حقی که از باطل گمراه‌کننده‌تر است!‬

حقی که از باطل گمراه‌کننده‌تر است!‬


حقی که از باطل گمراه‌کننده‌تر است!‬

 

حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد: تقوا آئینه وجودی انسان را به حدی زلال می‌کند که می‌تواند حقایق را دریافت ‌کند./ گاهی امتزاج حق و باطل به سراغ مؤمنین هم می‌آید./ شیطان بر کسی که حق و باطل را مخلوط می‌کند، مسلط می‌شود./

 

هیئت انصار ولایت دارالعباده یزد مراسم هفتگی شنبه 29 آبان‌ماه را در حسینیه صاحب‌الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) در محله محمودآباد برگزار کرد. حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد در منبر وعظ این مراسم پیرامون «امتزاج حق و باطل» سخن گفت که در ادامه خلاصه این سخنرانی آمده است.

 

آئینه وجودت را جلا بده...

تقوا قدرت تشخیص حق از باطل را به انسان می‌دهد. سعادت انسان در گرو عمل به حق است. اولین نوع تقوا؛ تقوای تشخیص است. این نوع تقوا در همه مراحل، اعمال و رفتار انسان جاری است و باید تقوا را در همه شئون زندگی رعایت کرد. هر فرد تقوای خاصی دارد که باید به آن توجه کند. این تقوای خاص را از فجور و ضعف‌هایش پیدا می‌کند. بنابراین انسان باید فجور خود را دریابد و تقوای مخصوص آن را رعایت کند. هرچه تقوا بیشتر باشد؛ قدرت تشخیص انسان هم بیشتر می‌شود.

 تقوا به معنی خودمراقبتی است. هرچه خود مراقبتی بیشتر شود، آئینه وجود انسان جلا پیدا می‌کند و بهتر حق و باطل را از هم تشخیص می‌دهد. هر‌چه قدر قلب انسان بر اثر تقوا زلال‌تر باشد، بهتر می‌تواند ظلمت‌ها را از نور تشخیص ‌‌دهد.

مرحوم کربلایی‌کاظم ساروقی(رحمت‌الله‌علیه) بی‌سواد بود ولی حافظ کل قرآن شد. ایشان را محضر آیت‌الله بروجردی(رحمت‌الله‌علیه) بردند تا مطمئن شوند. کتابی با زبان عربی به او دادند که مخلوطی از آیات قرآن و متن عربی بود. ایشان از بین کلمات عربی، بر روی آیات قرآن دست می‌گذاشت و می‌گفت اینها قرآن است‌. پرسیدند چگونه متوجه می‌شوی؟ می‌گفت: این کلمات نور دارد و من این نورانیّت را می‌بینم. تقوا انسان را به حدی زلال می‌کند که چشم بصیرتش باز می‌شود و حقایق را دریافت می‌کند.

 

یک تصور غلط/ باتقواها بی‌‌عرضه‌اند؟!

بعضی از افراد تصور ‌می‌کنند انسانهای باتقوا بی‌‌عرضه هستند و هیچ چیز متوجه نمی‌شوند. تأثیر غلط این حرف در جامعه ما این می‌شود که برخی می‌گویند دخترهایی که به اصطلاح آفتاب و مهتاب ندیده‌اند، برای زندگی مناسب نیستند. بعضی تصور می‌کنند دخترها حتماً باید با نامحرم رابطه داشته باشند تا چیزی یاد بگیرند. اتفاقاً بر‌عکس این مطلب، درست است. مؤمن و مؤمنه‌ای که تقوا را رعایت کرده باشد، خدا نور تشخیص به او می‌دهد و عقلش را زیاد می‌کند. درست است که انسان باید مباحثی را بیاموزد، ولی تقوا مسئله مهمی است و اتفاقاً کسانی که واقعاً تقوا را رعایت می‌کنند، در زندگی موفق‌تر هستند.

 

تشخیص تقوا

تقوا را چگونه تشخیص دهیم؟ تشخیص تقوای واقعی از تقوای دروغ بسیار مهّم است. مرحوم آیت‌الله‌ مجتهدی(رحمت‌الله‌علیه) از کسانی که می‌آمدند تا در حوزه ایشان ثبت‌نام کنند، گزینش متفاوتی داشتند. گزینش ایشان با یک نگاه بود؛ نه با فرم و مصاحبه. البته فرم و مصاحبه در جای خود خوب است. ولی ایشان در بشره و وجود فرد حقایق را می‌دیدند و معمولاً طلبه‌های مدرسه آیت‌الله مجتهدی(رحمت‌الله‌علیه) در سطح کشور و دنیا، طلبه‌های موفقی هستند. این هم یک راه برای تشخیص است و کسی که از این راه برود، به موفقیت‌های فوق‌العاده‌ای می‌رسد.

