اهل «لا إله إلا الله»

اهل «لا إله إلا الله»


اهل «لا إله إلا الله»

 

حجتالاسلام مهدوی‌نژاد: توحید به معنای حقیقی برای همه در قیامت تجلی پیدا می‌‌کند. یعنی قیامت جایی‌ست که همه به عالم توحید و معنا و حقیقت توحید واقف و متوجه می‌شوند. البته عدهای هستند که در همین دنیا به مقام توحید می‌رسند. // اعتراف به توحید (یعنی توحیدی رفتار کردن)، سخت‌تر از عقیده توحیدی داشتن است. الآن از هر کدام از ما بپرسند خدا چند تاست؟ می‌گوییم یکی است و دوتا نیست. همه در عقیده موحدیم. ولی در رفتار، توحیدی عمل کردن، یعنی اینکه خدا صاحب اختیار عالم باشد و هر دستوری می‌دهد باید اطاعت بشود؛ هر قانونی می‌گذارد آن قانون بدون چون و چرا باید اجرا بشود. به اینجا که می‌رسد، سخت می‌‌شود. // تعلقات انسان موحد به دارایی‌هایش، یعنی هر چیزی که دارد و به آن وابسته است، به حد احساس مالکیت نمی‌رسد. // وقتی انسان در توحید رشد کند و به مراحل بالا برسد، تعلقاتش را کنترل می‌کند و در حد تعلقات و علائق تکلیفی و منطقی می‌آورد. تکلیف الهی‌، تعلقات او را تعیین و تنظیم می‌کند. // اگر انسان در دنیا این مراحل را طی نکند، مراتب توحید خودش را افزایش ندهد و قوی نکند، از تعلقاتش در همین دنیا رها نشود، با مرگ به صورت ناگهانی و در عالم آخرت به صورت بسیار سخت و دردناک باید از همه تعلقاتش جدا شود.

 

شناسنامه:

عنوان: بفرمایید مهمانی خدا

موضوع: ابد در پیش داریم2

زمان: 1404/01/04 - شب بیست و چهارم از مراسم ماه مبارک رمضان

مکان: مدینه العلم کاظمیه

 

حقیقت توحید در قیامت

ما باید به بحث جهان آخرت و پیرامون عالم آخرت توجه کنیم و اطلاعاتمان را بیشتر کنیم. این اطلاعات سبب گرایش ما به جهان آخرت می‌شود و بهتر می‌توانیم آخرت خودمان را بسازیم. اگر آگاهی نداشته باشیم، نمی‌توانیم به آخرت توجه کنیم.

توحید به معنای حقیقی برای همه در قیامت تجلی پیدا می‌‌کند. یعنی قیامت جایی‌ست که همه به عالم توحید و معنا و حقیقت توحید واقف و متوجه می‌شوند. عدهای هستند که در همین دنیا به مقام توحید می‌رسند. همه به این مقام نمی‌رسند و چنین ظرفیتی در خودشان ایجاد نمی‌کنند. بالاخره قیامت ایستگاه آخر است و آنجا حقیقت برملا می‌شود.

 

معنای توحید

توحید یا یکتایی خداوند یک مسئله پیچیده‌ایست. خدا یکتاست ولی معنای توحید از یکتایی دقیق‌تر است. معنای آن بی‌همتایی است. خدا بی‌همتاست؛ خدا واحد نیست، احد است. واحد دو دارد، ولی احد دو ندارد. پس یعنی بی‌همتاست. فهم مسئله توحید و بیهمتایی خداوند مهم است اما مهم‌تر از فهم آن، به قول علما اعتراف به آن یعنی عمل به آن است که خیلی سخت و شکننده است.

