سندهای شش دانگی که اعتبار ندارد!
سندهای شش دانگی که اعتبار ندارد!
سندهای شش دانگی که اعتبار ندارد!
حجتالاسلام مهدوینژاد: در این دنیا ملکی در اختیار هیچکس نیست!/ هرچه در این دنیا داریم نسبت به آن مسئول هستیم، نه مالک/ خیلی فرق میکند که انسان، احساس مالکیت کند یا احساس مملوکیت عبد باشد یا مولا/ اگر به انسانها احساس مسئولیت بدهیم، تربیت میشوند، ولی اگر احساس مالکیت بدهیم طغیان میکنند.
هیئت انصار ولایت یزد شنبه 27 شهریور ماه در پارک آزادگان این شهر میزبان جمعی از مؤمنین دارالعباده بود. در این محفل حجتالاسلام مهدوینژاد پیرامون موضوع «انسان و مالکیت» سخنانی را بیان کرد. در ادامه مشروح این سخنان آمده است:
یک سؤال عجیب
آیا انسان مالک خود، اموال، تواناییها، استعدادها و شخصیتش هست؟ این سؤال ابتدا در ظاهر عجیب به نظر میرسد، چون آدم میگوید: مالک خودش هست، اما یک نکته خیلی مهم وجود دارد؛ هم در حوزه مباحث فقهی و حقوقی و هم در حوزه مباحث اخلاقی. اولاً وقتی به سراغ قرآن میرویم میبینیم خدای متعال کلاً همه را خلع ید کرده است؛ خداوند میفرماید: «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ»[1]، همه چیز دست خداست. مالک چه کسی است؟ خداست. آیات مشابه این آیه داریم؛ در جای دیگر میفرماید: «مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ»[2]، همه چیز دست خداست، هر کاری خدا بخواهد میکند و هر کاری نخواهد نمیکند.
سندهای شش دانگی که اعتبار ندارد!
در این دنیا ملکی در اختیار هیچکس نیست، ولو سند شش دانگ و قباله منگولهدار داشته باشد. درست است که ملک در اختیار اوست و دارد از آن استفاده میکند، ولی خدای متعال میفرماید مالک آن نیستی. سند دست توست؛ از نظر حقوقی میروی دادگاه، ملک برای توست، کسی هم نمیتواند به مال تو تعدی کند ولی حواست باشد، خداوند میفرماید: مالک آن تو نیستی. میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»[3]، همه شما دستتان پیش خدا خالی است و محتاج خدا هستید. آخر آدمی که نفس کشیدن و نکشیدن و اصل وجودش دست خودش نیست، اصلاً ارادهای در وجود آمدن و نگهداشتن و بقای خودش ندارد چه تملکی؟! جمله معروفی است؛ میگویند: صبح که دکمهات را میبندی، معلوم نیست شب خودت باز کنی، شاید غسال باز کرد! پس چه مالکیتی؟!
مالک اصلی را بشناس
یکوقت زلزله میشود و کل اموالت از بین میرود، یک سیل میآید و کل اموالت از بین می رود، یک دفعه کل عزیزانت میمیرند، تو چه تملکی داری؟ این ملکیت نیست؛ تو هیچ تسلطی نداری، تسلط به عنوان اینکه بگویی این ملک من و در اختیار من است، هرجوری بخواهم میشود؛ چنین نیست اصلاً وجود انسان اینجوری نیست. یک وجود در عالم هستی هست و آن خداوند متعال که ازلی و ابدی است، فنا ندارد و فقط خدا میتواند بگوید من مالک هستم. بقیه افراد اگر هم ملکیتی در یدشان هست عَرَضی است، ذاتی نیست، اسمش مالکیت است. سندها برای این است که گم نشود، حدود، مشخص شود وگرنه شما حتی مالک تن خودت هم نیستی. برای این که حق و ناحق نشود و حرج و مرج نشود، میگویند شما حواست به املاکت باشد، وگرنه چه مالکیتی؟! ما هر روز در نماز میخوانیم: «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»[4]، همه چیز دنیا و آخرت در دست خداست.