 

امتزاج حق و باطل و پیامدهای آن

امتزاج یا مخلوط شدن حق و باطل سبب می‌شود که انسان به راحتی حق را از باطل تشخیص ندهد. بعضی مواقع در سطح ادیان مثل اسلام، مسیحیت، زرتشت و سایر مکاتب، حتی مکاتب غیرتوحیدی ممکن است حق و باطل با هم مخلوط شوند. ممکن است مسلمانی با دیدن یک‌سری رفتارهای خوب از غیرمسلمین دچار خطا شود و آن رفتارها را حمل بر بهتر بودن دین آنها کند و تصور کند که ادیان دیگر از اسلام بهتر است. این مسئله از نشناختن دین و ضعف ایمان نشأت می‌گیرد؛ این افراد دین خود را نشناخته‌ و به جذابیت‌های ظاهری فریب می‌خورند. سریع می‌گویند آنها پیشرفت کردند، امّا ما پیشرفت نکرده‌ایم. پیشرفت‌های ظاهری را معیار حق و باطل می‌گیرند و می‌‌گویند غربی‌ها و غیرمسلمانها از ما پیشرفته‌تر هستند، پس آنها بهترند. این افراد نمی‌توانند واقعیت‌های اطراف خود را درست تشخیص دهند. شناخت درستی از حق و باطل ندارند که بتوانند تشخیص درست بدهند.

 

دنیای فریبنده کافران

قرآن کریم می‌فرماید: «وَلا تَمُدَنَّ عَیْنَیکَ اِلّا ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ ظَهْرَةً الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُم فیهِ وَرِزقُ رَبِّکَ خَیرُ وَ اَبْقی»[1]؛ چشمت را به نعمتهایی که ما به کفار داده‌ایم، خیره نکن. شما مسلمانها در مشقت‌ها و سختی‌‌هایی هستید و آنها در یک‌سری نعمت‌ دنیوی. خداوند خیلی خوب توضیح داده است؛ می‌فرماید: «ظَهْرَةً حَیاةِ الدُّنْیا»؛ اینها شکوفه‌های فریبنده‌ای است که بر درخت زهر‌آلود دنیا روییده که کافران مشغول آن هستند. ما داریم آنها را امتحان می‌کنیم. «وَرِزقُ رَبِّکَ خَیرُ وَ اَبْقی»؛ رزق خدای تو بهتر و باقی‌تر است؛ چیزی که خدا به شما می‌دهد خیر است و برایتان می‌ماند. خدا در آیه‌ قرآن صریح می‌فرماید که مسلمانان چشم و دلتان دنبال جذابیت‌های فریبنده، خیالی و زودگذر دنیای دشمنان نرود. اینها شکوفه است، چند صباحی دیگر همه‌ آنها می‌ریزد. خدا به شما که مؤمن هستید؛ ولایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، خانواده و کشور خوب داده و شما در بین اهل ایمان زندگی می‌کنید. اینها نعمت‌های خدا هستند و باید به آنها توجه کرد. اینها بهتر از آن چیزی است که شما به آن فکر می‌کنید. باید شناخت خود را در این زمینه بالا ببریم.

 

تشخیص تقوای واقعی

گاهی امتزاج حق و باطل برای مؤمنین هم پیش می‌آید. گاهی در بین خودمان فردی را می‌بینیم که در ظاهر مؤمن است، اما باطنش مؤمن نیست. در بحث کفّار، جاذبه‌های مادی مطرح بود که بیشتر مؤمنین را متزلزل می‌کرد، امّا در بین مؤمنین جاذبه‌های خیالی و فریبنده معنوی است که آنها را فریب می‌دهد. یعنی فرد نگاه می‌کند و در ظاهر کسی را می‌بیند که متدیّن، اهل نماز اول وقت و مسجد، مؤدب و... است. گاهی آدم‌هایی با همین ظاهر مؤمنانه آمده‌اند و کل‌ دین مردم را از بین برده‌اند. این خیلی خطرناک است و از نوع اول بدتر است. افرادی هستند که مقیّد به مسائل دینی‌اند و ظواهر را رعایت می‌کنند، امّا عملاً و عمیقاً آدمهای مؤمنی نیستند. گاهی این افراد برای فریب دادن دیگران ظاهرسازی می‌کنند، امّا گاهی رفتار اشتباه آنها به دلیل شناخت غلط از دین است؛ دین را درست نشناخته‌اند و رفتارهای درست و غلط را با هم اشتباه می‌گیرند. این افراد عقاید باطلی دارند و از درون پوچ شده‌اند، امّا ظاهرشان مذهبی است.