 

اهل «لااله‌الاالله»

موحد شدن کار ساده‌ای نیست، «لااله‌الاالله» گفتن ذکر سنگینی است. اهل معنا و اهل ذکر توصیه به ذکر «لااله‌الاالله» نمی‌کنند. ذکر «لااله‌الاالله» یک ذکر خاصی است، خالص توحید و کلمه توحید است. به اهل قبور، اهل «لااله‌الاالله» می‌گویند. یعنی اینها اهل «لااله‌الاالله» شدند و حقیقت توحید را فهمیدند. انسان وقتی به عالم آخرت می‌رود، متوجه می‌شود که این همه کثرت در این عالم، این همه پدیده‌ها و مخلوقات، همه یک چیز بوده است، «لَیسَ کَمِثلِه شَیء»[1]؛ چیزی مثل خدا نیست. یعنی مثل خدا اصلاً تصور نمی‌شود.

 

لامؤثر فیالوجود إلا الله // اراده الهی

توحید یعنی هیچ چیز و هیچ کس در عالم مؤثر نیست، جز خداوند متعال. هیچ مؤثری در عالم جز خدا نیست یعنی این اثر ظاهری که ما می‌بینیم، خدا به آن داده است. همه اینها را خدا مونتاژ کرده است. اگر خدا و اراده خدا نبود، ساخت و خلقت خدا نبود، این هم محقق نمی‌شد. اراده‌ای هم که من و شما داریم، ذیل اراده الهی است، خدا به ما این زور و توان را داده است «لا مؤثرَ فِی الوجود الا الله». اگر خدا اراده کند، حرارت را از آتش می‌گیرد و آتش ابراهیم را نمی‌سوزاند. ابراهیم را می‌اندازند داخل آتش، آتش سرد و گلستان می‌شود. آتش است ولی سرد است. توحید ذاتی به این معناست که آتش از خودش هیچ ذاتی ندارد که حرارت داشته باشد. این را خدا آفریده است، حرارت هم به آن داده، حالا حرارت را از آن گرفته است. یخ سرد است، خدا اراده کند می‌تواند این یخ را یخ نگه دارد، ولی به جای اینکه سرد باشد، داغ باشد، از ذات خودش چیزی ندارد. پس هر چیزی در این عالم اثری دارد، این را خدا به او داده است. هیچ چیز در عالم، وجودی از خودش ندارد. حیات، رزق، سلامتی، مریضی را خدا آفریده است. خدا می‌تواند یک دفعه همه چیز از کار بیندازد. اگر خداوند یک لحظه اراده کند، یک چیزی موجود می‌شود. «کُن فَیَکون»[2] یک چیزی نبود، الآن می‌شود. اگر یک لحظه اراده او از چیزی منصرف بشود، آن چیز نابود می‌شود. تا اراده او هست حیات، رزق، صحت و سلامتی ادامه دارد. تا او اراده‌اش را منصرف کرد، آن مسئله نابود و زائل می‌شود.

 

مالک اصلی خداست

ما مالک هیچ چیز نیستیم. مالک کسی است که صاحب اختیار یک چیزی است و با اراده او چیزی محقق بشود. «لا یَملِکون لِانَفسِهم ضراً وَ لا نَفعاً وَ لا یَملِکونَ مَوتاً وَ لا حَیاتاً وَ لا نُشوراً»[3]؛ نه جلوی ضرر و نفع‌ها را می‌توانید بگیرید، نه می‌توانید به خودتان حیات بدهید نه می‌توانید حیات خودتان را بگیرید. همه اینها دست خداست. می‌بینید شخصی از ساختمان چند طبقه می‌افتد و سالم می‌ماند ولی فرد دیگری که سالم بوده ناگهان می‌میرد، وقتی اینها را می‌بینید، پس قدرت در دست شما نیست.

 

تفاوت رفتارهای انسان موحد با مشرک

وقتی انسان توحید را فهمید، رفتارهایش توحیدی می‌شود. بعد از رفتارهای توحیدی اخلاق و سبک زندگی توحیدی پیدا می‌‌کند که با انسان مشرک تفاوتهای اساسی پیدا می‌کند.