امیرالمؤمنین(ع) در مناجات مسجد کوفه میفرمایند: «مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمالِكُ وَ اَنَا الْمَمْلُوكُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ اِلا الْمالِكُ»؛ خدایا تو مالک هستی و من مملوک تو هستم، چه کسی میتواند غیر از مالک به مملوک رحم کند؟! وقتی من خودم مملوک خدا هستم، آنوقت اموالم ملک من است یا خدا؟!
پیامدهای احساس مالکیت
بستگی دارد به اینکه شما چگونه به عالم نگاه کنید. شخصی محضر امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: یابنرسولالله، پدرم مالم را خورده است، چه کار کنم؟ شکایت دارم، تظلم به کجا ببرم؟ (از نظر حقوقی پدر نمیتواند مال فرزند را بخورد و فرزند هم نمیتواند مال پدر را بخورد، هرچیزی ضوابطی دارد)، اما حضرت فرمودند تو با همه اموالت برای پدرت هستی. به عبارتی خواستند بفرمایند اگر به مالکیت باشد، سزاوارتر این است تو که وجودت از پدرت هست، ملک او باشی، چه برسد به اموالت. پس مواظب باش به خاطر گرفتن حقی، حق بزرگتری را ضایع نکنی!
احساس مالکیت باعث میشود انسان حریم معنویت و اخلاق و حتی حقوق را رد کند. وقتی احساس مالکیت به انسان دست بدهد اتفاقات زیادی ممکن است برایش بیفتد، یکی از آنها این است که هرجوری دلش بخواهد با چیزی که احساس تملکش را دارد رفتار و برخورد میکند و از آن بهرهبرداری میکند، که خیلی بد است و همه بدبختیها به خاطر این است که آدمها هر کار دلشان بخواهد میکنند.
ما وقتی دقیق ذرهبین روی مسئله میگذاریم، میبینیم ما حتی مالک اجزای بدن خودمان هم نیستیم. هیچکس به معنای مطلق مالک دست و پا و.. نیست، شما با دست خود هر کاری میتوانید انجام دهید؟ میگویید بله، میتوانم، بله میتوانید انجام بدهید چون احساس مالکیت میکنید. این دستی که به ناحق سیلی میزند، میدانید چرا میزند؟ این پا که حرکت میکند و در مسیر باطل قدم برمیدارد، میدانید برای چه اینکار را میکند؟ چون احساس مالکیت میکند، هرکار دلم میخواهد میکنم، هرجا دلم بخواهد میروم! احساس مالکیت!
مالکیم یا مسئول؟!
حضرت اباعبدالله(ع) در دعای عرفهبه خداوند عرضه میدارند: «فبأي شيءٍ أستقبلك يا مولاي. أبسمعي أم ببصري، أم بلساني، أم بيدي، أم برجلي»؛ من با چه چیز بیایم در خانه تو، از تو چیزی بخواهم و استغفار کنم؟ چگونه بیایم درِ خانهات، آیا با گوشم بیایم؟ با چشمم؟ یا با زبانم؟ یا با دستم؟ با پایم؟ بعد معرضه میدارند: «أليس كلّها نعمك عندي»؛ آیا اینها نعمتهای تو نبود دست من؟ [یعنی] اگر تو مالک بودی اختیار داشتی هر کاری دلت میخواهد با دست و پایت انجام دهی، هر کاری را که میخواهی انجام بدهی، باید جواب پس بدهی؛ کسی که باید در مورد چیزی که در اختیارش بوده جواب پس بدهد، مالکش نیست. اگر باید جواب پس بدهیم، پس مالک نیستیم.
اگر مالک نیستیم، پس چه هستیم؟ قرآن میفرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»[5] ما هرچه در این دنیا داریم نسبت به آن مسئول هستیم، نه مالک، حتی آن چیزهایی که سند و قبالهاش به نام ماست.