 

مؤمن ساده‌لوح نباشیم!

در جامعه اسلامی به ویژه دوران آخرالزمان از این دست آدمها زیاد می‌بینیم. مثلاً می‌گوید فلانی آخوند بود کلاهبرداری کرد، فلانی هیئتی بود فلان عمل را انجام داد و... به خاطر چنین آدم‌هایی، بین مذهبی‌ها اختلاف می‌افتد. این افراد جامعه را از درون پوچ می‌کنند و اعتماد مؤمنین به یکدیگر را از بین می‌برند. ما باید رفتار درست و غلط را تشخیص دهیم. همان‌گونه که ما را از بدبینی نهی کرده‌اند، به ما هم اجازه نداده‌اند که ساده‌لوح باشیم.

آن‌قدر که امتزاج حق و باطل گمراه‌کننده است، باطلِ عریان، گمراه‌کننده نیست. حق اگر عریان بود، معلوم بود، باطل اگر عریان بود، معلوم بود ولی وقتی مخلوط شد، تشخیص سخت می‌شود.

 

خطر امتزاج حق و باطل/ فتنه‌ها چگونه به وجود می‌آید؟

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) درباره امتزاج حق و باطل می‌فرمایند: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ»[2]؛ آغاز فتنه‌ها، تبعیت از هواهای نفسانی است؛ وقتی آراء و نظریات جدید و بدعت‌هایی به وجود می‌آید و یک عده هم دنبال آن به راه می‌افتند، به اسم دین چیزهایی مطرح و بین مردم تبلیغ می‌کنند، فتنه آغاز می‌شود.

بعد ادامه می‌دهند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ»؛ اگر باطل خالص و از حق جدا و کنده می‌شد، چیزی برجویندگان حق پوشیده نمی‌ماند و به اشتباه نمی‌افتادند. «وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ»؛ و اگر حق از اختلاط و امتزاج با باطل خالص می‌شد، دیگر دشمنان نمی‌توانستند سوءاستفاده و بدگویی کنند و حرف دربیاورند. «وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ»؛ یک عده مقداری از حق و مقداری از باطل را با هم مخلوط می‌کنند. وقتی حق و باطل با هم ممزوج شوند خیلی خطرناک است. اینکه می‌گویم خطرناک است برای اینکه گاهی می‌خواهید حرفتان را به کرسی بنشانید، کمی حرف حق می‌زنید، کمی هم حرف باطل؛ این کار را نکنید؛ حرف حق بزنید.

 

شیطان بر چه کسی مسلط می‌شود؟

مثلاً یک کار خیر انجام می‌دهید، با اندکی هوای نفس و ریا به میزان لازم، با گفتن و منت گذاشتن؛ اینها را مخلوط می‌کنید؛ کار خیرتان بی‌نتیجه می‌شود. وقتی حرف می‌زنید حرف را صادق، درست و براساس حق بزنید. گاهی می‌دانید که دارید  حق و ناحق، راست و دروغ را باهم مخلوط می‌کنید، ولی ادامه می‌دهید برای اینکه دهان طرف را ببندید. این کار را نکنید.

  حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند مقداری از حق را با مقداری از باطل، ممزوج می‌کنند به محض اینکه این اتفاق افتاد، می‌فرمایند: «فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ»؛ اینجا شیطان بر انسان مسلط می‌شود. شیطان بر کسی مسلط می‌شود که حق و باطل را مخلوط می‌کند. «وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی»؛ فقط یک عده‌ نجات پیدا می‌کنند که خدا به آنها رحم کرده باشد و اهل تقوی باشند، مواظب باشند که حق و باطل را مخلوط نکنند؛ خداوند آنها را نجات می‌دهد. شما حق و باطل را از همه ابعاد نگاه کنید. مال حلال را با حرام مخلوط نکنید. حرف حق را با باطل مخلوط نکنید؛ مواظب باشید، مرزهای حق و باطل را جدا کنید.

