با مال دزدی آخر سقوط میکنند، میریزند و نابود میشوند. ولی قدرت پول مهم است.
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) با پول حضرت خدیجه(علیهاالسلام) اسلام را ترویج کرد. مردم فقیر مکه، مسلمانهای فقیر و غیرمسلمانها را کمک میکرد تا اینها یک تنفسی کنند. باید قدرت اقتصادی پیدا کنیم از راه حلال، این قدرت اقتصادی اسلام را پیش میبرد.
قدرت نظامی
سه عامل اسلام را در ابتدا پیش بُرد. یک، اخلاق پیغمبر(صلیاللهعلیهواله)، دو، ثروت حضرت خدیجه(علیهاالسلام)، سه، شمشیر امیرالمؤمنین(علیهالسلام). بنابراین سومین مؤلفه، قدرت نظامی است.
یک فرهنگ جامعه، دو قدرت اقتصادی جامعه و سه قدرت و توان نظامی جامعه، که قدرت بازدارنده دشمن است. این سه، عامل مهم راهاندازی ارابۀ تمدن است. ما باید کاری کنیم فرهنگ ما قدرتمند شود، ما باید کاری کنیم که اقتصاد و توان نظامیمان قدرتمند شود. ما تازه الآن در توان نظامی قدرت پیدا کردیم. دو عامل مهم دیگر هست که باید به آن برسیم تا شرایط تمدن فراهم شود. روزی برسد که مردم دنیا به مدل ما زندگی کنند، تجارت کنند، براساس معیارهای توحیدی بپوشند، بُخورند، ازدواج کنند، مسافرت بروند، بر آن معیارها مردم رغبت کنند و اتفاقاً آن معیارها خیلی هم خوب و هم لذتبخش است. منتها چون ما آن را پیاده نکردیم، فرهنگ دیگری را بر ما تحمیل کردند و ما از آن لذت میبریم. این امکان دور از ذهن نیست که تمدنِ سبک خانه و خانهداری اسلامی را مردم دنیا بیایند الگو بگیرند. اصل این کار در زمان ظهور و در زمان دولت امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) محقق میشود. ولی ما باید مقدمات آن را فراهم کنیم. انقلاب اسلامی برای همین به وجود آمده است.
شهدا الگوی سازنده تمدن اسلامی
شهدا عناصر و الگوی اصلی سازنده تمدن هستند، که این اخلاق را در زندگی خودشان پیاده کردند. ما میتوانیم در حوزه خودسازی، جامعهپردازی و تمدنسازی، شهدا را بهترین نشانهها برای خود قرار دهیم. بد است که ما فقط به عکس شهدا افتخار کنیم و سالی یکبار یک یادواره برای آنها بگیریم و بگوییم یادشان بخیر، یاد چه چیز بخیر؟ شهدا زنده هستند، قرآن میفرماید شهدا زنده هستند و شما باید از آنها درس بگیرید.
شهدا در جامعهپردازی تأثیر دارند، در خودسازی الگو هستند، در تمدنسازی به عنوان عنصر با کیفیت اصلی هستند.
شهدا و حقوق اجتماعی
یکی از شهدای عزیزی که در یکی از عملیاتها زخمی شده بود، در مریوان او را به بیمارستان میبرند. ایشان پایش در گچ بود میبیند که لباسهایش را همتختیهایش که حالشان بهتر بوده برایش شستهاند، بلند میشود که برود لباس آنها را بشوید. بچهها به او میگویند بنشین شما پایت در گچ است، خیس میشود و عفونت میکند. او میگوید طوری نمیشود، نصف روز را در حمام میرود و لباس همه دوستانش را میشوید و بیرون میآید، میبینند یک قطره آب روی گچ پای او نریخته است. از او میپرسند چگونه پایت خیس نشده است؟ میگوید مواظب بودم، چراکه این گچ برای بیتالمال است، اگر خیس شود، باید عوض میکردم و این ضرر به بیتالمال بود. آدمی که لباسش را یکی میشوید و او تلافی میکند و نمیگذارد آب به گچ پا بریزد که این برای بیتالمال است، اگر این را به مردم دنیا نشان بدهید، شیفته چنین تمدنی میشوند.