اصل تسلط در اسلام
یک اصل در اسلام داریم که به این عبارت است: «الناسُ مُسَلَّطونَ علَی اموالِهِم». «مالِهِم» و «مالَهُم» یعنی چه؟ مردم بر مالشان و آنچه برای آنها و در شأن آنهاست؛ مسلط هستند؛ یعنی فرد غیر از مال بر شخصیت، وقت، تواناییها و استعدادهای خود نیز مسلط است. خدا ما را آفریده و ما را مسلط بر خود قرار داده و اختیار هم به ما داده که ما از وجود و شخصیت و وقت خود بهرهبرداری کنیم. اما آیا خداوند تملک اینها را هم به ما داده است؟ یعنی خدا به ما میگوید این برای توست و هرگونه میخواهی با آن رفتار کن یا اینکه حدودی گذاشته است؟ اینکه سؤال میکند عمرت را در چه راهی صرف کردهای، حاکی از چیست؟ وقتی از ما میپرسند جوانی خود را در چه راهی صرف کردهای ، به چه معناست؟ اینکه رفتارها و اعمال خوب و بد انسان را سنجش میکنند و ثواب و عقاب میدهند، به چه معناست؟
آنچه انسان را از عقلانیت خارج میکند
اگر برای خودمان بود که میگفتیم خدایا، برای خودم بوده و دیگر سؤال ندارد. به این مسئله توجه کنیم. لذا فقها و حضرت امام (رحمه الله علیه) در بحث فقهی کتاب «البیع» خود تفاوتی بین سلطنت و مالکیت قائل میشوند. آنها میگویند انسانها بر خود و اموالشان تسلط دارند و میتوانند از آنها استفاده کنند چرا که خدا به آنها اختیار داده است. حال یا به بیراهه میروند و یا به راه، اما مالک نیستند. آیا تو مالک خودت هستی که به خودت ضرر برسانی؟ پس چرا فرموده که این کار حرام هست، تو حق نداری که به خودت ضرر برسانی؟ این یک مسئلهی عقلی و روشن است. فرد میگوید: آقا این پول برای من است و میخواهم آتش بزنم و با کبریت پولش را آتش میزند و میگوید این پول من است. احساس مالکیت انسان را از عقلانیت خارج میکند. اما اگر انسان احساس کند که مسؤل است، رفتارهای عقلانی از او سر میزند، لذا آنطور که دلش بخواهد نمیتواند رفتار کند.
انسان، حقدارِ مکلّف
ما انسانهای دارای حق استفاده و بهرهبرداری از اموال، شخصیت و وقت خودمان هستیم اما یک حقدار مکلّف هستیم. ما مکلّفیم و تکلیف داریم. نسبت به خودمان مسؤل هستیم؛ لذا شما حق هر نوع تصرفی را بر خود و اموالتان ندارید، مثلاً تصرفی که منجر به مرگ شود. آیا شما اجازه دارید که خودکشی کنید؟ چرا کسی خودکشی میکند؟ فارغ از اینکه علت ثانویهای (فقر، مشکلات، شکستها و...) باعث خودکشی او شده که ناشی از ضعف شخصیت اوست، فرد احساس میکند مالک خود است و این مهمترین مسئله است. تو مالک خودت نیستی، تو نسبت به خودت مسئول هستی. خدا تو را آفریده و نسبت به تو مسؤلیتهایی را واگذار کرده است. مگر میشود انسانِ مسئول، به جسم و اموال خودش ضرر غیر عقلانی بزند؟
رابطه کمک به مستمندان و مالکیت
اینکه ما باید وجوهات شرعی، مالیات، نفقات و صدقات بدهیم و بخشی از اموال ما باید در اختیار دیگران قرار بگیرد، به این معناست که ما مالکیت مطلق نداریم، ما نسبت به هم مسئولیت داریم. ما زحمت کشیدهایم و عرق ریختهایم و پول بدست آوردهایم؛ پس برای ماست؛ دین میگوید سهم خدا و فقرا را جدا کن اما انسان میگوید: خدایا، مال من است. به همین دلیل قارون با موسی(س) بد شد و گفت: « إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي»[6]؛ از استعدادها، تواناییها و علم خودم استفاده کردهام؛ دیگران هم بروند کار کنند و پول بدست آورند. موسی(س) فرمود: خدا فرموده که زکات وخمس اموالت را بده. او میگوید: اینها مال من است و جلوی خدا میایستد؛ احساس مالکیت میکند. زمین و آسمان و ابر و باران از خدا بود، بذر هم از خدا بود، تو فقط تلاش و کشت و کار کردهای. جالب این است که دست و پا و اصلاً خودت هم برای خدا بودهای. خدا هم میگوید برو استفاده کن، مقداری هم کنار بگذار که به مستمندان و فقیران بدهی.