 

نفاق بدتر از کفر

ابتدا انسان به مقدار کم به امتزاج حق و باطل مبتلا می‌شود و کم‌کم زیاد می‌شود. بعد نفاق در وجودش پا می‌گیرد و شیطان بر او مسلط می‌شود و آغاز سقوط و انحراف از همین‌ جاست. امام خمینی(رحمه‌الله‌علیه) می‌فرمودند منافقین از کفار بدترند. کفر، باطل عریان است و جلوی حق ایستاده، ولی با نفاق چه کنیم که باطل است ولی لباس تقوا پوشیده؟! برای اینکه به نفاق مبتلا نشوید، حق را با باطل مخلوط نکنید و برای جداکردن حق و باطل حساس باشید.

 

فرقه وهابیت چگونه به وجود آمد؟/ مؤمنین ظاهرالصلاح، جاسوسان دشمن

افرادی که حق و باطل را جدا می‌کنند در جامعه اسلامی سه دسته می‌شوند: یک عده ظاهرشان مؤمنانه و باطنشان خراب است. گفتیم آنها دو دسته‌اند: یک عده از سر جهالت است و برخی دنبال فریب و نیرنگ‌اند. دسته اول منافقین هستند، که اهل ممزوج کردن حق و باطل در جامعه اسلامی‌اند، اینها منافق نفوذی کفارند. در جامعه اسلامی عده‌ای هستند ظاهرالصلاح و مأمور دشمن‌، برای اینکه امت اسلامی را به هم بزنند. به شدت اهل رعایت کردن ظواهر دینی و تقوا هستند.

مثال‌های زیادی در این خصوص هست که مهم‌ترینش کتاب «خاطرات مِستر هَمفِر» است. وی جاسوس بریتانیا در هند شرقی، مصر، عراق، ایران و ترکیه بود. این کتاب را بخوانید که چگونه یک جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی زبان و قرآن یاد می‌گیرد، به حوزه علمیه می‌رود و درس می‌خواند، با علما نشست و برخاست می‌کند و با برخی از این علمای اهل سنت آن‌قدر رفیق می‌شود و شاگردی می‌کند که وقتی می‌خواهد از آن استاد خداحافظی کند، آن استاد گریه می‌کند و وصیت می‌کند که اگر برگشتی و من مرده بودم، تو همه کاره من هستی! نفوذ عجیبی در بین مسلمین داشت. می‌رود در تکایا و مساجد و هیئات و با همه آشنا می‌شود. محمدبن‌عبدالوهاب را پیدا می‌کند و در نهایت فرقه وهابیت را کلید می‌زند. که امروز وهابیت، بلای جان عالم اسلام شده و از درون آن داعش بیرون آمد و مصیبتی که هنوز ادامه دارد را به راه انداخت. برخی اینگونه‌اند؛ کافر هستند و هیچ اعتقادی ندارند، اما لباس اسلام و لباس تقوا می‌پوشند.

 

‌نفوذ منافقین در بین علما

سالیان قبل، از اساتید قم شنیدم که یک نفر به حوزه علمیه قم آمده بود و در مدرسه فیضیه حجره‌ای گرفته بود. تنها بود و با کسی هم‌حجره‌ای نمی‌شد. درس می‌خواند و در کاری دخالت نمی‌کرد و ظاهری مذهبی داشت. دیدیم بعد از چند سال غیبش زد. طی مسافرتی به عتبات عالیات رفتیم، در نجف در مجلسی که همه علما نشسته بودند دیدیم که این فرد در بین علمای طراز اول نجف با ریش بلند و عمامه‌ نشسته است. پرسیدم شما اینجا چه کار می‌کنید؟ شما که در قم یک طلبه معمولی بودید؟ گذشت و گذشت تا اینکه ما سفری به لبنان و فلسطین داشتیم، در دریا گرفتار دزدان دریایی و اسیر شدیم و دیدیم رئیس این دزدان صورتش را با پارچه پوشانده. تا ما را دید جلو آمد و گفت: تو فلانی نیستی؟ دیدم دارد فارسی حرف می‌زند و لهجه قمی دارد. پرسیدم شما شیخ فلانی هستید؟ گفت: بله. جاسوس می‌فرستند در دانشگاه و حوزه و شناسایی می‌کنند. منافقین یا مستقیم یا غیرمستقیم در بیوت رسوخ می‌کنند و می‌روند کنار مراجع تقلید. منتظری چگونه قائم مقام رهبری بود و سقوط کرد؟! منافقین نفوذ کردند.