توجه شهدا به بیتالمال
نوجوانی که شب عملیات، وقتی لباس نو به رزمندهها میدادند، میبینند لباسش را تا کرده و برگردانده به گردان و لباس قدیمیاش را پوشیده. از او میپرسند چرا لباس نو را نپوشیدی؟ این نوجوان میگوید من دو ساعت دیگر شهید میشوم. این لباس نو مال بیتالمال است، تیکه و پاره میشود. این را بعد از من به دیگری بدهید. آن تمدن بزرگ چنین آدمهایی میخواهد که سر بیتالمال اینقدر حساس هستند! این آدمها به هیچ کس و هیچ چیز ضرر نمیزنند.
شهید علیاصغر شایق در نوزدهسالگی در حادثه تروریستی عراق شهید شد. پدر شهید تعریف میکردند: مدتی موتور میخواست برای سوار شدن. بالاخره برایش خریدیم. اما دیدم ایشان سوار نمیشود. پرسیدم مگر موتور نمیخواستی، چرا سوار نمیشوی؟ شهید میگوید دیدم فتوای مرجع تقلیدم که مقام معظم رهبری است، این است که اگر گواهینامه نداشته باشید، سوار موتور شدن حرام است. تخلف از قوانین راهنمایی و رانندگی جایز نیست و تا وقتی گواهینامهاش را نگرفت، سوار نشد. بعد عدهای میگویند در غرب مردم از چراغ قرمز رد نمیشوند! ما چنین انسانهای ترازی داریم، اینها آدمهای تمدنساز هستند.
شهدا، بندگی و اخلاص
پدر پیر مسنی میگوید ما مغازه را بستیم آمدیم جبهه، دو پسرم هم آمدند. یکی از آنها شهید شد و یکی دیگر هم مفقودالاثر است و نمیدانم کجاست. میگوید من در این گردان تخریب به هرکس نگاه میکنم، همه از من بهتر هستند و من از همه پستتر هستم. من خیال میکردم کار مهمی کردم که مغازهام را بستم و دو فرزندم را به انقلاب دادهام، الآن میبینم بدتر از همه در تخریب من هستم و همه از من بهتر هستند و تقوایشان از من بالاتر است.
میگوید فرمانده گردان ما رفته بود اطلاعات عملیات برای شناسایی و وقتی برگشت، دیدم لب او خشکی زده است از بس تشنه بود. یک کمپوت زردآلو باز کردم و به او دادم و گفتم بخورید. گفت حاجی این کمپوت زردآلو را به همه رزمندهها دادهاید؟ گفتم نه آقا به تعداد نیست. اینجا ۷۵۰ نفر آدم است، بیست تا کمپوت داریم. گفت فرمانده متعجب شد و رفت و گفت حاجی دیواری کوتاهتر از دیوار ما پیدا نکردی؟! کمپوت را گذاشت زمین و رفت آب گرم خورد. اینها را به دنیا باید نشان داد.
شهدا و خانواده
همسر شهید مُدق میگوید: تازه ازدواج کرده بودیم، قرار بود من اولین ناهار زندگیمان را درست کنم و بلد نبودم. زنگ زدم به مادرم و گفتم شوهرم کوفته دوست دارد، چگونه باید درست کنم. مادرم برایم توضیح داد، ولی آخرش هم بد از آب درآمد. هم بدمزه بود، هم کوفتهها مثل سنگ سفت شده بود. نشستیم سر سفره، میگفت من خودم نمیتوانستم بخورم، همسرم میخورد و میخندید و میگفت خوب است. بعد هم از بس کوفتهها سفت بود و قابل خوردن نبود، شروع کرد با من سر سفره تیلهبازی کردن، با هم میخندیدیم و تیلهبازی میکردیم.
شهید صیاد شیرازی، جمعهها که میشد، وضو میگرفت و میرفت داخل آشپزخانه و به خانمش میگفت؛ شما دیگر نیایید داخل. من نیت دارم که کمک کنم در حدی که میتوانم، کل آشپزخانه را میشست و ظرفها را میشست و کارها را انجام میداد.