حس مالکیت در ادبیات مردم
احساس مالکیتی وجود ندارد و همهاش مسئولیت است. پشت بعضی ماشینها دلنوشتههایی مینویسند: مثلاً
در حقیقت مالک اصلی خداست این امانت بهر روزی دست ماست
پشت یک وانت قراضه یا بعضی ماشینهای سنگین که همین وسیلهای برای اداره زندگی است، این را نوشته بود و معتقد بود که مالک اصلی خداست. این عقیده خیلی خوب است. آدم را از سرکشی و طغیان حفظ میکند.
احساس مسئولیت شهدا
قصه این است که ما مالک اصلی نیستیم. کسانی که ماشین مدل بالا سوار میشوند، قیافه میگیرند و در خیابان کورس میگذارند و فخرفروشی میکنند، برای این است که احساس مالکیت میکنند. اگر احساس مسئولیت میکردند، این کار را نمیکردند. احساس مسئولیت را آن شهیدی میکرد که رفقایش به او گفتند که چرا همیشه یک رنگ لباس میپوشی؟ گفت: به خاطر اینکه در محلهمان همه فقیر هستند. میتوانم لباسهای متنوع بپوشم، اما اگر ببینند من هر روز یک لباس جدید میپوشم، دلشان میشکند. اینکه آنقدر احساس مسئولیت میکند چون اصلاً احساس مالکیت ندارد. نمیگوید به دیگران چه ارتباطی دارد.
احساس مالکیت و بدحجابی
اینکه ما راحت حق دیگران را ضایع میکنیم به این دلیل است که احساس مالکیت میکنیم. آنهایی که خوشکل و خوشقیافه هستند، با قیافه، تیپ، هیکل و لباس پوشیدنشان دلبری میکنند و آن خانمهایی که در خیابان هفتاد قلم آرایش میکنند، به این دلیل است که احساس مالکیت میکنند؛ فکر میکنند این تن و وجودشان برای خودشان است و اختیار آن را دارند. اگر احساس مسئولیت میکردند -که چقدر چشمها و دلها را منحرف میکنند، چقدر خانوادهها را به عزا مینشانند، چقدر اختلاف و گناه تولید میکنند- این کار را نمیکردند. کسی که به آن طرف آب میرود و کشف حجاب یا بدتر از آن، کشف عورت میکند و سرتاپا برهنه میشود چون احساس مالکیت میکند، فکر میکند این تن ملک خودش است؛ احساس مسئولیت نمیکند. همۀ اینها از احساس مالکیتی نشأت میگیرد که خطرناک است.
خیلیها هم فکر میکنند که این کارها راحتی است و میگویند راحت شدیم، چرا این همه محدودیت و سختی؟! اینها محدودیت و سختی نیست، اینها احساس مسئولیت است. اگر در زندگی متوجه مسئولیتها شویم، درست و عاقلانه زندگی میکنیم. امام خمینی(ره) فرمودند: «اگر برهنگی تمدن است، حیوانات از ما متمدنترند».