 

جریان شهادت شهید رجایی توسط منافقین

مسعود کشمیری کسی بود که شهید رجایی پشت سرش نماز می‌خواند. عضو سازمان منافقین بود، آمد تا رده‌های بالا نفوذ کرد. اینقدر نماز و دعا و ظاهرش به جا بود، انگشتر، تسبیح و یقه و سجده؛ اینقدر این چیزهایش مرتب بود که شهید رجایی را با آن تقوا اغفال کرد. در یکی از دیدارهایی که شهید رجایی به دیدن امام خمینی(رحمه‌الله‌علیه) رفت، هرجا شهید رجایی می‌رفت او همراهش داخل می‌رفت. بالاخره محافظین بیت موظف بودند که بازرسی بدنی کنند. این فرد کیفی همراهش بوده، بمبی داشته که می‌خواست داخل جماران ببرد و منفجر کند و امام را شهید کند. شهید رجایی که می‌آید رد شود جلوی این فرد را می‌گیرند و می‌گویند که فرقی نمی‌کند هرکسی که می‌خواهد پیش امام برود، باید بازرسی شود. کشمیری خودش را به ناراحتی می‌زند و می‌گوید شما فکر می‌کنید من کی هستم و برمی‌گردد و می‌رود. شهید رجایی ناراحت می‌شود که چرا کشمیری را بازرسی می‌کنید. اینقدر به او اعتماد داشته! بعد این شخص در دفتر نخست‌وزیری بمب می‌گذارد و شهید رجایی و باهنر را شهید می‌کند.

 مسئله نفاق و مسئله امتزاج حق و باطل مسئله بسیار پیچیده‌ای است. یک عده‌ این‌گونه منافق نفوذی‌اند و باید اینها را شناخت. این هم به تقوا نیاز دارد و هم بصیرت؛ «ألا وَ لا یَحمِلُ هذَا العَلَمَ اِلاّ اَهلُ البَصَرِ وَ الصَّبر»[3]. اینها یک دسته از منافقین نفوذی هستند.

 

مؤمنین جاهل و مؤمنین مریض

دسته دیگر، مؤمنین جاهل هستند. اگر می‌بینید رفتارهای ضد و نقیض دارند و ظاهرشان با باطن‌شان نمی‌خورد به خاطر جهالت‌شان است. دین را خوب نمی‌شناسند و حق و باطل را مخلوط می‌کنند. اینها خیلی خطرناک نیستند. لازم نیست از اینها بترسید، ولی از اینها الگو نگیرید، چون از روی عادات، رفتارهای مؤمنانه دارند.

سومین دسته، مؤمنین مریض هستند. به خاطر بیماری‌های نفسانی و ضعف ایمان‌شان دچار رفتارهای ضد و نقیض دینی می‌شوند. ممکن است در سطح جامعه انسان‌های موجهی باشند، ممکن است دارای موقعیت اجتماعی هم باشند، اما ظاهر این افراد با باطنشان فرق می‌کند. خلوت و جلوت‌شان خیلی باهم تفاوت دارد. از چنین افرادی برحذر باشید.

 این دسته از مؤمنین جاسوس دشمن نیستند، اما جاسوس شیطانند. چون از نفس اماره تبعیت کرده‌اند، ایمان‌شان هم خیلی ضعیف شده است. آدم‌هایی که در جامعه دینی موجه هستند، ولی شهوت مقام، پست، ثروت و قدرت، اینها را گرفته است. از وجاهت دینی و موقعیت مذهبی خود برای رسیدن به قدرت و ثروت استفاده می‌کنند. ممکن است مثلاً شهوت بر آنها عارض شده، ضعیفند و نمی‌توانند خودشان را کنترل کنند. در ظاهر آدم‌های مؤمنی هستند، اما در باطن اهل هوا و هوسند؛ در خلوت طور دیگری رفتار می‌کنند.