رفتار هابیل با قابیل را بررسی کنید. یکی موحد و دیگری مشرک است. تفاوت رفتاری حضرت موسی نه با فرعون، بلکه با سامری، قارون، بلعم باعورا با کسانی که با حضرت موسی نسبت داشتند و زمانی موحد بودند، ولی مشرک شدند را مقایسه کنید. ببینید قارون چه حرفهایی زد و چه کارهایی کرد؟ بلعم باعورا چه کسی بود و چه شد؟ سامری که بود و عاقبتش چه شد؟

 

داستان هارون مکی

امام صادق(علیه‌السلام) نشسته بودند که سهل بن‌حسن خراسانی محضر امام آمد و گفت: صدهزار شمشیرزن در خراسان دارید. حضرت فرمودند: بنشین. در همان لحظه هارون مکی آمد و هنوز ننشسته بود که حضرت فرمودند: هارون برو داخل تنور. او هم سریع داخل تنور رفت. تنور روشن بود. رفت نشست و بعد دقایقی دیدند وسط آتشها نشسته و ذکر می‌گوید. حتی لباسش هم دودی نشده بود. حضرت به سهل فرمودند: چند نفر مثل اینها دارید؟ گفت: به خدا هیچ نداریم! صدهزار شمشیرزن صفر شد. حضرت می‌خواهد بگوید چند آدم موحد دارید که وقتی امام می‌گوید برو داخل آتش، اصلاً سؤال نکند، تردید هم نکند و برود.

 

اعتراف به توحید // توحید در ربوبیت تشریعی

اعتراف به توحید (یعنی توحیدی رفتار کردن)، سخت‌تر از عقیده توحیدی داشتن است. الآن از هر کدام از ما بپرسند خدا چند تاست؟ می‌گوییم یکی است و دوتا نیست. همه در عقیده موحدیم. ولی در رفتار، توحیدی عمل کردن سخت است. اگر به عقیده باشد، شیطان از همه ما موحدتر است. او توحید در خالقیت و ربوبیت تکوینی دارد. خدا می‌گوید چرا سجده نکردی؟ می‌گوید که خلقت من از نار است. در مسئله خلقت معتقد به توحید است. می‌گوید: خدایا تو من را خلق کردی. پس توحید در خالقیت دارد. بعد می‌گوید: «أنظِرنی إلی یَوم القیامه»[4]؛ تا روز قیامت به من مهلت بده. پس به معاد هم اعتقاد دارد. توحید در ربوبیت تکوینی هم دارد. اینکه همه اینها را خدا آفریده است، اینکه خالق همه خداست. تنها مشکل شیطان در ربوبیت تشریعی است؛ یعنی اینکه خدا صاحب اختیار عالم باشد و هر دستوری می‌دهد باید اطاعت بشود؛ هر قانونی می‌گذارد آن قانون بدون چون و چرا باید اجرا بشود. به اینجا که می‌رسد، مخالفت می‌‌کند.

شما که معتقدید خدا همه چیز را آفریده، به ربوبیت خدا در مرحله تکوین هم اعتقاد دارید، چرا در تشریع و قانونگذاری و اوامر و نواحی الهی اعتقاد ندارید؟ همه در عقیده با شیطان هم عقیده هستیم و تا اینجا برابریم. از اینجا به بعد کسی راهش از شیطان جداست که اعتقاد به توحید در ربوبیت تشریعی داشته باشد. «أنا خَیرٌ مِنه»[5]؛ من بهتر از آدم هستم. چون او از خاک آفریده شده و من از آتش و آتش از خاک بهتر است. شیطان عبادت می‌کرد، اما عبودیت نداشت و عبد نبود. صورتی از عبادت را انجام می‌داد و قالب عبادی داشت.