احساس مسئولیت در خانواده
آن زن و مردی که در خانه نسبت به خود و فرزندشان شاه و رعیتی و مالک و مملوکی رفتار میکنند، در حقیقت میخواهند نسبت به هم فرمانروایی داشته باشند، که متاسفانه نظامهای آن هم در جامعۀ ما شکل گرفته است (پدرسالاری، فرزندسالاری و..). این یعنی چه؟ اسلام قاعده داده است، دین قاعده عقلایی برای نظام خانواده داده است؛ اینکه هر کسی در جای خودش چه احترام و چه حقوقي دارد. سالار نداریم، سالار را خدا مشخص میکند. الان هر کس برای خودش قانون و ضابطهای گذاشته است؛ آنوقت کودکآزاری، والدینآزاری و همسرآزاری میشود. بعد هم پلیس اجتماعی به تقلید از غربیها درست میکنیم تا بیایند پدر ومادر، یا همسر را بازداشت کنند. چون خود ما احساس مالکیت نسبت به همسر، فرزندان، زندگی، دوست، همسایهها و مردم را به وجود آوردهایم. طرف رئیس جمهور میشود نسبت به کل مردم احساس مالکیت میکند، هر طور دلش میخواهد با دیگران رفتار میکند. انسان باید نسبت به همسر، فرزندان، مردم و... احساس مسئولیت داشته باشد. «كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».
عاقبت احساس مالکیت
کسانی که زور میگویند و حرف، حرف خودشان است، آنهایی که وقتشان را تلف میکنند چون احساس مالکیت نسبت به وقت خودشان دارند و احساس نمیکنند که مسئولاند و باید به خدا جواب بدهند. پول خود را هرطور که دوست دارد خرج میکند. میگوید وقت خودم هست؛ تلف میکند. پولش را هرطور دوست دارد خرج میکند. این درست نیست. انسان باید احساس مسئولیت کند. نمیتواند پولش را در هر راهی خرج کند. یا در همین کرونا کسانی که اعتقادی ندارند و اصلاً رعایت نمیکنند؛ یعنی احساس مالکیت به خود دارند، گویا این بدترین حس است، چه اتقاقی میافتد؟ قرآن میفرماید: «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[7] اگر احساس مالکیت به او دست داد، احساس غنی بودن به او دست میدهد، بعد طغیان میکند. انسان زمانی که احساس و استغنا کرد، هر آینه طغیان میکند. یک مقدار پولدار که میشود، احساس غنی بودن که میکند طغیان میکند. طغیان او با گناهان است، با پولش چه کارهایی که نمیکند! لذا خداوند متعال اگر انسان را دوست داشته باشد میگوید تو مقدار کم پول برایت کافی است. بیشتر به تو بدهم احساس استغنا میکنی و پدر خودت و بقیه را در میآوری. به هر گناهی دست میزنی.
جایگاه مالکیت در تربیت
ما باید فرزندان و اطرافیان خود را اینگونه تربیت کنیم ما مالک چیزی نیستیم. در یک بازی بچهها را ترغیب میکردند بچهها میرفتند با تیغ روی دستهایشان نهنگ میکشیدند و بعد چند مرحله داشت و در مرحله آخر بازی خودکشی میکردند. چه وقت انسان به خودش ضرر میزند؟ وقتی احساس مالکیت میکند.
ما در خانه خود به بچهها میگوییم این مال توست بعد احساس مالکیتش را به او میدهیم. بعد میگوییم مال خودش هست، هر کار دوست دارد با آن انجام دهد، حتی خرابش کند. در حالی که باید احساس مسئولیتش را هم به او بدهیم. اگر به انسانها احساس مسئولیت بدهیم، تربیت میشوند، ولی اگر احساس مالکیت بدهیم طغیان میکنند. چرا فرزندان در خانه طغیان میکنند؟ چون احساس مالکیت به آنها دادهاید. چرا مؤدب نمیشوند؟ چون احساس مالکیت پیدا کردهاند. نسبت به اموال، اشیاء، پدر، مادر، خواهر، برادر، کوچه، همسایه، وسیله، خیابان و... احساس مسئولیت بدهید.