همسر شهید چمران میگوید پدر و مادر من مخالف ازدواج ما بودند، بالاخره ازدواج کردیم. مادرم مریض شد، با اینکه مادرم خیلی با مصطفی مخالف بود، به من گفت: تو نمیخواهی به مادرت کمک کنی؟ گفتم: چرا میروم. من را برد خانه پدریام و یک هفتهای آنجا بودم، وقتی کارم تمام شد بعد از یک هفته که آمد دنبالم، دم در خانه که آمدم بیرون، در ماشین را باز کرد که من بنشینم داخل ماشین، دست من را گرفت و بوسید، گفتم: چهکار میکنید؟! گفت: دستی که یک هفته خدمت مادر کرده است، بوسیدنی است.
شهدا و ولایت
فیلمهایی که از شهدا موجود است را ببینید، فقط حرف از امام(رحمتاللهعلیه) میزنند. میگویند: امام تا هرجا بگوید بروید، میرویم، بگوید بایستید، میایستیم و از هر جا بگوید برگردید، برمیگردیم. سیاست یعنی ولایت. میداند به امام معصوم متصل است، پای ولی خدا ایستاده است. این مهم است، اینکه دنیا میبیند اینها پای ولی خود تا سرحد جان ایستادهاند.
عراقیها به یک اسیر ایرانی گفته بودند: به امام فحش بده. امام هم اجازه داده و به رزمندهها فرموده بودند اگر گفتند به من فحش بدهید، فحش بدهید به من و خودتان را نجات دهید. ولی این فحش نمیدهد، میزنند فحش نمیدهد، بعد دوربینها را گرفتند تا فیلم بگیرند که یکی از بسیجیهای امام به امام فحش بدهد و به تمام دنیا مخابره کنند، او را میزنند. بعد او را به ماشین میبندند و دو شقهاش میکنند! اینطور پای دین و اعتقاداتشان محکم ایستاده بودند.
شهید عباس بابایی خلبان، همسرش میگوید ما در یک مقطعی در آپارتمانی زندگی میکردیم، بر در خانه با کاغذ نوشته بود: هرکس با امام خمینی مخالف است، وارد این خانه نشود.
در برههای از زمان، مردم به شهید بهشتی(رحمتاللهعلیه) فحش میدادند و میگفتند: مرگ بر بهشتی. یکی از دوستانش به او گفت نمیخواهید به امام چیزی بگویید، نکتهای امام راجع به شما در سخنرانیهایشان بگویند که اینها اینقدر به شما فحش ندهند؟ شهید بهشتی جواب میدهد؛ ما قرار است سپر امام شویم، امام قرار نیست سپر ما شود، تمام!
ما چه چیز از ولایت، انقلاب، و جانشینی امام زمان فهمیدیم؟! که امروز فرد به ولیفقیه و نائب امامزمان فحش میدهد و او را با رئیسجمهور و وزیر و وکیل مقایسه میکند، فکر میکند او یکی از آنهاست. از این نمونهها خیلی زیاد است.
شهدا، اقتصاد و رزق حلال
یک فیلم کوتاه درست کرده بودند که از خانمهای مختلف سؤال میشد اگر یک ضایعاتفروش یا یک راننده وانت یا یک فلافلفروش به خواستگاری شما بیاید، با او ازدواج میکنید؟ همه جواب منفی میدادند. بعد ادامه میدهد که آیا شما میدانید شهید قاضیخانی، ضایعات جمع میکرد و میفروخت، شهید سیدرضا حسینی راننده وانت بود، شهید برونسی اول ماستبندی داشته و بعد هم استاد بنا بوده است. کسی که حضرت زهرا(علیهاالسلام) در گوشش حرف میزنند و راه را به او نشان میدهند.
شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون همه رزق حلال، داشتند و زحمت میکشیدند. کار که عار نیست، بیکاری و مفتخوری عار است، ولی امروزه معیارها در جامعه ما عوض شده است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرمودند: اگر کسی آمد خواستگاری و دین درستی داشت، به او دختر بدهید. شهید رجایی رئیسجمهور کشور میشود، خودش میگوید به من یادآوری کنید که تو همان دستفروشی هستی که گوشه خیابانهای تهران دستفروشی میکردی، قابلمه و بشقاب میفروختی. این مدل زمامداری، مدلِ حضرت یوسف(علیهالسلام) است که لباس چوپانی خود را برمیداشت و شبها به بیابان میرفت. قبری برای خود کنده بود، لباس را میپوشید و داخل قبر میرفت در حالی که عزیز مصر شده بود. میگفت خدایا من همان یوسف چوپان هستم. او میتواند عزیز مصر شود و تمدن ایجاد کند، نه آدمهای حقیر و اسیر دنیا .
شهدا و حجاب و غیرت
یکی از شهدا خانمی است به نام شهید محمدیان. مادرش میگوید که ایشان در تمام مدتی که در دزفول زندگی میکرد، شبها با مقنعه و حجاب کامل میخوابید. میگفتم مادر چرا در این گرما با مقنعه میخوابی؟ میگفت: مادر، شبها عراق اینجا را بمب باران میکند، من اگر زیر آوار بمانم بعد که جنازهام را بیرون میآورند، برهنهام، به این خاطر شبها با حجاب میخوابم. این فرد مرید واقعی حضرت زهرا(علیهاالسلام) است که آخر عمر شریفشان ناراحت بودند. اسماء میگوید گفتم: بیبی چرا ناراحت هستید؟ بیبی فرمودند: ناراحتم وقتی من از دنیا رفتم، حجم بدن من پیداست. گفت: در شهر ما رسم است که تابوت میسازیم. با شنیدن این حرف، بعد از هفتاد و پنج روز بیبی لبخند زدند.
شهید برونسی در سربازی زمان طاغوت، سرهنگ گفت: بیا برویم خانه ما چون سربازهایی که تر و تمیز و معتمد بودند را میبردند خانهشان که سرباز خانهشان و زن و بچههایشان باشند. کارهای خانه را انجام دهد. شهید برونسی میبیند این زن و بچه در خانه بیحجاب هستند. بدون اجازه ارتش، آن هم زمان شاه، از خانه سرهنگ فرار میکند و به پادگان برمیگردد. هجده روز او را میفرستند داخل دستشویی که کاسه توالتهای دستشویی را بشوید و خالی کند. بعد به او میگویند که بیا برگرد برو خانه سرهنگ، میگوید من حاضرم تا آخر دوران سربازی دستشویی را تمیز کنم، ولی به آنجا برنگردم. بیست روز دیگر ادامه میدهد آنها خسته میشوند و میگویندلازم نیست، برو. امروز ایمان به عفت، ایمان به غیرت، ایمان به حیاء کجاست؟
شهدا و تحصیل
بعضیها فکر میکنند نوجوانان و جوانانی که رفتند جنگ، از درس و مدرسه فرار میکردند. یکی از عزیزان زمان جنگ میگفت در منطقه بودیم، یک دفعه چند روز دیدم رفیق ما غیبش زد، بعد چند روز آمد. گفتم: کجا رفتی؟ گفت: مرخصی گرفتم، رفتم تهران. کنکور داشتم، رفتم کنکورم را دادم و آمدم. پزشکی دانشگاه تهران چون ما در فامیلمان کسی دیپلم هم ندارد، کسی درس نمیخواند. بعد از شهادت من اینها فکر نکنند من بخاطر فرار از درس و دانشگاه، به جبهه آمدم. کنکورم را دادم و میدانم با رتبه بالا قبول میشوم؛ به مادرم وصیت کردم گواهینامه که آمد قاب کند، کنار عکسم در حجلهام بزند.
شهید حسن تهرانیمقدم که پدر موشکی ایران است. مدرکش کاردانی و کارشناسی بود. او به خاطر نیاز جنگ وارد مسئله موشکی شد. بعد پدر موشکی ایران میشود. این همه دانشمند، دکتر چمران، دکترای الکترونیک فیزیک پلاسما از معتبرترین دانشگاه کالیفرنیا. شهید دکتر رهنمون، دکتر علیمحمدی، دکتر مجید شهریاری، مصطفی احمدی روشن، فخریزاده، چه نخبههایی شهید شدند! مرزهای علم را درکشور جابهجا کردند، اینها شهدای ما بودند.