 

ظواهر توحیدی

شیطان هم ریش داشت، تسبیح و انگشتر داشت، یقه را می‌بست، بچه مذهبی و حزب اللهی بود، دخترهایش چادری بودند، شیطان هم نماز می‌خواند، عبادت می‌کرد، تسبیحش می‌افتاد، ملائکه می‌دویدند تسبیح او را برمی‌داشتند و... ظواهر توحیدی هم مهم است. بعضی‌ها می‌خواهند بگویند ظواهر توحیدی مهم نیست، در حالی که ظاهر مؤمنانه مهم است. حضرت امام(رحمت‌الله‌علیه) در بحث جهاد نفس می فرمایند: کسی که حاضر نشده ظاهر خودش را که خیلی راحت‌تر است مطابق با شرع تنظیم کند، چطوری می‌خواهد باطن خودش را که سختتر است درست کند؟!

 

معنای اعتراف به توحید

اعتراف به توحید در همه مراحل یعنی مالک همه چیز را خدا بداند. یعنی همه چیز تحت کنترل و قدرت خداست. بعضی مواقع نور، صدا، دوربین همه چیز خوب و روشن است اما کار درست نمی‌شود و برق می‌رود و مشکل پیدا می‌شود ولی گاهی هیچ امکاناتی نیست، کارها خودبخود ردیف و درست می‌شود، این یعنی قدرت دست کسی دیگر است دست ما نیست.

مثلاً شما الآن می‌روید بیرون می‌بینید ماشینتان را دزد برد. چه حالی می‌شوید؟ یک نفر می‌گوید؛ وای خدا ماشینم را بردند، بدبخت شدم، هنوز قسطهایش را نداده بودم، وام گرفته بودم این ماشین را خریده بودم؛ فشارش می‌افتد، شکایت و گله و آه و فریاد می‌کند، این شخص توحیدش ضعیف است. آدم مؤمن و موحد می‌بینید ماشینش را بردند. خیلی عادی می‌ایستد. یکی می‌پرسد آقا چه اتفاقی افتاده است؟ می‌گوید ماشینم را بردند. چقدر آرام هستید؟ حتماً وضعتان خیلی خوب است؟ چند تا از این ماشینها در حیاط منزلتان دارید؟! میگوید: اصلاً خانهای نداریم، ما خودمان مستأجریم، خانه هم پارکینگ ندارد ماشین را داخل کوچه می‌گذاشتم، اخیراً هم وام گرفته بودیم، ماشین خریدیم هنوز قسطش را هم ندادیم. میپرسد: پس چرا اینطوری هستید؟ می‌گوید؛ توکل به خدا! به پلیس خبر می‌دهم، مال حلال جایی نمی‌رود، پیدا می‌شود. آدمی که توحیدش قوی است آرامش دارد. چون خودش را مالک این ماشین نمی‌داند، مالک زندگی خودش هم نمی‌داند؛ آنها را امانت می‌داند.

بعضی از شعرهایی که پشت ماشینها می‌نویسند، خوب است؛ مثلاً «در حقیقت مالک اصلی خداست». «این امانت بهر روزی (چند روزی) دست ماست». این چقدر توحیدی و خوب بود! درس توحید می‌داد.

 

درجه تعلقات انسان موحد

شما باید اینها را تمرین کنید. یعنی الآن به چه چیزی خیلی علاقه دارید؟ خداوند متعال یکی را که دوست داشته باشد از این بلاها به او می‌دهد؛ دقیقاً چیزی که خیلی به آن وابسته هستید را از شما می‌گیرد. جزع و فزع می‌کنید ولی او دارد شما را می‌سازد. دائم دارد تعلقات را از شما می‌گیرد.