فایده احساس مسئولیت و ضرر احساس مالکیت
این احساس مسئولیت چه ثمره و فایدهای دارد و این احساس مالکیتی که انسان پیدا میکند چه ضررهایی دارد؟ انسانی که احساس مالکیت نسبت به خودش و اموالش داشته باشد احساس تعلق و وابستگیاش خیلی زیاد و دل کندنش سخت میشود، ولی کسی که نسبت به چیزی احساس مسئولیت دارد، خودش را مالک چیزی نمیداند حقیقتاً خودش را مالک نمیداند، حتی اموالش. و میگوید اینها برای خدا و امانت خداست و نسبت به آنها احساس مسئولیت میکند، این انسان راحت نَفَقاتش را پرداخت میکند، صدقاتش را میدهد، انفاق میکند؛ راحتتر دل میکَند. آدمی که احساس مالکیت نسبت به اطرافیانش میکند، تعلق و وابستگیاش نسبت به افراد و اطرافیانش شدید میشود، زندگی بدون آنها برای او سخت میشود، ولی آدمی که نسبت به اطرافیانش احساس مسئولیت میکند و احساس مالکیت نمیکند، احساس میکند اینها هم کسانی هستند که خدا آنها را سرِ راه او قرار داده، همسر یا فرزندش است که نسبت به آنها مسئولیت دارد. وقتی مسئولیتش را نسبت به اینها انجام میدهد، آرامش پیدا میکند. وابستگیهایش تعدیل میشود. مثلاً گاهی یک مادر را میبینید، طوری بچهاش را دوست دارد که انگار مالکش هست، یک پدر را نگاه میکنید که نسبت به همسر و فرزندانش یکجوری رفتار میکند، انگار اینها مِلکش هستند؛ دخالتهای بیش از حد، مراقبتهای بیش از حد، تحمیلگریهای ناروا و... از او سر میزند، در حالی که اینها امانتهای خدا هستند، ما تا اندازهای وظیفه داریم، تا یکجایی هستیم. نخواسته باشیم جای خدا نقش بازی کنیم، اینها مِلک ما نیستند، استثمارشان نکنیم. ما وظیفهای داریم آن وظیفه را درست انجام بدهیم. اینها از ثمرات این بحث است.
راهی برای درمان احساس مالکیت
وقتی آدم احساس مالکیت نکند، نه به خاطر داشت چیزی مغرور و خسیس میشود، نه بیش از حد خوشحال میشود، نه به خاطر از دست دادنش، ورشکسته، افسرده و ناامید میشود. لذا یکی از توصیههایی که روایات ما کردهاند، میگویند اگر خیلی ذوقمرگ شدید، به قبرستان بروید، اگر خیلی افسردهاید، هم به قبرستان بروید. زیرا میروید و میبینید که کسی کارهای نیست. چه خبر است؟ قبرستان بروید و ببینید که همه اینها مردند. وزیر بود، رئیس جمهور، شاه یا گدا بود همه مردند. خبری نیست. کسی مالک حتی خودش هم نیست. ذوقمرگ نشوید، حواستان جمع باشد و به اندازه [استفاده کنید] اگر هم ورشکست و داغون شدید، به قبرستان بروید و ببینید که همه چیز فناست و همه چیز از دست میرود، این هم رفتنی بود که رفته است. قبرستان به شما میگوید که احساس مالکیت نداشته باشید.
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است!
اباعبداللهالحسین(ع) که در عالَم این غوغا را به پا کرده، به خاطر این است که نشان داد که هیچ احساس مالکیت و هیچ تعلق نابجایی ندارد؛ احساس نمیکند که مردم و جامعه و حتی زن و بچهاش ملک او هستند. ابدا.