شهدا و خدمت به مردم
شهدا در مؤلفههای تمدنسازی در اوج بودند. شما باید اینها را برای خودتان سرمشق قرار دهید. شهید مهدی باکری وقتی که شهردار ارومیه شده بود، یک مأمور شهرداری به اصطلاح رفتگرهای شهرداری به مسئولش میگوید خانمم مریض است مرخصی بده، میگوید کسی نداریم جای تو بگذاریم، کار میماند، نمیشود بروی. او میآید پیش خود شهردار، پیش مهدی باکری میگوید اینها به من مرخصی نمیدهند، ایشان برگه را امضا میکند و میگوید برو. از او سؤال میکند محدوده کارت کجاست؟ میگوید فلانجا، او که میرود، شهید باکری صورتش را میپوشاند، لباس رفتگری میپوشد، کل آن منطقه که در محدوده او بوده را جارو میزند، شهردار ارومیه! باران میآید، سیل میآید میرود در خانههای مردم. میبینند یک دفعه شهردار آمده رفته در زیرزمین، آن پیرزن که آب زده همه وسایلش را خراب کرده، وسایل را بیرون میآورد و کار میکند.
شهدا و معنویت
شهید عباس بابایی در آمریکا، در دوران تحصیلش در دانشکده خلبانی، با شخصی هماتاق بود که مشروب میخورد و اهل امور خلاف بود. روی دیوار اتاق هم عکس زنهای خواننده را زده بود. ایشان یک نخ وسط اتاق میکشد که وقتی میخواست به قسمت خودش برود باید خم میشد و از زیر نخ رد میشد. با هم توافق کرده بودند که یک طرف اتاق برای من، طرف دیگر اتاق مال تو، چون تو مشروب میخوری این طرف اتاق نیا، من میخواهم نماز بخوانم، فرش نجس نباشد. مدتی به همین صورت بود. رفیقش میگوید ما بعضی وقتها به اتاقش میآمدیم، دیدیم کمکم این نخ دارد بالا میآید، یک روز آمدیم دیدیم هیچ نخی نیست، روی دیوار هم هیچ عکسی نیست، بطری مشروب هم نیست. گفتیم: چه شد؟ شهید بابایی گفت: از خودمان شد. آدمهای باعرضهای که اینطور آدم درست میکنند و آن وقت ما دو روز با یک آدم نادرست معاشرت میکنیم، ما مثل او میشویم.
شهدا و توجه به دین و اعتقادات
ما گاهی از خیابان رد میشویم، دینمان بر باد میرود. شهید بابایی در انتهای دوران فارغالتحصیلی میخواهد که برگه پایانِ فارغالتحصیلیاش را بگیرد به این دلیل وارد اتاق ژنرال میشود. بیایید خودمان را به جای او بگذاریم. وارد اتاق او میشود و ظاهراً (ژنرال)، از عباس بابایی خوشش نمیآمد. داخل پرونده عباس بابایی یک چیزهایی نوشته بودند. ژنرال پرونده را نگاه میکند و از عباس یک سری سؤالاتی را میپرسد. یک دفعه ژنرال را صدا میزنند و او میگوید من برای چند لحظه به بیرون میروم و برمیگردم. عباس بابایی در همین حین که نشسته بود به ساعتش نگاه میکند و میبیند که وقت اذان شده. برای چند دقیقهای منتظر میماند، اما وقتی میبیند که ژنرال نیامد، بلند میشود و میگوید من نمازم را میخوانم تا ژنرال بیاید. در گوشهای از اتاق، یک تکه روزنامه پهن میکند و نماز را میخواند. وسط نماز خواندن، ژنرال وارد اتاق میشود.
ببینید در آمریکا، رشته خلبانی، آمده است تا آخرین امضا را برای گواهینامه بگیرد. پس از دو سال زحمت در دانشکده خلبانی. که هر حرکت نابجایی انجام بدهد، ممکن است کل زحمات دو سالهاش بر باد برود.