 

مخلوط کردن حق و باطل بی‌اعتمادی می‌آورد

رفقا دقت کنید، شیطان گاهی مؤمنین را به این مورد مبتلا می‌کند. مثلاً انسان موجهی هم هست، منتها در خفا رفتار نامشروع دارد. امتزاج حق و باطل در باطنش شکل گرفته است. مثلاً اگر یک سفر با او بروید، می‌بینید رفتار غیر مؤمنانه دارد. امتزاج حق و باطل در درون، برای چنین انسان‌هایی به یک عادت تبدیل شده و گاهی برای فریب از آن استفاده می‌کنند، چون مؤمنین به آنها اعتماد می‌کنند، از اعتماد عمومی سوء‌استفاده می‌کنند. کسی به آنها پناه می‌آورد و طلب کمک دارد، از این فرصت سوءاستفاده می‌کنند. به اسم مشاوره و کمک، گاهی بعضی افراد به آنها نزدیک می‌شوند. مخصوصاً کسانی که بین مؤمنین جایگاهی دارند؛ مردم به آنها رجوع می‌کنند، بعضی از این افراد ضعف ایمان دارند، بی‌تقوایی می‌کنند و مؤمنین را نسبت به دین و اهل دین بی‌اعتماد می‌کنند، این فریب شیطان است. رفقا از امتزاج حق و باطل در درون خود پرهیز کنید. حضرت امیرالمؤمین علی(علیه‌السلام) می‌فرمایند: مراقبت کنید حق و باطل را با هم مخلوط نکنید، بی‌اعتمادی ایجاد می‌کند.

 

چگونه می‌شود حق و باطل را شناخت؟

امیرالمومنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ [بِمَوَاقِعِ] بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ»[4] شما چه زمانی می‌توانید حق و باطل را بشناسید؟ چگونه می‌توانید کسانی را که حق و باطل را مخلوط می‌کنند، بشناسید؟ وقتی که اول انسان تقوا را رعایت کند، دوم به مواضع حق عِلم پیدا کند، برود حق را بشناسد.

 گاهی انسان خودش هم به حرفی معتقد است و واقعاً فکر می‌کند راست می‌گوید، درحالی‌که نمی‌فهمد دارد حق و باطل را مخلوط می‌کند. حق آن نیست که شما فهمیدید، حق آن است که خدا می‌گوید، آن است که در معارف ما آمده است. شما نمی‌توانید در مورد دیگران قضاوت کنید. شما چه می‌دانید که حق چیست. ظاهر فسق معلوم است، فسق عریان معلوم است، مثلاً فردی گناهی را علناً انجام می‌دهد، علناً شراب خورده یا یک کار حرام را انجام می‌دهد، بله این را می‌فهمید و می‌گویید این کار اشتباه است، ولی اینکه چطور باید با فرد گناهکار برخورد شود. او را تحویل بگیرید یا نگیرید؟ با او باید چطور برخورد کرد؟ این موارد علم به مواضع حق است که باید یاد بگیرید.

اگر کسی پیچیده رفتار می‌کند و فسق علنی ندارد. مثلاً انسانی متواضع، با ادب و منطقی است و عقلایی رفتار می‌کند، چگونه تشخیص دهیم که آیا حرف او درست است یا نادرست، تقوای او راست است یا دروغ؟ آیا فرزند، خانواده، محله، مملکت خود را به او بسپاریم یا خیر؟ چگونه او را بشناسیم؟ باید به مواضع حق، علم داشته باشیم.

 

آیا پیشرفت تکنولوژی نهایت حل مشکلات است؟

تا وقتی مؤمنین و جامعه اهل تقوا نشوند، اوضاع به طور کامل درست نمی‌شود. حالا شما همه جا دوربین مداربسته کار بگذارید، گیت بگذارید، فقلها را پیچیده‌تر کنید، این خوب است، اما راه حل همه مشکلات نیست. مثلاً غرب نهایت تکنولوژی را در اختیار دارد، الان در غرب مشکلات حل شده است؟ انسان درست شده است؟ خیر. جامعه باید با تقوا اداره شود. در بی‌تقوایی هرچقدر به جامعه قفل و بند بگذارید، آخرش قفل را باز می‌کنند. امام رضا(علیه‌السلام) می‌فرمایند: اگر با چنین کسانی مواجه شدید، چطور رفتار کنید که در جلسه بعد به آن می‌پردازیم.

 


[1]. سوره طه، آیه 131.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه 50.

[3]. نهجالبلاغه، خطبه 73.  

[4]. نهج‌البلاغه، خطبه 173.