شب عاشورا که میشود، به همه میگوید: اگر میخواهید بروید، بروید. بیعت را برداشتم. این یعنی چه؟ بیعت را برداشتم، بروید. حتی میگوید: دست زن و بچه من را هم بگیرید و ببرید. تعلقش، همان احساس مسئولیتش است. ما باید احساس مملوک بودن و عبد بودن داشته باشیم آنوقت احساس مسئولیت پیدا میکنیم.
بندگان آزاد
آن داستان هم همه شما بلد هستید و اینجا کاربرد دارد که امام موسیبنجعفر (ع) جلو خانه بُشر حافی رد میشدند، دیدند صدای خواندن و رقصیدن و پایکوبی میآید. یک کنیزی بیرون آمد که آشغالها را بیرون بگذارد، آقا از او سؤال کردند که صاحب این منزل عبد است یا مولا؟ گفت: مولاست، من یکی از کنیزانش هستم. حضرت فرمودند: بله مولاست که این کارها را میکند، اگر عبد بود، اینگونه رفتار نمیکرد. یعنی چه؟ این یعنی همان احساس مالکیت و احساس مالکیت آدم را بیچاره میکند.
کنیز به خانه رفت چون دیر آمد، بُشر به او گفت که چرا دیر آمدی؟ گفت که جلو در یک آقایی من را دید و اینگونه پرسید و من هم اینگونه جواب دادم و این آقا اینگونه گفت. بُشر منقلب شد پابرهنه بیرون دوید. شد حافی (پابرهنه). پشت سر امام دوید، گفت آقا من عبد هستم. توبه کرد. چه توبهای! همه بساط را به هم زد، اموالش را تطهیر کرد. امام به او دستور دادند که چگونه زندگی کند و...
عبد یا مولا؟!
خیلی فرق میکند که انسان، احساس مالکیت کند یا احساس مملوکیت؟ عبد باشد یا مولا؟ در زندگی شخصی و بندگی و در تمام رفتارش تأثیر میگذارد.
چرا ما نمیتوانیم فداکاری کنیم؟ چرا ما نمیتوانیم مال، جان، حیثیت و آبرویمان را در راه خدا و حقیقت و در راه دیگران ایثار کنیم؟ چون احساس مالکیت میکنیم. احساس نمیکنیم که این یک امانت است و خدا همه اینها را به ما داده، خدا داده و خدا هم میتواند بگیرد.
ما مملوک هستیم ما عبد هستیم ما نسبت به اینها مسئولیت داریم؛ لذا آدم یکجا باید مالش را بدهد، یکجا باید جانش را بدهد، یکجا باید آبرویش را بدهد، یکجا باید وقتش را بدهد. و امام حسین (ع) همه اینها را داد. امام حسین(ع) تمام وقتش را به خدا داد، تمام اموالش را در راه خدا داد، امام حسین(ع) تمام اولاد و اصحابش و دوستانش را به خدا داد. همهچیز را بخشید.
مناجاتی عاشقانه
آنوقت امام یک جملهای دارد. حضرت در لحظه آخر در گودال قتلگاه مناجات کرده است. به خدا عرض کرده: «اِلهی و سَیَّدی! وَدَدتُ اَن اُقتَلَ و اُحیی سَبعینَ اَلفَ مَرَّةٍ». «وَدَدتُ» از ماده «وُدّ» است؛ «وَدَد»َ به معنای علاقة ابراز کرده. «وَدَدتُ» یعنی دوست دارم، دوست داشتنم را هم به تو نشان دادم. دوست دارم که کشته شوم و زنده شوم و کشته شوم تا هفتاد هزار بار. این جمله را امام اغراق نمیکند. «فی طاعَتِکَ و مَحبَّتَکَ سِيّما اِذا کانَ فی قَتلی نُصرَةُ دینِکَ و اِحیاءُ اَمرِکَ»؛ در راه اطاعت تو و محبت تو؛ مخصوصا اگر که در کشته شدن من یاری دین تو خوابیده باشد و احیای ولایت و حکومت تو بر روی زمین.