به این جمله دقت کنید: تعلقات انسان موحد به دارایی‌هایش، یعنی هر چیزی که دارد و به آن وابسته است، به حد احساس مالکیت نمی‌رسد. لذا بهم نمی‌ریزد. نسبت به چیزهای که دارد احساس مالکیت نمی‌کند. بنابراین راحت انفاق و کمک می‌کند و می‌گذرد. وابستگی­هایش منطقی شده، وابستگی­هایش روی درجه تکلیف تنظیم شده، خودش را روی موج بندگی و عبودیت می‌بیند. «العَبدُ و ما فی یَدِهِ کانَ لِمَولاه»[6]؛ عبد شده. احکام عبد و مولا اینگونه است که تو عبد هستی و مولای تو فلانی است، یعنی تو با خانه، زندگی و هر چه داری مال مولایت هستی. او هم می‌گوید من با هرچه دارایی و دار و ندارم مال خدا هستم. این را باور دارد. می‌گوید: مولا خبر دارد ماشین کجاست و چه اتفاقی قرار است بیفتد. من کارهایی باید انجام دهم؛ باید به پلیس زنگ بزنم، دوندگی، بررسی و پیگیری کنم ولی دیگر چرا خودم را بکشم؟ وقتی به او یک ضرر می‌رسد بی‌قرار نمی‌شود.

 

بشارت برای صابرین

«وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»[7]. ما شما را مبتلا می‌کنیم به ترس و گرسنگی و نقص اموال. اموالتان را دزد می‌برد، نابود می‌شود. عزیزانتان از دست می‌روند، بشارت برای صابرین است. «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»[8]؛ کسانی هستند که وقتی مصیبتی به آنها می‌رسد، می‌گویند: «قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».

 

امام خمینی(رحمت‌الله‌علیه)، کوه توحید

خبر شهادت حاج آقا مصطفی را در نجف به حضرت امام(رحمت‌الله‌علیه) دادند. ایشان سرشان را پایین انداختند و فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». امام(رحمت‌الله‌علیه) فرمودند: مصطفی را کی دفن می‌کنید؟ گفتند: فردا صبح مثلاً ساعت فلان. فردا صبح امام(رحمت‌الله‌علیه) طبق روال هر روز به کلاس درس رفته بودند و درس­شان را می‌دادند. اتفاقی نیفتاده دیگر، خداوند متعال یکی را برده است. شما اصلاً پدر نیستید؟! احساسات ندارید؟! او کوه توحید است! در ذائقه ما این طوری نیست! امام به کلاس درس رفتند در ساعت تشییع، به تشییع رفتند و برگشتند. او اصلاً تکان نمی‌خورد. دشمن هم نمی‌تواند او را تکان دهد.

 

گذشتن از تعلقات

حالا شخصی ماشین از کنارش رد شده به لباسش آب پاشیده، تا یک هفته دارد فحش می‌دهد! آقا چقدر داغ کرده‌ای؟ این امتحان خداوند متعال بود. آرام باش. عقوبتت این بود؛ یک بنده خدایی را مسخره کردی الآن اینطور آب به لباست پاشید. آرام باش چرا فحش می‌دهی؟ زیادی خوش تیپ کرده بودی دلت ضعف رفت برای این لباسی که پوشیده بودی! چند قدم آن‌طرف‌تر خدای متعال کاری کرد یک حالی از تو گرفت. جایی رفته بودی که خیلی تحویلت گرفته بودند و... همین که بیرون آمدی یک دفعه با یکی (مثلاً همسرت) دعوایت شد، حال تو اساسی گرفته شد یعنی یکی تمام آن شخصیت­ها را شست، پایین ریخت. خداوند متعال حال آدم را می‌گیرد. داشتی مغرور می‌شدی! داشتی دچار عجب می‌شدی! فکر می‌کردی که اینها از خودت است، ظاهراً فکر می‌کردی خودت توان و زور داری، استعداد خودت بود، پول و توانایی­های خودت بود، داشتی می‌رفتی احساس مالکیت کنی! خداوند متعال بنده‌هایی را که دوست دارد، به تنظیمات کارخانه برمی‌گرداند. وقتی این بنده می‌خواهد احساس مالکیت یا تعلق کند، یک دفعه می‌بیند یک ماشین با سرعت دارد می‌آید، می‌گوید: خدایا ببخشید من الآن یادم آمد که نباید مغرور شوم. خدا اصلاً بگذار من بروم این لباس را عوض کنم، لباس قبلی را بپوشم. یک دستی هم می‌زند و موهایش را نامرتب می‌کند! حالا بگذار برویم به کارمان برسیم تا یک ذره حالی به خودمان می‌دهیم تو حال ما را می‌گیری.