میگوید در نماز با خودم فکر کردم، که آیا نماز را قطع کنم؟ اما گفتم، هیچ چیز از نماز واجبتر نیست. سلام آخر نماز را دادم و بلند شدم و به سمت ژنرال رفتم و احترام گذاشتم. ژنرال گفت این چه کاری بود داشتی میکردی؟ شروع کردم به توضیح دادن. که این نماز بود. یک عبادت است که باید اولوقت انجام شود. ژنرال نگاهی کرد و خوشش آمد. که من، خودم را در این مملکت نباختهام. امضا کرد و بلند شد ایستاد و با احترام برگه را داد و تبریک گفت و آرزوی موفقیت کرد. وقتی از اتاق بیرون آمدم. اولین جایی که رسیدم دو رکعت نماز شکر خواندم.
فرار از شیطان
شهید بابایی، در پایگاه هوایی ساعت دو نیمهشب در حال دویدن بود. یک دفعه مافوق او، سوار بر ماشین وارد پایگاه میشود. و عباس بابایی را میبیند که دارد میدود. او را نگه میدارد و میپرسد، داری چهکار میکنی؟ عباس میگوید حقیقتش خواب نمیرفتم. گفتم کاری انجام دهم تا خسته شوم که بخوابم. حالا دارم میدودم تا خسته شوم و بعد بخوابم. این حرف را از بابایی قبول نکرد. گفت: دلیل دیگری دارد. آقای بابایی در نهایت، واقعیت را به او گفت که در اطراف ما چیزهایی وجود دارد که ما را اذیت و به گناه تشویق میکند تا یک سری تخلفاتی را انجام دهیم. در دین ما گفته شده که در چنین مواقعی راه بروید، بدوید، دوش بگیرید یا اینکه خودتان را خسته کنید. تا از آن فکر بیرون بیایید. عباس بابایی ساعت دو نصف شب دارد از شیطان فرار میکند.
اینها را به تمدن غرب نشان بدهیم. خانمش به او میگوید: چرا نوشابه پپسی نمیخوری؟ همه از این نوشابه میخورند. میگوید: چون کارخانهاش برای اسرائیلیهاست. من اگر پپسی بخورم، پول آن به جیب اسرائیلیها میرود.
اما حالا بچههای مذهبی ما پپسی میخورند، کوکاکولا میخورند. هرچقدر هم که برایشان توضیح میدهیم، میگویند: از فلانی پرسیدهایم و گفته است اشکالی ندارد! شهید ابومهدی در عراق، برایش پپسی آوردند. گفت: نه به من دوغ بدهید. دوغ برای عراق است، این برای اسرائیلیها است. آدمی که همه ابعاد وجودیش تمدنساز است.
شجاعت و قدرت شهدا
داعش 360 درجه اربیل را محاصره کرد. مسعود بارزانی برای آمریکاییها کار میکرد. ولی هر چقدر تماس میگیرد، جواب نمیدهند. دولت عراق از داعش میترسید و کنار کشید و جواب بازرانی را نمیداد. اربیل سقوط کرد وکشتار کردهای عراق اتفاق افتاد. ناچار به حاج قاسم زنگ میزند و میگوید که وضع ما به این شکل است. حاج قاسم پشت بیسیم میگوید کاک مسعود تا صبح اربیل را نگهدار، من خودم را میرسانم. با هفتاد نفر از دل محاصره 360 درجه، حاج قاسم خودش را عبور میدهد، وسط اربیل مستقر میشود و با هفتاد نفر کل گردان را ساماندهی میکند. تجهیزات وارد اربیل میکند. محاصره بیش از صددرصد اربیل را میشکند. اینها تمدنساز هستند.