چه کسی میتواند چنین حرفی بزند؟ چه کسی میتواند از جان شیرینش اینگونه بگذرد؟ چه کسی میتواند از اموالش بگذرد؟ اموال که چیزی نیست، آدم اموال را میدهد و جانش را میخرد. چه کسی میتواند از جانش بگذرد؟ جان که چیزی نیست، گاهی آدم جانش را میدهد و عزیزانش را حفظ میکند. عزیزان و بچههایش را هم در راه خدا میدهد. بعد گاهی آدم حاضر است جان خودش را بدهد، عزیزانش هم فدا شوند و عزت و آبرویش (آبروی ظاهریاش) حفظ شود. امام حسین(ع) آبروی ظاهریاش را هم داد؛ یعنی زن و بچه اسیر، به اسم خارجی، با این وضع لباس، سنگبارانشان کنند، تهمت بزنند، فحاشی کنند. امام زمان(عج) در زیارت ناحیه مقدسه فرمودهاند: «سُبِيَ اَهلُكَ كَالعَبِيدِ» خانواده تو را مثل برده میبردند. امام حسین(ع) آبرویش را هم داده است. آنوقت امام زمان(عج) در تشرّفی که آن عالم خدمت امام زمان(عج) داشتند، در راه از امام زمان(عج) سؤال کرد: راستی این برای من سؤال است که خدا چگونه این همه به امام حسین (ع) قدرت داده است؟ (روایات را ببینید، دنیا و آخرت در قبضۀ امام حسین (ع) است.)
تو هرچه داشتی به خدا دادی ای حسین(ع)
حضرت مهدی(عج) مثال زدند و فرمودند: پادشاهی در بیابان گرسنه شد به خیمه پیرزنی رسید، پیرزن فقط یک گوسفند داشت و آن را کباب کرد؛ داراییاش همین بود که شیرش را میدوشید، روزها استفاده میکرد. این را برای مهمان قربانی کرد، دیگر چیزی نداشت. به پادشاه و همراهانش داد. بعد پادشاه گفت: هروقت گرفتار شدی به فلان جا بیا. یک روز هم آمد دید، کاخی است و فهمید این پادشاه بوده است. گفت: من همان زن هستم. حالا قرار شد پادشاه جبران کند. با وزیرهایش مشورت کرد که چه چیز به آن زن بدهند که جبران آن کارش باشد. یکی از وزرا گفت که شما نمیتوانید جبران کنید. پادشاه گفت چرا ما نمیتوانیم جبران کنیم؟ ما خیلی اموال داریم. گفت: برای اینکه او همۀ داراییاش را داده، شما اگر بخواهید جبران کنید، باید همۀ حکومتتان را به این پیرزن بدهید که برابر شود.
حضرت فرمودند: اباعبدالله الحسین(ع) روز عاشورا همه چیزش را برای خدا داد. هیچ چیز نداشت.
خنک آن قمار بازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
اباعبدالله(ع) آمد علی اصغر را مقابل جماعت سر دست گرفت. صدا زد: «یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل»؛ اگر به من رحم نمیکنید، به این کودک رحم کنید. جواب اباعبدالله(ع) را دادند اما نه با مشک آب. یکوقت حرمله تیر سه شعبه را به کمان گذاشت. «فَذُبِحَ الطفل مِنَ الاُذُنِ الی الاُذُن»؛ گوش تا گوش علی اصغر(ع) جدا شد.
[1]. سوره ملک، آیه 1.
[2]. سوره آلعمران، آیه 26.
[3]. سوره فاطر، ایه 15.
[4]. سوره فاتحه، آیه 4.
[5]. سوره إسراء،آیه 36.
[6]. سوره قصص، آیه 78.
[7]. سوره علق،آیه 6 و 7.