همه زندگی مبارزه با نفس است.

امام سجاد(علیه‌السلام) روزی با غلامشان از خانه بیرون آمدند. یک لباس فاخر پوشیده بودند (در حد مراعاتی که خود حضرت می‌کردند یک لباس فاخری پوشیده بودند) یک دفعه حضرت چند قدم رفتند به غلام­شان گفتند: صبر کن من بروم و برگردم. رفتند خانه همان لباس قبلی را پوشیدند و برگشتند. آقا چه شد آن لباس خیلی زیبا بود! حضرت فرمودند: همین دیگر، یک لحظه در این لباس احساسی بهم دست داد. اینها در مراتب عالی توحید است. چرا شهید ابراهیم هادی لباس‌های زیبایش را درمی‌آورد و لباس قدیمی‌ها را می‌پوشید؟ خودش اجازه نمی‌دهد احساس مالکیت به او دست دهد. اگر انسان توحیدش را قوی کند اینطور می‌شود.

 

وقتی حب خداوند متعال غلبه کند

گاهی تعلق به عزیزان است؛ به فرزند، پدر و مادر... . چگونه مادران شهدا بچه‌هایشان را می‌دهند می‌رود؟ مادر شهید تلفنی با بچه­اش در بیمارستان صحبت می‌کند به او می‌گوید: یک ترکش خورده‌ای، چیزی نیست! ان شاالله خوب می‌شود و زود به جبهه می‌روی! ببین چگونه اینها از این تعلقات عبور کرده بودند! به خدا این مادر بچه‌اش را از مادرهای دیگر کمتر دوست نداشت که بیشتر هم دوست داشت! فقط اینجا حب خدا بر این حب غلبه کرده بود.

 

رابطه توحید ذاتی و حب نفس

در بحث توحید ذاتی نکته‌ای را عرض کنم. عرض شد که یک تعلق به اشیا و متعلقات پیرامونی انسان وجود دارد، یک تعلق به عزیزان که انفسی است و یک تعلق به ذات خود وجود دارد یعنی انسان به وجود خودش تعلق دارد که این تعلق خیلی قوی است. مادری که برای بچه­اش این­قدر فداکاری می‌کند و خودش را روی بچه­اش می‌اندازد که آسیب نبیند، می‌فرماید: قیامت بچه را جلو می‌اندازد و می‌گوید خدایا این را عذاب کن من را عذاب نکن! قیامت اینطور است و همه از هم فرار می‌کنند. همدیگر را قربانی می‌کنند. روایتی هست که جلسات آینده خواهم گفت که انبیا در قیامت به چه وضعی درمی‌آیند.

علاقه انسان به وجود خودش خیلی قوی است. چون ریشه همه تعلقات دیگر در این دوست داشتن وجود خودش است. یعنی دوست داشتن همه چیزهای دیگر ناشی از این حب نفس است. اگر انسان در توحید رشد کند و به مراحل بالا برسد، تعلقاتش را کنترل می‌کند و در حد تعلقات و علائق تکلیفی و منطقی می‌آورد. تکلیف الهی‌، تعلقات او را تعیین و تنظیم می‌کند. حب الهی در وجود او این را تعیین می‌کند که به چه چیز، چقدر و به چه کیفیت تعلق داشته باشد! این دیگر اوج آن است یعنی حب به هیچ­چیزی در وجود او بیشتر از حب خداوند متعال و اولیائش نیست. لذا حاضر است همه تعلقاتش را پیش پای حب الهی و حب اولیای الهی فدا کند اینقدر سبک بار است.