قدرت هدایت و الگو بودن شهدا
اخیراً در یکی از مراکز علمی و مذهبی خاخامهای یهودیها، بحثی مطرح شده است در مورد ظهور امام زمان و سیصد و سیزده نفر. که میگویند چطور میشود که با سیصد و سیزده نفر دنیا را اداره کرد؟ یکی از آنها میگوید فقط یک نفر مثل حاج قاسم سلیمانی، جریان مقاومتی که او ایجاد کرد در کشورهای خاورمیانه، یک نفر ما را فشل(فلج) کرد، حالا سیصد و سیزده نفر مثل او، چه قدرتی دارند!
شعر از زبان امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه)
شهدا الگوی ما هستند که به ابوالفضلالعباس اقتدا کردهاند. آقا شیخ جعفر مجتهدی میگوید: امام زمان(ارواحنافداه) را دیدم. حضرت فرمودند: قلم و کاغذ بیاور من چیزی بگویم بنویسی. آوردیم که آقا بفرمایند. حضرت فرمودند بنویس
یادم ز وفای اشجعالناس آید
حضرت این را که گفتند مدتی گریه کردند و بعد فرمودند بنویس:
و از چشم ترم سودهی الماس آید
باز مدتی گریه کردند، بعد فرمودند بنویس
آید به جهان اگر حسین دگری
باز شروع کردند به گریه و باز فرمودند بنویس
هیهات برادری چو عباس آید
ادب و وفای حضرت عباس(علیهالسلام)
همیشه با ادب کنار ابیعبدالله(علیهالسلام) میایستاد. در روایت دارد که عباس قدش بلندتر از ابیعبدالله(علیهالسلام) بود. با فاصله میایستاد، جلو نمیآمد تا کسی قد بلندش را با قد امام حسین(علیهالسلام) مقایسه نکند. هیچوقت هم به امام حسین(علیهالسلام) برادر نگفت. حضرت امالبنین(علیهاالسلام) فرموده بود: من کنیز امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هستم و کنیززاده غلام میشود. تو هم غلام بچههای حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) هستی. مبادا یک وقت فکر کنی برادر آنها هستی! هیچ وقت به زینب(سلاماللهعلیها) و امام حسن(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) برادر نگفت..
گذاشت لحظه آخر که دیگر داغ به دل امام حسین(علیهالسلام) مانده. برای اینکه آرزوی امام حسین(علیهالسلام) را برآورده کند. بعضی میگویند شاید حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) آمد بالای سرش و گفت دیگر به حسین(علیهالسلام) بگو برادر، بعضی میگویند چون داغش به امام حسین(علیهالسلام) خیلی سنگین بود این حرف را زد که امام حسین(علیهالسلام) را مشغول کند. نمیدانم چه بوده ولی یک دفعه تا افتاد صدا زد«یا اَخا اَدرِک اَخاک» برادرت را دریاب.
چکار کرده است عباس؟ آغوش باز کرده. میخواست حسین(علیهالسلام) را بغل کند ولی میدانید مجال ندادند. دستهایش را جلوتر در قدمهای حسین(علیهالسلام) انداخت. دیگر چکار کرد؟ به چشمانتظاری حسین(علیهالسلام) چشمهایش را داد. وقتی امام رسید بالای سرش یک درخواست کرد آقا میشود خون را از چشمهایم پاک کنی یکبار دیگر تو را ببینم؟!
اصلاً قصّه چیز دیگری است. گفت:
دست و بازویی که از حیدر نشان بوسه داشت در شب مستی نمیدانم کجا گم کردهام.
ابیعبدالله(علیهالسلام) کنار این بدن آمد. شما دیگر میدانید که طاقت از پاها رفت. حضرت روی زمین نشست صدا زد کمرم شکست. و امام حسین(علیهالسلام) نتوانست برخلاف شهدای دیگر که سر آنها را به دامن گرفت سر عباس را به دامن بگیرد. سینه به سینه او بگذارد برای اینکه این بدن پر از خار و تیر شده بود. چهار هزار نفر این بدن را تیرباران کرده بودند. این بدن چطور روی زمین افتاده بود؟ وقتی امام حسین(علیهالسلام) آمد این بدن را دید. لذا یکی از دلایل این میتواند باشد. فرمود آقا جان بدن من را بلند نکن و به خیمهها نبر، این بدن دیدنی نیست.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الارْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.