 

ما همه هیچیم!

بحث ما قیامت بود. اگر انسان در دنیا این مراحل را طی نکند، مراتب توحید خودش را افزایش ندهد و قوی نکند، از تعلقاتش در همین دنیا رها نشود، با مرگ به صورت ناگهانی و در عالم آخرت به صورت بسیار سخت و دردناک باید از همه تعلقاتش جدا شود. مثلاً شخصی بسیار ثروتمند است، خانه­ها و کارخانه­های متعدد، هر چه بگویید از مال دنیا دارد. یکدفعه ثابت می‌شود هیچ­کدام از این اموال مال او نیست. مگر می‌شود؟! می‌تواند قبول کند؟! دست به چه کارهایی می‌زند برای اینکه این را رد کند ولی دیگر ثابت شده مال او نیست. سکته میکند اگر منطقی نباشد خودش را میکشد یا یکی دیگر را هم می­کُشد. ظرف مدت یک دقیقه که این خبر را به او میدهند یکدفعه تبدیل میشود به فقیری که هیچ­چیز ندارد. اگر انسان در دنیا تعلقات خودش را کنترل و یا کم نکند یک دفعه لحظه مرگ و قیامت میبیند هیچ چیزی ندارد. در قیامت اثبات می‌شود اصلاً تو در کار نبودی! توحید ذاتی یعنی این؛ توحید ذاتی نمیگوید که تو مالک هیچ­چیز نیستی، توحید ذاتی میگوید تو اصلاً خودت هیچی نیستی که بخواهی تعلق و متعلقاتی داشته باشی، تو اصلاً ذاتی نداری. می‌گویید من اینم، هستم دیگر! اینها که در خاک از بین رفت! اصلاً جسم، نفس و روح تو به اراده الهی بود. اصلاً تو خودت نبودی! جلوه خدای متعال در این عالم بودی. تو سایه خداوند متعال بودی. یک دفعه قیامت انسان متوجه میشود که اصلاً خودی در کار نبوده است. جز خداوند متعال هر چیزی در این عالم هست همین­گونه است. فقط خدای متعال آن جلوات نورانیه خودش را که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند در این دنیا قرار داده تا ما به وسیله آنها حلول کنیم و به سمت خدای متعال برگردیم! امام(رحمت‌الله‌علیه) می‌فرمودند: ما همه هیچ هستیم.

یکی از اتفاقات در قیامت، توحید است. توحید هم این است که حواس‌مان باشد ما در دنیا هیچ­چیزی نیستیم. قبل از اینکه از دنیا برویم به توحید برسیم. انسان که به توحید میرسد تعلقاتش را کنار می­گذارد، عبورش از این عالم سهل میشود. توحید خیلی مهم است و سبک زندگی آدم را تغییر میدهد. توحید و زندگی توحیدی اخلاق انسان را عوض میکند.

 

تلاش بی ­نتیجه مأمون در مقابل حجت خدا

مأمون خیلی تلاش می‌کرد برای اینکه اثبات کند تعلق امام جواد(علیه‌السلام) به دنیا خیلی زیاد است. حضرت جوان هم بودند او می­خواست از هر فرصتی، از این جوانی حضرت سوءاستفاده کند و چهره حضرت را به یک طریقی خراب کند. حکومت عباسی مدام می‌خواست همان کارهایی را که به عنوان ولایتعهدی به سر امام رضا(علیه‌السلام) آورد، به شکل دیگر برای امام جواد(علیه‌السلام) اجرا کند؛ یکی از کارهایی که مأمون کرد این بود که دخترش را به امام داد، می‌خواست آلودگی­های خودش را به امام بچسباند. به زور یک وصلت خانوادگی ایجاد کرد. در عروسی دختران زیباروی زیادی را آورد، اینها مثلاً جام­های شربت در دست­شان بود. یک اجرای زنده موسیقی هم آنجا دعوت کرده بود و یک شخص تارزن و ساززن آورده بود که بخواند و بزند و ... . برنامهریزی کرده بود این دخترها یکی یکی جلوی حضرت می­آمدند. عروسی مدل بنی عباس بود. این جام­ها را با عشوه و کرشمه جلوی حضرت می­آوردند، تعارف می­کردند. حضرت هم سرشان پایین و نگاه به کسی نمی­کردند، توجهی به اینها نمی‌کردند. مجلس خیلی جذاب بود و مدام می­خواست تلاش کند که بگوید حضرت تعلقی به دنیا دارند ولی حضرت هیچ اعتنایی نمی­کردند. بعد به این خواننده گفت: بزن. او هم شروع کرد به زدن و حالا صدای حیوان از خودش درمی‌آورد و می‌زد و میخواند. حضرت همین­طوری نگاهشان پایین بود و به هیچ‌کسی نگاه نمی­کردند. یک دفعه سر را بلند کردند خطاب به این کسی که می­زد و می­خواند با تشر فرمودند: «اِتَّقِ الله یا زَرعَفو»؛ ای ریش بلند از خدا بترس! تا این حرف را زدند، این ساز از دستش افتاد و دستش فلج شد! تا آخر عمر هم دستش فلج بود. جلسه به هم ریخت. این حجت خداست! کسی که مؤمن و موحد حقیقی شود اینطوری در عالم تصرف می‌کند.

 

بروز توحید در دفاع مقدس

از این تصرفات، مؤمنین دیگر هم داشتند، فکر نکنید مخصوص مقام امامت است. از بعضی از شهدا یا بعضی از همین آزاده­ها در دوران دفاع مقدس خاطرات عجیبی نقل می‌کنند؛ در سربازان بعث عراق تصرف می­کردند، در تلویزیونی که گذاشته بودند و فیلم‌های مستهجن برای اسرا پخش می‌کردند تصرف می‌کردند. جلوی تلویزیون می­ایستاد نماز را میبست، تلویزیون پارازیت می­شد، صحنه‌ها حذف می‌شد! همه چیز دست خداست. اگر انسان عبد شود اراده الهی از این مجرا غوغا می‌کند. توسل به ائمه(علیهم‌السلام) ما را به این مرحله از توحید نزدیک می­کند.

 

قرآن خواندن سر مطهر امام حسین(علیه‌السلام) در مجلس شراب

حضرت امام جواد(علیه‌السلام) اینطوری مجلسی را که لهو و لعب، گناه و معصیت بود را به هم زدند. اما در مجلس دیگری که قریب به این اتفاقات داشت می­افتاد گویا حکمت و اراده الهی چیز دیگری بود، آن هم مجلسی بود که برای سر بریده اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) در شام گرفتند. سر بریده پسر پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) میان تشت گذاشته، زن و بچه­شان در اسارت هستند، اینجا دست­شان بسته است. آن ملعون هم دارد شراب می‌نوشد هم دارد شطرنج بازی می­کند، که امام رضا(علیه­السلام) فرمودند: دوستان ما شطرنج بازی نمی‌کنند. عجب صبری خداوند متعال دارد! تا کجا صبر کرد! تا کجا حضرت زینب(علیها­السلام) صبر کرد! یک وقتی هم دیدند دیگر این سر شروع کرد به قرآن خواندن: «وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون»[9]. السلام علیک یا اباعبدالله...


[1]. سوره شوری، آیه 11.

[2]. سوره بقره، آیه 117.

[3]. سوره فرقان، آیه 3.

[4]. سوره اعراف، آیه 14.

[5]. سوره اعراف، ایه 12.

[6]. جامع­الشتات: 2 / 410. 

[7]. سوره بقره، آیه 155.

[8]. سوره بقره، آیه 156.

[9]. سوره شعراء، آیه 227.